1. تاریخ تمدن و جریان حق و باطل
برای رسیدن به سیاست ها و راهبردهای روشن در خصوص وظایف شیعیان و حکومت اسلامی در دوران غیبت و حرکت جدی و پرتلاش به سمت ظهور ناچاریم تاریخ زندگی بشر را از ابتدای قدم گذاشتن بر این کره خاکی تا دوران معاصر به دقت مورد بررسی و کندو کاو قرار دهیم و تلاش کنیم تا ضمن تعیین جایگاه خود در این فرایند؛ پیوستگی، معنی داری و اتصالی تاریخی و تمدنی میان وقایع و حوادث به ظاهر پراکنده تاریخ بشر بیابیم. در این بررسی آنچه محور تلاش ها قرار خواهد گرفت "رویکرد تمدنی" به موضوع "مهدویت" خواهد بود که به روشنی از خلال تدبر و تمسک به دو ثقل گرانبهای بر جای مانده از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قابل دستیابی است.واقعیت این است که بشر همواره در کنجکاوی نسبت بدانچه بر او گذشته تا به امروز خویش رسیده، متونی تاریخی را از زوایای گوناگون به رشته تحریر درآورده است. گروهی زندگی و اقدامات پادشاهان و حکمرانان را محور حرکت تاریخ و مهمترین بخش آن دانسته و تاریخ زندگی پادشاهان و سلفسله های حکومتی را همراه با جنگ ها و صلح های آنان به عنوان تاریخ بشر از خودش به یادگار گذاشته اند، این عده معتقدند که باورها و سلایق حاکمان در هر دوره به روشنی بر جهت گیری کلی اجتماعی و تاریخی بشر در آن دوره تأثیر داشته است. اگر پادشاهی اهل جنگ و جنگاوری بوده است سراسر عمر خویش را به جنگ و فتوحات گذرانده و نهادهای دیگر اجتماعی نیز تحت الشعاع و در خدمت این روحیه قرار گرفته اند. به عنوان مثال در این چنین زمانی از میان دانش های گوناگون آن دوره، نجوم و تنجیم به دلیل ورود آن به مقوله پیش گویی که بسیار مورد نیاز جنگاوران می باشد مورد عنایت ویژه قرار گرفته و توسعه یافته است. همچنین است اگر پادشاهی به کشاورزی و ساختن قنوات یا مهمان نوازی و ساختن کاروانسرا و یا علم اندوزی و ساختن مدارس علاقه مند بوده است.
گروهی در مقابل بر این باور اصرار داشته اند که آنچه سبب حرکت تاریخ و جهت گیری آن شده است نه اقدامات پادشاهان، که تلاش های دانشمندان هر دوره بوده که به نوبه خود دربار و دیگر نهادها را نیز متأثر از خویش ساخته است. پس اگر می خواهیم به درستی بدانیم چه بر نسل بشر در طول زندگی زمینی تا به امروز گذشته است، می بایست تاریخ زندگی و تلاش های دانشمندان و یافته های علمی آنان را همراه با تأثیرات پیرامونی آن بر جامعه و تاریخ از جمله روابط و تعاملات آنان با پادشاهان مورد مطالعه قرار دهیم. در این بررسی بی شک بایستی ارتباط میان دوره های گوناگون تاریخ تحول دانش بشری و اتصال تاریخی آن را نیز از نظر دور نداریم، بدین معنی که کارون دانش بشری در سیر تاریخی خود هیچگاه از دستاوردهای پیشینیان بی نیاز نبوده و این رفعت مقام امروزین را با ایستادن بر پله هایی به دست آورده که هر کدام محصولی است از تلاش ها و مجاهدت های پیشینیان.
اگرچه پاسخ و همچنین واقعیت این است که تاریخ به عنوان یک کل منسجم همواره برآیندی است که از تعامل همه گروه هایی که نقشی تاریخ ساز دارند، اما در این میان با وقایع دیگری در تاریخ مواجه می شویم. از آن جمله است برانگیخته شدن پیامبرانی الهی در گوشه و کنار جهان و در دوره های گوناگون که به نظر می رسد تاکنون در بررسی های تاریخی با بیشترین غفلت و بی مهری مواجه شده باشد. کتاب های تاریخ انبیاء علیهم السّلام در میان کتاب های تاریخی بیش از آن که به بررسی های علمی و دارای کاربرد جدی مشهور باشند، به کتاب های داستان می مانند که بیشتر برای سرگرمی و رفع کنجکاوی نگاشته و مطالعه می شوند. این در حالی است که بخش قابل توجهی از ثقل اکبر یعنی قرآن کریم که بنا بوده است مورد تمسک ما در طول تاریخ باشد به بیان این نوع از تاریخ بشر اختصاص یافته و سراسر این کتاب بزرگ آسمانی مشحون است از توجه دادن به این نکته که بایستی سرگذشت پیشینیان و داستان پیامبران علیهم السّلام را به دقت مطالعه نموده و از آن عبرت آموخت.
در این غفلت بزرگ و احتمالاً معنی دار، ظاهر جریان این گونه است که تاریخ بشر بی نیاز از پیامبران الهی به حرکت خویش در ابعاد گوناگون ادامه می داده است و در این میان هر از چندی به دلیل فاصله گرفتن برخی انسان ها و جوامع بشری از دستورات الهی پیامبری مأمور می شده تا آنان را به راه خداوند فرابخواند. معمولاً با این دعوت درگیری ای میان مخالفان و موافقان آغاز می شده که سرانجام یا با پذیرش دعوت از سوی مردم و یا با نزول عذاب الهی و از میان رفتن مخالفان به پایان می رسیده است، و باز دوباره فساد و انحرافی دیگر در جایی دیگر از زمین و مأمور شدن پیامبری دیگر برای ابلاغ پیام الهی.
در این رویکرد به تاریخ انبیاء علیهم السّلام، نه میان آنان پیوستگی و ارتباطی جدی برقرار است، و نه میان دعوت آنان و دیگر نهادهای تأثیرگذار بر جریان تاریخ همبستگی معنی داری مشاهده می شود. در واقع در این نگاه، تلاش های پراکنده پیامبران، عارضه ای است-البته مثبت-بر جریان طبیعی رشد جوامع بشری در طول تاریخ که ما آن را به نام تمدن می شناسیم. آنچه امروز بشر از آن برخوردار است نتیجه فعل و انفعالات طبیعی جریان تمدن سازی است که نقش پیامبران علیهم السّلام در آن حاشیه ای تر از آن است که مورد توجه علمی قرار گیرد.
البته در این جا این نکته نیز شایان ذکر است که در دوران معاصر گونه ای از تاریخ پیامبران و تلاش های آنان مورد توجه ویژه علمی قرار گرفته است که ما آن را به نام "تاریخ ادیان" می شناسیم و همین رویکرد است که اجازه ورود حوزه ها و نظام های علمی معاصر را به مقوله دین و داستان پیامبران علیهم السّلام داده است. این جریان به نوبه خود سبب شکل گیری رویکردهای گوناگون مردم شناختی، جامعه شناختی و روان شناختی به دین شده است.
آنچه در این نظام علمی شایسته توجه ویژه می باشد، خالی شدن آن از فرایندی است که قرآن کریم در خصوص دین و بعثت پیامبران علیهم السّلام بدان توجه می دهد. بر اساس آموزه های قرآنی، تاریخ بشر با دین داری آغاز شده و سراسر این تاریخ جریان درگیری دو جبهه حق و باطل است که در این میان جبهه حق دارای اصالت بوده و سرانجام و پایان تاریخ را نیز در دست و سلطه خویش دارد. اما در مطالعات دینی معاصر اعتقاد عمده بر آن است که تاریخ بشر با شرکت آغاز شده است و پس از طی مراحلی به حاکمیت دینی رسیده است. این چنین است که می توان دوران دین گریزی معاصر بشر را-که تا پیش از انقلاب اسلامی و برخاستن موج جدید توجه به دین و معنویت در جهان حاکمیت داشت-به عنوان یک مرحله تکاملی در رابطه انسان و دین در نظر گرفت.
سرانجام بر اساس همین چرخش قابل توجه در نگاه به نقش دین و پیامبران در تاریخ بود که گونه مهمی از تاریخ پژوهی و تاریخ نویسی به نام "تاریخ تمدن" گسترش یافت. در این نوع از بازتولید تاریخ، زندگی بشر بر روی زمین نه تنها با شرک، که با جهل آغاز می شود و همین جهل است که اجازه ورود دین را به زندگی وی می دهد. طبیعتاً به دنبال رشد عملی جوامع و ایستادن انسان بر روی پای خود نیاز به دین کم و کمتر می شود تا بدانجا که انسان به عنوان خدای جدید بر قله تاریخ خویش سرفرازانه می ایستد! معمولاً در این نوع تاریخ پژوهی، "رنسانس" به عنوان نقطه عطف مهم تاریخ بشر تلقی شده و دوران معاصر نیز به عنوان نقطه اوج این تکامل در نظر گرفته می شود. از اینجا است که لازم می شود به اصطلاح نظریه پردازانی همچون فوکویاما و هانتینگتون درباره آینده جهان و جایگاه لیبرال دموکراسی در آن به تولید نظریه بپردازند که در جای خود قابل تأمل جدی باشد.
البته در مقابل باوری که نقش پیامبران الهی علیهم السّلام را در شکل گیری تاریخ و تمدن نقشی حاشیه ای می داند، این دیدگاه نیز وجود دارد که اصولاً هر آنچه امروزه به عنوان جلوه های واقعی تمدن بشری از آن برخورداریم، نتیجه تلاش ها و آموزش های این گروه در طول تاریخ است. لازمه این دیدگاه این است که هر آنچه به ویژه در دوران معاصر و به دور از سرپستی انبیاء عظام علیهم السّلام بر زندگی بشر افزوده شده است دخالتی است ناشایست در فرایند تمدن سازی و طبیعتاً عبث و باطل.
"بر اساس آیات قرآن و روایات فراوان، همان گونه که خداوند، آموزگار و راهبر انسان در امور دینی و اخروی با واسطه انبیاء بوده و او را به تدبیر و تجربه شخصی اش واگذار نکرده است، در عرصه معاش و حیات مادی اش نیز چنین بوده و از جزئی ترین و ساده ترین امور معیشتی تا پیچیده ترین آن را از طریق انبیا و رسولان خود، به انسان ها آموخته است. منشأ تمدن-البته تمدنی متعادل، عاری از اسراف و تبذیر و تجاوز و فزون طلبی که بستری هموار برای عبودیت انسان باشد-انبیاء بوده اند و نه تجربه شخصی انسان ها که مستقلاً دست به کشف علوم و اختراع حرف و صناعت ها زده باشد.
... و اما تغییر و تحول و جهش در علوم و فنون، پس از رنسانس با دستمایه قراردادن میراث علمی و فنی انبیا و تمدن های بنیان نهاده شده بر آموزه های انبیایی بوده است و قطعاً بدون این دستمایه، امکان بسط دانش و توانایی فنی وجود دارد، اما مدعای ما در این مقال پس از اثبات منشأ وحیانی علوم و فنون معاش در تمدن های پیشین (به استثنای مواردی که احیاناً محصول خودسری انسان هایی در بسط برخی علوم و فنون و یا نتیجه آموزه های شیطان بوده است) و عدم توانایی انسان برای کشف آنها، این است که بشر جدید بدون حجت الهی و از روی خودبنیادی و هواپرستی، دست به بسط و گسترش علوم و فنون طبیعی زد و به همین خاطر هم در نهایت، این پیشرفت علمی و تکنیکی بلای جان وی شده است و کل بشریت را در معرض بحران های گوناگون قرار داده است."(1)
اگرچه موضوع نقد تمدن معاصر و تبیین نسبت آن با آموزش های پیامبران علیهم السّلام موضوعی بسیار مهم و قابل بحث است، اما با توجه به رسالت و سیر مباحث در این نوشتار از بیان این اختلاف فعلاً تنها به این نتیجه بسنده می کنیم که به هر حال نقش پیامبران الهی در هدایت کاروان بشری در امور دین و دنیای آنان نقشی است غیرقابل انکار در طول تاریخ، که البته در میان نیرنگ ها و تلاش های مخالفان آنان و به طور کلی تقابل دو جبهه حق و باطل، در مجموع، رساندن ما به جایگاه معاصر دارای تأثیری بسزا بوده است.
این موضوع بسیار مهم در رویکرد تمدنی ما به مسأله مهدویت می تواند به عنوان مفهوم محوری در تحلیل و نگارش تاریخ تمدن بشر مد نظر قرار گیرد. در بررسی متون و ادبیات تاریخ تمدن به این نکته برمی خوریم که هر کدام ایده ای را به عنوان مفهوم محوری تحلیل تاریخ برگزیده و تلاش کرده اند تا تاریخ تمدن های بشری را بر گرد آن تحلیل نمایند. در این نوشتار تلاش می شود تا ایده تقابل حق و باطل به عنوان مفهوم محوری در نگرشی کاملاً جدید و متفاوت به تاریخ تمدن توضیح داده شود، باشد تا در تلاش های بعدی و با همراهی و همفکری اندیشمندان مؤمن، سرانجام به مجموعه تاریخ مدوّن تمدن بشری آن گونه که اتفاق افتاده است، به عنوان یکی از جلوه های نهضت نرم افزاری برخاسته از انقلاب اسلامی دست یابیم.
بر این اساس و برای رسیدن به درکی کلی از تاریخ تمدن بشر و نقش انبیا علیهم السّلام در شکل دهی به آن، شایسته است جریان ارسال رسل و بعثت پیامبران الهی را به عنوان یک فرایند به هم پیوسته در طول تاریخ مورد بررسی جدی قرار دهیم. بی شک در این بررسی مطالعه جریان مقابل خط انبیاء یعنی طاغوت ها و نقش شیطان و حزب او و همچنین اولیاء و جنود وی نیز شایسته توجه ویژه می باشد.
2. تجلی حق و باطل در تاریخ بشر
نخستین مسأله ای که در این خصوص باید مورد بررسی قرار گیرد، موضوع تجلی حق و باطل در طول تاریخ است. به عبارت دیگر پرسش این است که جریان حق و باطل در شکل زمینی آن به چه صورت متجلی شده است و نماینده جریان حق کیانند و جریان باطل در چه قالبی در زمین زیسته است. در پاسخ به این پرسش و در بررسی تجلیات زمینی جریان حق، به سه مفهوم خداوند، فرشتگان و پیامبران برمی خوریم. برشمردن خداوند متعال به عنوان تجلی جریان حق در زندگی بشر ما را به سوی دوگانه اهریمن و یزدان و پذیرش مساله ثنویت می کشاند. اصولاً هر آنچه که در آفرینش بدان برمی خوریم مخلوق خداوند متعال است و فرض تقابل آن با ذات پیراسته خداوند معنی ندارد.أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ.(2)
آیا دینی جز دین خدا می جویند، حال آنکه آنچه در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه تسلیم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده می شوند.در خصوص پذیرش تجلی جریان حق در مأموریت ملائکه و فرشتگان، در خود قرآن کریم-علیرغم پذیرش و تأکید بر نقش کمکی و تأییدی این مخلوقات-این موضوع نفی شده و اصولاً جریان هدایت تنها منحصر در پیامبران الهی علیهم السّلام دانسته شده است.
وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ.(3)
و ما اگر رسول را فرشته ای قرار می دادیم ناگزیر او را هم به صورت مردی می فرستادیم، و هر آینه بر آنها مشتبه می کردیم چیزی را که بر خود و مردم مشتبه می کنند.آیات بی شماری نیز در قرآن کریم دلالت بر این دارد که تجلی جریان حق در زمین سلسله ای است که به سلسله جلیله انبیاء علیهم السّلام مشهور شده که ذکر آن از حوصله این نوشتار خارج است. این سلسله و پیروان آنان در مجموع جریانی را در تاریخ شکل می دهند که قرآن کریم به دلیل انتساب آن به جریان حق آن را "حزب الله" نام نهاده است. بر اساس آیات (4) و روایات (5)، تجلی نام این حزب در جریان تشیع و به ویژه شیعیان آخرالزمان(6) نمود یافته است.
و اما در مورد تجلی جریان باطل در زمین با دو مفهوم شیطان و طواغیت روبرو هستیم. اگر چه به نظر می رسد طواغیت و ستمگران تاریخ، جریان اصلی مقابل دعوت انبیاء علیهم السّلام بوده اند، اما قرآن کریم این مقابله را به روشنی به شیطان نسبت می دهد:
وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.(7)
و ما هیچ رسول و پیامبری را قبل از تو یا محمد صلی الله علیه و آله و سلم نفرستادیم مگر اینکه هرگاه او تصمیمی برای پیشبرد دین خدا می گرفت، شیطان در آن وسوسه و کارشکنی می کرد. بعداً خدای علیم آن وسوسه و کارشکنی ها و القائات شیطان را نسخ و نابود می کرد. سپس خدا آیات خود را محکم و پابرجا می نمود، و خداوند علیم و حکیم است.در تبیین این مشکله باید گفت که در باورهای دینی ما شیطان موجودی است عینی و از جنیان و دارای اختیارات و امکاناتی که بر اساس آن به مقابله با پیامبران علیهم السّلام می پردازد. اما این نکته را نیز نباید از یاد برد که لفظ شیطان در قرآن کریم تنها منحصر به این موجود که ابلیس نام دارد نیست، بلکه اصولاً هر شیطنت کننده ای در جریان شیطان نام دارد. از این رو است که در قرآن کریم از شیاطین جن و انس به عنوان جنود شیطان نام برده شده و به نظر می رسد این مناسبت برای فهماندن ارتباط این شیاطین با شیطان ابلیس می باشد. این گروه همان هایی هستند که در طول تاریخ در مقابل دعوت پیامبران الهی صف کشیده و به مقابله با آن ها پرداخته اند. قرآن کریم در این خصوص می فرماید:
وَ کَذلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا یَفْتَرُونَ.(8)
و بدینگونه برای هر پیغمبری شیاطین انس و جن را دشمن قرار دادیم که بعضی از آنها به بعضی گفتار آراسته را برای فریفتن القاء می کنند، اگر پروردگارت می خواست این کار را نمی کردند، ایشان را با آنچه می سازند واگذار.در مجموع گرد هم قرار دادن شیطان و شیطاطین انس و جن در طول تاریخ جریانی را ایجاد نموده که قرآن کریم به دلیل انتساب این جریان به شخص شیطان از آن به "حزب الشیطان" تعبیر می نمایند. این تعبیر در مقابل تعبیر "حزب الله" بی شک به معنای قراردادن خداوند کریم در مقابل شیطان و ارائه تصویری ثنوی نیست، بلکه به تقابل دو جریان حق و باطل در طول تاریخ اشاره دارد. پس به عنوان جمع بندی نهایی می توان اینگونه برداشت نمود که تقابل دو جریان حق و باطل در طول تاریخ همواره میان پیامبران الهی علیهم السّلام از یک سو و شیاطین جن و انس به سرپرستی شخص شیطان یا همان ابلیس لعین از سوی دیگر بوده است.
3. قدرت شیطان
نکته ای که در اینجا و پس از طرح موضوع ابلیس و دشمنی او و جنودش به شکلی تبعی مطرح می شود و لازم است دست کم به طور مختصر بدان پاسخ گوییم مسأله قدرت شیطان است. در مورد ابزار شیطان برای این مقابله و میزان قدرت وی در رویارویی با انسان دیدگاه های گوناگونی مطرح شده است. برخی معتقدند شیطان می تواند در جسم انسان ها حلول کرده و اصطلاحاً آنان را جن زده کند. این اعتقاد به شکلی افراطی بیشتر در آیین مسیحیت و از طریق نشر داستان ها و فیلم های هالیوودی دامن زده می شود. برخی دیگر اگر چه چنین باوری ندارند، اما تجسم شیطان را امری ممکن می دانند. تجسم شیطان در میان قوم لوط علیهم السّلام یا روز جنگ احد و ... از جمله موارد مورد استناد این گروه است. برخی دیگر شیطان را علاوه بر وسوسه دارای قدرت آموزش نیز می دانند. آموزش ساخت منجنیق در داستان حضرت ابراهیم علیه السّلام یا آموزش نحوه ترور پیامبر علیهم السّلام در لیله المبیت از این موارد است. این آموزش های مربوط به جنگ و ترور در مقابل آموزش های تمدن ساز پیامبران علیهم السّلام معنی دار می شود. سرانجام ورود جدی تر شیطان به زندگی انسان ها و ایجاد مصائب و مشکلات گوناگون در زندگی وی، در داستان حضرت ایوب علیه السّلام به روشنی تصویر شده است.نکته ای که در مورد قدرت فوق العاده شیطان حتماً باید مد نظر داشت این است که اگرچه شیطان در خصوص بندگان خداوند، به تصریح قرآن کریم هیچ قدرتی ندارد، اما به اذن خداوند و برای آزمون انسان ها، چه با واسطه در مورد مخلصین - مانند داستان حضرت ایوب و حضرت یوسف علیهما السّلام- و چه بی واسطه در مورد دیگران که به مقام اخلاص نرسیده اند، توان هر دخالتی را در زندگی ایشان پیدا می کند. قرآن کریم در این خصوص می فرماید:
إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئاً إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.(9)
هر آینه نجوا کردن کار شیطان است که می خواهد مؤمنان را محزون کند و حال آنکه هیچ زیانی، جز به فرمان خداوند، به آنها نمی رساند و مؤمنان باید که بر خدا توکل کنند.از بررسی مجموع دیدگاه های مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان ذیل آیات مربوط به شیطان، نکاتی قابل استخراج است که به طور خلاصه به آن اشاره می شود:(10)
1. علیرغم جدی بودن بحث از شیطان و شناخت او، متأسفانه مفسران در این امر دچار اهمال و قصور شده اند.
2. معنای برخدا بودن راه شیطان (هذا صراطٌ علیَّ مستقیم) این است که اغواء و اضلال شیطان نیز خارج از حیطه قدرت و حکم و قضای خدا نیست.
3. تجسم شیطان در صورت های انسانی، امر محالی نیست تا استبعاد شود.
4. انبیاء و افراد برجسته ای که پشت سر ایشان هستند، هم امکان دیدن شیطان را دارند و هم او را می شناسند.
5. بعضی از دیوانگی ها بر اثر مس جن که ابلیس هم فردی از جن است، رخ می دهد. البته ابلیس هم این عمل را به وسیله اسباب طبیعی انجام می دهد.
6. تصرف شیطان در نفوس انبیا، با توجه به عصمت ایشان، محال است، اما تصرف وی در جسم و حافظه آنان ممکن است.
7. خواطر و القائات شیطانی در لسان قرآن کریم با عناوین گوناگونی چون قول، امر، وسوسه، وحی و وعده آمده است که همگی به یک حقیقت، که همان کلام باشد، اشاره می کنند.
8. میدان عمل تاخت و تاز شیطان همانا ادراک انسانی، و ابزار کار او عواطف و احساسات بشری است. البته این القائات طوری نیست که انسان آن را احساس نموده و میان آن ها و افکار خودش فرق بگذارد.
9. تصرفات ابلیس در ادراک انسان تصرف طولی است نه عرضی، و با استقلال انسان در کارهایش منافانی ندارد.
10. هر چند که دعوت مردم به وسیله شیطان به سوی شرک و معصیت به اذن خدا است، لیکن صرف دعوت است و تسلط نیست. سلطه شیطان، فرع و نتیجه اجابت دعوت او است.
11. اگرچه شیطان در کلام خود (لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین)
تنها "عباد مخلص" را از اغوای خویش استثنا نمود، اما خداون همه بندگان و "عباد" را از سلطه او خارج کرد و تنها کسانی را تحت سلطه او قرار داد که از او پیروی کنند. (انّ عبادی لیس لک علیهم سلطان الا من اتبّعک من الغاوین) و (و انه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکّلون)
12. ولایت شیطان بر آدمیان در ظلم و گناه، ولایت ملائکه بر آدمیان در اطاعت و عبادت است، و این ولایت منافاتی با ولایت مطلق پروردگار ندارد.
13. ابلیس همانند سایر جانداران، ذریه و فرزند دارد. همچنین لشکریان او در تندی و کندی، و در عمل فردی و جمعی با هم تفاوت دارند.
14. اعوان و انصار شیطان و فرزندان او، در دل های بشر، در بدن های شان، و در اموال و فرزندان و سایر شؤون زندگی دنیوی شان به گونه های مختلفی تصرف می کنند.
15. ولایت ذریه و قبیله شیطان بر انسان ولایت جزئی است. برخی از ایشان تنها بر بعضی از مردم ولایت دارند، برخی دیگر تنها بر بعضی از اعمال، و برخی اصلاً ولایت واقعی ندارند، بلکه ولایتشان در حدود معاونت و کمک شیطان اصلی یا ابلیس است که ریشه تمامی این نوع اعمال است.
4. اصالت جریان حق
دومین نکته ای که در اینجا شایسته توجه ویژه می نماید، موضوع اصالت جریان حق و خط انبیاء، و فرعی و تبعی بودن جریان باطل و خط شیطان نسبت به آن و طبیعتاً پیروزی نهایی جریان حق است که در باورهای اسلامی و آیات و روایات به روشنی به چشم می خورد. قرآن کریم نسبت حق و باطل را در قالب مثالی بسیار زیبا چنین معرفی می نماید:أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفَاءً وَ أَمَّا مَا یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ.(11)
خدا از آسمان آبی نازل کرد که در هر رودی به قدر وسعت و ظرفیتش سیل آبی جاری شد و بر روی سیل کفی برآمد چنان که فلزاتی را نیز که برای تجمل و زینت یا برای اثاث و ظروف در آتش ذوب کنند مثل آب کفی برآورد، خدا این چنین حق و باطل را بر هم می زند (یا به آب و فلزات و کف روی آنها برای حق و باطل مثل می زند که) باطل چون آن کف به زودی نابود می شود و اما حق چون آب و فلز که به خیر و منفعت مردم است در زمین درنگ می کند. خدا مثلها را بدین روشنی بیان می کند.در این آیات خداوند حکیم می فرماید اگرچه مردم در ابتدا کف روی آب را می بینند، اما باید بدانند که این کف نیز به واسطه سیل و آب آمده است و از خود استقلالی ندارد و از همین رو است که سرانجام نیز از بین می رود و آنچه باقی می ماند آبی است که سود مردم در آن نهفته است. برخورد حق و باطل در قرآن کریم چنین تصور شده است. شهید مطهری رحمه الله علیه نیز در این خصوص می فرماید:
"قرآن ... جریان هستی را بر اساس حق می داند و حق را اصیل معرفی می کند و در مقابل هر چند باطل را نفی نمی کند اما آن را اصیل نمی داند. از این رو قرآن به تاریخ خوشبین است و برای انسان اصالت قائل است... پس در این بینش، باطل به عنوان یک امر نسبی و تبعی و به عنوان یک نمود و یک امر طفیلی مطرح می شود... بطلان و شر از یک نوع تغییر مسیر پیدا می شود که لازمه مرتبه وجودی انسان مختار و آزاد بودن انسان است. حق اصیل است و باطل غیراصیل، و همیشه بین امر اصیل و غیراصیل اختلاف و جنگ است، ولی اینطور نیست که حق همیشه مغلوب باشد و باطل همیشه غالب. آن چیزی که استمرار داشته و زندگی و تمدن را ادامه داده حق بوده است و باطل نمایشی بوده که جرقه ای زده، بعد خاموش شده و از بین رفته است..."(12)
5. پیوستگی جریان حق و باطل در طول تاریخ
موضوع دیگری که به دنبال این باور مطرح می شود و در تحلیل جریان های تاریخی بسیار تعیین کننده است، پیوستگی اهل حق و استمرار خط انبیاء و جریان حق در طول تاریخ است. در کنار این موضوع فرض پیوستگی اهل باطل نیز می تواند به عنوان یک فرضیه برای بررسی بیشتر در دستور کار قرار گیرد. در خصوص موضوع نخست یعنی استمرار جریان حق و خط انبیاء در طول تاریخ به نظر می رسد نقطه مبهمی وجود نداشته باشد. قرآن کریم به روشنی دعوت پیامبران الهی علیهم السّلام را در ادامه یکدیگر و به صورت یک جریان منسجم معرفی می نماید:لقد وصّلنا لهم القول.(13)
ما گفتارمان را برای پیامبران متصل کردیم.
ثمّ ارسلنا رسلنا تتراً.(14)
سپس فرستادگان خود را در پی هم فرستادیم.
بر این اساس جریان ارسال رسل حلقه های متعدد و به هم پیوسته دعوتی الهی به نام دین اسلام است که همه پیامبران آن را به عنوان دین واحد معرفی نموده اند:
إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ.(15)
دین در نزد خداوند اسلام است و کسانی که به آنها کتاب داده شده در دین اختلاف نکردند مگر بعد از آمدن آگاهی و علم از روی سرکشی در میان خود و هر کس آیات خدا را انکار کند، همانا حساب کردن خدا سریع است.از همین رو است که به نظر می سد پیامبران الهی علیهم السّلام غالباً در دعوت خویش به چند موضوع به طور همزمان اشاره نموده اند: نخست دین پیش از خود را تصدیق نموده تا اتصال خود را به جریان حق اعلام نموده باشند و سپس به پیامبر پس از خود و پس از آن به موعود آخرالزمان بشارت داده تا استمرار این جریان را در نسل های بعدی بیمه نموده باشند. این موضوع در دعوت حضرت عیسی علیه السّلام و پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به روشنی قابل مشاهده است. در زیارات گوناگون از جمله در زیارت شریف وارث نیز این استمرار در قالب استفاده از واژه وارث به مؤمنان فهمانده شده است.
اما در خصوص جریان باطل، قرآن کریم جز به پراکندگی اشاره نمی نماید. این کتاب آسمانی در خصوص ستمگران تاریخ و کافران می فرماید:
فجعلناهم احادیث و مزّقنا هم کلّ ممزّق.(16)
پس آنان را داستانی در تاریخ قرار دادیم و به کلی آنان را متفرّق کردیم.
پس از دیدگاه قرآن کریم جریان حق و ارسال رسل جریانی است متصل و ریشه دار و جریان باطل و طواغیت جریانی است بی ریشه و پراکنده که به تبع جریان حق چند صباحی در تاریخ بروز می نماید.
جان گرگان و سگان از هم جداست***متحد جانهای مردان خداست
این تقابل در قرآن کریم این چنین بازتابانده شده است:
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ.تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ.وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ.(17)
آیا نمی دانی خداوند چگونه کلمه طیبه را به درخت طیبه تشبیه نموده که ریشه آن در زمین ثابت است و شاخه آن در آسمان، میوه خود را در هر زمان به اجازه پروردگارش می آورد، و خدا این مثل ها را برای مردم می زند، شاید متذکر شوند. و همین طور، کلمه خبیثه را به درخت خبیثی تشبیه کرده که از روی زمین برکنده شده و قرار و ثباتی ندارد.نکته ای که در اینجا می تواند مورد پرسش قرار گیرد این است که در بررسی زیارات و تاریخ با مواردی مواجه می شویم که ارتباط و اتصالی ظاهری میان نمایندگان جریان باطل قابل پی گیری و توجه می نماید. تبعیتی که در زیارت عاشوراء از "اول ظالم" تا "آخر تابع" تصویر شده است، شکل گیری سلسله های گوناگون و یا حضور جریانهای مستمر و مرموز در تاریخ از نمونه های این امر است. روشن تر از همه موارد استمراری است که در دشمنی و خصومت شخص شیطان با دعوت انبیاء علیهم السّلام وجود دارد که هیچ گاه در طول تاریخ بشر انقطاع و خللی در آن ایجاد نشده است. اگر قرآن کریم جریان باطل را تلاش هایی پراکنده می داند، پس این پیوستگی ظاهری چگونه قابل توجیه است؟ پاسخ این است که همان گونه که قرآن کریم دولت و به قدرت رسیدن ظاهری باطل را نفی نمی نماید، اما آن را سطحی و مقطعی می داند، پویستگی ظاهری جریان باطل را نیز ممکن می داند، اما در عین حال توجه می دهد که این پیوستگی ظاهری، فرع و تبعی از جریان اصالتاً پیوسته حق در طول تاریخ است:
"پیامبران از آن جهت که حقند و روح مجرد دارند، هم در قوس نزول با ماورای طبیعت در ارتباطند و هم در قوس صعود به مقام شامخ تجرد تام راه دارند، اما کافران، ظالمان و مشرکان از آن جهت که به تباهی ستم و کفرآلوده اند با ماورای طبیعت مرتبط نیستند، زیرا این گونه از رذائل نفسانی که به نقص وجودی ماده برمی گردد در ماورای طبیعت و نشئه کمال راه ندارد و تنها در جهان طبیعت و مرحله حرکت که قلمرو تزاحم و محور تضاد است، رخ می نماید.
غرض آن که بین سلسله وجودها، پیوند علّی و معلولی برقرار است و آنها به هم مرتبطند و از یک جایند و به یک جا ختم می شوند، ولی سلسله نقص، به تبع به هم مرتبطند."(18)
6. مأموریت پیامبران و شیطان
اینک به دنبال شناخت ویژگی های دو جریان حق و باطل این پرسش مطرح می شود که مأموریت پیامبران الهی علیهم السّلام در زمین چه بوده و به عبارت دیگر با چه فلسفه و هدفی دعوت خود را آغاز نموده اند و پرسش دیگر این که شیطان حزب وی در مقابل این مأموریت چه وظیفه ای را برای خود قائل شده اند. بررسی این موضوع می تواند کمک شایانی باشد به ما در شناخت جهان معاصر و تبیین نسبت آن با گذشته تاریخی و تلاش برای حرکت به سمت آینده ای روشن.به عنوان مقدمه پاسخ به این پرسش بایستی به این نکته توجه نمود که بر اساس اعتقادات و باورهای اسلامی و قرآنی، پس از هبوط آدم علیه السّلام و آغاز زندگی زمینی بشر بر کره خاک، امت واحده ای شکل گرفت که تفاوت ها و اختلافات میان افراد این امت سبب بعثت انبیاء علیهم السّلام و آوردن شریعت شد. البته میان انسان ها از جهات گوناگونی تفاوت وجود دارد. برخی از این تفاوت ها ناشی از گوناگونی هایی است که در میان افراد و اصناف جامعه بشری از لحاظ هوش، استعداد، امکانات، ویژگی های جسمی و ظاهری، موقعیت جغرافیایی و وضعیت فرهنگی وجود دارد که دست بشر به طور محسوس در ایجاد آنها دخالت نداشته و بیشتر زاییده قوانین طبیعت است. این تفاوت ها و اختلاف ها نه تنها مذموم نیست که یکی از عوامل اساسی در قوام امر عالم آفرینش به شمار می رود.
در کنار این تفاوت ها، اختلاف هایی دیگر نیز میان انسان ها وجود دارد که از دیدگاه قرآنی مورد تأیید نیست و سررشته آن را باید در نوع روابط مبتنی بر ستم و سلطه جویی انسان ها بر یکدیگر جستجو نمود. در دو آیه از آیات کتاب الهی به روشنی به این نوع اختلاف اشاره شده و آن را از تفاوت های طبیعی متمایز نموده است. این آیات، همان گونه که آمد، در تبیین فلسفه بعثت انبیاء علیهم السّلام و دعوت دینی نازل شده است:
"کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَیِّنَاتُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ".(19)
"بودند مردم یک امت پس برانگیخت خدا پیامبران را بشارت دهندگان و ترسانندگان و فرستاد با ایشان کتاب را به حق تا حکم کند میان مردم در آنچه اختلاف کردند در آن و اختلاف نکردند در آن مگر آنان که داده شدندش پس از رسیدن نشانی ها بدیشان به ستمی میان خویش پس هدایت کرد خدا مؤمنان را بدانچه اختلاف کردند در آن از حق به اذن خود و خدا هدایت کند هر که را خواهد به راه راست"."و ما کان الناس الا امه واحده فاختلفوا و لولا کلمه سبقت من ربک لقضی بینهم فیما فیه یختلفون".(20)
"و نبودند مردم جز یک ملت پس اختلاف کردند و اگر نبودند سرنوشتی که پیش گرفته است از پروردگار تو همانا داوری می شد میان ایشان در آنچه بودند در آن اختلاف کنان".همان گونه که از ظاهر آیات برمی آید، اختلافی که در این جا بدان اشاره شده است، بی شک غیر از اختلافی است که ارمغان طبیعت برای انسان ها به شمار می رود. این اختلاف با استفاده از آیات یاد شده مذموم است و اصولاً انبیاء الهی علیهم السّلام برای رفع این گونه اختلافات میان انسانها برانگیخته شده اند. این آیات به روشنی دلالت دارد بر این که مردم قبل از بعثت انبیاء همه یک امت بودند و در مرحله ای از بساطت دینی و اجتماعی زندگی می کردند. سپس خداوند به خاطر اختلافی که میان آنان پدید آمد، انبیائی به بشارت و انذار برگزید و با آن کتاب را به حق نازل فرمود تا طبق آن در میان مردم و در آنچه اختلاف کرده اند حکم کنند. این بار مردم در خود دین و کتاب اختلاف کردند و این اختلاف پدید نیامد مگر از ناحیه کسانی که اهل آن بودند و انگیزه شان در حل اختلاف حسادت و طغیان بود. در این هنگام بود که خدا کسانی را که ایمان آوردند در مسائل مورد اختلاف به سوی حق رهنمون شد و خدا هر که را بخواهد به سوی صراط مستقیم هدایت می کند.
نکته جالب توجه در این آیه اشاره همزمان است به دو اختلاف که یکی پیش از بعثت انبیاء میان انسانها رخ نموده است و انبیاء الهی علیهم السّلام برای محو آن مبعوث شده اند و دیگری اختلافی است که به دنبال بعثت انبیاء و به عنوان نتیجه پیش آمده است.
چه تفاوتی میان این دو گونه اختلاف وجود دارد و منشأ هر کدام چیست؟ در تفسیر نمونه به طور خلاصه در تبیین این دو اختلاف چنین آمده است:
"بعد از بیان حال مؤمنان و منافقان و کفار در آیات پیشین، در این آیه به سراغ یک بحث اصولی و کلی و جامع در مورد پیدایش دین و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن می رود.
نخست می فرماید: انسانها در آغاز همه امت واحدی بودند (کان الناس امه واحده) و در آن روز تضادی در میان آنها وجود نداشت، زندگی بشر و اجتماع او ساده بود، فطرتها دست نخورده، و انگیزه های هوی و هوس و اختلاف و کشمکش در میان آن ها ناچیز بود، خدا را طبق فرمان فطرت می پرستیدند و وظایف ساده خود را در پیشگاه او انجام می دادند. این مرحله اول زندگانی انسانها بود، که احتمالاً فاصله میان زمان آدم و نوح علیهما السّلام را پر می کرد.
سپس زندگی انسان ها شکل اجتماعی به خود گرفت و می باید هم چنین شود، زیرا انسان برای تکامل آفریده شده و تکامل او تنها در دل اجتماع تأمین می گردد و این مرحله دوم زندگی انسان ها بود.
ولی به هنگام ظهور اجتماع، اختلاف ها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ایمان و عقیده و چه از نظر عمل و تعیین حق و حقوق هر کس و هر گروه در اجتماع، و در اینجا بشر تشنه قوانین و تعلیمات انبیاء و هدایت های آنها می گردد تا به اختلافات او در جنبه های مختلف پایان دهد. این مرحله سوم بود. در اینجا خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را بشارت دهد و انذار کنند (فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین) و این مرحله چهارم بود.
در این هنگام انسانها با هشدارهای انبیاء و توجه به مبدأ و معاد و جهان دیگر که در آنجا پاداش و کیفر اعمال خویش را در می یابند برای گرفتن احکام الهی و قوانین صحیح که بتواند به اختلافات پایان دهد و سلامت جامعه و سلامت انسانها را تأمین کند آمادگی پیدا کردند و لذا می فرماید: خداوند با آنها کتاب آسمانی به حق نازل کرد تا در میان مردم در آنچه اختلاف داشتند حکومت کند (و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه) و به این ترتیب ایمان به انبیاء و تمسک به تعلیمات آنها و کتب آسمانی، آبی بر آتش اختلافات فرو ریخت و آن را خاموش ساخت و این مرحله پنجم بود.
این وضع مدتی ادامه یافت ولی کم کم وسوسه های شیطانی و امواج خروشان هوای نفس کار خود را در میان گروهی کرد و با تفسیرهای نادرست تعلیمات انبیاء و کتب آسمانی و تطبیق آنها بر خواسته های دلشان، پرچم اختلاف را بار دیگر برافراشتند، ولی این اختلاف با اختلافات پیشین فرق داشت. سرچشمه اختلافات پیشین جهل و بی خبری بود که با بعثت انبیاء و نزول کتب آسمانی برطرف گردید، در حالی که سرچشمه اختلافات بعد همان ستمگری و لجاجت و انحراف آگاهانه از راه حق و در یک کلمه بغی بود و لذا در ادامه این آیه می فرماید: در آن اختلاف نکردند مگر کسانی که کتاب آسمانی را دریافت داشته بودند و بینات و نشانه های روشن به آنها رسیده بود. آری آنها به خاطر انحراف از حق و ستمگری در آن اختلاف کردند (و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه من بعد ما جاء تهم البینات بغیا بینهم) و این مرحله ششم بود.
در اینجا مردم به دو گروه تقسیم شدند. مؤمنان راستین که در برابر حق تسلیم بودند، آنها برای پایان دادن به اختلافات جدید به کتب آسمانی و تعلیمات انبیاء بازگشتند و به حق رسیدند و لذا می فرماید: خداوند، مؤمنان از آنها را به حقیقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدایت فرمود، در حالی که افراد بی ایمان و ستمگر و خودخواه همچنان در گمراهی و اختلاف باقی ماندند (فهدی الله الذین آمنوا لما اختلفوا فیه من الحق باذنه) و این مرحله هفتم بود."(21)
همان گونه که دیدیم در این تفسیر از آیه به دو اختلاف یاد شده اشاره شده و خاستگاه اختلاف نخست، اجتماعی شدن زندگی انسان دانسته شده است. این در حالی است که بغی و ستمگری به تصریح آیه شریفه نیز منشأ اختلاف دوم معرفی شده است. اکنون پرسش این است که چگونه اجتماعی شدن زندگی انسانها که فرایندی گریزناپذیر و در عین حال از دیدگاه قرآن سودمند است، منجر به بروز اختلاف میان آنان می گردد و پایه های تبیین قرآنی، فلسفی و اجتماعی آن کدام است. مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله علیه همانند دیگر موارد مشابه در این زمینه نیز گوی سبقت را از دیگر مفسران ربوده و تحلیلی جامع با نگاهی به آفرینش انسان و فلسفه بعثت انبیاء علیهم السّلام ارائه نموده اند. ایشان در تفسیر این آیه معتقدند:
"این آیه به سبب تشریع اصل دین را بیان می کند، که چرا اصلاً دینی تشریع شده، و مردم مکلف به پیروی از آن دین شوند و در نتیجه بینشان اختلاف بیفتد، یک دسته به دین خدا بگروند، دسته ای دیگر کافر شوند، و این معنا را این طوری بیان کرده که انسان-این موجودی که به حسب فطرتش اجتماعی و تعاونی است-در اولین اجتماعی که تشکیل داد یک امت بود، آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا برای اختصاص دادن منافع به خود با یکدیگر اختلاف کنند. از این جا احتیاج به وضع قوانین که اختلاف پدید آمده را برطرف سازد پیدا شد، و این قوانین لباس دین به خود گرفت و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گردید و برای اصلاح و تکمیلش لازم شد عباداتی در آن تشریع شود و تا مردم از آن راه تهذیب گردند و به منظور این کار پیامبرانی مبعوث شدند و رفته رفته آن اختلاف ها در دین راه یافت. بر سر معارف دین و مبدأ و معادش اختلاف کردند و در نتیجه به وحدت دینی هم خلل وارد شد. شعبه ها و حزب ها پیدا شد و به تبع اختلاف در دین اختلاف هائی دیگر نیر درگرفت، و این اختلاف ها بعد از تشریع دین به جز دشمنی از خود مردم دین دار هیچ علت دیگری نداشت، چون دین برای حل اختلاف آمده بود، ولی یک عده از در ظلم و طغیان خود دین را هم با اینکه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود مایه اختلاف کردند.
پس در نتیجه اختلاف ها دو قسم شد، یکی اختلاف در دین که منشأش سمتگری و طغیان بود، یکی دیگر اختلافی که منشأش فطرت و غریزه بشری بود، و اختلاف دومی که همان اختلاف در امر دنیا باشد باعث تشریع دین شد، و خدا به وسیله دین خود عده ای را به سوی حق هدایت کرد، و حق را که در آن اختلاف می کردند روشن ساخت و خدا هر کس را که بخواهد به سوی صراط مستقیم هدایت می کند."(22)
پی نوشت ها :
1- نصیری، مهدی، اسلام و تجدد، 47-45.
2- سوره آل عمران، آیه 83.
3- سوره انعام، آیه 9.
4- وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ(سوره مائده، آیه 56)
لاَ تَجِدُ قَوْماً یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(سوره مجادله، آیه 22)
5- قالَ رَسولُ اللهِ ص لِعَلِیَّ ع یَا عَلِیُّ شِیعَتُکَ هُُمُ الفائِزوُنَ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَمَنْ اهانَ وَاحِداً مِنْهُمْ فقَدْ اَهانَکَ وَ مَنْ اهَانَکَ فَقَدْ اهَانَنِی وَ مَنْ اَهانَنِی ادْخَلَهُ اللهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فیِها-وَ بِئسَ الْمَصِیرُ یَا عَلِیُّ انْتَ مِنِّی وَ اَنَا مِنْکَ رَوْحُکَ مِنْ رَوْحِی وَ طِینَتُکَ مِنْ طِینَتِی وَ شیِعَتُکَ خُلِقُوا مِنْ فَضْلِ طِینَتا فَمَنْ اَحَبَّهُمْ فَقَدْ اَحَبَّنَا وَ مَنْ ابْغَضَهُمْ فَقَدْ ابْغَضَنَا وَ مَنْ عَاداهُمْ فَقَدْ عَادانَا وَ مَنْ وَدَّهُمْ فَقَدْ وَدَّنَا یَا عَلِیُّ اِنَّ شِیعَتُکَ مَغْفُورٌ لَهُمْ عََلَی مَا کانَ فیهِمْ مِنْ ذُنُوبٍ وَ عُیوبٍ یَا عَلِیُّ انّا الشَّفیِعُ لِشیعَتُکَ غَداً اِذْ اقَمْتَ المَقامِ المَحْمُودَ فَبَشِّرْهُمْ بِذلِکَ یَا عَلِیُّ شِیعَتُکَ شیِعَهُ اللهِ وَ انْصَارُکَ انْصارُ اللهِ وَ اوْلِیاؤُکَ اوْلِیاءُ اللهِ، وَ حِزْبُکَ حِزْبُ اللهِ یَا عَلِیُّ سَعِدَ مَنْ تَوَلَّاکَ وَ شَقِیَ مَنْ عَاداکَ یَا عَلِیُّ لَکَ کَنْزٌ فِی الْجَنَّهِ وَ اَنْتَ ذُو قَْرنَیْهَا (امالی الصدوق، ص 16)
عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدُاللهِ الْانصارِیَّ انَّه قالَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ ص یَقُولُ اِنَّ فِی عَلی خِصالاً لَوْ کانَتْ وَاحِدَهٌ مِنْهَا فِی جَمِیعِ النَّاسِ لَاکْتَفُوا بِها فَضْلًا قَوْلُهُ ص مَنْ کُنْتُ مَوْلاهْ فَعَلِیُّ مَوْلاهُ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مِنِّی کَهاروُنَ مِنْ مُوسی وَ قَوْلُهُ ص عَلِیُّ مِنِّی وَ اَنَا مِنْهُ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیُّ مِنِّی کَنَفْسِی طَاعَتُهُ طَاعَتِی وَ مَعْصِیَتُهُ مَعْصِیَتِی وَ قَوْلُهُ ص حَرْبُ عَلِیِّ حَرْبُ اللهِ وَ سِلْمٌ عَلِیِّ سِلْمُ اللهِ، وَ قَوْلُهُ ص وَلِیُّ عَلِیَّ وَلِیِّ اللهِ وَ عَدُوُّ عَلِیِّ عَدوُّ اللهِ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیُّ حُجَّهِ اللهِ وَ خَلِیفَتُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ قَوْلُهُ ص حُبُّ عَلِیِّ ایِمان ٌوَ بُغْضُهُ کُفْرٌ وَ قَوْلُهُ ص حِزْبٌ عَلِیَّ حِزْبُ اللهِ وَ حِزْبُ اَعْدائِهِ حِزْبُ الْشَّیْطَانِ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیٌّ مَعَ الْحقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ لَا یَفْتَرِقانِ حَتَّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضِ وَ قَوْلُهُ ص عَلِیَّ قَسِیمُ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ وَ قَوْلُهُ ص مَنْ فَارَقَ عَلَیْنَا فَقَدْ فَارَقَنِی وَ مَنْ فَارَقَنِی فَقَدْ فَارَقَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَوْلُهُ ص شِیعَتُهُ عَلِیٍّ هُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیامَهِ (امالی الصدوق، ص 89)
َعنْ اَبِی عَبَّاسِ قالَ وَ مَنْ یَتَوَّلَ اللهِ یَعْنِیَ یُحِبُّ اللهِ وَ رَسُوُلُهُ یَعْنِی مُحَمَّداً وَ الَّذِینَ امَنُوا یَعْنِی وَ یُحِبُّ عَلِیَّ بْنَ اَبِی طَالِبٍ فَاِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الغَالِبُونَ.
یَعْنِی شِیعَهَ اللهِ وَ شِیعَهً مُحَمَّدٍ وَ شِیعَهَ عَلِیِّ هُمُ الْغَالِبُونَ-یَعْنِی العَالُونَ عَلِی جَمِیعِ الْعِبادِ-الظَّاهِروُنَ عَلَی الْمُخالفِینَ لَهُمْ-قَالَ بْنُ عَبَّاسٍ: فَبَداللهُ فِی هذِهِ الایَهُ بِنَفْسِهِ-ثُمَّ ثَنَّی بِمُحَمَّدٍ، ثَُّم ثلَّثَ بِعَلِیٍّ [ثُمَّ قالَ]: فَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الایَةُ-قَالَ رَسوُلُ اللهِ ص رَحِمَ اللهِ عَلِیَّاَ اللهمَّ ادِرِ الْحَقَّ مَعَهُ حَیْثُ دارَ. قال ابن مؤمن: لا خلاف بین المفسرین-ان هذه الایة نزلت فی امیرالمؤمنین(ع).(شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص 246)
عَنْ اِبْنِ عَبَّاسِ قالَ اتَی عَبدِاللهِ بْنِ سَلامٍ وَ رَهْطٌ مَعَهُ مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ نَبِیِّ اللهِ ص عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ-فَقالُوُا: یَا رَسوُلَ اللهِ [اِنَ] بُیُوتَنا قَاصِیَهٌ-وَ لَا تَجِدُ مَسْجِداً دُونَ هَذا المَسْجِدِ، وَ اِنَّ قََوْمِنا لَمَّا رَاوْنا قَدْ صَدَّقَنَا اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ تَرَکْنَا دِینَهُمْ اظهَروُا لَنَا الْعَدَاوَةَ-وَ اقْسَمُوا انْ لَا یُخَالِطُوُنَا وَ لَا یُجالِسُونَا وَ لَا یُکَلِّمُوُنَا-فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیْنَا-فَبَیْنَمَا هُمْ یَشْکُونَ اِلیَ رَسُولِ اللهِ ص اذْ نَزَلَتْ هذِهِ الایَهُ اِنَّمَا وَلِیُّکُم ُاللهِ وَ رَسُولُهُ الایَهَ-اِلَی قَوْلِهِ: الْغالِبُونَ، فَلَمَّا قَرَاهَا عَلَیْهِمْ قالُوُا: رَضِینَا بِاللهِ وَ بِرَسُوُلِهِ وَ بِالْمُوْمِنینَ. فَاَذَنَّ بَلالُ بِالْصَّلاةِ-وَ خَرَجَ رَسُولُ اللهِ ص اِلَی الْمَسْجِدِ وَ النَّاس یُصَلُّونَ بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ وَ اِذَا مِسْکِینٌ یَسْاَلْ، فَدَعَاهُ رَسُوُلُ اللهِ فَقَالَ [لَهُ]هَلْ اَعْطَاکَ اَحَدٌ شَیْئاً قَالَ:نَعَمْ.قَالَ: مَاذَا قَالَ: خَاتَمٌ مِنْ فِضَّهٍ. قَالَ: مَن اَعْطَاکَهُ قَالَ: ذَاک َالْرَّجُلُ الْقَائِمُ. فَاذَا هُوَ عَلَی بَنَُ اَبِی طَالِبِ، قَالَ: عَلَی ایِّ حَالٍ اعْطَاکَهُ قَالَ: اعْطِیَانَیهِِ وَ هُوَ رَاکِعٌ. فَزعَمُوا انَّ رَسولَ اللهِ [ص] کَبِّر عِنْدَ ذَلِکَ، وَ قَالَ: یَقُولُ اللهِ تَعَالَی:وَ مَنْ یَتَوَلَّ الله و رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَاِنَّ حِزْبِ اللهِ هُمُ الْغالِبُونَ (شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1، ص 247)
6- فی تفسیر علی بن ابراهیم النَّبیِّینَ رسول الله وَ الصِّدِّیقینَ علی وَ الشُّهَداءِ الحسن و الحسین وَ الصِّالِحینَ الائمة وَ حَسُنَ اولِئِکَ رَفِیقاً القائم من آل محمد صلوات الله علیهم وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللهَ هذه الآیه بعد قوله سبحانه اِنَّمَا وَلیُّکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذیِنَ آمَنُوا و قد مر أن الذین آمنوا امیرالمؤمنین و الائمة صلوات الله علیهم بالروایات المتواترة من طرق العامة و الخاصة فمن تولاهم و نصرهم و اتخذهم ائمة فهم حزب الله و أنصاره و هم الغالبون فی الدنیا بالحجة و فی الآخرة بالانتقام من أعدائهم و ظهور حجتهم بل فی الدنیا أیضا فی زمن القائم ع. (بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الائمه الاطهار، ج65، ص 4)
قالَ ابُوعَبْدِاللهِ علیه السّلام اِنَّ صَاحِبَ هَذَالْامْرِ مَحْفُوظٌ لَهُ لَوْ ذَهَبَ النَّاسُ جَمیعاً اتَی اللهُ لَهُ بِاَصْحابِهِ وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَاِنْ یَکْفُرْ بِها هوُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنَا بِها قَوْمَاً لَیْسُوا بِها بِکافِرینَ-وَ هُمُ الَّذِینَ قَالَ اللهُ فِیهِمْ فَسَوْفَ یَاتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِّلهٍ عَلَی الْمُوْمِنیِنَ اَعِزَّهٍ عَلَی الْکَافِرینَ (بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الاطهار، ج52، ص 370)
7- سوره حج، آیه 52.
8- سوره انعام، آیه 112.
9- سوره مجادله، آیه 10.
10- «مطلب دیگری که از این آیه استفاده می شود این است که هر چند دلالت ندارد بر اینکه مس نامبرده به وسیله خود ابلیس انجام می شود چون کلمه (شیطان) به معنای ابلیس نیست، بلکه به معنای شرور است، چه از جن باشد و چه از انس، و لیکن این مقدار دلالت دارد که بعضی از دیوانگی ها در اثر مس جن که ابلیس هم فردی از جن است، رخ می دهد. با این بیان بطلان گفتار بعضی از مفسرین که ذیلاً از نظر خواننده می گذرد روشن می شود، که گفته است: تشبیهی که در آیه شریفه آمده از باب: "چون که با کودک سر و کارت فتاد" می باشد، زیرا مردم عقیده ای فاسد دارند و آن این است که دیوانگان در اثر آزار جن، دیوانه می شوند و چنین گفتاری از قرآن کریم هیچ عیبی ندارد، برای اینکه صرفاً خواسته است رباخوار را تشبیه به جن زده کند.
و اما اینکه جن زدگی اعتقاد درستی است یا نادرست، آیه از آن ساکت است، پس حقیقت معنای آیه این است که رفتار این رباخواران، همانند رفتار دیوانگانی است که شما مردم معتقدید در اثر آزار جن دیوانه شده اند و اما این اعتقاد درست است یا نادرست؟ باید گفت: اعتقادی است نادرست، و غیرممکن، برای اینکه خدای تعالی عادل تر است که شیطان را بر عقل بنده مؤمنش مسلط فرماید.
وجه نادرستی این سخن این است که همانطور که خدای تعالی عادل تر از آن است، بزرگتر از این هم هست که گفتار خود را مستند به یک عقیده کودکانه باطل کند، و لو از باب آن مثل معروف باشد، مگر اینکه بعد از استناد و تشبیه بطلان آن عقیده را هم بیان کند، و دارنده چنان عقیده ای را تخطئه نماید، چون خودش در کلام مجیدش فرموده:"لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ-باطل نه در عصر نزول به آن راه دارد، و نه در اعصار بعد".
و نیز فرموده: "إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ، وَ ما هُوَ بِالهَزلِ-به یقین قرآن معیار جداسازی حق از باطل است نه شوخی".
و اما اینکه گفت: تصرف شیطان در عقل بشر و تباه ساختن عقل او به وسیله شیطان از عدل خدا به دور است، در پاسخ می گوییم که این اشکال عینا به خود او متوجه می شود، که تباهی عقل را مستند به عوامل طبیعی می داند، چون این نیز بالاخره به خدا منتهی می شود، و خدا این رابطه تضاد را میان عقل و آن عوامل قرار داده، و اما اینکه چرا قرار داده؟ هر پاسخی که شما از این اشکال بدهید، پاسخ از اشکال خودتان نیز خواهد بود.
علاوه بر اینکه اشکال در این نیست که چرا خدای تعالی عقل آدمی را باطل می کند، چون وقتی عقل نبود تکلیف هم مرتفع می شود، و موضوع تکلیف منتفی می گردد، اشکال در این است که با بقای عقل به حال خود، ادراک عقلی از مجرای حق بیرون رفته و از راه صحیح منحرف می گردد، مثلاً یک انسان عاقل به خاطر دخل و تصرف شیطان خوب را زشت و زشت را زیبا ببیند، و یا حق را باطل و باطل را حق بپندارد، این است آن چیزی که نمی شود به خدا نسبت داد.
و اما از بین رفتن عقل (یعنی نیروی تشخیص) و منتفی شدن تکلیف به دنبال تباهی آن، این هیچ اشکالی ندارد، (نظیر نابینا شدن و بی دندان شدن و بیمار گشتن) که همه اینها مستند به طبیعت و یا به شیطان (و در آخر هم مستند به خدا) است.
از این هم که بگذریم نسبت دادن جنون دیوانگان به شیطان، بطور استقلال و بدون واسطه نیست، بلکه شیطان اگر کسی را دیوانه می کند و به وسیله اسباب طبیعی است مثلاً اختلالی در اعصاب او پدید می آورد، و یا آفتی به مغز او وارد می کند، هم چنان که فرشتگان که کرامات انبیا و اولیا مستند به ایشان است، اسباب طبیعی را واسطه قرار می دهند، و نظیر این معنا در داستانی که قرآن کریم از "ایوب" علیه السّلام حکایت کرده آمده، عرضه می دارد: "إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ-پروردگارا شیطان با گرفتاری ها و عذابی مرا مس کرد".
و نیز عرضه می دارد: "أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ-پروردگارا بیماری مرا مس نموده، و تو ارحم الراحمینی".
از یک طرف می گوید که شیطان با من مس کرده، و از یک طرف این مس را به خود بیماری نسبت می دهد، با این که مرض، اسبابی طبیعی دارد.
و این اشکال و امثال آن از افکاری مادی منشأ می گیرد، به ذهن عده ای از دانشمندان رخنه یافته، بطوری که خود آنان توجهی به این رخنه گری ندارند، چون مادیین وقتی شنیدند که خداپرستان حوادث را به خدای نسبت می دهند، و یا عامل پاره ای از حوادث را به روح یا فرشته و یا شیطان می دانند، دچار یک اشتباه شدند، وآن این است که گمان کردند خداپرستان منکر علل طبیعی شده و همه آثار را از ماورای طبیعت می دانند، و خلاصه ماورای طبیعت را جانشین طبیعت کرده اند، و غفلت کردند از اینکه خداپرستان، هم خدا را مؤثر می دانند، و هم عوامل طبیعت را، و اگر حوادث را به هر دو منشأ نسبت می دهند، نسبت به هر یک در طول دیگری است، نه در عرص آن (ساده تر بگوییم اگر می گویند فلان حادثه کار خدا است، و نیز می گویند کار فلان عامل طبیعی است، این دو فاعل (خداو طبیعت) را دو فاعل طولی می دانند، نه عرضی، مثل شما که نوشتن را هم به سر قلم نسبت دهید، و هم به قلم، و هم به انگشتان نویسنده، و هم به دست او، و هم به خود او، و درست هم نسبت داده اید." مترجم") و این مطلب مکرر در این تفسیر خاطر نشان شده است». ترجمه المیزان، ج2، ص 634؛ همچنین ر.ک: ترجمه المیزان، ج8، ص 49 به بعد؛ و نیز ج8، ص 88، ج9، ص 128؛ ج9، ص 142؛ ج12، ص 65؛ ج12، ص 245؛ ج13، ص 473.
11- سوره رعد،آیه 17.
12. مطهری، مرتضی، حق و باطل، ص 36-34.
13- سوره قصص، آیه 51.
14- سوره مؤمنون، آیه 44.
15- سوره آل عمران، آیه 19.
16- سوره سبأ، آیه 19.
17- سوره ابراهیم،آیه 26-24.
18- جوادی آملی، عبدالله، سیره پیامبران علیهم السّلام در قرآن، ص 22.
19- سوره بقره، آیه 213.
20- سوره یونس، آیه 19.
21- مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج2، ص 96-94.
22- طباطبایی، المیزان، ج2، ص 168.
همایون، محمد هادی؛(1390)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول1390