خاطرات قرآنی از شهدا

انس با قرآن (3)

صدایش را می شنیدم. همان طور که قرآن می خواند به آیات مربوط به وعده ی خدا برای مؤمنین رسید. صدا زد: «عیال بیا این جا، بیا این آیه را بخوان! یعنی می شود من هم به آن جا برسم؟ بهشت خدا، خدایا یعنی من هم لیاقت پیدا می کنم؟»
جمعه، 27 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انس با قرآن (3)
انس با قرآن (3)

 






 

خاطرات قرآنی از شهدا

می شود من هم به آنجا برسم؟

شهید محمّدعلی خورشاهی
صدایش را می شنیدم. همان طور که قرآن می خواند به آیات مربوط به وعده ی خدا برای مؤمنین رسید. صدا زد:
«عیال بیا این جا، بیا این آیه را بخوان! یعنی می شود من هم به آن جا برسم؟ بهشت خدا، خدایا یعنی من هم لیاقت پیدا می کنم؟»
- معلوم است که لیاقت دارای محمد آقا، چرا افسوس می خورد؟
- «تو برایم دعا می کنی؟ شاید لایق شوم...»(1)

صوت زیبا و تسلّط بر تلاوت

شهید محمّدرضا اصغری
با محمدرضا در دوره ی قرآن پایگاه بسیج صاحب الزمان (عج) شرکت کردیم. مسؤول پایگاه (آقای سید حسن علمی) رو کرد به من و گفت: «امروز می خواهم از شما پدر و پسر شروع کنم».
اول من شروع به قرائت کردم و بعد محمدرضا. باورم نمی شد. به قدری قرآن را با صوت زیبا تلاوت کرد که تا مدت ها متعجب بودم. با این که خواندن قرآن را خودم به او آموزش داده بودم، ولی به مراتب از من مسلّط تر بود.(2)

عضو ثابت جلسات قرآنی بود

شهید اسدالله کلهرزاده
اوایل انقلاب با همراهی جمعی از برادران و دوستان، در شهر بیجار محفل انس با قرآن تشکیل داده بودیم که شهید اسدالله کلهرزاده، از اعضاء شاخص و دائمی این محفل بود. این جلسه هر هفته برگزار می شد و هرگز پیش نمی آمد که او حتی یکبار هم غیبت بکند و در این جلسات شرکت نکرده باشد. شهید علاقه ی عجیبی به قرآن داشت و در هر شرایطی که بود، خودش را به این محفل می رساند. هفته ای یک شب هم، جلسه ای در منزل یکی از اعضاء قرآنی برگزار می کردیم. که راجع به مسائل روز یا امور و پرسشهای مربوط به معارف و مسائل دینی، بحث و تبادل نظر می شد. شهید کلهرزاده در این جلسات شبانه هم، عضو ثابت و همیشگی ما بود.(3)

کسانی گمراه شدند که از قرآن فاصله گرفتند

شهید رجبعلی نجفی
همیشه قرآن کوچکی داخل جیبش بود و هیچ وقت آن را از خود جدا نمی کرد. در شهر سقز روبروی عکاسی سپیده به او گفتم: «این همه خشکه مقدسی می کنی برای چی؟ بیا به فکر خودمان باشیم. توی شهر گشتی بزنیم. حمامی برویم و عکسی بگیریم». دستش را داخل جیبش برد و قرآن را درآورد، به آن اشاره کرد و گفت: «می دانم شوخی می کنی ولی کسانی که گمراه شدند از این فاصله گرفتند». (4)

بهتر نیست قرآن بخوانید؟

شهید حسین محمّدیانی
در عملیات بیت المقدس برای شناسایی به راه افتادیم. ده نفری می شدیم. شب دور هم جمع شدیم. شناسایی ما کامل نشده بود. مشکلات زیادی پیش رو داشتیم و باید برنامه ریزی بقیه ی کارها را می کردیم.
در همین حال و هوا، حاج حسین گفت: «بهتر است جلسه را با تلاوت قرآن شروع کنیم». بچه ها به ترتیب آیاتی تلاوت کردند و بعد سراغ مسائل نظامی رفتیم.
یادم می آید در جایی دیگر، بچه ها از آموزش برگشته بودند، همان طور که استراحت می کردند، به نوعی به بیهودگی مشغول شده بودند. حاج حسین که وارد شد پرسید: «چه می کنید؟» گفتیم: «داریم خستگی در می کنیم». محمّدیانی گفت: «بهتر نیست بنشینید و قرآن بخوانید؟ هم وقتتان هدر نمی رود، هم عملتان زیاد می شود و هم خستگی تان در می رود!».(5)

نیرویم چند برابر شد!

شهید سید ابراهیم شجیعی
در سایت پنج مستقر بودیم. فردای آن روز قرار بود آقای شجیعی به خط مقدّم برود. در چادر کنارم نشست و گفت: «کیوانلو می توانی طوری قرآن بخوانی که نیرویم چند برابر شود؟»
گفتم: «نه متأسفانه» گفت: «از بسیجی های دور و برمان کسی را با این خصوصیت می شناسی؟» گفتم: «بله» و یکی از بچه های بیرجند را به حضورش آوردم. آقای شجیعی بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفت: «برادر دوست دارم قرآن را با صدای زیبا برایم قرائت کنی».
محمدی فر گفت: «اجازه می دهید از حفظ بخوانیم؟»
آقای شجیعی با تعجب پرسید: «مگر حفظ هم هستی؟»
محمدی فر گفت: «بله بیشتر از نصف قرآن را».
آقای شجیعی به محض شنیدن این جمله گریه اش گرفت. او را، در آغوش گرفت و بوسید. خم شد تا پای محمدی فر را ببوسد. می گفت: «اجازه بده زبانت را ببوسم». همین که صدای قرآن بسیجی را شنید چنان به شدت گریست که مرا هم به گریه انداخت و وقتی تلاوت آیات تمام شد آقای شجیعی گفت: «برای عملیات نیرو گرفتم، قوی شدم، انگار انرژی ام چند برابر شد».
صبح فردا که عازم خط می شد از من خواست تا باز هم با آن بسیجی ملاقات کند بار دیگر او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسه باران کرد.(6)

فرهنگ قرآن خوانی را ترویج کنید

شهید محمود اصغرنیا
حاج محمود اهل مطالعه و تحقیق بود. دیگران را هم به این کار تشویق می کرد. همیشه برای هدیه دادن کتاب را انتخاب می کرد. حتی در هنگام سال تحویل به عنوان عیدی به دوستانش یک جلد قرآن و یا یک کتاب هدیه می داد و از ما می خواست که فرهنگ قرآن خوانی و مطالعه را ترویج کنیم.(7)

توسل به قرآن در بحرانها

شهید محمود اصغرنیا
دعا و قرآن جزء لاینفک زندگی او بود. همیشه در بحران ها و مشکلات دست به دامان ائمه (علیهم السلام) می شد و از آنها یاری می خواست. از زبان دیگران شنیده بودم که یک بار هنگام بازگشت از جبهه، هواپیمایی که محمود آقا سوار آن بود دچار نقص فنی می شود. محمود آقا قرآن به دست می گیرد و شروع به خواندن می کند و از خداوند یاری می طلبد.
خوشبختانه هواپیما با وجود نقص فنی به سلامت فرود می آید و همه ی مسافران از معرکه جان سالم به در می برند. (8)

برنامه ی حفظ قرآن

شهید سید محمود سبیلیان
در اوایل خیابان شهید بهبودی، منزلی قدیمی با سقفی ضربی وجود داشت که از آن، به عنوان انجمن اسلامی دانش آموزان کاشمر استفاده می شد. در همان خانه ی کلنگی و رنگ و رو رفته اما پر معنویت، برنامه ی حفظ قرآن و یا سیر مطالعاتی گذشته بود. ما می بایست برای هر جلسه، چند آیه از قرآن را که قبلاً مشخص شده بود، حفظ می کردیم و در جلسه ی بعد، می خواندیم. برای این که یک وقت سهل انگاری نکنیم، جمع، توافق کرده بودیم که اگر کسی حفظ نکرده باشد، شلاق بخورد. محمود، بر این توافق تأکید داشت و اگر کسی حفظ نکرده بود، شلاق می خورد.(9)

اگر قرآن را حفظ نمی کرد، خودش را تنبیه می کرد

شهید سید محمود سبیلیان
یک روز با توپ پر رفتم اتاقش و گفتم: خب آقا محمود! قرار وقتی ما کوتاهی می کنیم و قرآن حفظ نمی کنیم، شلاق بخوریم. بگو ببینم؛ اگر خودت حفظ نکنی چی؟
سرش را انداخت پایین و چیزی نگفت. تصور کردم از جواب دادن طفره می رود، لذا دوباره پرسیدم: ها! چی می گی؟ پس خودت چی؟
سرش را بالا آورد و گفت: فلانی! من هر بار که حفظ نمی کنم، یا تکلیفمو انجام نمی دهم، حتماً روز بعدش روزه می گیرم و به این صورت، خودم را تنبیه می کنم. علاوه بر این، نه تنها آیاتی را که می بایست حفظ می کردم و کوتاهی کردم، حفظ می کنم، بلکه چند آیه بعد از آن را هم یاد می گیرم و به این صورت، خودم را تنبیه می کنم».(10)

هرچه داریم از قرآن است

شهید امیرحسین ندیری
در سال 60 در غرب کشور در جبهه ی «مریوان» بودیم. من یا ایشان از گردنه ی کوهی بالا می رفتم، راه بسیار سخت و صعب العبور بود. در این حال «شهید ندیری» جعبه ای را هم با خود حمل می کرد! به او گفتم:
- ما خودمان را هم نمی توانیم به قله ی کوه برسانیم، اینها را برای چه برداشته ای؟!
در جوابم گفت:
- ما هر چه داریم از «قرآن» و «نهج البلاغه» داریم؛ اینها ما را نجات می دهد.
در این حال، کمی به خود آمدم و دیدم که حق با اوست!»(11)

3 ختم قرآن در یک ماه!

شهید مسلم محقق دوست
بسیجی عاشق شهید «مسلم محقق دوست» فرزند مکتب قرآن بود. این شهید بزرگوار از فعالان کانون فرهنگی شهید سلمان فدوی طول لات بود، که در ماه مبارک رمضان، نوجوانان را جمع می کرد و به جزء خوانی قرآن کریم می پرداختند، به طوری که این پرستوی عاشق در یک ماه مبارک رمضان، با توجه به این که فقط 16 بهار از عمر خود را پشت سر گذاشته بود توانست 3 ختم قرآن تلاوت نماید.(12)

تدریس قرآن در گرمای چراغ والور

شهید سیّد محمّد حسین محجوب
به علت کمبود نفت و نبودن وسایل گرمازا، خیلی از روزها کلاس های درس مدرسه تعطیل می شد ولی حسین از فرصت استفاده می کرد. یک چراغ والور کوچک را به مسجد می برد. بچه ها را دور خودش جمع می کرد و به آن ها درس قرآن می داد.(13)

پی نوشت ها :

1. آخرین معادله، صص 156-155
2. تا بهشت، ص 36.
3. قاموس عشق، ص 185.
4. معجزه باران، ص 158.
5. وقت قنوت، ص 30.
6. وقت قنوت، صص 107-106.
7. وقت قنوت، ص 213.
8. وقت قنوت، ص 227.
9. سودای عشق، ص 32.
10. سودای عشق، ص 33.
11. عرشیان، ص 17.
12. بر خوشه خاطرات، ص 22.
13. کاش ما هم (24)، ش 5.

منبع مقاله :
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.