خاطرات قرآنی از شهدا
صوت قشنگ علی
شهید علی شفیعیصوت قشنگ علی را فراموش نمی کنم. پیش از آن که وارد خانه شود، قرآن تلاوت می کرد. وقتی صدایش را می شنیدم، از پله ها پایین می رفتم و در را به رویش باز می کردم. بعد از هر نماز قرآن می خواند. صدایش دم صبح شنیدنی تر می شد. چنگ می انداخت به قلب آدم و او را زیر و رو می کردم.(1)
روزی را خدا می دهد
شهید حمید قلنبرمی خواست برود کردستان. تابستان 1358بود. قرآن روی آورد و استخاره کرد. هر کاری می خواست انجام دهد، به قرآن رجوع می کرد. آیات آخر سوره آل عمران آمد: «پس خدا دعاهایشان را اجابت کرد که البته من پروردگارم و عمل هیچ کس از مرد و زن را بی مزد نگذارم. پس آنان که از وطن خود هجرت کردند و از دیار خود بیرون شده و در راه خدا رنج کشیدند و جهاد کردند و کشته شدند، همانا بدیهای آنان (در پرده لطف خود بپوشانیم) و در آوریم آنها را به بهشت هایی که زیر درختان آن نهرهای آب جاری است. این پاداشی است که از جانب خدا و نزد خداست پاداش نیکو».
درباره ی اینکه می خواست مرا تنها بگذارد و بروئ، آیه ای آمد مبنی بر اینکه «بیاد آر روزی را که مریم اهلش را گذاشت. در مورد این که روزی من چگونه تأمین خواهد شد». ناراحت بود. از ناراحتی اش گفت. گفتم خیاطی باز می کنم، استخاره کرد. آیات آخر سوره ی طه آمد: «ای رسول ما، هرگز به متاع ناچیز که به قومی (کافر و جاهل) در جلوه ی حیات دنیای فانی برای امتحان داده ایم چشم آرزو مگشا، و رزق خدای تو بسیار بهتر و پاینده تر است. تو اهل بیت خود را به نماز و روزی و اطاعت خدا امر کن و خود نیز بر نماز و ذکر حق صبور باش، ما از تو روزی کسی را نمی طلبیم بلکه به تو (و دیگران) روزی می دهیم و بدان که عاقبت نیکو مخصوص پرهیزگاران و اهل تقوا است. «از این بابت هم خیالش راحت شد» و گفت: «روزی را خدا می دهد. در این لحظه به خاطر ضعف توکل من بود که خدا این آیه را نشانم داد و گرنه با توکل به او همه چیز حل می شود. رازق اصلی خود اوست.(2)
کسب مقام اول
شهید منصور کمالی کلوچانیقرآن، اولین چیزی بود که اوقات بیکاری اش را با آن پر می کردم. ساعتها می نشستم و طریقه ی خواندن را با او تمرین می کردم. همین تمرین ها باعث شد در مسابقات قرآن تا سطح شهرستان مقام اول را کسب کند. البته صدایش هم یک دلیل بود. از بچّگی صدایش را دوست داشتم. به سنّ بلوغ هم که رسید، صدایش دو رگه نشد که نشود گوش بدهی، فقط کمی مردانگی به مایه اش اضافه شد.(3)
قرآن، دلیل پیوند
شهید فریدون غلامیدر کودکی، جوانی و پیری، در سفر و حضور در خانه و جبهه همیشه قرآن می خواند. مادرم تعریف می کند: «وقتی او می خواست به خواستگاریم بیاید پدرم مرا در انتخاب آزاد گذشت و گفت نظرت چیه؟» به پدرم گفتم: «من چگونه خواستگاری مردی که همیشه با قرآن مأنوسه را رد کنم».
درسته، چنین بود که قرآن بزرگترین دلیل پیوند آن دو شد.(4)
مدافع قرآن باشیم
شهید علی صید عالیاکنون که آمریکا با تمام سلاح و جنگ و دندان زهرآگین قصد دارد تا اسلام عزیز را بکوبد. این بر ماست تا همچون سدی محکم و استوار، مدافع قرآن باشیم. خمینی ظلمت شکن را هیچ گاه بی یار و معین نگذارید و انقلاب را پاس دارید. مردنم صرفاً به خاطر اجرای حدود قرآنی بوده است و هیچ خواستی دیگر ندارم.(5)
دائم قرآن زمزمه می کرد
شهید محمد بروجردیاز سپاه «پیرانشهر» به طرف پادگان می رفتیم. بروجردی هم با ما بود. بیش از یکی دو ساعت با هم نبودیم. اما با خودم می گفتم که کاش این زمان طولانی تر می شد و من می توانستم زمان بیشتری با او باشم. چون در همان مدت کمی که با او بودم، آنقدر رفتار و کردارش در من تأثیر گذاشته بود که مرا شیفته ی خود کرده بود.
توی ماشین که نشسته بودیم، دائم آیاتی از قرآن کریم را با خودش زمزمه می کرد و اگر سؤالی داشتیم، جواب مار می داد و دوباره فوراً آیه ای دیگر می خواند.
حالا که به آن لحظه ها خوب فکر می کنم با خودم می گویم کاش آن موقع می توانستم او را بهتر و بیشتر بشناسم.(6)
در ناراحتی ها، به قرآن پناه می برد
شهید محمد برورجردییک روز او را دیدم که خیلی ناراحت است. هر قدر از او درباره ی علت ناراحتی اش پرسیدم، چیزی نگفت: بعد، این روایت را برای او خواندم که: «هرگاه فتنه ها شما را چون شب در بر گرفتند، قرآن بخوانید».
این را که شنید، رفت سراغ قرآن و آن را برداشت و شروع به خواندن کرد. از آن پس، همیشه کارش همین بود، هر وقت که ناراحت می شد، به قرآن پناه می برد.
بعدها به من گفت که: «چه چیز خوبی به من یاد دادی! قرآن واقعاً تسکین دهنده ی همه ی ناراحتیهای من شده است». (7)
شارح قرآن
شهید ابراهیم احمد پورعلاوه بر اینکه فرمانده ای نظامی بود، استاد اخلاق و شارح قرآن نیز بود. ماهشهر که بودیم، همیشه در بین نماز مغرب و عشاء آیاتی از قرآن کریم را شرح و توضیح می داد. علاقه و تأکید زیادی بر تفسیر سوره مبارک صف داشت. (8)
بهتر از سخن من، سخن خداست
شهید حمید هاشمییکی از دوستان شهید «حمید هاشمی» می گفت: «از کوچه ای که منزل حمید در آن واقع است، رد می شدم. دیدم تعدادی از بچه های زیر ده سال، با تخته های چوبی جمله ای ساده درست کرده و ضبط صوتی در آن قرار داده و قرآن پخش می کنند.
پرسیدم: «شما کی هستید؟»
گفتند: «ما بچه های یتیم این محلّه هستیم».
گفتم: «با حمید چه نسبتی دارید؟»
گفتند: «ما او را نمی شناختیم ولی او سراغ ما را می گرفت و می گفت: من هم مثل شما یتیم هستم، بیایید با هم زندگی کنیم. روزهای جمعه که می شد ما را به صحرا، استخر و گردش می برد و می گفت غصه نداشته باشید، حمید با شماست. دو ماه گذشت، خبری از او نداشتیم. حالا فهمیده ایم جسدش در بیابانهای جبهه مانده است. ما به احترام او که برایمان در صحراها قرآن می خواند و می گفت بهتر از سخن من سخن خدای شماست، قرآن پخش می کنیم».(9)
الگوی زندگی
شهید اردشیر حیاتداودیدر اوایل زندگی مان وقتی که در بوشهر مشغول خدمت بود اردشیر هر چند وقت یک بار هدیه ای برایم می آورد تا علاقه ی خود را به من نشان دهد. تا این که عصر پنجشنبه یک روز، یک بسته کادو را به دستم داد. حس کردم که کتاب است. کادو را باز کردم دیدم یک جلد قرآن نفیس در لای آن پیچیده شده است به چشمانش نگاه کردم و دیدم که چگونه به من می گوید باید این کتاب را الگوی زندگی خود قرار دهیم.(10)
علاقه ی خاص به قرآن
شهید علیرضا ناهیدیشهید ناهیدی علاقه خاصی به قرآن داشت. همواره یک جلد قرآن با قطع کوچک در جیب داشت که در اوقات فراغت برای قرائت از آن استفاده می برد. در نماز جماعت همواره سعی داشت در صف اول بایستد، هر جا که بود، جبهه و شهر، مرخصی یا رزم، نماز جماعت را ترک نمی کرد. شیرینی نماز جماعت برای او چیز دیگری بود.(11)
آیا درست می خوانم؟
شهید محمد بروجردیآن روز با بروجردی کار داشتم، می خواستم راجع به مشکلات با او تبادل نظر کنم. لازم بود که نظر او را در مورد بعضی مسایل بپرسم. وقتی وارد اتاق شدم. دیدم دارد قرآن می خواند. وقتی مرا دید، گفت: «کاری با تو داشتم: اگر وقت داری، می خواستم برای من کاری انجام دهی».
تعجب کردم، کمتر شده بود از کسی درخواستی بکند و بخواهد تا کاری برایش انجام بدهد.
خوشحال شدم از این که بتوانم کاری برایش انجام دهم. راستش آن قدر به او مدیون بودم که دنبال چنین فرصتی می گشتم. تا بتوانم مقداری از محبت های او را جبران کنم.
رفتم و کنارش نشستم، قرآن را باز کرد و گفت: «من قرآن می خوانم و شما گوش کنید؛ ببینید آیا درست می خوانم یا نه؟»
وقتی فهمیدم کار بروجردی چیست، شرمنده شدم. گفتم: «مرا شرمنده نکنید. این چه حرفی است که می زنید! شما قرآن را صحیح می خوانید؛ تازه من که هستم که بتوانم غلط شما را بگیرم».
گفت: «خیلی وقت است که قرآن را پیش کسی نخوانده ام؛ ممکن است بر اثر کثرت کار و مشغله ی زیاد، فراموش کرده باشم».
در حالی که سرم را پایین انداخته بودم و از شرمندگی جرأت نداشتم سرم را بلند کنم، در کنار او نشستم.(12)
پی نوشت ها :
1. همسفر شقایق، ص 56.
2. همسفر شقایق، صص 88-87.
3. عبای آبی موج، ص 183.
4. تا ساحل سپید سعادت، ص 78.
5. تا ساحل سپید سعادت، ص 225.
6. چون کوه با شکوه، ص 104.
7. چون کوه باشکوه، ص 214.
8. شهرداران آسمانی، ص 68.
9. سرودهای سرخ، ص 180.
10. تا ساحل سپید سعادت، ص 52.
11. حماسه ذوالفقار، ص 49.
12. فرمانده سرزمین قلبها، صص 96-94.
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول