
مترجم: حسن صفاری
مقدمه ی این تاریخچه موضوعی ساده و عادی است: در روز چهاردهم ماه نوامبر سال 1765 در خانواده ی فقیری از مهاجرین ایرلاندی، ساکن ایالت پنسیلوانی Pennsylvanie در ممالک متحد امریکای شمالی پسری به نام رابرت فولتون Robert Fulton به دنیا آمد.(1) هنوز بیش از سه سال نداشت که پدرش وفات یافت و چون مادرش که تربیت او را بر عهده داشت دارای هیچ گونه ممر معاشی نبود، کودک به زودی مجبور شد مدرسه ی دهکده ی خود را رها کند و در جستجوی کار بر آید. اما در این کودک استعداد خاصی برای نقاشی وجود داشت و مخصوصاً صاحب همت و اراده و سرسختی شدیدی بود که به ندرت در همسالان او دیده می شود. گاهگاه سه پایه ی نقاشی خود را مقابل برخی شخصیت های مهم می گسترد و چون تصاویری که بدست می آمد شباهت با اصل داشت کار رابرت رونقی گرفت و وی به تدریج درصدد برآمد که حس جاه طلبی مشروع خود را اقناع کند و به ا ین منظور مشتریان ولایتی خود را ترک گفت و تصمیم گرفت که به شهر واشینگتون برود و بخت و اقبال خود را در آنجا مورد آزمایش قرار دهد.
اقبال با او یاری کرد: روزی از روزها وی با دم و دستگاه نقاشی خود در حضور مرد بزرگی که همه ی نسل جوان به او معتقد بودند قرار گرفت! این مرد بزرگ بنژامین فرانکلین Benjamic Franklin مشهور بود.
فولتون خواسته های قلبی خود را با این محرم راز در میان گذاشت و گفت: فقط در اروپا، وطن انواع هنر است که وی می تواند استعداد خود را بارور سازد. آیا فرانکلین نمی تواند سفارشی برای او به یکی از امریکائیانی که ساکن انگلستان هستند بنویسد، مثلاً به بنژامین وست West نقاش امریکایی که اکنون در لندن ثروت بسیار گرد آورده بود؟
فصل دیگر این داستان جوان مزبور را به ما نشان می دهد که در سیته (2) از اعیان و اشراف که کلاه گیسی بر سر داشتند تصویر بر می دارد و تابلوهای نقاشی خود را در آکادمی پادشاهی عرضه می کند. با همه ی این احوال و با وجود آنکه سن او از بیست و شش سال متجاوز نیست قضا و قدر سرنوشت او را به سوی دیگری منحرف کرده است. روزی وی تصویر استانهوپ را کشید و با این مخترع آشنایی یافت و این شخص توجه او را به سوی دیگری رهبری کرد و از این پس اشتغال خاطر او فقط مسائل فنی بوده است و بس. دخالت استانهوپ در زندگی فولتون به کلی فکر او را تغییر داد و نقاش امریکایی سه پایه و قلم مو را کنار گذاشت و محو و خیره ی تماشای افق های جدیدی شد که مخترع نامور بر روی او گشوده بود. ماشین وات و کشتی بخار توجه او را جلب کرد و شوری در وی پدید آمد و از آن پس اگر دست به مداد می زد نه به منظور ابداعات هنرمند نقاش بود بلکه می خواست به فنون مهندسی پردازد و نقشه های فنی تهیه کند.
فولتون وسایل رسم فنی در دست گرفت و ملخصاتی رسم می کرد که وست نقاش از دیدن آنها دستها را به سوی آسمان بلند می کرد: نقشه ی دستگاهی برای حفر سنگر، ماشینی برای بریدن و صیقلی کردن مرمر، ماشین دیگری برای ریسندگی نخ کتان، کشتی لجن کشی برای تنقیه ی مجاری آب، و گذشته از آن نقشه ی پل ها و مجاری و قنوات بسیار رسم کرد وحتی در سال 1796 یک دوره کتاب تألیف کرد و ضمن آن تعلیم داد که چگونه می توان اصلاحاتی در کشتی رانی رودخانه ای به عمل آورد.
وفور این همه نتایج انگلیس ها را به کلی متعجب کرد. آنان وی را به عنوان نقاش تحسین و تمجید می کردند، اما از فولتون صنعتگر و اهل فن بیمناک بودند، چقدر باید این مرد خارجی اهل ادعا و لاف و گزاف باشد که بخواهد به کشوری که صاحب مردانی از قبیل وات و مردوک و آرکرایت بوده است چیزی بیاموزد! فولتون از برودت این استقبال دچار یأس گردید و اظهار امیدواری کرد که شاید فرانسویها تفاهم بیشتری نسبت به او نشان دهند و از این رو از تنگه ی مانش عبور کرد.
... فولتون در انتظار آنکه افکار او در این کشور بارور شوند با خود اندیشید که ابتدا باید زندگی کرد و غذا خورد.
بنابراین از کاری که رابرت بارکر Robert Barker اسکاتلندی درسال 1787 کرده بود سرمشق گرفت و در کوچه ها شروع به کشیدن مناظر پاریس و تولون کرد.
اهل پاریس به سوی این تماشای جدید هجوم آوردند (1799) و نقاش توانست خود را به همه بشناساند و قلل شامخ علم آن روز یعنی لاپلاس و مونژ به او اجازه ی ملاقات دهند.
اکنون به سال 1800 رسیده ایم. روابط فرانسه و انگلستان مختل شده است. کنسول اول (3) دائماً در فکر آن است که قشونی در آن سوی دریای مانش پیاده کند ولی ترس از نیروی دریایی انگلستان او را به تأمل وا می دارد. اما در همین هنگام فولتون وسیله ای را که برای انهدام نیروی دریایی انگلستان لازم است در اختیار او قرار می دهد و باید به طور صریح و ساده متذکر شویم که این وسیله عبارتست از اختراع زیر دریایی و اژدر.
درست در این نکته تأمل کنیم. کار فولتون دادن نقشه ای و یا ساختمان نمونه ای مبهم و غیر عملی نبود و زیر دریایی وی از قبیل آنکه دیوید بوشنل David Bushnell آمریکایی (1826-1742) در سال 1776 بکار انداخت محسوب نمی شد.
این زیر دریایی اسلحه ی وحشت انگیزی بود و تشکیل می شد از کشتی کوچکی به طول 6 متر و چهل سانتیمتر که در سطح دریا با کمک بادبان و در زیر دریا با کمک پروانه ای، که آن را به وسیله ی دسته ای به کار می انداختند، حرکت می کرد. برای فرو رفتن در آب به وسیله ی تلمبه آب وارد در حوضچه هایی که به این منظور ساخته شده بود می کردند و ظرفی پر از هوای فشرده کارکنان این زیر دریایی را مجاز می داشت که مدت 6 ساعت در زیر آب باقی بمانند. در واقع نیز در آزمایشی که در ماه ژوبه ی سال 1801 در بندر برست به عمل آمد زیر دریایی فولتون بهنام نوتیلیس Nautillis همین مدت در عمق 7 متر و 60 سانتیمتر در زیر آب باقی ماند. اما اژدر اختراع فولتون نیز ضمن همین تجارب هویدا شد و آن عبارت از صندوقی بود که از مواد منفجره پر می کردند و می بایست آن را با دست حمل کنند و در زیر کشتی منظور نصب نمایند و آثار انفجار آن تأثیر وحشت آوری در همه ی حضار کرد.
بار دیگر نیز نابینایی فکری مقامات اداره کننده ی مملکت در آن عهد، و در رأس آنها خود ناپلئون، ما را به حیرت و تأثر وا می دارد. که می داند که اگر او فولتون را تشویق و حمایت می کرد، نمی توانست بطور قابل ملاحظه ای نیروی دریایی بریتانیایی را تضعیف کند؟ که می تواند مدعی شود که در این صورت پیاده شدن قوای فرانسه مقیم بولونی Boulogne در خاک انگلستان غیر ممکن بوده است؟ اگر انگلستان مستقیماً مورد هجوم ناپلئون قرارمی گرفت سیر تاریخ به کلی عوض می شد.
حکومت لندن چنان خوب از این موضوع واقف شد که بخشنامه ای برای تمام فرماندهان کشتی های انگلیسی فرستاد و آنان را از امکان حمله به وسیله ی زیر دریایی مطلع ساخت و درعین حال به فولتون پیشنهاد کرد که اسرار خود را به انگلستان بفروشد.
امریکایی هوشمند خیلی زود متوجه شد که ناپلئون به قدرت و اهمیت و امکانات اختراع او پی نبرده است. بنابراین از فکر ایجاد زیردریایی دست برداشت و فکر قدیمی ژوفرو ادابان واستانهوپ یعنی ایجاد کشتی بخار را پیش کشید و در آن زمان براین دستگاه نام پیروسکاف (4) Pyroscaphe می دادند. باید دانست که فولتون به خوبی آگاه بود که هنرمند اهل فرانش کونته در این راه چه هنرنمایی کرده بود و شرافتمندانه تقدم او را در عین حال معایب دستگاه مزبور را نیز تشخیص داد و در قدرت خود دید که این معایب را دفع کند. یکی از دوستان او به نام رابرت لیوینگستون Robert Livingston مخارج این کار را به عهده گرفت و فولتون با کمک او در همین سال 1803 اولین کشتی بخار خود را ساخت.
این کشتی از چوب ساخته شده و 20 متر و سی سانتیمتر و طول و سه متر و 20 سانتیمتر عرض داشت. یک ماشین وات با تأثیر مضاعف که بر روی آن کار گذاشته می شد دو چرخ پرده دار را که قطر هر یک سه متر و 65 سانتیمتر بود به حرکت در می آورد.
روز نهم ماه اوت در ساعت شش بعد از ظهر در حضور هزاران تماشاچی و خیل کنجکاوان کشتی مزبور در رودخانه ی سن به حرکت در آمد و چندین بار در طول رودخانه ی سن حرکت کرد و بازگشت و سرعت آن در حدود 4/7 کیلومتر در ساعت بود.
در این سال اوکزیرون و فیچ هر دو مرده بودند و مارکی دوژوفروآ در تبعید به سر می برد. اما فولتون نیز نتوانست بیش از اسلاف مزبور بر شک و تردید مردم غلبه کند. همه تصدیق داشتند که ماشین او اسباب بازی مفرحی است، اما بیش از این چه می تواند باشد؟ مگر نه آن است که آینده همواره متعلق به بادبان باستانی و جاودانی است؟
متأسفانه بار دیگر ناپلئون حوصله نکرد که دنباله ی تجاربی را بگیرد که ممکن بود به وضع معجزه آسایی باعث احیای نیروی دریایی او شود. بار دیگر داستان دماغ کلئوپاتر تکرار شد... مخترع امریکایی حس کرد که او نیز مانند اخلاف خود رانده شده است و نزدیک است در غرقاب فنا بیفتد، اما کوشش کرد که در کنار این غرقاب خود را حفظ کند.
ارزش و لیاقت فولتون فقط در وجود نبوغ خلاقی نبود که می توان آن را، شاید، معادل با هنر وات در ایجاد بدایع دانست؛ امروزه بر ما مسلم است که ارزش اساسی این شخص در ایمان خلل ناپذیر وی و در سرسختی بیمانند او بود که به وسیله ی آن توانست با تصمیم قاطع مبارزه کند و در مقابل حوادث با روشن بینی کامل سینه سپر نماید و با اراده ی خلل ناپذیر همه ی مشکلات اعم از احساسات، قضاوتهای غلط، منافع خصوصی، بیقیدی یا بدجنسی و خباثت این و آن را از میان بردارد.
فرانسه و انگلستان هر دو او را رها کرده اند؟ چه اهمیت دارد؛ وی در سال 1806 بار دیگر به وطن خود یعنی ممالک متحد امریکا بازگشت. با کمک لیوینگستون که اعتماد کامل خود را به او حفظ کرده بود، به مؤسسات کشتی سازی چارلز برون Charles Brown در نیویورک، نه یک پیروسکاف کوچک به منظور آزمایش، بلکه یک کشتی بخار واقعی سفارش داد که می بایست برای حمل مسافران بکار آید. این کشتی که نام آن کلرمون Clermont بود روز دهم ماه اوت سال 1807 وارد در آبهای رودخانه ی هودسون گردید.
این کشتی بزرگ 40 متر طول و سه متر و 60 سانتیمتر عرض داشت و بیش از دو متر در آب فرو می رفت. چرخهای آن که هر یک 4 متر و 600 سانتیمتر قطر داشتند فرمان ماشین وات پر قدرتی را که دارای دو استوانه ای بود اجرا می کردند.
روزنامه های نیویورک فولتون را دیوانه خوانده و در مردم به حداکثر ایجاد وحشت کرده بودند و در حضور چنین مردمی کشتی لنگر برداشت و آماده ی سفر آزمایشی خویش گردید. کشتی در حضور این گروه گوسفندان طنابهای اتصال خود را با ساحل قطع کرد و درحالی که خود مخترع بر فراز آن بود براه افتاد. اما در این موقع حادثه ی غیر مترقبه ای رخ داد:
وقتی که این مردم ساده لوح به چشم خویش دیدند که کشتی بخار بدون اینکه از بادبان استفاده کند به راه افتاده است و خود به خود، با آرامش تمام در میان گروه کشتی ها پیش می رود و دور می شود غرق حیرت و تعجب شدند. ابتدا هیاهوها و تمسخرها خاتمه یافت و آرامشی در ایشان پدید آمد. آنگاه همه ساکت شدند و طولی نکشید که تمسخر و خصومت قبلی جای خود را به شور و شعف و کف زدنهای شدید دارد.
این بار دیگر فولتون بطور قطع پیروز شده بود.
وی در صدد بر آمد که کلرمون را برای مسافربری مابین نیویورک و آلبانی Albany، شهری که دویست و شصت کیلومتر دورتر از آن واقع بود، روی رودخانه ی هودسون اختصاص دهد. اولین مسافرت کشتی مزبور به این منظور در روز هفدهم ماه اوت صورت گرفت و مسافت مزبور درسی و دو ساعت پیموده شد. با وجود تمجیدهای پر شور روزنامه های نیویورک، که غفلتاً لحن خود را عوض کرده بودند، هیچکس جرأت نکرد سوار این کشتی شود. برای مسافرت بازگشت فقط یک نفر داوطلب پیدا شد وفولتون 6 دولار کرایه ای را که او پرداخت با هیجان و تأثر بسیار دریافت داشت در واقع این عدم استقبال چه اهمیتی داشت؟ موضوع مهم این بود که مخترع بزرگ با وجود همه ی طوفانها و حوادث وضع خود را حفظ کرده و تماس با پیروزی را از دست نداده بود. فقط مدت کمی طول کشید که هجوم بیمانند مردم او را مجبور ساخت که کشتی خود را بزرگتر کند. درسال 1811 مجبور شدند که سه برادر برای کلرمون به وجود آورند و کمپانی فولتون- لیوینگستون مستقیماً به سوی موفقیت قطعی پیش می رفت.
فولتون روز بیست و سوم فوریه ی سال 1815 وفات یافت، در حالی که از طرف کنگره ی امریکا با تشریفات بسیار از او قدردانی و تجلیل کردند و سپس او را در قبرستان کوچکی درمانهاتان، در قلب شهر نیویورک، به خاک سپردند، شهری که وی در آبادانی و رفاه آن کوشش عظیم و بیمانندی کرده بود. کلرمون پیر اکنون دارای اعقاب متعدد بود. بیش از صد پیروسکاف بر روی دریاچه های بزرگ و رودخانه های مهم امریکا در رفت و آمد بود و ساعتی که اروپا نیز می بایست از امریکا در این راه، سرمشق بگیرد نزدیک می شد.
پی نوشت ها :
1- اشاره ای است به این ضرب المثل که «اگر دماغ کلئوپاترا کج بود تاریخ جهان تغییر می کرد، مبداء ضرب المثل مزبور این است که برخی علت کشته شدن ژول سزار و جنگهایی را که در پی آن ما بین مارکوس آنتونیوس (آنتوآن) با بروتوس و دیگران در گرفت و بالاخره اختلاف آنتونیوس و او کنار و خودکشی آنتونیوس را فقط وجاهت فوق العاده کلئوپاتر می دانند و بنابراین معتقدند که اگر کلئوپاتر زیبا نبود تاریخ جهان تغییر می یافت. خوانندگان ملاحظه خواهند کرد که سرگذشت فولتون با این مثل بی مناسبت است. «یادداشت مترجم»
2- سیته یا سیتی(چنانکه انگلیس ها می گویند) عبارتست از محل قدیم شهر لندن که امروزه فقط یکی از محلات شهر لندن می باشد و بخصوص مرکز بانک ها و ادارات دولتی و غیره است. «یادداشت مترجم»
3- مقصود ناپلئون است، در زمانی که هنوز به پادشاهی نرسیده بود.
«یادداشت مترجم»
4- این کلمه ریشه ی یونانی دارد و مفهوم آن عبارت است از کشتی آتشی. «یادداشت مترجم»