فرق مختلف مرجئه
مرجئه در اثر این اختلافات مانند سایر فرقه ها به تدریج و مرور زمان به طوایف و گروه های مختلف متفرق شدند که نام و نشان و آراء و عقایدشان در کتب تواریخ و فرق و مقالات ثبت و ضبط شده است. شهرستانی مرجئه را نخست به چهار طایفه تقسیم کرده:مرجئه خوارج، مرجئه قدریّه، مرجئه جبریّه و مرجئه خالصه.(1)مرجئه خوارج
(شَبیبیّه، پیروان شَبیب بن یزید شیبانی خارجی، و:سال 77 هـ) گروهی از خوارج اند که در مورد شخصی به نام صالح بن مسرح(و:76 هـ)، و «فرقه راجعه» که یکی از طوایف خوارج اند و از صالح برگشته اند، توقف کرده و گفته اند:ما نمی دانیم آنچه صالح حکم کرده حق است یا جور، همچنان که نمی دانیم آنچه «راجعه» شهادت داده اند حق است یا جور. بنابراین آنها در این مورد حکم را به تأخیر انداختند و خوارج از آنها بیزار شدند و آنها را مرجئه خوارج نام نهادند.(2)مرجئه قدریّه
با قول به ارجاء قایل به قدر و موافق قدریه یعنی معتزله و برخلاف جبریان قایل به اختیارند. محمد بن شبیب صالحی، خالدی و غَیلانیّه اصحاب غیلان دمشقی از مرجئه قدریّه اند. غیلان اولین کسی است که قول به قدر و ارجاء را ظاهر ساخت.(3) مرجئه جبریّه در ایمان قایل به ارجاء و در اعمال قایل به جبرند.(4)مرجئه خالصه
شهرستانی آنها را شش گروه(5)، بغدادی، اسفراینی و عضدالدین ایجی پنج گروه(6) شمرده اند. اشعری آنها را به طور کلی دوازده فرقه شناخته و درباره عقاید و افکار و موارد اتفاق و اختلافشان به تفصیل سخن گفته(7) که آموزنده است ولی ما به علت احتراز از اطناب از نقل آن خودداری می کنیم و به گزارش اسفراینی که همراه با نوعی تساهل ولی کوتاه تر از گزارش اشعری، بغدادی و شهرستانی است اکتفا می کنیم:1- یونسیّه
اتباع یونس بن عون. یونس می گفت:ایمان در قلب و در زبان است و حقیقت آن معرفت خدای سبحان، محبّت به او و خضوع به او و تصدیق رسولان و کتاب های اوست. معرفت آنها فی الجمله-نه به تفصیل-ایمان است.هیچ خصلتی از خِصال ایمان نه ایمان است و نه بعض آن، بلکه ایمان جمله آنهاست.2- غَسّانیّه
اتباع غسّان مرجئی که می گفت:ایمان اقرار به خدا، محبّت به او و تعظیم به اوست. او برخلاف قول ابوحنیفه که قایل بود ایمان زیادت و نقصان نمی پذیرد، می گفت قبول زیادت می کند ولی نقصان نمی پذیرد، همچنین برخلاف یونسیّه می گفت هر خصلتی از خصال ایمان بعض ایمان است.3- تُومَنیّه
اصحاب ابومُعاذ تومنی(تومن، روستایی در مصر) که می گفت:ایمان چیزی است که تو را از کفر حفظ می کند، و ایمان نامی است که بر خصال کثیری اطلاق می شود، اگر کسی یکی از آن خصال را ترک کند کافر می گردد. یک خصلت از آن خصال نه ایمان نامیده می شود و نه بعض ایمان، می گفت اگر کسی فریضه ای از فرایض را که در نزد وی از ایمان به شمار می آید ترک کند «یقال فیه فَسَقَ و لا یقال إنّه فاسق». می گفت فاسِق علی الاطلاق کسی است که جمیع خصال ایمان را ترک و همه ی آنها را انکار کند.4- ثَوبانیّه
اتباع مرجئی است که می گفت:ایمان اقرار به خدا و رسولان او و به هر چیزی که وجودش در عقل مفروض است (یعنی فعل آن عقلاً واجب است). او برخلاف فرقه های دیگر قول به واجبات عقلی را افزوده است(یعنی همچون معتزله قایل به واجبات عقلی شده است).مَریسیّه(و:218 هـ)
اصحاب بِشر مَریسی است که مرجئه بغداد از اتباع اوست. او در فقه بر مذهب ابویوسف قاضی سخن می گفت و لکن برخلاف ابویوسف قرآن را مخلوق می دانست. او مهجور فریقین بود. با شافعی مناظره کرد.(8) بغدادی توضیح داده که بشر در فقه بر رأی ابویوسف قاضی بود ولی وقتی که قول به خلق قرآن را اظهار کرد ابویوسف وی را ترک کرد و صفاتیّه از وی اعراض کردند وچون در قول به اینکه خدای متعال خالق اَکساب بندگان است و استطاعت با فعل است با صفاتیّه موافقت کرد معتزله به تکفیرش پرداختند، بنابراین، مهجور هر دو گروه:صفاتیّه و معتزله شد.(9)مرجئة اهل السنّه
مؤلفان کتب فرق علاوه بر فرق مذکور از فرقه ای به نام «مرجئة اهل السنّة» سخن گفته و این عنوان را به علمای اَحناف اوائل یعنی ابوحنیفه و اصحابش اطلاق کرده اند. شاید بدین جهت که آنها در برابر خوارج و برخلاف آنها، عمل را از ارکان ایمان نشناختند و مرتکب معصیت کبیره را که توبه نکرده واجب القتل ندانستند. به روایتی اولین کسی که اهل جماعت را مرجئه نامید نافع بن ارزق خارجی (و:65 هـ) است.(10) ابوالحسن اشعری در مقالات الاسلامیین ابوحنیفه و اصحاب او را فرقه ی نهم مرجئه می شناسد و می نویسد:«به زعم آنها، ایمان، معرفت خدا و اقرار به او و معرفت رسول و اقرار به آنچه او از طرف خداوند آورده است فی الجمله نه به تفصیل». امّا پس از آن از ابوعثمان آدمی نقل می کند که ابوحنیفه و عمر بن ابی عثمان شِمری در مکه با هم ملاقات کردند. عمر از ابوحنیفه پرسید:کسی که عقیده دارد خداوند گوشت خنزیر را حرام کرده امّا احتمال می دهد خنزیری که خداوند حرامش کرده این عین نیست، او مؤمن است یا نه؟ ابوحنیفه پاسخ داد مؤمن است. باز به وی گفت کسی که عقیده دارد خداوند حج کعبه را واجب کرده، امّا احتمال می دهد که آن جز این کعبه باشد که در مکان فعلی واقع است مؤمن است یا نه؟ ابوحنیفه پاسخ داد مؤمن است باز پرسید اگر کسی گفت که می دانم خداوند محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث کرده و او رسول خداست، امّا نمی دانم شاید او زنجی باشد آیا مؤمن است؟ گفت مؤمن است.(11)شهرستانی عقاید فوق را از غسّان کوفی نقل می کند و با شگفتی می نویسد که غسّان مذهب خود را به ابوحنیفه نسبت می دهد. شهرستانی ابوحنیفه را از این نوع عقاید بری می داند و آن نسبت را کذب و دروغ می خواند.(12)
مرحوم شیخ محمد زاهدبن حسن کوثری محقق مصری نیز در مقام دفاع از ابوحنیفه او را از این نسبت تبرئه می کند و ارجای ابوحنیفه را فقط در این می داند که عمل، رکن ایمان نمی باشد و آن را «ارجای سنّت» می نامد و می نویسد:«ولکن هذا رجاء سنّة لایعدوه الحق».(13) ما در آینده نیز درباره ارجای ابوحنیفه و پیروان وی سخن خواهیم گفت.
فروع مسئله ی ایمان
درگذشته اشاره شد که مسئله اصلی و محوری مرجئه مسئله ایمان است که آنها متّفقاً عمل را از اجزاء و ارکان ایمان به شمار نیاوردند، امّا از این اصل مسایلی متفرّع شد از جمله:1.ایمان زیاد و کم می شود یا نه؟
با توجه به محوریت تعریف ایمان، این بحث پیش آمد که آیا ایمان زیاد و کم می شود یا نه و آیا ایمان صحیح درجاتی دارد یا نه؟ مرجئه نظر به تعریف ایمان به تصدیق قلبی یا تصدیق قلبی با اقرار زبانی و نفی عمل از رکنیّت، ایمان را بسیط دانسته و تأکید کردند که آن زیاد و کم نمی شود. زیرا تصدیق مقول به تشکیک نیست، اقرار زبانی هم یا هست و یا نیست. بنابراین برای زیادت و نقصان ایمان وجهی نیست. آنها در برابر کسانی که عمل را از ارکان ایمان قرار داده و آن را قابل زیادت و نقصان می دانستند و به آیات «وَ إِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ أَیُّکُمْ زَادَتْهُ ه?ذِهِ إِیمَاناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَ هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ»، (14) «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ»(15) و «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَ عَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»(16) استدلال می کردند، به تاویل این آیات پرداخته و گفتند:وقتی که این آیات نازل شد، تصدیق به چیزی که قبلاً در آنها نبود افزوده شد. بنابراین ایمانی که فزونی یافت ایمان به معنی تصدیق به خدا نیست، بلکه تصدیق به معنای آیه و چیزی است که آیه بدان خبر داده است.
2.مرتکب کبیره، مخلد در آتش نیست. زیرا طبق نظر مرجئه او به هر حال مؤمن است و مؤمن مخلد در آتش نمی ماند. آنها در برابر مخالفان خود:معتزله و خوارج که می گفتند مرتکب کبیره برای همیشه در آتش می ماند و آیاتی همچون «وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نَاراً خَالِداً فِیهَا وَ لَهُ عَذَابٌ مُهِینٌ»(17) و «وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِیهَا وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِیماً»(18) استشهاد می کردند، آیات مذکور را تأویل کردند. در مورد آیه اول گفتند آیه ناظر به کسانی است که به تمام احکام الهی بی اعتنا هستند و از همه حدود او تعدی می کنند و اینها همان کافران هستند، بنابراین شامل کسانی نمی شود که به برخی از حدود الهی تجاوز می کنند نه به همه آنها. و در خصوص آیه دوم گفتند آیه در مورد کسانی است که مؤمن را به علت مؤمن بودنش به قتل می رسانند. بنابراین مخصوص کافران است که فقط کافران هستند که مؤمن را بدین وضع به قتل می رسانند.
3.تخلّف از وعد بر خداوند روا نیست ولی تخلف از وعید جایز است که آن نه تنها زشت و قبیح نیست بلکه فضل است.(19)
انعکاس مذهب ارجاء در ادبیات تازی
< عده ای از شعرای معروف عرب افکار مرجئه را موافق طبع و مشرب و راه و روش خود یافتند و آن را در شعار و سروده های خود به تصویر کشیدند که ابوالفرج اصفهانی در الأغانی و دیگران به نقل آنها پرداخته اند. از جمله این شاعران ثابت قطنه شاعر سرشناس عهد اموی و ابونُواس (ابوعلی حسن بن هانی، 136 یا 145-195 یا 96 یا 198 هـ)شاعر نامدار عصر عباسی است که مذهب فلسفی و دینی اش در زندگانی بر رأی مرجئه بوده است.(20) این شاعران که در دربارها و کاخ های خلفای اموی و عباسی در لهو و لعب و عیاشی و خوشگذرانی روزگار می گذرانیدند، مذهب ارجاء را در توجیه افعال و اعمال خود و ممدوحان و ولی نعمتان خود و نیز در امید به عفو و گذشت خداوندگار دستاویز خوبی شناختند، در تعریف و ترویج آن، اشعار و ابیاتی سرودند که ما در اینجا برای نمونه ابیاتی نقل می کنیم.ثابت قطنه سروده است:
یا هند قاستمعی لی إنّ سیرتنا
أن نعبدالله لم نُشرک به أحداً
نُرجی الامور إذا کانت مشَّبهة
و نصْدُقُ القولَ فیمن جار أو عَنَدا
ألمسلمون علی الأسلام کلّهم
والمشرکون اَشْتَوْا فی دینهم قِددا
و أری أنّ ذنباً بالغٌ أحداً
النّاس شرکاً إذا ما وحدّ و الصَّمَداً
لانَسفِکُ الدّمَ إلّا أن یُراد بنا
سکفُ الدّماء طریقا واحداً جَدَداً
مَن یتقّ اللهَ فی الدّنیا فَإنّ له
أجرُ التّقیُ إذا وفّی الحسابَ غَدَا
و ما قضی الله من أمر فلیس له
رَدٌّ و ما یقض من شیٍ یکن رشداً
کلّ الخوارج مخطٍ فی مقالته
و لو تعبّد فیما قالَ و اجْتَهدا
امّا علیٌّ و عثمانٌ فإنّهما
عبدان لم یُشرکاً بالله مذ عَبَدا
و کان بینهما شَغْبٌ و قد شَهِدًا
شقَّ العصا و یعین الله ما شَهِدًا
یُجزِی علیٌّ و عثمان بسعیهما
و لستُ ادری بحقّ أیه وردا
الله یعلم ماذا یحضران به
وکلّ عبدٍ سیلقی الله منفرداً.(21)
این ابیات معنی ارجاء را روشن می سازد. حاصل اینکه ما احدی از مسلمانان را به علت گناهی تکفیر نمی کنیم. گناه هر اندازه بزرگ باشد ایمان را از بین نمی برد. ما ریختن خون هیچ مسلمانی را روا نمی دانیم، مگر اینکه او درصدد ریختن خون ما باشد. یعنی در مقام دفاع از خود، وقتی که امور مشتبه شد و هر طایفه ای دیگری را تکفیر کرد، ما هیچ یک را تکفیر نمی کنیم و امر همه را به حکم خدا تأخیر می اندازیم تا او خود در روز قیامت درباره آنها داوری و حکم کند. و امّا در مواردی که جور و ستم بین و اشتباه و خطا واضح باشد، دیگر از دادن حکم صریح درنگ نمی کنیم و رأی خود را درباره مخطی و مصیب آشکارا اظهار می کنیم. خوارج در تکفیر علی علیه السلام و عثمان راه خطا رفتند که آنها بندگان خدا بودند تا خدا را شناختند مرتکب شرک نشدند. البته میان آنها برخورد تندی اتفاق افتاد که باعث شر شد، امّا آنها بدین سبب از ایمان خارج نشدند. خداوند هر دو را به واسطه سعی و کارشان پاداش می دهد. بنابراین کار آنها را به خدا وامی گذاریم.
ابونواس هم سروده است:
دَعْ عنک لومی فانّ اللوم إغرإ
و داونی بالّتی کانت هی الدّاء
صفراء لاتَنْزِل الاحزانُ ساحتها
لومسّها حجر مسّته سرّاء
فقل لمن یدعیّ فی العلم فلسفةً
حفظتَ شیئا و غابت عنک اشیاء
لاتَحظُرِ العفو إن کنتَ أمْراً حَرِجاً
فَإنَّ حَظْرَ کَه فی الدّین إزراء (22)
ملاحظه می شود که شراب را می ستاید و نظام معتزلی و معتزله را که می گویند خداوند مرتکب معصیت کبیره را بدون توبه نمی بخشد نکوهش می کند. باز می گوید:
یا ربّ إن عظمت ذنوبی کثرةً
فقد علمتُ بانَّ عفوک أعظمُ
إن کان لایرجوک إلّا محسنٌ
فمن الّذی یرجو و یدعو المجرم
أدعوک ربِّ کما أمرتَ تضرَعاً
فإذا رددتَ یدیَّ فمن ذا یرحَم
مالی الیک وسیلةٌ إلّا الرّجا
و جمیل عفوک ثم أنّی مسلم (23)
تقسیمی دیگر از ارجاء
به نظر من مرجیان را باید در سه گروه قرار داد:شکّاکان، منحرفان و میانه روان.شکّاکان همان مرجیان سیاسی اند که قبلاً درباره آنها سخن گفته شد. عدّه ای از این گروه به راستی مردمانی جاهل و نادان و از نظر فکری ضعیف و ناتوان و از قدرت تشخیص میان حق و باطل و نور و ظلمت بی بهره و در نهایت همچنان که ابن عساکر نوشت دچار سردرگمی، شک و حیرت بودند. تا آنجا که نتوانستند حقانیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را، که به اتفاق فریقین، خلیفه بر حق رسول الله صلی الله علیه و اله است تشخیص دهند و در نتیجه آن حضرت را در ردیف مخالفانش، همچون طلحه وزبیر، معاویه و یا خوارج قرار دادند. امّا عده ای دیگر، مردمانی بسیار محافظه کار، گوشه نشین و ولنگار، نسبت به امور و شئون اجتماعی و دینی بی تفاوت و احیاناً دنیاپرست بودند که مصلحت خود را در گوشه نشینی و اعتزال می دیدند. طبق روایت نوبختی، احنف بن قیس تمیمی از این جماعت بود که به قوم خود گفت:«إعتزلوا الفتنة أصلحُ لکم».(24)
منحرفان یا مرجئه مبتدعه، منحرفه، غالی و به تعبیر برخی «مرجئه خبیثه»(25) عده ای هستند که برای عمل ارزشی قایل نیستند و قاطعانه می گویند، با بودن ایمان-به معنایی که از آن اراده می کنند-هیچ گناهی زیان نمی رساند. خداوند در روز رستاخیز از همه گناهان اهل کبائر ولو توبه نکنند درمی گذرد و عفوشان می فرماید.
ملطی(ابوالحسین محمد بن احمد بن عبدالرحمن شافعی، و :377 هـ) در کتاب التنبیه و الرّد در باب ذکر مرجئه نوشته است:برخی از آنها می گویند کسی که لااله الا الله و محمد رسول الله گفت، حرام خدا را حرام و حلال خدا را حلال دانست، داخل بهشت می شود، اگر چه زنا کند، دزدی کند، آدم بکشد، می بنوشد، به زنان شوهردار تهمت زنا زند، زکات ندهد، روزه نگیرد، البته به شرط اینکه مقرّ به آنها باشد، یعنی حلال را حرام و حرام را حلال نکند.(26)
ابوالقاسم اسحاق بن محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن زید معروف به حکیم سمرقندی در کتاب السواد الاعظم آورده است:«امّا مرجیان چند گروه اند، بعضی گفتند:بنده ایمان آورد بر وی امر و نهی نباشد، اگر طاعت کند نیکوست و اگر نکند بر وی هیچ چیز واجب نشود و بعضی گویند:چون بنده بگفت «لااله الا الله محمد رسول الله» هیچ گناه وی را زیان ندارد و بعضی اندر دین مسلمانی خویش به شک اند. گویند ندانم که مؤمن هستیم یا نه؟ بعضی گویند ندانیم که ایمان حق است یا باطل و ما ندانیم که از جمله مؤمنانیم امروز نزد خدای عزوجل یا از جمله کافران».(27)
ابن حزم نیز این منحرفان را دو طایفه می شناسد و می نویسد:طایفه اول می گویند:ایمان قول به زبان است، کسی که مقرّ به زبان است و اگرچه در قلب معتقد به کفر است، او مؤمن و اهل بهشت است. ابن حزم این قول را به محمد بن کرام سیستانی (شیخ فرقه کرامیه، و:255 هـ) و اصحاب او در خراسان و بیت المقدس نسبت می دهد. طایفه دوم می گویند:ایمان اعتقاد به قلب است، کسی که قلباً معتقد است و اگرچه در زبان بدون تقیّه اظهار کفر کند و بت پرستد یا در دارالاسلام ملتزم به یهودیّت و نصرانیّت شود، به عبارت صلیب پردازد و اظهار تثلیث کند و بر همین حالت بمیرد او نزد خداوند مؤمن کامل الایمان و اهل بهشت است. ابن حزم این قول را به ابومحرز جهم بن صفوان سمرقندی نسبت می دهد.(28) اشعری نیز قول اول را به مرجئه کرامیّه نسبت داده و قول دوم را با اندک تفاوت لفظی از جهمیّه حکایت کرده است. در مورد کرامیه نوشته است:آنها چنین می انگارند که ایمان اقرار و تصدیق به زبان است، نه به قلب و انکار می کنند که معرفت قلبی یا هر چیزی جز تصدیق زبانی ایمان باشد. به زعم آنها منافقانی که در عهد رسول الله صلی الله علیه و آله زندگی می کردند در حقیقت همه مؤمن بودند، به زعم آنها کفر به خدا همان جحود و انکار زبانی است.(29) در خصوص مرجئه ی جهمیّه هم نوشته است:آنها کفر به خدا را جهل به او می انگارند. به زعم آنها اگر انسان به خدا معرفت پیدا کند، پس از آن انکارش کند، با انکارش کافر نمی شود. ایمان متبغّض نیست، اهل ایمان به یکدیگر برتری ندارند. ایمان و کفر فقط در قلب است نه در جوارح دیگر.(30)
ابوحامد غزالی هم با لحن نکوهش و مذمّت نوشته است:مرجیان گویند که مؤمن در آتش نرود، اگرچه همه معصیت ها کرده باشد.(31)
مقدِسی(ابوعبدالله محمد بن احمد بناء بشاری مقدسی ، 336-380 هـ) در کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم که در سال 375 هـ نوشته نام مرجئه را به مسلمانی اطلاق کرده که (به اصلاح خود)در اقلیم دماوند دیده است که شریعت را تعطیل و فرایض را انکار می کرده و اسلام را فقط در عقیده به توحید می دانستند. آنها در جنابتی غسل نمی کرده و در روستاهایشان مسجدی نبوده است. میان مقدسی و آنها مناظراتی رخ داده. مقدسی پرسیده شما که عقیده به این مذهب دارید مسلمانان شما را گمراه نمی دانند؟ آنها پاسخ دادند مگر ما موحّد نیستیم؟ مقدسی گفته شما چگونه موحّدید در حالی که فرایض را انکار و شریعت را تعطیل می کنید! آنها جواب دادند ما هر سال اموال زیادی به سلطان می دهیم:«و هم قوم مرجئه بلاخلاف، لایغتسلون من جنابة و لا رأیت فی قُراهم مساجد، و جرت بینی و بینهم مناظراتٌ، فقلت ألا یغووکم المسلمون و انتم تعتقدون هذا المذهب؟ قالوا:السنا موّحدین؟ قلت:کیف! و قد أنکرتم فرائض ربّکم، و عطّلتم الشّریعه! قالوا:إنا ندفع إلی السّلطان فی کلِّ سنه أموالاً جَمّة»(32)
این عدّه از مرجئه است که به حق مورد مذمت و نکوهش فرق مختلف و شخصیت های بزرگ اسلامی قرار گرفته اند. ابن عساکر حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند که آن حضرت پس از توصیف این جماعت به اینکه:«به زعم آنها ایمان قول است و با وجود قول یعنی اقرار زبانی، کثرت معاصی به ایمان زیان نمی رساند. همچنان که کثرت اعمال صالح با وجود کفر و شرک سود نمی رساند» می فرماید:«خداوند آنها را به صورت خنازیر در آتش با هامّان عذاب می کند. آنها آفت اهل اسلام، هلاک دین و مکذّبان احکامی هستند که من از جانب خداوند آورده ام».(33) ابن عساکر باز حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله می آورد، که آن حضرت مرجئه و قدریّه را مذمّت می کند و می فرماید که آنها داخل بهشت نمی شوند:«ألا إنّ اللهَ عزّ و جلّ قَد لَعن المرجئه و القدریّة علی لسان سبعین نبیّا. ألا وَ إنَّ امّتی هذه لَأمَّهٌ مرحومة لا عذاب علیها فی الاخرة و انّما عذابها فی الدنیا إلّا صنفَین من امتی لا یدخلون الجنّةش المرجئة و القدریّة».(34)
ابن قتیبه دینوری(ابومحمد عبدالله بن مسلم، و:276 هـ) حدیثی از رسول الله صلی الله علیه و آله نقل کرده که آن حضرت فرموده است:«صنفان من امّتی لا تنالهم شفاعتی لُعنوا علی لسان سبعین نبیّا المرجئة و القدریّة»(35)
میانه روان یا مرجئه ی معتدله
این گروه برخلاف گروه های دیگر نه دچار شک و تردیدند و نه بی اعتنایی به عمل و قایل به اباحیگری، بلکه فقط با پذیرش اعمال، عمل را از ارکان اسلام و ایمان نمی دانند و برخلاف خوارج و معتزله مرتکب معصیت کبیره را که توبه نکرده مسلم و مؤمن می شناسند و چنان که گذشت معتقدند که احکام اسلام در این دنیا شامل حال او بوده و در آخرت نیز ممکن است خداوند او را ببخشد و از عذاب الهی رهایی یابد. خلاصه مرتکب معصیت کبیره غیرتائب برخلاف کفّار مخلّد در آتش نخواهد بود. تمام فرق مسلمین جز خوارج و معتزله به این نوع ارجاء که ارجای کلامی معتدل است قایل اند. ما ذیلاً عقیده اصحاب الحدیث، شیعه امامیّه، ابوحنیفه و پیروان او، ماتریدیه و اشاعره را در این خصوص با استناد و استشهاد به مدارک معتبر به ایجاز و اختصار بیان می داریم.عقیده اهل السّنة
اسفراینی در کتاب التبصیر فی الدین، در باب پانزدهم، فصل اول آنجا که درباره ی اعتقاد اهل السنه و الجماعة سخن می گوید(36) می نویسد:«و اعلم أنّ المؤمن لا یصیر کافراً بالمعصیة و لا یخرج بها عن الإیمان لأنَّ معصیه کائنة فی طرف من الأطراف لا تُنافی أیماناً فی القلب».(37)در پایان فصل، آن را معتقد مورد اتفاق اَعلام دارالاسلام همچون شافعی و ابوحنیفه و جمیع اهل رأی و حدیث، مثل مالک بن انس (94-179هـ)، اوزاعی (ابوعمروبن عبدالرّحمن عمرو، 80-157 هـ)، داود بن علی بن خلف اصفهانی، (200-270 هـ)، زهری (ابوسلمة بن عبدالرّحمن بن عوف، و:97-104 هـ)، لیث بن سعد(94-175 هـ)، احمد بن حنبل(164- 241 هـ)، سفیان ثوری (ابوعبدالله سفیان بن سعید، 95 هـ) و بزرگانی دیگر قلمداد می کند.(38)
عقیده شیعه امامیّه درباره ایمان
اکثریت قاطع متکلمان شیعه امامیّه عمل را از ارکان ایمان نمی دانند و در این عقیده با مرجئه توافق دارند و وحتی عدّه ای آن را فقط تصدیق قلبی تعریف می کنند و اقرار زبانی را هم از اجزاء و ارکان ایمان به شمار نمی آورند. برای مثال، ابواسحق ابراهیم نوبختی از اَعلام قرن دوم هجری و از پیش کسوتان کلام امامیّه در کتاب الیاقوت که از کهن ترین کتب کلامی شیعه است تصریح می کنند:«وَ المؤمن إذا فَسَقَ یُمّی مؤمناً، لأنَّ الإیمان هو التّصدیقِ و هو مُصَدِقٌ و لیست الطاعات جزءٌ من الإیمان وَ إلّا لکان قولُه تعالی «إنّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات»(39) تکریراً».(40)شیخ طائفه امامیّه ابوجعفر محمد بن حسن طوسی(و:460 هـ) در کتاب تمهید الاصول فی علم الکلام به صراحت می نویسد:«و امّا الإیمان فهو التصدیق بالقلب و لا اعتبار بما یجری علی اللّسان و کلّ من کان عارفا بالله و نبیّه ما أوجبَ معرفتَه مُقرّا بذالک مصدّقا فهو مؤمن».(41)
سدیدالدین محمود حِمصی رازی هم که از بزرگان متکلمان امامیّه در قرن ششم است در کتاب المنقذ خود تصریح می کند:«و امّا الایمان:فهو التّصدیق بالقلب بالله و توحیده و عدله و نبیّه و بکل ما تجب معرفته، و لا إعتبار بما یجری علی اللّسان... فکلّ من کان مصدّقاً بقلبه بالله و توحیده و عدله و نبیّه و بکلّ ما یجب معرفته مقرّابه بقلبه فهو مؤمن».(42)
ابن میثم(میثم بن علی بحرانی، 636-699 هـ) در قواعد المرام در این مقام چنین نظر داده است:«الإیمان عبارة عن التّصدیق القلبی بالله تعالی و بما جاء به رسوله من قول، او فعل و القول اللّسانی سبب ظهوره و سائر الطّاعات ثمرات مؤکّدة لَه»:(ایمان عبارت است از تصدیق قلبی به خدای تعالی و به آنچه رسول او از قول و فعل آورده است، قول زبانی سبب ظهور آن و طاعات ثمرات مُؤکّدِ آن است).(43)
امّا برخی دیگر ایمان را عبارت از تصدیق قلبی و اقرار زبانی می دانند ولی تأکید می کنند که عمل از ارکان ایمان نیست و فاسق، یعنی کسی که مرتکب معصیت کبیره شده و توبه نکرده مؤمن است.
خواجه نصیرالدین طوسی (و:672 هـ) متکلّم نامدار شیعه امامیّه در کتاب تجرید الاعتقاد خود که از اسناد و مدارک معتبر کلام امامیّه است، در تعریف ایمان چنین نوشته است:«و الایمان التّصدیق بالقلب و اللّسان و لا یکفی الإول ... و الفاسق مؤمن لوجود حدّه فیه»:(44)(ایمان تصدیق به قلب و زبان است. اولی (یعنی تصدیق به قلب) کافی نیست و فاسق مؤمن است، زیرا حد و تعریف ایمان که همان تصدیق قلبی و زبانی باشد، در وی موجود است). علامه حلّی متکلّم سرشناس امامی و شارح تجرید الاعتقاد نیز در شرح خود (کشف المراد) قول خواجه را پذیرفته و آن را مذهب امامیّه شناسانده و به موافقت امامیّه در این مسئله با مرجئه، اصحاب الحدیث و جماعتی از اشاعره تصریح کرده که پس از قتل اقوال مخالف یعنی قول معتزله، حسن بصری، زیدیّه و خوارج نوشته است:«والحقُّ ما ذهب الیه المصنّف و هو مذهب الامامیّه و المرجئه و اصحاب الحدیث و جماعة الاشعریه»:(45)(قول حق همان است که مصنّف گفت و آن مذهب امامیّه، مرجئه، اصحاب الحدیث و جماعتی از اشاعره است).
شیخ مفید در کتاب اوائل المقالات آورده است:«و اتّفقت الإمامیّة علی أن مرتکب الکبائر من اهل المعرفة و الإقرار لا یخرج بذالک عن الإسلام و إن کان فاسقاً بما فعله من الکبائر و الآثام»:(امامیّه اتفاق کردند که مرتکب کبائر از اهل معرفت و اقرار یعنی کسانی که از تصدیق قلبی و اقرار زبانی دارند، به واسطه ارتکاب معاصی کبیره فاسق و گناهکارند ولی از اسلام خارج نمی شوند).(46)
امّا گفتنی است که شیخ ابوجعفر طوسی به وی نسبت داده است که او ایمان را عبارت از تصدیق قلبی، اقرار زبانی و عمل به جوارح می دانسته است.(47) شاید مقصود از آن ایمان کامل است.
عقیده ابوحنیفه و ماتریدیّه
قبلاً اشاره شد که برخی نسبت ارجاء به ابوجنیفه داده و حتی او را متهم به ارجای مذموم و افراطی کرده، امّا عده ای به حمایت از وی برخاسته با نسبت ارجای معتدل، در تبرئه وی از ارجای مذموم اصرار ورزیده اند. من هم پس از مطالعه آثار ابوحنیفه و احناف و ماتریدیّان که اتباع وی هستند بر این عقیده هستم که این فقیه و متکلّم نامدار مسلمان و پیروانش مانند اکثر اعلام دارالاسلام و اتباع آنها به نوعی ارجاء که همان ارجای معتدل باشد سخت معتقدند و در عین حال ساحتشان از ارجای افراطی و مذموم مبرّا و پاک است. به عبارت دیگر چنان که گذشت ارجای ابوحنیفه ارجای اهل السّنه است که عمل را از ارکان ایمان به شمار نمی آورد. کسی را به علت گناهی ولو کبیره باشد و مرتکب آن توبه نکند کافر نمی داند. چنان که خود تصریح کرده است:«و لانُکَفِّر احداً بذنب و لا ننفی احداً من الایمان».(48)شیخ ابومنصور ماتریدی مؤسّس فرقه ماتریدیّه که یکی از فرق مهم و معتدل کلامی اهل سنت و جماعت است در کتاب التوحید خود، عقاید ابوحنیفه را در خصوص ارجاء به صورت قبول آورده که مختصر و حاصلش این است:«از ابوحنیفه پرسیدند «ارجاء» را از چه گرفتی؟ پاسخ داد از فعل ملائکه، وقتی که به آنها گفته شد:«أنبئونی بإسماء هؤلاء إن کُنتُم صادِقینَ»:(49)(اگر راستگو هستید مرا به نام های این گروه خبر دهید) چون نمی دانستند امر را به خدا واگذار کردند و گفتند:«سُبحانَکَ لا عِلمَ لَنا إلَّا ما عَلَّمتَنا إنَّکَ أنتَ العَلیمُ الحَکیمُ»:(50)(تو منزهی ما را دانشی نیست، مگر آنچه تو به ما آموختی تو دانای درستکاری). درباره اهل کبائر یعنی مرتکبان گناهان بزرگ هم حق همین است که بگوییم ما نمی دانیم، زیرا آنها حسنات و خیراتی دارند که اگر یکی از آنها با جمیع سیئات و شرور، جز شرک به خدا مقابله شود همه آنها را زایل و باطل خواهد کرد. بنابراین احتمال نمی رود که مرتکب کبیره از رحمت حق محروم گردد و مخلّد در آتش باشد، بلکه کارش به خدا واگذار می شود، اگر بخواهد از گناهش می گذرد و اگر بخواهد آن گناه را با برخی از حسناتش می سنجد و حسنات را کفاره آن قرار می دهد که خود فرموده است:«إنَّ الحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِئاتٌ»:(51)(همانا خوبی ها بدی ها را می برند) و «نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیّئَاتِکُم و نُدخِلْکم مُدْخَلَاً کریماً»:(52)(درمی گذرانیم از شما گناهانتان را و شما را در محفلی گرامی داخل می کنیم). و اگر هم بخواهد او را به اندازه عملش کیفر و یا پاداش می دهد که «فَمَنْ یَعْمَل مِثقَال ذَرَّهٍ خیراً یَرهُ»:(53)(پس کسی که به اندازه سنگینی ذره ای کار نیک کند آن را می بیند) و این است معنای عدل خداوند در مؤاخذه. ماتریدی پس از نقل قول ابوحنیفه می نویسد:«و هذا النوع من الارجأ حقٌّ لزم القولُ به».(54)
نسفی(ابوحفض عمر بن محمد نسفی، و:537 هـ) هم که از اعلام ماتریدیّه است در عقائد النسفیّه خود نوشته است:«خداوند جز شرک به خود جمیع معاصی را از صغیر و کبیر با توبه و بدون توبه می بخشد و آیات و احادیث در این خصوص زیاد است». نسفی در ضمن خاطرنشان می سازد که عقیده ی معتزله در این مسئله برخلاف است. زیرا آنها آیات و احادیث وارده را مخصوص گناهان کوچک و یا گناهان بزرگ به شرط توبه می دانند.(55)
ما در این مقام شواهد و دلایل فراوان در اختیار داریم که استشهاد و استناد به آنها از حوصله مقاله ما خارج است. بنابراین تنها به نقل عباراتی از ترجمه کتاب السواد الاعظم تألیف حکیم سمرقندی(56) که خود از اعلام و اکابر احناف عصر خود و از اتباع ابومنصور ماتریدی است می پردازیم که ترجمه مزبور علاوه بر مطلب و معانی عالی و استوار، از نظر ادبی و نگارش پارسی در سطح بالایی است و به احتمال قوی خواننده از آن مستفید و بهره مند خواهد شد:«امّا طریق مذهب سنت و جماعت آن است که فقهای ما گویند؛ ابوحنیفه و اصحاب وی رضی الله عنهم:که ایمان قرار است بر زبان و شناختن به دل و پذیرفتن اعمال است نه کردن اعمال ، و معرفت بی اقرار کافریست و اقرار بی معرفت منافقی است و اقرار با معرفت مؤمنی است... پس اقرار به زبان باید و تصدیق به دل تا مؤمن مخلص باشد، امّا عمل نه از ایمان است و عمل بر تن است. زیرا آنکه خدای تعالی گفت:«ان الذین آمنوا»:(آن کسانی که ایمان آوردند)، پس:«و عملوا الصّالحات»(این آیه در قرآن مکرر است، از آن جمله در سوره مریم(19)، آیه 96):(پس گفت عمل نیک کردند) دانستیم که ایمان بر دل است و بر زبان است و کردار بر تن باشد. پس گفتار زبانی بی شناختن دل منافقی است. و شناختن دل بی اقرار زبان کافری و گفتار زبان با شناختن دل مؤمنی است».(57)
عقیده اشاعره درباره ی ایمان
مؤسّس کلام اشعری و شیخ اکبر اشاعره، ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری(و:324 هـ) در کتاب الّلمع فی الرّد علی اهل الزَّیع و البدع که حاوی اصول عقائد کلام اشعری است و در انتسابش به وی تردیدی نیست، تصریح می کند که:«الإیمان هو التّصدیق بالله». زیرا اجماع اهل لغتی که قرآن بدان نازل شده، همین است. خدای تعالی فرموده است:«و ما أنت بمؤمن (ای بمُصّدِقٍ) لَنا»:(58)(تو ما را باور نمی داری و اگرچه راستگو باشیم). اشعری پس از تحدید ایمان به تصدیق نظر می دهد که فاسق اهل قبله، مؤمن است به واسطه ایمانش و فاسق است به علت فسق و ارتکاب کبیره اش، (59) حاصل اینکه مرتکب معصیت کبیره کافر نیست، بلکه مسلمان است و احکام اسلام در این دنیا و همچنین در دنیای دیگر درباره ی وی جاری است. ابن عساکر از ابوعلی زاهربن احمد سرخسی نقل می کند:«وقتی که مرگ ابوالحسن اشعری در خانه من در بغداد فرا رسید مرا پیش خود خواند و گفت:بر من گواه باش من احدی از اهل این قبله را تکفیر نمی کنم زیرا همه به معبود واحدی اشاره می کنند و اختلاف تنها در عبارات است».(60) حاصل اینکه ایمان همان تصدیق است و عمل در مفهوم آن داخل نیست. ایضاً ابن عساکر می نویسد:«مرجئه گفتند کسی که یک بار در ایمانش خالص باشد دیگر با هیچ ارتداد و کفری کافر نمی شود و برای وی هرگز کبیره ای نوشته نمی شود. معتزله گفتند مرتکب معصیت کبیره با وجود ایمان و طاعات صد ساله هرگز از آتش خارج نمی شود امّا او (اشعری) راه وسط پیمود و گفت امر مؤمن موحّد وابسته به مشیّت خداوند است، اگر بخواهد عفو می کند و وارد بهشت می گرداند و اگر مشیّتش قرار گیرد او را به واسطه فسقش کیفر می دهد سپس داخل بهشت می گرداند و امّا مخلّد در آتش نمی گرداند».(61)نظر امامیّه درباره ی مرجئه
با اینکه گفته شد علما و بزرگان شیعه ی امامیّه خود به نوعی ارجاء قایل اند، امّا درباره فرقه مرجئه نظر خوبی ندارند چنان که کلینی روایاتی از امام صادق علیه السلام در ذم و لعن و حتی کفر و شرک مرجئه در اصول کافی آورده است(62). مجلسی هم در کتاب بحارالانوار نوشته:«رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود:«صنفان من امّتی لیس لهما نصیبٌ المرجئة و القدریّه».(63)شیخ مفید نیز از آنها خرده گرفته و دچار عیبی در دین شناسانده و داستانی نقل کرده که حکایت از آن دارد که امام صادق علیه السلام نظر خوبی به آنها نداشته است. داستان از این قرار است. روزی امام صادق علیه السلام به اصحاب خود حدیث می فرمود. عبدالله پسر امام وارد شد. امام چون او را دید سکوت کرد. اصحاب علّت سکوت را از امام جویا شدند. حضرت فرمود آیا نمی دانید که او از مرجئه است.(64) فضل بن شاذان در کتاب الایضاح خود حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرده که آن حضرت فرموده است:«صنفان من امّتی لیس لهما نصیبٌ المرجئة و القدریّه». او پس از نقل حدیث مذکور مرجئه را چنین شناسانده است:آنها می گویند ایمان قول بدون عمل است. اصل و اساس عقیده و باورشان این است که اگر کسی پدر، مادر، پسر، دختر، برادر و خواهرش را بکشد و در آتش بسوزاند، یا زنا کند یا سرقت کند، یا نفس محرمه ای را بکشد یا قرآن ها را بسوزاند، یا کعبه را ویران سازد یا نبش قبر کند و یا مرتکب هر معصیت کبیره ای شود که خدا از آن نهی کرده است، این اعمال ایمان او را تباه نمی کند و از ایمان خارج نمی سازد، و اینکه اگر او به شهادتین اقرار کند ایمانش مانند ایمان جبرئیل و میکائیل کامل و مستکمل است، اگرچه مرتکب معاصی و منهیّات باشد. احتجاج آنها به قول پیامبر صلی الله علیه و آله است که فرمود:«أمْرِنَا أنْ نُقاتِلَ النّاسَ حتی یقولوا:لا اله الا الله». فضل در پایان معرفی این جماعت و نقل احتجاجشان می گوید:«این قول پیامبر منسوخ است. پیش از آن بوده که سایر فرائض واجب گردد.»(65)جهت انتقاد امامیّه از مرجئه
چنان که ملاحظه شد متکلمین امامیّه که گفته شد به یک معنی خود مرجئه هستند که عمل را از ارکان ایمان نمی دانند، از مرجئه شدیداً انتقاد کردند که در بادی نظر عجیب می نماید. امّا مطالعه و تامّل در نوع انتقادات امامیّه این نکته را روشن می سازد که این انتقادات متوجّه اصل مذهب ارجای کلامی یعنی نبودن عمل از ارکان ایمان نیست، بلکه اولاً:ناظر به بعد سیاسی ارجاء است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام و یاران او را در ردیف کسانی همچون طلحه و زبیر و معاویه و طرفداران آنها قرار می دهد و در حقانیّت آن حضرت نوعی شک و تردید به وجود می آورد که نه تنها هیچ شیعه ای آن را تحمل نمی کند، بلکه هیچ مسلمان روشن رأیی آن را نمی پذیرد. ثانیاً نظر به ارجای افراطی و انحرافی دارد که چنان که گذشت منجر به تحقیر اعمال و بی ارزشی عبادات و اهانت به تقوی و پارسایی می شود که حاصلش اباحیگری و بی بند و باری است که نه تنها هیچ مسلمانی آن را قبول نمی کند، بلکه هیچ دینداری ولو غیر مسلمان آن را نمی پسندند و حتی هیچ خردمند و دانایی ولو غیر متدیّن باشد آن را به اصلاح و مصلحت جامعه نمی داند.منابع :
ابن حجر عسقلانی، محمد بن علی، تهذیب التهذیب، چاپ اول، حیدرآباد دکن، [بی تا].
ابن حزم، علی بن احمد، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، بیروت، 1406 هـ/ 1986.
ابن خلّکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، دارصادر، بیروت، [بی تا]
ابن سعد، محمدبن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، 1405 هـ/1985 م.
ابن طیفور، احمد بن طاهر، بغداد، تصحیح محمد زاهد کوثری، مصر، 1368 هـ/1949 م.
ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، دمشق، 1416 هـ/ 1996 م.
ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، دمشق،1421 هـ/ 2000 م.
ابن عساکر، علی بن حسن، تبیین کذب المفتری، دمشق، 1399 هـ.
ابن قتبیه دینوری، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، چاپ اول، مصر، 1326 هـ.
ابن المرتضی، احمد بن یحیی، طبقات المعتزله، بیروت، 1380 هـ/1961 م.
ابن میثم بحرانی، میثم بن علی، قواعد المرام، قم، 1398 هـ.
ابوحنیفه، نعمان بن ثابت، الفقه الاکبر، شرح ابومنصور ماتریدی، چاپ دوم، حیدرآباد، 1365 هـ.
ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، الأغانی، دارالتّفاحه، بیروت، 1959 م.
ابونواس، حسین بن هانی، دیوان ابونواس، تحقیق احمد عبدالحمید، بیروت، 1404 هـ/1984 م.
اسفراینی، شاهپوربن طاهر، التّبصیر فی الدّین، تحقیق کمال یوسف الحوت، چاپ اول، وفات، 1403 هـ/1983 م.
اسفراینی، شاهپوربن طاهر، التّبصیر فی الدّین، تحقیق محمد زاهد کوثری، مصر، 1955 م.
اشعری ، علی بن اسماعیل، اللّمع فی الرّد علی اهل الزّیغ و البدع، بیروت، 1952 م.
اشعری، علی بن اسماعیل، مقالات الاسلامیین، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، چاپ دوم، مصر، 1389 هـ/1969 م.
اشعری قمی، سعدبن عبدالله، المقالات و الفرق، تهران، 1361 ش.
امین، احمد، ضحی الاسلام، چاپ ششم، قاهره، 1375 هـ/1956 م.
بغدادی، عبدالقاهربن طاهر، الفرق بین الفرق، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، قاهره، [بی تا].
تبصرة العوام فی معرفه مقالات الأنام، منسوب به سید مرتضی بن داعی حسنی رازی، تصحیح عباس اقبال، چاپ دوم، تهران، 1364 ش.
جرجانی حسین بن حسن، تفسیر گازر جلاء الأذهان و جلاء الأحزان، تهران، 1378 هـ/1337 ش.
جرجانی، علی بن محمد، شرح مواقف، افست قم، [بی تا].
حمصی رازی، سدیدالدین، المنقذ من التقلید، قم، 1414 هـ.
حمیری، نشوان بن سعید، الحورالعین، تحقیق کمال مصطفی، تهران، 1972 م.
دهمان، احمد، شعر ابی نواس فی ضوء النقد القدیم و الحدیث منشورات، جامعه البعت، [بی جا] 1982-1983 م.
سمرقندی، اسحاق بن محمد، السواد الأعظم، ترجمه به فارسی حدود 370 هـ، به اهتمام عبدالحی حبیبی، تهران، 1348 ش.
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، ملل و نحل، قاهره، 1378 هـ/1969 م.
شیخ طوسی، محمد بن حسن، تمهیدالأصول فی علم الکلام، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، تهران، 1362 ش.
شیخ مفید، محمد بن محمد، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، چاپ دوم، تبریز، 1371 ش.
شیخ مفید، محمد بن محمد، الجمل، تحقیق سیدعلی میرشریفی، قم، 1416 هـ/1374 ش.
شیخ مفید، محمد بن محمد، مجالس در مناظرات، ترجمه آقا جمال خوانساری، تهران، 1362 ش.
صفی پوری، عبدالرحیم بن عبدالکریم، منتهی الأرب، افست تهران، 1377 هـ.
طباطبایی، محمدحسین، المیزان، بیروت، 1391 هـ/1971 م.
طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، بیروت، 1379 هـ، افست تهران.
علامه حلی، حسن بن یوسف، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، تحقیق محمد زنجانی، چاپ دوم، تهران، 1363 ش.
علامه حلی، حسین بن یوسف، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح حسن زاده آملی، قم 1407 هـ.
غزالی، محمد بن محمد، احیاء علوم الدین، چاپ دوم، بیروت، 1412 هـ/ 1992 م.
فضل بن شاذان، الایضاح، تهران، 1363 ش.
قاضی عبدالجباربن احمد، فضل الإعتزال و طبقات المعتزله، تونس، [بی تا].
قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، قاهره، 1387 هـ/1967 م.
کلینی، محمد بن یعقوب، اصولی کافی، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، 1386 ش.
ماتریدی، ابومنصور محمد بن محمد، التوحید، تهران، 1970 م.
مجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، 1403 هـ/1983 م. مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، شرح نووی، دارالفکر، بیروت، 1392 هـ/1972 م. مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم، چاپ دوم، بریل، لیدن، 1909 م.
مقریزی، احمد بن علی، الخطط المقریزیه، نیل، مصر، 1326 هـ.
ملطی شافعی، محمد بن احمد، التّنبیه و الرّد علی اهل الاهواء و البدع، تحقیق محمد زاهد کوثری، مصر، 1368 هـ/1949م.
نسفی، ابوحفض عمر بن محمد، عقائد النّسفیّه، شرح تفتازانی، چاپ عثمانی، 1329 هـ.
نسفی، ابومعین میمون بن محمد، تبصرة الأدلّة، تحقیق کلود سلامه، دمشق، 1993 م.
نوبختی، محمد بن حسن، فرق الشیعه، نجف، 1355 هـ/1936 م.
پی نوشت ها :
1- شهرستانی ، همان جا.
2- اشعری، همان جا.
3- شهرستانی، همان جا.
4- بغدادی، الفرق بین الفرق، ص 202.
5- شهرستانی، همان، ج1، ص 146-139.
6- بغدادی، همان، ص 205-204؛ اسفراینی، التبصیر فی الدین، 1983، ص99-97؛ جرجانی، شرح المواقف، ج8، ص 397-396.
7- اشعری، همان، ص 223-213.
8- اسفراینی، همان جا.
9- بغدادی، همان، ص 205؛ تبصرة العوام، ص 61-59.
10- اسفراینی، همان، 1955، ص 91.
11- اشعری، همان، ص 219.
12- شهرستانی، همان، ج1، ص141.
13- اسفراینی، همان جا.
14- توبه(9)، آیه 124.
15- آل عمران(3)، آیه 173.
16- انفال(8)، آیه 2.
17- نساء(4)، آیه 14.
18- نساء(4)، آیه 93.
19- امین، همان، ج3، ص 320-319.
20- دهمان، شعر ابی نواس فی ضوء النقد القدیم و الحدیث منشورات، ص 499.
21- ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج14، ص 247.
22- ابونواس، دیوان، ص 756.
23- ابن خلکان، همان، ج2، ص 103.
24- نوبختی، همان، ص 5.
25- نسفی، ابومعین، تبصرة الادلّه، ج2، ص 774، ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج4، ص 204.
26- ملطی شافعی، التنبیه و الرّد علی اهل اهواء و البدع، ص 47.
27- سمرقندی، السواد الاعظم؛ ص 179- 178.
28- ابن حزم، همان جا.
29- اشعری، همان، ج 1، ص 223.
30- همان، ص 214.
31- غزالی، احیاء علوم الدین، ج1، ص 141.
32- مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص 398.
33- ابن عساکر، همان، ج32، ص 384.
34- همان، 1421، ج65، ص 165.
35- ابن قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، ص 97.
36- اسفراینی، همان، ص 153.
37- همان، ص 173.
38- همان، ص 183-182.
39- بقره(2)، آیه 277.
40- علامه حلی، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص 179.
41- شیخ طوسی، تمهید الأصول، ص 293.
42- حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج2، ص 162.
43- ابن میثم، قواعد المرام، ص .170
44- علامه حلّی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 427-426.
45- همان، ص 427.
46- شیخ مفید، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، ص 54.
47- شیخ طوسی، همان، ص 293.
48- ابوحنیفه، الفقه الأکبر، ص 2.
49- بقره(2)، آیه 31.
50- بقره(2)، آیه 32.
51- هود(11)، آیه 114.
52- نساء(4)، آیه 31.
53- زلزله(99)، آیه 7.
54- ماتریدی، التوحید، ص 384.
55- نسفی، ابوحفض، عقائد النسفیّه، ص 144.
56- ابوالقاسم اسحاق بن محمد بن اسماعیل(و:342 هـ) معروف به حکیم سمرقندی، این کتاب را به امر اسماعیل بن احمد سامّانی(295- 279 هـ) در حدود سال 290 هـ به زبان تازی در بخارا نوشته است مترجمی که شناخته نشده، به امر نوح دوم سامانی در حدود سال 370 هـ آن را به پارسی دری برگردانیده است.
57- سمرقندی، همان، ص 123-122.
58- یوسف(12)، آیه 17.
59- اشعری، اللمع فی الرّد علی أهل الذّیغ و البدع، ص 75.
60- ابن عساکر، تبیین کذب المفتری، ص 149.
61- همان، ص 151.
62- کلینی، اصول کافی، ج4، ص 135-133.
63- مجلسی، بحارالأنوار، ج5، ص 118.
64- شیخ مفید، مجالس در مناظرات، ص 440-439.
65- فضل بن شاذان، الایضاح، ص 45.
جهانگیری، دکتر محسن؛ (1390)، مجموعه ی مقالات «1»:کلام اسلامی، تهران:مؤسسه ی انتشارات حکمت، چاپ اول