جایگاه عقل و وحی در فلسفه سیاسی توماس آکوئیناس

توماس آکوئیناس در اواخر قرون وسطی یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان خصوصاً در ساحت سیاسی می باشد. اگر چه قبل از توماس؛ فیلسوفان مهم دیگری نیز وجود داشته که نظرات مهمی ارائه داده اند، اما آکوئیناس به دلیل ساختن یک نظام
جمعه، 28 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جایگاه عقل و وحی در فلسفه سیاسی توماس آکوئیناس
جایگاه عقل و وحی در فلسفه سیاسی توماس آکوئیناس

 

نویسنده: سجاد چیت فروش(*)




 

چکیده:

توماس آکوئیناس در اواخر قرون وسطی یکی از تأثیرگذارترین فیلسوفان خصوصاً در ساحت سیاسی می باشد. اگر چه قبل از توماس؛ فیلسوفان مهم دیگری نیز وجود داشته که نظرات مهمی ارائه داده اند، اما آکوئیناس به دلیل ساختن یک نظام فکری منظم از اهمیت بیشتری برخوردار است. آکوئیناس از یک جنبه ی مسیحی صرف آن هم از نوع کاتولیک می باشد که ارادت خاصی به مسیحیت و حضرت مسیح(ع) به عنوان «نماد روحی» دارد، این امر در نوشته های او به خوبی نمایان است. از طرفی حامی و پیرو مشرب ارسطو (و تا حدی ابن رشد مسلمانان) به عنوان "نماد عقل" می باشد. آکوئیناس به عنوان نظریه پرداز سنتی در دوران نوزایی به حساب می آید، اما به علت اهمیت خاصی که به عقل می داد تا حدودی می توان او را آغازگر این دوران (رنسانس) به شمار آورد. اگر چه بسیاری او را آغازگر سکولاریزم غربی می دانند. اما در این مقاله به دنبال توضیح این نکته می باشیم که آکوئیناس همچون فیلسوفان مسلمان به عقل اهمیت ویژه ای می داد اما آن را برای رسیدن به سعادت کافی نمی داند.
کلیدواژه ها: توماس آکوئیناس، عقل، وحی، سعادت، غایت، آگوستین.

مقدمه

یکی از سؤال های بسیار مهم و از دغدغه های ذهنی بسیاری از نخبگان و شاید عموم مردم، علل ایجاد حکومت سیاسی و دولت می باشد. این سوال وقتی پررنگ تر می شود که آزادی را به عنوان یکی از مواهب الهی که تمام ادیان بدان معتقدند به آن اضافه کنیم. اندیشیدن به این مسئله که اگر انسان ها آزادند، پس چرا نهادی به وجود می آید که آزادی آنها را محدود می کند؟ وقتی از عینک غرب مدرن به این مسئله توجه می شود، نظریات قرارداد اجتماعی هابز، لاک و روس، بعد از رنسانس تا حدی به این مسائل جواب می دهند. بر اساس این نظریه ها انسان ها با واگذاری قسمتی از آزادی خود، در عوض، امنیت و آزادی متعادل را به دست می آورند. اما وقتی به این نظریه ها به دقت توجه می شود، متوجه می شویم که نقش دین و تفکرات دینی کم رنگ تر شود و در عوض تفکرات انسانی و تجربی به شدت افزایش می یابد. اما سوال مهمی که می توان در این باب مطرح کرد، این است که چه عاملی موجب شد که تفکر الهی و دینی بعد از رنسانس کم رنگ تر شد و در عوض تفکر تجربی و عقلی رشد کند؟
برای جواب به این سوال بایستی به شرایط اجتماعی و اقتصادی از جمله رشد بازرگانی و کشتیرانی، التقاط فرهنگ های مختلف، پیشرفت سایر ملل و گریز از کلیسای زورگو، از یک سو و دنیاگرایی و گریز از کلیسا به عنوان نماینده ی مذهب از طرف دیگر، توجه کرد. به طور حتم فیلسوفان و نظریه پردازان قبل و بعد از کالوین و لوتر به عنوان جهت دهندگان این جنبش نیز از اهمیت فوق العاده ای برخوردار هستند. از جمله این فیلسوفان که به دنبال توصیف او هستیم توماس آکوئیناس می باشد. توماس فلسفه ی زندگی انسان را در تعالی روح انسان و رستگاری در دنیا و آخرت می دانست. به نظر او برای رسیدن به این مهم بایستی حکومتی وجود داشته باشد تا رسیدن به این غرض را کنترل و رهبری کند. این دولت، خود باید مسیحی و تابع دستورهای کلیسا باشد به طوری که پاپ بایستی در همه ی امور مادی و معنوی بر پادشاه اشراف داشته باشد تا پادشاه از مسیر خود منحرف نشود. اگر چه او به عنوان یک قدیس هیچ گاه به دنبال کم رنگ کردن توجه به کلیسا نبود اما توجه زیاد او به پادشاه، زمینه ی لازم را برای تفکیک کلیسا و پادشاه و به نوعی دین و سیاست را فراهم کرد. لذا شناخت مبانی معرفتی او به عنوان تأثیرگذارترین فیلسوف اواخر قرون وسطی برای درک این دوران و زمان بعد از خودش اهمیت ویژه ای دارد.

1-زندگی نامه توماس آکوئیناس

توماس آکوئیناس (1274-1227) در کالابریا به دنیا آمد. او فرزند خانواده ای اشرافی بود. او از 5 تا 10 سالگی بنا به تعالیم راهبان بندیکستی آموزش یافت و در 10 سالگی وارد دانشگاه ناپل شد. توماس بعداً با وجود مخالفت شدید خانواده به مذهب دومینیکن پیوست. آلبرت بزرگ او را آموزش داد و این دو در کار تطبیق و ترکیب ارسطو و مسیحیت، یا سازش فلسفه و دین برآمدند. توماس نویسنده ی پرکاری بود. در زندگی به نسبت کوتاه او (47 سال) تفسیرهای زیادی درباره ی مسائل الهیات نظری با قلم او نوشته شد. مهمترین نوشته ی او مدخل الهیات است که در نظر داشت خلاصه ای از دانش بشر تا آن زمان باشد. او زنده نماند تا آن را به همراه یک رساله سیاست مهم دیگر به نام فرمانروایی شهریاران به پایان رسانید. گر چه هر دو کتاب را نویسندگان دیگری تکمیل کردند. اما در نهایت با وجود مخالفت شدید برخی محافل کلیسایی، پاپ ژان بیست و دوم در سال 1323 او را در زمره ی قدیسان شمرد. پاپ لئو سیزدهم، طی یک بخشنامه در 1879 اعلام کرد که آموزش های سن توماس باید پایه ی کلام کاتولیک روم داشته شود (عالم: 1387: 268).

2-شناخت خالق از منظر آکوئیناس

مسئله ی مهمی که توماس و سایر فلاسفه پیش از رنسانس را از سایر فلاسفه قرون بعد خصوصاً فلاسفه متأثر از دکارت جدا می کند توجه ویژه ی این فلاسفه به خالق هستی می باشد. به همین دلیل در ابتدا نوع نگاه او به خالق را به طور ساده بیان می کنیم.
یگانه دانستن خدا و وجود، به یقین، ویژگی مشترک فیلسوفان مسیحی به عنوان یک مسیحی است اما نکته اینجاست که آنها بر روی تفسیر مفهوم "وجود" تشتّت داشته اند. برای مثال آگوستین قدیس با توجه به «...همان که هست...» به وجود خدا پی برد.
این عبارت، سخنی است که خداوند به موسی فرمود، بدین منظور که اگر فرعونیان درباره ی من با تو احتجاج کردند، تو فقط این جمله را بدان ها بگو. این امر مطلبی است که در انجیل وارد شده و برتری ایمان بر عقل را در نظر برخی تأیید می کند. این تفکر بعدها در متفکرانی همچون آنسلم، قدیس بونا و ناتو را و... ادامه یافت. البته توماس سعی در اثبات خداوند از طُرُق تجربی نیز داشت؛ اما نه بدین معنی که بتوان خدا را از طریق تجربه ی مستقیم درک کرد. قابل ذکر است که پوزیتیویست های قرون جدید که از راه های طبیعی به دنبال اثبات خدا هستند به چنین شناختی از خدا متکی اند به همین دلیل نیز گاهی از درک آن عاجزند.
توماس «امکان وجود هر گونه شناخت تجربی مستقیم از خدا در نزد انسان طبیعی را منتفی می داند. خدا، وجود مطلق است که کاملاً از انسان، تعالی و تنزه دارد، حال آنکه معرفت انسان تابع محدودیت های جسمانی اش است... با این همه به نظر توماس، تجربه، امری اساسی در الهیات فلسفی است، چه، طرق پنجگانه او در اثبات وجود خدا همگی با واقعیت های تجربه ی روزمره از جهان طبیعی آغاز می شود» (الدرز: 1381: 61). البته این بدان معنی نیست که خداوند می تواند متعلق شناسایی ما قرار بگیرد. « در واقع خدا، در بیرون و بالاتر از همه ی مقولات است و در ظرف مفهوم ما از وجود نمی گنجد. در نزد توماس، خدا هرگز یک عین یا متعلق شناسا نیست. زیرا فراتر از قلمرو شناختِ ماست» (الدرز: 1381: 70). پس از نظر توماس اگر چه خداوند در فطرت انسان موجود است اما برای شناخت او نیاز به واسطه های طبیعی است که بدون آنها درک خداوند مشکل است.

3-مبانی معرفتی و غایت شناسی آکوئیناس

برای بررسی نظرات سیاسی فیلسوفان و اندیشمندان سیاسی توجه به نوع نگاه آنها به این دنیا و شیوه های زندگی از یک طرف و غایت اندیشی و سعادت در نظر گرفته شده برای انسان از طرف دیگر اهمیت فوق العاده ای دارد. به همین دلیل در ابتدا مبانی معرفتی آکوئیناس را توضیح می دهیم. توماس با بهره گیری از نظرات ارسطو و خط و مشی عقلانی او، رسیدن به معرفت و شناخت را از طریق «حس و تجربه» می دانست. به نظر او معرفت در نهایت بایستی به نحو کلی ادراک شود. حواس ما ابتدا بایستی امور جزئی را نمایش دهند و سپس این مواد اولیه با استفاده از عقل فعال به صور قابل درک تبدیل بشوند. اینجاست که افلاطون و عالم مثل او، که راه رسیدن به شناخت را از کلی به جزئی می دانست، رد می شود اما آیا توجه صرف او به عقل تلاش در حذف ماوراء از نظام معرفتی را باعث می شد؟ به نظر می رسد آکوئیناس به عنوان یک الهی دان کاتولیک نمی توانست مسیحیت را از نظام فکری خود حذف کند، دینی که همچون سایر ادیان الهی پذیرش یک سری مسائل را قبل از فکر و تعقل، لازمه ی ایمان و اعتقاد به خدا می دانست. پس «توماس با دو نظام فکری که هر دو داعیه ی تفسیر حقیقی عالم را داشتند مواجه بود. ایمان مسیحی و جامعه ی رهبانی اش، از یک طرف او را با مسیحیت همراه با تفسیر و قرائت کاتولیکی از آن، و با جهانی که نیروی ماواء طبیعی متعال آن را ساخته و حفظ کرده بود، مأنوس کرد» (ایلخانی، 1382: 395).
آکوئیناس مسیحی به طور حتم با توجه به آشنایی عمیقی که به مبانی دینی مسیحیت داشت، سعادت و غایت انسان را در این دنیا نمی دانست بلکه همچون آگوستین، سعادت و غایت نهایی انسان را در نتیجه قرب الهی و هر چه نزدیک تر شدن به فرزند خدا، عیسی مسیح(ع) می دانست. توجه به این نکته از اهمیت فوق العاده برخوردار است، زیرا آکوئیناس و در کل «تفکر الهی» قرون وسطی را از تفکر شرک آمیز قبل از خود و همچنین از تفکر اومانیستی بعد از خود تفکیک می کند. از نظر او سعادت واقعی یعنی کسب فضائل به وضوح غایت شناسی او را که برگرفته از مسیحیت می باشد آشکار می کند. پس «از نظر توماس راه رسیدن به سعادت حقیقی نیز تحقق فضائل در وجود انسان است؛ بر این اساس، عمل به فضائل عقلانی اگر چه لازم است، کافی نیست، و راه رسیدن به سعادت حقیقی، اتصاف به فضائل کلامی، الهامی، مائده ای و تصریح شده در کتاب مقدس است؛ به عبارت دیگر در بررسی نهایی، توجیه ایمان شخص منوط به جمع میان فضائل اخلاقی، الهامی (امید، ایمان، احسان) و فضائل اخلاقی و اکتسابی (خردمندی، میانه روی، عدالت و صبر) یا فضائل دینی است. توماس فضیلت برتر را ایمان می داند که با حصول دیگر فضائل حاصل می شود»(1) فضائل اخلاقی از نظر او حکمت، تعقل و حکمت، شجاعت و... می باشد.

4-عقل در اندیشه ی توماس آکوئیناس

همان طوری که گفته شد تفکیک و گاهی تعارض بین عقل و وحی مهمترین مسئله در قرون وسطی به شمار می رود. در ابتدای این عصر مهمترین فیلسوف مسیحی یعنی آگوستین به وحی توجه ویژه ای داشت اما نقش عقل را چندان قابل توجه نمی دانست. به نظر آگوستین قدیس راه شناخت، ایمان قلبی و نه عقل می باشد. حتی برای فهم و درک بیشتر نیاز به ایمان قبل از تعقل، لازمه ی کار می باشد. جمله ی معروف او یعنی «ایمان بیاور تا بفهمی» به خوبی مشی معرفت شناسی او را نشان می دهد. اما این توجه ویژه به وحی و تعالیم دینی به این صورت باقی نماند و با رشد تفکر ارسطویی، خصوصاً در اواخر قرن 12 و اوایل قرن 13، توجه ویژه ای به عقل شد این امر در آکوئیناس به اوج خود رسید. تقریباً تمام اندیشمندان به یقین باور دارند که این تفکر عقل گرایانه برگرفته از ابن سینا و با اندکی تفاوت از ابن رشد مسلمانان می باشد. مثلاً «توماس آکوئیناس نیز همانند ابن رشد یقین داشت که چیزی بی براهین عقلی و ضروری نمی تواند با تار و پود معرفت فلسفی درآمیزد. به همین جهت حتی با ابن رشد در این عقیده همداستان بود که دلایلی که بسیاری از متکلمان «ضروری» می نامد «احتمالات جدلی» صرف است. همان طور که خود او درباره ی این نوع استدلال ها می گوید، آنها نمی توانند کسی را به یقین برسانند مگر آنکه قبلاً به آنچه به دنبال اثباتش هستند، معتقد باشند. افزون بر آن، توماس آکوئیناس در تحسین و تمجید فوق العاده از ارسطو، با ابن رشد اتفاق نظر داشت. زیرا مبانی اصلی تفکر ارسطو را بدون تردید با اصول عقلی طبیعی یکی می دانست» (ژیلسون، 1371: 58). اما نکته ی بسیار مهم که شاید چندان بدان توجه نشده است نوع برداشتی است که از مفهوم عقل می شود. متأسفانه گاهی خود ما نیز به این مشکل برخورد می کنیم که مثلاً میان تفکر و تعقل فرقی قائل نمی شویم و از هر دو یک مفهوم برداشت می کنیم. در حالی که توجه به تفاوت معنایی این دو، شاید آگوستین و آکوئیناس را به نوعی به هم نزدیک سازد. تعقل کردن عقل سوبژ کتیویسم(2) بعد از رنسانس کنار گذاشتن کامل وحی و آزادسازی خود از قید ماوراء می باشد. این معنی به مفهوم «تفکر اسلامی» (که فقط به گزاره های حسی و تجربی بسنده می کند) نزدیک می شود. اما «عقل» مورد نظر آکوئیناس عمیق تر از این بود و در کنار عقل از الهامات غیبی نیز استفاده می شد و به نوعی خداوند و وحی الهی نیز با این عقل قابل شناخت می شد. این «عقل» تا حدی به برداشت یک فیلسوف مسلمان از «عقل» نزدیک می شود.(3) از نظر توماس «این عقل است که در حد امکان به وحی نزدیک می شود اما وحی بی نیاز از عقل است و از این لحاظ گویی عقل باید کوشش دائمی داشته باشد تا درجه به درجه با کشف امکانات نهفته ی خود و احتمالاً با رسیدن به نوعی عقل ذوقی یا حدی قدسی خود را بدان نزدیک سازد. با اینکه ایمانی که در دل مؤمن پیدا می شود، گویی نیازی به این کوشش که به هر طریقی در درجات متداول خود استدلال و برهانی است، ندارد»(مجیدی، 1384: 178). از این منظر عقل آکوئیناس نمی تواند جدای از ایمان و بدون کمک گرفتن از آن فعالیت کند. این امری بود که آگوستین در سال های اولیه عمر بدان اعتقاد داشت.(4) اما «برای آگوستین خرد و ایمان دو منبع نیستند که نخست از هم جدا باشند و سپس به هم برسند. بلکه خرد در ایمان است و ایمان در خرد. آگوستین مبارزه ای میان آن دو، که سرانجام با شکست و تسلیم خرد به پایان برسد، نمی شناخت. از این رو برای او یقین مذهبی به حقیقت، از راه نتیجه گیری از جمله های صریح کتاب مقدس - همچون نتیجه گیری قیامی از معتقدات جزمی- بدست نمی آید، بلکه ایمان او به صورت زنده و حاضر و مؤثر و آزاد در برابر کتاب مقدس قرار می گیرد» (یاسپرس، 1362: 43). پس به طور اجمالی می توان گفت اگرچه حقایق و رسیدن به آگاهی از طریق عقل ممکن است اما در مواقعی که بین ایمان و وحی و عقل تفاوت و یا نزاعی در افتاد، بایستی جانب وحی را گرفت. از طرفی قوانینی که برای اجتماع نگاشته می شوند، قوانین بشری می باشند که در همه ی مواقع و زمان ها نمی توانند راهنمای واقعی انسان باشند.

5-جایگاه ایمان و وحی در اندیشه ی آکوئیناس

فیلسوفانی که در قرون وسطی به فلسفه می پرداختند بیشتر آباء کلیسا بودند. گروهی از آنها به مباحث فلسفی می پرداختند تا به نوعی بتوانند عقل و فلسفه را رد کنند و برتری وحی بر عقل را نتیجه بگیرند. گروهی نیز بدان می پرداختند تا بتوانند یک هماهنگی بین ایمان و عقل ایجاد کنند. آکوئیناس که از جانب کلیسا به عنوان «قدیس» شناخته شد از گروه دوم بود. به نظر او در اثبات پدیده های عالم «فدا کردن عقل کار شخصی است که عقل خود را ناقص و یا کافی بداند و از به کار بردن آن چشم بپوشد. به این منظور که کاملاً پذیرای وحی الهی باشد توماس که عقل را عطیه ی الهی می داند چنین عقیده ای ندارد. لطف و تفضل الهی نه معارض با عقل است نه نافی آن و تنها در جایی که تلاش عقلانی کفایت نکند، جایگزین آن می شود» (اینگلیس، 1386: 118). پس در جایی که عقل را بدان راهی نیست بایستی از وحی و ایمان استفاده کرد و برای اینکه بتوان اهمیت و جایگاه روح را در نظرات الهی آکوئیناس دنبال کرد بایستی به مسائلی پرداخت که روح الهی انسان در آنها جایگاه ویژه ای دارد؛ از جمله در مشیت ها و فضیلتهای الهی در دید آکوئیناس و اینکه به گفته او خداوند از طرق روحانی و فوق بشری فیوضات و الهامات را به بشر القا می کند، اهمیت فراوان وحی در نظر آکوئیناس را نشان می دهد. او «برای مشخص کردن منحصر به فرد بودن روح انسانی، اغلب درباره ی روح عقلی صحبت می کند. کلمه ی روح، به معنای اصل حیات است و به معنای دقیق کلمه هر موجود زنده ای- حتی گیاه هم- آن را دارا است. صحبت از روح عقلی، صحبت درباره ی اصل حیات انسانها به منزله ی موجودات عاقل است چون این کارکرد خاص انسان ها است. عقل روحانی تمام افعال حقیقی انسانی را شکل می بخشد و به نوعی صورت جسم انسانی است. جسم شامل سرها، بازوها، تنه ها و پاهاست که ما در یک حیات عادی با آنها مواجه هستیم، اما جسم جدای از روح، نه سر پا می ایستد و نه عمل می کند... زمانی که روح به هنگام مرگ جسم را ترک می کند، جسم صورتش را از دست می دهد و فاسد می شود. او برای تبیین و توجیه سخن خود، سلامتی برای بدن را با معرفت برای روح مقایسه می کند»(اینگلیس، 1386: 108). اما هیچ گاه منظور او از روح، جدایی همیشگی و انکارناپذیری نیست که افلاطون بدان اعتقاد داشت بلکه از نظر او در این مسیر تکامل جسم نیز نقش فعالی ایفا خواهد کرد. پس «در این مقوله، آکوئیناس با نظر افلاطون و کاتارها- که انسان ها «ارواح عقلانی هستند که تصادفاً به اجسام منضم شده اند» مخالفت می کند. آکوئیناس بر خلاف افلاطون و کاتارها استدلال می کند که در اینجا کل وجود بشری است که ادراک می کند و انسان صرفاً یک روح عقلی نیست. سخن گفتن از کل وجود انسانی، به این معنی است که هم جسم و هم روح- در تعامل با هم- در افعال انسانی دخیل هستند. برای مثال او ادعا می کند که ما نمی توانیم بدون فعل جسمانی، احساس یا ادراک کنیم» (اینگلیس، 1386: 109).

6-سیاست و حکومت در اندیشه ی توماس آکوئیناس

همان طور که گفته شد مهمترین و ابتدایی ترین مسئله ای که بایستی در مورد آکوئیناس در نظر گرفت این است که او یک قدیس می باشد که به راحتی نمی تواند قوانین مسیحی را حتی در جایی که نظری متفاوت دارد کنار بگذارد. در آن دوره، کلیسا قدرت فراوانی داشت و به عنوان راهنمای انسان ها به سوی سعادت اخروی شناخته شده بود. آکوئیناس سعادت دنیوی را از سعادت اخروی جدا نمی دانست بلکه آن را زمینه ای برای سعادت اخروی به حساب می آورد. اما آیا کلیسا می توانست سعادت دنیوی را تأمین کند؟ آیا حکمران می توانست بدون راهنمایی آباء کلیسا حکومت کند؟ اینها سوالات بود که آکوئیناس به عنوان یک فیلسوف سیاسی بایستی به آنها جواب می داد. نظر کلیسا که برگرفته از آئین مسیحیت بود، مشخص بود « در آیه 36 از فصل هیجدهم انجیل یوحنا نقل شده است: پادشاهی من در این دنیا نیست. اگر پادشاهی من در این دنیا بود، پیروان من می جنگیدند تا به یهودیان تسلیم نشوم. اما پادشاهی من پادشاهی دنیا نیست. مفسران این آیه را دلیل آشکاری بر تمایز میان فرمانروایی دین و دنیا می دانستند» (طباطبایی، 1380: 44). حتی فیلسوفان سیاسی قبل از توماس نیز با الهام از این دیدگاه دولت را به عنوان «شرّی» می دانستند که به علت گناه نخستین به آنها اعمال شده است و چاره ای جز پیروی و تعهد نسبت به آن ندارند. مثلاً آگوستین می گوید « برای هیچ انسانی این الزام و این وظیفه ی مطلق وجود ندارد که بی چون و چرا به قوانین و مقررات یک جامعه ی زمینی (دنیوی) تسلیم گردد؛ کلمه ی «مطلق» در این باره حائز اهمیت خاصی است و باید بر آن تکیه کرد. عضویت انسان در قلمرو یک سلطنت آسمانی- شهر خدا- او را از قید انجام وظایفش در جوامع «محدود» یا «مسدود»- که از قبول عضویتشان ناگزیر است- معاف نمی سازد. در رأس این وظایف، تعهدات وی نسبت به خانواده و جامعه ی سیاسی متبوعش قرار دارد. آگوستین در قسمت عمده ی آثارش ضرورت انجام این تعهدات را تصدیق و تأکید می کند. ولی همین موضوع موقعیت وی را از آن کسی که جامعه ی سیاسی در نظرش «قدرت و مرجع نهایی» است متمایز می سازد. درست است که انسان مورد نظر آگوستین(5) از قوانین مدنی کشورش اطاعت می کند ولی اطاعت او مبنی بر این دلیل است که آن قوانین از طرف «مرجعی مطاع» که برتر و بالاتر از مقامات دنیوی- سیاسی است مورد تصدیق قرار گرفته است» (فاستر، 1358: 344). اما در نظر آکوئیناس تشکیل دولت، طبیعی، بلکه در مسیر سعادت انسان، لازم و ضروری به نظر می رسد و «برخلاف آگوستین که دولت را شری ناشی از گناه نخستین می داند، توماس دولت را به عنوان یک نهاد طبیعی برآورنده ی شرایطی می داند که انسان در دوران پس از گناه نخستین نیز می تواند به یمن موهبت های طبیعی خود برخی از خیرهای مخصوص را انجام دهد، در این میان، توانایی های عقل انسان از یک سو و لطف و رحمت الهی از سوی دیگر می توانند انسان را در راه رسیدن به سعادت ابدی یاری رساند» (مجیدی، 1384: 171). پس از نظر آکوئیناس «بشر ذاتاً یک حیوان سیاسی و اجتماعی است که از عقل و نطق و توان ناطقه ی خود به منظور همکاری در امر ایجاد جوامع سیاسی بهره می گیرد تا نیازهای گروهی و افراد تشکیل دهنده ی آن را پاسخ گوید» پس می توان گفت که از نظر آکوئیناس انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است که از عقل خود برای همکاری با دیگران و تشکیل جوامع سیاسی استفاده می کند (بلوم، 1373: 348). اگر چه می توان گفت که آرمان آکوئیناس رسیدن به یک ولایت گسترده پاپ بر دولت می باشد اما به علل گفته شده در بالا- از جمله توصیه ی مسیح بر عدم دخالت در سیاست- این آرمان را رها کرده و به سطح نازل تر از آن اکتفا می کند. او «حکمران دنیوی را با نجار یک کشتی مقایسه می کند که وظیفه اش انجام تعمیرات لازم در کشتی در حال سفر است. لکن مذهب و اولیای مذهبی را همانند ناخدایی به شمار می آورد که وظیفه اش رساندن سالم کشتی به لنگرگاه موعود است. ناخدای کشتی که وظیفه اش راندن کشتی در دریاست به کشتی ساز دستور می دهد که چه نوع کشتی برایش بسازد که برای بحرپیمایی مناسب باشد» (فاستر، 1358: 451-454).

نتیجه گیری

یکی از دوره های بسیار تأثیرگذار در غرب، عصر قرون وسطی می باشد که در آینده ی غرب خصوصاً دوره ی رنسانس بسیار تأثیرگذار بوده است. مهمترین مسئله ای که در این دوره مطرح بوده مبحث عقل و وحی می باشد و عامل اصلی ایجاد این تفکر نیز ظهور دین مسیحیت و تکیه اصلی آن بر ایمان و وحی به جای عقل است که تا قبل از آن فلاسفه روی آن تأکید زیادی می کردند. در ابتدای این عصر فیلسوفانی همچون آگوستین رشد می کنند که تکیه ی اصلی را روی ایمان قرار می دهند و عقل را از نظام معرفتی خود حذف می کند. این دوره کم کم با ظهور کارایی های عقل ادامه می یابد و تا زمان آکوئیناس به عنوان مهمترین فیلسوف، ختم می شود. آکوئیناس به عقل اهمیت فوق العاده ای داده به طوری که تأمین دنیای افراد را نیز به کمک آن می طلبد به نظر آکوئیناس رشد و رسیدن به این دنیا به عنوان مقدمه ای برای آخرت است؛ دنیایی که تأمین و رسیدن به آن با استفاده از ایمان و عقل توأمان می باشد. این سخن باعث شد که او را آغازگر سکولاریزم در رنسانس به علت تکیه ی زیاد بر روی عقل بنامند. از طرفی چون که در قوانین چهارگانه ی مشهور آکوئیناس، خصوصاً در قانون بشری، بر نقش مردم تکیه ی زیادی می کند و در تعیین خیر عمومی به رأی آنها بسیار اهمیت می دهد او را آغازگر نوعی از دموکراسی نیز نامیده اند. مهمترین مسئله ای که در این مقاله بدان پرداخته شد این بود که آکوئیناس هیچ گاه به دنبال تفکیک عقل از دین برای اداره ی جامعه نبود بلکه بر عکس به دنبال جمع این دو و با محوریت دین بود. ولی این چرا و چگونه دوره رنسانس فکری- که سعی در حذف دین داشت- بعد از او شروع به شکل گیری کرد و یا اینکه در تاریخ فلسفه ی سیاسی به او به عنوان مبدأ استفاده می کنند سؤالی است که جای تأمل بیشتری دارد.

پی‌نوشت‌ها:

* دانشجوی کارشناسی ارشد، رشته معارف اسلامی و علوم سیاسی، ورودی 1384، دانشگاه امام صادق(ع).
1-Hardon, John. Meaning of virtue in S.T Aguinas. Catholic book News letter volume IINO.1.www.ewtn.com.
2-در فلسفه ی سوبژکتیویسم ذهن تنها از مسائلی آگاهی می یابد که بوجدان آدمی معرفی شده و وجدان از آن آگاه گشته است. این عقیده در نهایت منکر وجود ماوراء الطبیعه می شود.
3- اگر چه عقل مورد نظر اسلام ناشی از نفس اربعه و ملهمه و عقل موردنظر قرون وسطی از عقل ناطقه می باشد.
4- چون که آگوستین در پایان عمر عقل را به عنوان گنهکار شناخت و به نظر او از این عقل گنهکار نمی توان راهنمایی طلب کرد.
5-یعنی بنده زمینی که عازم شهر خداست.

فهرست منابع و مأخذ:
1-الدرز، لئوجی(1381)، الهیات فلسفی توماس آکوئیناس؛ ترجمه شهاب الدین عباسی، تهران: کتابخانه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
2-ایلخانی، محمد(1382)، تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس، تهران: گروس.
3-اینگلیس، جان(1386)، توماس آکوئیناس؛ ترجمه پریش کوششی، تهران: رویش نو.
4-بلوم، ویلیام (1373)، نظریه های نظام سیاسی؛ ترجمه احمد قدیس، تهران: آران.
5-ژیلسون، ایتن(1371)، عقل و وحی در قرون وسطی؛ شهرام پازوکی، تهران: گروس.
6-طباطبایی، جواد(1380)، مفهوم ولایت مطلقه در اندیشه ی سیاسی سده های میانه، نگاه: معاصر بهار
7-عالم، عبدالرحمان(1387)، تاریخ فلسفه ی سیاسی غرب، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی
8-فاستر، مایکل برسفورد(1358)، خداوندان اندیشه ی سیاسی؛ محمد جواد شیخ الاسلامی، تهران: امیرکبیر
9-مجیدی، حسن(1384)، خردورزی در مبادی و غایات نظریه ی سیاسی توماس آکوئیناس، فصلنامه دانش سیاسی، تهران: دانشگاه امام صادق (ع)
10-یاسپرس، کارل(1362)، آگوستین، محمد حسن لطفی، تهران: خوارزمی.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.