خاطرات قرآنی از شهدا

در پناه قرآن (2)

عملیات والفجر 8، یک هفته ای از او خبر نداشتیم. دلم شور می زد. هر چه زنگ می زدم قرارگاه، می گفتند از او خبر نداریم. یک دعایی توی مفاتیح بود، شروع کردم به خواندن. هنوز تمام نشده، زنگ زد! فقط توانست یک احوال پرسی
پنجشنبه، 26 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در پناه قرآن (2)
در پناه قرآن (2)

 






 

خاطرات قرآنی از شهدا

سوره ی والعصر

شهید حجت السلام و المسلمین عبدالله میثمی
عملیات والفجر 8، یک هفته ای از او خبر نداشتیم. دلم شور می زد. هر چه زنگ می زدم قرارگاه، می گفتند از او خبر نداریم. یک دعایی توی مفاتیح بود، شروع کردم به خواندن. هنوز تمام نشده، زنگ زد! فقط توانست یک احوال پرسی کوتاه کند، گفت:
- «نمی توانم بیایم».
گفتم:
- «حالا که تو نمیایی، من میآیم اهواز».
وقتی رفتم آنجا، دستم را گرفت و سوره ی والعصر را خواند تا آرام شدم. از آن به بعد هر وقت می آمد سربزند، سوره ی والعصر را می خواندیم.(1)

اولین هدیه ی معنوی

شهید محمّد عبدالحسینی
از همان بچگی وقتی حدوداً 5 ساله بود همراه برادرش که پنج سال از محمد بزرگتر بود در مجالس قرآن که در مسجد برگزار می شد شرکت می کرد. حتی گاهی اوقات که برای شرکت در تظاهرات علیه رژیم می رفت، باز هم محمد 10 ساله را با خودش می برد. محمد بچه ساکت و نجیبی بود. از هوش زیادی هم برخوردار بود و از همان سن و سال شروع کرد به حفظ کردن آیات قرآن، به همین خاطر در مسجد یک جلد کتاب به نام «اشراف زاده قهرمان» هدیه گرفت. این اولین هدیه زندگی معنوی محمد بود. از لحاظ خواندن کتاب در بین هم سن و سالانش سر آمد بود.(2)

سیلی محکم بخاطر قرآن

شهید حسین خرازی
رفته بودم قوچان به او سر بزنم. گفتم شاید یک وقت پولی، چیزی لازم باشد. دم در پادگان یک سرباز به من گفت: «حسین تو مسجده» رفتم مسجد. دیدم سربازها را دور خودش جمع کرده، قرآن می خوانند. نشستم تا تمام شد. یک سرهنگی آمد تو، داد و فریاد کرد که «این چه وضعشه، جلسه راه انداختین؟»
حسین بلند شد؛ قرص و محکم، گفت: «نه آقا، جلسه نیست، داریم قرآن می خوانیم». سرهنگ (رژیم شاه) یک سیلی محکم گذاشت تو گوشش. گفت: فردا خودت را معرفی کن ستاد.
همان شد. فرستادنش ظفّار (کشور عمان). تا شش ماه از او خبر نداشتیم، بعداً فهمیدیم رفته آنجا.(3)

در پناه قرآن

شهید عنایت الله بازیگر
در عملیات بیت المقدس که در حین پیشروی نیروها یک دستگاه تانک دشمن را غافلگیر و به غنیمت گرفته و خدمه آن را دستگیر کردیم، خدمه تانک به هنگام دستگیری قرآن کوچکی را بر روی دست های خود قرار داده و تسلیم شدند. وقتی عنایت متوجه این موضوع شد اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: به احترام قرآن هیچگونه آزار و اذیتی به اسیر وارد نشود و او را با احترام خاصی به پشت خط منتقل کنید.
رفتار آمیخته با روح اسلامی شهید بازیگر، اسیر عراقی را به وجد آورد و با اطمینان خاطر از این که به ایشان آسیبی وارد نمی شود به عقب جبهه منتقل گردید.(4)

سوره ی فیل

شهید اکبر خردپیشه شیرازی
غلامرضا راهزانی می گوید:
در عملیات والفجر گاهی فرکانس و خط بی سیم عراق و ایران روی هم می افتاد. یک روز این اتفاق افتاد و ارتباط برقرار شد و یک خانم عراقی پشت بی سیم ترانه می خواند. البته ما که متوجه نمی شدیم. اما شهید اکبر خرد پیشه شیرازی چون درس طلبگی خوانده بود و روحانی بود به ما گفت: «آن زن ترانه می خواند». آن قدر قرآن خواند تا ارتباط بی سیم قطع شد. من از حاجی پرسیدم: «چه چیزی به گوش این بنده خدا می خواندی ؟» گفت: «برایش سوره فیل را خواندم».(5)

قرآن، اساس حرکت مشترک

شهید سید محمد جهان آرا
مهریه ام یک جلد کلام الله بود و یک سکه طلا.
محمد، آن یک جلد قرآن را پس از ازدواج خرید و در صفحه اولش نوشت: «امیدم در این است که این کتاب اساس حرکت مشترک ما باشد و نه چیز دیگر؛ که همه چیز فناناپذیر است جز این کتاب».
مانده بود سکه، آن هم بعد از عقد به او بخشیدم.(6)

با قرآن در تمامی صحنه ها

سهید حسین خرازی
انس خاصّی با قرآن داشت. شهید حاج حسین خرازی، همیشه قرآنی کوچک و ترجمه دار با خود داشت. در عملیات خیبر کار به مشکل خورده بود. چند یگان وارد شده اما ناموفّق بودند.
نوبت به لشکر 14 رسید. رفتیم سمت نفربر فرماندهی تا گزارش بدهم. قرآن دستش بود. بست و بوسید. گفت: الآن به قرآن تفأل زدم. فرمود: «مرگ شما را در خواهد گرفت اگر چه در برج و باروهای مستحکم باشید». با خوشحالی افزود از موانع مستحکم دشمن نگران نباشید ما پیروزیم.
قرآن در زندگی شخصی اش هم جاری بود. یک بار که از اصفهان با همسرش به قم می رفت، تا مقصد با آیه های قرآن با هم حرف زدند و در مورد مباحث قرآنی صحبت کردند.
تازه گردان غوّاصی تشکیل شده بود و هنوز اسم نداشت، برای رسمیت بخشی، حسین به مقر گردان آمده بود. همه را جمع کرد و خسته نباشید گفت و گفت: می خواهم اسم برای گردان بگذارید، کسی پیشنهادی دارد؟
هر کس چیزی می گفت: ذوالفقار، حمزه، خیبر و .... گردان خط شکن بود و همه اسامی حماسی می گفتند. ناگهان یکی گفت: یونس!
همه ساکت شدند، حسین مکثی کرد و گفت: به به چه اسم خوبی، ذکر یونسیه را خواند و گفت: حضرت یونس (ع) در تاریکی به خدا توکل کرد و نجات یافت. ما هم در تاریکی و سختی عملیات مانند ایشان به خدا پناه می آوریم تا به ساحل پیروزی و نجات برسیم. گردان یونس رسماً تشکیل شد. حسین علاقه ی خاصی به غوّاص هایش داشت.(7)

همیشه با قرآن

شهید داور یسری
یک قرآن کوچک همراه خود داشت. در هر فرصتی که پیش می آمد، آن را می گشود و جان خود را سیراب می کرد. در شهریور 65 هنگامی که به طرف جبهه می رفتیم، در پیکان سواری سپاه، از جیب بغلش، قرآن را بیرون آورد. بعد پیشنهاد کرد که با هم مقارعه کنیم. یعنی یک آیه او بخواند و ما با یک آیه با حرف انتهای آیه ای که او خوانده است شروع شود پاسخ بدهیم و او هم همین طور. برای این که سخت نباشد، گفت شما از روی قرآن هم پیدا کنید و بخوانید قبول است. باین صورت نگذاشت لحظه های سفر، بدون تلاوت قرآن بگذرد. حلاوت قرآن و تدبّر در آن، در لحظه لحظه ی فراغتش پیدا بود و در سیره و رفتارش هم نمایان.(8)

سطح بندی قرآن

شهید داور یسری
تازه آمده بود دفتر نمایندگی امام در سپاه پاسداران، نزدیک ماه مبارک رمضان بود. در این ماه، پاسداران در کلاس های مختلف قرآن شرکت می کردند. به خاطر علاقه اش به قرآن و تسلّطش، قرار شد اعضاء دفتر نمایندگی امام، پیش ایشان قرآن بخوانند تا سطح بندی شوند، برای کلاس های روان خوانی، تجوید و تفسیر. طوری برخورد می کرد که بچه های قدیمی دفتر، پذیرای ایشان باشند و راحت قرآن بخوانند. یکی یکی صدا می کرد، احترام می کرد و با عذرخواهی، می خواست تا چند آیه قرآن بخوانند.(9)

در مشکلات، این آیه را می خواند

شهید جلال الدین موفّق یامی
همیشه آیه ی «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ‌» ورد زبانش بود. به من می گفت: «علی آقا! هر جا با مشکلی برخورد کردی این آیه و دعا را بخوان».
یک بار در سال 1356 نوار سخنرانی امام خمینی را به من داد تا آن را به شخصی برسانم. با موتور گازی به طرف آدرس آن شخص حرکت کردم. در بین راه با ایست یک مأمور مواجه شدم. در همان لحظه به یاد سفارش جلال الدین افتادم و فوراً آیه را خواندم. آن روز مشکلی برایم بوجود نیامد. (10)

صوت قرآنش حالت معنوی ایجاد می کرد

شهید عبّاس بابایی
با این که کمتر همدیگر را می دیدیم، وقتی به خانه می آمد ساعتی را به حرف زدن می گذراندیم. بیشتر حرفهایمان روی آیه های قرآن، شهادت و شفاعت ائمه (علیهم السلام) بود. عباس صبح که از خواب بیدار می شد، قرآن می خواند، آن صوت فرآنش واقعاً دیوانه ام می کرد. یک حالت معنوی در من به وجود می آورد. لحن عباس طوری بود که انگار یک عاشق دارد حرف می زند. این صوت فضای خانه را پاکیزه و روشن می کرد و من برای کارهای روزمره بیشتر آمادگی پیدا می کردم. (11)

از همه مهمتر

شهید حسن فلاح هاشمیان
حسن آقا شنید که روزی پدر می شود. با خوشحالی زیاد گفت: «ببین! از این به بعد مسؤولیتمان خیلی زیاد و سنگین می شود. تا می توانی سحرها بیدار شو و نماز بخوان! سعی کن همیشه با وضو باشی. از غیبت جداً بپرهیز. از آن چه به حلال بودن آن اطمینان نداری، هیچ گاه نخور! از همه مهمتر، تا می توانی قرآن بخوان که خیلی تأثیر دارد.
حسن آقا اعتقاد داشت که رعایت چنین کارهایی مقدمه ی تربیت صحیح فرزند است.(12)

همیشه متکی به قرآن بود

شهید حسین خرازی
هدف پاک سازی منطقه از ضد انقلابی ها بود. ده، دوازده نفری بیشتر نمی شدند و حسین مسئول محور اصلی درگیری بود. لحظات می گذشت و هیچ خبری از نیروی کمکی نبود. دستور حمله داد.
- آخر حسین! با این تعداد نیرو!
برایش این آیه را خواند: «و یاد آر ای رسول، آن گاه که دشمنانت را در چشم تو و اصحاب اندک نشان دادیم تا شما قوی دل باشید».
دشمن ضربه ی شدیدی خورد و عده ای زیادی از آن ها کشته شدند. او همیشه متکی به قرآن بود.(13)

پی نوشت ها :

1. چهل روز دیگر، ص 30.
2. و خدا بود و دیگر هیچ نبود، ص 21.
3. و خدا بود و دیگر هیچ نبود، ص 26.
4. و خدا بود و دیگر هیچ نبود، صص 83-82.
5. روزنامه کیهان، مورخ 87/8/19، ص 9.
6. آن سوی دیوار دل، ص 20.
7. روزنامه ی کیهان، ص 9، تاریخ 1378/12/4، راوی مهدی مظاهری.
8. خاطره از مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت
9. خاطره از مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت.
10. ردپای عشق، ص 48.
11. افلاکیان خاکی، ص 67.
12. افلاکیان خاکی، ص 71
13. ستارگان، درخشان(1)، ص 26.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.