پرسشی از محضر علامه مصباح یزدی
پرسش:
رابطه ی بنده و مولی متعلق به دوره های پیشتر تاریخ بوده است ولی امروزه و در عصر مدرنیته انسان دیگر به دنبال تکلیف نیست بلکه طالب حقوق خود است، بنابراین چرا هنوز سخن از تکلیف دینی و لزوم اطاعت از ولیّ امر می گویید؟پپاسخ:
این شبهه براساس تحول و تطور تاریخی تمدن و فرهنگ بشر و تغییر نظامات اجتماعی شکل می گیرد. می گویند باید پذیرفت که زندگی اجتماعی بشر، در طول تاریخ، مراحل و عقبه هایی را پشت سر نهاده است. در دورانی از تاریخ بشر مسأله ی برده داری مطرح بود و حفظ تمدن و پیشرفت آن می طلبید که انسان های ضعیف تر و فرودست تر برده ی دیگران گردند و توسط آنان به بیگاری کشانده شوند.طبیعی است که متناسب با آن عهد، رابطه ی انسان و خدا در قالب رابطه ی عبد و مولی ترسیم می گشت، چون در زندگی اجتماعی مرسوم بود که عده ای خواجه و مولی باشند و عده ای عبد و بنده ی آنان، و ارتباط بین انسان ها نیز در قالب ارتباط مولی و عبد سنجیده می شد؛ براین اساس همان طور که افراد ضعیف و فرودستان بنده و عبد مهتران و فرادستان شناخته می شدند، همگان بنده و عبد خداوند شناخته می شدند و خداوند مولای آنها. اما اکنون که نظام برده داری ور افتاده است، نباید مقیاس های آن دوران در نظر گرفته شود.
امروزه بشر الزامات و سرسپردگی را نمی پذیرد و احساس آقایی می کند نه بندگی؛ پس نباید بگوییم که ما بنده ایم و خدا مولی. امروزه ما باید خود را جانشین و خلیفة الله بدانیم، کسی که جانشین خداست، احساس بندگی ندارد و به دنبال دریافت دستور و اطاعت از خدا نیست؛ بلکه او به نوعی احساس خدایی دارد، گویا خداوند برکنار شده است و او بر مسند خدایی نشسته، هر کار که خواست انجام می دهد. اگر هم در قرآن دستورات و الزامات و تکالیفی بیان شده مربوط به عصر برده داری است. چون وقتی پیامبر به رسالت مبعوث شد، نظام بردگی حاکم بود و ساختار اولیه اسلام و روابط خدا و پیامبر با مردم متناسب با آن نظام بود. از این رو احکام و قوانین اسلام که 1400 سال پیش آمده است به درد دنیای امروز نمی خورد.
پاسخ شبهه ی فوق
پاسخ شبهه ی فوق را از زاویه ی رویکرد تکوینی و تشریعی ارائه می دهیم، چه این که ما مواجه با دو مقام هستیم: مقام تکوین و مقام تشریع. به عبارت دیگر، مقام هست ها و واقعیت ها و دیگری مقام بایدها و تکالیف. از نظر تکوین باید دید که ما چه نسبتی با خدا داریم. اگر پذیرفتیم (1) که خدایی هست و آفریننده ماست، قبول کرده ایم که او خالق ما و ما مخلوق اوییم. هم در اصل به وجود آمدن و هم در ادامه ی زندگی و هم در تمام ریز و درشت رفتار خود وابسته به فیض خداییم. حال که خدا خالق ماست و ما بی او و لطف او هیچ از خود نداریم او مالک و خدای ما و ما مملوک و عبد او هستیم. لازمه ی اعتقاد به خدا این است که ما خود را مخلوق، عبد و مملوک او بدانیم از این روست که همه ی مسلمانان در اصلی ترین و برجسته ترین عبادت خود، یعنی، نماز می گویند: اشهد انّ محمداً عبده و رسوله. اساساً شایسته ترین و افتخار آمیزترین مقام برترین شخصیت انسانی عبد خداوند بودن است، از این رو خداوند می فرماید:«سُبحانَ الَّذِی أَسری بِعَبدِهِ لیلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إِلَی المسجِدِ الأَقصَی...»(2)
آری، نظر به جایگاه رفیع عبودیت و بندگی خداوند، در قرآن، خداوند مکرر واژه زیبای «عبد» و مشتقات آن را به کار برده است و کمال عبودیت را عالی ترین مقام و کمال انسان می شمرد -که انسان پس از طی مراحل تکامل به آن نائل می آید- و می فرماید:
«یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ...»(3)
در رویکرد تشریعی، این سخن که آزاد بودن انسان با زیر بار قانون رفتن و پذیرش مسؤولیت سازگار نیست و آدمی حتی می تواند به قانونی که به آن رأی داده عمل نکند. چیزی جز توحّش و بربریّت را نتیجه نمی دهد. کسی که طرفدار تمدن و مدنیّت است نیک می داند که اولین رکن مدنیّت پذیرش مسؤولیت و تعهد در قبال قوانین است و با بی قیدی، عدم پذیرش محدودیت و مسؤولیت نه تنها نمی توان داعیه تمدن نوین و مدرنیسم داشت، بلکه باید خود را فرو غلطیده در پست ترین شکل توحّش یافت. طبعاً در جامعه ی اسلامی و معتقد به خدا نیز مجموعه قوانین اسلامی مبنای نظم و رکن مدنیت جامعه دینی به حساب می آید و شهروندان این جامعه خود را در برابر قوانین دینی مسؤول و متعهّد می دانند.
طرح شبهه ی پیش گفته از زاویه ای دیگر
برخی گفته اند با توجه به توسعه و تکاملی که در عرصه های گوناگون در زندگی انسان فراهم آمده است و با توجه به باورها و نگرش ها و ساختارهای جدید فکری و لوازمی که برای تمدن جدید بشر حاصل گشته، دین امروزین باید به دنبال بیان حقوق انسان ها باشد، نه ارائه تکلیف و دستورات الزامی، بشر امروز دنبال تکلیف نیست، بلکه به دنبال گرفتن حق خویش است. بنابراین باید ادیان گذشته را کنار بگذاریم و به دین جدیدی روی آوریم که از حقوق انسان ها سخن گوید.پاسخ شبهه ی یاد شده
این که به طور مطلق گفته شود انسان امروز فقط به دنبال حق است نه تکلیف، سخن گزاف و باطلی است؛ چنان که فلاسفه ی حقوق نیز می گویند هیچ حقی برای شخصی ثابت نمی گردد، مگر این که متقابلاً تکلیفی برای دیگران تحقق می یابد. مثلاً اگر حق استفاده از هوای سالم و پاکیزه برای شهروندی ثابت شد، دیگر شهروندان مکلف اند هوا را آلوده نکنند. پس اگر همگان حق آلوده ساختن هوا را داشته باشند، حق استفاده از هوای سالم بی معنا خواهد بود. همچنین هر حقی برای کسی ثابت گردد، ملازم است با تکلیفی که او در قبال دیگران دارد؛ اگر کسی حق بهره بردن از دستاوردهای جامعه را دارد، متقابلاً مکلّف است که به جامعه خدمت رساند و مسؤولیت و تکلیف بپذیرد و سربار دیگران نباشد. بنابراین، حق و تکلیف -به دو معنی- ملازم یکدیگرند و این گفته که انسان ها فقط به دنبال حق اند و تکلیف نمی پذیرند مردود است.با توجه به این که همه ی دانشمندان الهی و غیرالهی و فلاسفه حقوق و همه خردمندان بطور کلی مسؤولیت و تکلیف را نفی نمی کنند و بلکه به وجود تکلیف و تعهد اذعان دارند، در می یابیم که مقصود از تکلیف در سخنان شبهه افکنان تکلیف الهی است. مؤید این نکته آن است که آنان به صراحت گفته اند، رابطه ی مولویّت و عبودیّت و صدور امر از ناحیه ی مولی و لزوم اطاعت از او متناسب با فرهنگ برده داری است.
این را هم بیفزاییم که تنها انسان مدرن نیست که از زیر بار خدا، دین و تکالیف الهی شانه خالی می کند بلکه بسیاری از انسان ها، در طول تاریخ، به سبب وسوسه های شیطانی زیر بار تکالیف الهی نرفتند و راه عصیانگری و قانون شکنی را پیش گرفتند. این سخن که بشر به دنبال حقوق است نه تکلیف، سخن تازه ای نیست؛ بلکه از قابیل، فرزند عصیانگر آدم گرفته تا اقوام گوناگونی که پیامبران خویش را تکذیب می کردند و نه تنها زیر بار پذیرش دعوت آنها نمی رفتند، بلکه تهمت، استهزا و تمسخر و شکنجه و تبعید و کشتن را نثار آنها می کردند و تا به امروز ادامه دارد. در واقع این انسان مدرن است که از لوازم مدنیت دست کشیده، رو به عصر جاهلیت و توحش نهاده است و در حقیقت، مرتجع است. وگرنه تربیت یافتگان مکتب انبیاء از خوی حیوانی و توحّش دست کشیده اند و با قانونمندی و پذیرش تکلیف و مسؤولیت به معنای صحیح کلمه مدنیّت را برگزیده اند.
اساساً در قاموس آفرینش مُهر بندگی و عبودیت بر هر پدیده ای نهاده شده، تکویناً هیچ موجودی بدون مارک بندگی خداوند وجود نیافته است و هستی هر موجودی عین بندگی اوست. گرچه انسان مختار و آزاد آفریده شده، اما تشریعاً و قانوناً مکلف به پیروی خداوند است، یعنی، باید با اراده آزاد خود اطاعت خدا کند.
و بالاخره انسان هیچ گاه از قید بندگی رها نمی شود. یا انسان بلند همت و با کرامتی است که جز به بندگی خدای متعال که مالک همه چیز انسان است تن در نمی دهد و یا آن که آن اندازه دون همّت و ذلیل است که بنده ی مخلوق دیگری، که مانند خودش هیچ از خود ندارد، می گردد. چرا که از دیدگاه وحی انسان سر دو راهی بندگی خدا و بندگی طاغوت قرار دارد و محال است که هیچ کدام را بندگی نکند. اگر هم شعار بدهد که بنده ی هیچ کس نیستم، درواقع بنده ی طاغوت و هوای نفس خویش است و از آنها فرمان می برد.
بر این اساس قرآن می فرماید:
«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ * وَأَنِ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ» (4)
آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم، که شیطان را نپرستید، که او برای شما دشمن آشکاری است. و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است.
بنابراین، انسان یا بنده ی خداست و یا بنده ی طاغوت و شیطان و هوای نفس.
پی نوشت ها :
1. البته این پذیرفتن گزافی و از روی سلیقه و ذوق شخصی نیست که کس دیگری که سلیقه اش جور دیگری است آن را نپذیرد یا نپسندد. بلکه این پذیرش نتیجه ی مطالعه در عالم هستی و نیز به حکم فطرت الهی انسان هاست. نه آن که چون مسلمان با موحّد چنین عقیده ای دارد پس باید آن چنان هم بیندیشد. ما بپذیریم یا نپذیریم رابطه ی انسان با خدا در عالم واقعیت و تکوین رابطه ی وابستگی کامل به خدا و عدم کوچکترین استقلالی از خداست و کسانی که این واقعیت را نادیده می گیرند یا از حقیقت گریزانند و یا آن که به سبب قصور یا تقصیر خود هنوز به یافت آن نائل نیامده اند.
2. اسراء/1.
3. فجر/27-29.
4. یس/60-61.
مصباح یزدی، محمد تقی؛ (1391)، پاسخ استاد به جوانان پرسشگر، قم: انتشارات مؤسسه ی آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قدس سرّه)، چاپ اول