نویسنده: پی یر روسو
مترجم: حسن صفاری
مترجم: حسن صفاری
لباس پوشیدن همیشه و برای هر کس امر لازمی بود و برای عده ای کار تجملی محسوب می شد. دلربایی و زیبا پرستی نیز از رسوم دوران اخیر نمی باشد و زنان اجداد کرومانیون ما نیز گردن بند و دست بند و طلسم و تعویذ بر خود نصب می کردند. توسعه ی صنعت پارچه بافی از قرن نوزدهم به بعد وسیله ی دیگری برای دلبری در اختیار زنان قرار داد. آنان دوست داشتند که لباسهای فراخ و دامن های طویل بپوشند، توری و مویی به خود نصب کنند، پوشش آنان پر از قر و فر باشد و خش و خش راه بیندازد.
سیاهان حقیر به خاطر ایشان در پنبه زارهای امریکایی عرق می ریختند و فلاحان بی مقدار در زیر آفتاب دره نیل رنج می کشیدند. کارخانه های پارچه بافی نعره از دل بر می کشیدند و با نهایت قدرت ممکن فعالیت می کردند و منسوجات خود را بیرون می ریختند و مغازه هایی که «خوشبختی بانوان» نام داشتند توده های عظیم از پارچه های رنگین که بر آنها استادانه نقش و نگار بسیاری ثبت شده بود در معرض تماشای بانوان قرار می دادند و سیل مشتری به سوی آنان روی می آورد.
کدام زنی یارای مقاومت در مقابل ندای طلب پارچه های هندی و منقوشی را داشت که به وضع آراسته ای در معرض نگاه او قرار می دادند؟ اوبر کامف مکتبی ایجاد کرده و همه از او پیروی نموده بودند، پارچه های پنبه ای با نقش های چاپ شده جلب توجه می کرد. روش چاپ رنگین بر روی منسوجات با قدرت تمام در نواحی بزرگی رواج یافته بود و در فرانسه کارخانه های پارچه بافی مولهوز (1) Mulhouse وروئان و دوب (2) Doubs و سوم (3) Somme این روش را به کار می بردند. فقط در ناحیه ی اولی مابین سالهای 1830 و 1900 بیش از هزار ماشین چاپ تصاویر بر روی پارچه ساخته شد.
فنی که او بر کلمف به وجود آورد و سابقاً از آن گفتگو کردیم اصلاح شد، سرعت کار آن افزایش یافت و روشهای دیگر بر آن اضافه گشت. مسلماً قسمت عمده ی تولید به وسیله غلطک هایی به عمل می آمد که بر روی آن نقش منظور را حک کرده بودند.
ماشینی که بیش از انواع دیگر به کار می رفت آن بود که در سال 1835 به وسیله ی مهندسی بنام لویی پرو Louis (Perrot (1798-1878 اختراع شد و به این دلیل آن را پروتین Perrotine می نامیدند. در حالی که در سال 1813 اوبر کامف فقط می توانست پارچه را با دورنگ منقوش سازد. صنعتگر بزرگ ناحیه ی مولهوز به نام دانیل کوشلن Daniel (Koechlin (1758-1851 در زمان ناپلئون سوم وسیله ای یافت که به مدد آن می توانست در عین حال تا هشت رنگ به کار برد.
این رنگ ها را عموماً با مواد حیوانی و یا نباتی تهیه می کردند. اما تعداد رنگ ها، و عدد هشت که در بالا ذکر کردیم محتاج به توضیح و رفع اشتباه است. حقیقت آن است که فقط دو رنگ اعلی وجود داشت و بس، یکی روناس (رنگ قرمز) و دیگری نیل (رنگ آبی) و باز هم باید متذکر شد که رنگ اخیر ثبات کامل نداشت و خیلی زود تغییر ماهیت می داد و به بنفش تبدیل می شد. اما درباره ی رنگ های دیگر باید گفت که برخی از آنها در مقابل نور به کلی تجزیه می شدند و یا در مقام شستشو مقاومتی از خود نشان نمی دادند و اغلب این رنگها (و از جمله به عنوان مثال رنگ ارغوانی قدیم) مواد رنگینی بی ثبات، تیره و اسف انگیز بوده اند... و با این حال مادران ما به آن ها اکتفا می کردند و رضایت داشتند.
مسلم است که هیچ کس در مقابل این نقایص فنی کور و بی اطلاع نبود. رنگرزها خوب می دانستند که پارچه های رنگین خوب و اصیل باید دارای چه کیفیات و شرایطی باشند و رنگ خوب کدام است. ماده ی رنگین خوب می بایست رنگ دلپذیر داشته باشد، در مقابل عوامل خارجی تغییر نکند، زود بر روی الیاف منسوجات ثبت شود، در مقابل آب ژاول از خود مقاومت نشان دهد و گذشته از این ها ارزان قیمت نیز باشد. افسوس افسوس! که غیر از روناس، و به حداکثر گذشت، غیر از نیل هیچ ماده ی رنگین دیگری همه ی این رایط را دارا نبوده است. رنج Runge انگلیسی در سال 1834 توانسته بود ماده ی رنگین گلگونی را که روزالیک Rosalique نامیده می شود کشف کند و گینون Guinon فرانسوی در سال 1845 رنگ زردی را که به وسیله ی اسید پیکریک به دست می آمد پیدا کرد؛ اما این ها دو کشف کوچک و محدود بودند و پیشرفت در این دو زمینه امکان نداشت. دیگر جایی برای تصور و امیدواری باقی نمانده بود: فن رنگرزی و ایجاد رنگ که از دوران عتیق ساکن و بی حرکت باقی مانده بود دیگر همه ی قدرت خود را به کار برده و یارای نفس کشیدن نداشت.
آری، فن رنگرزی دیگر یارای نفس کشیدن نداشت، اما علم شیمی وجود داشت و حاضر بود که به کمک آن بشتابد.
همچون موارد متعدد دیگری که تاکنون دیدیم دخالت دانش مطلق در این موضوع، نه فقط منجر به یک سلسله اکتشافات پر سرو صدا و حیرت انگیز گردید و نه تنها بازار تجارت را رونق خارق العاده بخشید. بلکه موجب انقلابی در صنایع بزرگ شد و از این انقلاب کامل، همه ی نتایجی به بار آمد که امروز تأثیر آنها را در زندگی عمومی با چشم خود می بینیم.
مقدمه ی این داستان دارای دو فصل مشخص و متمایز است و شهر لندن صحنه ی تاریخچه ی این هر دو فصل می باشد. فصل اولی در تاریخ 17 فوریه ی سال 1855 شروع می شود: شیمی دان جوانی در آزمایشگاه شخصی خویش مشغول تقطیر قطران زغال است و قصد دارد که از آن مایع خوشبویی استخراج کند و آن را به نمایشگاه بین المللی که در این سال در پاریس تشکیل می شود عرضه کند. ناگهان دستگاهی که قطران در آن می جوشد آتش می گیرد. جوان مزبور فقط به فکر جلوگیری از آتش می افتد و می خواهد از خطری که سایر مستأجران آن خانه را تهدید می کرد جلوگیری کند و بنابراین کوشش می کند که کوره ی خود را به کوچه منتقل سازد. وی در این کار توفیق حاصل می کند اما سراپای او دچار سوختگی شدید می شود و به این طریق چارلز منسفیلد Charles Mansfield (1819-1855)، یکی از بزرگترین امیدهای دانش جوان شیمی، که می توانست جانشین فاراده شود و لیاقت این جانشینی را داشت در سی و پنج سالگی وفات می یابد.
منسفیلد شاگرد دانشمند آلمانی اوگوست فون هافمن- Auguste von Hofmann (1818-1892) بود که او خود نیز از شاگردان لیبیگ بوده است. این شیمی دان بزرگ از طرف کالج شیمی College of Chemistry شهر لندن دعوت شد و مقام استادی یافته بود و هم این شخص اول بار به موضوع تقطیر قطران زغال علاقمند گردید و منسفیلد را نیز با خویش وارد در این خط کرد. واقعاً که این هافمن چه آدم عجیبی بود که مابین همه ی چیزها علاقمند به این ماده ی تنفرانگیز و تهوع آوری شد که آن را کوآلتار Coaltar می نامیدند و تن ها از آن روز از کارخانه های تولید گاز خارج می شد و صاحبان کارخانه ها واقعاً نمی دانستند که چگونه باید خود را از دست این زوائد بیهوده و کثیف خلاص سازند! هافمن برای اولین بار جرئت کرد و این عنصر کثیف و خمیری شکل را به آزمایشگاه خویش منتقل ساخت و آن را تحت آزمایش قرار داد و سپس به تقطیر آن پرداخت. در سال 1845 توانست از آن ماده ای استخراج کند که تا آن هنگام شناخته شده بود و آن بنزن benzene است.
کنجکاوی او در این مورد تحریک شد و با قبول مخاطرات بسیار بنزن مزبور را در معرض اثر اسید آزوتیک قرار داد و نیترو بنزن بدست آورد و آنگاه در ماده ی اخیر اکسیژن را جانشین هیدروژن ساخت و به این طریق با روش دیگری ماده ای را به دست آورد که از بیست سال قبل می شناخته اند و آن آنیلین است. اما همه ی این اکتشافات جز اشتغالات ساده و کنجکاوی آزمایشگاهی چیز دیگری نبوده اند.
هافمن این عشق و علاقه به کوآلتار مهوع را به منسفیلد القاء کرد و به این طریق شیمی دان انگلیسی توانست در 1848 روشی برای تقطیر جزء به جزء بدست آورد که به کمک آن می توانستند مواد مشکل اساسی قطران را یکی بعد از دیگری از هم جدا کند و به این طریق توانست بنزن، تولوئن Toluene، فنول Phenol, نافتالن Naphtalene و آنتراسن Anthracene به دست آورد و از این جاست که فصل دوم داستان شروع می شود.
قهرمان فصل دوم نیز یکی از شاگردان هافمن می باشد، اما این بار گفتگوی ما از دانشمند مجربی مانند منسفیلد نیست بلکه این قهرمانان، دانشجوی هیجده ساله ای به نام ویلیام هنری پرکین Willyam Henry Perkin می باشد (1907-1838). بدون تردید در این جوان آتش مقدس علاقه مندی همراه با دانش و اطلاع وجود داشته است زیرا هنوز شانزده سال بیش نداشت که هافمن او را به عنوان دستیار خود پذیرفت. بار دیگر شور و عشق به قطران در وجود شاگرد جدید پیدا شد و استاد و شاگرد با هم به کار پرداختند کدام ماده ای است که نتوان از این زایده ی بی فایده ی کارخانه های کوک سازی بدست آورد؟ و حتی هافمن فریاد برآورد: که می داند که ما نتوانیم گنه گنه ی ذی قیمت را که هیچ ماده ای نمی تواند جانشین آن شود از نفتالن استخراج کنیم؟
به دست آوردن گنه گنه از نفتالن! فکری بود شورانگیز که پر کین جوان را تحت تأثیر قرار داد. بنابراین در انبار خانه ی پدری آزمایشگاه کوچکی برای خود ترتیب داد و از تعطیلات عید پاک سال 1856 استفاده کرد که اوقات خود را بی دغدغه ی خاطر به تجسس گذراند. اما با نهایت تأسف ملاحظه کرد که از فعل و انفعالات چیزی حاصل نمی شود.
بار دیگر آزمایش را با آنیلین شروع کرد و این بار رسوب سیاه رنگی به دست آورد که چیز با ارزشی به نظر نمی رسید.
اما هنگامی که این رسوب سیاه رنگ را در آب ریخت تبدیل به رنگ بنفش خیره کننده ای گردید، پر کین با خود گفت:
این نتیجه چه مفهومی دارد؟ آیا من ماده ی رنگین جدیدی به دست آورده ام؟ به منظور آزمایش قطعه ای از پارچه را در این محلول فرو برد و بلافاصله پارچه ی مزبور رنگین شد، اما رنگی که نه آب جوش، نه آب ژاول و حتی حرارت شدید و نور خورشید نیز بر آن تأثیر نمی کرده اند.
پرکین در واقع مووه این Mauveine را کشف کرده بود که اولین ماده ی رنگینی است که به وسیله ی ترکیب شیمیایی به دست آمد. اما او در حقیقت آخرین حلقه ی زنجیر بزرگی را به دست آورده بود که می بایست راهنمای شیمی دانها به تهیه ی رنگهای ترکیبی، انواع مواد معطر، مواد منفجر شونده، پلاستیک، بنزین مصنوعی و نایلون گردد.
مسلماً جوان بی تجربه ی مزبور که موفق به چنین اکتشافی شده بود نمی توانست افق جدیدی را که باز شده بود کاملاً ببیند و نتایج مهمی را که می بایست به دست آید پیش بینی کند. غایت تصور او این بود که ماده ی رنگین جدید قابل استفاده است و می تواند در دکان های رنگرزی در کنار روناس و نیل مقامی را اشغال کند. بلافاصله بهره برداری از آن را به یکی از کمپانی هایی که در این کار تخصص داشت. یعنی مؤسسه ی پولار Pullar در شهر پرث Perth پیشنهاد کرد.
... و پر کین هنوز بیش از نوزده سال نداشت که اولین کارخانه را برای تهیه ی مووه یئن تأسیس کرد. از این پس بر او لازم بود که از مقام علمی به مقام صنعتی قدم گذارد؛ می بایست ماده ی رنگین خود را با واحد کیلوگرم بدست آورد و به این منظور به قدر کافی بنزن تهیه کند و اسباب و ادواتی را که برای ترکیب آن با اسید آزوتیک لازم است فراهم آورد.
می بایست کار تجارت پیش گیرد، با رنگرزان و اهل فن ملاقات کند و به آنان بیاموزد که چگونه می توان ماده ی جدید رنگی را به کار برد...
اما در انگلستان، رنگرزان و اهل فن چندان گوش شنوا نداشتند و این نصایح را مورد توجه قرار ندادند. خوشبختانه در یکی از امتیازاتی که پر کین از اداره ی ثبت اختراعات گرفته بود ایرادی وجود داشت و اشتباهی موجود بود به طوری که این امتیاز در فرانسه ارزشی نداشت. گفتیم خوشبختانه، و مفهوم آن این است که در فرانسه اهل فن بر چنین موقعیتی هجوم آوردند و مووه ئین ساختند بدون اینکه حق امتیاز به کشور انگلیس بپردازند و «مد» استفاده از این رنگ در پاریس معمول شد. چه اهمیت داشت که رنگرزان انگلیسی با ماده ی جدید قهر کرده اند؟ در عوض پاریسی ها از این راه بهره برمی دارند و موجب شهرت آن می شوند!
اما طبیعی است که حق امتیاز شخص پر کین را می پرداختند! به طوری که شیمی دان مزبور توانست در سی و شش سالگی از کار صنعت و معاملات دست بردارد و در مدتی معادل یک ثلث قرن زندگی آسوده ی یک جنتلمن انگلیسی را بگذراند که نیمی دانشمند و نیمی دهقانی بود. از آن پس در آزمایشگاه شخصی خویش به تجسسات بی غرض می پرداخت به موسیقی علاقمند بود و خود نیز در این راه کوشش می کرد، فرزندان خود را بزرگ می کرد و به آنان احترام به مذهب را می آموخت، زندگی را با پرهیزکاری می گذرانید، جز غذاهای نباتی نمی خورد، جز آب چیزی نمی آشامید و هرگز دخانیات استعمال نمی کرد. و در عین حال شاهد و ناظر آن بود که اکتشاف بزرگ وی چگونه در جهان توسعه ای باور نکردنی یافت و چه نتایج حیرت آوری از آن به دست آمد.
زیرا شیمی دانها، یعنی همکاران او، عادت ندارند که نسبت به چنین رگه ی زر خیزی بی اعتنایی نشان دهند. در زیر دست آنان قطران پر زاد و ولد به تولیدات متوالی پرداخت و در مدت چند سال یک سلسله مواد رنگینی به دست آمد که همه، کم و بیش با استقبال مواجه شدند: رنگ قرمز آنیلین در سال 1859، رنگ سیاه آنیلین در سال 1863، و آنگاه رنگ بنفش سلطنتی و رنگ آبی کینولئین Quinoleine و بسیاری رنگهای دیگر... در همه جای دنیا کم و بیش کارخانه ها تأسیس شد، در لیون، در منچستر، در لودویگسهافن Ludwigshafen به ساختن انواع رنگهای مصنوعی پرداختند.
مووه یئن رنگ جدیدی بر مجموعه ی رنگهای صنعتگران رنگرز افزود، مجموعه ای که در واقع کوچک و ناچیز بود زیرا مهمترین عناصر آن رنگ قرمز روناس و رنگ آبی نیل بوده است! اگر به زبان اهل تجارت صحبت کنیم، کار رنگرزی با روناس معامله ی مهمی محسوب می شد: از آنجا که رنگ آن درخشان بود و به سهولت در مقابل عوامل خارجی زایل نمی گردید، نه فقط مورد استقبال عموم قرار می گرفت بلکه بعد از دوران ناپلئون یگانه رنگی بود که شلوار تمام قشون فرانسه را رنگین می کرد. باز هم فرانسه این خوشبختی را داشت که در سرزمین خود روناس می کاشت و حال آنکه ممالک دیگر مجبور بودند با پرداخت مبالغ مهمی آن را وارد کنند. معاملات روناس در تمام جهان از لحاظ قیمت به صد میلیون فرانک طلا بالغ می شد.
شیمی دانها آنی از این خیال فارغ نمی شدند که اگر بتوانند جانشینی برای روناس بدست آورند و این ماده ی گیاهی را از تخت سلطنتی که قرنها از روی آن حکومت می کرد. به پایین آورند، چه کار مهمی از نظر صنعت و تجارت انجام داده اند. در حقیقت این موضوع می بایست بسیار ساده باشد: از دهها سال قبل می دانستند که عاملی که در روناس موجب ایجاد رنگ قرمز می گردد ماده ای است به نام آلیزارین Alizarine، بنابراین موضوع در این بود که بتوانند آلیزارین مصنوعی به دست آورند.
لیکن از سال 1868 مابین اهل فن سرو صدا پیچیده بود که شیمی دان آلمانی شارل گراب Charles Graebe (1841-1927) بالیبرمان Liebermann تشریک مساعی می کند و دو نفری درصدد آن هستند که از ماده ی حاصل از قطران به نام آنتراسن، آلیزارین مصنوعی به دست آورند. چنانکه می دانیم آنتراسن یکی از موادی بود که چگونگی بدست آوردن آن را از قطران، هافمن و منسفیلد به پرکین آموخته بودند! پرکین که در این هنگام سی ساله بود درصدد برآمد که در این راه از گراب، که بیست و هفت سال داشت، پیش بیفتد و جنگی درگرفت که عامل قاطع آن سرعت در عمل بوده است. گراب که فقط در مسائل نظری شیمی صاحب اطلاع بود، به فراست دریافت که بی کمک شیمی دانی از اهل عمل در کار خود توفیق نخواهد یافت و بنابراین به هنریش کارو Heinrich (Caro (1834-1910 که در شیمی صنعتی فعالیت داشت و در این راه کار آزموده بود مراجعه کرد.
سال بعد، دانشمند آلمانی به قدر یک سر و گردن، و یا در واقع به قدر یک روز، بر عالم انگلیسی پیشی گرفت زیرا کار و اسرار خود را بیست و چهار ساعت قبل از پرکین در اختیار اداره ی ثبت اختراعات انگلستان گذاشت. اما، از آنجا که دو رقیب با دو روش متفاوت به این نتیجه رسیده بودند و روش دانشمند انگلیسی در مقام عمل نتیجه ی سهل تری می داد این دو با هم سازش کردند و قراردادی بین خودشان منعقد ساختند. در هر حال نکته ی مهم این بود که روناس طبیعی شکست خورده بود و چند سالی بیش طول نکشید که نتایج اقتصادی این شکست آشکار گشت. در فرانسه و در هلند هزاران جریب زمین که در آنها روناس کاشته شده بود به کلی ارزش خود را از دست دادند و مجبور شدند که گیاهان مزبور را از جا در آورند و زمین را برای تهیه ی محصول دیگری آماده کنند. از طرف دیگر تمام واردات روناس به طور قائم دچار سقوط گردیدند به طوری که از سال 1878 در جهان 9500 تن آلیزارین مصنوعی فروخته می شد و صنعت جوان با شور و مستی صنعت پیر قدیمی را در کور گذاشت.
از دو ماده ی رنگین طبیعی که از قدیم مورد احترام بودند فقط نیل هنوز بر سر پا ایستاده بود. اهمیت تجارتی این ماده حتی بیش از آن روناس بود زیرا قیمتی معاملات آن در جهان متجاوز از دویست میلیون فرانک طلا بوده است. در این مقام نیز همچون مورد روناس اطلاع داشتند که عامل فعال آن ماده ای به نام اندیگوتین است Indigotine بنابراین اکنون برای شیمی دانها، که سرمست شور پیروزی بودند، جنگ جدیدی در پیش بود که می بایست در آن فاتح گردند: باز هم از قطران شروع کنند و سعی نمایند که با روش صنعتی اندیگوتین مصنوعی به دست آورند.
این کار نیز در سال 1880 به وسیله ی شیمی دان بزرگ دیگری از اهالی آلمان به نام آدولف فون بایر Adolphe (Von Baeyer (1835-1917 انجام گرفت. اما این بار جریان امور به سهولت سابق نبود و کار با آن سرعت انجام نگرفت. روش بایر که از لحاظ علمی هیچ گونه نقصی نداشت و اجرا شدنی بود از لحاظ تجارت اجرا ناشدنی به نظر می رسید زیرا مواد اولیه ای که برای تهیه ی آن لازم بود بسیار ذی قیمت بوده اند.
بنابراین کمپانی شیمی صنعتی که حقوق مخترع را خریداری کرده بود، قبل از اینکه به اجرای آن بپردازد، مدتهای مدید دچار تردید بوده است. آزمایشگاههای این مؤسسه قبلاً به تجارب متعدد پرداختند و سرویس های فروش آن شروع به تحقیقات کردند و صورت حسابها تشکیل دادند.
اما همین موضوع، که این کمپانی مهم و پر قدرت 15 سال تمام انتظار کشید و متجاوز از بیست و پنج میلیون فرانک طلا برای عملی ساختن روش تهیه ی نیل مصنوعی خرج کرد، خود نشان می دهد که تقاضا برای خرید این ماده ی صنعتی چقدر زیاد بوده است و تهیه ی آن به روش مصنوعی چه ثروت بزرگی ایجاد می کرد.
در واقع روشی عملی برای تهیه ی اندیگوتین که ارزش تجارتی داشته و سودآور باشد فقط در حدود سال 1895 به وجود آمد.
این روش یکی از جمله ی روش های متعددی بود که در سال 1890 به وسیله ی شیمی دان آلمانی کارل هویمان Carl Heumann (1850-1893) پیشنهاد شده بود. اما فقط کافی بود که ماده ی رنگین جدید به بازارهای جهان ظاهر شود تا بلافاصله رقیب طبیعی خود را براند و از بین ببرد. نه فقط ماده ی مصنوعی جدید ارزان تر از نیل طبیعی بود بلکه چون اصولاً غلیظ تر تهیه می شد تأثیر آن در کار رنگرزی نیز بیشتر بود. ماحصل پیروزی او این بود که بازارهای نیل طبیعی ناگهان سقوط کردند و کشت نیل متروک شد و صاحبان زراعت نیل در هند دچار ورشکستگی رقت انگیزی گردیدند.
اما اگر در هند ورشکستگی و افلاس پیدا شد در سایر نقاط جهان از برکت آن وفور و فراوانی به وجود آمد. زیرا چون ماده ی رنگین جدید خیلی ارزان تر تمام می شد طبعاً قیمت پارچه و لباس تنزل کرد و بار دیگر از برکت علم سطح زندگی مردم در همه ی دنیا بالا رفت. اما پیدایش رنگهای مصنوعی به همین موارد خاتمه نیافت، هر روز رنگهای زیبا و دلپذیر جدیدی به وجود می آمد که همه ی آنها در مقابل عوامل خارجی مقاومت می کردند و در عین حال تعداد آنها و میزان محصول بالا می رفت قیمت ها به تدریج تنزل می یافت در تمام نقاط جهان کارخانه هایی برای تولید مواد جدید تأسیس شد. ورود این مواد به طور رسمی، در جهان صنعت، در سال 1862 بود که برای اولین بار انواع آن را در نمایشگاه بین المللی لندن در معرض تماشای عموم قرار دادند. ممالک سوئیس و اطریش هر کدام یک کارخانه ی تولید کننده را به عنوان نماینده خویش به این نمایشگاه معرفی کردند، آلمان چهار کارخانه، انگلستان شش و فرانسه نه.
این عدد نه امروزه ممکن است ایجاد تعجب کند و حسرتی نیست به دوران گذشته در دلها تولید نماید: بلی در زمان ناپلئون سوم فرانسه در رأس صنعت شیمیایی جهانی قرار داشت، اما سی سال بعد از آن تاریخ دیگر از این اولویت اثری باقی نمانده و... و مخصوصاً در 1914 امید هر گونه برتری زائل گردیده بود. فرانسه نیز همچون انگلستان، انگلستانی که امثال پرکین را به وجود می آورد، جای خود را در مقامات اولی از دست داد و آلمان بود که مقام پیش قدمی و پیشوایی یافت و این مقام را تا چند سال بعد از جنگ اول بین المللی حفظ کرد، به طوری که انحصار جهانی تجهیزات شیمیایی را دارا گردید.
پی نوشت ها :
1ـ مولهوز یکی از مهم ترین شهرهای صنعتی فرانسه و در ایالت رن علیا که قسمتی از ایالت قدیمی آلزاس است واقع می باشد و صد هزار جمعیت دارد. این شهر تا سال 1798 استقلال داشت و جمهوری بی طرف را تشکیل می داد. «یادداشت مترجم»
2ـ دوب ایالتی است در مشرق فرانسه واقع در مجاورت سوئیس که مرکز آن شهر بزانسون است و صنایع ساعت سازی آن مشهور است. «یادداشت مترجم»
3ـ سوم ایالتی است در شمال شرقی فرانسه که قسمتی از ایالت قدیمی پیکاردی می باشد و رودخانه ای به همین نام از آن عبور می کند در سال 1916 طی جنگ اول بین المملی قشون فرانسه آلمان ها را شکست داد و در سال 1940 نیز پیکار خونینی در همین نقطه در گرفت. «یادداشت مترجم»