نویسنده: دکتر غلامعباس توسّلی
بسیاری از تجزیه و تحلیلها در مورد روابط کار و فراغت، شکل دو قطبی دارد و می توان در آن تضادهایی بین «فراغت» و «کار دوباره» که به منظور جبران بیکاری صورت می گیرد، تشخیص داد؛ برای مثال نوعی تئوری فراغت از کار وجود دارد که در آن بیزاری از کار منجر به بیزاری از زندگی می شود و خستگی روحی ناشی از کار موجب فراغت کسل کننده می شود. ویلنسکی در توصیف اغراق آمیز این وضعیت کارگری را مجسم می کند که:
«به آرامی به خانه برمی گردد. روی تختخواب دراز می کشد. به تنهایی می خورد و می آشامد. به چیزی تعلق خاطر ندارد. چیزی نمی خواند. چیزی نمی داند. به کسی رأی نمی دهد. آواره ی خانه و خیابان است. فیلمهای آخر شب را نگاه می کند. پشت سرهم کانالهای تلویزیون را عوض می کند، آن قدر خسته است که نمی تواند خودش را برای تغییر برنامه ها از تختخواب بیرون بکشد و آن قدر خسته است که حتی قادر نیست تلفنی بزند یا تلویزیون را خاموش کند»(1).
این موضوع با نظریه فراغت ترمیمی فرق می کند، جایی که فراغت از کار پاداش محرومیت از کار می شود. ویلنسکی در توصیف اغراق آمیز دیگری، درگیری کارگر ماشین سازی را این طور بیان می کند: کسی که هشت ساعت به کاری که سراسر به خط تولید مربوط است می پردازد، در واقع به کاری تکراری، کم مهارت و خسته کننده پرداخته است. او با عجله از در «زندان کارخانه» خارج می شود و با ماشین سواری کهنه و دست دوم خود اتوبانهای خیلی عادی را با سرعت 80 مایل طی می کند، در سر راهش توقفی می کند و به بار سری می زند. سپس به منزل برمی گردد و زنش را به باد کتک می گیرد. در اوقات بیکاری نیز در اعتراض به جنبش و حرکت سیاه پوستان سنگی پرتاب می کند.
برخی از نویسندگان عقایدی مشابه با عقاید ویلنسکی اظهار کرده اند، مبنی بر اینکه در جوامع صنعتی شهری مسیرهای مختلف زندگی از یکدیگر جدا شده است؛ مانند جدایی کار از فراغت، تولید از مصرف، کار از مسکن و سیاست از تفریح. برعکس کسانی هستند که برخلاف روند جدایی مسیرهای مختلف زندگی، به فرضیه ی آمیختگی کار و فراغت معتقدند؛ طبق این نظر که کار بیشتر به بازی شباهت دارد.
نظریه ی یک قطبی یا چند قطبی بودن
منظور از نظریه ی یک قطبی یا «آمیختگی و ترکیب» این است که از تفکیک و تجزیه زندگی به دو بخش کار و فراغت امتناع کنیم و منظور از چند قطبی بودن این است که بر این جدایی تأکید و اصرار ورزیم. ممکن است به فعالیتهای مربوط به فراغت برچسب «اتلاف وقت» یا «ترمیمی» زده شود. طبق نظریه پاکر(2)، کار را تا آن اندازه می توان به فراغت تبدیل کرد که فراغت علاوه بر آنکه ادامه و استمرار کار به حساب می آید، بتواند نگرش فرد نسبت به کار را اصلاح کند. اگر نارضایتی در کار احساس شد، فراغت جنبه ی ترمیمی یا جبرانی پیدا می کند. پارکر برای «فراغت و کار» سه الگوی مختلف تداوم یا استمرار، تباین و تداخل را پیشنهاد می کند. مقصود از الگوی تداوم یا استمرار، حداقل مشابهت برخی از کارها با فعالیتهای مربوط به فراغت است. فقدان مرزهای مشخص بین کار و فراغت از ویژگیهای اصلی این الگو محسوب می شود. پارکر معتقد است که نمونه ی این الگو را می توان امدادگران اجتماعی، تاجران موفق، پزشکان و معلمان دانست. خصیصه ی اصلی الگوی تباین کار و فراغت تعیین مرزهای مشخص این دو قلمرو است. طبق معیارهای بین المللی کار و فراغت شباهتی به یکدیگر ندارند. افرادی با مشاغل بدنی سنگین، مانند معدن کاران و کارگران حفاری ممکن است آن قدر از کارشان تنفر داشته باشند که حتی هر گونه یادآوری کار در ساعات فراغت برای آنها ناخوشایند باشد و ممکن است نسبت به کارحالت غیرطبیعی «عشق-تنفر» پیدا کنند؛ به طوری که کار مرکز زندگی شان محسوب شود. به نظر او الگوی سوم (تداخل) شامل فعالیتهای اوقات فراغت است که عموماً با کار تفاوت دارد؛ اما در این الگو همیشه تفاوت بین کار و فراغت آن قدر نیست که بتوانیم یکی را به دیگری تعریف کنیم (تعریف به ضد).الگوی سوم، اغلب شامل شغلهایی است که برگر به آنها عنوان مشاغل «خاکستری رنگ» داده است، شغلهایی که کارگران آنها را به درستی انجام نمی دهند اما آنها را شاق هم نمی دانند؛ نظیر شغل کارمندان عادی یا کارهای یدی کارگران نیمه ماهر. چنین کارگرانی تمایل دارند چه در کار و چه در فراغت منفعل باقی بمانند. افرادی که در کار خود به حد اعلا آزاد و مختارند، به احتمال قوی الگوی استمرار میان کار و فراغت را بر می گزینند و آنهایی که از خودمختاری کمی برخوردارند در گروه سوم قرار می گیرند. اعضای گروه «مداومت و استمرار» معمولاً احساس می کنند به تمدد اعصاب نیاز دارند؛ گروه سوم احساس می کنند از کار خسته اند و گروه تباین احساس می کنند از کار صدمه می بینند. احتمال اینکه همکاران، دوستان صمیمی فرد باشند در گروه «استمرار» بسیار زیاد و در گروه تداخل بسیار کم است. به نظر می رسد در میان افراد گروه تداخل سطح آموزش کم تر تغییر می کند و آنهایی که در گروه «استمرار» قرار دارند، از بالاترین سطح آموزش برخوردارند.
پارکر معتقد است الگوی «استمرار» عمدتاً به رشد شخصیت منجر می شود؛ در گروه تداخل به شکل راحت طلب و در گروه تباین به شکل جبران خستگی از کار در می آید.
الیاس و دانینگ (3) (1969) به این دیدگاه انتقادات اساسی کرده اند. آنها بیشتر به طرح تئوری محدود فراغت علاقه مندند. استدلال آنها با انتقادات صریحی از پارکر و نظریه های مشابه آن همراه است. آنها می گویند که بر روابط متقابل فعالیتهای فراغت و کار بیش از حد تأکید شده و چنین استدلال شده است که گویی ویژگیهای فعالیتهای فراغت را جز اینکه بر اساس روابط متقابل بین فراغت و کار استوار شود، نمی توان ارزیابی کرد. آنها با نظر پارکر که می گوید«امکان دارد برای بیان ماهیت هر یک از مقولات کار و فراغت تعریف جداگانه ای وجود داشته باشد»(4) مخالف اند و معتقدند این دو صرفاً در ارتباط با یکدیگر معنای جامعه شناسی کاملی خواهند داشت.
الیاس و دانینگ معتقدند در بسیاری از تئوریهای مربوط به روابط کار و فراغت این اشتباه صورت گرفته که فعالیتهای اوقات بیکاری را با فعالیتهای فراغت از کار یکسان دانسته اند. پیشنهاد آنها برای دو قطبی کردن رسمی کار و فراغت، این است که کلمه ی کار فقط به نوع خاصی از کار اطلاق شود: آن نوع کاری که مردم به منظور کسب درآمد انجام می دهند. در جوامع صنعتی کار و فراغت به دقت زمان بندی شده و در بیشتر موارد کارها بسیار تخصصی شده است. اگر فراغت به معنای شغل بدون مزد، اما انتخاب شده بر حسب میل انسان باشد، ما کارهای بدون مزد بسیاری در اوقاع بیکاری داریم؛ اما تنها بخش کوچکی از این اوقات بیکاری می تواند به معنای فراغت باشد. بنابراین اگر چه تمام فعالیتهای فراغت فعالیتهای اوقات بیکاری است، تمام فعالیتهای اوقات بیکاری فعالیتهای فراغت نیست. پارکر زمانی که درباره ی روابط کار با فراغت بحث می کند، ظاهراً این تفاوت را فراموش می کند و مطالب مربوط به کار را در گروه رابطه مستمر بین کار و فراغت قرار می دهد.
الیاس و دانینگ در اوقات بیکاری مردم پنج حالت مختلف تشخیص داده اند که عبارت اند از:
1. کارهای خصوصی و مدیریت خانوادگی؛
2. استراحت؛
3. تأمین نیازمندیهای زیستی؛
4. ارتباط اجتماعی؛
5. فعالیتهای مربوط به بازی و سرگرمی.
اولویت این حالتها به میزان عادی شدن هر یک از آنها بستگی دارد. مقصود آنها از فعالیتهای عادی شده، کارهای تکراری و رفع نیازهای بدنی است که به یکدیگر مربوط اند. این فعالیتها به یکنواختی و ملالتی منجر می شود که فراغت عکس آن را فراهم می سازد.
الیاسو دانینگ معتقدند فعالیتهای ویژه ی ورزش، تئاتر، مسابقه، مهمانیها و فعالیتهای مشابه معمولاً در وقت فراغت از کار انجام می شود. ارزیابی آنها نیز با حضور در جمع و کوشش برای کنترل هیجان امکان پذیر است و با توجه به این ارزیابی می توان وقت بیکاری را از فراغت تمیز داد. در جامعه ای که بیشتر فعالیتها عادی شده اند، ایام فراغت از کار فرصتی برای پرداختن به فعالیتهای هیجان آور است. آنها همچنین معتقدند در وقت فراغت موانع معمولی در برابر احساسات هیجان آمیز (که نه فقط در کار حرفه ای بلکه در تمام زندگی وجود دارد) آشکارا و بدون خطر کاهش می یابد؛ زیرا در وقت فراغت نسبت به این گونه احساسات پذیرش اجتماعی خاصی وجود دارد.
پارکر و همکارانش با کسانی که معتقدند در فراغت، تنها باید تنشها را کاهش داد یا سختیهای کار را جبران کرد هم عقیده نیستند. آنها معتقدند وظیفه ی اصلی اوقات فراغت، بازگرداندن توان از دست رفته ی کارگران و ایجاد انگیزه در آنهاست؛ زیرا وقتی افراد از انجام دادن کاری عاجز می مانند احساس خستگی و ناامیدی می کنند.
پی نوشت ها :
1. Willensky (1960), p. 545.
2. Parker
3. Elias and Dunning
4. Parker et al. (1967), p. 158.
توسلی، غلامعباس؛ (1375)، جامعه شناسی کار و شغل[ویراست 2]، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ دهم.