خاطرات قرآنی از شهدا

در پناه قرآن (3)

نزدیک اذان ظهر بود. یکی از بچه ها در سنگر قرآن می خواند. وارد سنگر شد، گفت: بلند شو می خواهم قرآن بخوانم. آن جا تنها جای مناسب سنگر بود که می شد قرآن خواند، اصرار کرد و آخر دستش را گرفت و بلندش کرد. کتاب خدا
جمعه، 27 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در پناه قرآن (3)
در پناه قرآن (3)

 






 

خاطرات قرآنی از شهدا

زمزمه های آخر با قرآن

شهید محمّدباقر فخری
نزدیک اذان ظهر بود. یکی از بچه ها در سنگر قرآن می خواند. وارد سنگر شد، گفت: بلند شو می خواهم قرآن بخوانم. آن جا تنها جای مناسب سنگر بود که می شد قرآن خواند، اصرار کرد و آخر دستش را گرفت و بلندش کرد. کتاب خدا را گشود، آیاتش را زمزمه کرد و بعد ترکشی که از گلوله ی خمپاره ی 60 عراقی جدا شده بود سینه ی محمدباقر را خونین نمود.
قرآن را بوسید به کناری نهاد. نمی دانیم او چه آیاتی را می خواند. هر چه بود حسرت آن زمزمه های آخر در ما ماند.
محمد باقر از جزیره ی مجنون لیلایی شد و به ساحل حقیقت پیوست.(1)

آثار آیات بشارت و عذاب

شهید محمّدصادق محسنی
تازه به کردستان اعزام شده بودم، بعد از مطالعه ی تفسیر پرتوی از قرآن به سراغ کتاب شهید محراب آیت الله دستغیب رفتم و به قسمتی از کتاب رسیدم که در آن، مجاهد فرزانه، به توصیف آثار و احوالات جهنم و دوزخیان و وعده ها و هشدارهای الهی در عذاب زشتکاران پرداخته بود. ناگاه متوجه شدم تمامی فضای اطراف مملو شده است از بویی بسیار نامطبوع و متعفّن، آن قدر شدید و غیرقابل تحمّل، که نفس کشیدن را برایم دشوار ساخته بود. دیگر نمی توانستم فضای محیط اطرافم را رها کردم و از سنگر بیرون زدم، بعد از آن که هوای آزاد، حالم را جا آورد، آبی به سر و صورت زدم، به داخل سنگر برگشتم. از این که دوباره چشمانم به جملات کتاب بیفتد، وحشت داشتم. به فهرست نگاه کردم. بحث اوصاف بهشت را یافتم. به آن صفحه مراجعه کردم. شروع سخن، تفسیر آیه ای بود که در آن به بهشت و وعده های الهی به نیکوکاران و بهشتیان اشاره شده بود. ناگهان متوجه شدم، تمام فضای سنگر، مملو شده است از شمیم خوشی که تا به حال هیچ کجا عطری این چنین خوش بو، به مشامم نرسیده بود و نسیم خنکی جان و روحم را منقلب کرد.(2)

درخواست یک جلد قرآن

شهید سید محمّدحسین محجوب
سید محمّدحسین علاقه و انس زیادی به قرآن و تلاوت آن داشت. در کلاس دوم ابتدایی به یک قاری روستا به نام «حاج رجب علی» سفارش کرده بود تا برایش یک جلد قرآن با خط زیبا از مشهد بیاورد.
حاج رجب علی قرآن سفارشی را برایش آورد. وقتی قرآن را به خانه آورد من متعجب شدم که حسین چگونه توانسته است با سن کم این قدر در نزد قاریان قرآن محبوببیت داشته باشد. (3)

انس با محافل قرآنی

شهید غلامرضا صالحی
هم زمان با تحصیل در دوره ی شبانه، در کنار پدر به بنایی می پرداخت. پر تلاش و جدی در کار و کسب علم بود. سخت کوشی او در کار و پشتکارش در تحصیل، او را در مدرسه ممتاز می کرد.
در کنار درس و کار، با محافل قرآن و جلسات مذهبی آشنا شد و توجه و اشتیاق وی نسبت به این برنامه ها، غبطه همسالانش را برمی انگیخت. رفته رفته در میان جوانان، به عنوان چهره ی درخشان محافل قرآن نیز شناخته می شد.(4)

تحت تأثیر تلاوت زیبای او قرار گرفتم

شهید حسین خلعتبری
یکی از دوستان خلبانش می گفت: «من حسین را فقط به عنوان فردی شوخ طبع می شناختم. اصلاً تصورش را نمی کردم پشت آن ظاهر شوخ، باطنی این همه جدّی، این همه سنگین و باوقار باشد».
می گفت: «در پایگاه همدان بودیم. برای آغاز جلسه، قرآن کریم را گذاشتند جلوی حسین. پیش خودم گفتم: حسین می خواهد قرآن بخواند؟!
شروع کرد به قرائت. جدا از این که تجوید و مخارج حروف را خیلی خوب رعایت می کرد، صوت زیبا و دلنشینی هم داشت. آن روز به قدری تحت تأثیر تلاوت او قرار گرفته بودم که بعد از جلسه دست انداختم گردنش و او را بوسیدم.»(5)

تلاوت قرآن در سکوت شب

شهید عبدالرزاق نوری صفا
گاه صدای تلاوت قرآتش سکوت شب را می شکست و من در همان لحظات آرزو می کردم کاش می توانستم مثل عبدالرزاق باشم. چیزی در صدایش بود که قلبم را به تپش می انداخت. آن وقت بود که اشک از چشمهایم جاری می شد و خواب از سرم می پرید.(6)

اثر آیه ی وجعلنا را دیدم

شهید حجت الله نعیمی
پنج سرباز عراقی دیدیم که خودشان را به سنگر کمین رساندند. هر کدام با یک دست «کلاش» و یک دست کوله که سنگینی آن بر دست آن ها از فاصله ی دور مشخص بود از قایق زدند بیرون و روی شناورها خودشان را به دو نفر دیگر رساندند و مشغول صحبت شدند.
محو تماشای حرکات عراقی ها بودم که لابه لای زوزه های باد، زمزمه ای شنیدم. گوش تیز کردم. حجت بود. داشت چیزی زیر لب زمزمه می کرد. گوشم را نزدیک تر بودم... «مِن بَین اَیدیهم... » خودم را کمی نزدیکتر کردم.
- آقا حجت اگر بخواهیم بمانیم این عراقی ها...
نگذاشت حرفم تمام شود گفت: «نه ابراهیم جان! «وجعلنا» بخوان، کاری می کند کارستان، چشم شان کور می شود.
گفتم: «آخر فاصله ی ما با آنها بیست متر هم نمی شود».
گفت: «شک نکن بخوان».
و من بدون هیچ شک و شبهه ای با حجت هم زمزمه شدم و پشت سرش به راه افتادم. حجت کل منطقه را با دقت از مقابل چشمانش گذراند و گویی که نکات مهم را در ذهنش مرور کرد.
و من اثر آیه ی وجعلنا را دیدم: عراقی ها نگاه می کردند، اما نمی دیدند. انگار نه انگار که آنجا بودند. حجت کمی به عقب برگشت و گفت: «خب، کار ما تمام شد. برویم...» و راه عقب را در پیش گرفتیم. لختی بعد گفتم: «آقا حجت خودمانیم ها، این آیه وجعلنا عجب چشم کورکنی است.» گل لبخند روی لب حجت شکوفا شد. دستی به صورت خیسش کشید و لب جنباند: «اگر این آیه نبود، کار بچه های اطلاعات عملیات کساد کساد می شد. این آیه معجزه می کند».(7)

تلاوت قرآن و دعا پیش از نماز

شهید علی صیاد شیرازی
سرهنگ حسن کلانتری که 20 ساله تمام سابقه ی آشنایی و همسنگری با وی را با خود به همراه دارد در این خصوص می گوید: «در اوقات نماز همیشه 20 دقیقه پیش از شروع نماز، در مسجد حاضر می شد و به تلاوت قرآن و دعا مشغول می شد. او در این وقت اختصاصی حاضر نبود به کار دیگری بپردازد و آن را مختص نیاز و نماز می دانست.(8)

آیه ای که یاد قیامت را زنده می کرد

شهید مهدی خوش سیرت
از بلندگوی تبلیغات لشکر صدای دلنشین قرآن بگوش می رسید. نمی دانم عبدالباسط بود یا مصطفی اسماعیل، انگار سوره ی قیامت بود و بحث دمیدن صور اسرافیل، آقا مهدی آنچنان گریه می کرد که سوز گریه اش رنگ چهره هایمان را برده بود، در حالیکه تنم می لرزید پرسیدم: چی شده؟!
گفت: «همیشه این آیه مرا به یاد قیامت می اندازد، اگر توشه ای جمع نکنیم و اسرافیل در صور بدمد، بدون توشه چگونه باید سرمان را جلوی شهداء بلند کنیم».(9)

انتخاب سوره های بلند در نماز

شهید مهدی خوش سیرت
چهره ی بسیار معصومی داشت به گونه ای که هر کس به ایشان برخورد می کرد مجذوب قیافه ی آراسته و آرامش می شد. می گفتند: «هنگام دعای کمیل آن گونه زار می زند که انگار از عزیزانش فوت شده است».
قبل از عملیات کربلای دو برای بازرسی منطقه آمده بود. ساعت برگشت با وقت نماز مقارن شد، ایشان هم مقیّد به نماز اول وقت بود!
آقای مهدی وضو گرفت و به نماز ایستاد و ما هم به او اقتداء کردیم.
رکعت اول پس از سوره ی حمد، خواندن سوره ی واقعه را آغاز کرد و من دیدم که چگونه شانه هایش می لرزید.
ما به هوای گرم و شرجی منطقه و پشه ها که امانمان را بریده بودند فکر می کردیم و آقا مهدی در رکعت دوم با خواندن سوره ی بلند دیگری فارع از دنیا و پیرامونش با معشوق حقیقی گرم گفت گو بود.(10)

در آخرین لحظات، از دوستانش خواست تا برایش قرآن بخوانند

شهید علی خوش روش
شهید خوش روش با شروع عملیات بدر و انعکاس اخبار مربوط به آن و نیز خبر شهادت فرمانده ی گردان امام حسین (علیه السلام)، شهید اسودی، تاب ماندن در شهر را نیاورد و در روز دوم عملیات، خود را به گردان امام حسین (علیه السلام) رساند و فرماندهی گردان را بر عهده گرفت، که حضورش در جمع بچه های گردان باعث نشاط و التیام غم فقدان فرمانده گردان شهید اسودی را فراهم نمود و نیروها با روحیه ای عالی به عملیات خود ادامه دادند. با صلاحدید شهید علی خوش روش بعد از تصرف پاسگاه ترابه و با توجه به شدت آتش دشمن برای جلوگیری از تلفات نیروهای رزمنده، مقرر گردید که صبح ها بلافاصله پس از اقامه ی نماز صبح، برای تصرف پاسگاه های کوچک همجوار اعزام شوند و شب ها مجدداً به پاسگاه ترابه برگردند و در همین ترددها بود که در شب جمعه 23 اسفند ماه سال 63 درست زمانی که علی آقا مترنّم به ذکر متبرّک آیه استرجاع (اِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ‌) بود، با اصابت خمپاره 80 به قایق حامل علی خوش روش و دوستانش، مجروح شده و به داخل آب پرتاب می شوند، اگر چه پیکر علی آقا که از ناحیه ی پشت سر و بدن به دشت جراحت پیدا کرده، توسط دوستان او از آب خارج می گردد و وی از دوست و همرزم خود تقاضا می کند تا برایش قرآن بخوانند، و او در حالی که از اعماق جان به صوت دلنشین کلام نوربخش قرآن گوش جان می سپرد دعوت حق را لبیک گفته و به کسب فیض شهادت نائل می آید. (11)

پی نوشت ها :

1. فصل پرستو، ص 4.
2. عشقه، صص 137-136.
3. ردپای عشق، ص 140.
4. شاهدان بصیرت، ص 177.
5. آسمان دریا را بلعید، ص 179.
6. گفت و گوی ناتمام، ص 60.
7. گفت و گوی ناتمام، صص 12-13.
8. زورق معرفت، صص 37-36.
9. فاتح ماووت، ص 38.
10. فاتح ماووت، ص 85.
11. سرو قامتان گیل، ص 40.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.