عدالت ارسطویی

با توجه به نقش مثبت طبقه متوسط در ثبات نظام و شرایط استقرار نظام پولیتی به عنوان بهترین نظام قابل دستیابی، به نظر می رسد که ارسطو باید همچون افلاطون از طرح تعدیل ثروت در جامعه پشتیبانی کند. اما چنین نیست. ارسطو
يکشنبه، 7 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عدالت ارسطویی
 عدالت ارسطویی

نویسنده: دکتر کمال پولادی




 
ارسطو و مسئله تعدیل ثروت

با توجه به نقش مثبت طبقه متوسط در ثبات نظام و شرایط استقرار نظام پولیتی به عنوان بهترین نظام قابل دستیابی، به نظر می رسد که ارسطو باید همچون افلاطون از طرح تعدیل ثروت در جامعه پشتیبانی کند. اما چنین نیست. ارسطو ضمن برشمردن شرایط استقرار یک نظام باثبات به پشتوانه ی طبقه متوسط خواهان آن نیست که دولت برای تعدیل ثروت از طریق قانونگذاری وارد عمل شود. او برداشتن اختلاف در میزان دارایی را برای جامعه مضر می داند و معتقد است که تلاش برای کسب ثروت یکی از انگیزه های مهم در تلاش آدمیان است. ارسطو معتقد است که آزمندی را باید با تربیت مهار کرد نه با تنظیم روابط اقتصادی. (1)

نظر ارسطو در مورد دموکراسی

ارسطو نیز مانند افلاطون با حکومت دموکراسی میانه خوبی نداشت. این امر ضمن اینکه گویای نگرش اشرافی ارسطو است به دو دلیل دیگر نیز مربوط می شود. دلیل نخست که دلیل ساده تر و سطحی تر است به عیبهای دموکراسی برمی گردد. دموکراسی ها در آن زمان آسیبهایی را از خود بروز داده بودند که از جمله عبارت بود از بی ثباتی، هرج و مرج و ناتوانی دموکراسی ها در جلوگیری از صعود عوام فریبان به مراتب عالی قدرت. این موضوعی بود که افلاطون نیز به آن اشاره کرده بود. اما گذشته از آسیبهایی که دموکراسی ها از آن رنج می بردند (و هنوز هم رنج می برند) نظر ارسطو و افلاطون به یک نگرش کلی تر و عمیق تر برمی گردد و دلیل اصلی مخالفت آنها با دموکراسی را باید در این قسمت مشاهده کرد. در دیدگاه افلاطون و ارسطو مثل تمام بینشهای مربوط به عصر پیش مدرن هدف زندگی در دردجه اول فضیلت بود نه آزادی. تعارضی که بین فضیلت در یک سو و آزادی در سوی دیگر دیده می شد اندیشمندان دنیای قدیم را به صرف نظر کردن از آزادی به نفع فضیلت سوق می داد. به ویژه با توجه به این اصل که نگرش گذشتگاه به فضیلت در رابطه با سعادت جمعی یا سعادت مجموعه ی یک دولتشهر یا یک ملت بنیاد می گرفته است. با توجه به اینکه یونانیان رابطه بین فرد و دولتشهر یا فرد و جماعت را رابطه ای ارگانیک می دیدند (به شرحی که پیش از این آمد) سعادت فرد و سعادت جامعه را نیز در رابطه ارگانیک ملاحظه می کردند. چنانکه بعداً خواهیم گفت این نگرش در دوران جدید مورد معارضه قرار گرفت و آزادی فردی و سعادت فردی بر سعادت جمعی برتری داده شد و چنین انگاشته شد که سعادت جمعی سر جمع سعادت تک تک افراد است.
در تعارضی که بین فضیلت و آزادی در جامع بشری مشاهده می شد ارسطو مثل غالب اندیشمندان دنیای کهن جانب فضیلت را می گرفت، ضمن اینکه فضیلت از اصول تربیتی و شعارهای اشرافیت کهن نیز بود. ارسطو مثل هم اندیشمندان پیش از عصر مدرن هدف زندگی را در فضیلت جستجو می کرد نه در آزادی که از شعارهای اصلی دموکراسی بود. (2)
اما فضیلت نیازمند تعلیم و تربیت یعنی شکل دادن شخصیت و عادت است و این نیازمند فراغت است که به نوبه خود میزانی از دارایی و نوعی از کار را که با فراغت بالی سازگار باشد طلب می کند. اما دموکراسی در زمان ارسطو چه می توانست به تصور آید جز حکومت اکثریت بی سواد؟ به این ترتیب ارسطو با دموکراسی میانه خوشی نداشت.

برده داری و نظام عدل

ارسطو نظام اجتماعی - اقتصادی زمان خود را نیز توجیه عقلانی می کند. نظام اجتماعی - اقتصادی یونان باستان، چنان که اشاره شد مبتنی بر برده داری بود. برده ها که اکثریت جمعیت تولید کننده را تشکیل می دادند از هر گونه حقوق سیاسی محروم بودند. در دنیای قدیم برده ها را در ردیف ابزار قرار می دادند و اصطلاح «ابزار سخنگو» را در تعریف آن به کار می بردند. مفهوم این توصیف از برده آن است که برده چیزی در ردیف ابزار، مثل کلنگ و خویش است با این تفاوت که توانایی تکلم دارد.
افلاطون نظام برده داری را چنان بدیهی می شمارد که با آن فقط به طور گذری برخورد می کند. اما ارسطو ضمن آنکه این نظام را طبیعی می شمارد به توجیه عقلانی آن نیز اقدام می کند. پایه ی تفکر ارسطو در توجیه نظام برده داری برتری عقل است. چنان که دیدیم ارسطو غایت زندگی در دولتشهر را برخورداری از بالاترین ظرفیت عقلانی و شکوفا شدن فضیلت به شمار می آورده است. برتری جزء عقلانی از عناصر اصلی شیوه ی تفکر افلاطون و ارسطو و بسیاری دیگر از اندیشمندان دنیای کهن بوده است. علاوه بر این ارسطو و بسیاری دیگر از اندیشمندان دنیای کهن بوده است. علاوه بر این ارسطو انسانها را به طور طبیعی از حیث توانایی عقلانی متفاوت می پنداشته است. همانطور که در مورد فرد جزء روح و عقل باید بر جسم فرمانروا باشد در جامعه نیز فرمانروایی عاقلان بر کسانی که از قدرت عقلی کمتر و در عوض از قدرت جسمی بیشتر بهره دارند هم امری طبیعی و ضروری و هم به مصلحت جامعه است. مصلحت بردگان در این است که از مزایای عقلی ارباب برخوردار شوند همانطور که مصلحت اربابان این است که از کار جسمانی بردگان بهره مند شوند. این وضع یک تقسیم کا طبیعی و در ضمن منطبق با مصلحت همگان است. تساوی بین برده و آزاده خلاف عدالت است. برابری چیزی نیست جز رفتار برابر با آدمهای همانند. اما در آنجا که افراد به طور طبیعی برخی بر برخی دیگر برتری دارند رعایت اصول برابری عین بی عدالتی و نابرابری است. در هر حال گذشتگان عدالت را در این می دانستند که هر چیز در جای خود قرار داشته باشد. آزادگان در جای خود، بردگان نیز در جای خود.
البته این سخن ارسطو با واقعیت بیرونی تطابق نداشته است. بردگانی در آتن بودند که از اربابان بسیار بااستعدادتر بودند. ارسطو خود به این واقعیت واقف بود. در چنین حالی ارسطو می گفت که درست است که برخی در جسم آزاده اند اما این به معنی آن نیست که در روح نیز آزاده باشند و برعکس.
به نظر ارسطو وجود نظام برده داری برای جامعه ضروری است، چون وجود بردگان به آزادگان امکان می دهد تا فارغ از کارهای بدنی سخت به رشد فضایل اخلاقی و عقلانی خود و اداره دولتشهر بپردازند. ارسطو بردگان را محروم از هر فضیلتی نمی دانست بلکه تنها آنها را از حیث فضایل پایین تر از ارباب می دانست.
از آنجا که بسیاری از بردگان به واسطه پیروزی در جنگ به بردگی دچار می آمدند این پرسش مطرح می شد که پیروزی در جنگ چه ارتباطی با برتری طبیعی دارد؟ آیا کسانی که در جنگ پیروز می شوند به لحاظ طبیعی نیز بر شکست خوردگان برترند. ظاهراً ارسطو مثل بسیاری از مدافعان نظام برده داری معتقد بود که قدرت و غلبه در جنگ متکی بر مزیتی باطنی است. نمی توان قدرت ظاهری را از هرگونه عنصر شریف خالی دانست. اما بر این استدلال نیز می توان ایرادی به این ترتیب وارد کرد که اگر مغلوبان در میدان جنگ مستحق بردگی هستند فرزندان آنها بر چه مبنایی باید برده باشند؟ آیا آنها استحقاق ندارند که آزاد شوند و باید برده بمانند؟
در پاسخ به این پرسش استدلال ارسطو مثل استدلال غالب کسانی که جانبداری از نظام خاصی را برعهده گرفته اند بسیار سطحی است. ارسطو در نهایت چیزی جز این ندارد که بگوید «بیگانه همیشه باید به یونانی خدمت کند. ما آزادیم و آنان بنده.» (3)

پی نوشت ها :

1. رجوع کنید به اریک لیومان، تایخ عقاید سیاسی، ترجمه ی سعید مقدم، تهران، نشر دانش، 1389، ص 38
2. لئو اشتروس، فلسفه سیاسی چیست، ترجمه فرهنگ رجایی، نشر علمی و فرهنگی، 1373، ص 40
3. تئودور گمپرش، متفکران یونان، ترجمه ی محمد حسن لطفی، تهران، انتشارات خوارزمی، 1375 ج سوم ص 1567

منبع: کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب از سقراط تا ماکیاولّی (یونان باستان و سده های میانه)، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1382

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.