مترجم: کریم سنجابی
مکتب تاریخی در اقتصاد
اندیشه هایی که مکتب تاریخی نماینده آنها است تمام نیمه ی دوم قرن 19 را پر می کند. درخشان ترین جلوه ی آنها حتی در ربع آخر قرن مذکور است. با وصف این، زاد روز این اندیشه ها را می توان جلوتر از آن و تقریباً مقارن با انتشار کتاب بسیار کوچکی در 1843، مشهور به «ملخص روشه»(1) قرار داد. بنابراین برای درک افکار مکتب مذکور لازم است به این دوره برگشت کنیم. زیرا وضعی که دانش اقتصاد در آن زمان داشت خود مجوز و مفسر انتقادهای تاریخگرایان بود. با جانشینان ژان باتیست سی و ریکاردو، علم اقتصاد به مباحث معدودی انحصار یافته بود که همچون قضایای هندسی عنوان می شدند و بیشتر در زمینه مبادلات بین المللی و ترتیب استقرار نرخ سودها و مزدها و بهره های مالکانه بود. این فرضیه های نظری حتی با قبول صحت آنها برای توضیح گوناگونی پدیده های اقتصادی نارسا، و در برابر مسائل عملی تازه که هر دم تحولات صنعتی بوجود می آورد، ناتوان تر از آن بودند که برای رجال دولت راهنمای صحیح باشند. با وصف این شاگردان بلافصل ریکاردو و سی: مک کولو، سینور، ستورچ(2) راو، گارنیه(3) ورسی، بی آنکه مطلب مهمی بر آنها بیفزایند، همانها را ادامه می دادند. بدینسان در زیر دست آنان، دانش اقتصاد در پیکره ای از انگاره های تیره و تار انجماد یافته بود که به هر نسبت از کشور منشاء آنها دورتر می شدند، درک رابطه ی آنها با زندگی واقعی مشکلتر می نمود. البته از این جمع می توان استوارت میل را مستثنی کرد. ولی تاریخ انتشار کتاب جامع اقتصادی وی پیش از سال 1848 نیست که در آن زمان مکتب تاریخی بدنیا آمده بود. پس از آدام اسمیت و تصنیف آنچنان گوناگون و جذاب او، دانش اقتصاد، چنانکه اشمولر گفته است گوئی به یک نوع بیماری کم خونی دچار شده بود.(4)این احساس را آرنولد توین بی در مقاله ای راجع به دانش اقتصاد پیشین بخوبی توصیف کرده است. وی می گوید:« یک دستگاه کلامی، رنگ رسمی دنیای حقیقی به خود گرفته است. نه اینکه ریکاردو آن نیمکرد خیراندیش خواسته و یا حتی گمان کرده باشد که دنیای کتابش همان دنیائی است که در آن می زیست. ولی وی ناآگاهانه به این رویه خو گرفت که قوانین اقتصادی آفریده تجزیه و تحلیل علمی خویش را، که تنها بر جامعه ساخته و پرداخته در دفترخانه اش صدق می کرد، در زندگی بهم پیچیده جامعه ای که در پیرامونش می آشوبید قابل اجراء بداند. این اشتباه و اختلاط بوسیله تنی چند از جانشینانش شدت یافت و حتی در تشریح های عامیانه که بی آگهی صحیح از نظریه های او می شد، شدیدتر گردید.»(5) به عبارت دیگر بین نظریه های علمی و واقعیت خارجی از هم گسیختگی پیوسته نمایان تری ظاهر می شد. این افتراق و جدائی به همان نسبت که صنعت دگرگونی می یافت، با مطرح ساختن مسائل پیش بینی نشده، و بوجود آوردن طبقات اجتماعی جدید، و گسترش در کشورهایی که شرایط اقتصادی آنها احیاناً متفاوت با اوضاع و احوال، خاصی بود که در فرانسه و انگلستان باعث اندیشه های بنیانگذاران شده بود، روز بروز شدیدتر می گردید.
این اطلاق بین نظریه علمی و واقعیت خارجی را به دو طریق می شد تعدیل کرد: یا با تجزیه و تحلیل، انگاره جدید جامع تر و متوازن تری ترتیب داد. این راهی است که نزدیک به سال 1870 منگروجونس و والراس در پیش می گیرند؛ و یا آنکه قاطعتر از آن با رد هرگونه نظریه مبتنی بر تجرید، یگانه موضوع دانش را پیکرنگاری واقعیت قرار داد. و این راهی است که در بدایت امر برگزیده می شود و مکتب تاریخی قدم در آن می گذارد.
بی شک، بسی پیش از تشکیل یک «مکتب»تاریخی، پاره ای از نویسندگان خطر ناشی از افراط در تجرید را برای دانش گوشزد کرده بودند: سیسموندی که خود مورخ بود، اقتصاد سیاسی را دانشی«اخلاقی» می پنداشت که در آن «همه چیز به هم مربوط است» وی می خواست که پدیده های اقتصادی در محیط اجتماعی و سیاسی خاص آنها مورد بررسی قرار گیرند. بدین جهت فرضیه های کلی و مجرد ریکاردو را انتقاد می کرد و مطالعه دقیق امور را پیشنهاد می نمود.(6)
نیرومندانه تر از وی لیست بر اقتصاد شناسان مدرسی می تاخت. سرزنش های وی متوقف به ریکاردو نمی شد بلکه تا حد اسمیت هم بالا می رفت. لیست با استفاده از تاریخ به عنوان ابزار استدلال، با اختیار اصل «ملیت» برای شالوده طریقه خویش تمام سیاست تجارتی را به همین اصل« نسبیت» که پس از وی آن همه تکیه گاه مکتب تاریخی می شود، برمی گرداند.(7) بالاخره خود سوسیالیست ها و بویژه پیروان سن سیمون نیز که طریقه شان چیزی جز فلسفه تاریخی وسیع نبود، با انتقاد از مالکیت نشان داده بودند که پدیده های اقتصادی را نمی توان از بنیادهای اجتماعی و حقوقی جامعه جدا کرد.
ولی این نویسندگان هیچیک در پی آن نبودند که با قصد و نیت، تاریخ و بررسی عینی را وسیله تجدید بنای تمام دانش اقتصاد قرار دهند. کوشش درباره ی چنین روشی ابتکار و هم چنین نقطه ضعف مکتب تاریخی آلمان است.
کارنامه مکتب تاریخی در عین حال دارای دو جنبه مثبت و انتقادی است: در جهت انتقادی اصول اقتصادشناسان پیشین را موضوع مباحثه ای عمیق و غالباً تلقین بخش ولی احیاناً ناروا قرار می دهد. از جهت مثبت افق های تازه تری بر دانش اقتصاد می گشاید و قلمرو ملاحظات و دایره ی مسائل آن را گسترش می دهد اما اگر تشریح نظریه های انتقادی این مکتب که در کتب و مقاله های متعدد و تقریباً مشترک همه ی نویسندگان آمده، بالنسبه آسان است؛ برعکس توضیح دریافت های بنیانی که الهام بخش عمل مثبت آنان بوده عاری از اشکال نیست. این دریافت ها در آثار معروفترین نمایندگان آنها بیش از آنکه روشن و آشکار باشد مضمر و پوشیده است. هر بار که تاریخگرایان خواسته اند اصول خود را تعریف کنند، آن را ( چنانکه امروزه بعضی از پیروان آنها بیش از همه قبول دارند)(8) با عباراتی مبهم و متناقض بیان کرده اند. و نیز اصول مذکور در بیان مؤلفان مختلف که خود را منتسب به روش تاریخی کرده اند، یکسان عرضه نشده است.
پی نوشت ها :
1. Le Precis(Grundriss)de Rocher
2.استورچ Storch
3.ژوزف گارنیه Joseph Garnier( که نباید با ژرمن گارنیه مترجم ادام اسمیت مشتبه شود) در سال 1845، چاپ اول کتاب« عناصر اقتصاد سیاسی Element d`Economic politique خویش را انتشار داد و از سال 1844 تا زمان مرگش در 1881 سردبیر نشریه ی «روزنامه اقتصادشناسان Journal des Economistes» بود و سپس مولیناری جانشین وی شد. پس از فوت شخصی اخیر در سال 1912 این مقام به Yves Guyot رسید.
3.G.Schmoller:Zur litteraturgeschichte der Staats und Sozie lwissenschaften, Leipzig, 1888.
4.A.Toynbee,The Industrial Revolution,p.7(Londress,1894)
5.عجیب آنکه اصحاب مکتب تاریخ هرگز سیسموندی را جزء پیشگامان خود به حساب نیاورده اند. روشه و هیلد براند درباره ی وی چیزی نمی گویند و کنیس او را سوسیالیست می شناسد. (مراجعه شود به Die Nationalokonomie vom historischen Standpunkt چاپ دوم، صفحه 322).
6. با وصف این «تاریخگرایان» نسبت به لیست هم عطوفتی نداشته اند. هیلد براند وی را ملامت می کند که آلوده به «ذره بینی» اسمیت شده و «ماهیت اخلاقی جامعه را» فراموش کرده است. می گوید:« در نزد لیست هرگونه تابعیت نفع خصوصی نسبت به مصلت عمومی به حکم زرنگی و درک صحیح نفع خصوصی است و نه به عنوان وظیفه اخلاقی ناشی از طبیعت خود جامعه».
(Die Nationalokonomie der Gegenwart und Zukunft, p.73)
از اینجا اندیشه های اخلاقی مکتب تاریخی شناخته می شود.
8.از جمله مراجعه شود به مقالات ماکس وبر Max Weber در مجله ی Jahrbuch اشمولر) سال 1903، صفحات 1181 و 1905 و 1323. خطاهای روش شناسی کنیس و هیلد براند و روشه در آنها به تفصیل انتقاد شده است.