نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی
نشانه های زوال تربیت پهلوانی ایران
نیل به «معرفت»، هدف غایی جریان تربیتی ای بود که برای انسان وجهی روحانی قایل بود و برآن بود تا با گذر دادن انسان از مراتب پست حیات خاکی او را مستعد کسب کمال معنوی نماید و چنانکه دیدیم این سیر اکمالی را در همه ی وجوه حیات و از جمله «تربیت بدنی» در نظر می گرفت. ورزش در این نوع نگرش تنها مقدمه ای بود که طالب کمال را مستعد می ساخت تا طیّ مراتب کند. مربیان و معلمان نیز این موضوع را لحاظ می کردند تا مباد که نادانسته پوسته و کالبد ورزش را هدف غایی فرض نمایند و شاگردان را درمنجلاب صورت ها گرفتار سازند.اما، در گذر ایام «ورزش» نیز به سان دیگر مناسبات و امور مردم این سرزمین از دگرگونی و تغییر در امان نماند و طیّ قرون پیاپی (تا عصر قاجار) بسیاری از صورت ها و هم چنین اخلاق و سیرت این امر دستخوش دگرگونی شد.
بخشی از این تغییرات ضروری عصر و سبب اقتضای تاریخی بود اما، بخشی دیگر از «غفلت» عارض شده بر مردم به ویژه گردانندگان امور مردم و اهل علم حکایت می کرد.
درگذر ایام برخی از سلاطین توجه خاص خود را معطوف تربیت بدنی نمودند و به سبب علقه ی خود موجب رواج آن شدند و برخی دیگر، از کنار آن گذشتند و امر بر عهده ی مردم ماند. و آنان بنابر صبغه ی تاریخی و سنت فرهنگی در کوچه و برزن از آن پاسداری کردند و در ورزش خانه ها، نسل در نسل شیوه ها، فنون و اخلاق ویژه ی ورزشی را به جوانان خود منتقل ساختند.
حملات مغول در قرن 6 و 7 ق. سازمان اجتماعی و بافت فرهنگی ایران اسلامی را برای مدتی دچار اختلال و اغتشاش کرد و از جمله به ورزش میدانی و پهلوانی هم آسیب بسیار رساند. اما چنان که ذکر آن رفت در برخی از شهرها و از جمله «خراسان» و «سبزوار» و...، پهلوانان موجب نضج نهضتی شدند که به نهضت سربداران معروف گشت ولی با اضمحلال و استحاله ی فرهنگی مغول دربافت اجتماعی ایران ونزدیک شدن برخی از امیران آن ها چون «اکتای قاآن» (639 ـ 634ق.) به آداب و سنن مردم این سرزمین، باردیگر سنت پهلوانی و ورزش سنتی جانی تازه یافت.
گرچه «پهلوان فیله ی همدانی» را در زمره ی نام آورترین پهلوانان قرن هفتم ذکر کرده اند (1) اما آن که بیش از همه نامش در صفحه ی تاریخ ورزش ایران می درخشد «پهلوان پوریای ولی» یا همان «پهلوان محمود بن ولی الدین خوارزمی» است که در قرن هشتم هم زمان با «پهلوان عبدالرزاق بیهقی» و «پهلوان اسد کرمانی» می زیست.
در گذشته سلاطینی که در حکومت خود «استراتژی » قدرت را اعمال می کردند ناگزیر به سامان دادن وضع سپاهیان و پهلوانان خود بودند. از آن جمله شاه اسماعیل صفوی ودیگر سلاطین صفوی که هر یک به سهم خود دراین میان نقشی ایفا کردند.
شاید به همین دلیل بود که ورزش های پهلوانی، زورخانه ای و مسابقات میدانی در عصر صفوی رونق خاص یافت. از این رو، این ورزش ها در میان امیران، شاهزادگان و عموم مردم، علاقه مندان فراوانی یافته بود.
در این دوره به قدری زورخانه اهمیت پیدا کرد که مردم کوچه و بازار حاجت خویش به صحن زورخانه ها می بردند.
در این عصر ، ورزش های شمشیربازی، اسب دوانی، دو، چوگان بازی، شنای در آب و مخصوصاً کشتی گیری خیلی رواج داشت.
جهان گردانی چون «شرلی»، «اولئادیوس»، «شاردن»، «تاورنیه» و دیگران مطالب مفصلی راجع به این نوع ورزش ها و مسابقات نوشته اند.
در این عصر، درایام نوروز در میدان های بزرگ شهر نمایش برپا می شد. مهم ترین این نمایش ها تا زمانی که پایتخت به اصفهان منتقل شد در میدان شاه اصفهان انجام می گرفت و پهلوانان نقاط مختلف امپراطوری ایران از ماورای جبال قفقاز تا خلیج فارس هفت روز تمام در آن میدان زورآزمایی می کردند و پادشاه و کلیه ی رجال دولت درتمام این مدت حضور می یافتند.
«تقی الدّین اوحدی لبنانی» که در دربار شاه عباس شغل و مقامی داشته در تذکرة الشعرای موسوم به «عرفات العاشقین» که در سال 1022 ق . تألیف شده پهلوان «مذاقی عراقی» را معرفی نموده است. این پهلوان معاصر شاه طهماسب اوّل بوده و علاوه بر پهلوانی در شعر و شاعری هم استاد و عارفی ارجمند و جوانی فرزانه بوده است.
«پهلوان بیک» علاوه بر پهلوانی در فنون نظامی و جنگاوری و کاردانی در امور مهم کشور و شعر و موسیقی، مقام بلندی داشت. این پهلوان در جنگ با بیگانگان همواره شرکت داشته، به خصوص در جنگ با «ازبکان» . در زمان شاه طهماسب این قوم به کرّات به خراسان حمله ورمی شدند و هر بار جمعی از ایرانیان را از دم تیغ می گذراندند. «پهلوان بیک» در اوایل جوانی در تربت جام با چند نفر از پهلوانان در کسوت عیاری شب ها به ازبکان دستبرد می زدند و جمعی از آنان را می کشتند. ازبک ها هرچه کوشش می کردند نمی توانستند او را پیدا کنند . چه، او روزها در دل های مردم پنهان بود و شب ها در لباس عیاری بلای جان ازبکان وعقاب تیزپرواز و دست نیافتنی شب می گشت (2).
«محمد هاشم آصف» (رستم الحکماء) در کتاب «رستم التواریخ» که در عهد آقا محمدخان قاجار درباره ی زمان شاه سلطان حسین صفوی و اوضاع و احوال آن دوران نگاشته شده می نویسد:
در آن ایام، پهلوانان و کشتی گیران بسیار بوده اند که هر یک به نیروی سرپنجه و قوت بازو، چنان ده ساله را از زمین برمی کندند و تابه ی آهن را مانند موم از هم پاره می نمودند و به زیر انگشت سکه را از درهم و دینارمحو می نمودند و صدمن باربر دوش می گرفتند و از منزلی به منزل دیگر می بردند مانند پهلوان حسن، پهلوان کبیر پهلوان باشی و... (3)
«رستم الحکماء» در همین اثر در دو صفحه ی مفصل نام همه ی پهلوانان، عیاران و چالاکان عصر شاه سلطان حسین را ذکر می کند و سپس می نویسد :
از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشید نشان آنچه به ظهور رسید، اوّل این بود که طبع اشرفش از اسب سواری متنفر دشه و مایل به خر سواری شده بود... (4).
در واقع باید گفت دوری از سنت پهلوانی و متمایل شدن به حضور در حرم خانه و عیش وعشرت موجب بود تا خوی سلحشوری مردم آرام آرام بدل به طبعی منفعل وذلیل شود تا آن جا که مردم به تبع سلطان خود در برابر حمله ی افغان ها هیچ مقاومتی از خودنشان ندادند.
«انحطاط فرهنگی ومدنی» ایران اسلامی از پایان حکومت سلطان حسین صفوی، در وجوه مختلف ظاهر شده بود واین سیر به واسطه ی فقدان مردان بزرگ اهل تفکر واندیشمندانی که قادر به درک موقعیت تاریخی، فکری و فرهنگی ملتمسامانایرانی باشند ادامه یافت.
از مشاهده ی خانه های حقیر، معماری فسرده، شهرهای بی رونق قرن سیزده، دستگاه سیاسی وامانده و نظام اجتماعی و فرهنگی بی هویت، می توان به وضع فرهنگی و مدنی ایران در این عصر پی برد.
باقیمانده ی صورت هایی از آداب و مناسبات مذهبی، تتمه ی صورت کم رنگ روابط انسانی اعصار گذشته در برابر آنچه، این مردم را در سراشیبی سقوط قرارداده بود، در امان نگه نداشت. اما، ایرانیان چندین فرصت را از دست دادند در حالی که هر یک از این فرصت ها به منزله ی نقطه ی عطفی جدی در حیات فرهنگی آن ها به شمارمی رفت.
در هر یک از نقاط عطف، امکانی برای رجعت به هویت حقیقی، منابع حقیقی دین و بالاخره مبانی و اصول فرهنگ اسلامی به وجود آمد اما بنا به دلایلی که مجال گفت و گو درباره ی آن در این مقال نیست همه ی آن فرصت ها از دست رفتند.
سه دوره حکومت مغول، صفویه و قاجار، سه مرحله ی اساسی از تاریخ این قوم است.
قرن نهم، همه ی نقاط ضعف فکری، فرهنگی و مدنی مسلمانان را در خود جمع داشت ولی هنوز انحطاط و ویرانی به مغز استخوان نرسیده بود.
این سال ها مقارن بود با عصری که غرب از لاک خویش بیرون می آمد و بنای عهدی جدید و در عین حال شیطانی را در عرصه ی زمین می گذاشت. عهدی که با انکار عالم معنی آغاز می شد و خط پایانی بر تفکر دینی مسیحی و فرهنگ ویژه ی آن می کشید. عصری که انفعال فکری و فرهنگی ایرانیان، تجددی نظری اساسی را می طلبید تا با نگرشی جدی بر اوضاع و احوال فرهنگی و مدنی، مبتنی بر تفکر دینی جلوی استحاله و اضمحلال بیش از پیش گرفته شود. اما، افسوس که به جای همه ی این ها، رجعت به صورت ها، دوری از سنت های اصلی، انفعال، پرهیز از میدان داری ودوری از استراتژی تهاجمی در روابط جای همه چیز را گرفت.
شاعران و سخن پردازان این عصر به صرافت طبع، بوی این اضمحلال را استشمام می کردند اما به عبث به جای تجدید حیات ادبی قرون 3و 4 تا 8 هجری روز به صورت های شعری و قالب های کلام منظوم آوردند و بنای بر مضمون پردازی، صنعت گری و لفّاظی گذاشتند.
این ماجرا در زمان به قدرت رسیدن «نادرشاه» نیز تکرار شد .او برگ هایی از صور تاریخی حیات ملت ایران را می آراست اما، کاملاً دور از اهل نظر و تحقیق بود. او در پی اهداف نظامی و سیاسی اسب در میدان می تاخت غافل از این که موریانه ی ضعف و فتور، مبانی فکری و فرهنگی ملت ایران را به خطر انداخته است. پیروزی های پی در پی او در میدان جنگ، ثمری نداشت، جز آنکه وضعیت سیاسی را کمی دگرگون ساخت. اما، غفلت از پرداختن به مباحث نظری، غفلت از ضرورت رجعت به منابع ومبانی اعتقادی و غفلت از ضرورت استحکام بخشیدن به شالوده های نظری هم چنان تداوم داشت.
همواره میان اهل نظر ومردان اهل سیاست فاصله ی عمیقی وجود داشته است. چرا که سیاستمداران همیشه از این نکته غفلت کرده اند که بی مدد اصول نظری و مردان اهل نظر همه ی بنای اعمالشان برباد است و دیر یا زود دستخوش حوادث می شود. آنان غافل بودند که سیاست مدینه تابعی از دریافت کلی درباره ی هستی و اصول اعتقادی است و بی آن، بنای مدینه فرو می ریزد.
این واقعه در تاریخ اسلام چشم گیر است .از آن هنگام که میان مردان اهل سیاست و عالمان دین فاصله افتاد، دین از عرصه ی تاریخ دور شد و در بستر زمان جاری نگشت، به طوری که مردم دانسته یا ندانسته معیار عمل و رفتار عملی خود در عرصه ی مدنیت از جایی اخذ می کردند و اعتقاد و باور را ازمأخذی دیگر. این جدایی نتیجه ای جز انحطاط در برنداشت.
در قرن 13 ق. این انحطاط به تمام معنی نمایان شد. دیگر صورت های ماندگار اعصار پیشین هم کارسازی نمی کردند. بنای لرزانی بودند که در ورزش تندبادی فرو ریختند. زیرا موریانه ی غفلت همه ی پایه های این بنی سست را خورده بود و به این ترتیب ظهور فرهنگ و مدنیت غربی که از عصر صفوی نادیده انگاشته شده بود، مردمی مهیا را در دام خود گرفتار آورد.
راهی دیگر وجود نداشت. این قوم در شرایطی بود که یا می بایست تغییر و تحول را از درون خود آغاز میکرد و یا به همراه جریانی بیگانه در آغوش غرب می افتاد.
عصر آشنایی ایرانیان با غرب هم زمان با آشنایی مردم ژاپن با دنیای غرب است. یعنی عصر صفویه؛ آنان ـ ژاپنی هاـ راهی را برگزیدند که به «غربی شدن » شان می انجامید و ایرانیان راهی را برگزیدند که نه آنان را به مدینه ی دینی می رساند ونه به مدینه ی غربی.
آنها، صورت سازانی بودند که در هوای حفظ صورت های فرهنگ دینی و صورت های تاریخ غربی، به سان موجودی بیمار، دچار طاعون غرب زدگی شدند.
ایرانیان غربی نشدند بلکه غرب زده گشتند. از همین رو هیچ گاه به سان غرب و غربیان آقای دنیا نشدند. چنان که لااقل به سان اسلاف خوی مااک ملک دین هم نشدند. مانده از دین و رانده از دنیا، و بال غرب زدگی عصر قاجار را پذیرا گشتند.
باید اذعان داشت که بیش از چهار صد سال است که بلایی بزرگ گریبان مسلمانان را گرفته است و چنان ارتباط میان صورت مادی حیات و روح معنوی آن گسسته شده که هر یک از اعمال و اقوال آن ها ره به سویی می پوید.
گفت و گو درباره ی دیروز و امروز نیست. اینک بیماری چنان فراگیر شده که همه ی اعضاء و جوارح را در خود گرفته است.
دیگر هیچ یک از مناسبات مادی و معاملات فردی و اجتماعی ملل مسلمان، از فرهنگشان تبعیت نمی کند. صورت های مناسبات اقتصادی، اجتماعی و اعمال آن ها هر یک ره به دیاری می پوید. چرا که از آن هنگام که خورشید فرهنگ و تمدن اسلامی روی به افول نهاد و ستاره ی اقبال صفویه به غروب نشست؛ غوغای «صورت پردازی» همه ی فضا را آکنده کرد.
از آن هنگام که شمشیرها در نیام خفت و امیران غرق در وجهی کاملا صوری از مذهب، پای برهنه به سوی مسجدها دویدند و به جای جنگ با متجاوزان افغان، استخاره نمودند و دل به هوا در کناره ی کوشک خویش خفتند؛ بسیاری فرصت ها از دست رفت.
از آن هنگام که شاعران در عین غفلت و بی خبری، زبان را از حقیقت خویش تهی کردند و با مضمون بافی، معما گونه را زینت بخش دفتر و اوراق خویش ساختند و تشبیه و استعاره و کنایه های پرپیچ و خم را جایگزین معرفت نهفته در دیوان حافظ و اندرزهای حکیمانه شیخ شیراز ـ سعدی ـ نمودند؛
از آن هنگام که معانی در میان کتاب خانه ها مدفون شدند و خطاطان در هوای زیبانویسی آیات و روایات و شاعرانه ها را در خطوطی پر پیچ و خم مخفی ساختند و انحطاط فرهنگی قوم خود را نادانسته اعلام کردند؛
از آن هنگام که اندیشمندان غافل از خصمی زیرک، صورتی کم رنگ از مذهب را برتمامی معارف متقن آن ترجیح دادند و زبان بر نقد و ردّ و نقض فرهنگ و عمل خصم غربی که در هیأت جهان گرد، میسیونر و سیاح در هر گوشه ای از این سرزمین سرمی کردند، بستند؛
از آن هنگام که امیران خفته در بستر جهالت، دنیا را پیش روی گذاردند و دین را در پشت سر؛
از آن هنگام که تربیت پهلوانی از سنت جوانمردی، جوانمردان و امیرانی چون پهلوان عبدالرزاق بیهقی، پوریای ولی، سلطان اسماعیل و... فاصله گرفت و پهلوانان، غاشیه دار امیران و حکام شدند و در خدمت صاحبان زر و زور در آمدند؛
دیگر شهر خالی از عشّاق شد و هر ندایی در میانه ی تاریکی مستولی، درگلو خشکید و به ناچار در قرن 13 ق.همگان در برابر مخاصمان فرنگی که در لباس و پوشش عالمان، ادیبان، هنرمندان، سیاست مداران و... وارد شده بودند سپر افکندند و تبعیت از آنان را در همه ی مناسبات و معاملات مادی و واسپس آن در مناسبات فرهنگی خویش وارد کردند.
مذهب تبدیل به امری شخصی، اخلاقی و فردی شد و پای از میدان عمل و حیات مدنی مسلمانان کنار کشید.
تاوان این همه غفلت، بیش از چهارصد سال درماندگی بود.
«تربیت بدنی» نیز چون دیگران مناسبات و امور مردم این سرزمین از دگرگونی و تغییر در امان نماند.
مطالعه در اوضاع و احوال اجتماعی مردم ساکن این حوزه ی جغرافیایی (ایران) نشان می دهد که طی هفت قرن پیایی (تا عصر قاجار) بسیاری از صورت ها و هم چنین اخلاق و سیرت ورزش این کشور دستخوش دگرگونی شد. چنان که آثار ادبی هم با پشت سرگذاشتن عصر حافظ، روی به افول نهاد و از درون مایه ی «فکری» خالص چنان دور افتاد که دیگر هیچ گاه نتوانست به عنوان یک جریان پر توان خود را مطرح نماید.
در این جا قصد بررسی نحوه ی تحول فرهنگی و مدنی ایران و سرزمین های اسلامی را نداریم، تنها غرض، متذکر شدن این نکته است که غفلت از «جان مایه» و «روح» فرهنگ و تمدن این سرزمین، به تدریج صورت هایی فاقد روح و معنا را بر حیات این مردم عارض ساخت.
صورت هایی که به هیچ روی تاب مقاومت در برابر جریان های فرهنگی بیگانه نیاوردند. منزل تهی کردند و به کنجی خزیدند و سپس چون عکسی یادگاری بر گوشه ای از اطاق ماندند و ناظر بر دگرگونی ها شدند.
در این میان نه تنها ورزش بلکه پوشش، شهرسازی، معماری، نظام اجتماعی، روابط اقتصادی و... همه و همه قبل از آن که امکان حضور مستقیم و مستمر خود را در میان حوزه ی جغرافیای مدنی این سرزمین از دست بدهند؛ از ماده و روح خویش عاری شدند و تبدیل به صورت هایی مجرد از روح شدند. به گونه ای که با وزش اولین تندباد، درهم شکستند، پوسیدند و فروریختند.
صورت ها خود هیچ اختیار و تقصیری نداشتند. موریانه ی غفلت بندهای ارتباطی و شالوده هایشان را خورده بود و تنها یک باد سخت لازم بود تا پوسیدگی و پوچی شان آشکار شود.
این تندباد، با همه توانش اگر در قرن 2، 3و 4 هجری قمری آمده بود، خود در میان ستون های محکم و فضای فراخ فرهنگ و مدنیت این دیار مستحیل می شد. اما، در قرن 13 ق. با توجه به آنچه گفتیم به میدان داری مشغول آمد و همه چیز را دگرگون ساخت.
«انحطاط» فرهنگی در عصر خانواده ی قاجار، به ابتذال فراگیر فرهنگی مبدل شد و این وضع به میان همه ی مناسبات کشیده شد و چنان که ذکر کردیم دراین عصر تنها به برخی از آداب ـ آن هم به شکل قلابی و صوری توجه می شد.
آلودگی از مرکز دایره (تهران) آغاز شده بود و هر چه به محیط آن نزدیک تر می شد کم و کم تر می گشت هم چنان که فقر و فاقه و بدبختی در مدار مرکزی کم تر از مدار پیرامونی (بلاد دوردست) دیده می شد.
ته مانده ی باورها درباره ی برخی آداب و سنن مذهبی با چاشنی حصول بهشت و ترس از آتش دوزخ به همراه میل به تجدّد ملغمه ای مهوّع ایجاد کرده بود. در واقع ابتذال به شکل گسترده ای به چشم می خورد و هیچ چیز اصل نبود.
تربیت پهلوانی از عرصه ی حیات سیاسی، اجتماعی تاریخ شده و نقش خود را در حاشیه و در محیط کوچک محله ها و زورخانه ها ایفا می کرد.
توجه شاهان قاجار به این امر تنها به تشویق پهلوانان، تماشای کشتی در میدان ارگ در ایام جشن و سرور و نگه داری از چند پهلوان خلاصه می شد.
رسم انتخاب پهلوان پایتخت و اهداء بازوبند پهلوانی به وسیله ی پادشاه هم چنان مراعات می شد، اما هیچ گاه ورزش پهلوانی از تشکیلاتی منظم و سازمان دهی اصولی برخوردار نشد.
در این عصر، تنها قدرت پهلوانان بود که به تنهایی در برابر سیلی که از سوی غرب می آمد مقاومت می کرد و هم آنان نیز ساحت این ورزش را از آلودگی ها درامان نگه می داشتند.
یاد و خاطره ی مردم از ورزش و سنت پهلوانی، عمدتاً مربوط به سوانح احوال پهلوانان صاحب نام این عصر است.
ناصرالدین شاه، علاقه ای خاص به این ورزش داشت و همواره در عید نوروز برای تماشای کشتی پهلوانی با درباریان به میدان ارگ می آمد و پس از انجام مراسم کشتی، پهلوانان را مورد محبت قرار می داد. لیکن، دیگر، پهلوانان مبدل به آذین بندان دربار و سرگرم کنندگان درباریان شده و به کلی از میدان فعالیت های اجتماعی و سیاسی و فرهنگی که قرن ها در آن حضور داشتند، خارج شده بودند.
نمونه ای از بدعت های جاری در عصر قاجار را از کتاب تاریخ ورزش باستانی مرور می کنیم:
یکی از مراسم تجلیل برای ورود پادشاه از خارج به پایتخت یا ورود ولات حکّام به ولاثیات آن بوده که پهلوانان نامی وقت با لباس ورزشی از یک فرسخی و دو فرسخی تا محل جلوس و ورود، جلو آن ها میل بازی و کباده کشی و سایر اعمال پهلوانی انجام دهند که این مراسم حتی زمان صفویه نیز که برای ورود سلاطین به شهر تشریفات عجیبی وجود داشته، سابقه ندارد (5).
به یاد بیاوریم که پهلوانان بزرگ مقام مشاور، ناصح، رییس شهر، منجی پادشاه و مملکت از بلایا را داشتند و با قدرت تمام در برابر اشتباهات حکام می ایستادند. اما، در این عصر قاجار به سان دلقک ها عهده دار بازی و تفنن و سرگرمی پادشاهان شده و پا به پای موکب آنان و برای خوشایندشان میل و کباده در کوی و برزن می کشیدند.
ناصرالدین شاه همه ساله پهلوان پایتخت را به مقابله با پهلوانان صاحب نام شهرستان ها تشویق می کرد و خود نیز غافل از رتق و فتق امور جاری کشور، در میدان ارگ به تماشا می نشست و صله و انعام می داد. همین روش موجب بود پهلوانان شهرستانی به هوای احراز مقام «پهلوان پایتخت» خود را مهیای کشتی با پهلوان منتخب دربار کنند.
آنچه در این میان نادیده انگاشته می شد فراموشی وجه اخلاقی و کرامت انسانی بود. همان که جان مایه و روح ورزش ایران بود.
در واقع هدف غایی امر تربیت بدنی، در هوای تمنای پست امیران به دست فراموشی سپرده شد و مقام انسانی نیز چنان نازل شد که به سان عروسک خیمه شب بازی با او رفتار کردند. این نزول شأن، نه تنها درباره ی انسان که شامل ابزار و ادوات ورزشی هم که تبدیل به ادوات لهو و لعب می شدند گردید.
جابه جایی نادرست شؤون، نتیجه ای جز بروز انحطاط اخلاقی و دگرگونی فرهنگی به دنبال نداشت. مردان مؤدب و تربیت شده در مسلک فتوت و جوانمردی که چونان دژی از کیان اخلاقی و خاکی ملت خود دفاع می کردند درخدمت اربابان زور ونابخردان صاحب جاه درآمدند تا اسباب طرب شوند و هواجس نفسانی آنان را برآورند.
دقت در آثاری چون شاهنامه و سوانح احوال پهلوانان و جوانمردان بزرگ این سرزمین که مؤلف و مکمل جریان تربیتی ویژه ی این سرزمین بودند، نشان می دهد که نه رستم و نه هیچ یک از دیگر پهلوانان در صحنه ی حیات اجتماعی قوم خود به عنوان بازی گر و یا نمایش دهنده ی بازوان پیچیده و تنومند ظاهر نشدند. اما، متأسفانه دستگاه حکومتی قاجار، تنومندی بازوان و مفتخرشدن به برآمدگی عضلات را جایگزین تنومندی اخلاق و تهذیب نفس نمودند و پاداش این تنومندی را هم اعطاء بازوبندهای پهلوانی قرار دادند تا این رقابت سخت میان بازوان و عضلات پیچیده هر چه بیشتر فضا را برای فضایل و کرامت انسانی تنگ سازند.
این ها همه مقدمه ای بود تا راه «تربیت پهلوانی» بی رهرو بماند و «ورزش قهرمان» بستر مساعد خود را برای اظهار وجود و میدانداری به دست آورد تا جایی که همگان به صورت عادت ثانویه، طریق بدعت گذاران این دوره را پی گرفتند.
اگر چه گاه گاه در میان پهلوانان چهره هایی به چشم می خورد که علاوه بر تنومندی بازوان، زیور اخلاق حسنه و جوانمردی را با خود داشتند اما، دیگر این امر (تربیت پهلوانی) به صورت جریان پیوسته و نهادینه شده استمرار نداشت. بلکه، جرقه هایی بود که در شب تاریک تاریخ جدید ساطع می شد و پس از چندی به خاموشی می گرایید.
«پهلوان ابراهیم یزدی بزرگ» که خود نقطه عطفی در تاریخ این جریان بود، نمونه ای از ستاره هایی بود که درخشیدن گرفت و به زودی روی بر خاموشی نهاد.
پهلوان ابراهیم یزدی بزرگ به واسطه ی قد کشیده، بدن نیرومند و قدرت پاها قادر شد، مدت ها مقام خود را به عنوان پهلوان پایتخت ناصری حفظ کند.
در سال 1266ق . شب عید نوروز به شهری ری(حضرت عبدالعظیم) وارد [شده] و شب را در آن جا مانده و صبح با پوشیدن تنکه در زیر لباس به شهر حرکت [می کند] ولدی الورود در میدان ارک به حضور پادشاه معرفی و بلافاصله به قضاوت حاج حسن پهلوان باشی و جمعی دیگر با پهلوان حبیب الله مراغه ای، پهلوان معروف و سنگین وزن آن زمان کشتی گرفته او را مغلوب می سازد و مورد تفقد پادشاه قرار می گیرد. بعد از چندی با پهلوان شعبان که بعد از حاج نایب رضاقلی پهلوان پایتخت بوده و بازوبند پهلوانی را در اختیار داشته است کشتی گرفته او را نیز مغلوب می کند و بازوبند پهلوانی به بازوی یزدی بسته می شود و از آن به بعد در زیّ حجاب درگاه سلطنت در می آید (6).
نگارنده ی کتاب «آیینه پهلوان نما» درباره ی او می نویسد:
پهلوان یزدی مردی مؤدب، محجوب، متواضع، مردم دار، پاک نهاد، پاک دامن با تقوی و زاهد بوده چنان که یکی از بستگان او نقل می کرد: ایّامی که وی در یزد خود را آماده کشتی با پهلوان شعبان ـ پهلوان وقت کشورـ می نمود نماز اول وقت او ترک نمی شد. وقتی پیرمردی در اول مغرب او را به حرف گرفته و مانع نماز اول وقتش شد یزدی به خانه می رود وهای های گریه می کند... سپس با چشمان اشک بار رو به قبله کرده و دست ها را بالا آورده و می گوید: خدایا تو از تقصیراتم بگذر. (7)
پی نوشت ها :
1. نقش پهلوانی و نهضت عیاری، ص 66.
2. آیینه ی پهلوان نما، صص 218 ـ 217.
3. رستم التواریخ، ص 101.
4. رستم التواریخ، ص 106.
5. تاریخ ورزش باستانی ایران، ص 136.
6. همان، ص 145.
7. مبرئی، حسین، آیینه پهلوان نما، ص443.