توحید و الحاد از توحید

واژه ی «الحاد» در اصطلاح معروف و رایج، در مورد کسانی به کار می رود که اساساً منکر خدا یا منکر دین هستند. در حقیقت، معنای لغوی الحاد چنین نیست. الحاد یک مفهوم قرآنی است (1) و منظور از آن، میل و انحراف از حق است.
شنبه، 4 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
توحید و الحاد از توحید
 توحید و الحاد از توحید

 

نویسنده:آیت الله محمدتقی مصباح یزدی




 

واژه ی «الحاد» در اصطلاح معروف و رایج، در مورد کسانی به کار می رود که اساساً منکر خدا یا منکر دین هستند. در حقیقت، معنای لغوی الحاد چنین نیست. الحاد یک مفهوم قرآنی است (1) و منظور از آن، میل و انحراف از حق است. بنابراین، الحاد یعنی انحراف. البته انکار خدا یکی از مصداق های انحراف و الحاد است. اما الحاد در انکار خدا و دین منحصر نیست. کاربرد الحاد در قرآن و روایات، بسیار وسیع است و هرگونه انحراف از مسیر توحید را شامل می شود.
توحید یعنی یک خدایی. اعتقاد به اینکه آفریننده و مدبر جهان هستی، یگانه ای است که همتایی ندارد. در مقابل این دیدگاه، اعتقادات دیگری نیز از گذشته های بسیار دور تاکنون سابقه داشته است، مانند اعتقادات به دو خدایی یا ثنویت و اعتقاد به سه خدایی یا تثلیث. این اعتقادات و مکاتب، نوعی انحراف از آیین توحیدی است. گو اینکه این گروه ها خدا را باور داشتند و در زمره ی خداپرستان بودند، ولی در واقع، به خدای یکتا و واحد بی شریک اعتقادی نداشتند. علاوه بر این و در کنار این گروه ها، کسانی نیز اساساً منکر خدا بودند. در تعابیر قرآنی، این گروه ها به «دهریون» معروف بودند: وَ مَا یُهْلِکُنَا إِلاَّ الدَّهْرُ. (2) این گروه از ملحدین، به «طبیعیون» و امروزه به «مادیون» یا به قول غربی ها، به «ماتریالیست ها» معروف اند.
الحاد در توحید، همه ی این سه قسم اخیر را شامل می شود. هر نوع انحراف از آیین یکتاپرستی و توحید، نوعی الحاد است. آیا الحاد در توحید در همین سه نوع (ثنویت، تثلیث و مادی گرایی) منحصر است؟ خطر انحراف از صراط مستقیم اعتقادی و خطر الحاد در توحید به صورت های گوناگون، همه ی ما را به نوعی تهدید می کند. بسیار کسانی بوده اند، و ما نیز به چشم خود دیده ایم، که پس از سال ها خواندن درس دینی، منحرف شدند. مثال روشن قرآن در باب الحاد در توحید، بلعم باعور است. وقتی چنین شخصیتی که پس از سال ها تلاش و زحمت زیاد به مقام مستجاب الدعوه ای رسیده است، یک باره سقوط می کند، حساب دیگران بسیار روشن است و هیچ کس نمی تواند مطمئن شود که خطر کفر، او را تهدید نمی کند. بی شک، هر کس چنین امنیتی را احساس کند، فریب شیطان را خورده است. همه ی ما در معرض همه نوع خطری هستیم؛ مگر اینکه عنایات الهی و توسل به عنایت های اهل بیت علیهم السلام و ذکر مصیبت ها و اشک ریختن ها، ضامن حفظ دین ما باشد. جز این روزنه ی امید، دست همه خالی است. البته خطر الحاد در توحید و انحراف از مسیر، تنها به مسیحی و ثنوی شدن یا عضو یک فرقه ی ضاله شدن، منحصر نیست. بیان چند نمونه از کسانی که به عللی از مسیر حق منحرف شدند، خالی از لطف نیست.
پیش از پیروزی انقلاب، شبی بعد از نماز، در مدرسه ی فیضیه، آقایی منبر رفته بود. بنده هم اتفاقاً نشسته بودم. ایشان راجع به مادیین و ماتریالیست ها صحبت می کرد و به اصطلاح، دلایلی برای محکومیتشان اقامه می کرد. خطاب به ماتریالیست ها می گفت: شما معتقدید که فرمول های ریاضی، راه حل های معادلات، اتحادها و همه ی فرمول های ریاضی، اموری ثابت و لایتغیر است. خدایی که ما به آن اعتقاد داریم، همین است. همین امور ثابت، همان خداست. جز این امور ثابت بقیه ی امور عالم متغیرات اند و نابود می شوند؛ اما مجموع این متغیرات همان علم خداست. علم خدا هم عین خداست و خدا یعنی همان فرمول های ثابت ریاضی. این شخص یک روحانی بود که در همین شهر برای دفاع از اعتقادات دینی ما چنین شناخت و معرفتی از خدا را بالای منبر در مرکز حوزه ی علمیه ی قم ارائه می داد.
شخص دیگری که بسیار اهل فضل بود و در حوزه ی علمیه ی قم و دیگر حوزه ها حاضر شده و درس خوانده بود، در مقابل ماتریالست ها معتقد بود که جواب مادیین خیلی راحت است. نیازی به بحث های پیچیده ی فلسفی و کلامی نیست. او خطاب به ماتریالیست ها می گفت: تمام تغییرات موجود در عالم ماده و تبدیل شدن ماده ای به ماده دیگر، در آخر، منتهی به چیزی می شود که همان مادة المواد است. شما آن را «مادة المواد» می نامید و ما آن را «خدا» می خوانیم! این افراد از خوبان بودند. در مقام دفاع از دین و اعتقادات دینی چنین سخنانی را به خورد دیگران می دادند!
مورد سوم، شخصی بود که قبل از انقلاب کتابی با عنوان توحید نوشته بود. او در این کتاب، ادعا کرده بود که بر ماتریالیسم فلسفی، ایرادی وارد نیست، ولی آنچه سزاوار نکوهش است، ماتریالیسم اخلاقی است. ماتریالیسم فلسفی یعنی اعتقاد به اینکه در عالم چیزی جز ماده وجود ندارد. ایشان در کتاب توحیدش بر چنین اعتقاد سرتاپاالحاد، ایرادی وارد نمی بیند. به اعتقاد او، در لا اله الا الله، کلمه ی «الله» یعنی ایدئال اخلاقی.
این آقای مدعی، کسی بود که دارای برخی تظاهرهای اخلاقی هم بود. مثلاً روی فرش قیمتی نمی نشست. در رختخواب نرم نمی خوابید. در مهمانی ها هر غذایی را نمی خورد. البته در مهمانی های خصوصی از همه چیز استفاده می کرد. خلاصه در حضور دیگران خیلی تظاهر به زهد می کرد. البته بعدها پس از سال ها درس خواندن در حوزه های علمیه ی مشهد و قم و تماس با برخی از بزرگان، منکر دین شد. بین دوستان، اطرافیان و پیروانش ازدواج دسته جمعی ایجاد می کرد و در توجیه این عمل زشت خود به قرآن هم استدلال می کرد که قرآن گفته است: نِساؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ. (3) «نِساء»، جمع است، «کُمْ» هم جمع است. معنای آیه این می شود که گروهی از مردان، به طور دسته جمعی، شوهر گروهی از زنان هستند. در عمل هم در خانه های تیمی شان، این احکام شیطانی را اجرا می کردند. در کتاب توحیدش معتقد بود که عدم اعتقاد به خدا و اعتقاد به ماده، عیب نیست. مهم آن است که انسان زهد داشته باشد. طرفدار کارگران و فقرا باشد. بقیه امور مهم نیست. به خدا اعتقاد داشته باشی یا نه، چه فرقی می کند؟
نمونه ی دیگر از بحث های وی معنای توحید بود. او می گفت «توحید» از «وَحَدَ» از باب تفعیل و به معنای «ایجاد الوحدة» و «جعل الشیء واحداً» است که در فارسی یعنی یکی کردن، یعنی چیزی واحد و یکی نباشد، سپس آن را وحدت ببخشند و یکی کنند. در نتیجه، اصل توحید یعنی ما به هر آنچه یکی نیست و کثرت دارد، وحدت ببخشیم. سپس گروهی از این برداشت غلط و انحرافی چنین نتیجه گرفتند که اساساً توحید، فرایندی مربوط به جامعه است. این همان مفهومی است که افراد و گروه هایی که به ظاهر مسلمان، ولی در عمل، مارکسیست بودند، آن را «جامعه ی طراز نوین توحیدی» می نامیدند.
یکی از ویژگی های مارکسیست ها این بود که وقتی در جامعه ای وارد می شدند، ادبیات آن جامعه را قبضه می کردند. بهترین ادبیات هر جامعه در اختیار مارکسیست ها بود. آنها غالب اصطلاحات جدید و واژه های زیبا را وارد ادبیات جامعه می کردند. درست مطابق همان نسبتی که قرآن کریم به شیاطین و منافقین می دهد: وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ‌.(4)
مارکسیست ها چنین حالتی داشتند. یکی از آن مفاهیم نو و جذاب، «جامعه ی طراز نوین» بود. آنها ادعا می کردند جامعه هایی که تاکنون در عالم تشکیل شده اند، عبارت اند از جامعه ی فئودال، سرمایه داری و برده داری که دوره ی آنها سپری شده است. اکنون زمان حاکمیت جامعه ی سوسیالیستی و کمونیستی است تا در سایه ی آن، «جامعه ی طراز نوین» ایجاد کنیم. آنها مدعی بودند که راه رسیدن به جامعه ی ایدئال کمونیستی، جامعه ی سوسیالیستی و اشتراکی است. در چنین جامعه ای همه چیز مشترکاً مال همه است. مارکس به جامعه ی اشتراکی معتقد بود. در جامعه ای که مال، ثروت، دارایی، زن، خانه، حقوق و مزایا در انحصار کسی نیست، نه تنها مالکیت خصوصی ملغی است، بلکه استفاده از زنان هم باید به صورت اشتراکی باشد! نیاز به زن یا شوهر از انواع نیازهایی است که دولت باید به آنها پاسخ دهد. دولت باید آماده ی رفع نیازهای عمومی افراد جامعه باشد، حال این نیاز، نیاز به آب و غذا باشد یا نیاز به زن یا شوهر. باید مراکزی در نظر گرفته شود تا همه ی افراد جامعه به حسب نیاز خود به آن مراکز مراجعه و رفع نیاز کنند.
با پیدا شدن مارکسیست های اسلامی، یک کلمه ی «توحیدی» هم به آن اضافه کردند و گفتند که ما به دنبال ایجاد «جامعه ی طراز نوین توحیدی» هستیم. به همین جهت، این گروه انحرافی در خانه های تیمی دست به کار شدند و با ترتیب دادن ازدواج دسته جمعی، به فکر عمومیت دادن به این وضع حیوانی بودند. این افراد منحرف، برترین شعار انبیای الهی یعنی «توحید» را به این صورت تأویل می کردند. توحید را به یکی کردن و اشتراک در همه چیز معنا می کردند. در نتیجه ی این نظر، تویحد همان آرزوی دیرینه ی امثال مارکس بود. آنها با این روش در مفهوم و معنای «توحید» انحراف ایجاد کردند. حال آنکه همه می دانیم توحید یعنی: وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ. (5) توحید یعنی وَ لاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَیْراً لَکُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ.(6) توحید یعنی اعتقاد به وحدانیت خدا، نه یکی کردن چیزی که چندتاست.
این موارد، نمونه هایی ملموس از انحرافاتی است که در زمینه ی توحید و یگانگی خداوند در بین افراد اهل علم و تحصیل کرده وجود داشت. اگر انسان، گرفتار چنین انحرافی باشد، بی شک، اعمال و عباداتی که انجام می دهد، هیچ ارزشی نخواهد داشت. خداوند درباره ی این گونه افراد و اعمال بی فایده ی آنها در قرآن چنین می فرماید:
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ‌ * أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ؛ (7) اعمال کافران در مثال، سرابی را ماند در بیابان هموار بی آب که تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن بشتابد. چون بدان جا رسد، هیچ آب نباشد و آن کافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش بیند که به حساب کارش، تمام و کمال برسد و خدا با سرعت حساب تمام خلایق می کند. یا [اعمال کافران] به دریای ظلمات عمیقی ماند که امواج آن، بعضی بالای بعض دیگر، دریا را بپوشاند و ابر تیره نیز فراز آن برآید تا ظلمت ها چنان متراکم فوق یکدیگر قرار گیرند که چون دست بیرون آرد، هیچ نتواند دید و هر که را خدا نور نبخشد، هرگز روشنی نخواهد یافت.
در آیه ای دیگر می فرماید: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْ‌ءٍ ذلِکَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِیدُ؛ (8) «مثل کسانی که به خداوند کافر شدند، به خاکستری ماند که در روز تندباد شدید، همه به باد فنا رود و از همه ی کوشش خود، هیچ نتیجه ای نبرد. این همان ضلالت دور از طریق نجات است».
همچنین در سوره ی مبارکه ی فرقان درباره ی اعمال بی فایده ی کافران می فرماید: یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَى یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً * وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً؛ (9) «مجرمان در آن روز بشارتی دریافت نمی کنند، بلکه به آنها گفته خواهد شد: ای سرکشان! از رحمت خدا محروم و ممنوع باشید. ما به اعمال فاسدتان رسیدگی می کنیم و همه را باطل و نابود می گردانیم».
تمام این بیانات تند و شدید قرآنی گویای عاقبت بسیار بد و تأسف آور کسانی است که به نوعی، گرفتار الحاد و انحراف از حق و توحیدند و اعمال و رفتارشان به این نوع اعتقادات انحرافی، آلوده است. البته این موارد مخصوص گذشتگان نبوده است و سرنوشت محتوم و انحصاری اقوام خاصی نیست. امروز هم، ما و سایر بندگان خدا از وجود چنین خطرهایی مصون نیستیم. هیچ کدام از اموری مانند حضور در مکان های مقدس قم و نجف، اشتغال به مباحث دینی و مذهبی، وابستگی به برخی گروه ها و صنف ها، نمی تواند مصونیت انسان را در انحراف از مسیر توحید تضمین کند. بنابراین، باید در هر شرایطی به خداوند پناه برد و از او یاری جست. با مشاهده ی چنین انحرافاتی بسیار بجاست که انسان از خداوند چنین بخواهد: خدایا، من را از الحاد در توحید حفظ کن.
نکته ی گفتنی درباره ی این گونه مسائل اجتماعی این است که نخبگان جامعه دچار نوعی افراط و تفریط می شوند: گروهی بیشتر به مسائل فکری و نظری، اعتقادی، معرفتی و ایمان اهمیت می دهند و گروهی بیشتر به مسائل علمی و عینی توجه دارند و دارای روحیه ای عمل گرا هستند. بی شک قرآن کریم به ایمان بیشتر از عمل اهمیت داده و عمل صالح را فرع ایمان دانسته است. آیات قرآن به این امر تصریح کرده است: آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ. (10) همچنین تصریح دارد که عمل بدون ایمان هیچ ارزشی ندارد:
مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْ‌ءٍ ذلِکَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِیدُ؛ (11) عمل کسانی که به خداوند ایمان نیاورده اند و کفر می ورزند، چون خاکستری است که در روز توفانی، تندبادی به شدت بر آن بوزد و چیزی از آن باقی نماند و کافر هیچ نتیجه ای از تلاش خود نگیرد. این همان گمراهی و دوری از طریق نجات است.
به شهادت آیه ی شریفه، کار خوب، زمانی با ارزش و در رساندن انسان به سعادت، اثرگذار است که با پشتوانه ی ایمان باشد، بلکه بالاتر از این، اساساً کار خوب، زمانی انسان را سعادتمند خواهد کرد که باعث تقویت و ترفیع درجات ایمان انسان شود: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ.
مقصود از «الکَلِمُ الطَّیِبُ» همان ایمان و اعتقاد است. در حقیقت، ایمان، انسان را رفعت می بخشد و به خدا می رساند و عمل صالح در ترفیع انسان تأثیرگذار و تقویت کننده است. به همین جهت، نیت در ارزشیابی اعمال بسیار مؤثر است. مثلاً اگر کسی به تکلیف رسید، به خداوند مؤمن بود و قصد انجام عمل صالح را داشت، ولی بر اثر حادثه ای قبل از انجام عمل از دنیا رفت، بی شک، چون او مؤمن از دنیا رفته، اهل نجات است. در مقابل، کسی که به خداوند ایمانی نداشته، ولی کارهای خوبی انجام داده است، در حال انکار و کفر به خداوند از دنیا برود، گو اینکه به خاطر برخی اعمال خوبش، تخفیف عذاب دارد، ولی مانند مؤمنان، اهل نجات نیست.
بنابراین، ایمان، اصل است و عمل صالح، خود، نتیجه ی ایمان است. تمام تلاش انسان در راستای حفظ ایمان و اعتقاداتشان، یادگیری بیشتر معارف دین و حقیقت ولایت، هرچه بیشتر محبت ورزیدن و ولایت پذیری نسبت به اهل بیت علیهم السلام، برای تقویت بُعد ایمانی است تا در سایه ی آن، به خداوند نزدیک شود. به همین جهت، تمام جهت دهی های تربیتی و اخلاقی و دستورالعمل ها و توصیه های تربیتی و اخلاقی برای تقویت بُعد ایمان و اعتقادات انسان است تا با تکیه بر این پشتوانه ی محکم اعتقادی در صراط مستقیم الهی گام بردارد.
ولی گروهی تمام خوبی ها را در کار خوب و عمل صالح می بینند. به نظر آنها، مهم، رسیدگی به فقراست. تفاوتی نمی کند که شخص عامل، دارای چه نیتی باشد. در این دیدگاه، معیار ارزشیابی، نفس عمل است. مثلاً مهم آن است که فلانی کارهایش در راستای خدمت به مردم و آبادانی مملکت است، حتی اگر انجام این کارهای او با نیاتی نه چندان پسندیده صورت گرفته باشد یا او دارای ایمان و اعتقاد صحیحی نباشد. در هر صورت، نفس فعل او ارزشمند است و همین، خود، کافی است.
متأسفانه بسیاری از افراد و حتی خواص بر اثر همین اشتباه، گرفتار برخی مطالعات و انحرافات فکری شدند. مثلاً شخصیتی روحانی که بعدها بحمدالله عاقبت بخیر شد و در حادثه ی هفتم تیر به شهادت رسید، بر اثر همین اشتباهات، معتقد بود اسلام دو بخش دارد؛ ما به بخشی از اسلام عمل کردیم و مارکسیست ها عامل به بخش دیگر اسلام هستند. بنابراین، نه ما بر آنها فضیلتی داریم و نه آنها بر ما. ما فقط اعتقاد به خدا و احکام الهی مانند نماز و دیگر عبادات را گرفته ایم و به آن پایبندیم. آنها بخش عدالت و رسیدگی به فقرا و امور اجتماعی را گرفته اند و به آن عمل می کنند. پس ما نباید به آنها نسبت کفر و بی دینی بدهیم. در این صورت، آنها هم حق دارند تا ما را کافر و بی دین بدانند!
این موارد، نمونه ای از خطراتی بود که اعتقادات ما را تهدید می کند و در کمین همه ی ما نشسته است، به گونه ای که هیچ کس نمی تواند از آن خطر احساس امنیت کند. جز به عنایت و تفضلات الهی هیچ کس در امنیت نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1. وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ‌(اعراف، 180)؛ وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَ هذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ‌(نحل، 103) و....
2. جاثیه(45)، 24.
3. بقره(2)، 223.
4. انعام (6)، 112.
5. بقره (2)، 163.
6. نساء(4)، 171.
7. نور(34)، 39-40.
8. ابراهیم (14)، 18.
9. فرقان (25)، 22-23.
10. بقره (2)، 25.
11. ابراهیم (14)، 18.

منبع مقاله: مصباح یزدی، محمدتقی، (1391)، صهبای حضور(شرح دعای چهل و چهارم صحیفه ی سجادیه)، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله علیه، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.