جهانی که زبانمان ساخته است

در تصور رمانتیک ها از تخیل، قدرت پیوند دهنده ی این قوه تثبیت و برجسته می شود، و این قدرت را در تقابل با خصوصیتِ جداکننده ی قوه ی دیگری قرار می دهند که گاه آن را خِرَد می نامند، اما برای راحتیِ کار شاید...
دوشنبه، 30 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهانی که زبانمان ساخته است
جهانی که زبانمان ساخته است

 

نویسنده: ترنس هاوکس
مترجم: فرزانه طاهری




 

جهانی که زبانمان ساخته است

در تصور رمانتیک ها از تخیل، قدرت پیوند دهنده ی این قوه تثبیت و برجسته می شود، و این قدرت را در تقابل با خصوصیتِ جداکننده ی قوه ی دیگری قرار می دهند که گاه آن را خِرَد می نامند، اما برای راحتیِ کار شاید بتوان آن را قوه ی تحلیلِ استدلالی دانست. این قوه تفاوت چیزها و روابط مختلف آنها را با یکدیگر شناسایی می کند. تحلیلِ ارسطو در باب استعاره نمونه ی خوبی از عملکرد این قوه است. از سوی دیگر، قوه ی تخیل نیروی فعالی است با قدرتی سهمگین، که به قول وردزورث «می تواند حتی در طبیعتِ جسمانی ما تغییراتی بدهد که کم و بیش معجزه آسا به نظر برسند» (پیش درآمد چکامه های غنائی(1)). مهمترین توانایی ویژه ی آن نزدیک کردن چیزهاست به یکدیگر، برقراری روابط متقابل، شباهتها، پیوندهای قدرتمند و وحدتبخش. این قوه وحدت را در می یابد و خلق می کند، همان نوع وحدتی که دغدغه ی افلاطون بود.
بنابراین، از نظر رمانتیک ها، تفاوت افلاطون با ارسطو را (اگر در ساده کردن تا به نهایت پیش برویم) می توان کم و بیش شبیه تفاوت تخیل و خرد دانست. همان طور که شلی (که «افلاطونی» بود) در دفاع از شعر(2) خود (که در سال 1821 نوشت و در 1840 منتشر شد) می گوید «خرد به تفاوتهای چیزها و تخیل به شباهتهای آنها می نگرد». و اضافه می کند که شعر را «می توان صدایِ تخیل تعریف کرد».
ربطِ اصلیِ تخیل به استعاره در همین جاست. شعر به مدد ترکیبات جدیدی از اندیشه ها و ایجاد «وقفه ها و شکافهای جدید» در آنها، قوه ی تخیل را تغذیه می کند «محیطِ آن را گسترش می دهد». این فرایند که «آن قوه را تقویت می کند... به همان شکلی که وزش دادنِ یک اندام آن را قوی می کند»، فرایندِ استعاره است. عملِ وحدت بخشیدن، القا و جا انداختنِ «شباهت و یکی بودن» که لازمه ی کار استعاره است، هم تخیل را برمی انگیزد و هم آن را برملا می کند.
نتیجه ی منطقی اش این می شود که قوه ی تخیل در وجه اختصاصیِ به زبان به شکل استعاره رخ می نماید. شِلی بی هیچ تردید و تأملی ادعا می کند که «شعر همزادِ منشأ انسان است» و «... زاییده ی خودِ سرشت زبان» و زبان خود «محصولِ قوه ی تخیل است و تنها با افکار ارتباط دارد». او، با تعابیری که احتمالاً افلاطون هم اگر بود، تأیید می کرد، اضافه می کند که در «طفولیتِ جامعه» همه ی نویسندگان شاعرند «زیرا زبان خود شعر است» و «در دوره ی جوانیِ جهان» آنهایی که «شاعر به عامترین معنای کلمه»اند به زبانی سخن می گویند که
... بر روابطی دلالت می کند که پیشتر میان اشیاء ادراک نشده بود و این ادراک ادامه می یابد تا وقتی که کلماتِ معرف آنها، با گذشت زمان، به عوض تصاویرِ افکار یکپارچه، به نشانه های بخشهایی یا رده هایی از افکار بدل شوند.
این زبانی است که او «بالضروره استعاری» می خوانَدَش.
این گونه تصورات «بدوی پسندانه» خیلی پیش از این و در نقاط دیگر اروپا بیان شده بود. برای نمونه، به نظر هِردر منتقد آلمانی، در جستارش درباره ی خاستگاه زبان(3)، انسانِ بدوی با نماد می اندیشد، و استعاره با آغازِ خودِ گفتار پیوند دارد. نخستین زبان «فرهنگِ لغاتِ روح» بود و در آن استعاره ها و نمادها ترکیب می شدند تا «اسطوره و حماسه ی خارق العاده ای از کردارها و گفتارهای همه ی موجودات» خلق کنند- حکایتی دائمی سرشار از شور و علاقه. پس شاعر «مدرن» نیز انسانی «بدوی» است، و صرفاً معنا «ارائه» نمی کند یا طبیعت را «تقلید» نمی کند، اینها را خلق می کند، درست مثل انسانِ وحشی که حکایت و اسطوره خلق می کند.
پیش از این نیز، جامباتیستا ویکو، استاد علم بیان و حقوقدان برجسته ی ایتالیایی، علم نو(4) (1725) را منتشر کرده بود- گرچه معاصرانش عنایتی به آن نکردند- و در آن باز به همین شکل انسان بدوی را تصویر کرده بود که دارای خرد «شاعرانه ی» غریزی است که از طریق استعاره، نماد و اسطوره متحول شده و تکامل یافته و به سوی شیوه های انتزاعی و تحلیلیِ تفکر مدرن حرکت کرده است. ما در جهان کلمات زیست می کنیم؛ جهانی که زبانمان برایمان ساخته است و در آن «ذهنها از سرشتِ زبان شکل می پذیرند، نه زبان از ذهن آنها که بدان تکلم می کنند».
در چنین جهانی، اصلِ verum factum حکمفرماست. حقیقی (verum) و برساخته (factum) یکی اند. جامعه به طور کامل ساخته انسان است، و تنها حقیقتی را که واقعاً می تواند امیدی به دانستنش داشته باشد در خود جای داده است. ویکو برای دست یافتن به تصویرِ تاریخی درستِ این حقیقت، و اجتناب از تحمیلِ استانداردهای کاملاً نسبیِ خود بر آن، پیشنهاد کرد که بررسی کنیم تا ببینیم انواع زبانهایی که انسانها به کار می بردند، و اسطوره ها و حکایت هایی که از خود می ساختند چگونه به جوامعی منتهی شد که این امور در آنها رخ می داد. این شیوه ی برخورد، که به گونه ای حیرت آور مدرن است، نخستین تشریح نظام مندِ چیزی است که اخیراً بر آن نامِ اصلِ «نسبیت فرهنگ ها» نهاده اند، که به موجب آن تلاش می شود تا یک فرهنگ برحسب خود آن فرهنگ درک شود و نه با ارجاع به الگویی انتزاعی که در آن فرض شده که آدمها به طور کلی این گونه رفتار می کنند.
طبعاً ویکو با این علایقش به مطالعه درباره ی کودکان کشیده شد. او استدلال می کرد که حرکت از کودکی به بلوغ شکلی است از حرکت از جوامع «بدوی» به جوامع «متمدن». و زبان کودکان در مقایسه با تمییزها و مقولات انتزاعیِ گفتار «منطقی» بزرگسالان، زبانی است اساساً سالم و سرحال، زنده و انضمامی. پس افسانه ها و اساطیر «بدوی» دروغ نبودند، همان طور که پاسخهای شاعرانه و استعاری آدمهای کاملاً مسئول به جهان چنین نبود. استعاره هایی که اغلب در گفتار روزمره فسیل می شوند زمانی تجسدهای زنده ی ادراکاتی جاندار بوده اند که ما در جهان «منطقیِ» بی حس شده ی خود از آنها بی خبریم. در واقع، همین تمایزی که بین «حقیقی» و «استعاری» قائلیم، تنها در جوامعی دیده می شود که توانایی تفکرِ انتزاعی را کسب کرده اند. هر جا که تفکر «انضمامی» است، مثل موردِ بچه ها، یا در آنچه مردم شناسِ مدرنِ فرانسوی، کلود لوی استروس «ذهنِ وحشی» نامیده است، چنین تمایزی وجود ندارد.
خلاصه آنکه استعاره «گل و بته دوزی» تفننی بر امورِ واقع نیست. راهی است برای تجربه کردن آن امور واقع. راهی است برای اندیشیدن و زندگی کردن؛ نمایش خیالیِ حقیقت است. چون چنین است، پس در عمق امور «برساخته» جای دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Preface to the Lyrical Ballads
2. Defence of Poetry
3. Abhandlung ?ber den Ursprung der Sprache, 1772.
4. New Science

منبع مقاله: هاوکس، ترنس؛ (1377)، استعاره(از مجموعه ی مکتب ها، سبک ها و اصطلاح های ادبی و هنری)، ترجمه ی فرزانه طاهری، نشر مرکز، چاپ چهارم 1390.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط