نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار
مترجم: حسن افشار
تاریخ علم بین النهرین
بین النهرین، سرزمین «بین دو رود»، ناحیه رسوبی و مسطحی است میان رودخانه های دجله و فرات در جایی که اینک خاک عراق واقع است. این منطقه همراه با مناطق شمال و غرب که در یک منحنی از دجله تا سواحل سوریه، لبنان، و شمال اسراییل ادامه می یابد، حوزه ای را تشکیل می دهد که «هلال حاصلخیز»(*) نام گرفته است. در فاصله میان بغداد کنونی و خلیج فارس، زمین دارای شیب بسیار کمی است، به طوری که اختلاف ارتفاع در مجموع از ده متر تجاوز نمی کند. در نتیجه رودها جریان آرامی دارند، گل و لای بسیاری تلنبار می کنند، از کناره شان بیرون می زنند، و رفته رفته بستر خود را تغییر می دهند. در منتها الیه جنوبی، مرداب ها و باتلاق های نی قرار دارد. مقدار آب متغیر است و میزان بارندگی اندک. از این رو یا نزدیک رودخانه باید کشت کرد یا کشت را با آبیاری نگهداشت. در دشت های شمال هلال، جنس زمین سخت است و در دو سوم طول سال به دشواری می توان محصولی از آن به دست آورد.گرچه کشاورزی در بین النهرین به آسانی آن در مصر نبود، مواد خام به فراوانی در آن وجود داشت. پرورش دام، ماهی، و درخت خرما در آن رایج بود. و چون نی فراوان بود، از دیرباز صنعتی پدید آمده بود که بافته هایی از نی و الیاف گیاهی تولید می کرد. در غرب این ناحیه، در فاصله 55 کیلومتری (35 مایلی)، چشمه های قیر طبیعی و معادن سنگ آهک وجود دارد؛ ولی چوبی به جز همان نوع نامرغوبی که از درخت خرما به دست می آید و فقط برای تیرسازی مناسب است در کار نیست. سنگ سخت اصلاً وجود ندارد و فلز نیز کمیاب است. بین النهرین در سراسر طول تاریخش ناچار بود داد و ستد کند. از این رو، به ویژه بخش جنوبی کشور بازاری بزرگ شد و رفته رفته کانون تبادل و نشر افکار گشت.
بین سال های 10,000 و 5,000 پیش از میلاد، ماند گاه های دایمی بزرگی در بین النهرین پدید آمد. این ها در آغاز صرفاً مکان هایی بودند که شکارچیان و دامداران در آن ها شروع به کشت و زرع کردند و زندگیشان شکل ثابت تری پیدا کرد. خانه هایی دایمی ساخته شد و حتی خدایان در معابدی که خاص ایشان برافراشته گشت سکنا گزیدند. ظروف گلی ساخته شد و در دماهایی هرچه بالاتر پخته شد تا سختی بیشتری پیدا کند. فنون و صنایعی تخصصی پدید آمد و فلز کشف شد و عمل آمد. عصر نوسنگی جای خود را به عصر چالکولیتیک یا مفرغ داد.(1) در سال 4000 پیش از میلاد، فرهنگ های متمایزی در سامره در کرانه دجله، در ناحیه حاشیه ای جزیره، در اور در جنوب (در نزدیکی نصیریه فعلی) و در حاج محمد (حدود 240 کیلومتری یا 150 مایلی جنوب غربی بغداد) پدید آمده بود.
فرهنگ های تازه شهرهایی از آن خود داشتند. مدت ها بود که شهرهایی در جنوب بین النهرین به وجود آمده بود. (کهن ترین شهری که اسناد از وجودش خبر می دهند اریحا است که در فاصله دوری در غرب قرار دارد و تاریخش به حدود 8000 سال پیش از میلاد برمی گردد.) هیچ یک از این شهرها هنوز دیوار نداشتند. کهن ترین شهر دیواردار شناخته شده اوروک در جنوب در نزدیکی فرات بود. ناحیه بین دو رودخانه را سومریان اشغال کرده بودند که در حدود سال 3000 پیش از میلاد در اسنادشان نوشتند خود را برتر از کولیان و کوه نشینان شمال می دانند «که خانه نمی شناسند و گندم نمی کارند». بی تردید سومریان با سامیانی که در شمال به سر می بردند و مورد انتقاد سومری ها بودند تفاوت بسیار داشتند. مدت ها پیش از سال 3000 پیش از میلاد، سومری ها مرداب های جنوب را خشک کرده بودند، زمین را آبیاری کرده بودند، گاو و الاغ و گوسفند و بز راه اهلی کرده بودند، ارابه های چرخ دار ساخته بودند، و در خانه هایی از خشت و گل زندگی کرده بودند. چنین می نماید که آن ها وارثان فرهنگی بودند که دستکم از یک هزار سال پیش تر پی ریزی شده بود.
اختراع خط
سخن از زبان و سومری ها که به میان آید، اختراع خط به یاد می آید - که برای رشد و انتقال علوم مجرد بسیار حیاتی بود. ظاهراً نخستین بار سومری ها بودند که با اختراع علامات خاصی که مناسب نوشتن بر روی الواح گلی بود این پیشرفت در زبان را موجب شدند. استفاده از این خط را ظاهراً روحانیان تمدن اولیه سومر (پیش از سال 3000 پیش از میلاد) آغاز کرده اند، چرا که آنان باید حساب مازاد غله و محصولات دیگری را که برای کشور در معابد ذخیره می شد نگه می داشتند. این خط بی شک از تصویرهایی نمادین تشکیل می شده است. گندمی که در انبار بود با تصویر خوشه ای گندم نشان داده می شد، گاو با تصویری از سر گاو، و غیره. لوحی که حاوی این گونه حساب های معبد است، احتمالاً قبض رسید چیزهایی است که به معبد تحویل شده است. دیرین ترین هیرگلیف های مصری نیز شکلی از نوشتن با تصویرهای نمادین یا پیکتوگراف بود. نخستین گونه خط چینی هم از این شمار بود.تصویرهای نمادین مانند صداها در زبان شفاهی بر چیزها دلالت می کردند. این از نبوغ سومریان بود که آن ها تشابهی میان تصویر نمادین و صدا پیدا کردند. بعدها که تصویرهای نمادین در عمل بسیار محدود از کار درآمدند، تغییراتی در آن ها ایجاد کردند تا واژگان نوشتاری گسترش یابد. یکی از تغییرات، افزودن خط بود. فی المثل وقتی در تصویر نمادین سر، زیر چانه خط می کشیدند به این معنا بود که فقط دهان مورد نظر است. (در این مثال، علامت صدای «ساگ» با افزوده شدن خط صدای «کا» می داد.) زمانی رسید که سومری ها قریب 2000 علامت برای هجاها داشتند، حال آن که زبان ساده تر مصریان حتی در دوره پادشاهی میانه فقط حدود 732 علامت داشت. رفته رفته با گسترش یافتن استفاده از خط، نمادها نماینده صداها شدند نه چیزها. هرچند باز هم یک نماد می توانست نماینده چند واژه با صداهای همسان باشد (مثل کلمات هم آوا با معانی متفاوت). سومری ها از حدود سال 3000 پیش از میلاد از این نمونه در زبان خود داشتند. طیف معانی نمادها کم کم گسترش یافت، ولی بهایی که پرداخته شد ابهام بود، که در زبان تک هجایی سومریان بیشتر خودنمایی می کرد. برای غلبه بر این مشکل، نمادهای دیگری در پیش یا پس نماد اصلی قرار دادند تا معنی مشخص شود. مثلاً می شد علامت «چوب» را جلو علامت یک صدا قرار دهند تا معین شود چه جسمی مورد نظر است.
گرچه زمین های مردابی بالای خلیج فارس نیزارهای فراوانی داشت، الیاف نی برای ساختن پاپیروس مناسب نبود. سومریان به ماده سهل الوصول دیگری نیاز داشتند که رویش بنویسند. پس به سراغ ذخیره پایان ناپذیر گل رس خود رفتند. گل را به شکل لوح مسطح، استوانه، یا حتی منشور در می آوردند و با تکه نی نوک تیزی رویش می نوشتند. نوشتن بر فلز یا سنگ فقط در بناهای بزرگ رایج بود، نه در کار هر روزه. نوشتن در آغاز با نی نوک تیز انجام می شد، ولی ترسیم منحنی ها در گل آسان نبود. کاتبان رفته رفته یاد گرفتند که سر نی را به شکل گُوِه بتراشند. نمادها نیز اندک اندک قراردادی شدند و کم کم به شکل ترکیبی از خطوط راست در آمدند. هجایی مثل «ساگ»، که بدواً پیکتوگرام سر بود، تدریجاً به صورت مجموعه ای از علامات گُوِه شکل در آمد که به خاطر نحوه قرار گرفتن لوح گلی در برابر کاتب همگی شکلی مورب داشتند. در مصر نیز کاتبان از قلم نی استفاده می کردند. سطح صاف پاپیروس اجازه می داد که خط پیوسته تری به کار رود، ولی این خط نیز مانند خط هیروگلیف آن ها قابلیت انطباق با زبان های دیگر را نداشت. از سوی دیگر، خط میخی در میان اقوام هیتی سوریه نیز به کار می رفت و چندی نگذشت که خط بین المللی خاورمیانه شد.
خط هیروگلیف و خط میخی هیچ یک الفبا نداشتند؛ هجایی بودند. هر علامت نماینده یک هجا بود. خط الفبایی ظاهراً نخستین بار در میان اقوام سواحل فعلی سوریه، لبنان، و اسراییل پدید آمده است. دو خط موسوم به اوگاریتی و فنیقی متعلق به این مردمان است. خط اوگاریتی از آن جهت چنین نامیده می شود که خطی است که در شهر باستانی اوگاریت پیدا شده است. اوگاریت که اکون رأس شمرا(2) نام دارد در حفاری سال 1929 از زیر خاک بیرون آمد. در این شهر، مردم به زبانی شبیه عبری و فنیقی سخن می گفته اند. در معبد آن، حفاران هم الواحی به خط میخی یافتند و هم یک خط میخی الفبا دار. این دو خط به ترتیب با زبان های عبری و فنیقی مطابقت داشتند. ولی خط اوگاریتی بیش از این دو خط علامت داشت و از جهات بسیاری با گونه اخیر زبان عربی مطابقت می کرد. شهر اوگاریت بین سال های 1800 و 1200 پیش از میلاد به رفیع ترین قله پیشرفت خود رسید. فنیقی ها کمی جنوبی تر بودند و در جایی زندگی می کردند که اکنون نواحی ساحلی لبنان و کمی از خاک سوریه و اسراییل را تشکیل می دهد. قدیمی ترین خط آنان به سال های 1700 تا 1500 پیش از میلاد برمی گردد. این خط به راستی الفبایی است و دارای 22 حرف است. هر حرف نماینده یک صدای واحد است. حروف را می توان ترکیب کرد و هجا ساخت. کلمات نیز از راست به چپ نوشته می شود. این الفبای فنیقی به سراسر سوریه، عربستان، فلسطین، و حتی دورتر راه یافت، چون فنیقی ها به سراسر سوریه، عربستان، فلسطین، و حتی دورتر راه یافت، چون فنیقی ها بازرگانان بزرگی بودند و کوچ نشین ها و ایستگاه های تجاری بسیاری در سواحل مدیترانه ایجاد کردند. کتیبه هایی را که به خط فنیقی نگارش یافته و در قبرس، مالت، ساردنیا، کارتاژ و مارسی به دست آمده، متعلق به سده پنجم پیش از میلاد تشخیص داده اند.
فرهنگ بین النهرین
بحث پیدایش خط ما را به زمان های نسبتاً نزدیک کشاند. پس باز می گردیم به هلال حاصلخیز و هزاره سوم پیش از میلاد، موقعی که ناحیه جنوبی میان رودخانه های دجله و فرات زیر سیطره سومریان بود. سلطه اینان تا حدود سال 2350 پیش از میلاد که آکدی ها(3) کشور را فتح کردند دوام آورد. اکدی ها که مردمی چادرنشین بودند بر سومر استیلا یافتند ولی «مغلوب» فرهنگ رعایای خود شدند. آن ها که چیز تازه ای برای تنویر افکار با خود نیاورده بودند، رضا دادند که آن چه را یافته بودند اشاعه دهند. آنان خود را، با فخر و غرور، شاهان سومر و آکد نامیدند.بین النهرین و هلال حاصلخیز به اندازه مصر امن و آرام نبود. بر سر قدرت، مبارزه ها شد؛ و تهاجمات و فتوحات، کم نبود. قابل ذکرترین کشورگشایی را آشوریان در سده دوازدهم پیش از میلاد کردند. با این همه، همان روشن اندیشی که سومری ها در آغاز از خود نشان دادند تداوم یافت؛ و ظاهراً تازه در سده ششم پیش از میلاد با یورش ایرانیان رو به زوال یافت.
سومر در آغاز دارای شهرهای مهمی بود که هر یک نواحی پیرامون خود را زیر سیطره داشتند. پرآوازه ترین آن ها شاید اور باشد. دیگری شهر باستانی لاگاش بود که در هزاره ششم پیش از میلاد بنیاد شد و در حدود سال 2125 پیش از میلاد در دوره گودیا، که ظاهراً فرماندار آن بود نه شاه، به بیشترین شهرت و اعتبار خود دست یافت. اور، شهری که زادگاه ابراهیم گمان می رود، از سال 2800 تا 2300 پیش از میلاد پایتخت سومر بود. به نظر می رسد که اور اولیه، که در هزاره چهارم پیش از میلاد به دست قومی از شمال بین النهرین پی ریزی گشت، در اثر یک توفان (توفان معروف در کتاب مقدس؟) ویران شده است. در آن زمان، رود فرات از اکنون به آن شهر نزدیک تر بود. در اور بود که شاهان را همراه با کل ملازمان درباری و دیگر مقامات رسمی و زنان و خدمتکاران دفن می کردند تا در زندگی پس از مرگ در خدمت سلطان باشند. اور را آکدیان پایتخت خود قرار دادند و در همین شهر بود که سارگون اول، پادشاه نیمه افسانه ای آکدیان، فرمان راند. اور همچنین مکان بسیاری از بناهای تاریخی پرشکوه بود، که مهم ترین شان زیگورات بود. زیگورات بنای عظیم پلکانی و هرمی شکلی بود که در مراحل مختلف ساخته می شد. زیارتگاهی در رأس آن قرار داشت که پلکانی بزرگ و عریض به آن ختم می شد. از همه قابل ذکرتر زیگوراتی بود که برای گرامیداشت الهه حامی اور، الهه ماه موسوم به «نانا» یا «سین»، بنا شده بود. این زیگورات زمینی به ابعاد 64 در 46 متر (210 در 150 پا) را می پوشاند و 12 متر (40 پا) بلندی داشت. سه پهلوی آن دیوارهای راستی داشتند و سه پلکان بزرگ، هر کدام با یکصد پله، از پهلوی چهارم آن بالا می رفتند. این ساختمان به روشنی نشان می دهد که سومری ها تا هزاره سوم با همه اشکال اساسی معماری - ستون، طاق، گنبد، و قوس - آشنایی یافته بودند. به علاوه، هر دیوار بزرگی، هم از پایین به بالا و هم از یک طرف به طرف دیگر، دارای شیب اندکی به سمت خارج بود. این شیب، احساس عظمت و قدرت را القا می کرد، حال آن که اگر دیوار کاملاً راست می بود شاید به نظر می رسید که در زیر فشار روبنای بزرگش اندکی شکم داده یا کمر خم کرده است. این را به زبان فنی اصل «انتاسیس»(4) یا شکم دادگی نامیده اند که 15 قرن بعد دوباره توسط سازندگان پارتنون در آتن کشف می شد. انتاسیس اساساً کشفی هنری بود نه علمی، با این حال از پیشرفتگی دانش سومریان حکایت می کرد. تا حدود سال 2000 پیش از میلاد، اور دیگر تنزل کرده و در قیام ها خساراتی را متحمل شده بود، گرچه موقعیت جغرافیایی آن کمکش کرد تا بعدها قدری از قابلیت تجاری خود را به عنوان کانون داد و ستد خارجی دوباره به دست آورد. قدری از شان مذهبی پیشینش نیز باز فراچنگ آمد.
نشانه های سکونت در بابل در ادوار ماقبل تاریخ نیز در دست است، اما ترقی آن به مثابه شهری بزرگ دیرتر به وقوع پیوست. مدت ها فقط یکی از ولایات و اقمار اور بود؛ اما پس از آن که اور به زانو در افتاد، در سال 1894 پیش از میلاد مرکز یک پادشاهی کوچک شد. این پادشاهی یکی از پادشاهی های بسیاری بود که توسط یک اتحاد بزرگ قبیله ای از عربستان - آموری ها یا کنعانی ها - تأسیس شد. اینان نیز ظاهراً، مانند آکدی ها در ایام پیش تر، ملهم از فرهنگ سومری بودند. شاهان بابل نیز از تبار کنعانیان بودند. یکی از آنان که آوازه ای به سزا دارد حمورابی است (1792 تا 1750 پیش از میلاد) که کشور - شهرهایی مجاور را فتح کرد و بابل را مرکز یک پادشاهی به همین نام قرار داد که همه بین النهرین جنوبی و بخشی از آشور (شمال عراق) را در برمی گرفت. بابل چندان بزرگ شد و ترقی کرد که مایه رشک شاهان بیگانه شد. در حدود سال 1570 پیش از میلاد، زمام شهر به دست کاسیان افتاد که قومی شمالی احتمالاً از ایران بودند. اینان سلسله ای را پی ریختند که بیش از چهارصد سال دوام آورد. سپس دوباره قدرت دست به دست شد - سلطه آشوریان، بازگشت کاسیان، و غارت و چپاولی دیگر. در حدود سال 1124 پیش از میلاد شهر به دست نبوکدنصر(5) پادشاه اموری افتاد که سلسله خود را بنیاد گذاشت. پس از این ظاهراً شهر گاهی در دست آشوریان بود و گاهی در کف کلدانیان، که قومی جنوبی بودند از کناره خلیج فارس. پس از سقوط آشوریان در سده هفتم پیش از میلاد، سرانجام، سلسله ای کلدانی تحت حاکمیت نبوپولصر(6) تاسیس شد. و چون نوبت پادشاهی به پسرش نبوکدنصر دوم رسید، شهر یک بار دیگر پرآوازه شد و «بابل» با «کلده» مترادف گشت. در این هنگام بود که بابل، با وسعت 10،000 هکتار، بزرگ ترین شهر جهان شد.
فرهنگ سومر و آکد و بابل را می توان از الواح گلی بسیاری که به خط میخی موجود است دریافت. گرچه این ها را نمی شد مثل پاپیروس لوله کرد یا مثل کتاب صحافی کرد، با وجود این می شد در جایی مثل کتابخانه گرد آورد و بایگانی کرد. و فی الواقع یک مورخ علم تا به آن جا پیش رفته که می گوید: «مصری ها کتاب را اختراع کردند، حال آن که سومری ها بایگانی را اختراع کردند»! به هر حال ما به آن ها به خاطر بایگانیشان مدیونیم، زیرا مجموعه عظیم 25،000 لوح در نینوا و مجموعه های بزرگی در تل العمارنه(7) و نیپور اجازه می دهد که چیزی از تفکر سومریان و پس از آنان را درباره انسان و محیطش بازسازی کنیم. علاوه بر این ها دو مبنع اطلاعات دیگر نیز وجود دارد. یک منبع، کنده کاری ها و نقوش برجسته کاخ ها و بناهای یادبود است. از مهرها نیز می توان اطلاعاتی استخراج کرد. هر مرد با نفوذی برای خود مهری داشت که نقش آن را بر الواحی که خود می نگاشت یا کاتبی برای وی می نوشت می نهاد. اغلب مهرها دارای جزییات مفصلی با نوشته یا تصویر یا هر دو بودند. از این مهرها بسیار مانده و هزارهاشان در موزه ها گرد آمده است.
طب در بین النهرین
همچون در مصر، نگاهی به طب کمک می کند که شناختی از دانش مردم بین النهرین در زمینه زیست شناسی به دست آوریم. با جادو و غیبگویی نیز دوباره درگیر خواهیم شد، زیرا برای درمان بیماری یا شفای درد، علاوه بر روش های علمی از طرق جادویی نیز استفاده می شد. پزشک از یک سو معالجات طبی خود را انجام می داد و از سوی دیگر می کوشید، با غیبگویی، میزان موفقیت احتمالی خدمات خویش را پیش بینی کند.مردم بین النهرین نیز چون هر تمدن باستانی دیگری از داروهای گیاهی فراوان استفاده می بردند. ریشه و ساقه و میوه و برگ گیاهان به کار می رفت؛ ولی افسوی که به دشواری می توان قطعاً مشخص کرد که برای هر بیماری چه دارویی تجویز می شده است. با این حال روشن است که آن ها استسقا، تب، فتق، جرب، جذام، انواع ناراحتی های پوستی و عوامل مؤثر در وضعیت مو، گلو، شش ها و معده را می شناخته اند و داروهایی برای آن ها داشته اند. اما درمان محدود به داروهای گیاهی نبود. کانی هایی چون زاج سفید، سنگ ها کوبیده، و نمک، و داروهایی حاوی مواد ساخته از اندام جانوران نیز تجویز می شد. و هم چنان که در طب برخی نقاط اروپای غربی در ادوار میانه و دیرتر مرسوم بود، درمان تحت تأثیر ارجحیت اعداد جادویی قرار داشت. سه و هفت (و مضارب آن ها) اعداد مطلوب بودند. داروی تجویز شده می توانست (برای مثال) سه تخم کنجد باشد یا از 7 یا 21 یا هر ترکیب مناسب دیگری تشکیل گردد. یا فی المثل دارو هفت بار داده می شد، سوزاندن سه بار انجام می گرفت، و غیره. از مقادیر غیرجادویی اکیداً پرهیز می شد. همیشه از اعدادی استفاده می شد که با نیروی پنهانی خود می توانستند به تأثیر دارو بیفزایند. این تصور نیز چون در بسیاری از تمدن های اولیه وجود داشت که داروی گیاهی را باید از موادی ساخت که در وقتی سعد فراهم آمده باشد - مثلاً در وقت ماه تمام یا هفت روز پس و پیش از آن. این نکته گاهی در موقع تهیه حیوانات یا اندام هاشان برای استفاده در دارو نیز رعایت می شد. همچنین هنگام درآمیختن مواد برای ساختن دارو و گاهی حضور شخص بخصوصی ضروری تشخیص داده می شد - شاید کودک یا باکره ای که پاکی و معصومیتش بر کار آمیزش مواد اثر می گذاشت.
در حالی که شواهدی در دست است که نشان می دهد کتب راهنما و متون طبی در دسترس بوده، تجربه پزشک نیز اهمیت فراوان خود را داشته است. در بین النهرین در مقایسه با مصر، هیچ عمل جراحی مهمی صورت نگرفته یا کم تر انجام شده؛ متخصص این کار نیز ظاهراً نادر بوده است. مرتبه اجتماعی شخص درمانگر جالب توجه است: او هم طبقه فال بینان و مسافرخانه داران و نانوایان بوده! ولی اهمیت این طبقه بندی در چیز دیگری است: این نکته آشکار می شود که او مقامی درباری نبوده، بلکه با حق الزحمه ای که مطالبه می کرده زندگی را می گذرانده است. در دوره حمورابی (حدود سال 1750 پیش از میلاد) حق الزحمه او تابع جدول معینی بوده؛ و طبق همین جدول اگر اشتباه می کرده جریمه می پرداخته است. در مجموعه قوانینی که در دوره حمورابی تنظیم شده می بینیم که پزشک اگر، برای مثال، استخوان شکسته نجیب زاده ای را درمان می کرد باید پنج سکه نقره مزد می گرفت؛ ولی اگر بیمارش آدمی عامی بود سه سکه و اگر برده یک نجیب زاده بود دو سکه دریافت می کرد. حق الزحمه عمل جراحی بیشتر بود و آن هم درجه بندی داشت، درست مثل مجازات شکست در عمل. هنگامی که عمل باعث مرگ بیمار می شد، اگر برده بود پزشک باید برده ای به جای وی می داد و اگر نجیب زاده بود یک دست پزشک قطع می شد. جراحی همیشه برای بیمار با خطراتی همراه بوده است، ولی در بابل ظاهراً خود جراح نیز دلیل خوبی برای محتاط بودن در مورد آن داشته است، دست کم هنگامی که پای اشرافزاده ای در میان بوده.
از مشخصات دیگر طب بین النهرین، جراحی حیوانات بود. برای کمک به دامپزشک و نیز پزشک آدم ها، انواع وردها و نفرین ها موجود بود و می توانست به کار رود، زیرا ناخوشی ها نیز مانند هر چیز دیگری آفریده خدایان پنداشته می شد. داروها حکم مسکن را داشتند؛ پزشک باید با آرام کردن خدای مسبب بیماری به ریشه مرض می زد. درمانگر، چون در ادوار پیشین تر، یک شبه روحانی بود.
اعتقاد به ریشه آسمانی امراض باعث می شد که غیبگویی - شکلی از ارتباط میان خدایان و آدمیان - برای پزشک اهمیتی استثنایی بیابد. او با خواندن نیت خدایان می توانست به دلیل نزول مرض پی ببرد؛ و یا نگریستن در آینده (که برای خدایان روشن بود) اثر معالجات خود را حدس بزند. غیبگویی با دستاویزهای مختلفی انجام می شد: پرواز پرندگان؛ ظهور یا تولد حیوانی عجیب الخلقه؛ پیدایش ستارگان؛ و خواب دیدن که جای خود داشت. خواب به دلیل شفافیت، واقعیت مانندی، و بی ربطیش، پیام مستقیم خدایان تصور می شد. برای فهم زبان خدایان و تعبیر خواب نیز البته نیاز به تخصص روحانی یا پزشک بود. قصه توراتی معروف خواب فرعون در مورد هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر و تعبیر آن توسط یوسف نمونه ای به جاست. در این زمینه عبریان و مصریان دارای عقایدی مشابه عقاید بابلیان و سایر اقوام اولیه بودند. اما وجه تمایز بابلیان با همسایگانشان اتخاذ تکنیکی موسوم به هپاتوسکوپی(8) بود. این یک راه غیبگویی بود که با وارسی جگر حیوانات - معمولاً جگر گوسفند یا بز - انجام می گرفت. غیبگو پنج لپ جگر را مورد توجه قرار می داد و پیشگویی او بر اساس وضع لپ ها بود. ما این را از متون فراوان و نمونه های گلی جگرهای مورد استفاده در غیبگویی می دانیم که حاوی دستورالعمل ها و توضیحاتی هستند. این ها نه تنها در بابل بلکه در جاهای دور از آن نیز همراه با کتیبه هایی به زبان های گوناگون به دست آمده است؛ و این نشان می دهد که برای انتقال اطلاعات درباره طریقه غیبگویی به کار می رفته اند. در عین حال این نمونه جالبی از نحوه اشاعه افکار از یک کانون فرهنگی تا کانون دیگر است.
فکر استفاده از جگر حیوانات اطلاعاتی از دانش بابلیان در زمینه اعمال حیاتی بدن انسان و حیوان به دست می دهد. آشکار است که آن ها اهمیت خون را می دانسته اند: خون همان زندگی بود. اگر کسی خون از دست بدهد ضعف می کند؛ اگر خونروی زیاد شود می میرد. خونین ترین عضو بدن جگر است. پس روشن است که باید اهمیتی ویژه داشته باشد. و روزی رسید که آن ها نتیجه گرفتند جگر، هم جایگاه عواطف است و هم جایگاه حیات. قلب را مقر عقل دانستند - و عبریان از این نظر پیروی کردند. بابلیان ظاهراً پی برده بوده اند که امراض می توانند از شخصی به شخصی سرایت کنند (شواهد در این مورد قطعیت ندارند). پس شاید این فرمان توراتی که اشخاص مبتلا به امراض واگیردار، همراه با مایملک خود، باید منزوی گردند از بابلیان اخذ شده باشد.
زیست شناسی و جغرافیا در بین النهرین
مردم بین النهرین ظاهراً اطلاعات بسیاری درباره انواع حیوانات گرد آورده بوده اند؛ و در دوره بابلیان، اگرنه پیش تر، تلاش کرده بودند انواع متعدد جانوران را در طبقه بندی منظمی قرار دهند و نظم را جانشین هرج و مرج سازند. نشانه ای از شناخت روزمره انواع گوناگون این است که در سال 1910 پیش از میلاد قریب سی نوع ماهی در بازار ماهی لارسا در ساحل فرات در معرض فروش بوده است. با این حال، دانسته های علمی آنان وسیع تر از طبقه بندی انواع مورد نیاز غذایی بود. الواحی به خط میخی یافت شده است که در آن ها صدها جانور مختلف با نام های سومری و آکدی خود فهرست شده اند. در الواحی دیگر، مشخصات بیش از 250 نوع گیاه آمده است. در برخی از این الواح، نه تنها فهرست بلکه یک طبقه بندی ابتدای نیز موجود است. جانوران آبزی در دو گروه ماهی و غیر ماهی قرار گرفته اند - صدف ها طبقه بندی جداگانه خود را دارند. سپس تمایزی میان مارها، پرندگان، و چارپایان ایجاد شده است. گروه های بزرگ خردتر شده اند: سگ و کفتار و شیر در یک زیرگروه و شتر و اسب و الاغ در زیرگروه دیگری قرار گرفته اند. گیاهان نیز به درخت ها، حبوبات، علف ها، ادویه جات، و گیاهان دارویی تقسیم شده اند. گیاهانی که میوه شان با هم شباهت هایی دارد - مثل سیب و انجیر - در یک گروه قرار گرفته اند.احتمالاً تا دوره بابلیان به این نکته پی برده بوده اند که یک گیاه، و آن هم نخل خرما، تولید مثل جنسی دارد. آنان دستکم می دانسته اند که نخل نمی تواند خود به تنهایی تولید مثل کند؛ و برای این که محصولی به دست آید به دو جنس نیاز است، یکی که بار می دهد (میوه می دهد) و یکی که نازا به نظر می رسد. این را آن ها از کجا می دانستند؟ احتمالاً به تجربه دریافته بودند. اگر گیاهان نر و ظاهراً نازا در منطقه ای ریشه کن می شد، گیاهانی که پیش تر بارده بودند دیگر بار نمی دادند. بعدها موضوع جنسیت گیاهان بسط می یافت (توسط آشوری ها) و شامل حال سرو و مهرگیاه هم می شد.
مردم بین النهرین چون دیگر مردمان نقاط دیگر دنیا می دانستند که کشورهای دیگر و آب و هواهای دیگری نیز وجود دارد. این از الواحی پیداست که مثلاً کشورگشایی های سارگون شاه را بر می شمارد، یا از فهرست های جغرافیایی که سومریان برای کاتبان خود فراهم می آوردند. فهرست هایی نیز به دست آمده است از نقاطی که با سومریان داد و ستد داشته اند. پس اگر نقشه هایی نیز تهیه شده باشد نباید حیرتی برانگیزد. از این ها دو نقشه به جا مانده است. یکی نقشه ای از شهر نیپور است. این نقشه چندان دقیق بود که بتواند راهنمای باستان شناسانی گردد که در پایان قرن اخیر نیپور را از زیر خاک بیرون کشیدند. دیگری نقشه ای از جهان است با شرحی به خط میخی. بابل و سوریه و سرزمین های دیگر همگی در داخل دایره ای ترسیم شده اند که گرداگردش را خلیج فارس گرفته است. بابل در مرکز دایره قرار دارد. این نخستین «نقشه چرخ وار» دنیا بود که بعدها توسط اعراب و نیز در اروپای اعصار میانه مورد تقلید قرار می گرفت. این گونه نقشه ها حفاظی برای دیدگاه ترسیم کنندگان آن ها بود که گمان می کردند در مرکز دنیا به سر می برند. این دیدگاه در نقشه های تمدن های دیگر و جدیدتر نیز تکرار می شد. کشورهای دیگر به منزله مناطق پیرامون انگاشته می شد (که در پیرامون نیز بودند) و فواصل فقط به طور تقریبی درست بود، چون با اندازه گیری هندسی به دست نمی آمد بلکه مبتنی بر مدت زمان لازم برای سفر بین نقاط بود. این نقشه ها تصویری از کشور و پیرامون بلافاصله اش ارائه می داد، که هدف نیز همین بود. در عین حال می توان برای آن ها معنی کیهان شناختی عام تری نیز یافت، زیرا در تصویری که عرضه می کردند زمین مسطح بود و اقیانوس ها در منتها الیه سطح آن قرار داشت، از این رو جایگاه انسان در زیر گنبد آسمان را نشان می دادند. این تصور عمومی در آن روزگاران بود.
داد و ستد و اوزان و اندازه ها
در بین النهرین، داد و ستد و کسب و کار بدون هیچ گونه نظام پولی رسمی انجام می شد، گرچه قطعاتی از فلزات گرانبها با چیزهای دیگر مبادله می گشت یا به عنوان ربح پرداخت می شد - ربا نرخ بالایی داشت. ضرب سکه واحد تا سده هفتم انجام نگرفت و آن هم در آشور بود یا به احتمال بیشتر در لیدیه (در غرب ترکیه فعلی). ولی اگر سومریان سکه واحد نداشتند، در عوض، مدت ها زودتر، نظامی عالی برای اوزان و اندازه ها ابداع کردند. چون در همه نظام های اولیه اندازه گیری ها، طول ها بر اساس اعضای بدن بود. دست بود یا کف دست، پنجه یا انگشتان، و پا. مصری ها دو نوع ذراع داشتند، ذراع سلطنتی معادل هفت کف دست و ذراع کوتاه معادل شش کف دست؛ ولی در سومر فقط یک نوع ذراع بود که طولی معادل 495 میلیمترداشت و بین دو ذراع مصری قرار می گرفت.
توزین در آغاز برای اندازه گیری مقادیر خاکه طلا انجام می شد نه در کسب و کار، گرچه سومریان (و نیز مردم تمدن دره سند(9) در شمال هندوستان) بیش از یک هزار سال پیش از مصریان، یعنی در حدود سال 2500 پیش از میلاد، در داد و ستد از اوزان استفاده می بردند. واحد اصلی وزن، شِکِل(10) بود. شکل در سومر برابر 8/36 گرم بود. واحد بزرگ تری نیز وجود داشت به نام مینا که 60 برابر شکل یا معادل 502 گرم بود. واحد حجم لوگ(11) نام داشت و در سومر معادل 541 سانتیمتر مکعب (33 اینچ مکعب) بود. این واحد با تغییراتی در فنیقیه و همچنین توسط اسراییلی ها و یهودیان مورد استفاده قرار گرفت. آن را مصریان نیز در حدود سال 1400 پیش از میلاد اختیار کردند.
سومریان از عدد 60 و مضارب آن به عنوان عامل تبدیل استفاده می کردند. مینا 60 برابر شکل بود و هومر 720 (60 ×12) برابر لوگ. نزد سومریان، حتی پا دقیقاً دوسوم (چهل شصتم) ذراع بود. بدین سان آنان نخستین قومی بودند که مجموعه مقیاسات کاملاً منسجمی داشتند، آن هم نه دیرتر از سال 2000 پیش از میلاد، و احتمالاً حتی زودتر از آن. عامل ثابت 60 از این رو سودمند بود که آن را می شد به اعداد بسیاری دقیقاً تقسیم کرد: 2، 3، 4، 5، 6، 10، 12، 15، 20، و 30. عدد 60 حتی امروزه نیز کاربردهای بسیاری دارد - مثلاً در اندازه گیری زوایا و زمان. از آن جا که سومریان برای نوشتن همه اعداد فقط دو علامت داشتند، گاهی ابهام پیش می آمد. علامت به تنهایی هم نشانه 10 بود، هم نشانه 600 ، هم 36,000 و هم مضارب بزرگ تر و 60×10. علامت نیز # می توانست هم 1 باشد، هم 60، هم 3600 و هم مضارب دیگر 60. این به دلیل نبود علامتی برای صفر بود. تازه اگر کسی نیز وارد کار می شد، ابهام دوچندان می شد، چون همه کسرها به صورت مضارب
بیان می شدند. در نتیجه
به صورت 30، 1 یعنی
نوشته می شد که می توانست 30 + 60 یا 90 هم باشد. پس قرائن بود که به اعداد دقت و تشخص می داد. به همین علت است که امروزه رمزگشایی و خواندن چنین الواحی دشوار است.
در حساب، اعمال معمول جمع و تفریق و ضرب و تقسیم با استفاده از جدول هایی انجام می گرفت که مقادیر را یک به یک تا 20 و سپس ده به ده تا 60 در اختیار می گذاشت. بنابراین گاه لازم می آمد که چندین عمل به جای یک عمل انجام گیرد، و این شاید شخص را خسته می کرد، ولی دستکم این فایده را داشت که نمی گذاشت الواح میخی جدول ها بیش از حد سنگین و مزاحم گردد.
بابلیان کهن (که چنین نام گرفته اند تا از تمدن نو بابلی سده های هفتم و شش پیش از میلاد متمایز گردند) چیزی را پدید آوردند که ما اینک جبر می خوانیم؛ از این رو قادر بودند معادلات ریاضی حل کنند. این معادلات، که برای حل مسائل معماری و مساحی و تجاری مورد نیاز بودند، به شکل لغوی نوشته می شدند و حل آن ها قدم به قدم با قواعد معینی انجام می گرفت که بارها امتحان پس داده بودند. آنان می توانستند نه تنها معادلات ساده بلکه معادلات درجه دو و حتی درجه سه را نیز حل کنند.
هندسه حوزه ای دیگر در ریاضیات بود که بابلیان کهن و احتمالاً سومریان در آن غور کردند. البته آن ها نتوانستند مثل اقلیدس، که قریب یک هزار سال بعد از آن ها می زیست، یک نظام صوری منطقی وضع کنند، ولی توانایی محاسبه مساحت اشکال مسطح و حجم بسیاری از احجام منجمله هرم و استوانه و مخروط را داشتند. آنان مثلث متساوی الساقین را می شناختند و از رابطه عمومی اضلاح مثلث قائم الزاویه، که دیدیم برای مصریان ناشناخته بود، آگاهی داشتند. از سوی دیگر، مقداری که آن ها برای عدد یافته بودند، دقت مقدار یافته مصریان را نداشت.
افسوس که دستاوردهای ریاضی سومریان و بابلیان در اعصار بعد دنبال نشد. جبر آنان از یاد رفت و به جز در دوره ای که قومی یونانی برای مدتی کوتاه به آن روی آوردند - و ما آن دوره را بررسی خواهیم کرد - در خواب ماند تا سده نهم میلادی که ریاضیدانان مسلمان به آن برپا دادند. همچنین از یاد رفت که در بین النهرین چگونه زنجیره اعداد را تا کسرها یا عامل های 10 و 6 بسط می دادند. این نیز برای تجدید حیات باید تا سده شانزدهم میلادی منتظر می ماند. قاعده تقسیم بر مضرب های 10، که از سوی آنان به عنوان مبنای همه مقیاس های رسمی اختیار شد، در جهان غرب احیا نشد تا اواخر سده هجدهم که دستگاه متریک پدید آمد. سرانجام، استفاده آنان از موضع ارقام برای نشان دادن ارزش آن ها نیز به فراموشی سپرده شد و در غرب به یاد نیامد تا ورود ارقام هند و عربی(12) در سده دهم که امروزه نیز مورد استفاده ماست. بسنده کردن به این گفته که سومریان و بابلیان پیشرفت های بسیاری در ریاضیات کردند دست کم گرفتن آن هاست، زیرا ظاهراً ریاضیات، کل پی و بنیاد خود را به آنان مدیون است.
اخترشناسی در بین النهرین
این الواح میخی علاوه بر آن که فر و شکوه ریاضیات بابلیان کهن را به ما نمایانده است، اطلاعاتی از اخترشناسی سومریان و بابلیان و از پیشرفت های کلدانیان نیز در اختیار ما گذاشته است. فی المثل آشکار شده که مشاهده علمی آسمان و اختران را این مردمان پی ریخته اند. حتی در حوزه ای نظری چون کیهان شناسی - سرشت گیتی - آنان توانسته اند تصویری پدید آورند که تماماً در قبضه تخیل و اسطوره نیست.جهان سومری مسکن خدایان مذکر و مونثی بود که همگی فرزند آپسو و تیامات بودند. انسان و حیوان نیز ثمره آمیزش خدایان بودند. اما طرح کیهان سومری، بیش از طرح مصری، مادی و مبین طبیعت بود. زمین به یک گوفا (قایق پوستی) می مانست که واژگونه اش کرده باشند. لبه های آن در دریای شور قرار داشت. آسمان، در بالای آن، گنبدی بزرگ و دور از دسترس بود. اما نقطه تلاقی آسمان و زمین در کجا بود؟ این پرسش برای مصریان بی ربط می نمود؛ ولی برای سومریان و بابلیان، سؤال به جایی بود. در آغاز، آن ها فکر کردند که دریای شور باید کناره یا لبه ای برآمده داشته باشد که گنبد بر آن سوار باشد. بعدها در دوره بابلیان کهن، لبه برآمده جای خود را به رشته کوهی داد که نه تنها آسمان را نگه می داشت بلکه بهشت را نیز در دسترس قرار می داد. در هر دو صورت، توضیح آنان مادی بود نه ماوراءالطبیعی.
خورشید در روز از آسمان می گذشت و در شب به زیرزمین می رفت. ماه نیز به همین سان. هنگامی که آن ها به بحث اهله قمر رسیدند، به هوش بودند که آن را با موقعیت خورشید ارتباط دهند؛ و به طور ضمنی فهمیدند که ماه فقط با بازتابان نور خورشید است که می درخشد. اختران را چسبیده بر گنبد آسمان پنداشتند؛ ولی طبق روال معمول در بین النهرین، آن ها را به حال خود نگذاشتند. نه تنها اختران را در صور فلکی سامان دادند بلکه، همانند مصریان، برایشان نمودهای موسمی یافتند. وانگهی، این بار برخلاف مصریان، حرکات سیارات را نیز به تفصیل بررسی کردند؛ و پی بردند که مسیر آن ها در نزدیکی دایره البروج(13) (مسیر موسمی عبور ظاهری خورشید از آسمان) است. این مطالعه حرکت سیارات بعدها نتایج مهمی به بار آورد.
گنبد آسمان، رنگ خود را داشت: آبی، چون ساخته از گوهری آبی رنگ بود. در حماسه گیلگمش(14)، آسمان روی هم رفته دارای سه طبقه تصور شده که هر کدام از یک سنگ قیمتی است. زمین نیز به تقلید از آسمان ساختمانی سه قسمتی دارد: کوه ها که مأموای خدایان است؛ دشت ها که زیستگاه انسان است؛ و جهان زیرین که از آن مردگان است. این تصور که آسمان ها از سنگ های قیمتی ساخته شده اند بعدها البته به کتاب مقدس نیز راه می یافت (مثلاً در اسفار خروج و مکاشفه) و نیز این تصور که باران در بهشت انبار بوده تا زمانی که روزنه های آسمان باز شده و باران سرازیر گشته است. هرچند نظر دیگری نیز بود مبنی بر این که باران از ابرها باریده است. با توجه به وضع عمومی دانسته ها در روزگار بابلیان کهن و پیش تر، کیهان در تصویر آنان توضیحی بس منطقی داشته است.
رصد نیز بی شک انجام می گرفت. طلوع و افول ستارگان مشاهده می شد. توجه خاصی نیز به سیارات می شد و مواضعشان مورد دقت قرار می گرفت، نه تنها در وقت طلوع و افولشان بلکه در مواقع خاص دیگری چون وقت تقابل (یعنی هنگامی که سیاره در آسمان شب و در حدود نیمه شب در اوج افرازش خویش است). دقت بسیاری نیز در حرکت مشتری می شد که درخشان ترین سیاره در آسمان شب است. در دوره شاه آمیسادوگا (حدود 1921 تا 1901 پیش از میلاد) در زهره نیز فراوان دقت می شد، که در پگاه یا شامگاه به چشم می آید و در این اوقات از مشتری تابان تر است. گرچه ما دقیقاً نمی دانیم چه ابزاری برای رصد به کار می رفته، لیکن آشکار است که ساعت آفتابی و ساعت آبی و در دوره شاه توکولتی نینورتای اول (سال 1260 تا 1232 پیش ازمیلاد) نوعی «گذرسنج» مورد استفاده بوده است. با ابزار اخیر زمانی را تعیین می کردند که جرم فلکی دقیقاً در راستای جنوب قرار می گرفت. پدیده های آسمانی دیگری مانند شهاب ها و ستارگان دنباله دار و همچنین گرفتگی های خورشید و ماه نیز مشاهده و ثبت می شد. رصد اغلب از بالای یک زیگورات انجام می گرفت.
تصور می شد که سیارات و ستارگان، و ماه و خورشید را خدایان برای استفاده بشر در آسمان نهاده اند. غرض این بود که مشیات خود را بر انسان ببارند، مقدرات ملت را به او بنمایند، و راهنما و بنیادی برای تقویم فراهم آرند تا مردم بتوانند کشت را سامان دهند و برگزاری اعیاد مذهبی گرامیداشت مردوک و دیگر ایزدان را در وقت مقتضی تدارک بینند. سومریان در آغاز همانند مصریان می اندیشیدند که طول سال 360 روز است - و این صحه ای بر دستگاه اعداد آن ها بود که مبتنی بر 60 بود. آنان شبانه روز را به شش ساعت تقسیم کردند، سه ساعت برای روز و سه ساعت برای شب. ولی این ساعت ها نا برابر بودند، چون با فصل تغییر می کردند - و البته چون فصل، طول شب و روز را تغییر می دهد - از این رو در اخترشناسی به کار نمی آمدند. سرانجام، کل شبانه روز به 12 قسمت مساوی و هر قسمت به 30 «گِش» تقسیم شد. این نیز تقسیم بندی دیگری بود که در مجموع، 360 واحد حاصل می کرد. همین بخشی کردن به 360 در مورد قطاع های آسمان هم به کار رفت و دایره 360 درجه را در اختیار ما گذاشت.
پس سال 360 روزه، برای سومریان، معنای ریاضی هم داشت. ولی این سال با یک تقویم قمری نیز پیوند داشت. در این تقویم، ماه ها یکی در میان 30 روزه و 29 روزه بود تا با چرخه مراحل ماه بخواند. تعداد ماه ها 12 و تعداد روزها 354 بود و در مواقع لزوم یک ماه (کبیسه) اضافه می شد تا سال را با فصل ها هماهنگ نگهدارد. ماه افزوده باید خیلی زود شناخته شده و به کار رفته باشد، زیرا در اور در دوره بین سال های 2294 و 2187 پیش از میلاد این نکته دانسته بود که ماه های افزوده پایان یک دوره هشت ساله اند. این تقویم بابلی مبنای تقویم عبری و نخستین تقویم های یونانی و رومی بود.
می رسیم به آخرین دوره اخترشناسی در بین النهرین. این دوره موسوم به کلدانی است، زیرا پادشاهی نوبابلیان در سده های هفتم و ششم پیش از میلاد زیر سلطه سلسله ای کلدانی بود؛ و این روحانیان کلدانی بودند که در معابد رصد می کردند و کار علمی آنان را انجام می دادند، چه در آن زمان و چه پس از استیلای ایرانیان (در سده های ششم تا چهار پیش از میلاد) و غلبه اسکندر کبیر در سال های 332 و 323 پیش از میلاد. در دوره بعد از اسکندر، کلدانیان با کاربرد تحلیل ریاضی در اخترشناسی به نحوی کاملاً متفاوت از یونانیان هم عصرشان گام بلندی به پیش برداشتند.
شناخت منطقه البروج را کلدانیان از پیشینیان خود، بابلیان کهن، به ارث بردند. به علاوه آنان رصد های بسیاری انجام دادند، به ویژه در مورد ماه و سیارات. ولی برخلاف یونانیان، هیچ نظریه ای در مورد سیارات ارائه ندادند. در عوض، از حرکات سیارات در گذشته جداولی تفصیلی تنظیم کردند که با آن ها می توانستند حرکات آینده را در جدول های دیگری «پیشگویی» یا پیش بینی کنند. این موفقیت را آنان با استفاده از حساب برای نشان دادن سرعت های ظاهراً متغیر سیارات در آسمان به دست آوردند. ساده ترین راه پی بردن به روش های آنان ترسیم نموداری است که نشان می دهد آن ها تغییر حرکت با زمان را چگونه بیان می کردند. برای مثال، نخستین تلاش های آنان برای پیش بینی حرکات خورشید بر این فرض استوار بود که خورشید دارای دو سرعت است - تند در زمستان و کند در تابستان. بعدها، بین سال های 181 و 49 پیش از میلاد، با تجربه بیشتری که از رصدها به دست آورده بودند، پی بردند که وضع را بیش از حد ساده کرده اند. خورشید سرعتش را به تدریج در آسمان کاهش می داد؛ این در شکل پایین به نمایش درآمده است. در این شکل، خط زیگزاگ نمودار تغییرات سرعت است. همین «عملکرد زیگزاگی» بود که آن ها از راه ریاضی، با استفاده از حساب خود، برای خورشید و ماه و سیارات به دست آوردند. این چیزی نو و به راستی علمی بود که تا مدت ها بعد به این طریقه در اروپای غربی پیگیری نشد.
در عین حال کلدانیان برای معرفی ستاره خوانی(15) به صورتی که امروزه روز نیز شناخته است از هیچ کوششی فروگذار نکردند. این شکل منحط اخترشناسی بود. تصور می شد که آرایش افلاک در هنگام تولد شخص نه تنها نشانگر خصوصیات فردی اوست بلکه آینده و سرنوشت وی را نیز بیان می کند. در روزگاری که وجود دو جهان - جهان خدایان و ارواح حاکم و جهان مادی - مورد قبول همگان بود، این نظر نیز که احساس خدایان نسبت به سعادت خلق را می توان از افلاک قرائت کرد به سادگی پذیرفته می شد. به کارگیری چنین نشانه های اصلی در مورد همه اشخاص در ادامه همین نظر بود؛ ولی استنتاج از آن، برای خواندن آینده اشخاص، اعتبار مشکوکی داشت. این را به راستی می توان انحطاط خواند، زیرا به بسیاری خرافات بی پایه میدان داد. به هر حال، تا سال 410 پیش از میلاد، طالع نماهایی ساخته شده بود که وضعیت افلاک را در هنگام تولد شخص نشان می داد. و بعدها، موقعی که کلدانیان توانستند مواضع سیارات در آینده را محاسبه کنند، نظام اخترشناسی پیشگویانه کامل شد. ولی گرچه کتاب مقدس و منابع یونانی، کلدانیان را جادوگر و ستاره خوان، و فالگیر و غیبگو دیده اند، عمده رشد ستاره خوانی با استفاده از طالع نما تازه در سده سوم پیش از میلاد و بعد از آن به تحقق پیوست، و آن هم در مصر و توسط مصریان یونانی. مقصر شناختن کلدانیان به خاطر همه اعمال خرافی ناشی از بسط ستاره خوانی تا سطح شخصی، تحریف واقعیت است. نادیده گرفتن کمک واقعاً علمی کلدانیان به اخترشناسی نیز تحریفی دیگر است. اما کمک آن ها یک واقعیت است. دستاوردهای آنان تا زمان ما، که الواح میخی اخترشناسی و ریاضیات آنان یافته و بررسی شد، ازیاد رفته بود.
پی نوشت ها :
(*). یا «هلال خصیب».
1. Chalcolithic
2. Ras Shamra
3. Akkadians
4.entasis
5. املا و تلفظ دقیق تر آن نبوکدرضر (Nebuchadrezzar) است. همین پادشاه به بخت نصر اول )Bokhtonassar I) نیز معروف است.
6. Nabopolassar
7. Tell-el-Amarna
8. hepatoscopy جگربینی.
9. Indus Valley
10. Shekel
11. log
12. Hindu-Arabic
13. ecliptic
14. Epic of Gilgamesh
15. astrology