فلسفه ای تازه برای دنیایی تازه

افلاطون (347-426 ق.م) یکی از بزرگترین فلاسفه سراسر تاریخ است. از خانواده ای اشرافی در آتن به دنیا آمد. خود را برای ورود به سیاست آماده می کرد که با اعدام استادش سقراط از این کار منصرف شد. بعداً مدرسه ای را برای
يکشنبه، 7 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه ای تازه برای دنیایی تازه
 فلسفه ای تازه برای دنیایی تازه

نویسنده: دکتر کمال پولادی




 
اشاره ای به زندگینامه افلاطون

افلاطون (347-426 ق.م) یکی از بزرگترین فلاسفه سراسر تاریخ است. از خانواده ای اشرافی در آتن به دنیا آمد. خود را برای ورود به سیاست آماده می کرد که با اعدام استادش سقراط از این کار منصرف شد. بعداً مدرسه ای را برای پیشبرد هدفهای تربیتی خود تأسیس کرد که آکادمی خوانده شد و تمام عمر خود را به تدریس و تحقیق در این مدرسه پرداخت. افلاطون آثار و نوشته های زیادی از خود به جای گذاشته است که در ضمن بحث از اجزاء نظریه او به معرفی آنها می پردازیم.

زمینه پیدایش فلسفه افلاطون

افلاطون در زمانی می زیست که آتن مرکز فرهنگی یونان از لحاظ سیاسی، اجتماعی و فکری دستخوش سخت ترین بحرانها بود. فلسفه افلاطون اساساً در پاسخ به این بحرانها و راه حلی برای آنها است. شکست آتن از اسپارت، اعدام سقراط، انحطاط دموکراسی، تزلزل اخلاقی و فردگرایی روزافزون از جمله مظاهر این بحران بود. فلسفه افلاطون در عین حال دنباله ی طرحی بود که سقراط شروع کرده بود. این طرح عبارت بود از پیوند زدن معرفت و قدرت، یعنی استقرار حکومت در دست کسانی که دارای بالاترین فضیلت و معرفت سیاسی اند و می توانند جامعه را در راه سعادت هدایت کنند.
دموکراسی آتن به سبب نقش توده ها به هرج و مرج گراییده بود. محیط آتن در اواخر قرن پنجم محیطی روشنفکرانه بود که از هر سمت به سنت حمله می شد. منازعه قدرت در این دولتشهر به شدت جریان داشت. اختلاف بین گروه ها و اختلاف ایدئولوژیک شدت گرفته بود. افلاطون شکست آتن را به دموکراسی و پیروزی اسپارت را به ترتیب و نظام اشرافی آن مرتبط می کرد. و همه اینها سرچشمه و بستر پیدایش نظریات افلاطون و ارسطو بود. سرنوشت تلخ سقراط افلاطون را به این فکر انداخت که دولت باید چنان اصلاح شود که در آن آدمهای اصیل بتوانند زندگی کنند.

طرح کلی نظریه افلاطون

تمام نوشته های پر شمار افلاون و کل نظریه او از یک طرح منسجم برخوردار است. افلاطون ابتدا در رساله های کوچک و همپرسه درباره ی ترتبیت به بحث می پردازد این بحثها پس از سیری طولانی به طرح نظریه دولت کامل در کتاب بزرگ جمهور منتهی می شود. در کتاب جمهور به طور مفصل درباره ی بهترین شیوه سازماندهی دولت می پردازد. سرانجام در کتاب قانون دولتهای ناقص را به تناسب فاصله ای که از دولت کامل دارند تشریح می کند. به این ترتیب محور پیشبرد بحث افلاطون را چنین می توان ترسیم کرد:

نظریه ها: نظریه تربیت نظریه دولت کامل دولتهای ناقص

نوشته ها: رساله ها کتاب جمهور کتاب قانون
نوشته های افلاطون را باید همچون کل یگانه ای در نظر گرفت که طرح کم و بیش منسجمی را دنبال می کند. افلاطون ابتدا می کوشد در یک سلسله از مناظره هایی که به مناظره ها (یا همپرسه های) سقراطی معروف است و چهره اصلی مناظره کننده سقراط است قدم به قدم به ژرفای پهنه فلسفه و دشواریها و پیچیدگیهای آن راه ببرد و خواننده را با شیوه دستیابی به حقیقت آشنا کند. در آپولوژی معلوم می شود که فعالیت تربیتی سقراط (کاری که سقراط تمام عمر و سرانجام زندگی خود را صرف آن کرده است) با مسئله ماهیت دولت ارتباط مستقیم دارد. در یک سلسله از مناظره های کوچکتر بحث درباره شیوه های راهیابی به شناخت ماهیت فضیلت مطرح می شود و معلوم می شود که همه ی این راه ها منتج به این نتیجه می شود که فضایل گوناگون مثل شجاعت، عدالت، خویشتن داری و دینداری اجزاء یک فضیلت واحداند و این فضیلت واحد معرفت یا دانش است. در مرحله بعدی افلاطون می کوشد نشان دهد که معرفت یا دانش است. در مرحله بعدی افلاطون می کوشد نشان دهد که معرفت یا دانش باید پایه ی هرگونه تربیت باشد. در مناظره گرگیاس در قالب بحث سقراط با سوفیست ها ثابت می کند که سوفیست ها هر چند برای کار خود به عنوان آموزش دانشها اهمیت زیادی قائل اند اما حاضر نیستند نتیجه بگیرند که تربیت اخلاقی و سیاسی شهروندان در دولتشهر نیز باید بر پایه دانش باشد.
در رساله دیگر به نام پروتاگوراس، افلاطون نتیجه می گیرد که همه ی فضایل انسانی در ماهیت یکی بیش نیست و آن معرفت به «خیر» یا امر نیک است. رساله یا مناظره بعدی «گرگیاس» نام دارد. در این رساله که چهره اصلی همچنان سقراط است بحث از تربیت به عنوان شکوفایی سیرت آدمی مطابق طبیعت خود است. فضیلت در یک پیکره حاصل نظم درست است. هر موجودی بدین ترتیب نیک می شود که نظم خاص آن در آن تحقق یابد. در همپرسه منون پرسش از خود دانش یا معرفت است. معرفت به «خیر» چگونه به دست می آید. افلاطون از زبان سقراط نتیجه می گیرد که فضیلت فی نفسه همان «مثال» است. آدمیان با روحی واجد معرفت به دنیا می آیند. آنچه در دنیای بیرون یا دنیای تجربی با آن رو به رو می شویم گام به گام ما را به سوی خود آگاهی می برد. به عبارتی معرفت در واقع تداعی است و تجربه های حسی وسیله این تداعی است. در مناظره میهمانی عشق سرچشمه همه کوششهای روحی برای رسیدن به حقیقت معرفی می شود. عشق (یا اُروس) اشتیاق نیل به کمال و خیر است.
در جمهور اثر اصلی افلاطون همه این رشته ها به هم می رسند. در اینجا تربیت و دولت به هم می رسند و معلوم می شود که ماهیت والای دولت تربیت است. دولت برای تربیت روح است. در جمهور دولت کامل که در آن این منظور حاصل می شود به تفصیل تشریح شده است. و سرانجام در قانون دولتهای ناقص با فاصله ای که از این دولت کامل دارند معرفی می شوند.

دولت به مثابه ی نهاد تربیتی

اولین جز دستگاه فکری افلاطون و نقطه حرکت او موضوع تربیت است. یونانیان قدیم مثل تمام تمدنهای باستانی دولت را در واقع یک نهاد تربیتی به حساب می آوردند. دولت مسئول سعادت مادی و معنوی یک جمع به حساب می آمد که به دلیل حیات مشترک با هم گرد آمده بودند. این تفکر هنوز هم در برخی اندیشه هایی که خصوصیات قدیمی خود را حفظ کرده اند، از جمله در اندیشه سیاسی ایرانی - اسلامی دیده می شود. چنین نگرشی به دولت در برابر نگرش جدید یا مدن از دولت قرار می گیرد که دولت را تنها دستگاهی برای حفظ امنیت به شمار می آورد و مسایل سعادت اعضاء جامعه را به ویژه حیات معنوی آنها را به خود افراد واگذار می کند.
در هر حال فرهنگ باستانی یونان از این حیث با فرهنگهای دیگر متفاوت نبوده است. در اسطوره و در دین یونانی نیز ارزشهای جمعی و وظیفه جمع در حفظ این ارزشها از محورهای مهم زندگی شمرده شده بود. اما طی تحولات ژرفی که یونان به ویژه با نظام دولتشهری و حرکت به سوی زندگی دموکراتیک تجربه کرده بود در این وجه از زندگی فرهنگی یونان نیز دگرگونیهای پیاپی و قابل ملاحظه ای حاصل شده بود. اندیشه ای جدیدی که به اقتضای زندگی جدید و متحول دولتشهری پیدا شده بود و ما در فصل پیش با آنها آشنا شدیم اعتبار اسطوره و برداشتهای دینی را به شدت متزلزل کرده بود. دولتشهر آتن با اقشار وسیع بازرگان، صنعتگر، با حیات بازرگانی و دریانوردی، با پیشرفتهای سترگ در راه دموکراسی که اخلاق و تربیت را تا حدود زیادی به حوزه خصوصی برده بود، در برابر اسپارت آریستوکراتیک (اشرافی) قرار می گرفت که در آن همه چیز، از جمله تربیت و اخلاق، دولتی و جمعی بود. وقتی آتن که ثروتمندتر و به ظاهر قدرتمندتر از اسپارت بود از این دولتشهر شکست خورد اولین چیزی که به ذهن مردم و اهل تفکر یونان رسید این بود که مایه ی قدرت اسپارت شیوه تربیت آن است. برخی گسیختگی های اجتماعی، اخلاقی و فکری، که گفتیم بر آن عارض شده بود، در جهت تأیید این تفکر بود.
این عوامل موجب شد که اندیشمندان در مورد رابطه تربیت عمومی و نقش دولت به تأمل بیشتر و بازنگری روی آورند. این فکر قوت می گرفت که تربیت خصوصی و ناقص و نارسای آتنی باید جایش را به یک تربیت عمومی بدهد. همه نوشته ها و همه متفکران قرن چهارم (ق.م) یونان متوجه یک فکر و یک هدف مشترک اند و آن مسئله تربیت است. پس اندیشه به دنبال اصولی برای تربیت است که اعتبار مطلق داشته باشد. فیلسوفان این قرن سقراط و افلاطون همه همت خود را متوجه این مسئله کردند.

فلسفه ای تازه برای دنیای تازه

اما آنچه گفته شد همه ی مسئله نیست. مسئله مهمتر دیگری وجود دارد که وجه تاریخی باز هم مهمتری دارد، وجهی که به اعتباری می توان گفت وجه تاریخی - جهانی است. مسئله این است که با تحولی که در یونان به ویژه دولتشهر آتن طی شده بود از جمله با بحرانی که اعتبار اسطوره و دین را درگیر کرده بود باید پشتوانه تازه ای برای وجه اندیشگی و معنوی نظام زندگی جمعی یعنی دولت پدید می آمد. این پشتوانه ی تازه باید برخی از ارزشهای سنتی را، که پشتیبان زندگی جمعی بود، در قالب تفکر تازه ای احیا می کرد. همه چیز حاکی از این بود که دستگاه فکری تازه ای که، به تناسب پیچیدگی واقعیت جدید، از پیچیدگی های لازم برخوردار باشد برای پشتوانه ی حیات جمعی لازم است. در یک کلام: نیاز به فلسفه بود؛ فلسفه ای به عظمت فلسفه افلاطون. فلسفه ای که آغاز تازه ای باشد برای دنیای تازه ای که پیدا شده بود و پایه ای باشد برای دنیایی که می بایست پیدا شود: دنیای مسیحیت و سده های میانه، دنیایی که از اندیشه های افلاطون و ارسطو سیراب شد.
به همین دلیل است که می توان گفت هر چند افلاطون اساساً متوجه مسئله جامعه خود و زمان خود است اما با توجه به چرخشگاهی که تاریخ غرب (و شاید به تعبیری تاریخ جهان) در آن قرار گرفته بود طرحی نو برای فلسفه، تفکر، اخلاق، اندیشه سیاسی و بسیاری از دیگر وجوه حیات معنوی درافکند.
پیوند نظام قدرت با نظام معرفت

مضمون کتاب جمهور

جمهور کتاب اصلی افلاطون است. جمهور را که گاهی به صورت جمهوری نیز می نویسند که نباید با اصطلاح جمهوری به عنوان یک شکل حکومت اشتباه کرد. جمهور بیشتر به مفهوم جامعه متشکل در صورت دولت است. نظریه معروف «مثل» و دولت آرمانی افلاطون در این کتاب آمده است. نوشته های دوره جوانی افلاطون که با عنوان رساله ها یا «همپرسه ها» از آنها یاد شد مقدمه ای برای طرح مسایل بنیادی تر در این کتاب است. این مسئله بنیادی این است که «دولت خوب» کدام است؟ افلاطون نظر سقراز را که گفته بود فضیلت شناخت «خیر» یا امر نیک است دنبال می کند. اگر فضیلت به مثابه ی دانش و معرفت است پس باید به وسیله تربیت جامعه ای بر این پایه بنا کنیم. افلاطون توضیح می دهد که چگونه معرفت واقعی معرفت به «مثل» است، زیرا تنها دنیای مثل است که دنیای ثابت است. دنیای تجربی، دنیای بیرون، همانطور که حکمای طبیعی گفته بودند دائم در معرض تغییر است و آنچه در معرض تغییر است اعتبار ندارد. پس معرفت واقعی معرفت به «اعیان ثابت» یا مثل است. به دنیای مثل با فعالیت عقلی و فلسفه می توان دست یافت. آن کس که به این مرحله برسد و به معرفت حقیقی دست یابد می تواند بهترین جامعه را بسازد. از اینجا حکومت فیلسوف شاه به عنوان بهترین حکومت به دست می آید. براساس نظر افلاطون انسان می تواند به یاری فلسفه به حقیقت و فضیلت دست یابد و تنظیم درست روابط انسانها و سامان شهر با پیاده کردن حقیقت و فضیلت میسر است. بنابراین اداره دولت نه کار اکثریت مردم که کار کسانی است که از چنین استعداد و تخصصی برخوردارند. در بخش مهمی از کتاب جمهور، افلاطون به چگونگی سامان دولت آرمانی خود و نهادها و شیوه تربیتی آن می پردازد.

منشاء جامعه و دولت

کتاب جمهور با این پرسش آغاز می شود: عدالت چیست؟ این پرسش آغاز سیری دراز در تأمل و تحقیق افلاطون است که در انتها به شناخت توازی وضع جامعه و وضع روح انسانی و مطلوبیت عدالت با تعبیری که افلاطون از آن دارد ختم می شود. افلاطون عدالت را در تعادل بین حالات با خصوصیات روح شامل عقل، اراده و میل به شمار می آورد اما تفحص خود را از روح آدمی آغاز نمی کند، بلکه از جامعه و دولت آغاز می کند. دلیلش این است که دولت و جامعه امری آشکار است و آسانتر قابل بررسی است.
در آغازِ راه افلاطون از زبان سقراط (چه بسا این اندیشه خود سقراط نیز بوده است) در مناظره و مجادله با سوفیست ها ثابت می کند که به رغم نظر سوفیست ها دولت پدیده ای «قراردادی» نیست و قانون انعکاس خواسته های طبقه حاکم بر جامعه به حساب نمی آید. افلاطون مراحلی را که به تشکیل دولت می انجامد به ترتیب زیر توضیح می دهد: هسته جامعه خانواده است. از تجمع گروهی از خانواده ها دهکده تشکیل می شود. از تجمع دهکده ها دولتشهر پدید می آید. در دولتشهر طبقات و دستگاهی که «دولت اولیه» نامیده می شود شکل می گیرد. وقتی تقسیم کار بین زمامداران، پاسداران و تولیدگان تکمیل شد دولت زاده می شود.

پیدایش دولت و دولتشهر

افلاطون اجتماعات گوناگون انسانی را از مراتب ابتدایی تا مراحل عالی دنبال می کند. آنچه انسانها را گرد هم می آورد در مراتب پایین نیازها و ضرورت های معیشت است. هیچ کس از موجودات انسانی خودکفا نیست در حالی که همه نیازهای گوناگونی دارند. نخستین نیازها مربوط به بدن و نفس میر است، مثل خوراک، پوشاک و سرپناه. ساده ترین جامعه مرکب از انسانهایی است که براساس تقسیم کار و مبادله کار و محصولات خود نیازهای اقتصادی خود را ارضا می کنند. استعدادها گوناگون است و هر کس برای کاری آمادگی بیشتر دارد. در نهایت فرآورده های کارها و استعدادهای گوناگون با هم مبادله می شود. به این ترتیب جامعه ای پدید می آید که کشاورزان، صنعتگران، پیشه وران و بازرگانان را دربرمی گیرد.
اما آیا انسانها به همین قانع می شوند و جامعه به همین جا متوقف می شود؟ خیر؛ چون اکثر انسانها به همین چیزها قانع نیستند. تجمل خواهی سقف درخواست انسانها را بالا می برد و ارضای این خواست به جنگ و استیلا می انجامد. در اینجا طبقه دیگری نیاز است. طبقه ای که کار جنگ و حفاظت را انجام دهد. به همراه ارتش و حفاظت، قدرت نیز به عنوان ابزار کنترل در جامعه زاده می شود. پس جامعه نیاز به افرادی با تخصص و استعدادی متفاوت با طبقه های پیشین دارد و این طبقه پاسدارانند. اینها نیز به حرفه خاص خود اشتغال دارند. اما چه تضمینی وجود دارد که این افراد از حرفه خود سوء استفاده نکنند؟ پس باید مردی فلسفی که تجسم عقل جامعه است همه این امور را نظم می دهد. و برای اطمینان از جریان درست امور پاسداران و زمامداران باید در زن فرزند و مال مشترک باشند تا فقط برای جامعه کار کنند نه برای خود. چه دلیلی باعث می شود که واحدهای کوچکتر کار کنند نه برای خود. چه دلیلی باعث می شود که واحدهای کوچکتر به واحدهای بزرگتر تکوین یابند؟ آنچه باعث پیدایش و رشد این اجتماعات می شود گوناگونی نیازها و استعدادهای آدمیان است. اجتماعات بزرگتر برای تأمین نیازهای گوناگون و استفاده از استعدادهای گوناگون امکانات بهتری دربر دارند. خانواده و دهکده نمی تواند بسیاری از نیازهای مردمان را تأمین کنند بنابراین باید در واحد بزرگتری ادغام شوند. این واحد بزرگتر دولتشهر است. دولتشهر این ظرفیت را دارد که تمام نیازهای مردم را تأمین کند و استعدادهای گوناگون را به کار گیرد. دولت همچون یک پیکره ی زنده است که هر یک از اعضاء آن وظیفه خاص خود را انجام می دهند.

تقسیم جامعه به طبقات (اصناف)

جامعه به عنوان یک پیکره از سه عضو اصلی تشکیل شده است: زمامداران، پاسداران و تولیدکنندگان. اگر هر یک از این سه طبقه (یا صنف) وظیفه خود را به بهترین وجه انجام دهد بهترین جامعه پدید خواهد آمد. هر یک از این سه صنف فضیلت خاص خود را دارد. مطلوب این است که هر یک بنا به فضیلت خاص خود عمل کنند و وظیفه خاص خود را انجام دهند. فضیلت زمامدار یا حاکم خردمندی است، فضیلت خاص پاسداران شجاعت و فضیلت خاص تولیدکنندگان خویشتن داری است. عدالت نیز این است که هر یک از این سه طبقه در جای خود قرار گیرند.

نظام جامعه و نظام روح

افلاطون آنگاه از اینجا به روح آدمی می رسد. معلوم می شود که جامعه همان انعکاس روح آدمی است و نظام جامعه با نظام روح آدمی تناظر دارد. در روح نیز سه جزء وجود دارد: خرد، غضب و شهوت. همان طور که در روح آدمی اجزاء پایین تر باید تابع جزء بالاتر باشند در پیکره دولت نیز اندامهای پایین تر باید از اندامهای بالاتر تبعیت کنند. در روح همکاری و وحدت این اجزاء یک شخصیت هماهنگ را در آدمی ایجاد می کند. همانطور که تندرستی بزرگترین موهبت بدن است عدالت نیز بزرگترین موهبت روح است. عدم هماهنگی در اجزاء روح باعث آشفتگی شخصیت می شود، چنانکه عدم هماهنگی اندامهای جامعه باعث بیماری جامعه می شود. عدالت در روح و در جامعه عامل هماهنگی است.
به این ترتیب افلاطون جامعه یا دولت را موجودی زنده به حساب می آورد که اندامهایش برای کار خاصی ساخته شده اند. در جامعه زمامداران یاور مردم اند نه سرور آنها. مردم نیز نان آور جامعه اند نه رعیت زمامداران.

چرا سرچشمه پیدایش دولت طبیعی است نه اقتصادی؟

اگر کسی مطالب افلاطون را در بخشی از جمهور که درباره ی پیدایش دولت سخن می گوید به طور مجزا از سایر قسمتها در نظر بگیرد چنین تصور خواهد کرد که علل پیدایش دولت نیازهای اقتصادی و مادی انسان است. اما چنان که گفتیم افلاطون از دولت بیرونی به روح آدمی پل می زند و معلوم می شود که دولت انعکاس روح است. او از این جهت سخنش را از دولت آغاز نمی کند که معتقد است دولت برحسب طبیعتش مقدم است، بلکه از این جهت چنین می کند که پیکره دولت را آسانتر می توان مشاهده کرد. با اینکه سرچشمه عدالت در روح آدمی است او تفحص در عدالت را از جامعه و دولت شروع می کند و آنگاه به بررسی عدالت در روح می رسد. در واقع افلاطون بررسی را از پدیده مرئی آغاز می کند و بعد به علت نامرئی می رسد. در شناخت آسیبهای مربوط به روح نیز همین کار را می کند. نخست آسیبهای جامعه را که در مقیاسی بزرگتر بروز می کند بررسی می کند و بعد به آسیبهای روح می رسد، مثلاً از آسیب شناسی تیمارشی (یا تیموکراسی) اسپارت شروع می کند و به آسیب شناسی روح آدمیان جامعه اسپارت می رسد. اما این شیوه بررسی تنها برای سهولت کار و درک مطلب است. در واقع آسیب و سلامت روح است که در آسیب و سلامت جامعه بازتاب پیدا می کند. بنابراین پیدایش دولت و تقسیم کار در جامعه و تشکیل اصناف اصلی همه امری طبیعی است و از طبیعت انسان که روح جزیی از آن است نشأت کرده است.
رابطه نظام جامعه و نظام روح را به شیوه زیر می توان طبقه بندی کرد

دولت کامل (جامعه ی آرمانی)

سلامت روح منوط به این است که جزء بهتر بر اجزاء پایین تر حکومت کند. حکومت مطلق خرد، یعنی بهترین جزء روح، حالت طبیعی روح است. بیماری روح وقتی روی می دهد که اجزایی که باید فرمان ببرند حکومت کنند. در مورد جامعه نیز همین طور است. دولت درست یا دولت کامل دولتی است که فیلسوف یعنی کسی که از فضیلت عقل بیشترین بهره دارد و تربیت خاصی را کسب کرده است، کسی که از عالم محسوسات متغیر و بی اعتبار به عالم معقولات ثابت (مثل) راه یافته است، به عنوان والاترین مربی جامعه زمان امور جامعه را به دست گیرد و دولت را به نهادی تربیتی برای شکوفا ساختن شخصیت انسانی درآورد.
افلاطون نظام روح و نظام جامعه را با نظام کیهانی نیز پیوند می زند. ایده پیوند بین جامعه انسانی و کیهان رشته بود که از دیرینه ترین عصرها، از اسطوره به حکمت طبیعی و از آنجا به نظریه هراکلیتوس کشیده شده بود. افلاطون به سهم خود این رشته را ادامه و تکامل می دهد. به نظر افلاطون یک قانون خیر اعلا وجود دارد که دنیای آدمیان را به تمام کیهان پیوند می زند. خیر در هر موجودی به عنوان کمال خاص آن موجود حضور دارد. همه اشیاء با معیاری نهایی که همان «خیر» است سازگاری دارند. حکومت بهترین افراد منطبق با این قانون کیهانی نیز هست.
دولت کامل (جامعه آرمانی) به عنوان یک سرمشق
آیا افلاطون بر این عقیده پای می فشرده است که هر کاری را باید رها کرد و به تلاش برای استقرار دولت آرمانی اقدام کرد؟ آیا اصولاً پیاده کردن طرح دولت کامل و جامعه آرمانی را امکان پذیر می دانسته است؟ بسیاری به خاطر ماهیت آرمانی و نامیسر بودن نیل این آرمان اعتبار و ارزش نظریه افلاطون را زیر سؤال می برند و بزرگترین فیلسوف جهان را به خیال پردازی محکوم می کنند. عده ای نیز، که شمار آنها در میان اهل علم کم نیست، چنین اظهارنظر می کنند که افلاطون در دوره جوانی و میان سالی به طرح دولت آرمانی و «اتوپیا» پرداخته است و در سن کمال با یقین به اینکه چنین چیزی میسر نیست کتاب قانون را نوشته است که در آن از دولتهای واقعی سخن گفته است. اما این هر دو برداشت اشتباه است. اول آنکه افلاطون دولت آرمانی خود را در کتاب جمهور با علم به اینکه در واقعیت قابل تحقق کامل نیست طرح کرده است. (1) دوم آنکه بین کتاب جمهور و کتاب قانون ارتباط کامل وجود دارد و هیچ گسستی در اندیشه افلاطون دیده نمی شود.
افلاطون خود دولت آرمانی اش را یک سرمشق و یک الگو به حساب می آورد و این مفهومش آن است که تحقق کامل آن در واقعیت میسر نیست. افلاطون در واقع اسطوره تازه ای را بنا نهاده است و اسطوره ها سرمشق اند برای اینکه ما از آنها درس بگیریم و سعی کنیم معیارهای خودمان را به آن نزدیک کنیم نه آنکه آنها را به واقعیت عینی تبدیل کنیم.

روح یا ساخت درونی انسان

دولت یا ساخت بیرونی جامعه

اجزاء

فضیلتها

طبقات

فضیلتها

خرد

عقل

زمامداران

معرفت فلسفی

غضب

اراده

پاسداران

شجاعت

شهوت

میل

تولیدکنندگان

خویشتن داری


پی نوشت ها :

1. ورنرگر، همان، جلد سوم، ص 915.

منبع: کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب از سقراط تا ماکیاولّی (یونان باستان و سده های میانه)، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1382

 


 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.