تأملات وی در باب امکان تفلسف و شرایط آن، گر چه فی نفسه مهم و کاملاً منطقی است اما نتیجه آن نهایتاً منجر به کاهش دیدگاههای فلسفی و هستی شناسی به یکی از مسائل فلسفی یعنی معرفت شناسی شد. نزد وی تفکر متافیزیکی غیر ممکن و از دسترس بشر دور است. کاملاً موجه است که بگوییم مسیری که برای تفکر انتقادی کانت و سرنوشت آن تعیین شده بود متأثر از وضعیت علم(1) و خاصه فیزیک در روزگار او بوده است. نیوتن به عنوان نماد علم جدید از سویی و هیوم مظهر فلسفه متزلزل زمانه از دیگر سو، وی را در چارچوب خاصی از اندیشه فلسفی قرار می دادند.
بنا به موقعیت حساس کانت یعنی تأثیر ژرفی که اتقان فیزیک نیوتنی بر وی نهاده بود و دغدغه ای عمیق ذهن فلسفی او، می توان به اهمیت ارتباط علم و فلسفه پی برد. در این نوشتار سعی شده است با کاوش در اقوال کانت، تصویری از ارتباط آن دو، بگونه ای که در نظر کانت می نموده است، ارائه دهیم.
برای پاسخ به این پرسش که رابطه علم با فلسفه از نظر کانت چگونه است ناگزیریم ابتدا معانی علم و فلسفه را در دستگاه فلسفی کانت بشناسیم. زیرا در غیر این صورت نخواهیم توانست تصور درستی از رابطه آن دو- بنا بر تحلیلهای کانت- داشته باشیم.
1.علم
از نظر کانت علم معرفتی است که دارای قضایای تألیفی ماتقدم(2) باشد و هر معرفتی که چنین نباشد، علم نیست. زیرا قضایای تحلیلی از آن جهت که توضیح و تحلیل معانی و مفاهیم مندرج در خود مفهوم هستند، اطلاع و علم تازه ای نیستند، پس برای اینکه اطلاعات جدیدی به ما بدهند باید حتماً تألیفی باشند.اما چرا ما تقدم؟ بدلیل آنکه قضایای تألیفی ما تأخر نمی تواند مقوم معرفت علمی باشد، اگر چه اینگونه قضایا به دلیل تألیفی بودن، آگاهی تازه ای بدست می دهند اما به لحاظ آنکه مأخوذ در معرفت از تجربه حسی است، کلی و ضروری نیست و آنچه که کلی و ضروری نباشد داخل در معرفت علمی نیست. کلی و ضروری نیست و آنچه که کلی و ضروری نباشد داخل در معرفت علمی نیست. تنها قضایای تألیفی ما تقدم است که واجد دو خصوصیت است و همین دو ویژگی آنها را مشمول اطلاق علم کرده است ویژگی اول «تألیفی بودن» آنهاست و ویژگی دوم «ما تقدم» یا پیشینی بودن آنهاست. به همین دلیل قضایای تألیفی ما تقدم از حیث تألیفی بودن مفید اطلاع و آگاهی تازه ای هستند و از حیث پیشینی و ما تقدم بودن، واجد ضروریت و کلیّت هستند.(3)
با توجه به تعریف مذکور از علم، باید گفت که بنا بر تحلیل کانت دست کم – با دو حوزه علم، به عنوان دانش و معرفتی که واجد قضایای تألیفی ما تقدم باشد مواجه هستیم: نخستین آن ریاضیات است:
اینک مائیم و شناسایی عظیم و مسلمی که وسعت میدان آن هم اکنون تحسین برانگیز است.... شناختی که تماماً واجد یقین قطعی یعنی واجد ضرورت مطلق است...خصوصیتی که در تمامی شناخت ریاضی مشهود است این است که نخست می باید مفهوم آن در شهود و به نحو مقدم بر تجربه یعنی در شهودی که تجربی نبوده بلکه محصول عقل محض است به تمثل در آید.(4)
دومین قلمرو شناسایی یقینی و علم، فیزیک (طبیعیات) است:
ما واقعاً واجد فیزیک محض هستیم که در آن قوانین حاکم بر اشیاء به نحو مقدم بر تجربه با همه ضرورتی که لازمه قضایای یقینی است عرضه گشته است.(5)
2.فلسفه
با مطالعه در سیر تاریخی واژه فلسفه می توان دریافت که فلسفه در تقسیمات ارسطویی به دو بخش حکمت نظری و علمی تقسیم می شد و هر بخش نیز به سه بخش دیگر که ما بعدالطبیعه فقط یک شاخه از بخشهای سه گانه فلسفه نظری بود، تقسیم می شدند و طبیعیات و ریاضیات نیز قسیم ما بعدالطبیعه محسوب می شدند اما رفته رفته هر یک از آن علوم از فلسفه جدا شدند و واژه فلسفه تنها به همین مباحث ما بعدالطبیعه مختص گردید که البته خود دارای مسائل متعددی مانند وجود شناسی، معرفت شناسی و خداشناسی و نفس شناسی است.بنابراین می توان ادعا کرد که پرداختن به فلسفه یا تأملات ما بعدالطبیعی عبارت است از همین که در موضوعات و مسائل مذکور به تفکر و تأمل بپردازیم. اگر چه در مقاطع خاصی از زمان یکی از آن مسائل مانند معرفت شناسی اهمیت بیشتری می یافت اما همین نیز جزئی از فلسفه به معنای عام است چنانچه مباحث خلود نفس، جبر و اختیار و خداشناسی نیز به نظر کانت، در این معنای عام فلسفه، داخل هستند. آن مفهومی از فلسفه که در اینجا مد نظر است و از رابطه آن با علم کاوش می کنیم همین معنای عام است که کانت هم آن را بیان کرده است و به رسمیت می شناسد: «ما بعدالطبیعه علم عقلی نظری کاملاً مستقلی است که از همه تعلیمات تجربی فراتر می رود...و صرفاً بر مفاهیم مبتنی است.»(6)
بدین معنی ما بعدالطبیعه برای کانت عرصه منظم کل معرفت فلسفی است که بوسیله قوه عقل محض قابل حصول است که با این معنای عام و شامل، خود فلسفه نقادی(7) را نیز می توان جزئی از ما بعدالطبیعه و یا مقدمه لازم آن شمرد.
اینک زمان آن رسیده است که پس از فهم معانی و مفاد واژگان علم و فلسفه به بررسی رابطه این دو از دیدگاه کانت بپردازیم.
3.تحلیل رابطه علم و فلسفه از نظر کانت
طبق تحلیلهای روش شناختی علوم که کانت بیان داشته است، بین علم و فلسفه نوعی تبادل و تعاطی متقابل وجود دارد.بدیهی است همانطور که گذشت، علم در اینجا انحصاراً علوم تجربی است که در فیزیک نیوتن تجلی یافته است.
اینک بنا بر تحلیلهای کانت در مباحث حس استعلایی و تحلیل استعلایی(8) می گوییم که رابطه علم و فلسفه و یا نحوه اعمال داده های علمی در تأملات فلسفی از آنجا معلوم می شود که داده های حسی و تجربی و پدیدارهای فیزیکی و طبیعی به مفهوم تبدیل شده و سپس اسن مفاهیم تحت یکی از مقولات فاهمه قرار می گیرد، به نحوی که گویی مقولات، عینیت می یابد.(9)
کانت فرایند «مفهوم شدن»(10) تجربیات حسی را در فلسفه نقادی خود تبیین می کند و کلیت و ضرورت آنها را مشروط به زمان و مکان معرفی می نماید اما این بدان معنا نیست که آنچه این علوم (علوم تجربی) را معتبر ساخته است، جنبه تجربی آنهاست و بس، بلکه حتی «مفهوم» بودن نیز دلیل اعتبار آنها نیست دلیل این اعتبار و استحکام و یقینی بودن آنها، همانا مطابقت مقولات فاهمه با تجربیات عینی است.
در فیزیک نیوتنی ثابت می شود که طبیعت تابع اصول و قوانین ثابتی است و همین اصول و قوانین ثابت است که در فاهمه و ذهن به صورت مقولات فاهمه ظهور یافته اند.
به عبارت دیگر، مقولات به نظر کانت، نمای ذهنی قوانین کلی و ثابت اشیاء و طبیعت است و آن قوانین، صورت عینیت یافته مقولات فاهمه اند، چنانکه خود گوید:
اما اصول تجربه ممکن، در عین حال قوانین کلی طبیعت نیز هست که می توان آنها را مقدم بر تجربه شناخت.(11)
اکنون می توان مصادیقی از روابط علم و فلسفه را ارائه نماییم و بیان کنیم که چگونه داده های علمی، توجیهات و زیربناهای فلسفی پیدا می کند و مبانی ماوراء الطبیعی می یابند.
برای مثال، اصول متعارفه شهود حسی (12) که مبتنی بر مقوله کمیت است به منزله قبول این دستور است که تمام شهودهای حسی، کمیاتی ممتد هستند بدین معنی که کل پدیدار طبیعی، کمی است و از اجرا متجانس تشکیل یافته است و ادراک اجزاء متجانس، ادراک آن کمیت را به نحو کلی، در مکان و زمان ممکن می سازد.
نتیجه ای که از این بحث حاصل می شود این است که با توجه به معنای عام فلسفه یا ما بعدالطبیعه و بنا بر تحلیلهای کانت، علم در ارتباطی قوی و پیوندی عمیق با فلسفه قابلیت توجیه و تبیین می یابد البته فلسفه ای که معطوف و محدود به مسئله معرفت شناسی یا نظریه معرفت است.
قوانین کلی و ضروری علم (فیزیک و ریاضیات) صورت مفهومی یا ذهنی خود را تحت مقولات فاهمه باز می یابد و رمز اعتبار یقینی و مطلق بودن قوانین علوم نیز همین است. نکته مهم این است که وقتی مراد از فلسفه معنای خاص آن باشد یعنی ما بعدالطبیعه ای که از هیچ تجربه ممکن مستفاد نیست و صرفاً با مفاهیم محض عقلی سروکار دارد، در این صورت به نظر کانت، فلسفه یا ما بعدالطبیعه به عنوان یک «علم» امکانپذیر نیست، اینجا همان قلمرو دیالکتیک استعلایی(13) است که از دسترس عقل بشر خارج است.
پی نوشت ها :
1.science
2.منظور آن دسته از قضایاست که از تحلیل موضوع نمی توان به محمول آن رسید و همچنین مقدم بر تجربه حسی است زیرا پس از تجربه، حکم به ثبوت محمول برای موضوع نکرده ایم بلکه پیش از آن، چنین حکمی ثابت بوده است. مثلاً قضیه «خط مستقیم کوتاهترین فاصله میان دو نقطه است» یا قضیه «مجموع اعداد سه و هفت می شود ده» تألیفی ما تقدم هستند. برای اطلاع بیشتر ر.ک: کلیات فلسفه، تألیف ریچارد پاپکین و آوروم استرول ترجمه دکتر مجتبوی، ص 334 به بعد. و نیز تاریخ معرفت شناسی، دیوید، و هاملین، ص 84
3.کانت، تمهیدات، ترجمه دکتر حداد عادل، ص11، مرکز نشر دانشگاهی، تهران 1367.
4.همان، بند ششم و هفتم، ص117.
5.همان، بند پانزدهم، ص134.
6.کانت، نقد عقل محض، پیشگفتار طبع دوم، منقول از مقدمه تمهیدات ص 10.
7.اصولاً دستگاه فکری – فلسفی کانت را فلسفه نقادی می گویند، زیرا عمده تلاش فلسفی وی برای ارزیابی و سنجش میزان توانایی بشر در اقسام شناساییهای طبیعی و ما بعدالطبیعی بوده است.
8.منظور از حس استعلایی (Aesthetique Trascendental) بخشی از تحلیلهای فلسفی کانت است که به شناسایی حسی- تجربی مربوط می شود به نظر وی در این مرحله از شناخت تمام شناساییهای انسان مشروط به زمان و مکان است چنانکه در بخش تحلیل استعلایی (Trascendental Analytique) تمام شناختهای انسان مطلقاً مشروط به یک یا چند مقوله فاهمه است. مقولات فاهمه کانت بنا بر حصر عقلی دوازده تاست و نباید آن را با مقولات ارسطویی که به حسب استقرا حاصل شده است خلط کرد.
9.مباحث اپیستمولوژیک کانت مبتنی بر گونه ای اصالت ذهن و به معنایی ایده آلیستیک است اما در ادامه تأملات فلسفی خود به آن مبانی وفادار نمی ماند و ناگزیر به نحوی عینیت را مطرح می سازد. برای اطلاع بیشتر از این تهافت: ر.ک: فلسفه هگل، و.ت.استیس، ترجمه، حمید عنایت، چاپ ششم، تهران 1370، انتشارات امیرکبیر، ج1، ص 51-52.
10.conceptulisation
11.کانت، تمهیدات، بند بیست و سوم، ص 147.
12. Axiomes de lintuition، این اصل مبین آن است که هر کمیتی که مورد سنجش و شناسایی ما قرار می گیرد حتماً به واسطه مکان، که دارای اجزای متجانس است، صورت می گیرد. مثلاً اندازه جرم یک شیء را وقتی به وسیله نیروسنج اندازه می گیریم ناگزیر از تغییر مکان عقربه آن پی به اندازه جرم شیء می بریم و یا اندازه گیری دمای یک محیط را از تغییر حجمی که در جیوه داخل دماسنج رخ می دهد متوجه می شویم. به موازات اصل مذکور کانت سه اصل دیگر نیز بیان می کند. که عبارت است از:1)پیشابیهای ادراک حسی،2)تشابهات تجربی، 3)اصول موضوعه تفکر تجربی. ر.ک: دکتر کریم مجتهدی، نگاهی به فلسفه های جدید و معاصر در جهان غرب، نشر امیرکبیر، 1373ص 180-185. ونیز یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در فلسفه کانت، ترجمه دکتر حداد عادل، ص 109-93.
13.Transcendental dialectique، مقصود کانت از این اصطلاح مسائلی است که انسان نمی توانند در مورد آنها به صورت قطعی حکم صادر کند. آنتی نومیهای کانت یا قضایای جدلی الطرفین یعنی وجود خداوند، بقای روح و حدوث یا قدم جهان در این قسمت ظهور می کند در حالی که عقل قادر نیست نفیاً یا اثباتاً درباره آنها قضاوت کند. برای اطلاع بیشتر ر.ک:کاپلستون، تاریخ فلسفه،ج6(از ولف تا کانت)، فصل 13، ص 289-315.