ویژگی رجال و رهبران آسمانی، ارتباط با جهان غیب و آگاهی از اخبار و اسرار نهان هستی است. قرآن کریم یکی از آیات و معجزات حضرت مسیح (ع) را، اطلاع از اعمال مردم در خانه های خویش می شمارد که چه می خورند و چه چیزی ذخیره می کنند: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَ مَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. (1) در مورد نبی اکرم اسلام (ص) نیز، قرآن جای جای وی را از اخبار انسان ها و امتهای پیشین مطلع ساخته و می فرماید: ذلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ. (2)
خبردهی قرآن از اخبار نهان، تنها به ذکر وقایع پیشین تاریخ محدود نمی شود، بلکه گاه نیز صراحتاً از حوادث آینده خبر می دهد که نمونه ی روشن آن، نوید پیروزی روم مسیحی بر ایران ساسانی (زمان پرویز) است که به زودی تحقق یافت: الم، غُلِبَتِ الرُّومُ، فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ، فِی بِضْعِ سِنِینَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ، بِنَصْرِ اللَّهِ یَنْصُرُ مَنْ یَشَاءُ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. (3)
ارتباط با جهان غیب و آگاهی از اسرار نهان گیتی، در بینش دینی تا آن جا حائز اهمیت است که عملاً یکی از علائم «صدق گفتار» و نشانه های «حقانیت آیین و مرام» کسانی است که عملاً یکی از علائم «صدق گفتار» و نشانه های «حقانیت آیین و مرام» کسانی تلقی می شود که مدعیند بر ایشان وحی می شود و فرستاده ی خداوند متعال به سوی افراد بشرند. در واقع، خبرهایی که این گونه افراد از حقایق پنهان موجود یا حوادث آینده می دهند، محک خوبی برای تشخیص درستی ادعای آن ها مبنی بر ارتباط با خداوند جهان است؛ خداوندی که به تعبیر قرآن: عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ (4)، یعنی آگاه به حقایق پنهان و آشکار جهان است و خاصّان درگاه خود، به ویژه انبیا و رسولان، را از اخبار غیبی مطلع می سازد: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ ... (5)
بر پایه ی این تلقی رایج در بین پیروان ادیان الهی، رهبران فرقه ی بهائیت نیز - که ادعای دریافت «وحی» از آسمان و تأسیس دیانتی الهی را دارند - مدعی آگاهی به اخبار و اسرار نهان هستی، و پیشگویی حوادث آینده ی تاریخ بشر می باشند و خود و اتباعشان، چنین وانمود می کنند که به اسرار غیبی مطلع بوده و وعده ها و پیشگوییهای آنان، صورت تحقق یافته است (6)، و همین را دلیل ارتباط رهبران فرقه با وحی، و حقانیت آیین آنان می گیرند. (7)
نکته ی فوق، اتفاقاً محک خوبی برای تشخیص میزان صحت و سقم ادعاهای آنان است. (8) برای نمونه، آنان در آثار و الواح خویش جابه جا وعده های زیادی دائر بر گسترش آیین خود در جهان به دیگران داده اند، که امروزه پس از گذشت مدت زمانی طولانی از طرح آن وعده ها، به خوبی می توان درباره ی صحت و سقم آن داوری کرد.
مقاله ی حاضر مروری دارد بر پیش گویی های سران بهائیت، و وعده های آنان به اتباع خود، که البته بسیاری از آنها وارونه از کار درآمده است. عدم تحقق این وعده ها و پیش گویی ها، از جمله ی موضوعات جالب (و بعضاً خوشمزه ی) تاریخی است که ضمناً صبغه و نتیجه ی کلامی - اعتقادی دارد و صحت و سقمِ داعیه های دینی و آسمانیِ رهبران این فرقه را کاملاً معلوم می سازد.
ذیلاً برخی از این وعده ها و پیشگویی ها که در کتب متعلق به سران و مبلغان نام آشنای فرقه بازتاب یافته اشاره می کنیم:
الف) پیشگویی های علی محمد باب
1. بزودی علمای بزرگ اسلام، به بابیت افتخار می کنند!
پیشوای بابیان (میرزا علی محمد باب) در کتاب مشهور خود: دلائل سبعه، مدعی است که آیین من نیز مثل دین اسلام، عن قریب [به زودی] عالمگیر شده و علما به آن روی می آورند! عبارت او چنین است: «... از برای خدا عبادی هست که وقایع از اول ظهور را، حرفاً به حرف، ثبت نمود، و عن قریب فوق اکراس بیان و اعراش آن، متدفقین از علمای آن و محققین از حکمای آن، به ذکر آن افتخار نمایند. چنان چه امروز می بینی که کل [مردم] به ذکر رسول الله چگونه مفتخرند، ولی در بدء ظهور آن حضرت، چه کلمات نگفتند. تعالی الله یقول الظالمون علوا کبیرا...». (9)2. به زودی جمیع اروپاییها به باب ایمان می آورند!
می دانیم که پس از آشکار شدن ناتوانی باب از پاسخگویی به سؤالات علمی علمای تبریز، با ملاحظه ی ادعای غریب وی که من همان قائم موعود هزار ساله ی شیعیان هستم، شبهه ی «خبط دماغ» و اختلال مشاعر باب بین علما شدت گرفت و این امر، تکلیف شرعی علما مبنی بر قتل باب به عنوان یک شخص مرتد را در ابهام فرو برد. زیرا حکم شرعی اعدام مرتد، در مورد اشخاص فاقد شعور اجرا نمی شود. از همین روی (طبق نوشته ی منابع بهائی) جهت بررسی این شبهه، «به دستور علما و ولیعهد [ناصرالدین میرزا] دو نفر طبیب ایرانی به اتفاق یک نفر دکتر مسیحی به نام دکتر کورمیک Dr. Cormick در محبس» باب «را ملاقات نمودند. دکتر کورمیک اصلاً از اهالی انگلستان و سالها طبیب مخصوص شاهزاده عباس میرزا ولیعهد بود و بعد از فوت او همچنان در تبریز ساکن و در دربار ولیعهد ناصرالدین میرزا به خدمت مشغول و مورد احترام اهالی بود. این شخص چندی بعد از آن ملاقات، در جواب پرسش قسیس (10) بنیامین لاباری که از میسیون مذهبی امریکاییها در ارومیه بود شرح ملاقات خود را نوشته و پسر دکتر شید W.I Shedd این نامه را در ضمن اوراق پدر خود که او هم از این دسته ی مذهبی بوده یافته و در ضمن نامه ای در تاریخ اول مارچ سنه ی 1911 به جهت پرفسور[ادوارد] برون، مستشرق معروف انگلیسی، فرستاده است. پرفسور برون نیز عین نامه را با شرح مزبور در کتاب خود به نام (موادی جهت تحصیل [اطلاعات پیرامون] دیانت بابی) درج نموده است». دکتر کورمیک در نامه به بنیامین لاباری می نویسد: «از من تفصیل ملاقاتم با مؤسس فرقه ی معروف به بایه را پرسیده بودید. می گویم که در این روبه رو شدن، امر مهمی حاصل نشد. زیرا باب می دانست که من با دو نفر طبیب ایرانی مأمور شده ایم که قوای عقلانی او را رسیدگی کنیم که آیا باید به قتل برسد یا خیر. به این جهت اکراه داشت که جواب سؤالات ما را بدهد...».نکته ی قابل توجه در گزارش دکتر کورمیک، که با بحث حاضر ارتباط دارد، پیشگویی است که باب در گفت و گوی خود با کورمیک می کند و پس از گذشت بیش از 150سال از ذکر آن، نه تنها این پیشگویی محقق نشده بلکه اکنون دیگر سودایی کاملاً خام و حتی مضحک جلوه می کند. دکتر کورمیک می نویسد: باب «به سؤالات من هیچ جواب نداد مگر یک دفعه، و آن موقعی بود که به او گفتم من مسلمان نیستم و مایلم از دین شما چیزی بدانم؛ شاید من هم بگروم. در این مواقع نظر دقیقی به سوی من نبوده گفت: هیچ شک ندارم که به زودی جمیع اروپاییها به من ایمان خواهند آورد» ! (11)
در حال حاضر، بیش از یک قرن و نیم از ذکر این وعده ها می گذارد و خواننده، خود می تواند راجع به صحت و سقم این پیشگویی که با کلمه «به زودی» هم ادا شده اند داوری کند.
ب) حسینعلی بهاء
1. به زودی جمیع ملت های جهان زیر بیرق بهائیت جمع می شوند!
حسن موقر بالیوزی (از سران بهائیت و ایادی امرالله در زمان شوقی افندی) از قول حاجی میرزا حبیب الله (یکی از همراهان حسینعلی بهاء در تبیعد عراق) نقل می کند که می گوید: یکی از روزها، بهاء «درباره ی بعضی از علمای شیعه ی دربار ناصرالدین شاه و سلطان عبدالعزیز، و عجز کامل و عدم موفقیت آنها با وجود سعی فراوان که در اطفاء نار موقِده ی الهی به عمل می آوردند، بیاناتی فرموده اضافه نمودند که"به زودی خواهید دید که جمیع ملل عالم، در ظل خیمه امر الهی مجتمع خواهند شد"». (12)
2. به زودی علمای شیعه از بهائیت استقبال می کنند!
در لوحی از حسینعلی بهاء می خوانیم که ضمن بدگویی شدید از علمای ایران (به علت مخالفت آنها با او و مسلک بهائیت) می گوید: «اگر چه اَلیوم [امروز] علمای عصر، حجاب شده اند بین حق و خلق [یعنی مانع گرایش مردم به بهائیت گردیده اند]، و لکن زود است که کل، به خسران خود اعتراف نمایند و به ذکر احبای الهی ناطق گردند...». (13)
پیش گویی فوق، نه تنها هیچ گاه جامه ی تحقق نپوشید، بلکه اساساً بهائیت، با وجود گذشت یک قرن و اند از مرگ گوینده ی آن، هنوز در زادگاه اصلی رهبران خود، ایران، حکم قاچاق را دارد!
3. به زودی بابیت بر جهان سلطنت می یابد!
بهاء در کتاب مشهور خود: ایقان، که در اثبات حقاینت آیین باب نوشته است: ادعا می کند: و عَن قرب است که اعلام قدرت الهی را در همه ی بلاد مرتفع بینی و آثار غلبه و سلطنت او را در جمیع دیار ظاهر مشاهده فرمایی». (14)4. بی اطلاعی بهاء از زمان تأسیس «بیت العدل»
می دانیم که تشکیل بیت العدل - که از دستورات اکید بهاء است - نه تنها در زمان او انجام نشد، بلکه جانشینانش: عباس افندی (فرزند بهاء) و شوقی (نوه ی دختری عباس افندی) نیز تا پایان عمر، شاهد گشایش این خانه ی آرزوها! نبودند. جالب این است که بهاء در کتاب اقدس، هنگام بحث از بیت العدل، خطاب به رجال بیت العدل، می گوید: هنگامی که در امری اختلاف یافتند، تا من زنده هستم به من مراجعه کنید و پس از من به کتاب و تعلیماتم: «اذا اختلفتم فی امرٍ فارجعوه الی الله مادامت الشمس مُشرقه من افق هذه السماء و اذا غربت ان ارجعوا الی ما نزل من عنده انّه لیکفی العالیمن».عبارت فوق نشان می دهد که بهاء (با همه ی مقام غیب الغیوبی!) نمی دانسته است که تا 3نسل پس از وی نیز بیت العدل برقرار نخواهد شد! (15)
5. انتخاب جانشین متمرد و عاصی نسبت به خداوند!
می دانیم که بهاء در کتاب عهدی، دو پسر خویش: عباس افندی و میرزا محمد علی، را رهبران بهائیت پس از خود قرار داد، بدین گونه که نخست عباس افندی (غصن اعظم) بر مسند جانشینی بهاء تکیه زند و سپس بعد از مرگ عباس، برادرش محمد علی (غصن اکبر (رهبر بهائیان گردد: قد اصفینا الاکبر بعد الاعظم، که البته در عمل؛ هرگز چنین نشد و عباس افندی، برادر را کنار گذاشت و حتی او و یارانش را «ناقضان» و شکنندگان عهد و پیمان الهی نامید و شدیداً طرد و لعن کرد، و آنان نیز او را منحرف و مشرک خواندند. پس از مرگ عباس افندی هم، نوه ی دختری عباس (شوقی) هم چنان میرزا محمد علی را (با کمک مقامات انگلیسی حاکم بر فلسطین اشغالی) از ریاست بهائیان محروم ساخت و خود به جای او، بر مسند ریاست فرقه تکیه زد و حتی اراده ی مراقد بهائیان در فلسطین را (ایضاً به کمک دولت قیومت انگلیس) از چنگ محمد علی خارج ساخت و آن ها را از خانه هایی که دهها سال در آن ساکن بودند بیرون ریخت.موضوع وصیت حسینعلی بهاء مبنی بر ریاست محمدعلی پس از مرگ عباس افندی بر بهائیان، امری مسلم بوده و خود شوقی در قرن بدیع با عبارت زیر به ان تصریح دارد: «غُصنی از اغصان که به موجب مندرجات آن سِفر قدیم [اشاره به کتاب عهدی]، مقامی بعد از مقام مرکز پیمان الهی [= عباس افندی] به وی مفوَّض شده بود عَلَم خلاف برداشت». (16)
نکته ی سؤال انگیز در این زمینه آن است که اگر حسینعلی بهاء رهبری آسمانی بود و با وحی و جهان غیب سر و کار داشت، چه گونه نفهمید که فرزندش: محمد علی (همان گونه که عباس افندی و شوقی بعدها ادعا کردند) فردی پست و بی ایمان و ناقض پیمان الهی است و بنابراین شایستگی وصایت و رهبری پس از بهاء را ندارد؟! و چرا با نصب وی به عنوان دومین جانشنی خویش، او را مدعی و رقیب سرسخت جانشین اول خویش (عباس افندی) ساخت و با این کار، موجبات اختلاف و کشمکش شدید چند ده ساله میان فرزندان و اتباع خود را فراهم کرد؟!
آیا جنگ و تنازع طولانی و پر آسیب میان رجال طراز اول یک آیین، که بین پیروان آن شکاف و شقاقی بزرگ و ریشه دار و زیان بخش می افکند، آن قدر اهمیت ندارد که یک رهبر مدعی ارتباط با وحی و خداوند، به این سادگی زمینه آن را فراهم نسازد؟!
روشن است که اگر حسینعلی بهاء، واقعاً یک رجل آسمانی، و مسلک او یک دین حقیقی الهی بود، هرگز چنین خبطی از وی سر نمی زد و موجبات جنجال و نزاع شدید بین اتباع خویش را فراهم نمی ساخت.
6. آتشی که شعله ور نشد!
نبیل زرندی، مورخ مشهور بهائی، با آب و تاب نقل می کند که پس از قتل باب، میرزا آقاخان نوری در دیداری که با حسینعلی بهاء داشت به بهاء گفت: «چنان به نظر می رسد که آتش فتنه ی و نزول مصائب خاموش شده است» و بهاء به او پاسخ داد که: «این طور نیست، آتش مصیبت و بلا خاموش نشده؛ عن قریب به شدتی شعله ور خواهد شد که تمام زمامداران مملکت از خاموش کردن آن عاجز خواهند شد». (17)آخرین آشوب اجتماعی بابیان در زمان ناصرالدین شاه، شورش مسلحانه ی آنان در شهر زنجان بود که به رهبری محمد علی زنجانی (حجت) صورت گرفت و در پایان ذی الحجه 1266ق (یعنی 4 ماه و اند روز پس از اعدام باب) کاملاً سرکوب شد و هیچ اثری از آن نماند. کلنل شیل در 6 ژانویه ی 1851 (مقارن با (3ربیع الاول 1267ق) آخرین خبر خود را درباره ی زنجان چنین گزارش می کند: «در حال حاضر تعالیم باب با موانعی برخورد نموده است. در سراسر ایران اتباع باب شکست خورده و پراکنده شده اند...» (18)
آشنایان با تاریخ بابیه می دانند که شورشهای بابیه در مازندران، نیریز و زنجان، که در مقاطعی، سخت برای دین و دولت ایران مخاطره آمیز شده بود، همگی قبل از اعدام باب، توسط امیر کبیر سرکوب شدند (تنها شورش زنجان تا 4 ماه پس از آن ادامه داشت و سپس آن هم کاملاً سرکوب گردید.) بنابراین کوتاه مدتی پس از قتل پیشوای بابیان در تبریز، دیگر اتباع وی به هیچ وجه توان راه اندازی چنان شورشهایی را در کشور نداشتند، لذا در قالب برخی تیمهای ترور، به فکر سوء قصد به امیرکبیر و سپس خود ناصرالدین شاه افتادند که هر دو عملیات نیز با شکست روبه رو شد و غالب سران فعال بابیه دستگیر و اعدام شدند خود بهاء نیز در جریان سوء قصد بابیان به شاه جوان، بازداشت و پس از 4 ماه حبس (با کمک جدی سفیر روسیه) از زندان آزاد و برای همیشه به خارج از ایران (در قلمرو عثمانی) تبعید گردید.
با توجه به روند ماجرای فرقه ی بابیه (و بهائیه) پس از مرگ باب، اینک بر بهائیان است که نشان دهند پیشگویی بهاء به میرزا آقاخان نوری مبنی بر این که پس از قتل باب، آتش مصیبت و بلا «عن قریب به شدتی شعله ور خواهد شد که تمام زمامداران مملکت از خاموش کردن آن عاجز خواهند شد»، کجا و چگونه تحقق یافت؟! چه، اگر مقصود اقدام (نافرجام) بابیان پس از قتل باب به اعدام امیر و شاه بود، که با دستگیری شبکه ی ترور، این توطئه مهار شد و حتی با اعدام جمع کثیری از فعالان بابیه در تهران و تبعید خود بهاء به عراق، رمق آن فرقه را از «خشونت و کشتار» نسبت به دولت ایران، به «اظهار صلح و سازش» با آن تغییر دهد. پس چه شد آن به اصطلاح آتش مهیبی که بهاء گفته بود «عن قریب به شدتی شعله ور خواهد شد که تمام زمامداران از خاموش کردن آن عاجز خواهند شد» ؟!
جالب است که نبیل زرندی، به جای اندیشیدن در این وعده ی بی بنیاد، خود را به آن راه زده و حتی رجز خوانده است که: «طولی نکشید که میرزا آقاخان به صدق بیانات حضرت بهاءالله اقرار کرد. زیرا وقتی که آن سخنان را به حضور مبارک عرض کرد خیال نمی کرد که بعد از شهادت حضرت بابیه دنباله ی مطلب کشیده شود و امر حضرت باب بعد از شهادت آن بزرگوار در جهان باقی ماند. وقتی که دید پیشرفت امر بیشتر شد و نارش مشتعل تر گردید به صدق گفتار حضرت بهاءالله اعتراف نمود» ! (19)
ماحصل توجیه نبیل این است که بهاء در آن پیش گویی، وعده ی درست داده زیرا بعد از مرگ باب، «دنباله ی مطلب کشیده» شد و مرام او «در جهان باقی ماند»! در حالی که بقای مسلک بابیت به صورت مخفی و زیرزمینی و بسیار محدود، که به هیچ وجه، حتی یک دهم سرعت رشد پیش از مرگ باب (یعنی دوران برپایی شورشهای بابیت در ایران) را نداشت کجا، و وعده ی بهاء مبنی بر «شعله ور شدن شدید» آتشی که «تمام زمام داران مملکت از خاموش کردن آن عاجز» باشند کجا؟! بیچاره شخص میرزا آقاخان هم (که با بهاء و بابیان سر و سری داشت) در سال 1275ق با خفت از مقام صدارت عزل (و جای خود را به دوستان امیرکبیر و دشمنان باب و بهاء داد) و تا پایان حیاتش (در سال 1281ق) با اندوه و درد بسیار، همراه اهل و عیال پرشمار خویش، در شهرهای مختلف ایران تبعید و دربدر گردید، و بنابراین دیگر حال و روزی برایش نمانده بود که از وضع زار بابیان در عراق (که سخت در منگنه ی فشار دولت ایران به عثمانی برای اخراج آن ها از عراق قرار داشتند) خبری بگیرد و با مشاهده ی (به قول نبیل زرندی) : «پیشرفت امر» و «مشتعل تر شدن نار» باب در جهان! «به صدق گفتار حضرت بهاء الله اعتراف» نماید! خود نبیل زرندی از شخص بهاء نقل می کند که گفته است: «چون [از سفر سلیمانیه ی عراق] به بغداد برگشتیم مشاهده شد که از امر باب اثری باقی نمانده و آن اساس به کلی فراموش گشته، همت گماشتیم تا امر حضرتش را از نو حیات تازه بخشیم و از زاویه ی فراموشی نجاتش دهیم...». (20)
واقعاً وقتی «تعصب خشک»، دیدگان آدمی را کور می کند، انسان به چه درکاتی از بیان ادعاها و توجیهات سست و مضحک سقوط می کند؟!
7. آیه ی قرآن در یادم نیست!
بنیادگزار بهائیت، میرزا حسینعلی نوری ملقب بهاءالله، ادعا می کرد که علم ماکان و مایکون را دارد! یعنی از حوادث و امور گذشته و آینده خبر دارد. وی در لوح فردوس یا کلمات فردوسیه (ص52) خطاب به جمعی از مخالفان خویش می گوید: قل موتوا بغیظکم یا اهل النفاق قد ظهر مَن لایعزب عن علمه من شیء (ای اهل نفاق، از غیظ خود بمیرید، که همانا ظاهر شد کسی که هیچ چیزی را علم او غایب نمی شود). نیز سوگند می خورد که علم ماکان و مایکون نزد او است: انتم اتبعتم اهوائکم و ظننتم ربکم غافلاً عنکم لا و نفسی عندی علم ماکان و مایکون یشهد بذلک من عرف نفسی و قرأ ما نزل من لدن علیم خبیر. (21)همو در لوح سلطان (که خطاب به ناصرالدین شاه نوشته) می گوید: یا سلطان... علمنی علم ماکان لیس هذا من عندی بل من لدن عزیز علیم. (22)
آواره، مبلغ پیشین بهائی، در الکواکب الدریه، مدّعی است که «علم» بهاء «بر امور کلیه ی عالم احاطه داشته و آگاه بوده است. (23) همو در جای دیگر از این اثر، به سؤال تفسیری آقای کمال نراقی از یحیی صبح ازل و حسینعلی بهاء اشاره می کند و ضمن نقل جانبدارانه ی ماجرا می نویسد: نراقی، ادعای ازل را که از پاسخ به سؤال یاد شده عاجز بود، باطل می دانست، ولی بهاء «را عالم به کل علوم و صاحب مقام معلوم می دانست». (24)
عباس افندی (جانشین بهاء) نیز کراراً بر غیب دانی بهاء (و خود) تأکید کرده است برای نمونه، در یکی از نوشتجات خویش، با اشاره به حوادثی که بر سر بعضی از احکام عثمانی دخیل در تبعید بهاء و ازل به ادرنه و نقاط دیگر آمده (و ازلیها مدعی بودند که پیشوایشان: ازل، همه ی این حوادث را قبلاً خبر داده بود) می گوید: خیر، آن ها دروغ می گویند و این بهاء بود که آن حوادث را پیش گویی کرده بود: گرفتاری «ظالمین و ماوَرَدَ علیهم مایَرِدُ، کل در لوح [بهاء مشهور به] رئیس و الواح اُخری به کمالِ تصریح نازل، و حال این عبد بعضی را ذکر می نماید تا کل بدانند که آن نفوس [= ازل و پیروانش] کاذب... بوده» اند. (25)
به رغم این ادعای بسیار سنگین، جالب است بدانیم که میرزا حسینعلی بهاء، به گفته ی خود، متن آیات قرآن را فراموش کرده بود. خود او صراحتاً در صحیفه ی شطیه می گوید: آیات قرآن یادم نیست، مضمونشان در خاطرم هست! بگذریم از این که، عباراتی را هم که به اصطلاح به عنوان مضمون آیات، ذکر می کند، فرسنگها از آیات مورد نظر قرآن دور است.
بخش مورد نظر از کلام بهاء در صحیفه ی شطیه را (به نقل از: کتاب رحیق مختوم، نوشته ی مورخ و مبلغ مشهور بهائی: عبدالحمید اشراق خاوری، ج1، ص350) ذیلاً می آوریم و میزان انطباق آن را با آیات قرآن محک می زنیم:
کلّ اشیاء، معجزه ی انبیاء بوده و هست، فارجع البصر هل تری من فطور، و در فرقان [قرآن کریم] بسیار آیات دلیل بر این است، اگر چه نفس آیه در نظر نیست، ولکن مضامین آن آیات بدین قرار است، مثلاً هو الذی خلقکم و رزقکم افلا تبصرون و هو الذی انبت من الارض نباتاً حسنا افلا تؤمنون و انزل من السماء ماءً افلا تشکرون..
یکی از مواردی که بهاء در عبارت فوق (به صورت نقل به مضمون) از قرآن کریم نقل مطلب می کند چنین است: «هو الذی خلقکم و رزقکم افلا تبصرون». این عبارت، شباهتی با عبارت قرآن کریم (سوره ی روم، آیه ی 40) دارد که می فرماید: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ هَلْ مِنْ شُرَکَائِکُمْ مَنْ یَفْعَلُ مِنْ ذلِکُمْ مِنْ شَیْءٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ ». چنان که می بینیم این آیه ی شریفه، عبارت «افلا تبصرون» را ندارد و اساساً تعبیر «افلا تبصرون»، تنها سه بار در قرآن کریم ذکر شده که هیچ یک نیز مناسبتی با «هو الذی خلقکم و رزقکم» ندارد!
قصص، 72: قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَیْکُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللَّهِ یَأْتِیکُمْ بِلَیْلٍ تَسْکُنُونَ فِیهِ أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ .
زخرف، 51: وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ.
ذاریات21؛ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ. این آیه با ملاحظه ی آیه قبل و بعدش چنین می شود. وَ فِی الْأَرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ وَ فِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ.
این است ید و بیضایی که جناب بهاء (با ادعای بسیار سنگین دانش علم ماکان و مایکون) از خود نشان داده است!
8. وعده های انجام نشده!
حسینعلی بهاء در کتاب اقدس، به بهائیان خراسان (ارض الخاء) با آب و تاب، وعده ی فتح و نصرت داده است ولی هنوز پس از حدود یک و نیم قرن، هیچ خبری حتی از مقدمات این فتح و ظفر! مشهود نیست (در حالی که وعده ی مشهور قرآن در آغاز سوره ی روم، چند سالی بیش نگذشت که تحقق یافت).نشریه ی بهائی آهنگ بدیع در سال 1348 می نویسد: «در کتاب مستطاب اقدس، خراسان به خطاب "یا ارض الخاء" مخاطب گشته و به ظهور رجال مؤمن و توسعه ی عظیم امر الهی در آن خطه بشارت داده شده است. قول الاعلی: "یا ارض الخاء نسمع فیک صورت الرجال فی ذکر ربک الغنیّ لمتعال. طوبی لیوم فیک تنصب رایات الاسماء فی ملکوت الانشاء باسم الابهی. یومئذ یفرح المخلصون بنصرالله و ینوح المشرکون"». (26)
چنان که عباس افندی نیز در لوح مشهور خراسان (با مطلع: ایا نفحات الله هبی معطره...») که به دستور بهاء نوشته، همین وعده ها را با آب و تابی بیشتر داده است ولی هیچ اثری از تحقق آن نیست، بلکه تعرض دولت شوروی در دهه های 1920 و 1930 به بهائیان در عشق آباد و سایر ایالات شمالی خراسان قدیم، آن چه را نیز که اعضای فرقه در طول دهها سال بند و بست با دولت روسیه ی تزاری به دست آورده بود به سرعت بر باد داد!
می رسیم به نویدها و پیشگویی های عباس افندی، فرزند و جانشین بهاء، و همان کسی که متون بهائی، او را ابن الله! و سرالله! می نامند.
پینوشتها:
1. آل عمران، 49.
2. آل عمران: 44؛ یوسف: 102؛ مؤمنون، 92.
3. روم: آیات 1تا 5.
4. رعد:9؛ زمر: 46؛ حشر: 22.
5. جن: 26-27.
6. برای نمونه ر.ک: مائده ی آسمانی، 34/4-37؛ 93-9؛ الکواکب الدریه، 262/2 و 284به بعد.
7. به قول آواره، مبلغ پیشین بهائی: «بهائیان گویند انسان عاقل با اندکی تعمق و انصاف چاره ندارد جز اینکه اعتراف کند که صدور این آیات و کلمات و ظهور مصادیق این انذارات جز از مقام وحی الهی و الهام نتواند بود...» (الکواکب الدریه، 277/2).
8. ضمن اینکه دستشان در «تحریف واقعیات تاریخی» را نیز رو می کند. برای نمونه، آواره در الکواکب الدریه (ج2، صص262-283)، تحت عنوان «خاتمه در شرح بعضی انذارات و مصادیق پاره ای از کلمات حضرت بهاءالله است»، فصل مبسوطی را به ذکر «پیشگوییهای بسیار و انذار بشارات بی شمار در السنه و افواه اهل بهاء» اختصاص داده که به زعم وی «بر بسیار از آنها شواهد مثبوته و نصوص مضبوطه[وجود] دارند». در این فصل، وی نخست به لوح مشهور بهاء موسوم به لوح رئیس (مندرج در کتاب مبین و مجموعه ی الواح سلاطین) اشاره می کند که به قول وی، سال 1275ق در ادرنه نازل و در همان سنین اولیه در بمبئی چاپ و انتشار یافته است و از فرجام سوء سلطان عبدالعزیز عثمانی و بیرون رفتن ادرنه از چنگ حکومت عثمانی خبر می دهد؛ پیشگوییهایی که هر دو، به زودی محقق گردید: ادرنه پس از گذشت 5-6 سال از زمان صدور این لوح، از قلمرو عثمانی جدا شد و عبدالعزیز نیز پس از 8 سالگی از صدور لوح یاد شده از تخت قدرت سرنگون گردید. آواره در ادامه به لوح دیگری اشاره می کند که به قول وی، سال 1278 در عکا نازل شده و در مجموعه ای به نام کتاب اقتدار به خط مشکین قلم در بمبئی چاپ و منتشر شده است. طبق لوح ثانی که با جمله ی «هو المالک بالاستحقاق، ای نفسی که خود را اعلی الناس دیده...» آغاز می شود، بهاء 5 سال قبل از خلع و سرنگونی عبدالعزیز، از آن ماجرا خبر داده است. سپس شرحی مفصل درباره ی خلع سلطان عبدالعزیز (توسط رجال سیاسی، و دینی اسلامبول) در جمادی الاول 29/1293 مه 1876 نقل می کند (همان، صص262-267).
باید توجه داشت که آواره در سخنان فوق، مرتکب چندین اشتباه فاحش تاریخی شده است. اولاً اقامت بهاء در ادرنه، بین سال های 1280-1285ق رخ داده و بنابراین عدد 1275 به عنوان سال صدور لوح رئیس، غلط است. ثانیاً جدایی ادرنه از عثمانی، نه 5-6 سال پس از صدور لوح رئیس، بلکه زمان بسیار بیشتری پس از آن نگارش آن لوح انجام گرفت. ثانیاً بهاء در 1285به عکا تبعید شده و بنابراین لوح ثانی که به گفته ی آواره در عکا نازل شده، نمی تواند در 1278صادر شده باشد! رابعاً اگر (آن گونه که آواره نوشته) صدور لوح رئیس در 1275 و خلع عبدالعزیز در 1293ق رخ داده باشد، فاصله ی بین صدور لوح رئیس و خلع سلطان، 18 سال می شود نه 8 سال! چنانکه اگر لوح ثانی (باز طبق نوشته ی آواره) در سال 1278 صادر شده باشد. فاصله ی آن با خلع عبدالعزیز (1293ق) 15 سال می شود نه 5 سال!
9. دلائل سبعه، صص 30-31.
10. کشیش.
11. نقل از کتاب، حضرت نقطه ی اولی، نوشته ی محمد علی فیضی، از نویسندگان و مبلغان شخص بهائی، صص294-295.
12. بهاءالله شمس حقیقت، حسن موقر بالیوزی، ترجمه ی مینو ثابت، ص531.
13. لئالی الحکمه، مجموعه من الآثار المنزله من قلم حضرت بهاءالله حل ذکره، 177/1.
14. ایقان، چاپ سنگی، ص49.
15. ر.ک: بحث جالب مرحوم میرزا حسن نیکو در کتاب فلسفه ی نیکو، 157/1-158.
16. قرن بدیع، 268/4. برای کتاب عهدی و اختلافات ناشی از آن بین فرزندان بهاء ر.ک: بحث گسترده و ممتّع استاد سید محمد باقر نجفی در کتاب بهائیان، فصل ششم: «جانشینی و انشعاب»، ص 486 به بعد.
17. مطالع الانوار، ص507.
18. حضرت رب اعلی، حسن موقر بالیوزی، ص188.
19. مطالع الانوار، صص507-508.
20. مطالع الانوار، ص578. اسدالله مازندرانی از عباس افندی نقل می کند که می گوید: «اگر جمال ابهی (بهاء) طلوع نمی کرد امر نقطه ی اولی از میان رفته بود» (ظهور الحق، ج8، قسمت 2، ص848.)
21. فلسفه ی نیکو، میرزا حسن نیکو، 167/1، به نقل از: اقتدارات، ص128.
22. لوح مبارک سلطان ایران، تنظیم: عزیزالله اردکانی، ص7.
23. الکواکب الدریه، 277/2.
24. الکواکب الدریه، 340/1.
25. ر.ک: مائده ی آسمانی، ج 245/4 به بعد.
26. آهنگ بدیع، سال 24 (1348)، ش5 و6، ص 130.
/ج