عصر ما و نسل ما، آگاهی و آشنایی با اسرار ناگفته و پنهان تاریخ معاصر را، مرهون نهضتی به پرچمداری بزرگمردی از سلاله ی پاکان و صالحان روی زمین است. نهضتی که پایگاه توطئه ی جهانی را در این سرزمین برچید و طومار سردمداران جهانی و محلی فتنه را درهم پیچید. به اعتراف برخی کهنه کاران عرصه ی سیاست، از پیامدهای این نهضت، سقوط کانون موفقیت آمیز سیاست حاشیه ای (1) بود.
این کانون متشکل از چند سرویس جاسوسی و اطلاعاتی با همراهی و هدایت موساد، در خدمت دکترین حاشیه ای یا همان استراتژی پیرامونی اسرائیل بود. شاه ایران به دنبال انقلابی مردمی سرنگون شد، و این، بیش از هر چیز ضربه ای بود که بر پیکر آمریکا و سپس اسرائیل وارد آمد. (2) سقوط سلطنت و پیروزی انقلاب، برای جامعه ی اطلاعاتی صهیونیسم و غرب، بسیار غیر منتظره، ناگوار و تکان دهنده بود. رئیس سیا در آن دوران، با اشاره به ناتوانی و عجز این سازمان مخوف جاسوسی و اطلاعاتی، در پیش بینی سقوط پایگاه غرب و صهیونیسم در ایران، اعتراف کرده است:
«روز 11 نوامبر 1978 [20 آبان 1357] پاکتی از کاخ سفید به اداره ی مرکزی سیا رسید که روی آن نوشته بود: فقط توسط رئیس سیا گشوده شود. و موقعی که پاکت را باز کردم، یک یادداشت کوتاه از پرزیدنت کارتر در آن دیدم که به خط خودش چنین نوشته بود:
به: سایروس، زبیک، استان
من از کیفیت کار سیستم اطلاعات سیاسی خودمان رضایت ندارم. مسائل دوباره بررسی شود هرچه زودتر راجع به مقدورات و توانایی های ما در مهمترین منطقه ی جهان گزارش بدهید. پس از مشورت بین خودتان نیز روش هایی پیدا کنید که بتوانید ضمن افزودن به توانایی خویش، اطلاعات سیاسی و آگاهی های لازم را در اختیار من نیز قرار دهید.
جیمی کارتر»
یادداشت پرزیدنت کارتر در حکم ضربه ای سخت بود که بر ارکان سیا وارد می آمد. [این در حالی بود که] حدود یک هفته قبل از آن، رئیس جمهور ضمن یک گفت و گوی خصوصی با من، کارهایم را مورد ستایش قرار داده بود و گفته بود که میل دارد ریاست سیا تا مدت های مدید همچنان در دست من [استانسفیلد ترنر] باشد. (3)
ترنر نه فقط به اطلاعات و تحلیل مأموران و جاسوسان کهنه کار سیا بیش از اندازه اطمینان و تکیه داشت، بلکه پایه ی قدرت شاه و سلطنت پهلوی را متکی بر ارتش و ساواک ارزیابی کرده بود که هر دو کاملاً مورد حمایت آمریکا و اسرائیل بودند.
آنچه سیا طی پاییز 1978 [1357] در ایران می دید فقط شاهی بود که علی رغم وجود گروه های مخالف، هنوز کنترل کامل او را بر ارتش نیرومند، قوای پلیس و سرویس مخفی اطلاعاتی (ساواک) نمی شد مورد تردید قرار داد. (4)
این بود که سقوط نظام شاهنشاهی، طبق اعتراف آگاهان در غرب، سرویس های اطلاعاتی غرب و اسرائیل و فراتر از همه ی آنها، سرویس اطلاعاتی صهیونیسم جهانی را دچار شوک و پریشانی بی اندازه (5) نمود.
ناتوانی و ضعف سرویس های اطلاعاتی و جاسوسی صهیونیسم و غرب، در درک و تشخیص پیروزی قریب الوقوع انقلاب اسلامی و سقوط سلطنت تا آن اندازه بود که حدود چند ماه قبل از این رویداد بزرگ تاریخی، ده ها فروند جنگنده اف 14 به ایران تحویل داده بودند. به نوشته ی آری بن منشه نویسنده ی یهودی در این باره: اسرائیل سریعاً با فرمانده ی نیروی هوایی ایران وارد همکاری شده، او را در قاچاق 48 فروند هواپیمای اف-14 به پایگاهی در شمال [صحرای] سینا یاری کرد. این هواپیماها بعداً به تایوان فروخته شد... دولت کارتر که از حوادث جاری در ایران بی اطلاعات بود این هواپیماها را در سپتامبر 1978 [بین شهریور و مهر 1357] به شاه ایران اهداء کرده بود. (6)
این اقدام اسرائیل، آن هم در آستانه ی پیروزی انقلاب، از عمق نفوذ و حضور صهیونیست ها در دستگاه حکومتی، اعم از کشوری و لشکری حکایت می کند. (7)
بی تردید، مهمترین بخش حضور و نفوذ اسرائیلی ها در ایران عصر پهلوی، عملیات اطلاعاتی و جاسوسی موساد در این سرزمین بود که با همکاری و همپیمانی تشکیلاتی ساواک اجرا و انجام می شد.
به گواهی اسناد، مدارک و منابع موجود از آن دوران، پیمان همکاری اطلاعاتی و جاسوسی موساد و ساواک نه تنها دستاورد قابل قبولی برای ایران آن عصر نداشت، (8) بلکه مغایر با منافع ملی کشور بود. از سوی دیگر، این همکاری سازمانی، برای طرف اسرائیلی، کاملاً با معنی، هدفمند و استراتژیک بود. مع الوصف یک سلسله عوامل داخلی و نیز خارجی، سیستم سلطنتی حاکم بر ایران را موظف و متعهد به این همکاری می نمود که نفوذ یهودی ها و صهیونیست ها در ارکان حکومتی ایران و وابستگی دستگاه سلطنت به غرب، به ویژه ایالات متحده آمریکا، از آن جمله به حساب می آید.
از دیدگاه اسرائیلی ها، پیمان اطلاعاتی دو جانبه موساد و ساواک موسوم به طرح کریستال برای تأمین اهداف از پیش تعیین شده صهیونیستی در منطقه، کافی و قانع کننده نبود؛ لذا، برای تکمیل و تحکیم حلقه ها و افزایش کمربند اطلاعاتی مورد نظر در منطقه، پیمان اطلاعاتی سه جانبه، متشکل از موساد، ساواک و سرویس اطلاعاتی ترکیه را نیز به آن اضافه کردند.
براساس گزارش طبقه بندی شده ی سرویس های اطلاعاتی آمریکا، و در رأس آنها سیا، درباره ی اهداف و ماهیت پیمان اطلاعاتی سه جانبه؛ اسرائیل طی سال ها کوشید، حلقه ی محاصره ی اعراب را از طریق ایجاد ارتباط با کشورهای غیر عرب مسلمان در خاورمیانه، بشکند. در اواخر سال 1958 [1337] یک سازمان اطلاعاتی رسمی سه جانبه، شامل موساد، سرویس امنیت ملی ترکیه (TNSS) و سازمان اطلاعات و امنیت ایران (ساواک) تشکیل شد که آن را نیزه ی سه سر (9) نامیدند.
براساس توافقات، این سازمان چیزی علاوه بر روابط دو جانبه ی [موساد] با هر یک از این سرویس ها بود. تشکیلات نیزه ی سه سر علاوه بر تداوم مبادلات اطلاعاتی، جلساتی نیز هر نیم سال، در سطح رؤسای سرویس ها داشت.
مبانی کلی اصل توافق با ترک ها، علاوه بر تصویب قانونی روابط اطلاعاتی بین اسرائیل و ترکیه، تأکید نموده که موساد، اطلاعاتی از فعالیت های عمال شوروی در ترکیه، و کسانی که علیه آن کشور در سراسر خاورمیانه عمل می کنند را در اختیار سرویس ترکیه قرار دهد. در مقابل، ترک ها موافقت نمودند که هر گونه اطلاعاتی از مقاصد سیاسی کشورهای عربی را که بر امنیت اسرائیل تأثیر دارد و نیز فعالیت ها و مشخصات عمال مصری علیه اسرائیل را در اختیار اسرائیلی ها قرار دهند. همچنین اسرائیل تعلیمات تکنیکی و ضد جاسوسی سرویس اطلاعاتی ترکیه را به عهده گرفت. هدف اصلی روابط اسرائیل با ایران، ایجاد و توسعه ی سیاست های ضد عربی و موافق اسرائیل، در تصمیمات مقامات ایرانی بود. از اواخر 1950 به بعد، در طی سال ها، موساد در عملیات مشترک با ساواک همکاری داشته است. موساد با همکاری ساواک کُردهای عراق را [علیه دولت مرکزی بغداد] حمایت کرده است. اسرائیل مرتباً گزارش هایی درباره ی فعالیت های مصر و کشورهای عربی، تحولات و حوادث عراق و فعالیت های کمونیست ها که اثراتی بر ایران داشت، به ساواک منتقل کرده است. (10)
از نظر صهیونیست ها، پیمان اطلاعاتی سه جانبه ی مزبور نیز تمامی اهداف اسرائیل را تأمین نمی کرد؛ لذا در کنار آنها، سازمان مشترک اطلاعاتی دیگری، متشکل از موساد، ساواک و سرویس اطلاعاتی اتیوپی تشکیل دادند که نام رمز آن عقاب بود. هر یک از این پیمان ها، دارای آئین نامه های داخلی و شرح وظایف جداگانه بودند، و حوزه های عملیاتی معین در جغرافیای پیرامون خود داشتند.
نکته ی اساسی قابل اشاره در این باره، پرسش پیرامون دستاورد پیمان های اطلاعاتی چند جانبه و عملکرد سرویس های اطلاعاتی مزبور از یک سو و انگیزه و اهداف طرف اسرائیلی، از سوی دیگر است. به بیان دیگر، موساد از طریق پیمان های اطلاعاتی مورد اشاره، چه هدفی را تعقیب می کرد؟
رهبران و تئوریسین های صهیونیست، از دهه های اول قرن نوزده تا پایان نیمه ی اول قرن بیستم (تا سال 1948 م / 1327 ش) یعنی قبل از اعلام تأسیس اسرائیل در سرزمین فلسطین، استراتژی اسکان را راهبرد نهایی صهیونیسم و یهود قلمداد و در سایه ی آن حرکت می کردند.
اساس ادعاها و شعارهای صهیونیستی در آن دوران، این بود که هیچ کجای جهان برای یهود امن نیست و یهودی ها در همه ی نقاط دنیا تحت آزار و اذیت قرار دارند. بر مبنای این فرضیه، اسکان یهودی ها در سرزمینی واحد و استقرار دولت یهودی در آن، تنها راه نجات یهود و حل مسأله ی آنتی سمیتیسم یا یهودآزاری و یهود ستیزی در جهان بود. برای اثبات این فرضیه، اقداماتی مشکوک و رمزآلود، در عرصه ی جهانی، حتی علیه یهود انجام گرفت. اما استراتژی اسکان تحقق نیافت؛ زیرا افکار عمومی همراهی چندانی نشان نداد و عامه ی یهود نیز به دلیل موقعیت مطلوب و مناسب در بسیاری از نقاط جهان، از جمله اروپا و آمریکا، تمایل و رغبت کافی و لازم به سمت این استراتژی نداشت. (11)
در آن برهه ی تاریخی، تاکتیک و شگرد استراتژیست های صهیونی بر این فرضیه استوار بود که با دمیدن بر تنور یهودستیزی، آن را روشن و شعله ور نگه دارند. جنگ جهانی دوم وسیله ی بسیار مطلوب و مؤثری برای این مقصود بود. در این جنگ، زمینه و شرایط مورد نظر فراهم شد. افسانه ی کشتار شش میلیون یهودی یا هولوکاست (12)، به عنوان یک واقعیت در اذهان عموم جا داده شد. وجدان عمومی در جهان غرب بر آرامگاه بی جَسدِ منتسب به یهود مویه کرد و لزوم اسکان بازماندگان (!) در یک سرزمین را پذیرفت و با مسأله ی آنها همراهی و همدردی کرد. بسیاری از عوام یهود این افسانه را باور کردند و چاره را در گریز و رفتن به سرزمین موعود صهیونیسم دیدند.
به این ترتیب در ماه مه سال 1948 م / اردیبهشت 1327 ش، استراتژی ایجاد و استقرار دولت یهود در فلسطین تحقق یافت و اسرائیل به بهای کشتار و آوارگی بیش از یک میلیون فلسطینی و انهدام بیش از پانصد شهر و آبادی صاحبان و ساکنان آن، در سرزمین فلسطین، اعلام موجودیت کرد.
استراتژیست های صهیونی و پایه گذاران اسرائیل، فرضیه ی آنتی سمیتیسم را حربه ای کارا و مؤثر یافتند. آنها بلافاصله اعلام کردند که در محاصره ی دریای اعراب و مسلمانان قرار گرفته اند و موجودیت آنها در معرض تهدید و خطر است.
تأمین امنیت جامعه ی یهودی در فلسطین، توجیه و پوشش مناسب برای شعار دفاع از امنیت بود. افسانه ی هولوکاست هنوز در اذهان زنده بود و آنها هر تجاوز و تهاجمی به سرزمین ها و کشورهای اطراف را به بهانه ی دفاع از امنیت خود و عدم وقوع هولوکاست دیگر، مجاز می شمردند و حتی جامعه ی جهانی را نیز توجیه و با خود همراه می ساختند.
به گفته ی یک نویسنده جهان عرب: استراتژی اسرائیل در آغاز تنها یک سلسله آرزوهای نهفته در نفوس یهود بود که از حالات درونی و شرایط زندگی آنها [...] حکایت می کرد؛ اما به آرامی مبدل به یک عقیده شد و سپس صورت استراتژی و تاکتیک را به خود گرفت. سؤالی که در این راستا مطرح می شود این است که آیا استراتژی اسرائیل به همان صورتی که در کنفرانس بال (13) بود، باقی مانده و یا آنکه به منظور انطباق با شرایط جدید، تغییر و تحولاتی در آن صورت پذیرفته است؟ در پاسخ باید گفت که استراتژی اسرائیل هیچگونه تغییر نپذیرفته و کماکان در پی ایجاد دولت اسرائیل در سرزمین تاریخی مورد ادعای رهبران آن، از نیل تا فرات و سپس سیادت کامل بر تمام جهان است. اهداف این استراتژی در توسعه طلبی، تسلط و سیطره، گسترش نفوذ و تحقق آمال اسرائیلی ها خلاصه می شود. (14)
رهبران صهیونیست در مسیر پیشبرد این استراتژی، همواره چند اصل را مد نظر داشته و در دستور کار خود قرار داده اند:
1- اصل غافلگیری 2- اصل انتقال جنگ به داخل سرزمین دشمن 3- اصل ابتکار عمل.
به نوشته ی دکتر غازی اسماعیل ربابعه استاد بخش علوم سیاسی دانشگاه اردن، اصل غافلگیری در بیشتر جنگ ها، سهم عمده ای در استراتژی اسرائیل داشته و در همه ی درگیری ها از این اصل استفاده شده است. اسرائیل با شروع هر جنگ، آن را به داخل خاک دشمن منتقل کرده است. دلیل اصلی این اقدام، عدم وجود عمق کافی در سرزمین [فلسطین] اسرائیل است.
شعار اسرائیل در اصل ابتکار عمل این است که اولین ضربه را تو وارد کن تا کمترین خسارت متوجه تو شود. (15)
بر اساس تئوری صهیونیستی، امنیت دولت و جامعه ی اسرائیلی در فلسطین، ایجاب می کند و اجازه می دهد که اسرائیلی ها به هر اقدام بازدارنده ولو در سرزمین دشمن، دست بزنند. این امنیت، داشتن هرگونه سلاح و تجهیزات جنگی را، حتی اگر غیر متعارف باشد برای جامعه ی اسرائیلی مجاز می شمرد. از سوی دیگر، برعکس، به خاطر امنیت جامعه ی اسرائیلی، کشورهای پیرامونی به داشتن تجهیزات و امکانات پیشرفته که موجب افزایش قدرت آنها شود، مجاز نیستند.
این فرضیه، بر قوم گرایی، توسعه طلبی و برتری جویی، یعنی، عصاره ی تعالیم و آموزه های صهیونی استوار است که رهبران و سران اولیه ی اسرائیل از آن به عنوان، دکترین حاشیه ای، یا استراتژی پیرامونی یاد کرده اند. یعنی مجاز بودن هر گونه دست اندازی نظامی، سیاسی و اطلاعاتی در داخل کشورها و سرزمین های همجوار فلسطین از سوی جامعه ی اسرائیلی، برای دفاع و حراست از موجودیت آن. صهیونیست ها به اقتضای منافع خود، قلمرو کشورهای پیرامونی را به گونه ای تعریف کرده که ممکن است، نه یک یا چند کشور، بلکه یک قاره را نیز دربرگیرد.
در سال 1956 م / 1335 ش، اسرائیل با همکاری مشترک و رسمی فرانسه و انگلستان، تهاجم نظامی گسترده ای از زمین، دریا و هوا علیه مصر آغاز کرد. آنها ملی شدن کانال سوئز از سوی جمال عبدالناصر رئیس جمهور وقت آن کشور و تأمین امنیت و منافع اقتصادی اسرائیل را بهانه ای برای انهدام تأسیسات اقتصادی، نظامی و مراکز و مؤسسات استراتژیک مصر اعلام کردند.
در سال 1967 م / 1346 ش، بهانه های مشابه اسرائیل، موجب تهاجم نظامی علیه مصر و سوریه شد. رژیم صهیونیستی فرضیه ی دفاع از امنیت اسرائیل را، توجیه مناسبی برای اشغال کرانه ی غربی رود اردن، نوار غزه، صحرای سینا و بلندی های جولان (متعلق به سوریه)، ارزیابی کرد و این شعار صهیونیستی در جامعه ی اسرائیل سر داده شد که برای دفاع از خود، جنگ را به خانه ی دشمن ببر و اولین ضربه را تو وارد کن.
اسرائیل با همین انگیزه و استراتژی، اما با شعار پوششی امنیت الجلیل، در سال 1982 م / 1361 ش، تهاجم وحشیانه ای را به لبنان آغاز و تا دروازه های شهر بیروت پیشروی کرد. در این تجاوز سفاکانه، هزاران لبنانی و فلسطینی به خاک و خون کشیده شدند که کشتار معروف صبرا و شتیلا هنوز در اذهان جهانیان زنده است.
طبق اعتراف لنی برنر یهودی؛ در این مسأله تردیدی نیست که وقوع حادثه ی ترور شلومو آگروف (16) سفیر اسرائیل در لندن (در روز سوم ژوئن 1982) صرفاً دستاویزی برای اسرائیل بود تا به بهانه ی سرکوب اعضای ساف نقشه خود را در حمله به لبنان جامه ی عمل بپوشاند. در حالی که بعداً معلوم شد - برخلاف اظهارنظر دولت بگین (17)، ترور سفیر اسرائیل را اعضای ساف انجام نداده بودند [...].
دیوید شیپلر (خبرنگار نیویورک تایمز در اسرائیل) بعد از واقعه ی [تجاوز رژیم صهیونیستی به لبنان و] قتل عام بیروت طی مقاله ای نوشت:
«... اسرائیلی ها طرح اولیه ی حمله به لبنان را در بهار سال 1981 و با این انگیزه آماده کرده بودند که: با تقویت موضع گروه های دست راستی [مسیحیان مارونی و فالانژیست ها] طرفدار اسرائیل در لبنان، جلوی شکست قریب الوقوع آنها را بگیرند... ولی چون بعداً در ماه ژوئیه 1981 آمریکایی ها توانستند ساف را وادار به پذیرش آتش بس کنند، قاعدتاً اسرائیلی ها نیز می بایست دیگر بهانه ای برای حمله به لبنان نداشته باشند و طرح خود را کنار بگذارند. لیکن ژنرال شارون برای اجرای طرح پافشاری کرد، و به خصوص طی گفت و گوهای مکرر با دیپلمات های خارجی - بویژه آمریکایی ها - بر این نکته تأکید داشت که: لازم است اسرائیل حتماً قبل از انتخاب رئیس جمهور لبنان در ماه سپتامبر 1982، به لبنان حمله کند. (18)
بنابراین، جنایت وحشتناکی را که رژیم صهیونیستی علیه مردم بی دفاع لبنان، به خصوص فلسطینی ها و در اردوگاه صبرا و شتیلا در سال 1982 م / 1361 ش، مرتکب شد، صرفاً در راستای استراتژی پیرامونی اسرائیل و با هدف استقرار حاکمیت یک دولت و سیستم دست نشانده ی اسرائیلی در سرزمین لبنان بود.» (19)
سربازان ارتش اسرائیل در جریان محاصره ی بیروت غربی از شخص رافائل ایتان رئیس ستاد مشترک ارتش، تفسیر دیگری از حقایق و ماجرای پشت پرده ی جنگ لبنان شنیدند. رافائل ایتان یکی از ابعاد واقعی جنگ امنیت الجلیل را برای سربازان خود فاش کرد و گفت ما برای ارض اسرائیل نبرد می کنیم. (20) یعنی ما در تعقیب استراتژی اسرائیل بزرگ هستیم.
اندیشه پردازان اسرائیلی، مجهز کردن اسرائیل به سلاح های اتمی را سیاستی مبتنی بر قدرت بازدارندگی و تأمین امنیت در چارچوب و مسیر استراتژی پیرامونی صهیونیسم در منطقه ارزیابی و تفسیر کرده اند.
تصمیم اسرائیل (یعنی تصمیم بن گوریون) دایر بر ساختن راکتور هسته ای در دیمونا در صحرای نقب و پذیرش کمک فرانسویان برای انجام این کار نقطه ی عطف مهمی در تاریخ برنامه های هسته ای اسرائیل بود. در پی تأسیس کمیسیون انرژی اتمی اسرائیل، در سال 1952 آمریکا به اسرائیل کمک کرده بود تا یک راکتور کوچک 5000 کیلوواتی در نحل سورِق در نزدیکی مدیترانه بسازد. پروژه ی سورق بخشی از برنامه ی اتم برای صلح دولت آیزنهاور بود. (21)
یک سال پس از تأسیس اسرائیل مقدمات انجام برنامه های هسته ای فراهم شد [...] در سال 1949 در مؤسسه ی وایزمن در تل آویو، بخش تحقیقات ایزوتوپی دایر شد.
به یاری یهودیانی که در اروپا و آمریکا تحصیل کرده بودند و کمک های مالی یهودیان آن دو قاره، شالوده ی برنامه ی هسته ای اسرائیل ریخته شد [...] در سال 1949 بن گوریون (22) [نخست وزیر] و وزارت دفاع اسرائیل از فرانسه تقاضای کمک کردند. فرانسه تقاضای اسرائیل را پذیرفت. (23)
به نوشته ی آونرکهن یهودی؛ تنها راه حل مشکل امنیت اسرائیل برخورداری از یک نیروی بازدارنده ی قوی بود. از اواسط دهه ی 1950، بن گوریون این هدف خود را از دو طریق دنبال کرد. اول، از طریق اتحاد با یک یا چند قدرت غربی، که رسماً تمامیت ارضی اسرائیل را تضمین کنند؛ دوم، از راه تعیین یک گزینه ی هسته ای - تسلیحاتی. بن گوریون در مورد اینکه اسرائیل به سلاح های کشتار جمعی نیاز دارد تردیدی نداشت.... از آنجا که بقای اسرائیل در معرض خطر بود، او نمی توانست از توسعه ی این گونه قابلیت ها صرف نظر کند.
بن گوریون تأکید می کرد که اسرائیل باید امنیت خود را براساس علم و تکنولوژی، تنها عرصه هایی که در آنها اسرائیل می تواند به دشمنان عمدتاً عرب خود، برتری قابل توجهی داشته باشد، بنا کند.
شرایط ژئوپولیتیکی اسرائیل، اساس بدبینی استراتژیکی بن گوریون را تشکیل می داد. (24)
بعضی نویسندگان غربی معتقدند استراتژی پیرامونی اسرائیل بر ارکان نظامی، اطلاعاتی و دیپلماسی استوار بوده است:
بین سال های 1956 تا 1966 اسرائیل توانایی های نظامی خود را به طور اساسی افزایش داد و حتی دکترین میلیتاریزه کردن نیروهای مسلح خود را طبق پیشرفته ترین سلاح های موجود در جهان مورد بررسی قرار داد. (25)
اسرائیل همچنین ناچار شد تا سیستم دفاع منطقه ای خود را توسعه دهد و در این رابطه متکی به کلنی هایی گردد که همگی مسلح بوده و حتی توانایی استراتژیک و نظامی آنان به گونه ای باشد که قادر به تعرض و نفوذ در مناطق همجوار و عملیات ایذایی شوند. رسیدن به اهداف فوق مستلزم هزینه های نظامی بسیار گزاف و اولویت دادن به بودجه ی نظامی بود. از طرفی اسرائیل ناچار بود در میان کشورهای کوچک و در حال توسعه که دارای حق رأی در سازمان ملل بودند، دوستانی پیدا کند تا با توجه به سیاست های نظامی گرانه ی خود در عرصه ی بین المللی منزوی نشود. البته آشکار بود که اگر اسرائیل فقط بر استراتژی دفاعی خود تکیه کند، در آن صورت خود را پیوسته آماج حملات اعراب قرار خواهد داد. اسرائیل می بایستی همیشه ابتکار عمل را در هر حالتی در دست داشته باشد. (26)
ساموئل کاتز یهودی افسر سابق واحد اطلاعات نظامی و از مأموران اطلاعاتی کهنه کار اسرائیل، در کتاب جاسوسان خط آتش که در نوشتن آن از پشتیبانی اطلاعاتی رژیم صهیونیستی نیز برخوردار بوده، ماهیت استراتژی پیرامونی را چنین کالبد شکافی و ارزیابی کرده است:
سال ها بود اسرائیل برای رویارویی با یک جنگ تمام عیار با همه ی ملت های عرب - از مراکش در غرب تا عربستان سعودی و عراق در شرق - آماده می شد. برای کسب توانایی جهت ایستادگی در این جنگ، اسرائیل استراتژی خاصی پدید آورده بود که می شد آن را دفاع از پیرامون نامید. براساس این استراتژی، اسرائیل با دولت ها و ملت های غیر عرب و غیر مسلمان در خاور میانه اتحادیه هایی پدید می آورد. (27)
شیمون پرز نخست وزیر اسبق و یکی از سران و رهبران اسرائیل در تفسیر و توجیه استراتژی رژیم صهیونیستی می نویسد:
«در طول نیم قرن، رهبران اسرائیل پیوسته در نگرانی از یک تهاجم قریب الوقوع به سر برده اند.» (28)
پرز با این مقدمه چنین نتیجه می گیرد که، اسرائیل نیازمند عمق استراتژیک است. (29)آبا اِبان، این شخصیت سیاسی و تئوریسین قدیمی صهیونیست، علی رغم توجیهات سیاسی و تبلیغاتی مبتنی بر تأمین امنیت اسرائیل، درباره ی ی انگیزه و هدف جنگ 1956 و تجاوز به مصر، چنین اعتراف می کند:
«سرسختی و پایداری اسرائیل زیادتر از دیگران، بیشتر برای تأمین امنیت و آسایش خاطر از جانب صحرای سینا و غزه و نیز به دست آوردن پلی برای دسترسی به دریای مشرق و آزادی کشتی رانی می بود.» (30)
با این همه، راهبرد نهایی را آبا اِبان چنین تبیین می کند:
«اسرائیل خود را قسمتی از دنیای مدیترانه ای با احساس روحیه یهودی های مغرب زمین می داند و در اصل اسرائیل همان اسرائیل قدیمی باقی خواهد ماند و لاغیر.
[...] در این حقیقت شک و تردید نیست که این منطقه به طور مطلق متعلق به قوم یهود می باشد.» (31)
دیوید بن گوریون اولین نخست وزیر اسرائیل گفته بود:
وجود اسرائیل برای همه ی یهودیان جهان حیاتی است. (33)
به نوشته ی اسرائیل شاهاک:«توجیهات سیاست اسرائیل را عموماً به اصول ایمان یهودی ارجاع می دهند. یا در مورد لاییک ها به حقوق تاریخی. در سال 1956، برای آغاز جنگ سوئز، بن گوریون این آدم بی خدا و سربلند از بی تفاوتی خویش نسبت به فرامین مذهب یهود، در روز سوم کشمکش [جنگ] در برابر کِنِست [پارلمان اسرائیل] اعلام کرد که دلیل راستین، هدف راستین این است که سلطنت داود و سلیمان در مرزهای توراتی آن از نو مستقر گردد. با این سخنان اعضای کِنِست، تقریباً همگی، به صورت خودجوش به پا خاستند و سرود ملی اسرائیل را سر دادند.» (34)
یک مقام بلندپایه ی اسرائیلی نیز اضافه کرده است: خداوند شش میلیون یهودی را در آمریکا ساکن ساخته است. ما حق داریم که از تأثیر و نفوذ آنها در آمریکا بهره بریم تا به بقا و رشد خود کمک کنیم. (35) چرا که به گفته ی موشه شارت (36) در کنگره ی جهانی یهود؛ اسرائیل ملک مشترک همه ی ملت یهود است؛ یعنی سرزمین یهودیان همه جای دنیاست.دکترین تئودور هرتصل بنیانگذار اولین کنگره ی صهیونیستی، برای استقرار دولت یهود در سرزمین فلسطین عبارت بود از ریشه کن سازی عرب ها و کوچاندنشان به هر شیوه ی ممکن. (37)
اما موشه دایان پس از جنگ شش روزه سال 1967 (1346) از گسترش دکترین هرتصل، یعنی سیاست توسعه طلبانه ی اسرائیل پرده برداشت و گفت:
پدران ما به مرزهای شناخته شده در طرح تقسیم فلسطین دست یافتند. نسل ما نیز به مرزهای سال 1948 (1327) رسید و اکنون نسل جنگ شش روزه به سرزمین سوئز و اردن و بلندی های جولان [در سوریه] دست پیدا کرده است. این پایان راه نیست. پس از طرح های کنونی آتش بس، طرح های نوینی پیش روی ماست که تا آن سوی اردن و شاید تا لبنان و میانه ی سوریه دامن گسترد. (38)
پاره ای اشخاص و محافل اسرائیلی، توسعه ی دکترین هرتصل را براساس ایجاد نظم جغرافیایی سیاسی جدید پیرامون اسرائیل (39) [سرزمین های حاشیه ی فلسطین] تفسیر کرده اند.
نشریه ی کیوونیم (40)، ارگان سازمان جهانی صهیونیسم در سال 1980 م / 1359 ش، در مقاله ای تحت عنوان استراتژی اسرائیل در دهه ی 1980 نوشت: [...] اهداف دراز مدت اسرائیل باید تمام خاورمیانه را در بر گیرد. در جبهه ی غربی نیز تهاجم مجدد به صحرای سینا و تقسیم مصر به مناطق چندگانه ی جغرافیایی، استراتژی اسرائیل در دهه ی 1980 است. (41)
اما هنری فورد آمریکایی در سال 1921، از راز بزرگتری پرده برداشته بود:
فلسطین مرکز زمین خوانده شده است. قدرتی که بر فلسطین حاکم است بر دنیا حکم می راند. اگرچه حق حاکمیت بریتانیا ظاهراً شامل حال این کشور نمی شود، ولی تسلط بر آب های مجاور و بر مصر، ایران و هند، کلید قدرت بریتانیاست. [...] فلسطین کلید استراتژی نظامی و تجارت جهانی است. این سرزمین در نتیجه ی یک معامله ی جنگی به یهود واگذار شد. (42)
آنچه قطعی است، امروز، استراتژی جنگی منطقه و بلکه جهان در فلسطین کلید می خورد. به گفته ی خانم کاندولیزا رایس مشاور امنیتی جرج بوش رئیس جمهور کنونی آمریکا: امنیت اسرائیل کلید امنیت جهان است.
آیا معنی این عبارت جز این است که پشتوانه ی قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی اسرائیل، سیطره ی جهانی یهود در دنیای کنونی است؟
آن گونه که هنری فورد نوشته است:
حکومت جهانی یهود در وضعی نیست که ارتش و نیروی دریایی دائمی داشته باشد، سایر کشورها اینها را برایش تأمین می کنند. برای نمونه ناوگان بریتانیا بود که اجازه نداد بر سر راه پیشرفت اقتصاد جهانی یهود، یا بخشی از آن که به دریا مربوط می شد، مانعی ایجاد شود. در مقابل، حکومت جهانی یهود حاکمیت سیاسی و منطقه ای بی دردسر و توأم با آرامشی را برای بریتانیا تضمین نمود. سپس نیویورک جانشین لندن شد. جریان آهسته ی مهاجرت یهودیان در قرن نوزدهم، بعد از جنگ جهانی اول، به صورت سیلی عظیم شتاب پیدا کرد و ایالات متحده را به مقر قدرت و نفوذ یهود تبدیل نمود.
آمریکا با ناوگان، ارتش و اتباعش به عنوان فرمانروای جهان جایگزین بریتانیا شد. معنای این سخن صرفاً آن است که یهودیت از امپراتوری بریتانیا به قاره ی آمریکا نقل مکان کرد. (43)
پاریس نخستین مقر آن بود ولی اکنون از اهمیت این شهر کاسته شده است. پیش از سال 1914، لندن اولین و نیویورک دومین پایتخت آن بود. امروز نیویورک جای لندن را گرفته است. (44)
در این واقعیت نمی توان تردید کرد که رویدادهای عمده ی منطقه ی خاورمیانه و بلکه جهان، در سده ی اخیر، نیز، تحولات و حوادث سال های اخیر در جهان اسلام، حول محور فلسطین بوده است و آنچه غاصبان این سرزمین، تحت پوشش عباراتی چون سیاست محیطی، دکترین حاشیه ای، دیپلماسی پنهان، عملیات مخفی و یا استراتژی پیرامونی از آن یاد می کنند، بخشی از راهبرد جهانی آنهاست که دارای عقبه ی پشتیبان، به گستره ی مغرب زمین، یعنی از اروپا تا آمریکاست.
بنابراین، تلاش آمریکایی ها در خلال پنج دهه ی اخیر، به منظور ایجاد و استقرار اسرائیل بزرگ (45) از این زاویه قابل ارزیابی و تحلیل است. به طوری که ریچارد نیکسون نوشته است:
«تعهد ما به بقا و امنیت اسرائیل ریشه دار است. ما متحدانی براساس نوشته ای رسمی نیستیم؛ بلکه چیزی قویتر ما را به هم پیوند داده است [...]. تعهد ما به اسرائیل از میراث جنگ جهانی دوم و منافع اخلاقی و ایدئولوژیکی ما [...] سرچشمه می گیرد. هیچ رئیس جمهور و یا کنگره ی آمریکا، هرگز اجازه نخواهد داد که کشور اسرائیل نابود شود... تعهد ما به اسرائیل موجب شده تا بهای گرانی [...] بپردازیم.» (46)
ارتباط، عوامل پیوند و همکاری مستمر و سرّی سازمان جاسوسی آمریکا (سیا) و انگلستان (اینتلیجنس سرویس - ام. آی. پنج و ام. آی. شش) با سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد)، طی چند دهه ی اخیر، در ایران، کشورهای اسلامی منطقه و در کل جهان نیز از این دیدگاه قابل بازخوانی و بررسی است.صرف نظر از ارتباط و همکاری سازمانی سرویس های اطلاعاتی آمریکا و انگلستان با اسرائیل، این واقعیت را نمی توان فراموش کرد که موساد تمام و همه ی آنچه که از آن به سرویس اطلاعاتی صهیونیست ها (47) یاد می شود، نیست.
در واقع باید سرویس اطلاعاتی صهیونیست ها را شبکه ای نامریی دانست که بر فراز و در قلب مُعظم ترین سرویس های جاسوسی غرب (به ویژه آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان) شبکه های خود را تنیده است و مستقل از این سرویس ها خط مشی صهیونیسم را دنبال می کند. (48) بنابراین، نه فقط موساد را باید مولود این شبکه ی نامریی دانست بلکه ارتباط و همکاری سرویس اطلاعاتی اسرائیل (موساد) را با سرویس های جاسوسی و اطلاعاتی آمریکا و انگلستان، از این زاویه، نگاه و بررسی کرد. بر این اساس، چندان بی ربط نیست که گفته شود، سازمان های اطلاعاتی دولت های قدرتمند غربی، برای اسرائیل، در مسیر تعقیب استراتژی این رژیم در خاورمیانه تا آفریقا و بلکه در بسیاری از نقاط جهان، به مثابه ی چشم و گوش عمل کرده اند. (49)
پینوشتها:
1. یان بلک و بنی موریس، جنگ های نهانی اسرائیل، ترجمه ی جمشید زنگنه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ اول 1372، ص 403.
2. همان منبع.
3. استانسفیلد ترنر [رئیس سازمان سیا در زمان ریاست جمهوری کارتر] پنهان کاری و دمکراسی، ترجمه ی دکتر حسین ابوترابیان، انتشارات اطلاعات، چاپ چهارم، 1370، ص 178.
4. همان، منبع، ص 182.
5. یان بلک و بنی موریس، ص 407.
6. آری بن منشه، راوی: انیس منصور، مترجم محمد حسین زوار کعبه، نشریه ی مصری الاهرام، 16 ژوئن 1993، شماره ی 38908.
یادآوری این نکته ضرور است که به فاصله خروج شاه از ایران در تاریخ 26 دی ماه 1357 و بازگشت امام خمینی از پاریس به تهران، در تاریخ 12 بهمن 1357، یعنی در خلال این مدت 16 روزه، صهیونیست ها دست به این اقدام و عملیات زدند.
7. برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی ابعاد، عوامل و زمینه های حضور و نفوذ یهودی ها و صهیونیست ها در ایران و گستره ی آن؛ مراجعه شود به: سازمان های یهودی و صهیونیستی در ایران، مؤسسه ی مطالعات و پژوهش های سیاسی، چاپ اول 1379.
8. درباره ی پیمان همکاری ساواک و موساد و نتایج آن برای طرفین، مراجعه شود به: عبدالرحمن احمدی، ساواک و دستگاه اطلاعاتی اسرائیل، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، چاپ اول 1381.
9. Trident
10. اسناد لانه ی جاسوسی، ج 11، دانشجویان پیرو خط امام، صص 61-62.
11. درباره ی ماهیت و ماجرای پَس پرده آنتی سمیتیسم یا یهود آزاری، مراجعه شود به: علیرضا سلطانشاهی، واقعیت یهودستیزی، پژوهه صهیونیست (کتاب دوم) مرکز مطالعات فلسطین، چاپ اول 1381، صص 131 تا 229.
12. برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی افسانه ی قتل عام یهود یا هولوکاست در جنگ جهانی دوم، ماهیت و مسایل پشت پرده ی آن، مراجعه شود به: روبر فوریسون، اتاق های گاز (در جنگ جهانی دوم) واقعیت یا افسانه؟ ترجمه ی دکتر ابوالفرید ضیاءالدینی، مؤسسه ی فرهنگی پژوهشی ضیاء اندیشه، چاپ اول 1381. نیز، زین العابدین صدیق (ابومحی الدین)، افسانه ی قتل عام یهود در جنگ جهانی دوم، نشر هلال، چاپ اول 1372.
13. اولین کنگره ی جهانی صهیونیسم در سال 1897 م، در شهر بال سوئیس، به ریاست تئودور هرتصل برگزار شد. در این کنگره سازمان جهانی صهیونیسم پایه گذاری و اهداف و استراتژی صهیونیسم تبیین و تصویب گردید.
14. دکتر غازی اسماعیل ربابعه، استراتژی اسرائیل، ترجمه ی محمدرضا فاطمی، نشر سفیر، چاپ اول، 1368، صص 216-217.
15. همان منبع، ص 217.
16. در این تاریخ Shlomo Agrov بر اثر انفجار بمب که در سفارت اسرائیل در لندن کار گذاشته شده بود، مجروح شد.
17. مناخیم بگین در سال 1913 در برست لیتوفسک لهستان که امروز در جمهوری روسیه سفید (بیلوروسی) قرار دارد، متولد شد. در سال 1929 به جنبش یهودی بیتار پیوست و در سال 1939 به سمت معاون عملیاتی این جنبش در لهستان انتخاب شد و در همان سال با یکی از دختران یهودی عضو بیتار به نام الیزا آرنولد ازدواج کرد.
بگین در سال 1942 به فلسطین وارد شد و به سازمان تروریستی هاگانا پیوست. او در سال 1943 رهبری هاگانا و به قولی دیگر، در سال 1944 فرماندهی ایرگون را به عهده گرفت. وی در کشتار معروف دهکده ی دیریاسین در سال 1948 که با همکاری دو گروه تروریستی ایرگون و هاگانا انجام گرفت، فرمانده ی ایرگون بود، همان گونه که در زمان تهاجم نظامی اسرائیل به لبنان، در قتل عام اردوگاه فلسطینی صبرا و شتیلا در سال 1982 به عنوان نخست وزیر نقش اصلی را به عهده داشت.
بگین طی سال های 1949 تا 1984 به عنوان نماینده در کِنِست (پارلمان اسرائیل) حضور داشت و در سال 1967 عضو دولت ائتلافی لوی اشکول بود. او در سال 1977 به عنوان نخست وزیر برگزیده شد و تا سال 1983 در این سمت باقی بود. در سال 1978 توافقنامه کمپ دیوید را که به وساطت جیمی کارتر بین مصر و اسرائیل منعقد شده بود، امضا و در سال 1979 جایزه ی صلح نوبل را دریافت کرد. بگین در سال 1983 از سمت نخست وزیری استعفا داد و چندی بعد دچار بیماری روانی شد و در همان حال، در سال 1993 مُرد.
18. لنی برنر، مشت آهنین، ترجمه ی دکتر حسین ابوترابیان، مؤسسه ی انتشارات اطلاعات، چاپ سوم، 1374، صص 285-286.
19. در این باره همچنین مراجعه شود به: جرج بال، خطا و خیانت در لبنان، ترجمه ی دکتر حسین ابوترابیان، مؤسسه ی اطلاعات، چاپ اول 1365.
20. ن. ک: شیمون شیفر، توپ برفی، ترجمه ی محمود شمس، مؤسسه ی خدمات فرهنگی رسا، چاپ اول 1368.
21. استیون گرین، جانبداری (روابط سرّی آمریکا و اسرائیل) ترجمه ی سهیل روحانی، چاپ و نشر بنیاد، چاپ اول، 1368، ص 178.
22. دیوید بن گوریون با نام اصلی دیوید گروئن، در سال 1886 م، در شهر روسی پلانسک «Plonsk» نزدیک ورشو، که اکنون بخشی از لهستان است متولد و در سال 1906 وارد فلسطین شد.
بن گوریون یکی از بنیانگذاران «پوالای صهیون» Poalei Zion، یعنی حزب سوسیال دمکرات یهود یا «کارگران صهیون» بود. نخستین برنامه ی این حزب، انعکاس صهیونیستی از مانیفست کمونیست بود. نامبرده یک ماتریالیست متعصب بود؛ اما صهیونیسم را به عنوان مذهب خود پذیرفته بود. او با تأسیس گردان ویژه ی یهود، در جنگ جهانی اول در کنار متفقین در این جنگ شرکت کرد. طی سال های 1920 تا 1935 دبیر کل هیستادروت (اتحادیه ی کارگران یهود) و نیز از مؤسسین شاخص حزب چپگرای ماپام بود. از سال 1935 تا 1948 رهبری و ریاست هیأت اجرایی آژانس یهود را به عهده داشت. بن گوریون پس از تأسیس اسرائیل، اولین نخست وزیر و وزیر دفاع این رژیم بود. در سال 1953 از تمام سمت های خود استعفا داد و در کیبوتص (مزرعه ی اشتراکی) «سده ی پوکر» در نقب اقامت گزید. در سال 1955 مجدداً به سمت وزیر دفاع و سپس نخست وزیر منصوب و اسرائیل را در جنگ سوئز در سال 1956 رهبری کرد. در سال 1963 مجدداً استعفای خود را اعلام کرد و به کیبوتص مذکور بازگشت. دیوید بن گوریون در سال 1973 درگذشت.
23. همان منبع، صص 175-176.
24. آونرکوهن، اسرائیل و سلاح های هسته ای، ترجمه ی رضا سعید محمدی، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، چاپ اول، 1381، صص 14 و 15.
25. ریچی اون دیل، ریشه های جنگ های اعراب و اسرائیل، ترجمه ی ارسطو آذری، مؤسسه ی انتشارات امیرکبیر، چاپ اول 1376، ص 296.
26. همان منبع، ص 297.
27. ساموئل کاتز، جاسوسان خط آتش، ترجمه ی محسن اشرفی، مؤسسه ی اطلاعات، چاپ اول 1375، ص 333.
28. شیمون پرز، خاورمیانه ی جدید، مترجم عربی: محمود حلمی عبدالحافظ، ترجمه ی فارسی عدنان قارونی، مرکز مطالعات و پژوهش های راهبردی آسیا، چاپ اول 1376، ص 22.
29. همان منبع، ص 229.
30. آبا اِبان، قوم من، ترجمه ی نعمت اله شکیب اصفهانی، چاپخانه ی بانک ملی، 1351، ص 698.
31. همان منبع، ص 293.
32. برای کسب اطلاعات بیشتر در این باره؛ ن. ک: گید یون آران، بنیادگرایی صهیونیستی یهود، ترجمه ی احمد تدین، نشر هرمس، چاپ اول 1378.
33. الفرد. م. لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، مترجم سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا)، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه ی اسلامی، چاپ اول، پاییز 1379، ص 424.
34. اسرائیل شاهاک، تاریخ یهود - مذهب یهود (بار سنگین سه هزاره) ترجمه ی دکتر مجید شریف، انتشارات چاپخش، چاپ اول 1376، صص 44، 45.
35. الفرد. م. لیلیانتال، ص 465.
36. موشه شرتوک معروف به موشه شارت در سال 1894 در روسیه به دنیا آمد. سال ها در آژانش یهود به عنوان منشی و نیز رئیس اداره ی سیاسی و عضو کمیته ی اجرایی فعالیت کرد. او نماینده ی اعزامی آژانس یهود و بعدها دولت اسرائیل در سازمان ملل و فرستاده ی رژیم صهیونیستی در بعضی مأموریت های خارجی بود.
شارت از سال 1948 تا 1956 سمت وزیر امور خارجه را دارا بود و در دوره های اول تا پنجم کِنِست (پارلمان اسرائیل) سمت نمایندگی داشت. در سال 1953 تا 1954 رئیس دولت موقت و در سال های 1954 تا 1955 نخست وزیر بود. موشه شارت در سال 1969 درگذشت.
37. همان منبع، ص 139.
38. همان منبع، ص 131.
39. ن. ک: دیوید هرست، تفنگ و شاخه ی زیتون، مترجم رحیم قاسمیان، چاپ و نشر بنیاد، چاپ اول، 1370، ص 471.
40. Kivunim
41. همان منبع، ص 471-472. نیز، روژه گارودی، پرونده ی اسرائیل و صهیونیسم سیاسی، ترجمه ی دکتر نسرین حکمی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول 1374.
42. هنری فورد، یهود بین الملل، ترجمه ی علی آرش، مؤسسه ی فرهنگی پژوهشی ضیاء اندیشه، سال 1382، صص 167-168.
43. همان منبع، ص 262.
44. همان منبع، ص 262.
45. ن. ک: نعام چامسکی، مثلث سرنوشت ساز، ترجمه ی عزت الله شهیدا، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، چاپ اول 1369، ص 5 و 28.
46. ریچارد نیکسون، فرصت را از دست ندهید، ترجمه ی محمود حدادی، انتشارات اطلاعات، چاپ اول 1371، صص 216 و 215.
47. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، جلد دوم، جستارهایی از تاریخ معاصر ایران (پیوست ویراستار)، مؤسسه ی مطالعات و پژوهش های سیاسی، چاپ سوم، پاییز 1370، ص 121.
48. همان منبع، ص 121.
49. پیتر رایت کارمند ارشد ضد جاسوسی سرویس اطلاعاتی سری بریتانیا (ام آی 5) با انتشار کتابی در سال 1987، به گوشه هایی از این روابط و نیز نقش لرد ویکتور روچیلد از سران یهود بین الملل در این باره اشاره کرده است. جهت کسب اطلاعات بیشتر مراجعه شود به: پیتر رایت، شناسایی و شکار جاسوس، ترجمه ی محسن اشرفی، مؤسسه ی انتشارات اطلاعات، چاپ هفتم 1372.
تقی پور، محمدتقی؛ (1383)، استراتژی پیرامونی اسرائیل: اسرار عملیات مشترک موساد، ساواک، سرویس های اطلاعاتی ترکیه و اتیوپی در خاورمیانه و آفریقا، تهران: مؤسسه ی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ سوم.
/م