بنیادگرایی اسلامی و رادیکالیسم سیاسی

یکی از شقوقی که برای جوامع اسلامی به دنبال زوال حکومت عثمانی و رشد گرایشهای ملیت خواهی باقی ماند حکومت اسلامی بود یعنی نظامی که در آن پایه ی قوانین کشور اسلام باشد، ضمن اینکه امامت سنتی دیگر در آن جایی ندارد.
دوشنبه، 23 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بنیادگرایی اسلامی و رادیکالیسم سیاسی
بنیادگرایی اسلامی و رادیکالیسم سیاسی

 

نویسنده: دکتر کمال پولادی




 

یکی از شقوقی که برای جوامع اسلامی به دنبال زوال حکومت عثمانی و رشد گرایشهای ملیت خواهی باقی ماند حکومت اسلامی بود یعنی نظامی که در آن پایه ی قوانین کشور اسلام باشد، ضمن اینکه امامت سنتی دیگر در آن جایی ندارد. رشیدرضا یکی از اندیشمندان مسلمان اندک مدتی پیش از الغای رسمی خلافت نظریه ای را طرح کرده است که دربردارنده ی چنین دیدگاهی است. نظریه رشیدرضا در زمره ی نظریه های اصل گرا یا بنیادگرا محسوب می شود. نظریه هایی که در زمره ی بنیادگرا به شمار رفته اند خود طیفی را تشکیل می دهند که از وهابیت در عربستان سعودی تا جنبشهای سلفی معاصر با گرایشهای افراطی گسترش می یابد. نقطه ی مشترک این نظریه ها طرح اندیشه ی بازگست به اسلام اصیل است. طرح بازگشت به اسلام اصیل به صورتی که در راست کیشی وهابیت در عربستان سعودی توسعه یافت به سمت محافظه کاری سیاسی میل کرد. در حالی که برخی از عقاید موسوم به سلفی به طرف فعالیتهای انقلابی کشیده شد.

رشیدرضا و حکومت اسلامی

محمد رشیدرضا (متوفی 1935/ 1353ق) از پیشتازان حکومت اسلامی در معنی جدید آن بود(1). او اصولاً سوری بود اما در مصر در الازهر تحصیل کرد. از شاگردان محمد عبدو بود. نظریه ی او در شکل گیری ایدئولوژی جنبش اخوان المسلمین سهم زیادی داشت. رویکرد رشیدرضا نسبت به رویکرد تجددخواهانی که تکاپویشان از نیمه ی قرن نوزدهم میلادی شروع شد متفاوت است و از جهتی در مقابل آنها قرار می گیرد. نظریه ها و گرایشهایی از نوع نظریه ی رشیدرضا را باید فصل جدیدی در تحول اندیشه ی سیاسی مسلمانان عرب به شمار آورد.
رشیدرضا بحث خود را در کتاب مهمش با عنوان خلافت و امامت عظمی از وجوب شرعی خلافت در برابر نظریه ی وجوب عقلی آن شروع می کند. در بحث خود به طور مکرر به نظریات علمای بزرگ شرع در گذشته رجوع می کند. گرچه این کار او سنت گرایان را خشنود می کند اما منظور او از این کار دفاع از نهاد خلافت چنانکه درگذشته بوده است نیست بلکه اساساً می خواهد نشان دهد که نهادی که در تاریخ به نام خلافت درست شده است از اصل خود فاصله ی زیادی داشته است. رشیدرضا بین خلافت آرمانی که در زمان خلفای راشدین وجود داشت و خلافت بالفعل تفاوت قایل می شود. نکته ی مهمی که می خواهد اثبات کند این است که خلافتهای بالفعل در تاریخ اسلام ناشی از ضرورت های مقطعی زمان بوده است و آنها را شرایط زمان تحمیل کرده است. فقیهان نیز این خلافتها را با وجود برخوردار نبودن از شرایط لازم به ناچار تأیید کرده اند. اساساً به این دلیل که شق مقابل آن را هرج و مرج می دیده اند که بدترین شر است.
دلیل دیگر تأیید خلافتهای گذشته از جانب علما فساد و دست نشاندگی برخی از روحانیان بوده است. فساد و دست نشاندگی برخی از علما زمینه ی انحراف خلافت و پیدایش شکل های ناهنجار آن در تاریخ تمدن اسلامی است. رشیدرضا در این زمینه بر مسئولیت علما تأکید دارد زیرا معتقد است که آنها بوده اند که باید جلوی حکومت فاسد را می گرفتند.

کفایت اسلام برای اداره ی جامعه معاصر

رشیدرضا پس از این بحثها به این نتیجه می رسد که به هر حال برای تأسیس خلافت به شکل اصیل آن موانع عملی زیادی وجود دارد. و از اینجا به اصول تازه ای می رسد که مبتنی بر امکان وضع قوانین توسط بشر و اصل حاکمیت مردم است(2). رشیدرضا معتقد است که منابع شریعت در اسلام ظرفیت لازم را برای استخراج تمام قوانینی که برای زندگی بشر لازم است دارا است.
نظریه ی رشیدرضا در اینجا از یک سو در برابر نظریه های سنت گرا قرار می گیرد و از طرف دیگر در برابر نظریه ی تجددخواهان پیشین. رشیدرضا در برابر نظریه ی سنت گراها کانون نظام اسلامی را از خلافت به قانون شریعت منتقل می کند. او به شیوه ی خود به همان ترتیبی که در نظریه ی عبدالرزاق نیز آمده بود اندیشه ی خلافت را از اندیشه ی حکومت جدا می کند. این رهیافت بعدها توسط اسلام گرایان دیگر نیز ادامه یافت.(3) از سوی دیگر نظریه ی رشیدرضا در برابر بسیاری از تجددخواهانی قرار می گیرد که منابع شرع اسلام را برای وضع قوانینی متناسب با زندگی پیچیده ی امروزی نارسا می دانستند و خواهان الگوبرداری از قوانین جدید اروپایی بودند. رشیدرضا اسلام را پاسخ گوی تمام نیازهای زندگی پیچیده ی امروزی ارزیابی می کند. برای این کار نیاز به یک «اجتهاد فعال» است که رشیدرضا راه آن را نشان می دهد.
رشیدرضا معتقد است هر ملتی برای حفظ هویت خود باید بتواند با اجتهاد بر مبنای منابع داخلی به بهره گیری از قواعد و قوانین کشورهای دیگر بپردازد. پاسداری از استقلال ملی چنین ضرورتی را ایجاب می کند. اخذ قوانین کشورهای دیگر به صورت تقلید و بدون هیچ تمیز در نهایت به هرج و مرج معنوی منجر می شود. به نظر رشیدرضا مسلمانان می توانند با بهره گیری از تمام ظرفیتهای دین قواعد لازم را برای زندگی امروزین استخراج کنند. عبده ابزارهای روش شناختی این کار را در اصول «استصلاح» و «اختیار»، دو قاعده از قواعد فقهی، جستجو می کرد. بنا به قاعده ی اصطلاح می توان احکامی را بر وفق مصالح همگانی از کتاب و سنت استخراج کرد. اما رشیدرضا از عبدو نیز جلوتر می رود و می گوید که حکومت مدنی باید بتواند به قانونگذاری بپردازد و با توجه به شرایط زمان و مکان به استنباط قوانین شرع اقدام کند. درواقع رشیدرضا به این ترتیب راه وضع قوانین عرفی را هموار می کند.(4)
رشیدرضا امت را کانون مشروعیت می شمارد. اصول کلی حکومت موردنظر او را یک قانون اساسی تعیین می کند که از قرآن و سنت خلفای راشدین الهام می گیرد. در رأس حکومت باید یک امام مجتهد قرار داشته باشد. این حاکم از اهل حل و عقد یعنی علما برای کارهای خود کمک می گیرد. کار قانون گذاری را شورای حل و عقد با استفاده از تمام توان اجتهادی خود انجام می دهد. شورای حل و عقد از توان اجتهادی خود برای پیدا کردن راه حل های تازه جهت مسایل مختلف جامعه استفاده می کند.
رشیدرضا برخلاف سنت گرایان برای زنان و مردان حق برابر قایل بود و رعایت حقوق اقلیت های رسمی مثل مسیحیان و یهودیان را توصیه می کرد.
رشیدرضا برای کل جهان اسلام نیز فکری اندیشیده بود که عبارت بود از تعیین یک خلیفه توسط نمایندگان تمام مسلمانان. این خلیفه می بایست تفاوتهای فقهی، فرقه ای و معنوی را ملحوظ دارد. اقتدار او اساساً اقتدار معنوی است و قدرت سیاسی اساساً در دست حاکمان ملی است.

حکومت اسلامی و رادیکالیسم سیاسی

نظریه حکومت اسلامی رشیدرضا در سالهایی چند پس از انتشار کتاب خلافت و امامت عظمی بعد آنکه توسط نهضت اخوان المسلمین تفسیر رادیکالی شد و شکل ایدئولوژیک گرفت شالوده ی یک جنبش رادیکالی و توده ای قرار گرفت. یک سلسله از حوادث سیاسی در جهان عرب زمینه ی رشد رادیکالیسم سیاسی و اشاعه ی نظریه ی حکومت اسلامی را فراهم کرد. از جمله اینها سرخوردگی بسیاری از مردم از حکومتهایی بود که بر مبنای تجددخواهی لیبرالی شکل گرفته بودند. شکست جنبشهای ملی گرای رادیکالی از جمله ناصریسم در مصر یکی دیگر از این حوادث بود. و شاید بتوان گفت مهمترین حادثه در این میان شکست کشورهای عرب از اسراییل بود. ظهور اسراییل، توسعه ی ارضی آن و شکست های پیاپی دولتهای عرب از اسراییل همواره سرچشمه رشد رادیکالیسم سیاسی از نوع جنبش اخوان المسلمین بوده است.
جنبش اخوان المسلمین در سال 1928 توسط حسن البناء (متوفی 1949) تأسیس شد. اخوان المسلمین از یک باشگاه جوانان شروع شد و به سرعت به یک نهضت در مصر و بسیاری از کشورهای اسلامی از سوریه تا پاکستان تبدیل شد.
توصیف دقیق از اندیشه ی سیاسی اخوان دشوار است. شاید قیاس گرفتن اندیشه های برخی از رهبران آن با نظرات رشیدرضا به توصیفی از اندیشه های این جنبش کمک کند. بسیاری نظریه ی سیاسی اخوان را شکل غلیظتری از نظریه ی حکومت اسلامی رشیدرضا دانسته اند که در هیئت ایدئولوژیک یک جنبش مسلحانه قرار گرفته است. اما این توصیف به نظر رسا نمی رسد. دستکم تا آنجا که به اندیشه های محمد غزالی یکی از نظریه پردازان این جنبش مربوط می شود ایدئولوژی اخوان در چند نکته ی مهم با نظریه ی حکومت اسلامی رشیدرضا تفاوت پیدا می کند. رشیدرضا در نظریه ی خود دامنه ی وسیعی برای وضع قوانین با تمسک به عقل بشری قایل بوده است، اما غزالی در نظریه ی خود آنقدر دامنه ی شریعت را بسط می دهد که در عمل جایی برای هیچ چیز جز موازین موهوم شریعت باقی نمی ماند. رشیدرضا با توجه به تنوع تجارب بشری برای تنوع منابع قانونی جایی قایل بود، در حالی که غزالی می خواهد جهانی را در قالبی بریزد که چهارچوبش را کتاب و سنت تشکیل می دهند. غزالی در قیاس با رشیدرضا قدمی به عقب برداشته است. شاید دلیل این امر را بتوان در گسترش تهاجم غرب جستجو کرد که مسلمانان را به تأکید هرچه بیشتر بر میراثهای گذشته خود سوق می داده است. حمایت غرب از اسراییل واکنش مسلمانان را نسبت به اندیشه های غربی و حامیان داخلی این اندیشه دم به دم تندتر می کرده است. تا جایی که غزالی حمایت غربی ها از اسراییل را دنباله ی جنگ صلیبی ارزیابی می کرده است و مسلمانان را تشویق می کرد که از غربی ها در همیت دینی درس بگیرند و به اصالت اسلامی خود بیشتر بها دهند.

سوسیالیسم اسلامی

طیفی از اخوان المسلمین، چنانکه گروهی از علمای الازهر، گویی برای اینکه ثابت کنندگان اسلام به چیزی بیرون از خود و از دنیای غرب نیاز ندارد، قرائتی از اسلام همسو با ا صول سوسیالیسم پرورده اند. کار پیشرو را در این زمینه یکی از رهبران اخوان المسلمین در سوریه انجام داده است. این شخص مصطفی سباعی نام دارد.
مصطفی سباعی مدتی رییس دانشکده ی فقه اسلامی و مدرسه ی عالی حقوق در دمشق بود. سباعی کتابی به نام سوسیالیسم اسلامی دارد که از کتاب های مرجع در میان سوسیالیستهای عرب به ویژه سوسیالیسم مصری (به شیوه ای که جزیی از ناصریسم را تشکیل می داد) به حساب می آید. سباعی هدف خود را از نوشتن کتاب سوسیالیسم اسلامی رفع این شبهه اعلام می کند که اسلام با سوسیالیسم همخوانی ندارد زیرا که نهاد مالکیت خصوصی و ارث و بسیاری از آزادی هایی که به ثروتمندان در استفاده از مال خود داده است با سوسیالیسم نسبتی ندارد. به همین دلیل سباعی در این کتاب به توضیح نسبت تعالیم اسلامی با سوسیالیسم می پردازد و برای این منظور از تمام منابع شرع شامل کتاب، سنت و اجماع استفاده می کند. او اصل تسلط دولت بر مصارف اجتماعی ثروت و تأمین زندگی شرافتمندانه برای همگان و همچنین اصل «تکامل» را اساس و پایه ی سوسیالیسم اسلامی به شمار می آورد. عناصر سوسیالیسم اسلامی در نظریه ی سباعی عبارتند از حقوق طبیعی شهروندان مسئولیت اجتماعی متقابل و قوانین و اسباب اجرای این حقوق و مسئولیت متقابل.
سباعی می گوید در اسلام مالک حقیقی همه چیز خداوند است و این به معنی آن است که همگان حق دارند از مواهب طبیعی بهره ببرند. منشاء مالکیت کار شرافتمندانه است و مقصد آن رفاه اجتماعی. سباعی حدیثی را از پیامبر نقل می کند که از آن برای جواز ملی کردن برخی منابع تولید ثروت و محدود کردن مالکیت استفاده می کند. این حدیث را احمد ابوداود از پیامبر نقل کرده است که گفته اند: المسلمون شرکاءِ فی ثلاث، الماء و الکلأ و النار (مردم در سه چیز شریکند، آب، علف، آتش). سباعی می گوید با توجه به شرایط زندگی سادهِ بدوی این حکم شامل تمام وسایل زندگی مشترک می شود.
استناد به منابع فقهی به همین حدیث ختم نمی شود. سباعی بیش از بیست قاعده از قرآن، حدیث و کتابهای فقهی را برمی شمرد که همه معطوف به پاسداری از فرد و جامعه در برابر فقر و ستم است. علاوه بر این سه منبع از تشریع شامل استحسان، استصلاح و عرف را در انطباق خاص با سوسیالیسم اسلامی می بیند. استحسان یعنی هماهنگ کردن تشریع با الزامات زندگی روزمره، استصلاح یعنی تشریع در همسویی با منافع جامعه ی مسلمین.
با این همه سباعی به اندازه ی کافی از واژه های غربی استفاده کرده بود که واکنش برخی رفقای اخوانی خود را برانگیزد. یکی از اینان سیدقطب بود که از رهبران اخوان المسلمین در مصر بود. سیدقطب با اینکه در اصول اعتقادش هیچ تفاوتی با سباعی ندارد به سباعی حمله می برد که با استفاده از مفاهیم بیگانه مثل سوسیالیسم به درهم آمیختگی نظامهای الهی با نظامهای ساخته بشر پرداخته است. سیدقطب در نقد نظامهایی چون سوسیالیسم، کمونیسم و سرمایه داری می گفت که این نظامها بر رفاه مادی و اجتماعی به بهای وانهادن رستگاری اخلاقی و دینی تکیه دارند. او می گفت که با اینکه اسلام بر رفاه مادی و عدالت اجتماعی تأکید دارد اما اولین گام در تحقق اینها را پالایش روح می داند. سیدقطب همچنین پیوند سوسیالیسم مصری با ناسیونالیسم را جنبه ی دیگری از «کیش جاهلی» محسوب می کرد. با این حال او خواهان سوسیالیسمی «اسلامی تر» از سوسیالیسم موردنظر سباعی بود.

پی نوشت ها :

1. حمید عنایت، اندیشه ی سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه ی بهاءالدین خرمشاهی، چاپ سوم (تهران، خوارزمی، 1373) ص 129.
2.همان، ص 141.
3.فرهنگ رجایی، اندیشه ی سیاسی معاصر در جهان عرب (تهران، مرکز پژوهشهای علمی و مطالعات استراتژیک خاورمیانه، 1381)، ص 63.
4.حمید عنایت، پیشین، ص 145.

منبع مقاله :
پولادی، کمال؛ (1387)، تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام، تهران: نشر مرکز



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.