هیچ یک از فلاسفه ی اسلامی قبل و بعد از فارابی، مثل او به اندیشه درباره ی چگونگی برخورد تمدن ها و تبادل فرهنگ ها نپرداخته است.(1)
محرک وی در این اندیشه، وجود عالمی به نام عالم اسلام بود که میدان برخورد بزرگ ترین فرهنگ های جهان آن دوران بوده است.
ولی موضوع تفکرش فقط محدود به دنیای اسلام نیست، بلکه تمام جوامع انسانی ای را شامل می شود که از دوران خود و به نیروی فطری و طبیعی خویش - نه به نیروی مذهبی خارجی - رشد و نما کرده و فرهنگی به وجود آورده اند.
هدف وی بیان آن دسته از مشکلات فکری و زبانی است که چنین برخوردی با خود با همراه آورده است و می آورد.
کوشش او در این است که راه حلی برای این مشکلات بنمایاند و یا راه حل دیگران را بیان کند و نشان بدهد. این کوشش، بیشتر در مورد بیان اصطلاحات فلسفی و منطقی و هم آهنگ ساختن آن با فکر اسلامی محسوس است. (2)
برای بیان این مطلب، فارابی نه کلمه ی فرهنگ و ادب را به کار می برد و نه کلمه ی جامعه را. جامعه و فرهنگ تعبیری است که اینجا از طرف نگارنده - برای روشن شدن مطلب - در مقابل اصطلاحاتی که فارابی مبنای بحث خود قرار می دهد، به کار رفته است. (3) مبنای اندیشه ی فارابی براساس دو کلمه ی قرآنی است که فارابی آنها را به معنی اصطلاحی فلسفی استعمال می کند. مراد دو واژه ی امت و ملت می باشد. امت در زبان قرآن به معنی قوم و جامعه ای است که رسول و پیغمبری به سوی آن فرستاده شده باشد، خواه آن جامعه به این فرستاده ایمان آورده باشد، خواه نیاورده باشد. (4) ملت به لسان قرآن عبارت از دین و شریعت، (5) یعنی محتوای آن تعلیماتی است که فرستادگان به عنوان درس الهی به امت خود عرضه می دارند.
فارابی این محدودیت دینی را از این دو کلمه می گیرد و رنگ فلسفی عامی به آن می دهد:
امت در نظر وی عبارت است از هر جامعه ی بشری ای که بر طبق فطرت و قرایح ذاتی خوی برای نظام زندگی و همزیستی خود، رسوم و آداب و قوانین و آیین های خاص متناسب خلقت و سرشت و رشد اندیشه ی خودش ساخته و پرداخته باشد. (6)
ملت عبارت است از مجموعه ی قوانین و قواعد نظری و عملی با زیربناهای فلسفی برای تعلیم و تأدیب عموم و سوق دادن آنان به سوی یک زندگی سعادت بخش در پرتو تعلیم آنها به عموام افراد یک امت. (7)
به منظور ساده نمودن مطلب، نگارنده از این به بعد (در طی این مقاله) در جای کلمه ی امت، واژه ی جامعه و به عوض کلمه ی ملت، لفظ فرهنگ را به کار می برد. (8)
بیان تأثیر و تأثر متقابل جوامع، و تبادل فرهنگ ها مبتنی بر دانستن کیفیت رشد این جوامع و چگونگی پیدایش فرهنگ هاست:
پیدایش و رشد جامعه در سایه ی سه امر (9) صورت می گیرد:
امر اول، فطرت و سرشتی است که هر فردی و جامعه ای به مثابه سرمایه ی ذاتی با خود همراه دارد.
امر دوم، تحرک اعضاء و جوارح جسمانی و نیروهای نفسانی است در ایجاد اعمال متناسب با آنها.
امر سوم، انتخاب اسهل است که به منزله ی اصلی برای تحقق دادن به دو امر مذکور محسوب می شود؛ به این معنی که حرکات جسمانی و نفسانی فرد و جمع، پیوسته برای تحقق دادن به آنچه آسان ترست انجام می گیرد.
به عبارت دیگر اعضاء و جوارح و حتی نیروهای روانی، براساس فطرت ذاتی و در پرتو اصل انتخاب اسهل، حرکات طبیعی و ارادی خود را انجام می دهد.
پیدایش و رشد هر جامعه ای را فارابی بر اساس این سه امر بدین ترتیب در نظر می گیرد که در آغاز، هر قوم و جامعه ای از نظر مکانی در محدوده ی خاصی (ده، شهر و...) زندگی می کند و از لحاظ جسم و روان دارای خصوصیات ویژه ای است که به تناسب آن، آمادگی برای تصورات و تخیلات و معارفی دارد که از نظر کیفی و کمی محدود است. (10)
به موجب اصل انتخاب اسهل، حرکت جوارح و نیروهای روانی او در جهتی خواهد بود که برای او آسان تر است. بنابراین فرآورده های ذهنی و عملی و جلوات جسمی و روحی هر قوم و جامعه ای، در درجه ی اول اموری خواهند بود که سرمایه ی ذاتی او بیش از همه برای دریافت آنها آمادگی دارد و آسان تر از همه آن را در می یابد.
بدین ترتیب اولین پایه ی اساسی هر جامعه ای شکل می پذیرد و به عبارت دیگر ابتدایی ترین جامعه تشکیل می یابد، مشروط بر اینکه اعتیاد، (11) یعنی تکرار آن تحرکات و جلوات، آنها را به سر حد ملکات عملی (حرفه ای) و خلقیات روانی برساند.
با این بیان، فارابی اختلاف صنایع و حرف، اختلاف خلقیات و عادات و رسوم، و اختلاف السنه ی اقوام مختلف را توجیه و تبیین می کند.
همین که جامعه در این مرحله ی پایه، صاحب ملکات و خلقیات نسبتاً ثابتی شد، وارد مرحله ی تازه ای می گردد، یعنی مرحله ی رشد ذهنیات و زبان. (12) رشد ذهنیات و زبان به اتکاء دو امر صورت می گیرد: (13) یکی به اتکاء مشاهدات و محسوسات که به عنوان ابزار دریافت به کار می روند، و دیگری به کمک دید اولی مشترک بین تمام افراد جامعه که به عنوان شیوه ی عام، مورد استفاده واقع می گردد.
در این مرحله تجارب عام نسبت به تمام زندگی مادی و معنوی، و تجارب خاص در مورد حرف و صنایع تحقق می یابند. (14)
یکی از خصوصیات این تجارب، ویژگی و اختصاص آنهاست به جامعه ی خاصی که صاحب این تجارب بوده است؛ چون بر مبنای امور چهارگانه ی نامبرده، یعنی:
1. سرمایه ی ذاتی
2. تحرک خاص
3. انتخاب اسهل
4. اعتیاد و صورت پذیرفته است.
در این مرحله (16) به طور کلی تمثیل، تشبیه و سایر تعبیرات مبتنی بر دید اولی و رأی عام، مبنای فکر و زبان در زمینه ی تفهیم و تفاهم مربوط به ذهنیات و خلقیات، و در مورد صنایع و حرف، و تمام امور وابسته به زندگی می باشد؛ و هدف، تفهیم و اقناع در گفت و گو و تخاطب است؛ و این همان طرز اندیشه و طرز تعبیری است که وقتی به کمال خود رسید به صنعت خطابه موسوم (17) می گردد: هنر خطابی هم از لحاظ محتوی و هم از نظر قالب در نزد ساده اندیشان، یعنی در مرحله ی عاری از اندیشه ی علت و معلول، اعتبار عام می یابد.
پس از استکمال این مرتبه، نوبت به تصرف نیروی تخیل، هم در محتوی و هم در قالب خطابی می رسد. با دخل و تصرف نیروی تخیل در عالم ذهن و در قلمرو زبان، صورت تازه ای برای ترکیب و تألیف معانی و تعبیرات زبانی آنها به وجود می آید که در حد کمال خود، صنعت شعر نام دارد. (18) بر طبق ملاکات فارابی هنر شعر نیز، مثل هنر خطابه و شاید بیش از آن، به جامعه ای که خلاق آن است اختصاص دارد.
در پرتو این دو هنر ذهنی، جمع آوری اخبار و وقایع و خطب و اشعار، و تقویت و توسعه ی زبان و ایجاد دانش هایی مربوط به آن، از لغت نویسی گرفته تا قوانین و قواعد مختلف زبان و وضع اصطلاحات وابسته ی به آن، به وجود می آید. (19)
فارابی جامعه ای را که به این مرحله از تکامل می رسد جمهور (20) و به عبارت دیگر عوام می نامد، و بدین وسیله خط فاصلی بین آنها و بین طبقه ای که به نام خواص مسمی می گردند می کشد. مراد از جمهور و عوام توده ی بی سواد یک جامعه نیست؛ بلکه مقصود، معنی اصطلاحی آن، یعنی نوعی از جامعه است که به ترتیب مزبور و تا سر حد مذکور پیشرفت کرده باشد، و به نوبه ی خود براساس دید اولی، و در پرتو دو هنر خطابه و شعر، و در چهارچوب نیروی ذاتی، تحرک، انتخاب اسهل و اعتیاد، قوانین و قواعدی برای نظام زندگی و اجتماع، و تربیت جسمی و روانی افراد وضع کرده باشد؛ در حال که مربیان، آیین گذاران، برجستگان و حکیمان و سران چنین جامعه ای از خود جمهور و در زمره ی جمهور (21) محسوب می شوند، و به مرتبه ی خواص نمی رسند؛ اگرچه خود چنین گمان برند.
این نام گذاری، در درجه ی اول سیر تکاملی جوامع را از نظر تاریخی نشان می دهد، و از این لحاظ درست بر جامعه ی یونانی تا زمان فلاسفه ی ماقبل سقراط منطبق می باشد.
این توجه و توجهات بعدی فارابی آگاهی دقیق او را به سیر و تاریخ اندیشه ی فلسفی یونانی نشان می دهد؛ و اهمیت آن نیز در این است که فارابی در وراء ارزش منطقی مواد خطابی، شعری، جدل، سوفسطایی و برهانی، آنها را ملاک تحلیل جامعه و میزان تفسیر تکامل تاریخی آن قرار داده است. این خود نکته ای است بسیار پر ارزش که شایسته ی برابری با بسیاری از نظریه های دانشمندان غربی در این زمینه می باشد.
در هر حال همین که جامعه به سر حد کمال مرتبه ی جمهور رسید، به بررسی درباره ی علل پیدایش جهان و انسان و جلوات این دو می پردازد. شروع این علت یابی در آغاز به کمک هنر خطابی صورت می گیرد (22) (این روش علت یابی نیز از نظر تاریخی بر شیوه ی فلاسفه ی قبل از سقراط منطبق است).
در هر صورت پیشرفت این روش منجر به پدید آمدن آراء مختلف در یک موضوع واحد می گردد، در حالی که هر صاحب رأیی به صحت نظر خود معتقد است. از اینجا تضاد آراء به وجود می آید، و کوشش هر کسی متوجه اثبات عقیده ی خود و رد عقیده ی دیگران می گردد. از این کوشش شیوه ی نوی به ظهور می پیوندد که در مرحله ی کمال خود، هنر جدل نام می گیرد، و در صورت تجاوز از راه صحیح، خصلت سوفسطایی و مغالطه می یابد. (23)
از نظر سیر فکری و سیر اجتماعی متکی بر آن، به عقیده ی فارابی شیوه ی جدل در زمان افلاطون به نقطه ی کمال خود، و جامعه ی زمان افلاطون، به سر حد این کمال رسیده است. (24)
ولی شیوه ی جدل، هرچه هم قوی و هرچه هم درست به کار رود، باز از سرحد ظن بالاتر نمی رود. نارضایی از این امر، منجر به کشف شیوه ی برهانی، یعنی تنها شیوه ی یقین آور می گردد. فقط صاحبان این شیوه اند که خواص نام دارند و فقط جامعه ای که دارای این گونه صاحب نظران است، به کمال ممکن خود، از نظر اندیشه، رسیده است؛ چنانچه به عقیده ی فارابی جامعه ی یونان زمان ارسطو دارای چنین خصیصه ای بوده است. ادوار قبل از آن، یعنی از فلاسفه ی قبل از سقراط تا پایان دوره ی افلاطونی، از یک جهت متعلق به جامعه ی جمهور صفت است، و از طرف دیگر مقدمه برای جامعه ی کمال یافته ی زمان ارسطوست؛ (25) و از این رو حالت بینابینی دارد.
این تدرج جامعه را، هم برای تبیین سیر تکاملی جوامع از نظر تاریخی می توان در نظر گرفت و هم برای تحلیل طبقات و قشرهای درون یک جامعه در زمان واحد.
فارابی این هر دو امر را در نظر داشته است و از این رو، وظیفه ی ویژه ای برای خواص قائل است:
وظیفه ی خواص در مقابل جامعه این است که براساس زیربنای فلسفه ی برهانی، برای جامعه و افراد آن قواعد و قوانین نظری و عملی به منظور تعلیم و تأدیب عموم و سوق دادن آنان به سوی یک زندگی سعادت بخش در پرتو این قوانین وضع کند.
مجموعه ی این قوانین و قواعد نظری و عملی حاکم بر تمام شئون زندگی را فارابی ملت می نامد (26) و به واسطه ی تطبیق آن بر تعاریفی که از فرهنگ می شود، می توان، یا آن را به تنهایی، یا به ضمیمه ی تمام زیربنای فکری آن، فرهنگ نامید.
در هر حال در این قلمرو فرهنگ، ما با تقسیم بندی جالبی روبه رو هستیم: (27) زیر بنای فلسفی، و روبنای منطبق بر آن.
بر طبق این تقسیم بندی، انواع کلی جوامع عبارتند از:
1. جامعه ای که به چنین مرتبه ی زیربنای فلسفی نمی رسد و بالطبع فاقد ملت، و به تفسیر دیگر، فاقد فرهنگی بدین معنی است.
2. جامعه ای که فقط حایز زیر بنای فلسفی جدلی می گردد و بر طبق آن ملت و فرهنگش عاری از اشتباهات و خالی از اکاذیب نیست، و بالجمله دارای فرهنگی است که هم از لحاظ زیربنا و هم از نظر روبنا ناقص است و حتی فاسد.
3. جامعه ای که هم دارای زیربنای فلسفی برهانی، و هم روبنای مستدل و کامل و صحیح است.
حال با این وصف اگر برخورد قهری و ارادی جوامع بشری را در طول تاریخ بنگریم و داد و ستد فرهنگی (28) آنان را از زیر نظر بگذرانیم، می بینیم که:
یا تنها روبنای فرهنگی بدون زیربنای فلسفی (29) آن از جامعه ای به جامعه ی دیگر انتقال یافته است (و می یابد)، و یا روبنا و زیربنا با هم.
در هر یک از این دو صورت امر انتقال یافته، یا از نوع فلسفه ی برهانی و ملت مربوط به آن است، و یا از نوع فلسفه ی جدلی و فرهنگ زاییده از آن.
در مورد هر یک از این صور، جامعه ی گیرنده، یا خود دارای فرهنگ ویژه ی خویش (به شکلی از اشکال نامبرده) و زیر بنای مربوط به آن است، یا نیست.
از ضرب تمام این احوال (یعنی حالاتی که برای جامعه ی دهنده و گیرنده متصور و ممکن است) درهم، انواع مختلفی از برخورد و تبادل معارف و فرهنگ ها به وجود می آید (30) که مهم ترین آنها موارد ذیل است:
1. انتقال روبنای برهانی، بدون زیربنای فلسفی آن، به جامعه ای فاقد زیربنا و روبنای فرهنگی. تحقق چنین امری در صورتی میسور است که جامعه ی فاقد آن فرهنگ، برای اخذ آن، از نظر فکر و زبان آماده گردد، و این آمادگی حتی وسیله ی نقل زیربنای فلسفی برهانی آن فرهنگ روبنا بشود.
3. انتقال روبنای جدلی به جامعه ی فاقد فلسفه و فرهنگ. تحقق چنین امری باعث انحراف جامعه ی گیرنده می شود، به خصوص اگر این جامعه فاقد کسانی باشد که بتوانند از این مرتبه ی جدلی، جامعه ی خود را از نظر فکر و زبان به مرتبه ی برهانی سوق دهند؛ زیرا در چنین صورتی تمام افکار و ارزش های سنتی آن جامعه، بی اعتبار و تمام طرق وصول به یک فکر سالم مسدود می گردد.
3. انتقال روبنای برهانی به جامعه ی واجد زیربنا و روبنای جدلی. در چنین صورتی، هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ زبانی، تضاد بین فرهنگ جدلی و زیربنای آن و تخاصم بین طرفداران آن دو فرهنگ به وجود می آید و طرفداران فرهنگ برهانی وقتی پیروز خواهند شد که زیربنای فلسفی آن را هم بپذیرند و به اصلاح افکار جدلی و صاحبان جدل بپردازند.
4. عکس حالت سوم، یعنی انتقال فرهنگ های فاسد و جدلی به جامعه ی واجد فرهنگ و فلسفه ی صحیح برهانی. در چنین صورتی - که از نظر شکل و نتایج ناشی از آن، و نه از جهت اصل و محتوی آن، بی شباهت به وضع فعلی ممالک شرقی در مورد اخذ فرهنگ های مختلف غربی، بدون اخذ زیربنای اصیل آن، نیست - نیز بدون تردید در بدو امر اغتشاش فرهنگی رخ می دهد، و رفع خطر تنها به دست خواص آن جامعه است که بتوانند فلسفه ی جدلی و فرهنگ زاییده از آن را به سوی فلسفه و فرهنگ برهانی بکشانند. اگر چنین اقدامی از طرف خواص صورت نبندد، تمام ارزش های موجود در آن سنت از اعتبار ساقط می گردد: عقاید افراد متزلزل می شود، برای اعضاء آن جامعه حالت شک و حیرت و بدگمانی و بی اعتمادی به آنچه داشته است و دارد، حاصل می شود.
اشکال عمده ای که در تمام این احوال، یعنی در نقل و انتقال فرهنگ ها از جامعه ای به جامعه ی دیگر در کار است، و توجه فارابی را بیش از همه چیز به خود معطوف داشته است و برای وضع امروز ما حایز اهمیت خاص می باشد ویژگی و بستگی این فرهنگ ها از نظر فکر و زبان، به جوامع خلاق آن است. این ویژگی به خصوص از این رو مهم است که این سؤال را مطرح می کند که آیا اساساً نقل و انتقال فرهنگ و فلسفه ای به جامعه ای که آن را به وجود نیاورده است (خواه آن جامعه پیشرفته باشد، خواه نباشد) بدون سوء تفاهم، بدون تغییر و تبدیل جوهری، بدون خطر دگرگونی هستی معنوی فرهنگ اصیل و فرهنگ بیگانه ممکن است یا نه؟ این سؤالی است که به خصوص امروز برای جوامع شرقی در مورد اخذ علوم و فنون و معارف و فرهنگ های غربی باید مطرح گردد و ضرورت طرح و اندیشه درباره ی این سؤال مخصوصاً در مواردی ظاهر می گردد که اهتمام کلی، بیشتر به برداشت جلوات ظاهری تمدن ها متوجه است و کمتر به عمق فرهنگ ها و چگونگی بستگی آن به فکر و زبان جوامع خلاق آن عطف توجه می شود.
پی نوشت ها :
1. ابونصر فارابی، انتشارات کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد، 1354، ص 51-59.
2. فارابی در رساله ی کوتاه منطق خود، «المختصر الصغیر فی کیفیه القیاس» (چاپ شده در مجله ی Dil ve Tarich - Cografya. Fakültesi Dergisi, Ankara Universiti, 1958, XVI, 3-4 pp. 242-286) به این امر و به اینکه وی آگاهانه الفاظ و امثله ی متداول در زبان و زمان ارسطو را به الفاظ و تعابیر رایج در زبان عربی زمان خود برمی گرداند، تصریح می کند:
«و نتحری اُن تکون العباره عنها فی اکثر ذلک بالفاظ مشهوره عند اهل اللسان العربی و نستعمل فی ایضاح تلک الاشیاء امثله مشهوره عند اهل زماننا. فان ارسطوطالیس لما اثبت تلک الاشیاء من کتبه، جعل العباره بالالفاظ المعتاده عند اهل لسانه و استعمل امثله کانت مشهوره متداوله عند اهل زمانه؛ و لما کانت عباره اهل هذا اللسان فی العباره غیر عباره اهل تلک البلدان و امثله اهل هذا الزمان المشهوره عندهم غیر الامثله المشهوره عند اولئک، صارت الاشیاء التی قصد ارسطوطالیس بیانها بتلک الامثله غیر بینه و لا مفهومه عند اهل زماننا، حتی ظن کثیر من اهل هذا الزمان بکتبه من المنطق انها لا جدوی لها». (ص 244)
عبارت مذکور و نظائر آن دلیل بر توجه دقیق فارابی به پیوند ذاتی زبان و اندیشه می باشد. از این رو در کتاب نامبرده و سایر کتب خویش (مثل کتاب الحروف، الالفاظ المستعمله فی المنطق، شرح کتاب العباره و غیره) اهتمام شایسته ای به سازش دادن الفاظ و افکار یونانی با تعبیرات و تصورات اسلامی می ورزد.
3. چنان که خواهد آمد (رجوع شود نیز به پاورقی شماره ی 3 صفحه ی 9 و شماره ی 1 صفحه 10) در اینجا کلمه ی «فرهنگ» برای بازگویی محتوای وسیع اصطلاح «ملت»، و «جامعه» برای تبیین محتوای منظور از کلمه ی «امت» و به جای آن به کار رفته است.
بنابراین «فرهنگ» و «جامعه» به عنوان ترجمه ی «ملت» و «امت» در نظر گرفته نشده است؛ بلکه بررسی محتوی و خصوصیات و لوازم دو اصطلاح ملت و امت از نظر فارابی، و مقایسه ی آن با محتوی و خصوصیات و لوازم دو واژه ی «فرهنگ» و «جامعه» در سنت علمی و فلسفی غرب، نگارنده را بر آن داشت که این دو کلمه ی فرهنگ و جامعه را انتخاب کند تا بتواند بدین وسیله از کتب و عبارات عمیق و دشوار فارابی، نظریه ی قابل تحسین وی را که به حق برازندگی اظهار وجود در مقابل آراء غربی در این زمینه را دارد، استنباط نموده و عرضه دارد. البته با توجه و تذکر به این امر که نگارنده، نظر به اختلاف منشأ و سیر علم و اندیشه در شرق و غرب، به علم و عمد از این احتراز دارد که، به صرف تشابه ظاهری، آراء یک متفکر اسلامی را با افکار یک دانشمند غربی یکسان قرار دهد و آن طوری که متأسفانه متداول است به نتیجه گیری های باطل و گمراه کننده برسد.
4. سوره النحل، آیه 36: «و لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدی الله و منهم من حقت علیه الضلاله...».
5. سوره ی یوسف، آیه 37 و 38: «انی ترکت مله قوم لایومنون بالله و هم بالاخره هم کافرون. و انبعت مله آبائی ابراهیم و اسحق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیء...».
6. فارابی به تفصیل و تصریح، تعریفی از امت به دست نمی دهد. تعریف مذکور در متن از مجموع آنچه فارابی راجع به امت ذکر کرده است، استنباط گشته است.
هسته ی اصلی این تعریف را تعبیری که فارابی به موازات تعبیر قرآن از ملت نموده است، تشکیل می دهد. بنا به تصریح قرآن، قوم نیز می تواند صاحب ملت باشد. (چنان که در آیه ی فوق الذکر «مله قوم» آمده است). فارابی به جای «قوم»، کلمه ی «امت» را گذاشته است و از نظرِ وی، امت است که دارای ملت است:
«ان نقلت المله من امه کانت لها تلک المله الی امه لم تکن لها مله...». (کتاب الحروف، بیروت، 1970 ص 154)،
از طرف دیگر در موارد مختلف امت را دارای قشرهای متفاوت، یعنی عوام، جمهور، خواص، فلاسفه، متکلمین، فقهاء، صاحبان حرف و صنایع، صاحبان علوم مربوط به زبان و ادب و غیره می شمرد و از ویژگی های هر امتی، زبان مخصوص به آن امت را با تأکید یاد می کند. از تمام این خصوصیات به خوبی و روشنی به دست می آید که مراد وی از امت، قوم به معنی افراد پراکنده ی یک گروهی از مردم نبوده است، بلکه مجموع افراد قوم از نظر هم زیستی و پیوند و احتیاج متقابل آنان به یکدیگر مراد است، به خصوص که در تعریف ملت (رجوع شود به پاورقی بعدی) به جای امت صاحب ملت، «جمع» را نیز صاحب ملت می نامد.
7. تعریفی که فارابی در کتاب «المله» (بیروت 1968، ص 44، چاپ شده در مجموعه ای به تحقیق محسن مهدی) از این اصطلاح به دست می دهد، عبارت است از: «المله هی آراء و افعال مقدره مقیده بشرائط یرسمها للجمع رئیسهم الاول، یلتمس ان ینال باستعمالهم لها غرضاً له فیهم او بهم محدوداً. و الجمع ربما کان عشیره (و ربما کان) مدینه اوصقعا، (و ربما کان) امه عظیمه، (و ربما کان) امماً کثیره...» در تمام کتاب الحروف و سایر کتب فارابی نیز ملت به همین معنی آمده است.
اساساً ملت به معنی گروه مردم و یا مجموعه ی افراد یک کشور (Nation) در زبان اصیل عربی وجود ندارد. حتی در کتاب لغت معاصری مثل المنجد، «المله» فقط به معنی «الطریقه او الشریعه فی الدین» آمده است. اگر در متون عربی جدید و معاصر، ملت به معنی Nation بیاید از معانی دخیل است، نه اصیل. عدم توجه به این امر باعث شده است که متأسفانه پاره ای از ارباب دانش، کلمه ی ملت در کتب فارابی را به معنی مجموعه ی افراد یک کشور گرفته، و در تحقیقات خویش درباره ی فارابی به نتایج بسیار گمراه کننده ای برسند.
8. مضافاً بر اینکه توضیحات مذکور در پاورقی ها، درستی و حتی لزوم چنین انتخابی را برای بازگویی دانش نیاکان به زبان امروز نشان می دهد.
9. این سه اصل به روشنی از عبارات ذیل به دست می آید:
«و الانسان اذا خلا من اول ما یفطر، ینهض و یتحرک نحو الشیء الذی تکون حرکته الیه اسهل علیه بالفطره و علی النوع الذی تکون به حرکته اسهل علیه، فتنهض نفسه الی ان یعلم او یفکر او یتصور او یتخیل او یتعقل کل ما کان استعداده له بالفطره اشد و اکثر - فان هذا هو الاسهل علیه - و یحرک جسمه و اعضاءه الی حیث تحرکه و علی النوع الذی استعداده بالفطره له اشد و اکثر و اکمل فان هذا ایضاً هو الاسهل علیه». (کتاب الحروف، ص 135)
چنانچه مشاهده می شود، فارابی در این عبارات کوتاه هسته ی تمام نظریه ی خود را در مورد پیدایش و سیر امور معنوی، از زبان گرفته تا علوم و معارف و خلقیات و اخلاقیات، و نیز درباره ی پیدایش و سیر حرفه ها و صنایع و عادات و رسوم زندگی بیان می کند و در مباحث بعدی به تفصیل چگونگی آن می پردازد.
10. «و هذه جمیعاً هی المعارف العامیه و أول مایحدثون و یکونون هؤلاء فانهم یکونون فی مسکن و بلد محدود، و یفطرون علی صور و خلق فی بدانهم محدوده، و تکون ابدانهم علی کیفیه و امزجه محدوده، و تکون انفسهم معده و مسدده نحو معارف و تصورات و تخیلات بمقادیر محدوده فی الکمیه و الکیفیه». (کتاب الحروف، ص 134-135)
11. «و اذا کرر فعل شیء من نوع واحد مراراً کثیره حدثت له ملکه اعتیادیه، اما خلقیه او صناعیه». (کتاب الحروف، ص 135)
12. پیدایش زبان را براساس احتیاج به اظهار آنچه در «ضمیر افراد انسان» است، توجیه می کند. این امر ابتدا به اشارات و «دلالات» صورت می گیرد و رفته رفته به صوت و ساختن حروف و کلمات و جملات و سرانجام به تحقق «زبان امه» می رسد (رجوع شود به کتاب الحروف، صفحات 135 تا 138 و در مورد تکمیل زبان و علوم مربوط به آن، به صفحات 139 تا 142).
13. «و یکون ذلک اولاً لما عرفوه ببادی (الرأی) المشترک و مایحس من الامور التی هی محسوسات مشترکه...». (مرجع نامبرده، ص 138)
14. مرجع نامبرده ص 138
15. فکر درباره ی علل مشهودات و محسوسات تازه در مراحل آخری دوره ی تکامل دانش انسانی به وجود می آید: «فاذا استوفیت الصنایع العملیه و سائر الصنایع العامیه التی ذکرناها... فینشأ من یبحث عن علل هذه الاشیاء». (ص 150 از مرجع نامبرده)
16. تفصیل آن در صفحات 139 تا 141 از مرجع نامبرده.
17. «... فیبتدی حین ذلک فی ان تحدث الخطبیه...» (مرجع بالا، ص 141)
18. دو صنعت خطابه و شعر اغلب در سایه ی یکدیگر و به کمک متقابل رشد و نمو می کنند. از این رو فارابی پس از توضیحات خود در صفحات 140 تا 141 عبارت بالا را این طور تکمیل می کند: «فیبتدی حین ذلک فی ان تحدث الخطبیه اولاً ثم الشریعه قلیلاً قلیلاً».
19. مرجع نامبرده، صفحات 142 تا 148. جامعه ی فارابی در این مرحله از تکامل، دارای این خصوصیات است:
«فتحصل عندهم خمس صنایع: 1- صناعه الخطابه و 2- صناعه الشعر و 3- القوه علی حفظ اخبارهم و أشعارهم و روایتها و 4- صناعه علم لسانهم و 5- صناعه الکتابه». (ص 148).
20. «فالمعتنون بها (یعنی به امور پنج گانه ی مذکور) یعدون اذن مع الجمهور».
21. این معنی را فارابی با تعابیر مختلف ذکر می کند «و علی هذا المثال یکون رئیس الجمهور و مدبر امورهم فیما یستعملهم فیه من الصنایع العملیه و فیما یحفظ علیهم صنایعهم... فهو ایضاً منهم.» به عبارت دیگر: «فاذن رؤساء الجمهور الذین هکذا هم من الجمهور أیضاً» و به آخرین تعبیر: «فاذن ملوک الجمهور هم أیضاً من الجمهور». (ص 149)
22. این معنی را فارابی در دنباله ی آنچه در پاورقی 4 صفحه ی 12 مذکور شد، چنین بیان می کند:
«... فینشأ من یبحث عن علل هذا الاشیاء... عند مراجعته الطرق الخطبیه لأنها هی الطرق القیاسیه التی یشعرون بها اولاً فیحدث الفحص عن الامور التعالیمیه و عن الطبیعیه» (مرجع بالا، ص 150).
23. سیر اندیشه را در این مراحل، فارابی چنین بیان می کند:
«و لا یزال الناظرون فیها یستعملون الطرق الخطبیه فتختلف بینهم الآراء و المذاهب... فیحتاج کل واحد اذا روجع فیما یراه مراجعه معانده ان یوثق ما یستعمله من الطرق و یتحری ان یحعلها بحیث لاتعاند او یعسر عنادها و لا یزالون یجتهدون و یختبرون الأوثق الی ان یقفوا علی الطرق الجدلیه بعد زمان؛ و تتمیز لهم الطرق الجدلیه من الطرق السوفسطائیه... و لأن السوفسطائیه تشبه الجدلیه...». (مرجع بالا، صفحات 150 تا 151)
24. «و لا تزال هکذا الی ان تصیر الحال فی الفلسفه الی ما کانت علیه فی زمن افلاطون». (مرجع نامبرده، ص 151)
25. «ثم یتداول ذلک الی ان یستقر الأمر علی ما استقر علیه ایام ارسطوطالیس فیتناهی النظر العلمی و تمیز الطرق کلها و تکمل الفلسفه النظریه و العامیه الکلیه». (مرجع نامبرده ص 151 تا 152)
26. «فاذا وضعت النوامیس فی هذین الصنفین (منظور دو صنف نظری و عملی است) و انضاف الیها الطرق التی بها یقنع و یعلم و یؤدب الجمهور، فقد حصلت المله التی بها علم الجمهور و اُدبوا و اخذوا بکل ماینالون به السعاده.» (ص 152 از مرجع نامبرده).
27. این تقسیم بندی از تفصیلات فارابی در صفحات 153 به بعد از مرجع بالا استنباط گشته است.
28. اجمال این برخورد را فارابی به بیان ذیل تعبیر می کند و در عین حال به جدایی و دوتایی فلسفه (به انواع مختلف آن) و ملت به اشکال متفاوت آن، تصریح می نماید:
«و أما ان نقلت المله من امه کانت لها تلک المله، الی امه لم تکن لها مله، او اخذت مله کانت لامه فاصلحت فزید فیها او انقص منها او غیرت تغییراً آخر فجعلت لامه اخری فادبوا بها و علموها و دبروا بها، امکن ان تحدث المله فیهم قبل ان تحصل الفلسفه و قبل ان یحصل الجدل و السوفسطائیه؛ و الفلسفه (التی) لم تحدث فیهم عن قرائحهم ولکن نقلت الیهم عن قوم آخرین کانت هذه فیهم قبل ذلک، امکن ان تحدث فیهم بعد المله المنقوله الیهم». (مرجع نامبرده، ص 152)
29. اصطلاحات «زیربنا» و «روبنا» متخذ از تصریحات فارابی به جدایی فلسفه و ملت و (در عین حال) به اتکاء ملت بر فلسفه، به صورت مختلف آن است رجوع شود به تعبیر مذکور در پاورقی قبلی و تفصیلات بعدی در صفحات 155 به بعد از مرجع بالا.
30. صور مختلف این برخوردها را فارابی به تفصیل طی صفحات 155 تا 161 کتاب الحروف بیان می کند. آنچه بسیار حایز اهمیت است اندیشه ی درباره ی تمام اشکال ممکن الوقوع، با پیش گویی در مورد نتایج حاصل از آن است. باریک بینی و دقایقی که فارابی ضمن صفحات کوتاهی ارائه می دهد، هنوز هم می تواند برای دنیای دانش، به خصوص مسئولان امور علمی، فرهنگی و معنوی ایران، آموزنده باشد.
دانش پژوه، محمد تقی، (1390)، فارابی شناسی (گزیده مقالات) به اهتمام میثم کرمی، تهران، مؤسسه انتشارات حکمت، چاپ اول