افلاطون شاگرد سقراط و استاد ارسطو، اشراف زاده و برای سیاست خلق شده بود.
با وجودی که همه عمر در سیاست تفکر می کرد و با وجود نبوغ سیاسی، سیاستمداری ناموفق بود و بعضی را عقیده بر اینست که نبوغ ذاتی افلاطون مدیون همین ذوق ناکامش بوده و علت ناکامی او را در سیاست نیز شکست آتن در سال 404 قبل از میلاد می دانند که خانواده او در دستگاه حکومت سهمی داشته و افکار عمومی با آن خانواده با نظر بغض می نگریسته است. افلاطون پس از شهادت استاد خود سقراط چندی به جهانگردی و بعد در آکادمی علوم سیاسی به تعلیم حکمت پرداخت. افکار اقتصادی افلاطون بر پایه اخلاق بنا شده بود وی که پستیهای زمان خود را در جمع آوری ثروت می دید عقیده داشت که پول و فضیلت دو کفه یک ترازو هستند و ممکن نیست که یک طرف ترازو بالا رود بدون آنکه طرف دیگر آن پایین نیاید.
افلاطون دلبستگی به پول و ثروت را تقبیح و رباخواری را محکوم کرده بود. به مردم توصیه می کرد که به جای طلا و نقره برای فرزندان خود فضیلت و تقوا به ارث بگذارند. ایده آل جمهوری افلاطون تشکیل حکومت اشتراکی است که با کمونیسم امروزی فقط در نام مشترک است. کمونیسم او یک کمونیسم اشرافی بود. افلاطون از دموکراسی آن زمان که به عوام فریبی و زوال گراییده بود دلخوش نبود و آرزوی حکومتی را می کرد که بر حسب سلسله مراتب استوار باشد.
اجتماع از نظر افلاطون به سه طبقه تقسیم شده بود و بر حسب سلسله مراتب عبارت بود از:
1- قضات و رجال حکومتی
2- نظامیان و پاسداران
3- رنجبران و صنعتگران.
کمونیسم افلاطون به یک ایده آل وابسته بود و برخلاف کمونیسم امروزی، کمونیسم او می خواست انسان را از تمام غمهای مادی نجات دهد. به نظر افلاطون پول یک امتیاز پستی است و باید به سطح پایین اجتماع یعنی رنجبران و صنعتگران، به همه آنهائی که کارهای یدی و بدنی می کنند اختصاص یابد. مدینه ای که خواب پیاده کردن حکومت خود را می دید مدینه فاضله قضات و نظامیان بود. در چنین نحوه حکومت عقیده داشت که فرزندان این طبقات باید از مادران گرفته و در پانسیونهای دولتی برای اجتماع فاضله و برای دنیای بهتر و مسؤلیتهای خطیر دولتی تربیت شوند.
این طبقات به مال دنیا بی نیاز خواهند بود و بیش از حد تأمین معیشت ثروت بدست نخواهند آورد. ثروت جامعه متعلق به دولت خواهد بود و از طریق آن توزیع خواهد گردید.
فقر و غنا هر دو موجب فسادند؛ برای رواج فضیلت باید هر دو نابود شوند؛ باید ثروت از دست اغنیا خارج و به دولت سپرده شود تا عدالت را برای افراد اجتماع برقرار کند.
فقر و غنا هر دو موجب فسادند؛ برای رواج فضیلت باید هر دو نابود شوند؛ باید ثروت از دست اغنیا خارج و به دولت سپرده شود تا عدالت را برای افراد اجتماع برقرار کند.
عقیده افلاطون(1) بی نیازی از ثروت مادی است و به نظر او مستغنی کسی است که نیازمندیهای او محدود باشد. درباره مداخلات دولت در امور اقتصادی افلاطون عقیده داشت که دولت باید« قیمت عادله » را برقرار، رباخواری را تقبیح، و واسطه های مبادله(سوداگران» را تقلیل دهد و مالکیت اراضی را محدود کند.
پی نوشت ها :
1- گفته اند افلاطون قدم زنان به تعلیم متعلمان می پرداخت. به نقل و با استفاده از لغت نامه دهخدا پس از شهادت استاد خود سقراط، یک چند جهانگردی کرد. مسافرتهای او به خاطر کسب علم و پیدا کردن کتاب و زمانی به منظور اجراء و تشکیل حکومت بر اساس نظریه خویش بود. در مسافرتهای خود که برای حکومت جمهوری تبلیغ می کرد مورد خشم بعضی از امراء قرار گرفت و به بندگی و اسارت افتاد و به کمک یکی از مریدانش آزاد گردید و همان دوست باغی در اطراف آتن برای او خرید و بدو هدیه کرد که از درآمد آن ارتزاق می کرد و در همان جا زندگی می کرد و یکی از باغات را محل تدریس خود قرار داد و بر سر در باغ آکادمی گویند نوشته بود«هر کس هندسه نمی داند وارد باغ نشود». اجتماع، مانند فرد که از سه جزء ترکیب شده، از سه طبقه تشکیل می گردد. اول اولیاء امور یعنی حکماء که به منزله قوه عاقله اند و در جماعت حکم سر را دارند. دوم سپاهیان که حافظ و نگهبان اجتماع اند و به منزله قوه غضبیه هستند و حکم سینه را دارند سوم پیشه وران و ارباب صنایع و زارعان که رفع احتیاجات بوسیله آنها است و حکم شکم را دارند. همه این طبقات باید با هم کار کنند و تحت نظر دولت که مظهر جماعت است باشند.
این عقاید را در رساله معروف به سیاست یا جمهور بیان داشته اما خود نیز در اواخر عمر بدین نکته توجه نمود که چنین حکومتی بیشتر جنبه آرزو و تخلیل دارد و به همین جهت رساله دیگری بنام «نوامیس» تألیف کرد و به جنبه عملی نزدیکتر شد و قوانین و نظامات را تابع اوضاع و احوال اقتصادی و جغرافیایی دانست و وظیفه اصلی دولت را تعلیم و تربیت افراد شمرد.