نویسنده: پی یر روسو
مترجم: حسن صفاری
مترجم: حسن صفاری
ماشین تحریر، ماشین دوار چاپ و ماشین خودکار حروف چینی، سه اختراعی که پیدایش آنها را مرهون فولاد می باشیم و در ایجاد جهان نو سهم اساسی داشته اند.
سه اختراع مابین بسیاری دیگر و حتی مابین بی نهایت اختراع دیگر، زیرا در حقیقت توسعه ی صنعت فولاد سازی مجموعه ی مدنیت صنعتی را تغییر داد و به صورت نوینی در آورد.
در این نکته نباید تردید کرد: تعمیم روش بسمر در صنعت فولادسازی مبدأ تبدیلات عمیق مادی گردید که همه ی ساکنان جهان در نیمه ی دوم قرن نوزدهم شاهد آن بوده اند. آن چنان تبدیلاتی که به طور قاطع و مطلق میزان همه ی ارزشهایی را که میراث قرون گذشته بوده اند تغییر داد. زیرا اگر تا آن زمان صنایع فلز کاری درجه ی دوم اهمیت را دارا بودند و مقام اول را همچنان خاص صنایع نساجی و بافندگی بوده است، ناگهان سلسله ی مراتب مزبور واژگون گردید و منسوجات قدم به قدم در مقابل فولاد عقب نشستند و میدان را برای مبارز جدید خالی کردند.
اما نباید اشتباه کرد و تصور نمود که اهمیت منسوجات در قدر مطلق نقصان یافته بود به عکس، در تمام نقاط جهان تولید پشم و پنبه افزایش می یافت. مابین سالهای 1815 و 1850 تولید پشم مضاعف گشت و تولید پنبه 5 برابر شد.
در انگلستان صنایع پنبه، که در سال 1785 هشتاد هزار نفر را به کار گماشته بود در سال 1830 متجاوز از 830 هزار کارگر را در تجهیز داشت. در فرانسه مابین سالهای 1812 و 1840 میزان مصرف پنبه ی خام از 10 میلیون کیلوگرم به 55 میلیون کیلوگرم رسید و در سال 1869 از صد و بیست میلیون کیلوگرم متجاوز گردید. یکی از صاحبان صنایع نخ ریسی بلژیکی به نام لیه ون بوون Lievin (Bauwens (1769-1822 توانسته بود با استادی و مهارت اسرار فنی نساجی انگلیس ها را به دست آورد و کارگاههای متعدد در گان Gand و پاریس تأسیس کرد که منافع فراوان دادند و کارشان رونق بسیار یافت. در همه جا احتیاج به پنبه ی خادم بیشتر می شد و این امر موجب گردید که در ماوراء دریاها بر مساحت اراضی پنبه کاری بیفزایند.
بعد از جنگهای شمال و جنوب در امریکا، دیگر صادرات پنبه ی امریکایی به هیچ وجه کفاف صنایع جهانی را نمی داد به طوری که هندوستان کوشش خود را برای تولید مضاعف ساخت و پنبه ی مصری در بازار اروپایی مقامی به دست آورد که هر روز اهمیت بیشتری می یافت.
همه ی این توسعه ی غیر عادی ماحصل افزایش تقاضا بود و به هیچ وجه از اختراع مهمی که بازده کار را افزایش داده باشد نتیجه نمی شد. در واقع از اواسط قرن نوزدهم فن پارچه بافی به نقطه ی اوج و اعتلای خود رسیده بود؛ اکنون دیگر ماشین های نساجی را از فلز می ساختند و آنها را با کمک ماشین بخار به کار وا می داشتند. در سال 1793 الی ویتنی Elie Whitney ماشینی اختراع کرده بود که نخ ها را در صفوف منظم به ماشین نساجی می فرستاد و در سال 1813 هاروکز Herrocks انگلیسی ماشین نساجی را کاملاً مکانیکی کرده بود و آخرین اختراعی که می توانست در این زمینه انجام گیرد آن بود که بعدها به دست نورثروپ NorthroP امریکایی انجام گرفت و این دستگاه را سراپا خودکار ساخت. در سال 1824 بودمر Bodmer سوئیسی نام خود را بر روی نوع جدیدی از ماشین برای تهیه ی نخ پنبه گذاشت جنکز Jencks امریکایی ماشین نساجی اتصالی را که دارای چنبره و تیغه بود اختراع کرد؛ هایلمن Heilmann آلمانی در سال 1845 دستگاه جدیدی برای باز کردن پشم اختراع کرد و بالاخره تائونزند Townsand انگلیسی در سال 1847 دستگاه کشبافی جدید را اختراع نمود. آخرین اختراع مهم در صنعت نساجی کار انگلیسی دیگری به نام مرسر Mercer بود. این شخص در سال 1850 روشی ابداع کرد که چون نخ پنبه را خوب می کشیدند و آن را در محلولی از سود سوزان فرو می بردند همچون ابریشم درخشان می شد و به این طریق پنبه ی «مرسریزه» بدست می آمد.
همه ی این ابداعات در حقیقت اصلاحاتی بودند و هیچ یک ارزش ترقی قاطعی را نداشته اند! اما قطعاً این سؤال پیش می آید که اگر در این هنگام اختراعی انجام نمی گرفت، و این بار گفتگو از اختراعی مهم و قاطع است، و به داد خیاطان و همه ی اهل دوخت و دوز، که از شدت کار به جان آمده بودند، نمی رسید چگونه آنان می توانستند با وجود همه ی اصلاحات فوق و ازدیاد اتصالی تولید جواب تقاضای روز افزونی را بدهند که در واقع با تصاعدی هندسی پیش می رفت، به طوری که هر روز بیش از روز پیش لباس و لباس زیر و انواع لوازم پارچه ای منزل مورد احتیاج بود.
در حدود اواخر سلطنت شارل دهم در فرانسه، در شهر کوچک آمپلپویی Ample puis واقع در ایالت رون موجودی می زیست که همه ی اهالی شهر او را با انگشت به هم نشان می دادند و عقلای شهر وقتی که صحبت از او به میان می آمد شانه ها را بالا می انداختند و یا سر را به علامت تأسف تکان می دادند. این شخص خیاط بد بختی بود به نام بارتلمی تیمونیه Barthelemy Thimonnier (1793-1858). اما این خیاط فقط از آن لحاظ بدبخت بود که خود می خواست که بدبخت باشد؛ زیرا اگر او نیز مانند سایر خیاطان اکتفا به این می کرد که شرافتمندانه و عاقلانه کار خود را در کارگاهش انجام دهد. خیاط خانه ی او به تدریج رو به زوال نمی رفت و کم کم دچار ورشکستگی نمی گردید و زن و فرزندانش به تدریج اسیر گرسنگی و فلاکت نمی شدند! اما تیمونیه به جای اینکه سوزن و نخ در دست گیرد و به کار خود مشغول شود، تمام مدت یکه و تنها در کارگاه جداگانه ای محبوس می شد و وقت و پول و سلامتی خود را صرف کار جنون آمیز و مضحکی می کرد: این شخص می خواست ماشینی اختراع کند که خود به خود قادر به دوختن باشد! از سال 1825 این شخص مال و جان خود را در راه این اشتغال اسف انگیز گذاشته بود و ابداً در فکر این نبود که همه ی عاقلان او را ریشخند می کنند و روز به روز قرض او بنانوای سرگذر افزایش می یابد.
با این حال در سال 1829 ماشین خیاطی اختراع شده بود و تیمونیه حق داشت که فریاد فتح و ظفر بلند کند: اساس دستگاه مزبور این بود: چرخی که با دست آن را به حرکت در می آوردند به سوزنی که به حال قائم قرار داشت حرکت رفت و آمدی متناوبی می داد. این سوزن ضمن این حرکت دریاچه فرو می رفت و حلقه ای از نخ ایجاد می کرد و در عین حال چنگالهایی پارچه را بعد از هر ضربه ی سوزن تغییر مکان می دادند. به این طریق امکان داشت که هر نوع پارچه ای، حتی ماهوت را بدوزند و نیز دوختن چرم نیز به این وسیله ممکن بود. عده ی ضربات سوزن در هر دقیقه به 200 می رسید و در عین حال می توانستند بدون اینکه پارچه را بچرخانند کوک ها را هلالی کنند و به مفهوم دیگر «برودری دوزی» نیز ممکن بود.
به این طریق ماشین خیاطی اختراع شد، اما این اختراع قسمت اول کوشش تیمونیه را، که شاید ساده ترین قسمت آن بود، خاتمه داد بود. کاری که باقی می ماند آن بود که ماشین را به صورت صنعتی تولید کنند و آن را بشناسانند...! و قبل از هر کار سرمایه دار تیز هوشی به دست آورد که نسبت به چنین تولیدی اظهار علاقه نماید.
سرنوشت در این مورد با مخترع سازگار بود و آرزوی او برآورده شد. یکی از سرمایه داران و مالکین شهر ویلفرانش Villefranche به نام ماژن Magin رضایت داد که با او شریک شود. این شخص کارخانه ای تأسیس کرد و طولی نکشید که ماشینهای «خیاطی و برودری دوزی» مرتباً از کارگاههای او خارج شد.
باقی حکایت عیناً مانند سرنوشت ووکانسون، هارگریوز، ژاکار، ژایرار وتمام مخترعینی است که نادانی و حماقت و کهنه پرستی و رؤیای مخوف بیکاری به دنبال ایشان افتاد.
داستان تیمونیه داستان تمام کسانی است که آثارشان دستخوش نهب و غارت جمعی بدبخت و نادان قرار گرفت که می ترسیدند کار خود را از دست بدهند و مقامات دولتی نیز در این موارد با شایسته ترین وضعی خود را بیگانه و بی اطلاع از موضوع نشان می دادند.
بنابراین بار دیگر همان اتفاق که بارها تاکنون روی داده بود صورت پذیرفت. کارگران خیاط که تصور می کردند نان خود را از دست خواهند داد و همه ی استادان ایشان که با تنفر به اختراع جدید می نگریستند، بر علیه خیاطی مکانیکی دست اتحاد به هم دادند.
بد اقبالی نیز در این موضوع مؤثر واقع شد. ماشین مزبور که برای شرکت در نمایشگاه سال 1851 به لندن فرستاده شده بود خیلی دیر به مقصد رسید. سن تیمونیه اکنون به شصت رسیده بود و حال آنکه از مدتها قبل کارگاه خیاطیش از مشتری خالی شده و تمام زندگی خود را به اقدام و این سو و آن سو دویدن گذرانیده بود. آخرین امیدواری او به نمایشگاه سال 1855 در پاریس بود: چگونه بود ابداعی که این قدر اهمیت در زندگی جامعه داشت مورد توجه قرار نگیرد و چنانکه استحقاق داشت برگزیده نگردد؟ اما متأسفانه تیمونیه فقط به اخذ مدال درجه ی دومی نائل شد و مدال درجه ی اول را به دیگری دادند.
در جهان اشخاص باهوش و موقع شناس دیگری وجود داشت که بعد از ثبت اختراع اولی تیمونیه در سال 1830، آگاه شدند که ماشین او نقایصی دارد و خود ایشان پیشقدم اصلاح آن شدند. بزرگترین ایرادی که به آن وارد می کردند آن بود که این ماشین فقط «کوکهای زنجیری» می زند و بنابراین به محض اینکه نقطه ای از نخ را بگیرند و آن را بکشند تمام کوکها باز می شوند تنها چاره برای رفع این مشکل اساسی این بود که کاری کنند که بعد از هر کوک زدن گرهی در محل تولید شود و لازمه ی این کار آن بود که دو نخ به کار برند به طوری که یکی از آنها وارد در حلقه ی دیگری شود.
به همین دلیل در سال 1846 مکانیسینی ازاهل شهر بوستون به نام الیاس هوو Elias Howe ( 1819-1867) به فکر افتاد که در زیر پارچه، قرقره ی دیگری از نخ قرار دهد، این قرقره ی کوچک که آن را ماسوره می نامیدند در داخل ماکو قرار می گرفت که تقریباً همان کاری را انجام می داد که در ماشین نساجی انجام می گرفت.
افزایش نخ دومی که در واقع نوع دوخت را عوض می کرد ماشین اصلی را به طور قطع تغییر داد و آن را کاملاً مورد استفاده نمود. بعد از این دیگر ایراد قدیمی بر ماشین مکانیکی وارد نبود و هیچ کس نمی توانست مدعی شود که دوخت آن پایدار نیست. در سال 1852 هوو کارخانه ای برای تهیه ی ماشین خیاطی تأسیس کرد و دو سال بعد از آن تاریخ هموطنش اسحق زینگر Isaac Singer(1811-1873) از او تقلید کرد. خیاطان امریکایی برخلاف همکاران فرانسوی خود از دستگاه جدید که موجب سهولت بسیار در کار ایشان می شد استقبال پر حرارت و شایسته ای کردند و دو صنعتگر امریکایی به سوی ثروت و دولت پیشرفت کردند در حالی که تیمونیه ی تیره روز و فلک زده که از شدت کار از پا در آمده و اسیر رنج و تیره روزی بود آخرین روزهای زندگی را در قصبه ی خویش به انتظار مرگ می گذرانید.
گذشته از آن تأثیر اصلاحی که به وسیله ی هوو انجام گرفت آن چنان بود که هیچ کس نتوانست ارزش و اهمیت خود اختراع را انکار کند. اختراعی که ما امروزه می توانیم به حق و واقع آن را انقلاب بنامیم؛ در واقع این اختراع سرعت دوخت و دوز را به نسبت های قابل ملاحظه ای افزایش می داد و از جمله اینکه تعداد کوکهایی که می توانستند در هر دقیقه بزنند از 100 به 1000 ترقی کرد. بنابراین از آن پس می توانستند با سرعت بسیار لباسهایی را که از روی نمونه ی معینی بریده شده بود بدوزند و حاضر و آماده کنند و این خود مفهوم تولید معتنابه را داشت. تنزل قیمت ها که نتیجه ی بدیهی این نوع تولید بود لباسهای خوب و خوش دوخت را در اختیار طبقاتی از جامعه قرار می داد که هرگز قدرت آن را نداشتند که لباسهای خود را به اندازه گیری فردی سفارش دهند، و این موضوع سطح زندگی این طبقات را بالا می آورد.
ماشین خیاطی این خوشبختی بزرگ را داشت که در عین حال که در کارگاههای صنعتی برای تهیه ی لباس، لباس زیر، کفش، دستکش یا پوست به کار می رفت، در خانه های مردم نیز برای استعمال در موارد ساده تر وارد می شد. در هر صورت اعم از اینکه چرخ ساده ی دستی را در نظر گیریم که به منظور دوخت و دوزهای کوچک خانوادگی به کار می رود، یا ماشین های بزرگ و زیبای الکتریکی را به نظر آوریم که انواع برودری دوزی و حاشیه دوزی را انجام می دهند و نخ عوض می کنند و برای موارد استعمال هنری به کار می روند، کیست که اهمیت آن را در زندگی امروز بتواند منکر شود زیرا از لطف و برکت آن هر خانواده ای قادر گردید که خود به خود قسمتی از احتیاجات خویش را رفع نماید.
منبع: روسو، پی یر، تاریخ صنایع و اختراعات، حسن صفاری، تهران: امیر کبیر، چاپ هشتم، 1390.