سرهنگ عراقی

در گرما گرم عملیات کلیدی و گسترده ی فتح المبین، ‌با یک سرهنگ عراقی برخورد کرد که تنومند بود و جثه ای قوی داشت. سرهنگ مسلح بود و شهید بهروزی هم مسلح. اما مصلحت را در این دیده بود که اسیرش کند. سرهنگ پا به فرار
جمعه، 29 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سرهنگ عراقی
 سرهنگ عراقی

 






 

شهید عبدالعلی بهروزی
در گرما گرم عملیات کلیدی و گسترده ی فتح المبین، ‌با یک سرهنگ عراقی برخورد کرد که تنومند بود و جثه ای قوی داشت. سرهنگ مسلح بود و شهید بهروزی هم مسلح. اما مصلحت را در این دیده بود که اسیرش کند. سرهنگ پا به فرار نهاده و از تپه ای بالا می رفت و شهید هم در پی او می دوید.
او با آن وزن سنگین و داشتن تجارب نظامی و دیدن دوره های تخصصی وعبدالعلی با آن بدن تراشیده ولی ورزیده و سختی کشیده. وقتی به او رسید، ‌از پشت گردن پیراهنش راگرفت، اما چون فرد نیرومندی بود،‌نتوانست حرکت او را متوقف کند،‌ تا این که به فراز تپه رسید.
بهروزی پای خود را در پاهای او چنان پیچاند که هر دو از بالا تا پایین تپه غلتیدند و این صحنه یکی دوبار تکرار شد. به هر حال عبدالعلی وی را تهدید به قتل کرد و گفت: «حال که نمی خواهی اسیر شوی،‌ تو را می کشم».
البته این کلمات را همراه با اشاراتی بیان می نمود. وقتی کار به اینجا رسید، سرهنگ تسلیم شد. سپس بدون این که او را خلع سلاح کند،‌ سوار موتور شد و سرهنگ اسیر را پشت سر خویش نشاند و به قرارگاه آورد.
این واقعه، شگفتی همگان را برانگیخت و حتی خود آن اسیر عراقی را مبهوت و متحیر ساخته بود. از این رو فریاد برآورد که فرمانده کیست؟
بچه ها هم به خود بهروزی اشاره کردند،‌ یعنی فرمانده اوست. این جا بود که بر حیرت او افزوده شد و بی درنگ با صدای بلند گفت: «الله اکبر، خمینی رهبر».
از او پرسیدند که: «شگفتی شما نسبت به چیست؟»
روکرد به بهروزی و گفت: «او که درجه ندارد و می گویید فرمانده است، ‌اسیرم نمود ولی خلع سلاحم نکرد. ای کاش روزی برسد که بتوانم به این فرمانده خدمتی بکنم. اگر خدا توفیق دهد و جنگ به پایان برسد، ‌دوست دارم تنها دخترم را به ازدواج او درآورم. من به عنوان یک فرد نظامی،‌ شجاعت این جوان را تحسین می کنم».
از آنجایی که بهروزی از روحیه ی حماسی برخوردار بود و جز به دفاع مقدس و سرافرازی اسلام و مسلمین نمی اندیشید، بعد از پایان دوره ای که برای آنان مقرر کرده بودند، به دیار خویش بر نمی گشت و در جبهه ی شوش ماندگار شد. من و شهید حسن درویش و رحیم درویش همیشه بارشناسایی منطقه ی عملیاتی را بردوش خویش داشتیم.
در اوایل جنگ، روزی بهروزی با همان گویش شیرین روستایی اش به سراغ ما آمد و گفت: «من هم با شما می آیم.»
ما گفتیم: «نه! هنوز برای شما زود است و نباید بیایی!»
وی بسیار اصرار ورزید و نشان داد که به راحتی از عهده ی چنین کاری برمی آید. او به لحاظ همت بلندش از هیچ کار مشکلی دریغ نداشت. براین اساس،‌ با ما عجیب مأنوس شد. شب ها همراه با هم،‌ از طریق شیارها و کوره راه ها جهت شناسایی،‌ تا کنار دشمن می رفتیم. او بعدها با رحیم درویش که خود از خطه ی دلاور خیز شوش بود، همدم و همنفس شد و همپای هم، کار دشوار شناسایی را به انجام می رساندند که مقدماتی برای عملیات شکوهمند فتح المبین شد.
شجاع بود و شایسته،‌ و حتی به آن اصول و ضوابطی که باید در جنگ ها برای حفظ جان جنگجویان رعایت شود،‌ شخصاً توجه چندانی نداشت. از آن جایی که وی شهادت را انتخابی و بر طبق گزینش الهی می دانست‌، براین باور بود که: «اگر خداوند ما را برگزیده باشد،‌ تیری و یا ترکشی می خوریم و می رویم و در غیر این صورت می مانیم. پس در این صحنه ها جایی برای بیم و هراس نمی ماند.»
وقتی در جبهه ی شوش بچه ها برای عملیات و یا شبیخون به جلو می رفتند، در شرایطی که نمی دانستند در پشت تپه ها چه می گذرد،‌ بهروزی می گفت: «برویم پشت تپه ها،‌ اگر عراقی باشند درگیر می شویم و گرنه پیشروی می کنیم.»
او آن چنان با احتیاط و دست به عصا حرکت نمی کرد،‌ بلکه با آن سر پرشور، دل به دریا می زد و می رفت.
هنوز عملیات پرافتخار فتح المبین آغاز نشده بود. در منطقه ی شوش تپه ای بود به نام تپه ی 184 که با صلاحدید و فرمان فرماندهان، جهت حفظ نیروها و هموار ساختن عملیات،‌ بایستی آزاد می شد. ذاکر دلسوخته ی اهل بیت (علیه السلام) و پاسدار شهید حسین سالارپور، می گفت: «گروه ما به فرماندهی شهید بهروزی و به اتفاق هفتاد نفر از نیروهای ارتش، در یک اقدام هماهنگ به قصد تصرف تپه ی یاد شده حرکت کرد. برادران ارتشی بر این نظر بودند که به شیوه ی کلاسیک عمل کنند، ‌اما این شیوه در شب و در آن شرایط خاص میسر نبود از این رو وقتی به حوالی تپه رسیدیم، تیر بار دشمن بچه ها را به رگبار بست که اغلب آنان به ناچار زمین گیر شدند. گروه ما که همگی بسیجی و سپاهی بودیم، از پشت به تیربارچی نزدیک شد. او متوجه شد و نارنجکی را به سوی ما پرتاب نمود که در اثر انفجار آن، ‌همه ی بچه ها به جز من و بهروزی مجروح شدند. هر دو نفرمان موفق به انهدام آن سنگر شده و بعد از آن به حرکت خویش ادامه دادیم و خود را پشت سنگرهای اجتماعی دشمن دیدیم. فرصت را غنیمت شمرده و یکی یکی آنها را با نارنجک منفجر کردیم و برای این که به آسانی نتوانند به تعقیب ما بپردازند،‌ گونی های جلوی سنگر را فرو می ریختیم. سرعت و شدت انفجارات و رعب و وحشتی که در دل آنان ایجاد شده بود،‌ به گونه ای بود که تصور می کردند تیپ یا لشکری به آنها یورش برده است. تعداد زیادی از نیروهای دشمن در خواب بودند و تعدادی از نگهبان ها هم پا به فرار نهادند و خلاصه دچار یک آشفتگی عجیبی شده بودند.
نزدیکی های صبح بود که بهروزی گفت: «حسین! الان صبح می شود و عراقی ها هم متوجه این موضوع خواهند شد. بهتر است به عقب برگردیم.»
در حین برگشتن بود که ناله ی نیروهای دشمن به گوش می رسید و این طرف تر صحنه ی درازکش بعضی از سربازان خودی که هنوز زمین گیر بودند. طلبه ی رزمنده ای با مشاهده ی این صحنه ناراحت شد و خطاب به آنان گفت: «شما خیال می کنید یک لشکر به عراقی ها حمله کرده است؟ نه خیر،‌ فقط دو نفرند و ...»
حسین می گفت: «من که ترکش خورده بودم، به دزفول منتقل و در بیمارستان بستری شدم. آنجا بود که گفتم با فرمانده ی سپاه کار دارم. وقتی که آمد، شرح واقعه را برایش بیان کرده و بعد پرسیدم: شمار اسیران به چند نفر می رسد؟
وی پاسخ داد: «فکر می کنم بیست نفر.»
گفتم: «به طرف فلان نقطه بروید که حدود پنجاه سنگر را منهدم نموده ایم و از آنان کشته و زخمی هایی به جای مانده است. بروید و آنان را به اسارت بگیرید.»
حسین شرح این حکایت افتخار آمیز را با این جمله به پایان برد: «بعد ازظهر همان روز به اخبار گوش می دادم که گفت: «هفتاد نفر از نیروهای دشمن بعثی به اسارت رزمندگان ما درآمده اند».
بهروزی به دلیل خلوص و اشتیاق و بی باکی اش، رشد سریعی در کوران جنگ داشت و هماره بر دوستان هم رنگ خویش می افزود. او با سردار مرتضی صفاری، سردار شهید احمد کریمی، از خطه ی حماسه خیز اصفهان و سردار شهید حسن درویشی مأنوس شد و جبهه ی شوش با وجود چنین دلیرانی رنگ و روی دیگری گرفت. آنانی که هم خود قابلیت بالندگی داشتند و هم دستاورد اندیشه و عمل سردار شهید مجید بقایی بودند.
بهروزی در عملیات فتح المبین خوش درخشید و سه گردان به او واگذار گردید که بر محور منطقه ی شوش مستقر شده و فرماندهی آنها را با شایستگی هر چه تمامتر به عهده داشت. این گردان ها مأموریت داشتند تا تپه های 103و 104و 107 را که به کنار سایت پنج منتهی می شدند، آزاد سازند و این امر مهم با رشادت آن عزیز به انجام رسید.
بهروزی در آن عملیات نشان داد که از نظر ایمان و شجاعت و کارآمدی در حدّ مطلوبی است. در عملیات تکمیلی فتح المبین،‌ سردار شهید بقایی،‌ بیشترین نقش را به او داد تا تپه های مهم و استراتژیک 182 را آزاد سازد. این تپه ها اگر از دست دشمن گرفته نمی شد،‌نیروهای ما در حدود سی کیلومتر در دید و تیررس نیروهای بعثی بودند. بهروزی دلیر این مأموریت را سرافرازانه به پایان رساند.
عملیات مرحله ی دوم بیت المقدس موسوم به عملیات ارتفاعات 182، سه روز بعد از مرحله ی اول آغاز شد. در این نبرد مردانه، تعداد زیادی از نیروها و تانک های دشمن منهدم شد و حدود هفتصد نفر هم به اسارت دلیر مردان ما درآمد. بهروزی که در این عملیات مأموریت داشت تا به جناح راست دشمن یورش برد،‌ پیش از آن به اتفاق من و حمزه کربلایی زاده و احمدکریمی ـ که آن زمان جانشین فرماندهی تیپ مستقل امام حسن (علیه السلام) بود ـ برای شناسایی جناح راست دشمن، عازم منطقه شدیم و در حدود ده یا یازده کیلومتر و تا رودخانه «دورج»را شناسایی کردیم. اما از آن جایی که آن مسیر در دید دشمن بود، با برنامه ای حساب شده سعی داشتند ما را به اسارت درآورند. به این منظور یک فروند هلی کوپتر به سمت ما به پرواز درآمد. ما به محض آگاهی از این نقشه، بی درنگ به طرف موتورسیکلت ها دویدیم و با سرعت از آن جا دور شدیم. اما سرعت هلی کوپتر از سویی و فاصله ای که از مواضع نیروهای خودی داشتیم، ‌از سوی دیگر مشکل آفرین شد. از این رو جز افزایش سرعت موتور و عبور از طریق شیارها و در بین تپه ها،‌ چاره ای نبود. کریمی و بهروزی هر دو بر یک موتور سوار بودند و در موقع فرود از یک تپه،‌ تعادل خود را از دست داده و چنان به زمین خوردند که پای کریمی به شدت آسیب دید. برادر بهروزی در کمال آرامش و با شجاعت هر چه تمامتر و نیز بدون توجه به هلی کوپتر،‌ کریمی را پشت سرش سوار کرد و به حرکت خود ادامه داد. آن جا که جز خدای قادر متعال کسی یار و یاور ما نبود،‌ تن به سستی و تسلیم ندادیم تا این که به فاصله ی یک کیلومتری پدافند خودی رسیدیم. رزم آورانی که از بالای ارتفاعات تینه مشغول ستیز با مزدوران بعثی بودند، به دادمان رسیدند و هلی کوپتر دشمن را فراری دادند. این خاطره، حکایت شجاعت شهید بهروزی است و آرامشی که در شرایط سخت بر قلب سلیمش حاکم بود.(1)

پی نوشت ها :

1- چاووش بی قرار، ‌صص104-102 و90-89 و 78- 77 و 75 -73 و 68-64.

منبع مقاله :
 -  (1388)، سیره ی شهدای دفاع مقدس (3) شهامت و شجاعت، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.