مقدمه
حادثه کربلا و شهادت حضرت سیدالشهداء علیه السلام از مهم ترین قضایای تاریخی است که در عقائد مسلمین نقش به سزائی داشته و گستردگی ابعاد آن همواره برای دانشمندان و اندیشمندان شگرف بوده است.به طور کلی می توان این حادثه را از سه جهت مورد بررسی قرار داد:
1- ریشه ها و علّت های رخ داد این حادثه؛
2- وقایع پیش آمده در حادثه ی کربلا؛
3- آثار و پیامدهای این حادثه درتاریخ اسلام و جوامع بشری
این پژوهش از مهم ترین و قدیمی ترین مدارک و منابع دست اول تاریخی، حدیثی و تفسیری اهل تسنّن بهره گرفته و تنها در موارد اندکی از بعضی کتاب های مهم شیعه استفاده شده است.
گفتنی است که رجوع شیعیان به کتاب های اهل سنّت به دو دلیل است:
1- دفع شبهه ها و اتهام های اهل تسنّن که با استدلال به کتاب های آنان، به ناچار باید پاسخ را بپذیرند؛
2- برای این که همگان بدانند این اتفاقات و قضایا در کتاب های شیعه و سنی موجود است
ناگفته نماند که عالمان سنّی تمام قضایائی را که در تاریخ اهل بیت علیهم السلام اتفاق افتاده، نقل نکرده اند. به اعتقاد نویسنده، آنان در نقل خصوصیات دو قضیّه، قصور داشته یا مقصّرند؛
یکم: قضیه صدیقه طاهره سلام الله علیها
دوم: حادثه ی عاشورا.
البته از سویی ما هر مطلبی را که در کتاب های آنان آمده، به طور کلّی صحیح نمی دانیم.
پس ما به این دلیل اسکات مخالفان مکتب شیعه، به کتاب های آنان مراجعه می کنیم؛ واِلاّ عالمان مذهب ما در نقل و حفظ حقایق زحمت های بسیار کشیده اند و نقل آنان برای ما مقدّم است.
امید است این تحقیق پذیرفته پژوهش گران و حقیقت جویان قرار بگیرد.
ولایت و جانشینی یزید وموانع آن
نقش معاویه در شهادت سیدالشهداء (سلام الله علیه) از دو جهت قابل بررسی است:یکم: اثبات ولایت یزید وجانشینی او برای معاویه:
بدون شک ولایت و جانشینی یزید توسط خود معاویه صورت گرفته است. بنابراین، از جهت شرعی، عرفی و قانونی همه ی کردارها واعمال یزید را به راحتی می توان به معاویه نسبت داد.
دوم: با استنباط از مسائل تاریخی وتحقیق دقیق در همه ی اموری که به نوعی با این وضع در ارتباط است روشن خواهد شد که نقشه ی قتل و شهادت امام حسین درعراق توسط خود معاویه بوده است.
او تمام مقدّمات و برنامه این جنایت تاریخی را فراهم و طرح ریزی کرده و یزید آن را به اجرا گذاشته است. و انشاء الله با تأمل و صبر و دقت در مطالبی که در پیش می آید. این حقیقت از حقایق ناگفته عاشورا روشن خواهد شد.
با توجه به این مقدّمه باید گفت که مسأله جانشینی یزید واثبات ولایت عهدی او ازکارهای بسیار مشکلی بوده که معاویه با زحمت و سیاست فراوانی موفق به انجام آن شده است؛ چرا که در مقابل این برنامه، موانعی وجود داشته که از جمله می توان به این دو اشاره نمود:
مانع اول: بزرگانی از صحابه در آن زمان بوده اند که با وجود آنان، معاویه به خودش جرأت نمی داده که این فکر را اظهار کند تا چه رسد به این که عملی سازد؛
مانع دوم: در آن زمان افرادی، خودرا برای رسیدن به خلافت آماده کرده بودند و ادّعای ریاست داشتند و روشن است که آنان نیز با طرح ولی عهدی یزید مخالفت می کرده اند.
معاویه برای رسیدن به هدف شوم خود و برداشتن این موانع، چند راه را در پیش گرفت. او برخی را با مسموم کردن، بعضی را با تبعید وعده ای را با دادن پول وخرید آن ها از مقابل خود کنار زد تا راه جانشینی فرزندش هموار شود. برای نمونه مواردی را بررسی می کنیم:
1- امام حسن مجتبی(علیه السلام)؛ مانعی بزرگ بر سر راه جانشینی یزید
علماء اهل سنّت می نویسند: معاویه در همان زمان حیات امام حسن مجتبی(علیه السلام) به فکر جانشینی یزید افتاد.(1) وجود امام مجتبی(علیه السلام) از دو جهت مانعی بزرگ بود:جهت یکم: شخصیت و موقعیت اجتماعی ویژه آن حضرت و برادرشان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در مدینه.
جهت دوم: قرارداد میان امام مجتبی(علیه السلام) و معاویه که با توجه به بندهای آن، معاویه نباید پس از خود کسی را به جانشینی بگمارد و بعد از، او حکومت به امام مجتبی(علیه السلام) و اگر آن حضرت در دنیا نبودند، به امام حسین(علیه السلام) برسد و معاویه آن را پذیرفته بود.
این قرارداد، حقیقتی است که عالمان بزرگ اهل سنّت در کتاب های خود نوشته اند(2) و اندیشمندان ما نیز به آن تصریح کرده اند.
احنف بن قیس، از برجسته ترین شخصیت های زمان معاویه است. وی در چنین وضعیتی به معاویه می گوید:
«تا زمانی که حسن بن علی زنده است، مردم حجاز و عراق به جانشینی یزید، رضایت نخواهند داد و تن به بیعت با او نمی دهند.»(3)
نه فقط اهل عراق، بلکه اهل شام را نیز با وجود امام مجتبی(علیه السلام) نمی توانست به بیعت با یزید راضی کند؛ چرا که آنان یزید را می شناختند.
معاویه هیچ راهی در مقابل خود نمی دید مگر آن که آن حضرت را با زهر جعده مسموم کند.
وقضیه شهادت امام مجتبی توسط سمّی که معاویه آماده کرده بود از قضایایی است که علماء اهل سنّت نیز به صورت متواتر نقل کرده اند و به آن اذعان دارند.(4)
2- سعد بن ابی وقّاص؛ مانعی دیگر
سعد بن ابی وقّاص یکی دیگر از موانع بود، اهل سنّت، سعد بن ابی وقّاص را از «عشره ی مبشّره» می دانند.(5) همچنین او در زمره شش نفری است که عمر بن خطاب بعد از خود برای شورش تعیین کننده خلیفه معرفی نموده بود. او اگرچه با امیرمؤمنان علی(علیه السلام) رابطه خوبی نداشت با این حال، برای شخص معاویه نیز احترامی قائل نبود، تا چه رسد به یزید.و معاویه با وجود چنین شخصیتی نمی توانست به آسانی برنامه خود را عملی کند. پس به ناچار سعدبن ابی وقاص را نیز به وسیله ی سم، به قتل رسانید.(6)
3- معاویه و طرح تروری دیگر
عبدالرحمان فرزند ابوبکر و برادر عایشه، از مخالفان ولایت عهدی یزید بود.معاویه در ابتدا پولی به مبلغ یک صد هزار درهم برای او فرستاد و عبدالرحمان درپاسخ به این عمل گفت:
من دینم را به دنیا نمی فروشم.(7)
او نه تنها، پول را قبول نکرد بلکه به مخالفت علنی و اعتراض نیز پرداخت.(8)
نوشته اند: بعد از فرستادن پول توسط معاویه به عبدالرحمان و قبول نکردن او چیزی نگذشت که عبدالرحمان مُرد.(9)
با اندکی تحقیق، حقایق بیشتری در چگونگی مرگ عبدالرحمان فاش می شود. تاریخ نگاران اهل سنّت می نویسند: معاویه به عبدالرحمان گفت: به خدا قسم تصمیم گرفته ام تو را به قتل برسانم!(10)
معاویه به طور رسمی او را تهدید به قتل کرد و مدتی نگذشت که بدون هیچ مقدمه ای جنازه عبدالرحمان بن ابی بکر را یافتند.
4- عبدالرحمان بن خالد: مانع دیگر
عبدالرحمان فرزند خالد بن ولید، (11) یکی دیگر از مخالفان طرح جانشینی یزید بود. عبدالرحمان ، در جنگ صفّین درلشگر معاویه بود و نه فقط جزء لشگریان بلکه پرچم اصلی لشگر بر دوش او بوده و اهل شام علاقه خاصی به او داشته اند.حافظ ابن عبدالبرّمی گوید: هنگامی که معاویه می خواست برای یزید بیعت بگیرد، خطبه ای برای مردم شام خواند و گفت:
ای مردم! من دیگر پیر شده ام و سن من بالا رفته است. به این فکر افتادم که سرپرستی شما را بعد از خودم به کسی بسپارم که بتواند وحدت شما را حفظ کند و حکومت را اداره نماید. من نیز فردی مثل شما هستم، پس رأی و نظر خودتان را در این باره بگویید.
همه ی مردم به اتّفاق گفتند. ما عبدالرّحمان بن خالد را به جانشینی شما انتخاب می نماییم.
رأی و نظر مردم برای معاویه بسیار سنگین و گران تمام شد. او ناراحتی خود را از این موضوع مخفی کرد تا این که عبدالرحمان بیمار شد و معاویه طبیبی یهودی برای معالجه او فرستاد که این طبیب نزد معاویه، جایگاه خاصّی داشت. معاویه به طبیب یهودی دستور داد تا در داروی تجویز شده جهت مداوای عبدالرّحمان سمّی کشنده قرار دهد تا او بمیرد، اما در میان مردم گفته شود که عبدالرّحمان بر اثر بیماری درگذشته است.
طبیب یهودی نیز چنین کرد و در اثر این دارو، در معده و روده های عبدالرّحمان مشکلی پدید آمد که به مرگ او انجامید.
ابن عبدالبرّ در ادامه نقل داستان می افزاید:
در پی این ترور مرموزانه، مهاجربن خالد (برادر عبدالرحمان)، همراه غلامش به طور مخفیانه وارد دمشق شد و انتقام عبدالرّحمان را از آن طبیب یهودی گرفت و او را به قتل رساند. سپس می نویسد: این جریان نزد تاریخ نگاران و رجال شناسان معروف است.(12)
چرا عبدالرّحمان که از یاوران و بزرگان لشگر معاویه بوده، این گونه ترور می شود؟ چون با وجود او، طرح جانشینی یزید محقّق نمی شد. پس باید او را از سر راه برداشت تا در آینده یزید به راحتی خلافت و سلطنت پدرش را ادامه دهد و جای او را بگیرد!
فرجام زیاد بن ابیه
زیاد بن ابیه، از مخالفان طرح جانشینی یزید بود شرح حال او برای همگان معروف است. او کسی است که پدرش مشخص نیست (زنازاده است).معاویه، زیاد را به پدرش ابوسفیان منسوب نمود و او را به عنوان برادر خود به جامعه ی آن روز معرفی کرد!
حال چه شد و چرا معاویه او را از میان برداشت؟ آری، زیاد ازکسانی است که با ولی عهدی یزید رسماً مخالفت می کرده و حتی در سرش فکر ریاست و گرفتن حکومت بعد از معاویه را می پرورانیده است
درتاریخ آمده، معاویه در نامه ای به ابن زیاد از او خواست تا مردم را به ولایت عهدی یزید فرا خواند. وی در جواب این گونه نوشت:
ای معاویه، همانا نامه ی تو و درخواستت به دستم رسید، به راستی هنگامی که مردم را به بیعت با یزید دعوت کنیم چه خواهند گفت، در حالی که یزید، سگ باز و میمون باز است و کارش شراب خواری و نوازندگی است؟ ای معاویه! برای معرّفی یزید به جانشینی بعد از خود، شتاب مکن.
وقتی این نامه به دست معاویه رسید، گفت: وای بر فرزند عبید!(13) به من خبر رسیده که این شخص انگیزه ی ریاست دارد و خیال کرده که می تواند جانشین من باشد. به خدا سوگند! انتساب او را به پدرم ابوسفیان نفی می کنم و در جامعه آبرویش را می ریزم.(14)
سرانجام بعد از رد و بدل شدن این حرف ها پیرامون جانشینی یزید، هفته ای نگذشت که زخمی در دست زیاد بن ابیه به وجود آمد و به مرگ او انجامید و مردم گفتند که او به طاعون مبتلا شده است!
بسیاری از مردم نیز احتمال قوی داده اند که زیاد از جمله مسمومان توسط معاویه بوده باشد.(15)
آن چه بیان شد، نمونه ای از فرجام مخالفان و مزاحمان ولایت عهدی یزید درحجاز و شام بود که به شیوه های گوناگون به قتل رسیده اند.
تبعید، روش دیگری در مبارزه مخالفان
یکی دیگر از روش ها برای مبارزه با مخالفان طرح ولایت عهدی یزید، تبعید بود. او بزرگانی از اهل آن زمان را که با طرح مذکور مخالف بودند، به نقاطی دور تبعید کرد تا نتوانند مانع طرح او شوند.از جمله آن شخصیت ها، سعید بن عثمان بن عفّان است.
ابن عساکر در این زمینه می نویسد: مردم مدینه بر این باور بودند که بعد از معاویه، سعید بن عثمان خلیفه است. اونزد قوم خود، بنوامیّه و پیروانش چنین موقعیتی داشت.
و هرگز با این اعتقاد مردم، نوبت به یزید نمی رسید، تا جایی که این اعتقاد را در قالب شعر درآوردند و در بین عموم مردم مشهور شده بود.(16)
در تاریخ آمده: روزی سعید بن عثمان برمعاویه وارد شد و درگفتگوی خود با معاویه بر سر ولایت عهدی یزید به نزاع و مجادله برخواست و خود را برای خلافت برتر از یزید خواند.(17)
سرانجام معاویه، سعید بن عثمان را به عنوان والی به خراسان فرستاد تا از مرکز حکومت دور باشد(18) و آن گاه که سعید به خراسان رفت، از جانب حکومت معاویه، غلامان و اطرافیان او را تحریک کردند که سعید را به قتل برسانند و چنین شد.(19)
خریداری بزرگان با پول
او در این روش، عدّه ای از بزرگان مخالف را با دادن پول و یا حق السکوت خرید.پیش تر داستان فرستادن پول برای عبدالرحمان بن ابی بکر گذشت.
در اجرای این طرح، معاویه به والی کوفه، مغیرة بن شعبه دستور داد عدّه ای از اهل کوفه را به شام بفرستد تا آنان از معاویه، جانشینی یزید را درخواست کنند! و به تعبیری (نمایشی) بگویند که مردم ولایت عهدی یزید را خواستارند.
مغیره چهل نفر را برگزید و به شام فرستاد. آنان در سخنرانی معاویه شرکت کردند و سپس از او خواستند که یزید را به جانشینی خود معرفی کند. آن ها گفتند: ای معاویه! ما از آینده خبر نداریم و نمی دانیم چه خواهد شد؟ چرا معطّل می کنی؟ و برای چه مردم را در انتظار می گذاری؟ مصلحت آن است که یزید را به جانشینی خود معرّفی کنی...
سرکرده این گروه عروة پسر مغیرة بن شعبه بود.
فردی به او گفت: پدر تو دین این گروه را به چه مبغلی خرید؟
عروة پاسخ داد: سی هزار درهم
گفت: عجب! دین آنان خیلی ارزان بود!(20)
عبدالله بن عمرو سکوت او
تنها کسی که همراهی او فواید فراوانی برای یزید و معاویه و از طرفی ضررهای بسیاری برای اسلام و جامعه ی مسلمانان داشته، عبدالله بن عمر است.او نیز از مخالفان طرف ولایت عهدی یزید بوده که با گرفتن پول سکوت کرد و سکوت او آثار فراوانی داشت؛ چرا که عبدالله به ظاهر مردی مقدّس بود و برای جامعه ی آن روز و مردم آن دیار الگو و نمونه بود و افزون بر آن، به خاطر پدرش (عمر بن خطاب) نیز به او احترام می گزاردند. او برای سکوت خود، صد هزار درهم گرفت و تا آخرین لحظه با سکوتش، طرح و برنامه ی معاویه را تأیید کرد.(21)
فعالیتهای معاویه و والیان او درکوفه
والیان کوفه- از ابتدای ریاست معاویه تا هنگام مرگ او- شش نفر بودند. نکته ی جالب توجه این که این شش نفر، یا از بنو امیّه و یا از نزدیک ترین افراد معاویه بودند و همه ی آن ها به نوعی با اهل بیت (علیهم السلام) دشمنی داشتند.اهدف شوم معاویه درکوفه
معاویا با هم دستی شش تن از والیان خود در کوفه، به شناسایی و سرکوب مخالفان خود پرداخت و به هر کدام از والیان دستور داد که به نوعی شیعیان کوفه را سرکوب کنند.این اعمال را به دو جهت انجام داد:
یکم: کسانی که با ولایت عهدی یزید معارض و مخالف هستند، از بین بروند.
دوم: شیعیان کوفه که ممکن است درآینده در زمره ی کمک کنندگان و یاوران سیدالشهداء (علیه السلام) باشند، سرکوب شوند وکوفه از شخصیت های بزرگ شیعی خالی گردد.
عمده ی این سرکوب توسط زیاد بن ابیه صورت گرفت، چرا که اوتک تک شیعیان را می شناخت؛ ازاین رو آنان را تحت تعقیب قرار داد. برخی تاریخ نگاران به صراحت درباره ی عمل کرد او با شیعیان می نویسند:
کان زیاد بتتبّع شیعة علیّ؛(22)
زیان بن ابیه در پی شیعیان علی(علیه السلام) بود و آنان را تحت تعقیب قرار می داد.
حجر بن عدی(23) و عمرو بن حمق(24) از شخصیت های بزرگ شیعیان در کوفه بودند که زیان بن ابیه آنان را به همراه یارانشان دست گیرکرد. رجال شناسان در شرح حال این دو نفر می نویسند: حجر و عمرو بن حمق از بزرگان صحابه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند.(25)
روشن است که دست گیری چنین شخصیت هائی مقدّماتی لازم دارد؛ چرا که صحابه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در اجتماع آن روز احترام ویژه ای داشتند.
آنان از حجر بن عدی خواستند که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) را لعن کرده و دشنام دهد، امّا او حاضر نشد. معلوم است که درآن عصر دشنام ندادن به علی(علیه السلام) جرم بزرگی محسوب می شد و اثبات آن به مدرک قوی نیاز داشت.
از این رو آنان طوماری بر ضدّ حجر بن عدی تنظیم کردند که بزرگان و شخصیّت های کوفه آن را امضاء نمودند وگفتند: حجر بن عدی به جهت تبری نکردن از علی، مستحق قتل است!
در تاریخ اسامی کسانی که طومار را امضا کردند آمده است.
وقتی انسان اسامی آنان را می خواند چند مطلب را می فهمد:
1- شهر کوفه ی آن روز چه وضعیتی داشته و این که عدّه ی کثیری از بزرگان با نفوذ ساکن کوفه، دشمن اهل بیت (علیه السلام) بودند.
2- برخی از همین افراد که در ماجرای حجر بن عدی این گونه عمل کرده اند، در شهادت حضرت مسلم (علیه السلام) و سیدالشهداء(علیه السلام) نیز دست داشتند و در زمره لشگریان یزید بودند.
3- بیشتر این افراد از بزرگان رجال و راویان صحاح ستّه(26) هستند ودانشمندان اهل سنّت به این افراد اعتماد داشته وآنان را به پرهیزگاری و تقدّس می شناسند و درعلم فقه وتفسیر به عنوان راوی از آنان روایت نقل می کنند!
از افرادی که آن طومار کذائی را امضا کردند، فرزندان طلحه و زبیر وابوموسی اشعری و نیز شمر بن ذی الجوشن و عمر سعد هستند. با این توصیف، به خوبی معلوم می شود که چه کسانی در کوفه ی آن روز زندگی می کردند. لذا کسی نگوید که درآن عصر، مردم کوفه، شیعیان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بوده اند ویا غلبه با شیعیان بوده است؛ نه، چنین نیست.
چنان چه گذشت، معاویه با شیوه های گوناگون شهرهای مدینه، حجاز، شام وکوفه را از وجود مخالفان خود پاک سازی کرد. بنابر تحقیق و بررسی ها در این باره، از شخصیت های بزرگی که به عنوان مخالف ولایت عهدی یزید مطرح بودند. فقط دو نفر باقی ماندند: حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) و عبدالله بن زبیر.
از این رو معاویه درصدد زمینه سازی و آماده کردن مقدّماتی برآمد تا جایی که وصیّت نامه ای نوشت و آن را نزد غلام نصرانی خود به نام سرجون مخفی کرد تا در وقت مناسب آن وصیّت نامه را به یزید بدهد.
با ادامه پژوهش و بررسی ها ثابت خواهد شد که اصل طرح ونقشه شهادت سیدالشهداء (علیه السلام) توسط خود معاویه بوده و این حقیقت با تحقیقاتی که انجام یافته، معلوم خواهد شد.
مقاومت امام حسین (علیه السلام) و ناکامی معاویه
همان گونه که درتاریخ آمده، میان امام حسین (علیه السلام) و معاویه درباره مسائل حکومتی، هم به صورت حضوری و هم به صورت نامه مطالبی ردّ و بدل شده، اما معاویه به خاطر موقعیت ویژه آن حضرت نتوانست با اجبار و یا اختیار از سیدالشهداء (علیه السلام) برای یزید بیعت بگیرد.معاویه و عزل والی مدینه
معاویه قبل از مرگش، مروان را از حاکمیت بر مدینه عزل کرد و به جای او ولید بن عتبه را قرار داد.(27)حال راز این جا به جایی سیاسی چیست و چرا مروان کنار گذاشته شد و به جای او ولید سرکار آمد؟
مروان با سیدالشّهداء دشمنی داشت ومعتقد بود که باید به هر شکلی حسین بن علی (علیه السلام) را به قتل رساند؛ ولی دیدگاه ولید بن عتبه درباره سیدالشهداء (علیه السلام) این گونه نبوده است و معاویه نمی خواست فردی هم چون مروان در آن شرایط بر سر کار باشد.
ادّعایی که درمقام اثبات آن هستیم، از همین جا به جایی سیاسی درمدینه شروع می شود. همین تفاوت نظر بین مروان و ولید، موجب عزل و نصب آنان شده است. این جا به جایی از برنامه هایی است که اگر اجرا نمی شد، نقشه ی شهادت سیدالشهداء (علیه السلام) به آن کیفیت پیش نمی آمد. پس طرح و برنامه ای از قبل تعیین شده بود که به اجرا درآمد. به عبارت دیگر، معاویه قصد نداشته است درمدینه با شدّت با امام حسین(علیه السلام) برخورد کند؛ از این رو نباید مروان حاکم شهر باشد.
سه نکته مهم
پیش از بررسی دقیق این مطلب، ذکر سه نکته اهمیت دارد:یکم: نامه هایی که مردم کوفه برای سیدالشّهداء (علیه السلام) فرستادند و ایشان را دعوت به کوفه کردند، در زمان معاویه و پس از بیعت یزید بوده است.
دوم: وصیّت معاویه به یزید؛
معاویه در پایان زندگی خود به یزید گفت:
فرزندم من راه را برای تو هموار کرده ام... مردان وشخصیت های بزرگی را از بین برده ام، عزیزان و محترمان جامعه را برای تو ذلیل کردم و گردن های عرب را درمقابل تو سر به زیر کرده ام تا زمینه های حاکمیت تو را فراهم کنم...!(28)
معاویه در خصوص امام حسین (علیه السلام) سفارش مهمّی به یزید نمود و گفت:
مردم عراق حسین بن علی را دعوت می کنند تا همراه او قیام کنند. شکی ندارم که او با تو بیعت نمی کند و همان کسانی که پدرش را کشتند و برادرش را مجروح نمودند- کنایه از اهل عراق است- برای از میان برداشتن او کافی هستند.(29)
سوم: یزید درنخستین خطبه ای که در شام خوانده خبر از جنگی داده که به زودی با اهل عراق رخ می دهد، و به واسطه عبیدالله بن زیاد پیروزی به دست می آید.(30)
مرگ معاویه و نامه یزید به ولید، والی مدینه
مرگ معاویه فرا رسید و یزید برتخت حکومت نشست. وی نخست در نامه ای به ولید بن عتبه، والی مدینه این گونه نوشت: از عموم مردم و شخصیت ها برای من بیعت بگیرد به خصوص از عبدالله بن زبیر و حسین بن علی.وی به پیوست این نامه، یادداشت بسیار کوچکی به ولید ارسال می کند. آن یادداشت کوچک چه بوده است؟ مضمون آن از گفتار و رفتار ولید بن عتبه معلوم می شود.
ولید، امام حسین (علیه السلام) را طلبید و برای یزید تقاضای بیعت کرد، حضرت در پاسخ فرمودند: مهلتی ده تا قدری فکر کنم.
ولید نیز به حضرت گفت: برو در پناه خدا، برو به سلامت.(31)
امام حسین(علیه السلام) نیز به سلامت از نزد ولید خارج شدند.
مروان بی آنکه جایگاه و سمتی داشته باشد، در آن جلسه حضور داشت. وی به ولید گفت: من به تو گفتم او را در همین جا بکش! چرا انجام ندادی؟
ولید در پاسخ گفت: إنّ ذاک لدُم مَصُون؛
این خونی است که دستور دارم از آن محافظت کنم.(32)
نکته ی مهم در این نقل، نوع برخورد ولید است. با تأمل در رفتار ولید با امام حسین(علیه السلام) و از طرفی، اندیشه درباره سخن مروان، روشن می شود که اگر مروان در آن زمان والی مدینه بود حضرت را به قتل می رساند و آن گاه چه مشکلات فراوانی دامن گیر حکومت یزید می شد. از این رو به سرّ عزل مروان پی می بریم، علاوه بر این معلوم می شود که بین رفتار ولید بن عتبه و وصیّت معاویه به یزید در رویارویی با امام حسین(علیه السلام) و ابن زبیر هم آهنگی وجود داشته است. معاویه به یزید وصیت کرد: هر جا عبدالله بن زبیر را پیدا کردی، او را تکه تکه کن.(33) و هر جا به سیدالشهداء (علیه السلام) دست یافتی با او مدارا کن.
لذاست که می بینیم، وقتی عبدالله بن زبیر شبانه و از بی راهه، مدینه را به سوی مکّه ترک کرد، ولید بن عتبه لشگری برای دست گیری او فرستاد؛ در حالی که وقتی خبرحرکت امام حسین(علیه السلام) را از مدینه به مکّه به او دادند، ولید درمورد آن حضرت چنین عملی انجام نداد، بلکه گفت «الحمدالله»!(34)
مهم ترین وجالب ترین نکته ای که در برخورد ولید با امام حسین (علیه السلام) به چشم می خورد، آن است که وقتی ولید، امام حسین را احضار کرد و بعد به ایشان گفت: «برو به سلامت» به آن جناب رو کرد و گفت: «اگر بدانی که پس از این از دیگران چه خواهی دید، به همین اندازه که اکنون از من بدت می آید، مرا دوست خواهی داشت».(35)
ورود امام حسین (علیه السلام) به مکّه و رفتار والی
امام حسین(علیه السلام) برخلاف ابن زبیر از راه معمول و مسیر اصلی راه مکّه را در پیش گرفته و در شب جمعه، سوم شعبان وارد شهر مکّه شدند. والی این شهر، عمرو بن سعید بن عاص اشدق بود.تاریخ نگاران درباره عمرو بن سعید نوشته اند: او زور گوئی از ستم پیشگان بنوامیّه بوده است.(36) از چنین فردی درباره سیدالشهداء (علیه السلام) فقط همین مطلب در منابع آمده که بعد از ورود امام حسین(علیه السلام) به مکّه، به خدمت سیدالشهداء (علیه السلام) رسید و پرسید: «آقا! شما برای چه به مکّه آمده اید؟ حضرت فرمودند:
آمده ام تا به خانه ی خدا پناهنده شوم.(37)
بیش از این برخورد و گفتگو، چیزی صورت نگرفته و تعرّضی نشده است. اما ملاحظه کنید که همین شخص درباره ابن زبیر چگونه موضع می گیرد؟ او می گوید: به خدا سوگند! او را دست گیر می کنیم و اگر داخل کعبه شود، کعبه را برسرش آتش می زنیم، هر کس می خواهد ناراحت شود!(38)
سرانجام امام حسین (علیه السلام) (در روز هشتم ذی الحجه) از مکّه حرکت کردند و چون عمرو بن سعید خبر دار شد به درخواست بعضی از بنی هاشم (محمد بن حنفیّه یا عبدالله بن جعفر) امان نامه ای به واسطه ی برادر خود به حضرت رساند که در آن نوشته بود: اگر شما درمکّه بمانید، از طرف من آسیبی به شما نخواهد رسید و تو نیز اهل شقاق و فتنه گری نباش.(39)
عجیب آن که، زمانی که امام حسین (علیه السلام) به نامه اعتنائی نکرده و به راه خود ادامه دادند، عمرو بن سعید با این دل سوزی ظاهری اش در نامه ای به ابن زیاد نوشت:
حسین بن علی به کوفه می آید. بدان که اگر او را به قتل نرسانی، عاقبت خودت به خطر می افتد و آن چه را باید انجام دهی، انجام ده.
حال از این مطلب چه نتایجی می توان گرفت؟
نامه های اهل کوفه و فرستادن حضرت مسلم
نامه های زیادی از اهل کوفه به سوی امام حسین (علیه السلام) ارسال شد. حتّی عدّه ای برای دعوت سیدالشهداء (علیه السلام) به مکّه آمدند. امام حسین (علیه السلام) با دیدن این اوضاع، جناب مسلم را خواستند و به نمایندگی از خود به کوفه فرستادند و ایشان را به تقوای الهی و مخفی کردن قضیه، سفارش کردند.(40)اما با دسیسه و خدعه هائی که از طرف دستگاه حاکم کوفه زده شد، باعث شد تا اصحاب و یاران حضرت مسلم احساس امنیت کنند و درنهایت، قضیه حضرت مسلم و هدفی که ایشان برای آن فرستاده شده بود، آشکار شود و خلاف آن چه که امام حسین(علیه السلام) بر پنهان کردن آن، امر فرموده بودند اتفاق افتد.
پس از آشکار شدن قضیه خون مسلم، مزدوران و جاسوسان حکومتی مستقر در کوفه، به یزید نامه ای بدین مضمون نوشتند:
مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و پیروان حسین بن علی با او ببیعت کرده اند. اگر کوفه را می خواهی، فردی را که لیاقت داشته باشد به آن جا بفرست. همانا نعمان مردی ناتوان است و یا خود را به ناتوانی می زند!..(41)
ناگفته نماند که جناب مسلم (العیاذ بالله) خلاف دستور امام حسین(علیه السلام) عمل نکرد؛ بلکه دسیسه های دشمن و بعضی اشتباهات یاران ایشان موجب آشکار شدن مطلب شد.
پینوشتها:
1- الامامة و السیاسه: 191/1-194.
2- فتح الباری:55/13، سیر اعلام النبلاء: 264/3، تاریخ مدینة دمشق: 261/13 و ....
3- الامامة والسیاسه: 191/1.
4- مروج الذهب: 713/1 و 714.
5- منظور از «عشره مبشّره» ده نفری هستند که اهل سنّت از پیامبر(صلی الله علیه وآله) روایتی را مبنی بر بهشتی بودن این افراد نقل می کنند. البته جعلی بودن این حدیث در جای خود به اثبات رسیده است.
6- مقاتل الطالبیین: 80، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 49/16.
7- الاستیعاب: 825/2-826.
8- الکامل فی التاریخ: 506/3
9-الاستیعاب: 825/2-826
10- «والله! لقد هممت اَن أقتللک»، تاریخ طبری: 226/4
11- خالدبن ولید یکی ازدشمنان سرسخت اهل بیت (علیهم السلام) بوده است.
12- الاستیعاب: 829/2-830 .
13- عبید نام یکی از پدرانی است که زیاد را به او منسوب می کنند.
14- تاریخ یعقوبی: 220/2.
15- تاریخ یعقوبی: 235/2، سیر اعلام النبلاء496/3، تاریخ مدینة دمشق203/19.
16- تاریخ مدینه دمشق، 223/21.
17- البدایة والنهایه: 87/8.
18- وفیات الاعیان: 389/5-390.
19- تاریخ یعقوبی: 237/2
20- تاریخ مدینة دمشق: 298/40، الکامل فی التاریخ: 350/3.
21- فتح الباری: 60/13.
22- تاریخ مدینة دمشق: 202/19 سیراعلام النبلاء: 496/3، الفتوح: 316/4.
23- اسدالغابه: 679/1، الاستیعاب: 329/1
24- الاستیعاب: 174/3
25- الاستیعاب: 174/3
26- در میان اهل سنّت، شش کتاب حدیثی وجود دارد که به آن ها صحاح سته گویند.
27-الامامة والسیاسه: 198/1. اما بنا به قول بعضی مانند ابن الاعثم، عزل مروان و نصب ولید بن عتبه را یزید در نخستین روزهای به قدرت رسیدنش انجام داد: الفتوح: 9/5.
28-البدایة وا لنهایه: 174/8.
29 - ترجمة الامام الحسین(علیه السلام) من طبقات ابن سعد: 55، تهذیب الکمال: 414/6، سیراعلام النبلاء: 295/3، تاریخ مدینة دمشق: 206/14، تاریخ طبری: 239/4.
30- الفتوح: 6/5.
31-البدایة والنهایه 157/8.
32- سیراعلام النبلاء: 295/3.
33- تاریخ طبری: 238/4.
34- الارشاد: 34/2.
35- انساب الاشراف: 157/3
36-البدایة و النهایه: 342/8، مسند احمد: 522/2.
37- عائذاً بالله و بهذا البیت. تذکرة الخواص: 237.
38- تاریخ الاسلام: 170/4.
39- تاریخ مدینة دمشق، 209/14، تاریخ طبری: 292/4.
40-الارشاد: 39/2.
41- تاریخ طبری: 265/4.
حسینی میلانی، سیدعلی، (1390)، گزیده ناگفته هایی از حقایق عاشورا، قم: الحقایق، چاپ دوم.
/ج