طرد خطابه

یکی از معنی هایی که فرهنگ انگلیسی آکسفورد برای واژه ی rhetoric ( خطابه) می آورد از این قرار است: « گفتار یا نوشتار به بیانی سنجیده به نیت اقناع؛ بنابراین ( اغلب به دیده ی تحقیر) زبانی که ویژگی اش تصنع یا تظاهر است.
سه‌شنبه، 19 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طرد خطابه
 طرد خطابه

 

نویسنده:پیتر دیکسون
مترجم: حسن افشار



 

یکی از معنی هایی که فرهنگ انگلیسی آکسفورد برای واژه ی rhetoric ( خطابه) می آورد از این قرار است: « گفتار یا نوشتار به بیانی سنجیده به نیت اقناع؛ بنابراین ( اغلب به دیده ی تحقیر) زبانی که ویژگی اش تصنع یا تظاهر است. » مثال های گویایی که از اقوال بزرگان به دنبال این تعریف می آورد جای تردید باقی نمی گذارند که جنبه ی تحقیرآمیز آن در آغاز قرن هفدهم کاملاً محرز بوده است. در 1615 ریچارد برادویت ( شاعر) با لحنی تمسخر آمیز درباره ی کار شاعران خرده پای معاصرش نوشت « محتوایی در آن پیدا نمی شود؛ فقط قطعه ای خطابه ی پرزرق و برق است. » در 1642 تامس فولر ( روحانی مورخ) یادآور شد که عده ای « خطابه را ام الدروغ می نامند. »
این گفته ها به ما کمک می کنند که دو علت اصلی هنری و اخلاقی بدنام شدن فن خطابه را پیدا کنیم. حمله ی اخلاقی به آن در رساله ی گورگیاس افلاطون دیدیم. « ام الدروغ» نامیدن خطابه بر اساس این موضع رواقی است که خطابه حقیقت را تحریف و کتمان می کند. برعکس می تواند به افکار پلید هم جامه ی فریبنده بپوشاند؛ چون اگر خطابه را « ام الدروغ» بدانیم، وردست شیطان هم می شود. شیطانِ میلتون، مثل همه ی شیطانک هایش، در سخنرانی تبحر دارد و سرآمد همه ی سخنوران دوزخ است. میلتون برای معرفی یکی از این شیطانک هایش، بَلیعال، از فرمول باستانی ادعای اخلاقی علیه خطابه استفاده می کند:
هرگز آسمان موجودی بدان زیبایی را از دست نداده است. در ظاهر برای انجام کارهایی بزرگ و احراز مقامی محتشم و والا آفریده شده بود، حال آنکه در وجود او همه چیز پوچ و توخالی و دروغین می نمود. هرچندزبانش می توانست مائده ای شیرین بیافریند و نارواترین کار را به عنوان برترین کار جلوه دهد و یا بهترین دلایل و نصایح را در هم ریزد و به مغالطه آن را بنمایاند.
( بهشت گمشده، دو، 110-115) (1)
ولی قصد میلتون نفی کلی فن خطابه نیست، زیرا اشعار خود او آرایش لفظی پرمایه و پیچیده ای دارند. او فقط می خواهد که ما انتقاد اخلاقی خود را متوجه شخصیت و انگیزه ی خطیب بی اخلاق کنیم. این پاسخ ارسطو به سقراط است: اگر لوده ای یا بی وجودانی از خطابه سوء استفاده کند، تقصیر فن خطابه نیست. با این حال به راحتی اتفاق می افتد که تقبیح هدف زشت خطیب دامن وسیله ی بی تقصیر کار او را هم می گیرد؛ و این تصور سمج بی ارزشی اخلاقی فن خطابه به انتقادهایی که از آن در زمینه های دیگر شده است نیز گزندگی و نیروی دو چندان بخشیده است.
در تضادی که برادویت بین « محتوا» و « خطابه ی پرزرق و برق» می بیند، سرآغاز تقابل اندیشه ی واقعی با تزئین بی مایه را می توانیم احساس کنیم. یکی دیگر از عوامل تاریخی رشد این تلقی را می توان تفکیکی دانست که راموس که بین جدل و خطابه قائل شد. یک نتیجه ی ناخواسته ی اصلاحات راموس تقویت گرایش خطیبان به تمرکز کردن بر شیوه ی ادبی و حتی مساوی دانستن خطابه با شیوه پردازی بود. لفاظی همیشه دامی برای خطیب بوده است. در قرن دوم، لوکیانوس براساس بدترین نمونه های موجود رهنمود طنزآلودی برای توفیق خطیب عرضه کرد: مبالغه و استفاده ی بی حد و حساب از کلیشه ها، حرکات اغراق آمیز، و انبوهی از ترفندهای زبانی. تقلید سطحی از سبک سیسرون در قرن شانزدهم با انتقاد شدید اراسموس، راموس، و گابریل هاروی روبه رو شد؛ و نیز بِیکن که در کتاب پیشرفت علم شکایت کرد از اینکه بیشتر از وزن موضوع و استحکام استدلال به انتخاب جملات توجه می شود. چکیده ی صحبت او این است که پیروان این رسم بیشتر به لفظ فکر می کنند تا به مطلب.
به این ترتیب بیکن درباره ی مسئله ی res ( سخن) و verba ( واژه) را پیش کشید. نفرت او از لفاظی و تأکید او بر « مطلب» را مونتنی ( ادیب فرانسوی) نیز نشان داد: « مباد آن فصاحتی که چنان ما را مسحور تناسباتش کند که بیشتر در آن دقیق شویم تا در اصل مطلب. » (2) از این رو مونتنی اسپارتی ها را « که به کنه امور توجه می کردند» به آتنی ها « که مغزشان را با واژه ها کلافه می کردند» ترجیح می داد. (3) از آن نوع رابطه ی نویسنده- خواننده هم که در فن خطابه از آن سخن می رفت بیزار بود: « من نویسنده ای نمی خواهم که زور بزند تا توجه مرا جلب کند. » (4) « مطلب» و « امور» ی که بیکن و مونتنی از آن سخن می رانند شامل همه ی پدیده هایی است که یک دانشمند به تحقیق در موردشان علاقه نشان خواهد داد. پیدایش روحیه ی تحقیق علمی، در کنار شکایت آن و بی اعتمادیش به مرجعیت مستقر، زیر پای فن خطابه را بیش از پیش خالی کرد. نظام مقلد در تعلیم و تربیت کم کم راه را برای آرمان رشد و ترقی از طریق اکتشاف باز کرد. انجمن سلطنتی ( =فرهنگستان علوم بریتانیا) حتی آیین نگارش تازه ای پیشنهاد کرد که به ویژه برای گزارش ها و بحث های علمی مناسب بود و آگاهانه از آرایه های ادبی پرهیز داشت. تامس اسپرات، نخستین نویسنده ی تاریخ انجمن سلطنتی، نوشت که اعضا می کوشند « به آن خلوص و اختصار اولیه برگردند که انسان آن همه امور را کمابیش با همان تعداد کلمه بیان می کرد. » (5)
در پس این شوق اصلاح، نوعی بی اعتمادی به کلمه، حتی واهمه از کلمه، وجود داشت. تقصیر کشمکش ها و بگومگوهای قرن هفدهم را به گردن زبان و بنابراین فن خطابه می انداختند. سخنرانی های غیرمسئولانه به احساسات ویرانگر در جنگ داخلی دامن زده و آتش غیرت و تعصب مخالفان کلیسای انگلستان را شعله ور کرده بود. پس از بازگشت سلطنت، موعظه گویان و سیاستمداران توصیه می کردند که از حواشی زینتی و تحریک احساسات پرهیز شود. استعاره دام بلا و خیال باطل بود. البته این تلقی تازگی نداشت- آرِئوپاگوس، نخستین دادگاه آتن، کوشیده بود زبان آوری را در طرح دعاوی ممنوع کند- اما در اواخر قرن هفدهم ترس از شروع مجدد کشمکش های اجتماعی، نیز اعتقاد دانشمندان به ارجحیت « عمل» بر « حرف» ، و همچنین حجیت جان لاکِ فیلسوف آن را تقویت کرد. لاک تردید نداشت که کار اصلی زبان برقراربی ارتباط است، حال آنکه زبان مجازی با ایجاد ابهام و تشویق احساسات بی ربط در ارتباط اخلال می کند و بنابراین یک سوء استفاده از زبان است و باید منع شود. خطابه جای دفاع نداشت: « باید بپذیریم که همه ی هنر خطابه، غیر از نظم و ترتیب اش، کل استفاده ی مصنوعی و مجازی از کلمات که اختراع سخنوری است، هیچ سودی جز القای معانی غلط، تحریک احساسات، و لذا اخلال در داوری ندارد؛ و بنابراین فریب محض است. » (6) اما الاک با اکره اذعان کرد که خطابه هنر محبوبی است، گرچه محبوبیت اش نشان می دهد انسان از اینکه فریب اش بدهند لذت می برد.
ولی دست کم در ارتباط منثور، چیزی مانده بود که فن خطابه مراقب اش باشد: شفافیت و انتظام. سنت گرایان می توانستند خود را به این دل خوش کنند که کوئینتیلیان اهمیت بسیاری برای این دو کیفیت قائل شده بود. نوشته بود « شفافیت نخستین لازمه ی سبک خوب است» ( هشت، ب، 22) و « ما نباید طوری بررسی کنیم که هیچ شنونده ای نتواند منظورمان را بفهمد؛ باید طوری بررسی کنیم که هیچ شنونده ای نتواند منظورمان را نفهمد» ( هشت،ب،24) . (7) در حوزه ی شعر، سخنوری هنوز ارزش خود را داشت. زبان ها و ادبیات کهن جزو دروس دبیرستانی و دانشگاهی بود و آثار خطیبان را هنوز می خواندند و تمرین خطابه جای خود را داشت. نشریه ی انگلیسی اسپکتیتور به خوبی نشان می دهد که آتش بس موقتی در سال های نخست قرن هجدهم برقرار شده بود. در صفحات آن با نظر مثبت از « سخنوری» و « زبان آوری» یاد می شود، اما « خطیب» مشخصاً بار منفی دارد و عبارت « طمطراق خطابه» کلیشه ی تحقیرآمیزی است.
سپس در همان قرن، تصلب نظریه ی ادبی- خطابی بیش از پیش دچار تزلزل شد. نویسندگان تراژدی بورژوایی و کمدی احساساتی از مرزهای بین انواع ادبی عبور کردند. اگر انواع ادبی با هم وارد دیگ ذوب شوند، حسن تناسب را هم با خود می برند؛ و اگر حسن تناسب نداند که دقیقاً باید با چه چیزی تناسب پیدا کند، فلسفه ی وجودی خود را از دست می دهد. در این میان کل مفهوم شعر نیز در حال تغییر بود. شعر دیگری هنری عمومی به شمار نمی رفت که ( مثل خطابه) با معیارهای خارجی مسئولیت اخلاقی قابل سنجش باشد؛ بلکه کاملاً شخصی بود، هدفی نهفته را دنبال نمی کرد، و از نظر اخلاقی مستقل بود. هدف شعر دیگر نه برقراری ارتباط بلکه راز و نیاز درونی بود. سال 1833 جان استوارت میل در مقاله ی « شعر چیست؟» و این تفاوت را توضیح داد:
شعر و خطابه هر دو یکسان ابراز یا بیان احساس اند. اما اگر ما را عفو کنید که ناچار به قبول تکلف ورود از راه تضاد می شویم، می توانیم بگوییم که خطابه را گوش می کنند و شعر ظاهراً شاعر از شنونده کاملاً بی خبر است. شعر احساسی است که در تنهایی برای خود اعتراف می کنند. ...
شعر یک سره تک گویی است. ... آنچه را که ما برای دل خودمان گفته ایم، بعد می توانیم برای دیگران نیز بگوییم. ... اما هیچ اثری از آگاهی به اینکه چشمانی مراقب ماست نباید در کار پیدا باشد. (8)
میل در اصطلاح « هنر عمومی» تناقضی می دید. به گمان او « شعر واقعی» اکنون از خطابه، که ستاره ی بخت اش افول کرده بود، جدا شده بود ( هر چند می توان پرسید که این « شعر واقعی» کجا در واقعیت پیدا می شود) .
هنگامی که بِنِدِتّو کروچه، فیلسوف و منتقد ایتالیایی، بنای حمله را به فن خطابه گذاشت ستاره ی بخت اش پایین تر رفت. کروچه دشمن آشتی ناپذیر هر گونه تقسیم به انواع و هر جور دیگر تقسیم و تفکیک ( حتی تفکیک وسیله از هدف) در هنر بود. شعار او وحدت بود، تقسیم ناپذیری الهام هنری و بیان هنری. در کتاب زیبایی شناسی (9) ( 1901) نوشت که خطابه هنر آلوده ای است زیرا عواملی را در نظر می گیرد، مثل حضور مخاطب، که هیچ ربطی به هنرمند واقعی ندارد. خطابه هنر ویرانگری است چون گوه ای بین تفکیک ناپذیرها، سبک و قالب، محتوا و بیان، فرو می برد. کروچه هنر خطابه را مبتنی بر نظر غلطی در مورد سبک می داند، « نظریه ی قالب تزئینی» که فرضش بر مراحل انشایی است که نخست محتوای عریان بی پیرایه ای فراهم می آورد و سپس تزئینات را بدان می افزاید. کروچه سبک را تزئینی نمی داند و گذرا می نویسد که « نظریه ی قالب تزئینی» از عادت به استفاده از زبان لاتینی برای مقاصد ادبی و تربیتی تغذیه می کند. هنگامی که نویسنده ای به زبان مرده ای می نویسد، نبض کلمات را از درون حس نمی کند و از بیرون با کلمات بازی می کند. به اعتقاد کروچه، نظریه ی هنری که در هنر خطابه تبلیغ می شود نه فقط بی ارزش که زیان بار است. نقص آن را خود فعالیت هنری نشان می دهد، زیرا « فعالیت هنری به ذاته قابل تقسیم نیست؛ چیزی به نام فعالیت نوع الف یا فعالیت نوع ب وجود ندارد؛ همان طور که یک مفهوم واحد را نمی شود یک بار یک جور بیان کرد و بار دیگر جور دیگری. » (10)
عادت فن خطابه به نظام سازی و دسته بندی، هر چند انتقال قواعد را در کتاب های درسی آسان کرده، عادت بی ضرری نبوده است. رابرت بولگار ادعا می کند که نگارش طرح شخصیت ها و تمرین های مشابه دیگر در فن خطابه باعث شده است که انسان ها کلیشه ای دیده شوند؛ از این رو شاید فن خطابه مانع از رشد مفاهیم در روانشناسی و اخلاق در دوران باستان شده باشد. (11) قالب های خطابه نیز در بحث ها و مناظره ها تطبیق ناپذیر و محدود کننده از کار در آمده اند. مشکل را ریچارد لانم به خوبی دریافته و نوشته است که در خطابه فرض می شود « همه ی استدلال ها دوقطبی اند یا ممکن است باشند... و هر مطلبی که در مقوله ی یا- یا نگنجد و به صورت هم- هم مطرح باشد تحریف می شود. قالبی که عرضه می کند فقط برای مباحثه است نه مصالحه. بنابراین منطقاً می توان پرسید که این قالب تاکنون از چه تعداد مصالحه جلوگیری کرده است؟» (12)
واژه ی مرسوم دیالوگ ( گفت و گو) و حتی عبارت مرسوم تر از آن، دیالوگ مستمر، حکایت از ترجیح مسلم و مقبول قالب های انعطاف ناپذیرند در بحث می کند که راه را بر مصالحه نمی بندند و برعکس می کوشند که دیدگاه های واگرا را به یکدیگر نزدیک کنند.
سرانجام باید پذیرفت که خطیبان گاهی خود بدترین دشمنان فن خطابه بوده اند. در قرن نوزدهم آنها نشان دادند که اطمینان خود را به نقش و اهمیت تعالیمشان کم کم از دست می دهند- که هیچ غیرطبیعی نبود- و کتاب های راهنمای آنها تکراری و محتاطانه شد. آرمسترانگ ریچاردز توصیه ی اسقف واتلی را در مورد شیوه ی نگارش به تمسخر می گیرد، اما ایراد او همه جا صدق می کند: « به جای تحقیق فلسفی درباره ی اینکه واژه ها چگونه در سخن به کار می روند، یک مشت حرف های تکراری تحویلمان می دهند: روشن بنویسید، ولی خشک نباشید... عرف زبان را رعایت کنید، روده درازی نکنید، ولی بریده بریده هم ننویسید...» . (13)
مجموع تأثیر این عوامل را در اشارات تحقیرآمیز به « خطابه» که در فصل اول برشمردیم می بینیم. خطابه از نظر اخلاقی مورد تردید قرار می گیرد، ولو مستقیم سرزنش نشود. نام هایی پیدا می کند که از قبیل رنگ و لعاب، هنر زلم زیمبو، تردستی در بحث، یا زبان در جامه ی مبدل اندیشه، و کم کم به نظر می رسد که دارد برای همیشه رانده می شود به مناطق حفاظت شده ی اولیه اش، یا بازماندگان آنها: منبر و محکمه، تریبون سیاسی و تالار سخنرانی.

پی نوشت ها :

1- از ترجمه ی فریده مهدوی دامغانی، نشر تیر، 1387، ص567
2- Michele Montaigne, ''A Consideration upon Cicero'', Essays, trans. Charles Cotton. 3rd ed., 1700., vol. I,p.397
3- ''Of Pedantry'', vol. I, p.210.
4- .''Of Books'', vol. II,p.133
5- Thomas Sprat, History, of the Royal Society, 1667, p.113 .
6- John Locke, An Essay concerning Humane Understanding, 4th ed., 1700, Bppk III, ch. X, p.301.
7- Blair's translation, Lectures, vol. I.p.185.
8- Mill's Essays on Literature and Socity, ed. J.B. Schneewind, New York, 1965, p.109.
9- ترجمه ی موجود از آن در فارسی: کلیات زیباشناسی، برگردان فؤاد روحانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1350.
10- Benedetto Croce, Aesthetic, p.436.
11- Robert Bolgar, Classical Hertiage, pp. 38-9.
12- Richard Lanham, Handlist of Rhetorical Terms, p.113.
13- I.A. Richards, Philosophy of Rhetoric, p.8.

منبع مقاله :
دیکسون، پیتر؛ ( 1389)، خطابه، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.