علت حمایت شیخ فضل الله نوری از محمد علی شاه قاجار

پاسخ به این سؤال، در گرو توجه دقیق به اوضاع و احوال حساس آن روزگار، و تفسیر شیخ از شرایط پیچیده و بغرنج کشور و سیاستهای استعماری دول همسایه است.
سه‌شنبه، 15 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علت حمایت شیخ فضل الله نوری از محمد علی شاه قاجار
علت حمایت شیخ فضل الله نوری از محمد علی شاه قاجار

نویسنده: علی ابوالحسنی( منذر )




 
پاسخ به این سؤال، در گرو توجه دقیق به اوضاع و احوال حساس آن روزگار، و تفسیر شیخ از شرایط پیچیده و بغرنج کشور و سیاستهای استعماری دول همسایه است.

*قرار داد 1907؛ طرح کلان استعمار برای تسخیر ایران

مطلب را نیک دریابیم:
قرار داد1907، که دامنه ی آن از عثمانی تا افغانستان و تبّت را فرا می گرفت (1)، ایران را به دو منطقه ی نفوذ روس و انگلیس و یک منطقه ی حائل و پوشالی تقسیم کرده بود و براساس این قرارداد، سیاست کلّی همسایگانِ طمّاع و سلطه جوی ایران (روس تزاری و بریتانیا) ایجاب می کرد و محمد علیشاه (که اقتدارش درکشور، عملاً حافظ «وحدت» سیاسی و «تمامیّت» ارضی ایران، و نتیجتاً «مانعِ» اهدافِ تجزیه طلبان بود) از سلطنت برافتد و جایش را به فرزند خردسال و نابالغش، احمد شاه 12 ساله، بسپرد تا مملکت ظاهراً داری شاه، ولی عملاً فاقد پادشاه (یعنی «مرکزیّت واحد و فراگیر») باشد و اداره ی امورکشور در اختیار یک کابینه ی مختلط استعماری یعنی یک شرکت سهامی متشکّل از عناصر مرعوب یا مجذوبِ روس و انگلیس قرار گیرد که تعداد مُهره ها و نیز نوع مُهره چینیها در آن، به نسبت توافق کلّی میان دولتین روس و انگلیس (و نیز تر دستیها و تحکّمهای موضعی و موقعی هر یک از آنها و ایادی داخلیشان) صورت پذیرد. درچنین فضایی، طبعاً مرجعیت شیعه نیز (که ملاطِ وحدت ملّی و عامل اتحاد ویکپارچگی مردم این کشور است) آماج حمله قرار می گرفت و بایستی ضعیف و نابود می شد. ضمناً آن دسته از عناصر پاکدل و مستقل امّا مشتبهی نیز که با انگیزه های ملّی و اسلامی به جنبش مشروطه خواهی پیوسته و از آن طریق به «ستیز با قدرت مرکزی» کشیده شده بودند (از مراجع مشروطه خواه نجف گرفته تا امثال ستارخان) خاکریز بعدی بودند که باید، پس از پایان نقش «آلترناتیو» شان، فتح و منهدم یعنی منزوی و مقتول و خلع سلاح می شدند، چنانکه شدند! (2)
چقدر گویاست این سخن یکی از سوارهای بختیاری در تهران (اندکی پیش از حرکت سردار اسعد بختیاری از اصفهان به سوی پایتخت) به مشیرالعلماء، که: «مأمور شدیم برویم به اصفهان و همین روزها حرکت می کنیم، ولی به رسیدن به اصفهان عَلَمِ مشروطیت را بلند می کنیم و دو طایفه را در ایران نمی گذاریم: یکی طایفه ی قاجاریه را، و دیگر شما ملاها را، که خرابی ایران از شما ملاها و طایفه ی قاجاریه است» (3)

*تندرویها، زمینه ساز اشغال کشور توسط بیگانه

درفاصله ی تشکیل نخستین کابینه ی مشروطه به ریاست نصرالله خان مشیرالدوله (ذیحجه ی 1324 ق) که پس از امضای قانون اساسی به مجلس معرفی شد تا انحلال مجلس اول توسط محمد علیشاه (جمادی الاول 1326) که حدود 18 ماه می شود، 8 کابینه داشتیم (که یکیشان چند بار هم ترمیم شد) و 6 نخست وزیر! عمر برخی از کابینه ها 1 ماه و چند روز بیشتر نبود (4) و مقتدرترین رئیس آنها (امین السلطان) هم در برابر مجلس ترور شد و گروههای فشار رسماً از قاتل حمایت کردند! رئیس مجلس (صنیع الدوله) در پی این ترور، از ترس استعفا داد و جانشین وی (احتشام السلطنه) هم که در عین علاقه ی جدّی به مشروطه و پیشگامی در راه آن، عملاً سدّی در برابر غوغا گران بود، با فشار و تهدید انجمنهای تندرو از ریاست کناره گرفت و هَلُمَّ جَرّا!
چنین بود که به اعتراف ناظم الاسلام کرمانی: در وقت به توپ بسته شدن مجلس «عموم اهل تهران خوشحالی می کردند و از شاه تعریف می کردند، جز معدودی قلیل... کالکبریت الاحمر»! (5)

*مقابله ی شیخ با استراتژی «شیطانی» استعمار

حزب دمکرات که در مشروطه ی دوم تأسیس شد و زمام آن در دست کسانی چون تقی زاده و حسینقلی خان نوّاب بود، متشکل از کسانی بود که جناح مشروطه چیان تندرو را در زمان حیات شیخ شهید تشکیل می دادند. نورمن، سفیرانگلیس در زمان قرار داد 1919، در 18 ژوئن 1920 یعنی ده سال و اندی پس از شهادت شیخ، در تلگراف به وزیر خارجه ی متبوع خویش (لُرد کُرزُن) داوری جالبی درباره ی اعضای حزب مذکور دارد: «... کسانی... که به نام «ملّیون دمکرات» معروفند... از تاریخ انقلاب مشروطیت ایران تاکنون همیشه جزء دوستان و طرفداران پا برجای ما بوده اند...». ولی اینک، جریان قرارداد 1919 و عملکرد دولت انگلیس در حمایت از این قرار داد، «اعتماد و حُسنِ ظنِّ» آنها به انگلیس را از بین برده است.(6)
شیخ، در آن شرایط پیچیده و بغرنج تاریخی، نه تنها اصلاح امور کشور و دفع خودکامگی را محتاج افراطها و تندرویها نمی انگاشت، بلکه بدرستی معتقد بود که این گونه حرکات تند و شهرآشوب در آن برهه ی حساس، بسیار مضرّ و زیانبخش نیز هست و گذشته از کورکردن گره مشکلات داخلی، و متوقف ساختن روند اصلاحات واقعی (7)، طمع و جرئت وسرعت بیگانگان مترصّد را به بلع این کشور بیشتر می کند.(8) و از آنجا که جدّاً عقیده داشت:
تعرّض به امور دینی و اعتقادی، و ترتیب مقدمات اضمحلال دولت اسلامی، مطلبی است که صبر بر آن روا نیست؛ (9)
تأیید نظر و نگرانی شیخ را، می توان در کلام مراجع مشروطه خواه نجف (آخوند خراسانی، میرزا حسین تهرانی و شیخ عبدالله مازندرانی) باز جست، آنجا که در تلگراف مشترکشان به مجلس شورا، مورَّخ 12 ذی قعده ی 1325 ق، اخطار کردند: «... اغتشاشات داخله... اعظم وسایل برای بازشدن پای اجانب به مملکت است...» (10)
اوژن اوبن، سفیر «مشروطه خواهِ» فرانسه در ایرانِ صدر مشروطه، ادعای محمد علیشاه مبنی بر لزوم برخورداری از قدرت بیشتر جهت تأمین وحدت ملّی را، پربیراه نمی داند.(11) مامونتوف، دیپلمات تزاری، که در استبداد صغیر به ایران آمده بود، تأمین امنیت کشور را در گرو اقتدار دولت مرکزی می شمرد.(12) چارلز مارلینگ، کارگزار انگلیس در ایران، نیز در 31 دسامبر 1907 به وزیر خارجه ی لندن نوشت: «منتها شانس جلوگیری از سقوط ایران در کام هرج و مرج عمیقتر از وضع فعلی، همانا نگاهداری شاه به نظر می رسد».(13)
فراموش نکنیم که روسها و نیز انگلیسیها در اواخر استبداد صغیر، به همین بهانه ی «عدم امنیّتِ اتباعِ خویش در ایران» بود که بخشهایی از شمال و جنوب کشورمان را اشغال کرده و منشأ هزاران مشکل سیاسی و نظامی و... برای ایرانیان شدند. سید علی محمد دولت آبادی، لیدر اعتدالیون، دسته بندیها، کشمکشها، و نیز قتل و غارتهای مشروطه چیان را طی سالهای 1328ــ1330 بخوبی ترسیم کرده است. مطالعه ی خاطرات وی بوضوح نشان می دهد که برکناری محمد علی شاه و تضعیف حکومت مرکزی، منشأ چه اغتشاشها و ترورها و قتل عامها و خرابیها و تباهیها شده است؟ (14) به اعتراف وی، 90% مردم تهران، دراثر مشاهده ی این اعمال و حوادث سوء، هوادار بازگشت شاه مخلوع به کشور بوده اند.

*رازی که کتمان شده است!

(تبانی روس وانگلیس برای تجدید مشروطه و خلع محمد علیشاه)
در پایان دوران موسوم به استبداد صغیر، مشروطه خواهان مسلّح ازشمال (به رهبری سپهدار تنکابنی) و جنوب (به رهبری سردار اسعد بختیاری) به تهران حمله کردند و پس از درهم شکستن مقاومت قوای قزاق (که توسط صاحب منصبهای روسی و به سرپرستی کلنل لیاخوف اداره می شد) و دیگر نظامیان هوادار محمد علیشاه، تهران را فتح نمودند و شاه را ــ که سراسیمه به سفارت روس گریخته بود ــ از تخت سلطنت به زیر کشیدند. دولتی که پس از فتح تهران و عزل شاه در پایتخت، زمام امور را در چنگ گرفت، عمدتاً تحت نفوذ و اقتدار سپهدار تنکابنی و سردار اسعد قرار داشت که بترتیب: وزارت جنگ و وزارت کشور را در کابینه ی جدید برعهده داشتند.
حال به سخنان تأمل برانگیز تقی زاده ــ قطب مشروطه ــ در وابستگی سپهدارتنکابنی به روسها و سردار اسعد به انگلیسیها توجه کنید: «سپهدار خیلی هم تابع روسها بود و خیلی از آنها حرف شنوی داشت. قرض زیادی به بانک روس داشت، خیلی هم املاک در تمام ایران داشت، در حدود آذربایجان تا لرستان. این بود که باروسها مدارا داشت. اگر روسها اصرار داشتند کاری بشود او تخلّف نمی کرد. از رؤسای اردوها مرحوم سردار اسعد بختیاری بود [و بختیاریها] هم از انگلیسیها اطاعت می کردند. سهام نفت جنوب را هم داشتند».(15) نیز تحت عنوان «اشخاصی که در مشروطیت سهمی داشتند» سهم سردار اسعد را در تجدید حیات مشروطه «زیاد» بلکه «از سپهدار هم بیشتر» دانسته و می افزاید:
گویا کمتر کسی این را می داند. این بختیاریها خیلی سرشان به انگلیس بستگی داشت. چون راهِ [ساخته شده توسط کمپانی] لینچ، از راه بختیاری می گذشت. از زمان ناصرالدینشاه، کمپانی حقی به آنها می داد که راه را امن نگه دارند. بعد که نفت پیدا شد به اینها سهامی دادند که اینها دو دستی، حامی کار نفت باشند. در میان بختیاریها، این [= سردار اسعد] تنها مرد دانا و محکم بود. اینها با انگلیسیها ارتباطی داشتند. اگر انگلیسیها به گوش اینها چیزی می گفتند قبول می کردند. این را کم کسی می داند. حاجی علیقلی خان سردار اسعد [در استبداد صغیر] در پاریس بود... در رشت که غوغا شد، ستارخان در تبریز بود. مرحوم مخبرالسلطنه ی هدایت، که [در مشروطه ی اول] حاکم آذربایجان بود، از دست محمد علیشاه فرار کرده بود، اینها جمعی فراری بودند دور هم جمع می شدند. سردار اسعد هم با آنها همزبان بود.
مخبرالسلطنه گفت که من یک روز به سردار اسعد گفتم اینجا در پاریس نشسته ای چه بکنی؟ چه فایده دارد؟ مقصودش این بود که برود میان بختیاریها. نقل می کرد خواستم تشویق بکنم. گفتم پاشو برو لندن با انگلیسیها گفتگو بکن. رفت یکی دو هفته به لندن. بعد برگشت و از راه محمّره (که شیخ خزعل در حکم پادشاه آنجا بود) رفت به میان بختیاریها.
انگلیسیها گویا به شیخ خزعل اشاره کردند که همراهی کند. انگلیسیها دلشان می خواست قیامی برعلیه محمد علیشاه بشود. این را به طور غیرمستقیم تشویق کردند... والا شیخ خزعل سر راه را می گرفت و سردار اسعد نمی توانست به بختیاری برود...(16)
دکترمصدق نیز همچون تقی زاده «سپهدار اعظم تنکابنی و سردار اسعد بختیاری» را که از شمال و جنوب کشور «برای تصرف تهران حرکت کردند... نمایندگان دو دولتِ عاقد قرارداد 1907» می داند (17) همچنین یکی از رجال مطّلع قاجار، عین السلطنه، درشرح حوادث مربوط به مقدمات فتح تهران، با اشاره به تصرف و اخاذی سپهدار و مجاهدین گرجی و رشتی و ارمنی از مردم بین راه رشت ــ تهران، می نویسد:
«مرا تکّه تکه کنند به دار بزنند، عقیده ام این است. سپهدار بدون کمک و همراهی باطنی روس، این اقدامات را نمی کرد. این همه گرجی و قفقازی و بُلغاری و ارمنی با اسلحه از سرحدّی که کاغذ و روزنامه را باز نکرده نمی گذارند رد شود، بی اجازه نگذشته جزو مستخدمین سپهدار نمی شدند!... همین طور بختیاریها بدون اجازه و دلگرمی دولت انگلیس، هرگز وارد اصفهان نمی شدند. حاج علیقلی خان سردار ازلندن با مقداری «منوی» جنگ، با کشتی انگلیس مستقیماً به رامهرمز وارد [و] از آنجا به اصفهان آمد. شاه هم... پریروز گفته بود من عاجز اینها نیستم، اما روس و انگلیس نمی گذارند...».(18)
سخنان تکان دهنده ی فوق، مؤیّدات تاریخی بسیاری دارد که ذکر همه ی آنها در این مختصر نمی گنجد. و چه مؤیِّدی بالاتر از کلام خود سپهدار تنکابنی، فاتح تهران و نخست وزیر مکرّر مشروطه، که در گزارش اقدامات خویش در آن روزها، به محمد مهدی شریف کاشانی می نویسد: در تنکابن که بودم با خود گفتم «با جمعیت می روم رشت را متصرف می شوم و از آنجا هم با یک عده به قزوین می روم. این دو جا را که به این سهولت بگیرم... می توانم همه قسم مذاکرات در باب مجلس مشروطه و تغییر وزرا و قانون اساسی وغیره را به شاه بنمایم که دولتین هم از ما رنجش نکنند. بلکه به توسط آنها کارها را سر و صورتی خوب بدهم و ایران را آسوده کنیم»! (19)

*روسها نیز عزل شاه را می خواستند!

همان گونه که بروشنی از کلام رجال مطلع آن زمان (تقی زاده، دکتر مصدق و...) برمی آید روسها نیز در سناریویِ «عزل شاه» نقش اساسی داشتند. درمورد نقش روسها در سرنگونی شاه قاجار، افزون بر آنچه گفتیم، می توان به سخن ناظم الاسلام استناد کرد که روزنه ای به «نیمه ی مکتوم یا مغفولِ» حقیقت، گشوده و از موافقت روسها با نقشه ی انگلیسیها برضد شاه قاجار پرده برمی دارد. او، به عنوان ششمین علت شکست شاه از قوای مشروطه، می نویسد:
... نقشه های جنگ، آنچه کشیده شد خبط ازطرف دولتیها بود، بخصوص سرداران روسی (قزاقخانه). چه، در وقت آمدن اردوی ملّی به طهران، در حالتیکه اردوی دولتی در کرج جلو آنها را داشت، صاحبمنصبان اردوی دولتی به کاپیتان رئیس قزاقخانه و معلّم جنگ می گویند: صدای سگها از طرف دست راست ما بلند شده است، گویا حضرات مجاهدین رفتند به طرف شهر، اذن بدهید جلوگیری کنیم. کاپیتان گفت: فضولی موقوف! بروید بخوابید! صبح که ملتفت می شوند، عمده ی از مجاهدین با سپهدار وارد شهر [تهران] می شوند.(20)
گزارش فوق را کلامِ دیگر شاهدان عینی تأیید می کند.
عباسقلی خان آدمیت ــ از فعالین مشروطه و رئیس «جامع آدمیت»ــ با اشاره به حمله ی اردوی مشروطه از قزوین به تهران می نویسد: «قوای قزّاق از پالگنیک روسی اجازه ی جنگ و ممانعت نداشتند؛ اجمالاً برحسب صورت کرّ و فرّی می کردند».(21) سپهبد امیراحمدی مشهور، که به عنوان یکی از درجه داران قزاق در جنگ با مجاهدین مشروطه (در ناحیه ی کرج) شرکت داشته، ماجرا را مشروحتر بیان داشته است: در جنگ بادامک، مجاهدین متحمل خسارات سختی شده و عقب نشینی کردند. در پی این امر، درگیری مجددی بین ما و آنها در دهکده ی ده شاه (2/5 فرسخی شاه آباد) رخ داد و پس از آن فوج ما «به شاه آباد برگشت و گزارش کار خودرا به رئیس اردو داد. و تا پایان آن روز به انتظامات پرداختیم و تعجّب داشتیم که چرا از مجاهدین سر و صدایی درنمی آید. شب، گشتیها خبر دادند که دستجات منظّمی از همه طرف به تهران سرازیر شده. رئیس اردو با تغیّر گفت: اشتباه می کنید. آنها قطارهای شتر هستند که به شهر می روند. و دستور داد که در حوالی اردو به تفتیش بپردازند و کاری به کار کسی نداشته باشند.
فردا، سه شنبه 23 جمادی الثانی 1327، از تهران خبر رسید که مجاهدین تهران را گرفتند. آن وقت به ما معلوم شد که بلازنوف، رئیس اردو، از ماوَقَع مطلع بوده و با مجاهدین تبانی داشته است»! (22)
از شرح باقی ماجرا که در کلام امیر احمدی آمده، بخوبی برمی آید که این «سناریو» در تهران و در کنار شاه نیز تکرار شده است:
چون توقف ما در شاه آباد موجبی نداشت، بازگشته و در نزدیکی کن و سولقان... نامه ای به رئیس اردو رسید که دستور داده بودند از بیراهه به سلطنت آباد برویم. و اردو ناگزیر از بیراهه و جاده های ناهموار، با داشتن توپهای سنگین، به سلطنت آباد حرکت کرد. و نزدیک غروب به سلطنت آباد رسیدیم که در آنجا عدّه ای از قزاقها و سربازهای سیلاخوری و ممقانی برای حفاظت شاه اردو زده بودند، و ما در خارج قصر سلطنت آباد آن شب را استراحت کردیم. فردا صبح خبر رسید که مجاهدین که به تهران وارد شده اند. به قزاقخانه حمله کرده و آنجا را محاصره کرده اند. قاصدهای مخصوص، اخبار تهران را متوالیاً برای شاه و درباریان می آوردند. و معلوم گردید مجاهدین در آن روزی که ما درسلطنت آباد مانده بودیم، بهارستان و مدرسه ی سپهسالار را تصرّف کرده و به تهران چیره شده اند. سحرگاهان، اردوی ما از سلطنت آباد به طرف قصر قاجار سرازیر شد و هنگام طلوع آفتاب در تپه های قصرقاجار، که بر تهران مسلّط است، موضع گرفتیم و فرماندهان روسی دستور شلیک به تهران را دادند و تا غروب تیراندازی می کردیم. شب هنگام، اردو مجدداً به سلطنت آباد مراجعت کرد و شب را به استراحت پرداخت و صبح مجدداً به تپه های قصر قاجار برای شلیک به تهران آمد. این عمل سه شبانه روز تکرار شد.
روز چهارم که می خواستیم به قصر قاجار حرکت کنیم، رئیس اردو مرا خواست و گفت: با 20 قزاق، سوار شوید و بروید راه سلطنت آباد به زرگنده را ــ سفارت روس در آنجا بود ــ بازدید کنید و هرجا خراب است مرمّت کنید، به طوری که کالسکه بتواند به آسانی از آن عبور کند. من با سوارها رفتیم و در یک ساعت و ده دقیقه مطابق دستورعمل کردیم. در بازگشت... به فاصله ی چند دقیقه، فوج گارد سوار را احضار و به چند دسته تقسیم کردند. یک کالسکه ی بزرگ و دو کالسکه ی کوچک از قصر سلطنت آباد بیرون آمد و در وسط فوج قرار گرفت. عدّه ای از افسران روسی کالسکه ها را احاطه کرده بودند، و از راهی که مرمّت کرده بودیم حرکت کردند. من در جلو حرکت می کردم، ولی از موضوع بی اطلاع بودم. یک ساعت گذشت تا به زرگنده رسیدیم. در نزدیکی زرگنده، یکی از افسران قزاق آمد و امر رئیس فوج را چنین ابلاغ کرد که پس از اینکه به درسفارت ییلاقی روس رسیدیم، قزاقها کنار بیاستند و داخل سفارت نشوند و به کالسکه هایی که وارد سفارت می شوند احترامات نظامی مَرعی دارند. من که وکیل باشی فوج بودم و می بایستی امر را اجرا کنم، تعجب کردم. ولی به آیین سپاهیگری موظف بودم بدون چون و چرا، امر مافوق را اجرا نمایم. نزدیک درب سفارت قسمت ابواب جمعی خود را تمرکز داده و احترامات نظامی نسبت به کالسکه هایی که وارد سفارت می شد. به جا می آوردم. در کالسکه ی اوّلی محمد علیشاه را، در حالیکه متغیّر و متفکّر بود، دیدم. و آن وقت فهمیدم که شاه به سفارت روس پناهنده شده و دوران سلطنت او سپری گردیده است! (23)
بنابراین نباید تعجب کرد اگر پس از عزل لیاخوف، جای او را به همین جناب بلازنوف دادند! (24)
با توجه به این سوابق، بروشنی می توان حدس زد که امپراتوران روس و انگلیس در ملاقاتشان با یکدیگر درکشتی (شهر روال، حدود ژوئیه ی 1907) (25) که پیش از دیدارِ گری و ایزولسکی صورت گرفت، چه قرار و مدارهایی راجع به ایران و شاه قاجار گذاشته اند؟! چنانکه پادشاه انگلیس در همان ایام، هنگام افتتاح پارلمان لندن گفت: «ما نمی خواهیم در امور داخلی ایران مداخله کنیم، ولی نظر به منافع تجارتی ما، شاید مقتضی باشد که اقدامی شود»! (26) کلامی که در قاموس دیپلماسی، آن هم دیپلماسیِ سلطه جو و متجاوز بریتانیای آن روز، حاوی بسی معانی است!
شیخ شهید، از استراتژی مشترک روس و انگلیس (مبنی برجابجایی مهره ها جهت سلطه بر مقدّرات ایران اسلامی) کاملاً باخبر بود و لذا برای خنثی کردن این نقشه ی شیطانی، در برهه ی خاصّی به شاه نزدیک شده، و او را به مقاومت در برابر فشار سفارتخانه ها تشجیع می کرد. فسوسا که شاهِ جوان و مرعوب و مضطرب، بیخبر از کُنه مذاکرات محرمانه ی پطرزبورغ با لندن، فریب وعده های پوچ تزار به پدرش را خورده، سنگر «مقاومت و جانبازی» را (که «توصیه ی» مؤکد شیخ به وی بود) (27) ترک کرد و به امید نجات تخت و تاج خویش، به سفارت روس در زرگنده گریخت و در آنجا، ناباورانه، دستخط عزلش را دریافت کرد! (28)
شیخ به این نکته نیز واقف بود که خود قربانیِ منحصرِ این دسیسه نیست، بلکه طباطبایی و بهبهایی نیز خاکریز بعدی اند و پس از حذف وی، نوبت به آنان و مراجع مشروطه خواه نجف خواهد رسید (29)

پی نوشت ها :

1.تاریخ مشروطه ی ایران، کسروی، صص 461ــ462؛ تاریخ هجده ساله ی آذربایجان، از همو، ص 120. درباره ی ریشه و روند تاریخی عقد قرارداد آن ر.ک، بحث جالب محمود محمود در تاریخ روابط ایران و انگلیس...، 2034/7 به بعد و 2174/8 به بعد، و نیز مقدمه ی ترکمان در کتاب اسنادی درباره ی هجوم انگلیس و روس به ایران...، ص سی و سه به بعد.
2. سه روز پس از حرکت ستارخان و یارانش از تبریز به سمت تهران، دولت مشروطه به آخوند خراسانی تلگراف زد که آنها را به عتبات فرا خوانَد! (یادداشتهای تاریخی...، صص 188ــ189). پس از آمدن آنان به تهران نیز، اشخاص زیر که همگی از ارکان مشروطه ی لندنی اند: علیقلی خان سردار اسعد بختیاری، یپرم، جعفر قلیخان سردار بهادر، حسینقلی خان نواب و...، داستان خلع سلاح خونین مجاهدان را در پارک اتابک پیش آوردند که به تیر خوردن و انزوای همیشگیِ ستارخان انجامید. برای شرح واقعه و ریشه های آن، و نقش عناصر یادشده (بویژه یپرم و سردار بهادر) در آن حادثه ر.ک، میراث اسلامی ایران، 519/7ــ522؛ واقعات اتفاقیه در روزگار، 506/2 و545 و 549 و 554؛ گنجینه ی اسناد، سال1، ش2، ص 66؛ دولتهای ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، ص 169؛ سپهسالار تنکابنی، صص 285ــ287؛ یپرم خان از انزلی تا تهران...، صص 15ــ16؛ یپرم خان سردار، صص 452ــ454؛ تاریخ هیجده ساله ی آذربایجان، ص 136 و...؛ برخی ملاحظات پیرامون تاریخ انقلاب مشروطیت، صص 318ــ319 و 237.
ناله ها وگلایه های سوزناک ستارخان را باید در ماخذ زیرمطالعه کرد: سخنگویان سه گانه آذربایجان، نصرت الله فتحی، صص 287ــ289. برای نقش روس وانگلیس در آن وقایع نیز ر.ک، کتاب جمعه، سال1، ش5، 8 شهریور 58، صص 154ــ156.
3.تاریخ بیداری ایرانیان، بخش 2، 276/4.
4.ر.ک، دولتهای عصر مشروطیت، به کوشش جمشید ضرغام بروجنی، ص 4به بعد.
آمار نشان می دهد که در 14 سال (از اعلام مشروطیت تا کودتای رضاخانی) تقریباً هرسه ماه یکبار، حکومت تغییر کرده است، و این تازه در حالی است که ترمیمِ متناوبِ کابینه ها و استعفاهای (قبول نشده ی) نخست وزیران را در نظر نگیریم؛ و گرنه معدّل عمرِ کابینه ها از سه ماه نیز کوتاهتر می شود!
5.تاریخ بیداری ایرانیان، بخش 2، 363/5. همو در پیِ نقل یکی از شبنامه های مشروطه چیان (پس از انحلال مجلس) مبنی بر تحریک مردم به قیام برضدّ محمد علیشاه می نویسد: «این ورقه اگر در سایر بلدان اثر کند درطهرن که عموم اهلش باید از استبداد امرشان بگذرد، اثری نخواهد بخشید. چه، مشروطه اهل طهران را گدا کرد و... هرچه باشد در استبداد برایشان خوشتر می گذرد تا از مشروطه». آنگاه به نفاق وکلا و ضدیت مدیران انجمنها با مجلس اشاره کرده و می افزاید: «بلی، چند نفری که از شهرها آمده بودند به طهران و ظلم آنها را پراکنده کرده بود، قدر مشروطه را می دانستند و آنهایی که مفسد بودند و شرطلب مقصودشان مشروطه نبود، بلکه مشروطه را بهانه ی دخل خمود کرده بودند. حتی ملک المتکلمین دلش برای مشروطه نسوخته بود؛ دخل می خواست والا وقت کشتن نمی گفت اگر شاه مرا نگاه دارد از وجودم نفع خواهد برد. و اگر مشروطه طلب واقعی بود برای ظل السلطان و سالارالدوله جان نمی کند و اگر مشروطه خواه بود درعرض دو سال بیست هزار تومان ملک نمی خرید. و کذا سید جمال [واعظ اصفهانی] اگر مشروطه خواه بود بالای منبر فحش به مردم نمی داد و بدازمردم نمی گفت و رشوه نمی گرفت. مشروطه خواه یک نفر را دیدم و او صحاف باشی بود که رفت. اگرچه او هم بنای تقلّب و خوردن مال ارباب جمشید را گذارد...»! (همان: 206/4)
از آشوب و فتنه ی غوغاسالاران صدر مشروطه، و ستیز شیخ با آنان، در کتاب «دیده بان، بیدار!»، فصل مربوط به دیدگاه شیخ درباره ی آزادی، به طور مبسوط سخن گفته ایم.
6.اسناد محرمانه ی وزارت خارجه بریتانیا درباره ی قرارداد 1919 ایران و انگلیس، ترجمه ی دکتر شیخ الاسلامی، 169/2. مؤید این امر را در کلام ملک الشعرای بهار می یابیم که خود از ارکان حزب دمکرات در مشهد بود: «حزب دمکرات با انگلیسیها روابط خوبی داشت و مأمورین بریتانیا در ایالات به این حزب روی خوشی نشان می دادند (تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ص 12. برای ارتباط بهاربا دمکراتها ر.ک، به یاد میهن، ص 35).
7.ادموند برک در کتاب خود، نکاتی پیرامون انقلاب فرانسه، تنها آن تغییرها و تحولات اجتماعی را «اصولی و کارساز و پایدار» می داند که «به طور تدریجی و آرام، در چهارچوب سیستم و مناسبات موجود جامعه صورت گیرد و شیرازه ی اجتماع را یکباره از هم نپاشد، به دیده ی او: تغییرات ناگهانی در وضعیت و شرایط و عادات رایج اجتماعی می تواند تیره روزی و شکست را برای مردم آن جامعه در پی داشته باشد . تنها درصورتی قادر خواهیم بود دَور کاملی از پیشرفتهای اجتماعی را با اطمینان طی کنیم که تحولات را از راه پیشرفتهای آرامی جستجو کنیم که برپایه درست و حساب شده استوار بوده و پیامدهای هرگامی پیشاپیش بررسی، نقد و اصلاح می شود. در چنین شیوه ی حرکتی است که می توان از تضاد اجزای یک سیستم با هم جلوگیری کرد و گیر و پیچهای نهانی که در فرایند تحولات، خود را نشان می دهد، با فرصت و حوصله ی کافی از سرراه برداشت .ر.ک،
Reflection on the revolution in france, Edmund Burk, 1962.
کرین برینتون، رئیس اسبق دانشگاه هاروارد، نیز در بررسی علل شکست و نامرادی انقلابها و جنبشها نتیجه می گیرد که قوام و دوام نهضت انبیا (ع) معلول پختگی لازم رهبران آنها و پرهیز ایشان از شیوه های افراطی و چپ روانه بوده است (کالبد شکافی چهار انقلاب، کرین برینتون، ترجمه ی محسن ثلاثی؛ مجله ی ایران فردا، ش30، ص35).
8.در تأیید نظر شیخ، بد نیست به یادداشتهای خصوصیِ سپهدار تنکابنی،فاتح تهران و تجدیدگر مشروطه، اشاره کنیم که در 1 صفر 1328 ق روزنامه نویسان و مجاهدین تندرو مشروطه را متهم می کند که با کارهای خود بهانه به دست روسها (ی متجاوز) می دهند (سپهسالار تنکابنی، تدوین امیرعبدالصمد تنکابنی، ص130). همو، در نطق پارلمانیش (مجلس دوم، 4 رجب 1328 ش) هرج و مرج کشور در مشروطه ی دوم را معلول «روزنامه نویسها» شمرده و افزود که: «ما هیچ ندانستیم و نمی دانیم، و وکلا هم معلوم نکردند که اینها تبعه ی داخله اند یا تبعه ی خارجه اند که این همه سوء اثر در قلم آنها پیدا شد و معلوم نیست که مقصود آنها چیست؟... (همان: صص 138ــ139).
9.رسائل ، اعلامیه ها...، ترکمان ، صص 68ــ69.
10.اوراق تازه یاب مشروطیت و نقش تقی زاده، به کوشش ایرج افشار، ص516.
11.ایران امروز. صص 230ــ 231.
12.حکومت تزار و محمد علی میرزا، صص 311ــ312.
13.تاریخ استقرار مشروطیت درایران، ترجمه ی حسن معاصر، ص525.
14.فی المثل در قضیه ی شوستر و نیز ر.ک، صص 114ــ118. مطالعه ی نوشتجات سپهدار تنکابنی نیز در تنقید از عملکرد جناح تقی زاده (حزب دمکرات) و بختیاریها در این سالها جالب و عبرت آموز است.
15.زندگی طوفانی، خاطرات سید حسن تقی زاده، ص 136.
درباره ی روس فیلیِ سپهدار تنکابنی، همچنین ر.ک، بخشی از تاریخ مشروطیت...، سردار فاتح، صص 80ــ 81؛ واقعات اتفاقیه در روزگار، 536/2 (پیغام صنیع الدوله به بهبهانی )؛ خاطرات عبدالله بهرامی، ص 148؛ یپرم خان سردار، صص 143ــ144؛ ایران و جهان اسلام، عبدالهادی حائری، صص 165ــ167؛ تشیع و مشروطیت در ایران...، همو، صص 120ــ 121؛ نهضت مشروطه ی ایران بر پایه ی اسناد وزارت امورخارجه، ص 90، پاورقی 1.
سپهدار در جنگ جهانی اول نیز مصدر خدماتی به روسها و همچنین انگلیسیها شد که در همان زمان فریاد اعتراض ملّیون را درآورد. ر.ک، روزنامه ی جنگل، ش6 و7، 11 و 20 شوال 1335 ق، ص 4و 5؛ سیمای احمد شاه قاجار، شیخ الاسلامی، 85/1ــ90؛ رجال عصرمشروطیت، علوی، ص55؛ حیات یحیی، 27/4؛ نامه های تاریخی، ص 157؛ ایران در جنگ بزرگ، سپهر، ص 365ــ368 و410ــ 411؛ الکلام یجرّ الکلام، سید احمد زنجانی، 254/2ــ255؛ زندگی و آثار بهار، صص 262ــ264.
16.زندگی طوفانی، صص 326ــ327. نیز: «بختیاریها با انگلیسیها ارتباط داشتند. مردم این ظن را داشتند: اینکه بختیاریها... آمدند طهران، بدون مشورت انگلیسیها نبود... سردار اسعد... به لندن... رفت و با انگلیسیها مشاوره کرد. گمان می رود چون او را تشویق کردند، دل گرفت. با خوانین دیگر هم گفت که انگلیسیها موافقند. آمدند طهران را گرفتند. سردار اسعد موقعی که به ایران برگشت از راه خلیج فارس رفت. شیخ خزعل را هم که خیلی بستگی به انگلیسیها داشت دید... شیوخِ [حاشیه ی خلیج فارس] تحت الحمایه ی [انگلیس] بودند. شیخ خزعل هم بود. در همان جنگ [جهانی اول]... انگلیسیها قشون آوردند عراق و بغداد را گرفتند... محتاج به همه ی شیوخ بودند. تشویق می کردند و اسلحه هم می دادند که با اتباع خود بیایند... [به] شیخ خزعل... گفته بودند که همیشه از تو نگاهداری می کنیم... مسکنش در... [خرمشهر] بود. قلمرو او 200، 300 کیلومتر وسعت داشت، تا نزدیکیهای خرّم آباد از یک طرف و تمام سواحل خلیج از طرف دیگر... اینکه سرداراسعد به دیدن او رفت خیلی عاقلانه بود. می خواست برود بختیاری و می بایست پشت سرش را محکم بکند. رفتن و دیدن او خیلی لازم بود. لابد احتمال می رود
انگلیسیها هم گفته بودند که به سردار اسعد کمک کند. آنها هم موافقت کردند و آنها توانستند بختیاری را گرفته تا قم بیابند...» (همان: ص 343ــ344).
برای مذاکرات سردار اسعد با انگلیسیها ر.ک، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ملکزاده، 1028/5؛ شرح حال رجال ایران، 450/2ــ 451؛ انقلاب مشروطیت ایران، ایوانف، صص 60ــ 61. در مورد سوابق ارتباط سردار و فرزندش با انگلیسیها نیز ر.ک، تاریخ سیاسی ــ اجتماعی بختیاری، گارثویت، ترجمه ی امیری، فصل 3و 5؛ انگلیسیها در میان ایرانیان، دنیس رایت، ترجمه ی خونجی، صص 104ــ106؛ ایرانیان درمیان انگلیسیها، دنیس رایت، ترجمه ی امامی، صص 291ــ292؛ ایل بختیاری و مشروطیت، آهنجیده، ص 109 به بعد؛ مستخدمان بلژیکی درخدمت دولت ایران، ترجمه ی اتحادیه، ص 164؛ واقعات اتفاقیه در روزگار، 538/2ــ539؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 83/1 و286ــ287؛ ایران و جهان اسلام، عبدالهادی حائری، ص164؛ تاریخ ایران، سایکس، 590/2.
17.رنجهای سیاسی دکتر محمد مصدق، ص3. نیز ر.ک، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس...، محمود محمود، 225/8. ثقة الاسلام تبریزی نیز فتح تهران را به «تحریک انگلیس» می دانست (ر.ک، اسناد سیاسی دوران قاجاریه، ص 380 و382ــ383).
18.روزنامه ی خاطرات عین السلطنه، 2522/3.
19.واقعات اتفاقیه در روزگار، 387/2.
20.تاریخ بیداری ایرانیان، بخش دوم، 502/5.
21.فکر آزادی، ص 333. نیز می نویسد: «بعد از سه روز زد و خورد [میان مجاهدین و سربازان دولتی]، محمد علیشاه با چند نفر از همراهان خود در زرگنده به سفارت روس پناهنده شدند. این مسئله خیلی پرعمق و بامعنی بود. دول روس و انگلیس، شاهد مقصود را در کنار دیدند و هیچ یک از تدابیر خود را بی اثر ندانستند» (همان).
22.خاطرات نخستین سپهبد ایران احمد امیراحمدی، صص 62ــ63.
23.همان: صص 63ــ64 و نیز ر.ک، فتح تهران، نوایی، صص 55ــ57 و84ــ87؛ خاطرات عبدالله بهرامی، صص 99ــ100.
24.مجله ی تاریخ معاصر ایران، کتاب چهارم، ص 157، خاطرات سپهبد امیراحمدی،
25.عین السلطنه در روزنامه ی خاطراتش (2153/3) به این ملاقات اشاره دارد. به گفته ی او این ملاقات، اولین ملاقات آن دو باهم، و باعث آن هم دولت فرانسه بود و «فعلاً مابین این سه دولت، عقد اتحادی بسته شده که تفصیل آن بسیار است».
26.گزارش ایران...، مخبرالسلطنه، صص 21ــ22.
27.ر.ک، تاریخ استقرار مشروطیت درایران، ترجمه ی حسن معاصر، صص 935ــ936، پیغام شیخ به شاه از طریق مشیرالسلطنه.
28.شاه بعداً خود به اشتباهش در امیدواری بیهوده به کمک بیگانگان برای حفظ تاج و تخت، اعتراف کرد (ر.ک، سفرنامه ی عبدالصمد میرزا... به اروپا، ص 102 و 96ــ100؛ ایران نو، ش 34، رمضان 1327 ق؛ روزنامه ی خاطرات عین السلطنه، 2852/4ــ2853).
آقای محمد مدرّسی زنجانی، صاحب آثار گوناگون همچون تصحیح جامع التواریخ و مجمع التواریخ السلطانیه، نیز از ظهرالاسلام (داماد مظفرالدینشاه) نقل کردند که می گفت: در سفر به اروپا، در روسیه با محمد علیشاه ملاقاتی داشتم او در خلال صحبت به زبان ترکی گفت: «جَدّاً اندُسّون منی الات دِلار» یعنی قسم به جدّت، مرا گول زدند!
درباره ی توطئه ی فریب و ارعاب شاه و گریزاندن وی به سفارت، و نقش سیاست خارجی در این زمینه ر.ک، خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، به کوشش ایرج افشار، نامه های ملکه ی ایران و ابراهیم صفایی به ظهیرالدوله، ص 425 و 435 و437؛ زندگینامه ی شهید نیکنام...، صص 487ــ488؛ اسناد سیاسی ، ص 383؛ گزارش ایران...، ص 238 و 240؛ تاریخ مشروطه ی ایران...، دانشور علوی، صص 67ــ69؛ روزنامه ی خاطرات عین السلطنه، 2635/3؛ خاطرات عبدالله بهرامی، صص 100ــ 101؛ فتح تهران، صص 86ــ87؛ الکلام یجرّ الکلام، 116/1.
29.لذاست که در همان ایام تحصن حضرت عبدالعظیم علیه السلام، قتل بهبهانی را پیش بینی کرد: «والله! والله! مسلَّم بدان که هم مرا می کشند و هم تو را»! (ر.ک، تاریخ انقلاب طوس یا پیدایش مشروطیت ایران، ادیب هروی، صص 140)، نیز درپای دار، اخطار کرد که: «از سرِ من این عمامه را برداشتند، از سرهمه برخواهند داشت»! (نهیب جنبش ادبی ــ شاهین، تندرکیا، صص 247ــ248).

منبع: ابوالحسنی، علی، 1334، کارنامة شیخ فضل الله نور ی(پرسش ها و پاسخ ها)، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ سوم، ‌1385.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.