نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی
همه ی آنچه که در صحنه زندگی عملی و حیات فرهنگی ورزش کاران عرصه ی تربیت پهلوانی آشکار می شود؛ ناظر بروجود نوعی اعتقاد و تفکر ویژه است. مجموعه ای از اصول که حراست از آنان، مردان معتقد را وامی دارد تا زندگی فرهنگی و مناسبات مدنی خود را متناسب با آن اصول سامان دهند.
این تلاش برای ماندن در حوزه ی اعتقادات دینی، ضرورتاً حراست از جغرافیای فرهنگی و عمل به مقتضیات ویژه ی آن را (در عمل) موجب می شد.
البته، این هماهنگی میان سه جریان «اعتقاد، اخلاق و عمل» در وقتی است که التفاط و اختلاط میان باورها و تفکرات بوجود نیامده و بحران و از هم پاشیدگی صورت مادی حیات برملتی عارض نشده باشد. زیرا اگرملتی در اصول اعتقادی و اخلاق عمومی مناسب با آن متفق القول باشند و مراعات آنان را بر خود فرض بدانند، در هم ریختگی وضعیت معیشتی و مدنی مانعی برای حفظ اصول و پای بندی به آن ها نمی شود. درست برعکس، پیش می آید که گاه قومی، صورت هایی از یک فرهنگ را حفظ نموده، لیکن به خاطر انسلاخ فرهنگی و از هم پاشیدگی نظام فکری ره به وادی دیگری می پوید.
حوادث سیاسی و اجتماعی بسیاری طی قرون پی درپی، گذشته ی حیات مادی اقوام مسلمان را در هم ریخت؛ لیکن آن همه موجب از هم پاشیدگی نظام فرهنگی آنان نشد. تأثیر منفی حوادث سیاسی و اجتماعی و از جمله جنگ ها و تهاجمات خارجی را در مناسبات مادی و ساختار حیات مادی و فرهنگی نمی توان نادیده گرفتت لیکن، قدرت تأثیرگذاری این حوادث در تحولات اساسی فرهنگی و فکری چندان قابل اعتنا نیست. چه، در صورتی که بنیه ی فرهنگی و اعتقادی یک قوم دچار آسیب التقاط و امتزاج نشده باشد، واپس هر حادثه ای امکان بازسازی صورت حیات مادی متناسب با آن فرهنگ و اعتقاد وجود دارد. چنان که علی رغم هجوم گسترده ی مغول و ویرانی بسیاری از شهرها و روستاها، نه تنها جغرافیای فرهنگی و اعتقادی مردم مسلمان این سرزمین آسیب ندید بلکه بعد از چندی بر شالوده های آن بنای جدید ساخته شد...
آشفتگی در نظام فکری و فرهنگی، حتی در شرایط صلح و آرامش، می تواند تمامی صورت های حیات مادی و مدنی را دچار بحران ساخته و درهم ریختگی، بحران و فروپاشی بزرگ را سبب شود.
قومی که باور خود را درباره ی «مخلوق بودن آدمی و حیات پس از مرگ» از دست نداده باشد و در حقیقت آن تردید روا ندارد، در هر شرایطی اخلاق و ادب خود را با این باور متناسب می سازد و زندگی عملی اش را به نحوی سامان می دهد که به حیات اخلاقی و اعتقادی اش لطمه وارد نشود.
به عبارت دیگر این دریافت درباره ی عالم و آدم است که انسان را به سوی غایتی ویژه سوق می دهد و چونان خط کش و معیاری نحوه ی «بودن و زیستن» را در پهنه ی خاک معلوم می سازد.
تربیت پهلوانی، آدم را به میدانی می کشاند که او ناگزیر به مبارزه با مظاهر «کفر و شرک» می شود و این «شرک» در هر صورت که بروز کند. رقیبی برای «پهلوانان» خواهد بود. وجوه مختلف شرک و نفاق را در آثار فرهنگی و ادبی این سرزمین می بینیم. چنان که داستان های حماسی به نحوه ی آن همه را به تصویر کشیده اند.
«اهریمن»، «افراسیاب»، «اهریمن خوبی» و «افراسیاب صفتی»، «دروغ، نیرنگ و ناجوانمردی» همه و همه حریفانی هستند که در عرصه های مختلف زندگی، انسان آرمان خواه، اهورامنش و مؤمن راستین را به مبارزه دعوت می کنند و آن که سربلند از این میدان بیرون می آید هر که باشد، پهلوانی است که نام خود را در دفتر «قبیله ی ایمان» و «رستگاری» ثبت می کند و یادش نیز ماندگار می شود، حتی اگر به سان سیاوش در خون خود بغلتد و یا چونان سربداران، «سر» به «دار» شود و یا در کسوت «سید حسن شجاعت، پوریای ولی، پهلوان میرباقر» و دیگران در پایان حیات طبیعی خویش روی به عالم باقی گذارند.
در آن هنگام هم، خاطره اش، یادش و شیرسنگی قبرش یاد او را همواره متذکر دیگران می شود.
آنان اگر در هیأت معمار، بنّا، نقاش، شاعر، خیاط و حتی آجرپز هم ظاهر شوند ؛ محصول دستشان چیزی جز تمثال و مجسمه ی اخلاق، ادب و اعتقادشان نخواهد بود. به عبارت دیگر، میان آنچه آنان می اندیشند و آنچه انجام می دهند، تعارض و جدایی وجود ندارد. چه، به پیروی از رسم پیامبران و اولیا، بت شکنی را سرلوحه همه ی حیات خود ساخته اند. خواه بت های دست ساز نمرود و فرعون باشد خوه «نفسی» که جلوه گری می کند و رهزنی عقل می نماید.
قصه ی پهلوانان و جوانمردان، قصه ی جدال همیشگی میان نورو ظلمت و حق و باطل است و فراموشی عهد جوانمردان و عمل پهلوانان به منزله ی فراموشی شیوه ی ورزشی آنان و به مثابه ی فراموشی عهدی است که آنان بدان متعهد بودند . فراموشی جنگ میان قبیله شیطان و مردان مردی که میثاق همیشگی آنان اعلام نام مولای دو عالم بوده است.
تأسی به مقام شامخ ولایت و پیروی از «انسان کامل» جان مایه و روح مذهب فتوت و جوانمردی است. یعنی اگر «فتوت و جوانمردی» را روح سنت پهلوانی و ورزش سنتی بدانیم، «ولایت» را اساس و جان مایه ی «فتوت» باید دانست.
نسبت میان پهلوانی و فتوت، نسبت میان کالبد آدمی و نفس اوست. چنان که فرقت نقس از بدن، موجب فساد و مرگ آن می شود، تهی ماندن کالبد ورزش پهلوانی از نفس «فتوت» نیز موجب رخنه ی فساد در آن می گردد «ولایت» اساس و بنیاد فتوت و پهلوانی است. چنان که، کمال کشتی به پهلوانی می انجامد و نهایت پهلوانی به جوامردی و فتوت و ولایت کمال فتوت است. به عبارت دیگر ظهور ولایت به منزله ی فتوت کمال یافته است.
پهلوان اهل فتوت، چنان اعمال و اقوال خود را مستحیل درخواست حق می کند که جوانمردی وی رخ می نماید. چنانکه در داستان «اصحاب کهف» و «یوسف نبی» آمده است.
اصحاب کهف همه ی تمنای حاکم دوره ی خویش، «دقیانوس» را به زیر پای افکندند و برای حضرت دوست پای در صحرای بلا نهادند و ملقب به لقب «فتی» شدند: «انهم فتیة آمنوا بربهم.» (1)
آنان نه از شهر و دیار خویش که پیش از آن از خود هجرت کردند. هجرت از سرزمین تمنای حیوی با اعتماد و توکل به خدای رحمان، آنان را به هجرت از دیاری کرد که تحت سلطه ی «دقیانوس» بود.
هجرت فی سبیل الله موجب شد تا؛ «زدناهم هدیً»، خداوند بر هدایتشان بیفزاید. این معامله با حضرت ابراهیم خلیل الرّحمان نیز بود.
در امتحانی سخت، ابراهیم، درمیانه ی دوراهی اجرای حکم حضرت دوست و حفظ فرزندی جوان که در پیری بدو عطا شده بود از خود و ملک تمنای خویش هجرت نمود و در وادی قرب حضرت دوست فرود آمد. فرود در صحرای دوستی، چنان بر قرب او افزود که «پدر ایمان» لقب گرفت و «ابوالفتیان» نام و لقبی شد که تا ابد الاباد نام ابراهیم را زیبنده است.
«عبدالرّزاق کاشانی» در فتوت نامه ی خود در این باره می نویسد:
پس ولایت، غایت و کمال فتوت و فتوت مستلزم مروت است و معنای مروت این است که انسان به اصالت فطرت نخستین خود بازگردد. بنابراین مفهوم توبه فقط استغفار از گناه نیست. بلکه پذیرش دگرگونی کامل و بازگشت به طهارت فطری نخستین است.
خلاصه آن که جوانمردان ایمان دارند و ایمانشان با خلوص ذاتی و فطرت نخستین انسان یکی است. از این رو جوانمردی به میثاق پیش از تولد انسان (عهد الست) باز می گردد. (2)
وفای به پیمان لم یزلی و قبول عهد «الست بربکم» اعلام پیمانی است که به روزگار، آدمی آن را با عبارت «قالوا بلی» اعلام داشته بود و این پیمان نبود جز، قبول «ولایت» و «میثاق» که آدمی متعهد بود در تمامی طول حیات پاسدار آن باشد تا برهد.
در قصه ی آدم، علیه السلام، نیز، آنگاه که او پس از گسست عهد و هبوط بر زمین سربر انابه نهاد و توبه کرد، عهد خویش را با خدای تازه نمود. آن هم با قبول عهد «ولایت انسان کامل» و اقرار به ظلمی که از سر جهالت از وی صادر شده بود.
پاسداری از عهد با انسان کامل که در اظهار عشق و پیمان با ولایت علی (ع) و فرزندان ایشان متجلی می شود، سلسله ی اهل فتوت و جوانمردی را در زمره ی حافظان «عهد با ولی» نگه می دارد.
«شهاب الدّین سهروردی» می نویسد :
فتوت از یکی از دو برج طلوع می کند. یا از برج نبوت و یا از برج ولایت. گرچه علی، علیه السلام، نبی نبود اما، ولی بود. از زمانی که حلقه ی نبوت بسته شد تا روزی که صور اسرافیل دمیده شود هرگز کسی در فتوت چون علی نبوده و نخواهد بود. (3)
«نجم الدّین زرکوب» برای فتوت انواعی ذکر می کند:
الف) فتوت عام که به طور کلی متعلق به همه ی دوستان خداوند است و آن این که حق هر چیزی را به جا آورند . یعنی پذیرفتن این که اگر انسان حقی بر دیگران داشته باشد، دیگران نیز به نوبه ی خود حقی بر او دارند.
ب) فتوت خاص عبارت است از نگه داشتن حق انبیاء و اولیا در قول و فعل و به باطن عمل کردن. یعنی یار پیامبر بودن و در نظر، رفتار، عادت و عمل در راه معنوی پیامبر راسخ و پا برجای ماندن.
ج) فتوت خاصّ الخاص درمیان اولیاء الله . این فتوت، حق را به حق رسانیدن و حقّ خویش را از خدای تعالی گرفتن است. یعنی متخلق به اخلاق الله شدن که خداوند نیز در عوض حق جوانمرد را به او برساند.(4)
نگاهی به این طبقه بندی نشان می دهد که شاگرد این مدرسه در مرتبه ی اول قرار می گیرد که جسم خویش را مهیا سازد، رابطه ی خود را با خدا، با مردم و با طبیعت و جهان پیرامون مطابق آنچه که خیر و حق است و شریعت بیان می دارد سامان دهد. این مرتبه مربوط به همه ی مردم است.
اما در مرتبه ی دوم، جسم مهیا شده و طهارت یافته در حوض شریعت، گام در مسیری می نهد که نفس مهیا شده، مؤدب به ادب حق شود و در صورت و باطن را منطبق با خواست حق واهل حق سامان دهد.
مرتبه سوم، نایل شدن به مقامی است که جوانمرد به درجات عالی کمال نفسانی می رسد و در میان دیگر مردم که در مراتب دانی از فتوت اند به منزله ی حجت و ولی است. اگر چه خود در پی مقام عظمای ولایت سر در راه نهاده و چشم به دست گیری و عنایت آن ولی کامل می دوزد.
از همین منظر است که در میان تشیع و جوانمردان این طریق، «ولی» و ولایت همواره به عنوان رکن رکین جوانمردی مطرح است.
در این جا تنومندی جسم و تأدیب بدن، مقدمه ی تأدیب نفس است تا نفس به مدد پای بندی «شریعت» و «اخلاق» تابع «روح » شود و در زمره ی خادمان مقام «ولایت» وارد گردد. تنها در چنین وضعی است که جوانمرد با دو قوه ی «جسم و معنویت» می تواند حافظ حقوق خدا، حافظ حقوق نبی، حافظ حق ولایت و بالاخره حارس جان و مال و ناموس و دین مردم شود و حدود خاکی و فرهنگی آنان را از دست برد خصم در امان نگه دارد.
هیهات که اگر، خارج از مدرسه و مکتب جوانمردی و به دور از فنون و اسباب پهلوانی تنومند شود. با ظاهر ساختن سبعیّت تمام، خود، مردم و ناموس آنان را به مهلکه می اندازد. در چنین وضعی، نظام «گلادیاتوری» بر تمام ملک وجود او چیره می شود. در این وقت او جانوری وحشی است که به خیل دیگر موجودات می زند وبه تبع نفس بهیمی و سبعی خود می درد و کام خود بر می آورد.
نظام «گلادیاتوری» در مقابل «نظام پهلوانی» قرار می گیرد. گلادیاتورها شیطان را در هیأت آدمی و گرگ را در پوستین گوسفند مجسم می ساختند اما، پهلوانان، حق و حقیقت را در هیأت آدمی مجسم و آشکار می کنند.
در پایان این فصل که فصل الخطاب جریان مورد گفت و گوی ما یعنی «سیر تربیت پهلوانی» نیز هست به عبارت محکم و مبین مولای متقیان، اشاره داریم.
مولای متقیان، جوانمرد بزرگ تاریخ جهان در فرازی از دعای کمیل با خدای خود چنین می گوید:
«الهی! قو علی خدمتک جوارحی»
خداوندا، اعضاء و جوارح مرا درراه خدمت به خودت قوی گردان.
پیامبر گرامی اسلام نیز می فرماید:
«ان الله یحب عبده القوی»
خداوند بنده ی نیرومندش را دوست می دارد.
در جمله فوق نیز ابتدا کلمه ی «عبد» به کار رفته و سپس کلمه ی «قوی».
یعنی خداوند، هر انسان قوی و نیرومندی را دوست ندارد بلکه آن فرد نیرومندی را که قبل از نیرومندی بنده و فرمان بردار خدا باشد دوست دارد... (5)
حضرت علی، علیه السلام، می فرماید:
«اقوی الناس اعظمهم سلطانا علی نفسه»
در بین مردم، آن کس از همه قوی تر است که تسلطش بر هوای نفس خویش بیشتر باشد. (6)
همه ی معانی سابق الذّکر در میان ابیات شیرین سخن وران این وادی و از جمله پوریای ولی مندرج است.
در ریاض العارفین نیز، رباعیات زیر به «پوریای ولی» منسوب است:
گر بر سر نفس خود امیری مردی
ور بر دگری نکته نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
تا بر سر کبر و کینه هستی پستی
تا پیرو نفس بت پرستی مستی
از فکر جهان و قید اندیشه ی او
چون شیشه ی آز را شکستی، رستی
با قوّت پیل مور می باید بود
با ملک دو کون عور می باید بود
این طرفه نگر که عیب هر آدمیئی
می باید دید و کور می باید بود (7)
پی نوشت ها :
1. سوره کهف (18)، آیه 12.
2. آیین جوانمردی، ص 15.
3. همان، ص 47.
4. همان، صص 66 ـ 64.
5. صبوری، حسین، ورزش در اسلام، ص 106.
6. میزان الحکمه، ج 5، ص 28.
7. زندگی پوریای ولی، ص 188.