کلیدواژه ها:
دوران گذار، قدرت های نوظهور، چین، بریکسچکیده
قدرت یابی قدرت های نوظهور، موضوع اصلی مناظره های نظری سال های اخیر در هر دو سطح منطقه ای و جهانی بوده است. بریک و یا بریکس، عناوین و سرواژه های مختلفی هستند که در اشاره به گروه بندی کشورهای برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی کاربست یافته اند. با توجه به اهمیت فزاینده قدرت های نوظهور در دوران گذار نظام بین الملل، واکاوی وبررسی مشخصه ها، چشم اندازها و آثار جهانی قدرت یابی آنها می تواند فهم و شناخت ما را از نظام بین الملل در حال تحول، ژرف تر سازد. نگارندگان در پاسخ به پرسشی پیرامون نقش قدرت های نوظهور در دوران گذار نظام بین الملل، به ارزیابی این فرضیه پرداخته اند که «قدرت نوظهور، نقش تعیین کننده ای در شکل دهی به ساختار قدرت نظام بین الملل پسا انتقالی ایفا می نمایند.» بر مبنای نتایج و یافته های پژوهشی مقاله حاضر، قدرت های نوظهور به رغم موانع و چالش های ملی، منطقه ای و بین المللی موجود، از طریق هویت سازی بین المللی و زمینه سازی برای جابه جایی تدریجی قدرت و باز توزیع نقش و نفوذ، از جایگاه برجسته ای در اقتصاد و سیاست جهانی برخوردار می شوند.کلیدواژه ها:
قدرت های نوظهور، بریکس، نظام بین الملل، اقتصاد بین الملل، سیاست بین المللمقدمه
پیدایی قدرت های نوظهور، یکی از مختصات و مشخصه های مهم چشم انداز بین المللی روزگار جدید است. باز خیزی چین، هند و برزیل و بازگشت روسیه به صحنه بین المللی، سرمشق های ژنوپولیتیکی سیاست جهانی را متغیر ساخته و در سیاست گذاری بین المللی همه بازیگران نظم بین الملل، بازتاب یافته است. قدرت های نوظهور که در ادبیات اقتصاد و سیاست بین الملل عمدتاً در قالب گروه بندی «بریک» (برزیل، روسیه، هند و چین) و «بریکس»(برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) شهرت یافته اند، امروزه یکی از موضوع های اصلی مناظره های نظری را در سطوح و جهانی تشکیل می دهند. با توجه به آثار این گروه بندی بر نظام بین الملل دوره انتقالی، واکاوی ماهیت، افق ها و پیامدهای بین المللی قدرت یابی آن ضرورتی تردید ناپذیر بوده و می تواند به فهم و شناخت جهان آینده و اتخاذ سیاست ها و تدوین راهبردهای مناسب مدد رساند.مقاله حاضر با بازخوانی و بررسی ادبیات موجود پیرامون بریکس، به عنوان نماد قدرت های نوظهور و تحلیل مختصات، چشم اندازها، چالش ها و جایگاه بین المللی این گروه بندی، تلاش دارد تا با بهره جستن از روش های تحلیلی و شیوه نسبت سنجی، به ارزیابی نسبت معنادار و متقابل میان «قدرت های نوظهور» و «نظام بین الملل انتقالی»، به عنوان دو متغیر مستقل و وابسته بپردازد. نگارندگان در این زمینه و در پاسخ به این پرسش که قدرت های نوظهور چه نقشی در نظام بین الملل انتقالی ایفا می نمایند؟ به ارزیابی این فرضیه پرداخته اند که «قدرت های نوظهور، به عنوان پدیده نظام بین الملل دوره انتقالی، بر ساختار قدرت در نظام بین الملل پسا انتقالی اثر خواهند گذشت.»
بر مبنای یافته های این مقاله، قدرت های نوظهور هنوز در آغاز فرایند قدرت یابی قرار داشته و به رغم موانع و چالش های ملی، منطقه ای و بین المللی موجود، اینک فرایند هویت سازی بین المللی را طی می نمایند که فرجام آن، نقش آفرینی در اقتصاد و سیاست جهانی از مجرای باز توزیع نقش، نفوذ و قدرت در حوزه های مختلف نظام بین الملل خواهد بود از این رو، یکی از آثار قدرت یابی بازیگران جدید، طرح موضوع جابجایی و یا چرخش قدرت و نسبت میان قدرت های سنتی و قدرت های نوظهور در این رهگذر است.
روشن نبودن نوع و ماهیت بازیگری دو گروه بندی قدرت های سنتی و نوظهور در دوره انتقالی نظام بین الملل، سبب شده است تا موازنه قدرت بین دو طیف قدرت در جهان، تا آینده قابل پیش بینی نامتوازن باشد؛ اما هر دو گروه بندی با رقابت فشرده با یکدیگر، به مدیریت روابط خارجی خود در شرایط ابهام پرداخته اند. به نظر می رسد قدرت های نوظهور، با تداوم رشد اقتصادی، حوزه نفوذ و قدرت چانه زنی و تصمیم سازی و بازیگری خود در نظام بین الملل را افزایش داده و به تدریج به مرکزی اثرگذار در سیاست و اقتصاد بین الملل تبدیل می شوند.
از این رو، اگر چه قدرت یابی قدرت های نوظهور به گسست بنیادی در نظام بین الملل موجود منجر نشده است، اما تردیدی نیست که منافع و جهان بینی های متفاوت بازیگران غیر غربی در مقام مولفه جدید محیط بین المللی، می تواند تغییراتی را در آرایش و سرشت سیاست جهانی پدید آورد. تحرکات بین المللی قدرت های مزبور، گویای این واقعیت است که اعضای این گروه بندی متناسب با شرایط نظام بین الملل و موقعیت خود در آن، از طیفی از گزینه ها یعنی از همگرایی تا واگرایی پیروی می نمایند؛ اما هویت بین المللی و سمت و سوی آینده آنها در چگونگی شکل دهی به نظم بین المللی نقش آفرین خواهد بود. مفهوم شناسی قدرت های نوظهور، ماهیت منطقه ای قدرت های نوظهور، مختصات، چالش ها و چشم اندازهای بریکس، نسبت قدرت های سنتی و قدرت های نوظهور و جمع بندی پایانی گفتارهای اصلی این مقاله را تشکیل می دهند.
1. مفهوم شناسی قدرت های نوظهور
یکی از مشخصه های نظام بین الملل دوره انتقالی، پیدایی بازیگران جدید و طرح موضوع جابجایی قدرت جهانی بوده است. این موضوع به ویژه از آغاز سده بیست و یکم و با قدرت نمایی بازیگران منطقه ای و بین المللی نوظهور، در کانون توجهات و ناملات نظری سیاست جهانی قرار گرفت. از این بازیگران در ادبیات روابط بین الملل با عناوین و تعابیر مختلفی یاد شده است. قدرت های محوری،(1) قدرت های منطقه ای،(2) قدرت های میانه(3) و قدرت های نوظهور،(4) از آن جمله اند. به رغم تعدد مفهومی عناوین قدرت ها در سلسله مراتب قدرت جهانی، به نظر می رسد تعبیر قدرت های نوظهور از بسامد گسترده تری برخوردار شده است Flemes, 2010).تحلیل ماهیت و فرایند قدرت یابی قدرت های نوظهور و دیدگاه ها و سیاست های قدرت های سنتی در قبال آنها، از رهیافت ها و سنت های نظری رایج در روابط بین الملل اثر پذیرفته است. سنت رئالیستی از راهبرد تقابل جویانه جانبداری نموده و سنت لیبرالی، به راهبرد تعامل جویانه در این زمینه اقبال نشان داده است. رئالیست ها قدرت یابی این قدرت ها را در قالب آموزه های سیاست قدرت محور بررسی نموده و خواهان اتخاذ سیاست های موازنه قدرت و مهار در مواجهه با آن ها می باشند. به باور این طیف، قدرت های نوظهور با ارزش ها و هنجارهای بنیادی غربی همسوئی تام و تمامی ندارند و باید تا پیش از پذیرش این هنجارها در حاشیه نظام حکمرانی جهانی باقی بمانند. رهیافت لیبرالی اما قدرت های نوظهور را بازیگرانی تلقی می نماید که به میانجی وابستگی متقابل و تقسیم کار بین المللی اقتصادی و تجاری با قدرت های سنتی، پیوسته بوده و تمایلی به زوال نظم اقتصادی موجود ندارند و تعامل با آنها به نهادینه سازی نظم موجود می انجامد. دیدگاهی دیگر بر لزوم تعامل و همگرایی قدرت های نوظهور در حکمرانی جهانی،(5) برای تبدیل آنها به «سهامداران مسئول»(6) تأکید می کند (Ikenberry, 2008).
مفهوم قدرت اگر چه مهم ترین مضمون سنت رئالیستی به شمار می رود، اما دیگر رهیافت ها و سنت های نظری روابط بین الملل نیز با ابتناء به این مفهوم، به تفسیر نظام بین الملل پرداخته اند. پایان جنگ سرد، برداشت از قدرت در نظام بین الملل را متحول ساخته و قدرت های منطقه ای از استقلال عمل بیشتر و نقش برجسته تری در سیاست بین الملل برخوردار شدند. به عبارت دیگر، پایان نظام دوقطبی و رقابت ابرقدرت ها، حوزه مانور قدرت های منطقه ای را افزایش داده و با ابتناء به خلاء قدرت در مناطق مهم جهانی، زمینه را برای نقش آفرینی بازیگران منطقه ای در شکل دهی به آرایش سیاسی و باز توزیع نقش ها و باز تعریف جایگاه ها فراهم آورد.
در این چهارچوب تحلیلی، دولت ها در مقام واحدهای اصلی تشکیل دهنده نظام بین الملل، متناسب با مولفه ها و ظرفیت های مادی و معنایی خود در سلسله مراتب جهانی قدرت، به انواع مختلفی تقسیم شده اند. «قدرت جهانی»،(7) «قدرت بزرگ»،(8) «قدرت منطقه ای»(9) «قدرت میانه»(10) از آن جمله اند. «قدرت نوظهور» اما اصطلاحی است که به رغم بسامد گسترده در ادبیات سیاست و اقتصاد بین الملل، هنوز از صورت بندی مفهومی جامعی برخوردار نشده است. با وجود این که نقش آفرینی منطقه ای و بین المللی قدرت های نوظهور، آنها را به واقعیت شاخص اقتصاد و سیاست بین الملل تبدیل نموده است، اما فرایند محور بودن پیدایش و ابهام در فرجام و آرایش قطعی آنها در این زمینه منشاء اثر بوده است. به همین دلیل است که هنوز درباره نام گذاری این قدرت ها اجماعی پدید نیامده است (Renard, 2010).
بدینسان فقدان چهارچوب تحلیلی روشن، سبب شده است تا نظریه پردازان روابط بین الملل به تعمیم مفاهیم، یافته ها و آموزه های سنت نظری دوران جنگ سرد؛ برای مطالعه قدرت های در حال ظهور بپردازند. همسان شمردن قدرت های نوظهور با مفهوم سنتی قدرت های میانه که عمدتاً در حوزه اقتصاد سیاسی بین الملل افاده معنا می نمود، از این نکته حکایت دارد. در گذشته از تعبیر قدرت های میانه برای توصیف موقعیت کشورهایی نظیر کانادا، استرالیا و دولت های اسکاندیناوی استفاده می شد. تفاوت قدرت های میانه با قدرت های نوظهور، در این نکته نهفته است که رفتار بین المللی و مواضع سیاست خارجی قدرت های میانه به حفظ وضع موجود و ثبات نظم جهانی معطوف بود؛ زیرا این قدرت ها بخشی از نظم جاری به شمار می آمدند.(Schoeman, 2000).
اگر چه مفهوم قدرت میانه برخی از سویه های قدرت های نوظهور را تبیین می نماید، اما پرتو کاملی بر همه ی مشخصه های آنها نمی افکند. از این حیث، چهارچوب های مفهومی و تحلیلی سنتی برای مطالعه قدرت های نوظهور، نابسنده و نامناسب می نمایند. این کاستی سبب شده است تا تحلیل گران سیاست بین الملل، از هر دو اصطلاح قدرت های میانه و قدرت های منطقه ای برای توصیف ویژگی های قدرت های مزبور سود جویند. نکته در خور توجه دیگر این است که نسبت معناداری میان قدرت های میانه با قدرت های منطقه ای به چشم نمی خورد؛ به ویژه آن که در دوره جنگ سرد، قدرت های میانه جایگاه خاصی در گروه بندی های منطقه ای نداشتند.(Cox and Sinclair, 1996).
«قدرت منطقه ای» اصطلاح رایج رئالیست ها در دوره جنگ سرد بود. با وجود بسامد قدرت منطقه ای در ادبیات سیاست جهانی، در تعریف مختصات این قدرت ها نیز اجماعی وجود ندارد. در دوره پس از پایان جنگ سرد، مفاهیم و اصطلاحات روابط بین الملل باز تعریف شدند. چنان که رهیافت سازه انگارانه ابعاد جدیدی مانند توانمندی های اجتماعی، فرهنگی و تاریخی را برای فهم مفهوم قدرت منطقه ای مورد توجه قرار داد. در این فضای نوپدید، بسیاری از تحلیل گران بیش از آن که به قیاس قدرت های در حال ظهور با قدرت های میانه بپردازند، به سنجش این مفهوم با قدرت های منطقه ای گرایش نشان داده و قدرت های نوظهور و یا در حال ظهور را نیز قدرت های منطقه ای به شمار آوردند. بر مبنای مطالعات انجام شده افزون بر اعضای بریکس، جمهوری اسلامی ایران، مکزیک، نیجریه، مصر، ترکیه، پاکستان، بنگلادش، کره جنوبی، ویتنام، اندونزی، مالزی و فیلیپین، در رده های بعدی فهرست قدرت های در حال ظهور قرار دارند (Nolte, 2010).
با توجه به ملاحظات پیش گفته، به رغم تبدیل موضوع قدرت های نوظهور به موضوع مناظره های نظری، هنوز صورت بندی مفهومی تمام عیاری در این زمینه ارائه نشده و در غیاب رهیافت نظری بدیل، پژوهش ها و تفسیرهای موجود عمدتاً از مفاهیم و چهارچوب های تحلیلی سنتی نظام بین الملل، اثر و الهام پذیرفته اند وانگهی به نظر می رسد. قدرت های سنتی با اشاعه این نظریه پردازی، تلاش دارند تا در شکل دهی به هویت بین المللی قدرت های نوظهور، نقش آفرین باشند (Young, 2010).
2. ماهیت منطقه ای قدرت های نوظهور
یکی از مختصات دوران انتقالی نظام بین الملل، بر قراری نسبت تازه میان دو حوزه منطقه ای و جهانی است. در این رهگذر، گرایش به منطقه گرایی و اشاعه نهادها و سازمان های منطقه ای، از ویژگی های بارز دوره انتقالی حاکم بر روابط بین الملل محسوب می شود. این تحول موجب شده است تا مفهوم منطقه نقش شاخصی در شکل دهی به نظم جهانی آینده بر عهده گیرد و قدرت های نوظهور، سیاست منطقه ای را به درآمدی برای پیشبرد سیاست بین المللی خود تبدیل سازند. رواج اصطلاحات و تعابیری مانند «جهان مناطق»(11) و «نظم جهانی چند منطقه ی»(12) در ادبیات روابط بین الملل، از این روند حکایت دارد (katzenstein, 2005; Hurrell, 2007).افزون بر نقش منطقه گرایی،(13) همگرایی منطقه ای(14) و به طور کلی «امر منطقه ای»،(15) مفری برای قدرت نمایی قدرت های در حال ظهور به شمار می رود و مفهوم قدرت در حال ظهور، پیوند ژرف و معناداری با مفهوم منطقه یافته است. موقعیت منطقه ای و منطقه به مثابه سکوی پرش و نخستین نماد قدرت نمایی این قدرت ها، سبب شده است تا قدرت های در حال ظهور، همزمان قدرت منطقه ای نیز قلمداد شوند. نظر به این که فرایند منطقه گرایی یکی از مشخصه های مهم روابط بین الملل معاصر به حساب می آید، قدرت های در حال ظهور هم نسبت استواری با این فرایند یافته و در صدد بر آمده اند تا از امکانات منطقه گرایی برای ارتقاء جایگاه و بازیگری بین المللی خود سود جویند (Nolte, 2010).
در این معنا منطقه گرایی و جهان گرایی(16) به دو فرایند همزمان و مکمل در مسیر قدرت یابی قدرت های نوظهور تبدیل شده و «هویت منطقه ای»، نقطه عزیمت «هویت جهانی» آنها محسوب می شود. به بیان دیگر، منطقه نقطه عزیمت قدرت نمایی جهانی این قدرت ها به شمار می آید. با توجه به نقش دوران ساز مناطق جغرافیایی در تحول و دگردیسی نظام بین الملل و شکل دهی به نظم چند منطقه ای آینده، قدرت های نوظهور مناطق پیرامونی خود را حوزه نفوذ و فرافکنی قدرت تلقی می نمایند.
یکی دیگر از مختصات منطقه گرایی این دوران، چرخش تاریخی در نقش قاره آسیا در معادلات اقتصادی و سیاسی جهانی است. تعلق مهم ترین قدرت های نوظهور به این حوزه، جابجایی ژئوپولیتیک مرکز جاذبه قدرت جهانی از اقیانوس اطلس به اقیانوس آرام و تبدیل قاره کهن به قدرت اقتصادی و بازیگر سیاسی تراز اول نظام بین الملل، سبب شده است تا تعبیر تبدیل سده بیست و یکم به «سده آسیایی» در ادبیات سیاست و اقتصاد بین الملل این دوران، رواج گسترده ای یابد (shaw, cooper and antkiewicz, 2007).
در این چشم انداز، چین خود را قدرت شاخص آسیا تلقی کرده و به بازیگری در حوزه پیرامونی و نظام بین الملل چشم دوخته است؛ روسیه به احیای پیوندهای خود با حوزه شوروی پیشین می اندیشد. سازمان همکاری شانگهای(17) از این حیث حائز اهمیت بوده و به ابزاری برای ارتباط نهادی روسیه، چین و کشورهای آسیای مرکزی تبدیل شده است. در عین حال، فرایند قدرت نمایی منطقه ای و چیرگی این قدرت ها بر مناطق جغرافیایی پیرامونی، چالش برانگیز می نماید. روابط قدرت های نوظهور میان دو گزینه رقابت و همکاری در نوسان بوده و نوعی «رقابت توام با همکاری» و یا «همکاری توام با رقابت»، بر روابط میان آنها سایه افکنده است. همزمان چالش های همگرایی منطقه ای، این قدرت ها را از امکان پیشبرد تمام عیار اهداف بین المللی خود باز می دارد.
اگر چه چین به آسیای شرقی چین محور، هند به اقیانوس جنوبی هندمحور، روسیه به قفقاز و آسیای مرکزی روسیه محور و برزیل به آمریکای جنوبی برزیل محور و آفریقای جنوبی به حوزه اقیانوس سیاه چشم دوخته اند، اما هر یک با موانع و چالش های مهمی در تحقق بخشیدن به این اهداف مواجه هستند. چنان که هند نیز علاوه بر موضوع روابط رقابتی با چین، در احاطه همسایگان چالش برانگیزی مانند افغانستان و پاکستان قرار دارد. برزیل نیز هنوز نتوانسته است مدیریت معادلات قدرت در آمریکای جنوبی را بر عهده گیرد. این امر سبب شده است تا گرایش این قدرت ها بین اهداف منطقه ای و جهانی نوسان یافته و در غیاب منطقه با ائتلاف سازی های فرامنطقه ای، به پی جویی اهداف بین المللی خود روی آورند. بدین ترتیب، اولین چالش مهم بریکس رخ نموده و ظرفیت های این گروه بندی در بوته آزمون قرار گرفته است. محدودیت های هر یک از کشورهای عضو بریکس در عبور از تنگناهای منطقه ای خود، بر میزان نقش آفرینی مجموعه قدرت های نوظهور بر مدیریت نظام بین الملل پسا انتقالی موثر است.
از طرف دیگر، در مجموع قدرت های در حال ظهور، جملگی به جهان جنوب و کشورهای در حال توسعه یعنی حوزه ها و مناطق جغرافیایی غیر غربی تعلق دارند. به رغم این تعلق هویتی بریکس، اما بر خلاف تعابیر سنتی پیش گفته معنای خود را از سنت جغرافیایی اخذ ننموده است. به همین سبب به تعبیر برخی پژوهشگران، تداوم این روند موجب خواهد شد تا مفاهیم «جهان سوم» و «جنوب جهانی» نیز بلاموضوع شوند؛ زیرا در این شرایط قدرت های نوظهور با باز تعریف مفاهیم مزبور، ساختار نظام بین الملل را تحت تأثیر قرار خواهد داد (Hurrell and Sandeep, 2012).
روابط بین «جنوب در حال ظهور» و «جنوب در حال توسعه»، در سال های اخیر تغییراتی را شاهد بوده است و در صورت «شمالی شدن» و همگرایی این قدرت ها با مقتضیات نظم بین المللی موجود، این تحول می تواند بر پیوندهای پیشین آنها با این مناطق اثر گذارد؛ اما پیوند با این حوزه ها و همکاری جنوب- جنوب، موجب می شود تا قدرت های نوظهور، افزون بر اهداف اقتصادیی و تجاری، از همگرایی سیاسی با این حوزه برای پیشبرد اهداف بین المللی و ارتقاء موقعیت خود در نهادهای اقتصادی و سیاسی جهانی سود جویند. این پیوندهای اقتصادی به قدرت های نوظهور امکان نفوذ در حوزه جنوب را بخشیده و موجب شده است تا آنها همزمان از این پیوندها برای جلب حمایت های سیاسی این حوزه در بحران ها و منازعات بین المللی بهره مند شوند. همکاری قدرت های نوظهور با کشورها و مناطق جنوب در حوزه اقتصادی، با اعطای کمک های توسعه ای در قالب وام و اعتبار و سرمایه گذاری خارجی مستقیم نیز افزایش یافته است. به هر روی تعریف نسبت میان بریکس و جنوب در حال توسعه با توجه به نوع رابطه آن با شمال و نظم جهانی موجود، موضوع مهم دیگری است که ظرفیت و میزان اثرگذاری این نهاد را بر نظام بین الملل به نمایش می گذارد.
3. مختصات، چالش ها و چشم اندازهای بریکس
چنان که اشاره شد پیدایش قدرت های نوظهور یکی از مشخصه های مهم چشم انداز نظام بین الملل معاصر است. قدرت های مزبور که عمدتاً در قالب بریک، بریکس و یا بریکسام گروه بندی شده اند، بازتاب تحولات دوران ساز نظام بین الملل بوده و هم بر سرشت و سرنوشت آن اثر تعیین کننده ای بر جای نهاده است. سرواژه بریک به عنوان نام اختصاری قدرت های نوظهور، نخستین بار در سال های نخست سده جاری از سوی نهادهای مطالعاتی بانکداران سرمایه گذار و در اشاره به اقتصادها و بازارهای در حال ظهور در حوزه سرمایه گذاری یعنی برزیل، روسیه، هند و چین طرح شد و در پی آن از رواج گسترده ای در گفتمان اقتصاد سیاسی بین الملل برخوردار شد (Wilson and Purushothaman, 2003).این اصطلاح از سال 2009، یعنی همزمان با برگزاری نخستین اجلاس سران کشورهای بریکس در روسیه، علاوه بر معنای اقتصادی از ماهیتی سیاسی نیز برخوردار شده و وارد ادبیات روابط بین الملل و سیاست جهانی شد. بریکس با برخورداری از 25 درصد سرزمین و 40 درصد جمعیت، حدود 5/ 14 درصد تولید ناخالص داخلی و 8/ 12درصد تجارت جهانی را در اختیار دارد و پیش بینی می شود تا 2050، بازیگر اقتصادی مهم جهان را تشکیل دهد. از سوی دیگر ممکن است با پیوستن برخی از بازیگران منطقه ای و کشورهای دیگر به این مجموعه، گروه بندی قدرت نوظهور تقویت شده و از موقعیت برتری برخوردار شود. (Ladwig, 2012)
شایان توجه است که اگر چه اقتصاد تنها مولفه قدرت یابی قدرت های منطقه ای و جهانی نبوده است، اما در پیدایی و نقش آفرینی قدرت های در حال ظهور نقش شاخصی بر عهده داشته است. مفهوم پردازی اولیه این قدرت ها در قالب اصطلاحاتی نظیر «اقتصادهای در حال ظهور» و یا «بازارهای در حال ظهور» نیز از همین ویژگی اثر پذیرفته بود. به همین دلیل در تحلیل های موجود، قدرت های نوظهور عمدتا با معیارهای اقتصادی سنجیده می شوند. توسعه صنعتی و فناورانه، نرخ رشد اقتصادی، میزان تولید ناخالص داخلی، نرخ درآمد سرانه، برخورداری از سهم شاخص در بازار تولید کالا و خدمات و نقش آفرینی در عرصه تجارت منطقه ای و جهانی، از جمله این معیارها می باشند(Paraghan and Lazaroiu, 2011).
به این گروه از معیارها باید شاخص هایی نظیر ظرفیت تولید علم، ضریب توسعه انسانی، نهادینه شدن تحقیق و توسعه در ساختار برنامه ریزی ملی، دستیابی به نرخ رشد دو رقمی درتولید گروهی از محصولات با فن آوری بالا را نیز اضافه کرد. از سوی دیگر، قدرت های نوظهور از فرایند جهانی شدن اقتصاد و تحولات نظام بین الملل در دوره پساجنگ سرد نیز اثر پذیرفته و با دستیابی به امکانات منطقه ای و جهانی جدید، به یکی از مولفه های مهم اقتصاد جهانی تبدیل شده اند. رشد اقتصادی و افزایش سهم این قدرت ها از صادرات و واردات جهانی، آنها را به رده ده اقتصاد برتر جهان ارتقاء بخشیده است؛ به نحوی که اینک در ادبیات اقتصاد جهانی، از بریکس به عنوان گروه بندی اقتصادی دوم جهانی در برابر گروه هفت کشور صنعتی جهان غرب، سخن رانده می شود (Subacchi, 2008).
در این رده بندی چین در رده دوم، هند در رده چهارم، روسیه در رده ششم و برزیل در رده هفتم اقتصاد جهانی قرار گرفته اند. بریکس همزمان فرایند مبادلات تجاری درون گروهی میان کشورهای عضو را نیز افزایش داده است. دولت های عضو این گروه بندی درصددند تا سال 2015، تجارت درون گروهی خود را از 230 میلیارد دلار به 500 میلیارد دلار افزایش دهند. این هدف گذاری به تدریج در روابط اقتصادی و تجاری دولت های بریکس با یکدیگر بازتاب یافته است. جایگزینی چین به جای آمریکا به عنوان مهم ترین شریک تجاری برزیل، از این فرایند حکایت دارد (Roberts, 2011).
نگاهی گذرا به موقعیت کشورهای عضو بریکس، روشنگر مختصات، جایگاه و چشم انداز آینده این گروه بندی نوظهور در اقتصاد و سیاست جهانی است. چین مهم ترین بازیگر بریکس محسوب شده و این گروه بندی، سرشتی چین محور دارد.
تفاوت سطح رشد اقتصادی میان چین با دیگر اعضا، واقعیت این گروه بندی است. این کشور که در پایان سال 2001، به سازمان جهانی تجارت پیوست، در دوره پساجنگ سرد با متوسط نرخ رشد اقتصادی 5/ 9 درصدی، هزینه پایین نیروی کار و بازارهای بزرگ، بیشترین سرمایه گذاری های خارجی را به خود جلب نموده است. چین به دلیل وزنه جمعیتی و اقتصادی، از جایگاه متمایزی در نظام بین الملل برخوردار شده و از قدرت های مالی و تجاری برجسته اقتصاد جهانی محسوب می شود. ثبات بخشی به محیط بین الملل، تقویت هویت بین المللی، افزایش قدرت اثرگذاری و چانه زنی و رویارویی با تصویرسازی منفی از چین، از جمله مهمترین اهدافی هستند که چین از رهگذر همکاری با بریکس پی جویی می نماید.(Glosny, 2010).
چین با جمعیت 3/ 1 میلیارد نفری، پر جمعیت ترین کشور و با 10 میلیون کیلومتر مربع مساحت، سومین کشور بزرگ جهان پس از روسیه و کانادا به شمار می رود. این کشور همزمان با عضویت دائمی در شورای امنیت سازمان ملل، برخورداری از بازدارندگی هسته ای و با 25/ 2 میلیون نیروی نظامی، بزرگ ترین ارتش جهان را دارا است. با توجه به این تصویرپردازی، بسیاری از تحلیل ها و پیش بینی ها چین را داعیه دار واجد شرایط چالشگری آمریکا دانسته و به عواملی مانند ناخرسندی از موقعیت فعلی، خارج بودن از مدار ائتلاف با آمریکا و مخالفت با نظم آمریکایی دوره جنگ سرد، در این زمینه اثرگذار تلقی می نمایند. چین اینک به یکی از قدرت های سیاسی، اقتصادی و نظامی عمده جهان تبدیل شده است و از هم اکنون، به سرمایه گذاری در قاره های آفریقا و آمریکای لاتین برای تامین و دسترسی به مواد خام و انرژی دست زده است.(Show, Cooper and Antkiewicz, 2007).
هند نیز از جمله قدرت های نوظهوری است که گام های بلندی در برخی از عرصه های قدرت برداشته است، اما با معماهای امنیتی اثرگذاری در آسیا مواجه است. هند داعیه دار چالشگری با نظام بین الملل نبوده و به رفع موانع توسعه اقتصادی و زمینه سازی برای بازیگری منطقه ای و بین المللی خودمی اندیشد. چند پارچگی قومی و مذهبی و مسائل اقتصادی و اجتماعی داخلی و چالش های سیاست منطقه ای و ابهام در دورنمای روابط با پاکستان و چین، از موضوعات تعیین کننده در جهت دهی به رفتار بین المللی این کشور محسوب می شوند. هندی ها از روابط خود با آمریکا، ژاپن و روسیه برای موازنه گری در برابر چین بهره جسته و آمریکا نیز هند را همانند ژاپن مخاطب مهمیی برای همکاری در مهار چین و ممانعت از جابجایی و تغییر موازنه قدرت در آسیا قلمداد می نماید.(Narlikar, 2006,Hurrell,2006).
روسیه اگر چه جنگ سرد را به آمریکا واگذار نمود، اما غرب نتوانست روسیه را به حامی نظم بین المللی غرب محور تبدیل نماید. در دوره پسا جنگ سرد، روسیه اتحادیه اروپایی را مرکز قدرتی تلقی می نمود که می تواند مستقل از آمریکا مخاطب این کشور باشد، اما در آغاز سده جاری به تدریج دریافت که اتحادیه اروپایی در قالب سیاست قدرت محور، هنوز با واقعیت فاصله داشته و طیف غیر آمریکایی به شمار نمی رود. در این دوره روسیه نیز از نظر سیاسی و استراتژیکی درحال تحول بوده است.
این کشور به موازات توجه به درس های آموخته شده از تجارب پیشین غرب گرایی و همگرایی با اروپا همچنان به فرایند هویت سازی بین المللی خود در فضای نوظهور، با الهام از سنت های روسی، اسلاوی و ارتدوکس، اوراسیایی و غرب گرایی حاکم بر مناظره هویتی تاریخ معاصر این کشور تداوم بخشیده است تا بتواند افق های جدیدی فراروی سیاست خارجی خود ترسیم نماید. امنیت نظامی و صادرات انرژی، مهم ترین سهم را در تعاملات روسیه با کشورهای غربی برعهده دارند. اما به نظر می رسد هر دو طرف برای افزایش حوزه مانور و آزادی عمل در روابط فیمابین، به گزینه های دیگر نیز توجه داشته اند. تلاش برای ایجاد شبکه آسیایی، مفری است برای کاهش وابستگی روسیه به بازارهای اروپایی و جابجایی زیر ساخت ها خصوصاً در زمینه ی انرژی در اروپا، جهت به حداقل رساندن وابستگی به روسیه است.
در مجموع، روسیه از موقعیت فعلی خود در نظام بین الملل ناخرسند بوده و به بازسازی جایگاه خود به عنوان قدرت بزرگ می اندیشد. از این رو جهان غرب فرایند بازخیزی این کشور را با بدگمانی و نگرانی پی جویی می نماید. در سیاست های اعلامی جهان غرب، این بدگمانی و نگرانی یکی از عوامل گسترش جغرافیایی و استقرار سامانه موشکی ناتو بوده است. به همین سبب، در حال حاضر روابط روسیه با غرب در پرتو تلاش های امریکا و ناتو برای گسترش حوزه نفوذ هنجاری و ژئوپولیتیکی و پیشبرد سامانه دفاع موشکی در اروپای شرقی، در وضعیت مطلوبی قرار ندارد.
روسیه امروز برای تضمین موقعیت خود در نظام بین الملل با چالش های جمعیتی، اقتصادی و بین المللی قابل توجه مواجه است. قدرت در روسیه هنوز از فضای شوروی سابق کاملا نگسسته است، اما از هم اکنون تبدیل شدن به قدرت انرژی، یکی از سویه های هویت بین المللی این کشور را تشکیل می دهد. روسیه در مقام جایگزین شوروی، ایفای نقش بین المللی را در دستور کار سیاست خارجی خود قرار داده و عضویت دائمی شورای امنیت، بازدارندگی هسته ای ، قدرت نظامی و منابع وسیع انرژی را مبنای تبدیل خود به بازیگر شاخص جهانی تبدیل نموده است. به همین سبب شرایط موجود از روسیه قدرتی بینابین ساخته است که همزمان در دو حوزه قدرت های سنتی و قدرت های در حال ظهور، به سر می برد. جهان غرب هنوز روسیه را غیر و دگرهویتی خود تلقی نموده و در تلاش است تا در مفهوم پردازی هویت بین المللی این کشور، اثرگذارباشد. طرح این نکته که روسیه به دلیل بحران های جمعیتی، نه قدرتی نوظهور بلکه قدرتی است که در صورت عدم نوسازی اقتصادی با افول مواجه خواهد شد، از همین نگاه سرچشمه گرفته است (Macfarlane,2006).
برزیل هنوز در عرصه مبادلات تجاری و اقتصادی جهانی با دیگر اعضای بریکس قابل قیاس نیست، اما وسعت منابع طبیعی و منابع اقتصادی به این کشور اهمیت جهانی بخشیده است. برزیل از عوامل قدرت در خور توجه و نیز محیط پیرامونی مساعدتری برای مدیریت فرایند قدرت نمایی منطقه ای و بین المللی برخوردار است. برنامه های توسعه اقتصادی این کشور نیز در وهله نخست به کسب موقعیت قدرت بزرگ در آمریکای جنوبی معطوف شده است. به رغم آن که آمریکای جنوبی برزیل محور، چالشی برای موقعیت آمریکا محسوب شده و می تواند به افول جایگاه بین المللی این کشور مدد رساند، اما آمریکایی ها براین باورند که فرایند قدرت یابی برزیل در چهارچوب نظم بین المللی موجود صورت گرفته و مدیریت پذیر است. برزیل به همراه افریقای جنوبی، تنها قدرت غیر هسته ای بریکس محسوب می شود(Sotero and Armijo, 2007).
آفریقای جنوبی که آخرین عضو بریکس نیز محسوب می شود، از جایگاه متفاوت و بعضاً مناقشه انگیزی در میان دیگر اعضای این گروه بندی برخوردار است. این کشور اگر چه به عنوان قدرت اقتصادی شاخص قاره آفریقا تنها عضو آفریقایی گروه بیست به شمار می رود، اما از حیث میزان قدرت اقتصادی و نظامی و تعدادجمعیت، با دیگر اعضای بریکس همتراز نیست. از این منظر، عضویت دربریکس تنها به جایگاه اقتصادی محدود نبوده بلکه از مواضع اعضای آن در قبال نظام بین الملل هم اثر پذیرفته است. با این همه، افریقای جنوبی قدرت منطقه ای برخوردار از نفوذ دیپلماتیک و با امکان بازیگری بین المللی قلمداد می شود که در وهله نخست به اعتماد سازی منطقه ای و شکل دهی به قاره ای بر محور افریقای جنوبی، به عنوان سکوی فرافکنی قدرت این کشور در سطح نظام بین الملل می اندیشد. تحرکات دیپلماتیک افریقای جنوبی درنهادهای اقتصادی و سیاسی افریقایی و بین الملی، بر این واقعیت دلالت می ورزد.
کشورهای غربی و قدرت های مستقر، بیش از دیگران به تحلیل وارزیابی فرایند قدرت یابی بریکس در نظام بین الملل پرداخته ا ند. با وجود این، بسیاری از تحلیل گران و پژوهشگران این حوزه توجه خود را بیش از چشم اندازها بر چالش های درون گروهی کشورهای عضو این گروه بندی معطوف ساخته و با اشاره به تنش ها، رقابت ها واختلاف منافع ملی میان آنها نسبت به تداوم تفاهم و تبدیل بریکس به نهاد معتبر و توانمندی آن برای شکل دهی به نظم بین المللی، تردید روا داشته اند( Ladwig, 2012, Drezner,2009).
بدیهی است بخشی از این تحلیل ها از بیم و نگرانی قدرت های سنتی از پیدایی گروه بندی رقیب و چالشگر نظم موجود، سرچشمه گرفته است؛ چه آن که بریکس درصورت همسویی وهمگرایی درعرصه اقتصاد و سیاست بین الملل، می تواند به قدرت نمایی و نقش آفرینی در قبال تحولات جهانی پرداخته وجایگاه و مدیریت قدرت های مستقر و سنتی را به چالش کشاند. به همین سبب، برخی از مفسران اروپایی و امریکایی معتقدند منافع ملی کشورهای عضو بریکس، چنان با یکدیگر متفاوت است که امکان توافق میان آنها منتفی است. از این منظر کشورهای عضو بریکس، کشورهای نامتجانس بوده واز اشتراکات اندکی برخوردارند.
نظام های سیاسی و الگوهای توسعه اقتصادی متفاوت، پیشینه های تاریخی وتجربه های سیاست خارجی مختلف، اقتصادهای ناهمسان (تبدیل برزیل و روسیه به صادر کنندگان مواد خام و تکاپوی چین و هند درحوزه های تولید و خدمات)، منازعات و رقابت های منطقه ای هند، روسیه و چین در آسیا، نگرانی برزیل از رشد سرمایه گذاری چین در امریکای لاتین و ناخرسندی روسیه از نفوذ چین در سیبری و سیاست های این کشور در زمینه انرژی، تلاش هند و برزیل برای عضویت دائمی در شورای امنیت سازمان ملل و تلافی تجدید نظر طلبی بین المللی آنها با مواضع چین و روسیه به عنوان قدرت های حافظ و ضع موجود در این نهاد، حمایت روسیه، برزیل، هند و افریقای جنوبی از نظام بین الملل چند قطبی و گرایش ضمنی چین به جهان دو قطبی متشکل از امریکا و چین و منافع ناهمسان، مانع اتخاذ مواضع مشترک و سیاست های هماهنگ و رفتارهای جمعی این گروه بندی شده است.( Ladwig, 2012)
نکته جائز اهمیت دیگر این است که سمت و سوی بین المللی آینده بریکس، از پرسش ها وابهامات اصلی درمناظره های مربوط به جایگاه این گروه بندی در سیاست جهانی به شمار می آید. بریکس درحال حاضر اهتمام خود را به نهادینه سازی موقعیت اقتصادی نوظهور قدرت های عضو خود معطوف ساخته است ودراین رهگذر به اصلاح نهادهای مالی و اقتصادی چند جانبه می اندیشد. به بیان دیگر، این گروه بندی هنوز از سیاست اقتصادی خارجی مشترک برخوردار نشده و درحوزه امنیت بین الملل نیز گام ننهاده است. در حوزه نخست، اگر چه دولت های عضو به چالش با موقعیت دلار در بازارهای جهانی به میانجی سیاست مبادلات بدون دلار پرداخته اند؛ اما بیش از آن که خواهان ایجاد و جایگزینی ساختار حکمرانی بدیلی به جای نهادهای موجود مالی بین المللی باشند، عمدتا از افزایش نقش آفرینی خود در این نهادها سخن به میان آورده اند.(Drezner. 2009).
درعرصه نهادهای سیاسی بین المللی وخصوصا سازمان ملل و نیز نهادهای تخصصی بین المللی، قدرت های نوظهور اندکی محتاطانه تر حرکت می کنند و هنوز اجماع کاملی درمورد نحوه اصلاح این ساختارها درمیان آنها به وجود نیامده است. ارزیابی ها نشان می دهد چین و روسیه که هر دو عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد هستند، علاقه چندانی به اصلاح این ساختار ندارند. حال آن که افریقای جنوبی، برزیل و هند خود را واجد شرایط لازم برای نیل به عضویت دائمی شورای امنیت در صورت اصلاح این ساختار تلقی می نمایند. برخلاف دوران جنگ سرد، اینک نشانه هایی در دست است که بیانگر علاقه مندی گروه غرب به اصلاح ساختار شورای امنیت است. در این گروه آلمان و ژاپن مهم ترین نامزدهای عضویت دائمی در شورای امنیت هستند که می تواند موقعیت غرب را در این نهاد تحکیم بخشد.
در عرصه سیاست بین الملل، همه اعضای بریکس سیاست خارجی خود را دستیابی به ظرفیت های توسعه ای و فناورانه در محیطی صلح آمیز معطوف ساخته اند. این کشورها از توسعه صلح محور جانبداری نموده و از تجارب سده های گذشته آموخته اند که منازعه، مناقشه و جنگ با سایر قدرت های بزرگ، راه حل مناسبی برای افزایش قدرت در عرصه جهانی نیست. در حالی که در فضای صلح آمیز بین المللی، می توان از امکانات حریف برای افزایش ظرفیت های خود بهره گرفت.(18)
قدرت های نوظهور، به رغم برخی اشتراکات با موانع و مسائل سیاسی در خور توجهی نیز مواجه هستند که مانع همگرایی تمام عیار آنها می شود. این قدرت ها علی رغم این که در صحنه های منطقه ای و جهانی از نفوذ در خور اعتنایی برخوردار شده اند، اما هنوز در فرایند استقرار قطعی و نهادینه سازی موقعیت جدید خود، با چالش های جدی مواجه بوده و تمام قدرت اقتصادی آنها به قدرت سیاسی و ژئوپولیتیکی و نفوذ منطقه ای و جهانی ترجمه نشده است. به همین دلیل، اعضای بریکس هنوز از امکان پیشبرد منافع خود متناسب با موقعیت اقتصادی شان در نظام بین الملل، برخوردار نشده اند.
اعضای بریکس دارای قدرت اقتصادی و زن سیاسی همسانی نیستند. تمایزات درون گروهی از ویژگی های بریکس محسوب می شود. میراث های فرهنگی، سنت های تاریخی، تجربیات بین المللی، هویت های جغرافیایی و نظام های اقتصادی و سیاسی مختلف، الگوهای متفاوت توسعه، نرخ های رشد و درآمد سرانه ناهمسان و هویت های جغرافیایی گوناگون از آن جمله اند. وانگهی به لحاظ سیاست بین المللی، برخی از این قدرت ها عضو دائمی شورای امنیت و گروه هشت و برخی نمادهای سنتی جنوب و کشورهای در حال توسعه و نهادهای بین المللی مانند غیر متعهدها و گروه 77 به شمار می روند.
با توجه به ملاحظات پیش گفته، رقابت های درون گروهی بریکس را نمی توان نادیده انگاشت. هند و برزیل پیشتاز گروه چهار(هند، برزیل، آلمان و ژاپن) بوده و به پی جویی عضویت دائمی در شورای امنیت سازمان ملل پرداخته اند، اما چین به دلیل رقابت های تاریخی با هند، از نوعی سیاست تثبیت وضع موجود در این زمینه جانبداری نموده و علاقه ای به عضویت هند و زمینه سازی برای عضویت ژاپن نشان نداده است. چین همزمان در آسیای مرکزی با روسیه و در اقیانوس هند با هند، به رقابت بر سر گسترش حوزه نفوذ پرداخته است. از این حیث، این گروه بندی از کشورهای متفاوت و متعلق به طیف های چند گانه شکل گرفته است. با این همه بریکس نامی بدون محتوا نبوده و در مقام نخستین ابتکار جهان غیر غربی در دوران پساجنگ سرد، به ایفای نقش در فرایند جابجایی قدرت و شکل دهی به نظام چند قطبی و چند مرکزی، چشم دوخته است.
بریکس که اینک فرایند هویت سازی بین المللی را طی می نماید، در گذار قدرت های نوظهور به نظام بین الملل نقش آفرین است. از فردای بحران اقتصادی، افزون بر اقبال نسبی قدرت های سنتی به بهره جستن از ظرفیت های این گروه بندی به ویژه در عرصه اقتصادی، اعضای بریکس نیز با نهادینه سازی امکانات خود درصدد ارتقاء موقعیت بین المللی آن بر آمده اند. به نظر می رسد نهادهای چند جانبه بین المللی، چهارچوب قدرت نمایی تدریجی این گروه بندی را تشکیل خواهند داد. بدین سان نوعی تجدید نظرطلبی ضمنی و ناخرسندی از ساختار فعلی نظام اقتصادی و پولی- مالی بین المللی، یکی از مولفه های بارز گرایشات سیاست خارجی این قدرت ها را تشکیل می دهد (Macfarlane, 2006).
بحران مالی و سپس بحران اقتصادی جهانی، نقطه عطف و فصل جدیدی در قدرت نمایی قدرت های نوظهور در حوزه اقتصاد جهانی پدید آورد. اثرپذیری کمتر این اقتصادها از پیامدهای بحران مزبور به ارتقاء جایگاه آنها در اقتصاد جهانی مدد رسانده و زمینه ی درخواست قدرت های سنتی از قدرت های نوظهور را برای نقش آفرینی در مدیریت پیامدهای این بحران، فراهم آورد. یکی از آثار این بحران ایفای نقش اقتصادهای بریکس در بازسازی ثبات مالی جهانی و زمینه سازی برای تقویت جایگاه آنها در نهادهای اقتصادی و مالی چند جانبه و بین المللی است که آثار آن بر روند جابجایی قدرت و باز تعریف نظم جهانی، انکار ناپذیر است.(Germain, 2009).
تحت الشعاع قرار گرفتن مناظره های پیشین مربوط به چشم انداز سیاست بین الملل در دوره انتقالی و به ویژه روایت تک قطبی آن و رواج پر دامنه و گسترده تعبیر «چند قطبی شدن»(19) نظام جهانی و پیش بینی کاهش نسبی قدرت بازیگران سنتی جهان غرب، گویای افزایش قدرت و نفوذ بازیگران نو ظهور بوده است. بنابراین، بحران مالی و اقتصادی جهانی، فصل جدیدی در روند قدرت نمایی آنها گشود. قدرت های عضو بریکس از فردای این بحران با تشدید همکاری سیاسی با یکدیگر، درصدد اثرگذاری بر سیاست و اقتصاد جهانی بر آمدند. همزمان اشاعه ی نهادهای چند جانبه و بین منطقه ای و جایگزینی غیر رسمی گروه بیست به جای گروه هفت، به عنوان مهم ترین نهاد همکاری اقتصادی بین المللی، پیامد بحران اقتصادی و نشانه جابجایی ژئوپولیتیکی شاخص از غرب و اقیانوس اطلس به شرق و اقیانوس آرام است. بحران اقتصادی و روندهای پیاپی آن، به نهادینه شدن جایگاه قدرت های نوظهور شتاب بخشید (Renard, 2009).
با وجود این، اگر چه پیداپی گروه بیست فضای مساعدی برای نقش آفرینی بیش تر قدرت های نوظهور در ساختار های «حکمرانی اقتصادی جهانی»(20) ایجاد نمود و امکانی برای تحول و باز تعریف روابط میان قدرت های سنتی و قدرت های نوظهور از رهگذر اصلاح نهادهای مالی بین المللی و انطباق آنها با شرایط نو پدید به وجود آورد، اما قدرت های سنتی به رغم درخواست مساعدت و نقش آفرینی قدرت های نوظهور برای مدیریت بحران، به شدت با افول موقعیت و واگذاری نقش بلامنازع و دیرین خود به بازیگران جدید و ایجاد موازنه در مناسبات اقتصادی جهانی مخالفت ورزیدند. عدم آمادگی گروه هفت برای چشم پوشی از جایگاه خود در نهادهای چند جانبه بین المللی، نماد این مخالفت جویی محسوب می شود. این امر موجب شده است تا توجه قدرت های نوظهور به امکانات و گزینه های ملی و منطقه ای معطوف شود (Chin, 2010).
بریکس هنوز در آغاز قدرت یابی بوده و به تمهید مقدمات نقش آفرینی در اقتصاد و سیاست بین الملل می اندیشد. این گروه بندی طی اجلاس های دوره ای خود در کشورهای عضو از دسامبر 2009 مسکو تا مارس 2012 دهلی نو، با طرح طیفی از موضوعات اقتصادی و سیاسی منطقه ای و بین المللی، گام های نخست را در این زمینه ها برداشته است. به نظر می رسد اعضای بریکس به تدریج در پی نهادینه سازی پیوندهای خود از طریق طرح موضوعاتی نظیر تاسیس دبیرخانه دائمی، شکل دهی به بانک توسعه، ایجاد بازار بورس، افزایش حجم مبادلات تجاری فیمابین، حذف موانع سرمایه گذاری، همکاری در زمینه های امنیت دریایی و امنیت انرژی و نیل به مواضع مشترک در قبال مباحث، بحران ها و چالش های جهانی برآمده اند.
شایان یادآوری است که دیدگاه ها و مواضع سیاسی بریکس با مواضع قدرت های مستقر همسویی کامل نداشته و تفاوت های مشهودی در این زمینه به چشم می خورد. اعضای این گروه بندی عمدتا بر ضرورت گفت و گو و روش های صلح آمیز برای حل بحران های بین المللی تاکید ورزیده اند. تلاش برای پیشبرد مباحثی نظیر نوسازی، شفافیت و برابری جویی در عرصه نهادهای اقتصادی و مالی چند جانبه به موازات رایزنی و همکاری در زمینه امنیت بین المللی و اصلاح ساختار نهادهایی حکمرانی جهانی، جملگی نشانه های تکاپوی افزایش دامنه و امکان قدرت نمایی اقتصادی، اثرگذاری سیاسی و بازیگری بین المللی این گروه بندی است. در همین رهگذر کشورهای عضو به موازات انتقاد از سیاست های قدرت های سنتی در قبال بحران مالی جهانی، خواهان اصلاح نهادهای اقتصادی و مالی بین المللی مانند صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و اصلاح رویکرد نهادهای سیاسی بین المللی مانند شورای امنیت سازمان ملل شده اند.
باز توزیع نقش، نفوذ و قدرت در حوزه هایی مختلف نظام بین الملل، خواست مشترک اعضای بریکس را تشکیل می دهد. همه کشورهای عضو این گروه بندی از نقش آفرینی و کسب نفوذ بیشتر در سیاست و امور جهانی جانبداری می نمایند. در این رهگذر، همکاری چین و روسیه در سازمان همکاری شانگهای، تنش زدایی منطقه ای و همسویی سیاسی نسبی چین و هند، نقش آفرینی مشترک هند و برزیل در پیدایی گروه بیست به عنوان مظهر ائتلاف کشورهای جنوب، تقویت پیوندهای هند و برزیل و آفریقای جنوبی و مانند آن، جملگی نشانه رقابت و چالش این گروه بندی با قدرت های مستقر، روند چند قطبی شدن نو ظهور و نوعی تجدید نظر طلبی نظام منداست (Hurrell, 2006:2).
4. نسبت قدرت های سنتی و قدرت های نوظهور
یکی از مولفه ها و متغیرهای مهم در شکل دهی به نظام بین الملل دوره پساانتقالی، نحوه تعاملات یعنی واگرایی و یا همگرایی قدرت های سنتی و مستقر با قدرت های نوظهور خواهد بود. تردیدی نیست که نوع نسبت میان آنها با آینده نظام بین الملل پیوند یافته است. قدرت های سنتی که در دوران معاصر کانون اصلی نظام بین الملل را تشکیل داده اند، اینک نوعی افت نسبی و میزانی از فرسایش تدریجی را تجربه می نمایند. قدرت نمایی قدرت های نوظهور و بحران اقتصادی جهان غرب، به این فرایند شتاب بیشتری بخشیده است. اگر چه اقتصاد به عرصه جابجایی قدرت های نوظهور شتاب بیشتری بخشیده است. اگر چه اقتصاد به عرصه جابجایی قدرت های نوظهور و قدرت های سنتی تبدیل شده است، اما تنها سویه فرایند مرکزیت زدایی از قدرت های سنتی و جا به جایی قدرت جهانی را تشکیل نمی دهد. این روند همزمان آثار ژئوپولیتیکی داشته و نظم بین المللی مبتنی بر چیرگی اقتصادی و نظامی غرب را در دوران معاصر به چالش کشانده است.به نظر می رسد طی چند دهه آتی، فرایند انتقال و یا جابجایی قدرت از مهم ترین شاخصه های سیاست جهانی و از عوامل تعیین کننده در روابط قدرت های سنتی و قدرت های نوظهور خواهد بود. وانگهی نقش و جایگاه پیشین قدرت های سنتی در سایه این چرخش قرار گرفته و آنها دیگر از موقعیت بلامنازعی در عرصه نظام بین الملل برخوردار نخواهد بود؛ زیرا در صورت تداوم روندهای کلان جاری، قدرت یابی قدرت های نوظهور می تواند با مساعدت به باز توزیع قدرت و کاهش سهم نسبی قدرت های سنتی از قدرت جهانی، زمینه توجه بیشتر به دیدگاه های قدرت های در حال شدن را فراهم آورد. به همین سبب مناظره جاری پیرامون جابجایی قدرت در نظام بین الملل هم عمدتاً در چهارچوب این پرسش صورت می پذیرد که آیا قدرت های نوظهور به انطباق با نظام بین الملل پرداخته و با آن همگرا خواهند شد و یا به واگرایی گرایش یافته و نظم موجود را به چالش خواهند کشاند؟ پیش بینی ها و گمانه زنی های مختلفی در این زمینه صورت گرفته است. دو سنت نظری غالب روابط بین الملل یعنی سنت های لیبرالی و رئالیستی، از دو چشم انداز متفاوت درباره این موضوع جانبداری نموده اند. لیبرال ها از انطباق و همگرایی قدرت های نوظهور و رئالیست ها از واگرایی و چالشگری آنها با نظام بین الملل سخن رانده اند. با این همه، طیف دیگری نیز به طرح امکان اتخاذ گزینه سومی از سوی قدرت های نوظهور یعنی شکل دهی به نظام بین الملل موازی از سوی این قدرت ها، در فراسوی منازعه و یا همسویی با نظم موجود پرداخته اند ( Barma, Ratner and Weber, 2007).
مهم ترین وجه مشترک قدرت های نوظهور، نگاه تجدید نظرطلبانه نسبی همه آنها به توزیع قدرت، نفوذ و نقش و آرایش حاکم بر نظام بین الملل است؛ زیرا اعضای این گروه بندی هر یک به میزانی و با دیدگاهی از وضع موجود نظام بین الملل و شیوه توزیع نقش و نفوذ و قدرت در آن ناخرسند می نمایند و در این رهگذر، با برخی نوسانات به ایفای نقشی متناسب با وزنه اقتصادی و نفوذ ژئوپولیتیکی خود می اندیشند. این امر، اقبال به بازنگری نظم اقتصادی جهان را در پی داشته است. جانبداری از چند جانبه گرایی، اصلاح نهادهای اقتصادی بین المللی به منظور افزایش سهم و آراء قدرت های نوظهور در نهادهای اقتصادی و مشارکت در مدیریت و حکمرانی جهانی از نمادهای عینی فراخوان بین المللی این قدرت ها در مرحله فعلی است. طرح مضامینی مانند باز توزیع قدرت جهانی و ارتقاء همکاری جنوب- جنوب، نمایانگر نقدهای هنجاری این قدرت ها بر نظم موجود است.
با این همه، کشورهای مزبور تنها در سویه ای از قدرت با یکدیگر شباهت دارند. هند، برزیل و آفریقای جنوبی در قیاس با چین و روسیه که قدرت های هست ای و عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل می باشند، هنوز قدرت های نامستقر در نظم بین المللی محسوب شده و در حاشیه ی جهان غرب به سر می برند و میان دو گزینه تجدید نظر طلبی و حفظ وضع موجود، در نوسان هستند. از این رو، اگر چه کارنامه تحرکات بین المللی بریکس گویای این نکته است که اعضای این گروه بندی متناسب با شرایط نظام بین الملل و موقعیت خود در آن، از طیفی از گزینه ها یعنی از همگرایی تا واگرایی پیروی نموده اند، اما نوع سمت گیری آینده آنها در شکل دهی به نظم بین المللی و تداوم وضع موجود و یا جابجایی بنیادی قدرت ها نقش آفرین خواهد بود.
نتیجه گیری
مقاله حاضر در پاسخ به این پرسش که قدرت های نوظهور چه نقشی در نظام بین الملل انتقالی ایفا می نمایند؟ به طرح این فرضیه پرداخت که این قدرت ها نقش تعیین کننده ای در شکل دهی به ساختار قدرت در نظام بین الملل پسا انتقالی ایفا می نمایند. بر مبنای یافته های این مقاله، قدرت های نوظهور به رغم موانع و چالش های ملی، منطقه ای و بین المللی موجود، اینک فرایند هویت سازی بین المللی را طی می کنند که فرجام آن نقش آفرینی در جابجایی قدرت و باز توزیع نقش و نفوذ در حوزه های مختلف نظام بین الملل خواهد بود.تردیدی نیست که قدرت های نوظهور، یکی از واقعیت های مهم نظام بین الملل دوره انتقالی محسوب می شوند. قدرت یابی این بازیگران از آغاز سده بیست و یکم و به ویژه از هنگام بروز بحران مالی و اقتصادی جهانی، به یکی از روندهای کلان اقتصاد و تجارت بین المللی تبدیل شده است. قدرت های نوظهور اگر چه به مناطق جغرافیایی مختلف تعلق دارند، اما به دلیل برخورداری از اشتراکات متعدد، اینک در قالب گروه بندی بریکس گام های بلندی را برای نهادینه سازی نقش و حضور جهانی خود برداشته اند. به رغم آن که بریکس مفهومی نابسنده برای توصیف قدرت های نوظهور به شمار می رود و برای نیل به مفهومی تمام عیار و تصویری گویا جهت فهم قدرت های نوظهور و رفتار آنها در نظام بین الملل به مقولات مفهومی و چهارچوب های تحلیلی و رهیافت های نظری متفاوتی نیاز است، اما این مفهوم از بسامد گسترده ای در ادبیات بین الملل برخوردار شده است و شکل دهی به ائتلافی با این عنوان از سوی قدرت های نوظهور، همزمان نشانگر اثرگذاری نظریه و مفهوم سازی بر واقعیت است. از سوی دیگر، بریکس مقوله غیرایدئولوژیک بوده و با گروه بندی های ایدئولوژیک سنتی اقتصاد و سیاست جهانی، تمایز دارد. به نظر می رسد قدرت های نوظهور نیز با توجه به سرشت پرابهام، سیال و پیچیده حاکم بر دوران انتقالی نظام بین الملل، به این مقوله اقبال نشان داده و در پی عینیت بخشیدن به آن بر آمده اند.
نکته حائز اهمیت دیگر این است که این قدرت ها هنوز استقرار کامل نیافته و با توجه به سرشت و ماهیت فرایندی قدرت یابی آنها، در حال حاضر نمی توان تصویر کاملا روشنی ازنسبت این قدرت ها با نظام بین الملل ترسیم نمود. به بیان دیگر، قدرت های نوظهور علی رغم آن که هم در عرصه منطقه ای و هم در صحنه جهانی از نفوذ درخور اعتنایی برخوردار شده اند، اما هنوز به دلیل تشتت درونی و شرایط بین المللی نامساعد، قطب مقابل و یا موازنه گر را در برابر قدرت های سنتی تشکیل نمی دهند. این قدرت ها در فرایند استقرار قطعی و نهادینه سازی موقعیت جدید خود با چالش هایی مواجه بوده و قدرت اقتصادی آنها به قدرت سیاسی و ژئوپولیتیکی تمام عیار ترجمه نشده است؛ از این رو در حال حاضر مهم ترین چالش بریکس، نیل به هویت مشترک است. این گروه بندی در غیاب تعریف هویت روشنی از فلسفه وجودی و اهداف خود، از امکان چندانی برای شکل دهی به روندهای آینده و اثرگذاری بر معادلات جهانی برخوردار نخواهد بود.
با وجود این، به رغم آن که ادبیات روابط بین الملل در جهان غرب با اشاره به فقدان پیوستگی و انسجام قدرت های نوظهور در صدد است تا در امکان تبدیل شدن بریکس به واحد سیاسی و اقتصادی تردید روا دارد، اما به نظر می رسد با وجود چالش های مشهود پیش روی اعضای این گروه بندی، عواملی مانند نگرش های بین المللی و پیوندهای اقتصادی، امکانات لازم را برای همکاری آنها فراهم آورده است. بریکس در مقام مهم ترین نماد قدرت های نوظهور، در حال حاضر دو فرایند همزمان هویت سازی و نهادسازی را به منظور تقویت موقعیت و افزایش امکان اثرگذاری خود در عرصه تجارت و اقتصاد بین الملل، در دستور کار قرار داده است. تردیدی نیست که این دو فرایند با دشواری ها و چالش های درون گروهی و بین المللی پرنوسانی همراه بوده و چشم انداز بازیگری و نقش آفرینی بین المللی این گروه بندی، به تحقق این دو فرایند مکمل گره خورده است. گذار بریکس از حوزه اقتصادی و مالی و تبدیل آن به مفهومی رایج در سیاست بین الملل، نمایانگر تکاپوی این گروه بندی جهت تحقق فرایندهای مزبور است.
در مجموع به نظر می رسد جابجایی قدرت در نظام بین الملل فرایندی طولانی خواهد بود، اما روشن است که یکی از زمینه ها و سویه های ژئوپولیتیکی این فرایند، نقش آفرینی قدرت های نوظهور است. نهادینه شدن جایگاه بین المللی قدرت های نوظهور و مشخصات نظام بین الملل در دوران گذار، در این رهگذر نقش تعیین کننده ای داشته و به رفتارهای این قدرت ها میان گزینه های «واگرایی و چالشگری نظم موجود»، «همگرایی و انطباق با آن» و یا «همگرایی به موازات واگرایی»، جهت خواهد بخشید. با این همه هیچ نظم مطلوبی نمی تواند در غیاب غلبه بر نارسایی ها و کاستی های نظم موجود، تکوین یابد. نظم جهانی آینده تنها زمانی می تواند توجهات جهانی را برانگیزد که از سنت استثناگرایی سیاسی موجود گسسته و خواسته ها و مطالبات جامعه جهانی را نمایندگی کند.
پی نوشت ها :
1.Pivotal States
2.Regional Powers
3.Middle Powers
4.Emergine Powers
5.Global Governance
6.Responsible Partners
7.Super Power
8.Great Power
9.Regional Power
10.Middle Power
11.World of Regions
12.Multiregional World Order
13.Regionalism
14.Regional Integration
15.The Regional
16.Globalism
17.Shanghai Cooperation Organisation
18.رجوع شود به اسناد پایه روابط خارجی کشورهای عضو بریکس، از جمله سند چشم انداز 2025 سیاست خارجی چین و سند 2022 روسیه.
19.Multipolarization
20.Global Economic Governance
Barma, Nazneen,Ratner, Ely and Weber, steven. 2007. A World without the west, ،The National Interest, july/August 2007.
Brzezinksi, Zbigniew & Mearsheimer, John j. 2005. "Clash of the Titans". Foreign Policy, Jan/Feb, Issue 146.
Cox, R. and Sinclair, T (eds). 1996. Approaches to world order, Cambridge university press, Cambrdige.
Drezner, W. Daniel. June 2009. "Loose BRICS", The National Interest.
Flames, Daniel. 2010. Regional Leadership in the Global System: Ideas, Interests and Strategies of Regional Powers, Farnham, Ashgate.
Germain, Randall. 2009. "Financial Order and world politics: Crisis, Change and continuity", International Affairs, 85:4
Glosny Michael A. 2010. China and the BRICs: A Real (but Limited) partnership in a Unipolar World, Polity, Vol. 42, No. 1.
Hurrel, Andrew. 2006. Hegemony, Liberalism and Global order: what space for would- be Great powers? International Affairs, 82:1.
Hurrell, Andrew and Sengupta, Sandeep. 2012. Emerging power, North-south Relation and Global Climate Politics, International Affairs, 88: 3.
Kagan, Robert. 2012. The world America Made, New York, knopf.
Ikenberry, John. 2008. "The Rise of China and the future of the west", foreign Affairs, 87:1
Praghan, Jaya Prakash and Lazaroiu, George. 2011. "Rise of Emerging Economies: An Introduction", Economics, Management, and Financial Markets, Vol. 6: 1.
Ladwig, walter. 2012. "An Artificial Bloc Built on a Catchphrase", International Herald Tribune, March.
Chin, Gregory T. 2010. The "Emerging power, Self-insuring and Regional Insulation". International Affairs, 86:3.
Hurrell, Andrew. 2006. "Liberalism and Global Order: What Space for Would- be Great "?powers International Affairs, 82: 1.
Hurrell, Andrew. 2007. "One world? Many World? The place of Regions in the study of International Society". International Affairs, 83. 1
Katzenstein, Peter J. 2005. A World of Regions: Asia and Europe in the American Imperium, New York. Cornell University press.
Macfarlane, S. Neil. 2006. "The ' R' in BRICS: Is Russia an Emerging power?". International Affairs, 82: 1.
Narlikar, Amrita. 2006. "peculiar Chauvinism or Strategic calculation?" International Affrairs, 82:1.
Nolte, Detlef. 2010."How to Compare Regional power: Analytical Concepts and Research Topics", Review of International Studies,36.
Renard, Tomas. 2009 "The Coming Order"Strategic and Geopolitical Impacts of the Economic Crisis", World Politics Review , Vol. 1, No. 3.
Renard, Thomas. 2010."G20: Towards a New World Order". Studia Diplomatica, Vol. LXIII, No.2.
Roberts, Cynthia. February- March 2011. "Building the new World Order BRIC by BRIC by BRIC ". The European Financial Review.
Schoeman, Maxi. 2000. "South Africa as an Emerging Middle power".African security Review Vol. 9. No. 3.
Shaw, M. Timothy, Cooper, Andrew F. and Antkiewicz, Agata. 2007. "Global and/or Regional Development at the Start of the 21st Century? China, India and (South) Africa."Third World Quarterly. 28:7
Sotero, Paulo and Armijo, Leslie Elliott. 2007. "Brazil: To Be or Not to Be a BRIC?"Asian Perspective, Vol. 31, No. 4, Winter.
Subacchi, paola.2008."New power Centres and New power Brokers: Are They Shaping a New Economic order?" International Affirs, 84: 3.
Wilson, Dominic and purushothaman, Roopa.2003. "Dreaming with the BRICS: The path to 2050",Global Economics paper. No. 99, New York: Goldman Sachs, Oct.
Young, Alasdair R. 2010. "Perspectives on the Changing Global Distribution of power: Concepts and context", politics, Vol. 30, December.
منبع مقاله :
فصلنامه روابط خارجی، سال پنجم، شماره اول، بهار1392، صص 34- 7