تألیف: موسسه فرهنگی قدر ولایت
آیت الله موحدی کرمانی درباره مقام معظم رهبری می فرمایند:
بالاخره رسیدیم به منزلی که آقای بهشتی ساکن بودند و در زدیم. طرف صبح بود. در بین راه که داشتیم به طرف منزل شهید بهشتی می رفتیم، شهید باهنر را هم دیدیم که از عرض خیابان می گذرد. دمپایی هم پایش بود. گفتیم خوب است ایشان را هم بیاوریم در جمع مان. او را صدا کردیم. گفتیم ما چنین تصمیمی داریم، می خواهیم آقای بهشتی را ببینیم، شما هم بیایید. ایشان می رفت ظاهراً نان و پنیری یا چیز دیگری بخرد. در نهایت ایشان هم همراه ما شد و با هم به منزل آقای بهشتی رفتیم. حالا چهار نفر بودیم. در خانه آقای بهشتی را زدیم. ایشان در را باز کردند و گفتند: «من الان یک کاری دارم.» ظاهراً جلسه ای بود و میهمان داشتند. سپس گفتند: «الان فرصت ندارم.» و وقتی را تعیین کردند. قرار شد که در آن وقت بنشینیم و با هم صحبت کنیم. وقت تعیین شد و شاید همان روز یا روز بعد، یادم نیست. به هرحال، فکر کردیم این کار فکر خوبی است و لازم است. گفتیم در این شرایط، برای مبارزه ای که امام در آن وارد شدند، باید تشکیلات وجود داشته باشد.
اولین کاری که کردیم، این بود که نشستیم افراد را انتخاب کردیم؛ افرادی که می توانستند در این برنامه، همفکر ما باشند. برای تصمیم گیری در مورد افراد، همه نظر می دادند. اعضای جلسه، بعضی را نمی پذیرفتند و بعضی را قبول می کردند. سپس در نهایت، یک جمع بسیار وزینی به وجود آمد. تعدادی از مشهد انتخاب شدند، تعدادی از تهران و تعدادی هم از قم.
بعضی از این افراد عبارت بودند از: قم آیت الله مشکینی، آیت الله جنتی، آیت الله مؤمن و آیت الله طاهری خرم آبادی، از تهران آقای مهدوی کنی و شهید باهنر هم همراه ما بود. آقای محمد جواد حجتی کرمانی هم که تازه پس از ده، یازده سال آزاد شده بودند، می آمدند.
این هسته، جامعه روحانیت مبارز فعلی نبود، این یک هسته مرکزی دیگری بود. این هسته ی مرکزی، حزب جمهوری اسلامی شد. افراد دیگری هم شرکت کردند؛ از تهران آیت الله موسوی اردبیلی، از مشهد جناب آقای طبسی و مرحوم هاشمی نژاد. به هر حال، در آن جلسه ی اوّلیه، قرار شد از این آقایان دعوت شود و اوّلین جلسه هم در تهران باشد، که در تهران هم در منزل مرحوم شهید باهنر تشکیل شد. این جلسه، همان جلسه ای بود که منتهی شد به تشکیل حزب جمهوری اسلامی و این حزب بسیار فعال شد. اگر خاطرتان باشد، در آستانه انقلاب، دو تشکیلات وجود داشت، که اینها بسیار جاذبه داشتند و مورد توجه مردم بودند؛ یکی تشکیلات حزب جمهوری اسلامی و دیگری تشکیلات جامعه روحانیت مبارز بود، که آن هم داستان دیگری دارد که باز آقا هم در آن جلسه تشریف داشتند. بسیاری از دوستان ما، هم در حزب بودند و هم در جامعه روحانیت، بعضی هم تنها در یکی از این دو جا بودند.
از این تشکیلات اولیه، خاطرات زیادی داریم. جلسات متعدد و خیلی هم سری بود اگر رژیم می فهمید، بسیار خطرناک بود. یک بار هم تقریباً لو رفتیم. یادم هست یک جزوه ای داشتیم و در آن، برنامه ریزیهایمان را می نوشتیم؛ مثلاً این که برای تشکیل حکومت اسلامی، چه کسانی باشند، برنامه و اساسنامه چه باشد و افرادی که می توانند در رأس مسؤولیت ها باشند، چه کسانی باشند؛ که یکدفعه فهمیدیم این جزوه لو رفته است. یک جزوه دست خودمان داشتیم و یک جزوه هم دست آیت الله مهدوی. طوری فعالیت می کردیم که مثلاً اگر تشکیلات ما لو رفت، آن جزوه لو نرود. ولی خوب خدا هم کمک می کرد.
آقا هم در این جلسات، شرکت داشتند و خصوصیات بارزی از ایشان دیده شد. از جمله نشان می دادند که در اسلام ذوب شده اند و فقط اسلام و خدا بر ایشان مطرح بود. من یادم هست در یک جلسه ای در جامعه روحانیت، یک بار یکی از افراد، در رابطه با تشکیل همین حزب جمهوری اسلامی، انتقادی از شهید مرحوم بهشتی کرد، که زیبنده ایشان نبود. در این انتقاد، نسبت به شهید بهشتی اهانتی شده بود، که فوراً مقام معظّم رهبری برخاستند و فرمودند: «در جلسه ای که ذره ای بوی اهانت به آقای شهید بهشتی بیاید، نشستن در آن حرام است.»
همان طور که عرض کردم، دلایل دیگرش می تواند این باشد که ایشان واقعاً در اسلام ذوب هستند و این بسیار مهم است. در تمام سخنرانیهایشان، تنها چیزی که مطرح است، اسلام و خداست.
در دیگر ویژگیها، بینش سیاسی آقاست و آگاهی ایشان نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی جهان.
آقا مدیریت بسیار قویی دارند؛ یعنی برای کارها، حسابی برنامه ریزی و برای هر کار، مسؤول تعیین می کنند. نمی گذارند کاری روی زمین بماند و یک کاری مغفول باشد. به هر کس کاری می سپارند، از او پیگیری می کنند و لازم باشد، تذکر هم می دهند.
ما در مجلس خبرگان بودیم. پس از رحلت امام (ره) وصیتنامه شان توسط مقام معظّم رهبری خوانده شد. سپس بحث شد چه کسی رهبر شود. از اطراف مجلس، همه نام ایشان را می بردند. آقای هاشمی رفسنجانی که نایب رئیس بودند، تصمیم گرفتند که رأی گیری کنند و قضیه را تمام کنند. دست آقا بالا رفت و فرمودند: «نه آقای هاشمی، رأی نگیرید آقا! من حرف دارم؛ من مخالفم.» خوب، ایشان کسی است که خبرگان می خواهند او را به عنوان رهبر انخاب کنند؛ اما مخالف است؛ یعنی حتی به این مقام هم دل نبسته است. آیا اگر کس دیگری بود، به این راحتی، از این مقام می گذشت؟ ایشان بعداً تشریف آوردند پشت تریبون و سخنانی بیان کردند و محور سخنانشان این بود که : «این مسؤولیت، بسیار مسؤولیت سنگینی است و من نمی توانم این مسؤولیت را همین طور بپذیرم؛ شرط دارم.» من حالا عین کلماتشان در ذهنم نیست. اجمالاً این طور بود که ایشان زیر بار نمی رفتند. تا این که با اصرار نمایندگان، ایشان پذیرفتند. شرط آقا این بود که، می فرمودند : «باید همه تان کمک من باشید.»
من یادم هست، حتی بعضیها- حالا لازم نیست نام ببرم- گفتند: «آقا هر دستوری بدهید، ما در خدمتتان هستیم؛ هرچه بگویید، ما اطاعت می کنیم.» می خواهم این را بگویم که این بسیار مهم است که یک فردی در چنین مسؤولیتی، که بالاترین مسؤولیت است و به اصطلاح ما، شخص اول مملکت است، این مقامات ذره ای برایش جذابیت ندارد، و این عمل مقام معظّم رهبری، همان سخن امیرالمؤمنین علی (ع) را به یادمان می آورد که : «این حکومت را من نمی پذیرم و از نظر من، کل دنیای شما به اندازه آب بینی بز ارزش ندارد، مگر این که بتوانم حقی را اقامه یا باطلی را دفع کنم.»
اینها مواضع بسیار محکمی بود که ایشان، بخصوص در سنوات اخیر داشتند و ما باید دعا کنیم که ان شاء الله آقا غریب نباشند و همه دنبال ایشان راه بیفتند.
امیدواریم هرکس که مسؤولیتی در این زمینه ها دارد، به توصیه های ایشان عمل کند؛ در این صورت است که ما می توانیم برکات بیشتری را به صورت محسوس مشاهده کنیم.(12)
سابقه ی آشنایی
ما با ایشان در آن سالهای تحصیلی حوزه ی علمیه قم آشنا شدیم. وقتی آقا از مشهد به قم تشریف آوردند، ما هم در حوزه ی علمیه قم بودیم. تقریباً به یکدیگر بسیار نزدیک شدیم. چند نفر از افرادی که با مقام معظّم رهبری آشنا بودند، عبارت بودند از: جناب آقای هاشمی رفسنجانی، مرحوم آقای ربانی املشی، آقای شیخ حسن صانعی، و بنده هم بودم و بعضی از دوستان دیگر، بیشتر ما با هم مأنوس و آشنا بودیم و درس امام هم تقریباً محور ما بود. درس امام را با هم می رفتیم و در نتیجه، این خود یک عامل ارتباطی ما برای نزدیک شدن بود.نحوه ی تشکیل هسته تشکیلاتِ منتهی به حزب جمهوری اسلامی
فکر می کنم شاید سال 1356 یا تابستان 1355 بود- چون معمولاً ما تابستانها به مشهد مشرف می شدیم- بسیاری از آقایان هم می آمدند و آن جا همه را می دیدیم. خوب سالهای مبارزه هم بود. من هم به مشهد مشرف شدم. یکی از خویشاوندان ما آن جا منزلی داشت. همه ما منزل ایشان را می شناختیم. خدا رحمتش کند، نامش آقای غفوری بود. من که وارد خانه شدم، آقای ربانی املشی هم قبل از من، به مشهد مشرف شده بودند. فکر می کنم ما بیرون از خانه، همدیگر را دیدیم، ایشان گفتند: «خوب لازم است که به دیدنت بیایم.» و بنده گفتم: «تشریف بیاورید.» و ظاهراً ایشان منزل آقا بودند؛ میهمان مقام معظّم رهبری بودند. روز و ساعت را تعیین کردیم و آقای ربانی هم به اتفاق آقا برای دیدن بنده تشریف آوردند. در این جلسه، درباره ی موضوعات زیادی بحث شد. من در همان جلسه مطرح کردم که : «بیایید یک تشکیلاتی راه بیندازیم.» این جمله را که من گفتم، مورد عنایت آقایان قرارگرفت و گفتند پیشنهاد خوبی است. بنابراین از همین جا این نطفه منعقد شد و در جوار حضرت ثامن الحجج (ع) آغاز کردیم. مطرح شد که آقای بهشتی هم مشهدند، برویم و ایشان را هم در جریان این تصمیم قرار دهیم. به مقصد دیدار شهید مظلوم آیت الله بهشتی راه افتادیم. یادم هست مقام معظّم رهبری یک فولکس داشتند، سوار آن شدیم و راه افتادیم.بالاخره رسیدیم به منزلی که آقای بهشتی ساکن بودند و در زدیم. طرف صبح بود. در بین راه که داشتیم به طرف منزل شهید بهشتی می رفتیم، شهید باهنر را هم دیدیم که از عرض خیابان می گذرد. دمپایی هم پایش بود. گفتیم خوب است ایشان را هم بیاوریم در جمع مان. او را صدا کردیم. گفتیم ما چنین تصمیمی داریم، می خواهیم آقای بهشتی را ببینیم، شما هم بیایید. ایشان می رفت ظاهراً نان و پنیری یا چیز دیگری بخرد. در نهایت ایشان هم همراه ما شد و با هم به منزل آقای بهشتی رفتیم. حالا چهار نفر بودیم. در خانه آقای بهشتی را زدیم. ایشان در را باز کردند و گفتند: «من الان یک کاری دارم.» ظاهراً جلسه ای بود و میهمان داشتند. سپس گفتند: «الان فرصت ندارم.» و وقتی را تعیین کردند. قرار شد که در آن وقت بنشینیم و با هم صحبت کنیم. وقت تعیین شد و شاید همان روز یا روز بعد، یادم نیست. به هرحال، فکر کردیم این کار فکر خوبی است و لازم است. گفتیم در این شرایط، برای مبارزه ای که امام در آن وارد شدند، باید تشکیلات وجود داشته باشد.
اولین کاری که کردیم، این بود که نشستیم افراد را انتخاب کردیم؛ افرادی که می توانستند در این برنامه، همفکر ما باشند. برای تصمیم گیری در مورد افراد، همه نظر می دادند. اعضای جلسه، بعضی را نمی پذیرفتند و بعضی را قبول می کردند. سپس در نهایت، یک جمع بسیار وزینی به وجود آمد. تعدادی از مشهد انتخاب شدند، تعدادی از تهران و تعدادی هم از قم.
بعضی از این افراد عبارت بودند از: قم آیت الله مشکینی، آیت الله جنتی، آیت الله مؤمن و آیت الله طاهری خرم آبادی، از تهران آقای مهدوی کنی و شهید باهنر هم همراه ما بود. آقای محمد جواد حجتی کرمانی هم که تازه پس از ده، یازده سال آزاد شده بودند، می آمدند.
این هسته، جامعه روحانیت مبارز فعلی نبود، این یک هسته مرکزی دیگری بود. این هسته ی مرکزی، حزب جمهوری اسلامی شد. افراد دیگری هم شرکت کردند؛ از تهران آیت الله موسوی اردبیلی، از مشهد جناب آقای طبسی و مرحوم هاشمی نژاد. به هر حال، در آن جلسه ی اوّلیه، قرار شد از این آقایان دعوت شود و اوّلین جلسه هم در تهران باشد، که در تهران هم در منزل مرحوم شهید باهنر تشکیل شد. این جلسه، همان جلسه ای بود که منتهی شد به تشکیل حزب جمهوری اسلامی و این حزب بسیار فعال شد. اگر خاطرتان باشد، در آستانه انقلاب، دو تشکیلات وجود داشت، که اینها بسیار جاذبه داشتند و مورد توجه مردم بودند؛ یکی تشکیلات حزب جمهوری اسلامی و دیگری تشکیلات جامعه روحانیت مبارز بود، که آن هم داستان دیگری دارد که باز آقا هم در آن جلسه تشریف داشتند. بسیاری از دوستان ما، هم در حزب بودند و هم در جامعه روحانیت، بعضی هم تنها در یکی از این دو جا بودند.
از این تشکیلات اولیه، خاطرات زیادی داریم. جلسات متعدد و خیلی هم سری بود اگر رژیم می فهمید، بسیار خطرناک بود. یک بار هم تقریباً لو رفتیم. یادم هست یک جزوه ای داشتیم و در آن، برنامه ریزیهایمان را می نوشتیم؛ مثلاً این که برای تشکیل حکومت اسلامی، چه کسانی باشند، برنامه و اساسنامه چه باشد و افرادی که می توانند در رأس مسؤولیت ها باشند، چه کسانی باشند؛ که یکدفعه فهمیدیم این جزوه لو رفته است. یک جزوه دست خودمان داشتیم و یک جزوه هم دست آیت الله مهدوی. طوری فعالیت می کردیم که مثلاً اگر تشکیلات ما لو رفت، آن جزوه لو نرود. ولی خوب خدا هم کمک می کرد.
آقا هم در این جلسات، شرکت داشتند و خصوصیات بارزی از ایشان دیده شد. از جمله نشان می دادند که در اسلام ذوب شده اند و فقط اسلام و خدا بر ایشان مطرح بود. من یادم هست در یک جلسه ای در جامعه روحانیت، یک بار یکی از افراد، در رابطه با تشکیل همین حزب جمهوری اسلامی، انتقادی از شهید مرحوم بهشتی کرد، که زیبنده ایشان نبود. در این انتقاد، نسبت به شهید بهشتی اهانتی شده بود، که فوراً مقام معظّم رهبری برخاستند و فرمودند: «در جلسه ای که ذره ای بوی اهانت به آقای شهید بهشتی بیاید، نشستن در آن حرام است.»
جلسات پرمحتوا در محل تبعید به چابهار
عرض کنم وقتی مقام معظّم رهبری به چابهار تبعید شده بودند و ظاهراً با آقای حجتی با هم بودند، یک بار من با مرحوم شهید باهنر و عده ای از دوستان دیگر- که حالا دقیقاً در ذهنم نیست که چه کسانی بودند- تصمیم گرفتیم به نزد ایشان برویم. وقتی به تبعید گاه ایشان رفتیم، دیدیم جوانان مثل پروانه اطراف وجود ایشان می چرخند. با آن که تبعیدی بودند؛ اما جلسات پرمحتوا و با برنامه ای داشتند.جلوگیری از اسراف
یادم هست در زمان ریاست جمهوری ایشان، جلسه ای را با آقای ربانی املشی خدمت آقا بودیم. جلسه بسیار خوبی بود. وقتی صحبتها تمام شد، قرار شد برای صرف شام هم در آن جا باشیم. در یک اتاق بزرگ بودیم و بالای سر ما یک چراغ روشن بود. وقتی غذا را آوردند و روی میز گذاشتند، ایشان برخاستند و چراغ بالای میز را روشن کردند، و وقتی ما رفتیم روی صندلی نشستیم که غذا بخوریم، آقا چراغ طرف دیگر را خاموش کردند و اجازه ندادند دو چراغ روشن بماند.ساده زیستی
پس از انقلاب، من در تهران بودم. یک بار ایشان به تهران تشریف آوردند. ما یک منزل کوچکی اجاره کرده بودیم که سه اتاق داشت. دو اتاق در یک طبقه بود و یک اتاق هم در طبقه بالا. اتاق کوچک و محقری بود. ایشان تصمیم داشتند در تهران، جایی ساکن شوند. وقتی اتاق کوچک ما را دیدند، گفتند: «همین جا، جای خوبی است.» نمی دانم چرا ایشان نیامدند؛ شاید خواستند ملاحظه ما را کنند. اما مهم این بود که آقا به یک اتاق محقر و کوچک بسنده کرده بودند، و این، نهایت زی طلبگی است.برگزیده ی امام
من نمی دانم و از ته دل امام (ره) خبر ندارم که چه مسائلی از طرف آقا، نظر ایشان را جلب کرده بود. می توانم این دلایل را هم مطرح کنم؛ یکی، همان سخنرانی ارزشمندی بود که آقا در سازمان ملل، علیه آمریکا انجام دادند و در آن جا دلایل مستدل، قوی و منطقی ای را علیه آمریکا بیان کردند. وقتی ما هم گوش می دادیم، واقعاً از شدت خوشحالی، هیجان زده شده بودیم. آن سخنرانی، هم شهامت و شجاعت ایشان را نشان می داد و هم دشمن ستیزی ایشان را، و همچنین قدرت روحی که بسیار مؤثر است.همان طور که عرض کردم، دلایل دیگرش می تواند این باشد که ایشان واقعاً در اسلام ذوب هستند و این بسیار مهم است. در تمام سخنرانیهایشان، تنها چیزی که مطرح است، اسلام و خداست.
در دیگر ویژگیها، بینش سیاسی آقاست و آگاهی ایشان نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی جهان.
رمز موفّقیت
خوب ما قرآن را که نگاه می کنیم، می بینیم که سخن مقدس الهی این است که «ومن یتوکل علی الله فهو حسبه»؛ (1) کسی که واقعاً به خدا تکیه کند، خدا برایش بس است و دیگر هیچ نمی خواهد. در دوران مقام معظّم رهبری، بسیاری از بحرانها را پشت سر گذاشته ایم، آشوبها، چالشها، فتنه ها، دشمنیهای آشکار و پنهان و بی وفایی افرادی که از آنها انتظار نمی رفت. خداوند می فرماید در این بحرانها به یاد ما باشید، راه ما را در پیش بگیرید، از من کمک بخواهید و از من استمداد بطلبید که شما پیروزید؛ این رمز موفقیت مقام معظّم رهبری بود. همین که ایشان ماهی یک بار مشهد می روند و گاهی این سفرها طولانی یا کوتاه می شود، اینها معنا دارد. همه این سفرهای معنوی، پشتوانه ایشان است. یکی از مظاهر الهی، وجود مقدس حضرت ثامن الحجج(ع) است. من مطمئنم ایشان در این سفرهایی که به مشهد می روند، توسلاتی عمیق دارند و همین توسلات کارساز است و تمام کیدها را خنثی می کند، و خود خداوند می فرماید: و مکروا و مکرالله و الله خیرالماکرین؛ (2) و هیچ چیز نمی تواند بر او غالب شود و خداوند بر همه چیز عالم غالب است.تأکید بر نظم و برنامه ریزی و تقید به آگاهی از زیر مجموعه
پس از انقلاب و در این دورانی که حدود ده سال بنده نماینده مقام معظّم رهبری در سپاه هستم، با ایشان ملاقات زیادی داشتم، آن هم ملاقات خصوصی. خوب ایشان بسیار نسبت به نظم و برنامه ریزی مقید هستند. به این که یک مسؤول باید از زیر مجموعه اش آگاه باشد، بسیار مقیدند، تا هر نقطه ضعفی را که در نظام وجود دارد، برطرف کنند. ایشان معتقدند که یک مسؤول نباید غافل باشد و زیر مجموعه را رها کند و برود؛ یک مسؤول واقعاً باید روح امیدواری را در جامعه تزریق کند. ما نباید هیچ نگران باشیم. خوب شرایط کشور را بالأخره همه می دانیم. اوضاع فرهنگی و اقتصادی را می دانیم. نمی تواند کسی بگوید که این وضع، وضع ایده آلی است. خوب ممکن است بعضی این وضع را ببینند و حالت یأس و ناامیدی پیدا کنند؛ اما باید بدانیم که مقام معظّم رهبری، با این شرایط بشدّت مبارزه می کنند. ایشان خیلی امیدوارند و این امیدواری را به جامعه تزریق می کنند. در مجموع، تکیه ایشان بیشتر این است که ما چیزهایی که داریم، بسیار وزین و قدرتمند است و بر همه قدرتها غالب است. یکی از آنها، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است، که یک نیروی مکتبی است. ایشان در مورد سپاه، بر انضباط، مدیریت قوی، اطلاع و اشراف، بازرسی، کنترل، دقت و بیش از همه، روی مسأله عدم گرایش به دنیا طلبی، تکیه دارند. مبادا فرماندهان به دنیا طلبی گرایش پیدا کنند، که اگر این طور شود، این خطر، نظام ما را تهدید می کند. در این زمینه، صحبتهای زیادی داشتند.مدیریت قوی، پرنشاط و فعال
هر چند ایشان سنشان بالاست؛ اما روحیه شان جوان است واین، بسیار مهم است؛ یعنی ایشان بسیار پرنشاط و فعالند. واقعاً زیاد کار می کنند. گاهی ما نگران می شویم و می ترسیم که به ایشان آسیب برسد. ما به دلیل مسؤولیتی که در خبرگان داریم، دائم با دفتر آقا در ارتباط هستیم. آقایانی که در دفتر هستند، وقتی وضع کار ایشان را شرح می دهند، ما واقعاً تعجب می کنیم، که آدمی در این سن، بتواند این قدر کار کند و این حقیقتاً باید تأییدات الهی همراهش باشد، همین فعال بودن، برای نوجوان و جوان جاذبه دارد.آقا مدیریت بسیار قویی دارند؛ یعنی برای کارها، حسابی برنامه ریزی و برای هر کار، مسؤول تعیین می کنند. نمی گذارند کاری روی زمین بماند و یک کاری مغفول باشد. به هر کس کاری می سپارند، از او پیگیری می کنند و لازم باشد، تذکر هم می دهند.
بی اعتنا به مقام و دنیا
روحیه بی اعتنایی به دنیا و مقام، چیزی است که برای جوان بسیار جاذبه دارد و این را ما آشکارا در ایشان دیدیم؛ یعنی همین طور که خودشان فرمودند، وقتی ایشان رهبر شدند، من در همان دیدار اول که به اتفاق خبرگان ملت با ایشان داشتیم، فرمودند: «فکر نکنید حالا من دلبسته این مقام هستم. روحیه من الان، همان روحیه طلبگی سال فُلان است که مثلاً در مدرسه فیضیه بودم.» خوب این خیلی مهم است که یک کسی در این مسؤولیت، ذره ای عوض نشده است. روحیه، همان روحیه طلبگی است. ما این روحیه را حقیقتاً بدون ذره ای تردید، در ایشان احساس کرده ایم.ما در مجلس خبرگان بودیم. پس از رحلت امام (ره) وصیتنامه شان توسط مقام معظّم رهبری خوانده شد. سپس بحث شد چه کسی رهبر شود. از اطراف مجلس، همه نام ایشان را می بردند. آقای هاشمی رفسنجانی که نایب رئیس بودند، تصمیم گرفتند که رأی گیری کنند و قضیه را تمام کنند. دست آقا بالا رفت و فرمودند: «نه آقای هاشمی، رأی نگیرید آقا! من حرف دارم؛ من مخالفم.» خوب، ایشان کسی است که خبرگان می خواهند او را به عنوان رهبر انخاب کنند؛ اما مخالف است؛ یعنی حتی به این مقام هم دل نبسته است. آیا اگر کس دیگری بود، به این راحتی، از این مقام می گذشت؟ ایشان بعداً تشریف آوردند پشت تریبون و سخنانی بیان کردند و محور سخنانشان این بود که : «این مسؤولیت، بسیار مسؤولیت سنگینی است و من نمی توانم این مسؤولیت را همین طور بپذیرم؛ شرط دارم.» من حالا عین کلماتشان در ذهنم نیست. اجمالاً این طور بود که ایشان زیر بار نمی رفتند. تا این که با اصرار نمایندگان، ایشان پذیرفتند. شرط آقا این بود که، می فرمودند : «باید همه تان کمک من باشید.»
من یادم هست، حتی بعضیها- حالا لازم نیست نام ببرم- گفتند: «آقا هر دستوری بدهید، ما در خدمتتان هستیم؛ هرچه بگویید، ما اطاعت می کنیم.» می خواهم این را بگویم که این بسیار مهم است که یک فردی در چنین مسؤولیتی، که بالاترین مسؤولیت است و به اصطلاح ما، شخص اول مملکت است، این مقامات ذره ای برایش جذابیت ندارد، و این عمل مقام معظّم رهبری، همان سخن امیرالمؤمنین علی (ع) را به یادمان می آورد که : «این حکومت را من نمی پذیرم و از نظر من، کل دنیای شما به اندازه آب بینی بز ارزش ندارد، مگر این که بتوانم حقی را اقامه یا باطلی را دفع کنم.»
تأکید بر مبارزه با فقر و فساد
تکیه ایشان بر مبارزه با فقر، تبعیض و فساد و این توصیه برای نظام، بسیار برکت دارد. در صورتی که مسؤولان با ایشان هماهنگ باشند و به تذکرات آقا عمل کنند، بسیار مثمرثمر خواهد بود. خوب حالا شما ببینید مسؤولان چقدر کار کرده و با این مسائل مبارزه کرده اند. در امر تبعیض فعالیتی شده، اما بسیار کم است. در مورد فساد اداری خیلی کم کار شده است. در ادارات ما، رشوه و توصیه ها کم نیست. مقام معظّم رهبری مکرر ارشاد می کنند و به سه قوه تذکر می دهند. همین دلسوزی ایشان، می تواند برای جامعه ی ما، بسیار پربرکت باشد.فرهنگ دینی مردم
یکی از مهمترین مسائلی که آقا به هر مناسبتی در مورد آن صحبت می کنند، مسأله فرهنگ دینی مردم است، یعنی همان مردم سالاری دینی، واین بسیار مهم است. ایشان در بیاناتی که اخیراً داشتند، براین موضوع تصریح کردند که اگر پایه های دینی مردم سست شود، باورهایشان گرفته می شود. این باورهای دینی است که به انسان انرژی می دهد و انسان را به عمل وادار می کند. بالاترین خیانتی که به کشور ما می شود، این است که خدایی نکرده، در مسائل فرهنگ دینی مردم خیانت شود. اگر حرکتی، برنامه ای، سخنی، رویه ای یا یک فردی، ذره ای عقاید مردم را سست کند، عقاید جوانان را بلرزاند و تردید ایجاد کند یا حداقل آن یقین و قدرت ایمانی جوانان را به شکست و تردید تبدیل کند، دیگر همه چیز تمام می شود. حال اگر آن فرد، نوجوان، جوان، دانشجو، دانش آموز، استاد دانشگاه یا هر کسی باشد، وقتی عقیده اش متزلزل شد، دیگر آن پشتوانه عمل صحیح از او گرفته می شود. دیگر نباید انتظار داشته باشیم که این فرد، در مقام عمل، فرد موفقی باشد.اینها مواضع بسیار محکمی بود که ایشان، بخصوص در سنوات اخیر داشتند و ما باید دعا کنیم که ان شاء الله آقا غریب نباشند و همه دنبال ایشان راه بیفتند.
امیدواریم هرکس که مسؤولیتی در این زمینه ها دارد، به توصیه های ایشان عمل کند؛ در این صورت است که ما می توانیم برکات بیشتری را به صورت محسوس مشاهده کنیم.(12)
پی نوشت ها :
1- سوره طلاق، آیه 3. ترجمه آیه چنین است: و کسی که توکل کند برخدا پس خدا کفایت می کند او را.
2- سوره آل عمران، آیه 54. ترجمه آیه چنین است: آنها مکر کردند و خدا نیز مکر کرد و خدا بهترین مکرکنندگان است.
3- این مصاحبه در تاریخ 16 مرداد 1380 توسط واحد فرهنگی دانشکده افسری سپاه پاسداران انجام شده و در اختیار این مؤسسه قرار گرفته است.