نویسنده: عبدالحسین زرین کوب
تمدن و فرهنگ اسلامی در دوره ی اوج عظمت خویش وضع تمدن انسانی را در یک مرحله ی طولانی از تحول آن عرضه می دارد اما سرگذشت پیدایش این فرهنگ و عظمت و کمال آن چیزیست مثل اعجاز و از این حیث می توان از معجزه ی اسلامی هم مثل آن چیزی که معجزه ی یونانی خوانده می شود سخن گفت. در واقع، آنچه معجزه ی اسلامی خوانده تواند شد نیز در آغاز حال از نقل معجزه ی یونانی شروع شد اما خود یونانیها هم معجزه شان این نبود که تمدن و فرهنگ خود را از هیچ (Ex Nihilo) خلق کنند. فلسفه و علم آنها مخصوصاً در ملطیه و سایر بلاد آسیای صغیر بوجود آمد و آنجا هم از طریق لیدیه با مصر و بابل ارتباط داشت. ریاضیات طالس و فلسفه فیثاغورس از تأثیر مصر و شرق خالی نبود. (1) مسافرت افلاطون به مصر، معروف است و ظاهراً این حکیم که وقتی آکادمی خود را گشود درش را از جانب شرق ساخت در اعتقاد به یک روح شر که همزمان با روح خیر در عالم حکومت می کند از تعلیم زرتشت متأثرست. ذیمقراطیس پدر فلسفه اتمی هم ظاهراً به هند و دیگر بلاد شرق سفر کرد و حتی هم ارسطو - قبل از تماس با اسکندر - با آسیای صغیر و شرق مربوط بود، هم ابیقوریان و رواقیان. (2) در چنین احوالی که می تواند تمدن و فرهنگ یونانی را یک ابتکار نبوغ خالص یونانی بخواند؟ حتی خود یونانیها قدیم در بسیار جاها خویشتن را مرهون شرق دانسته اند. اما تفاوت اساسی که بین طرز فکر یونانی و طرز فکر شرقی در آن زمانها وجود داشت عبارت بود از تفاوت در نظرگاه ها. در مصر و بابل حساب و نجوم پیشرفتش بخاطر ارضاء حوایج زندگی از قبیل تجارت و فلاحت بود در صورتی که نظر یونانیان در علم و فلسفه غالباً بی شائبه بود (3) و برای اقناع احتیاج درونی به معرفت. کلام افلاطون درین باب معروف است که در کتاب جمهور می گوید روح یونانی حریص بدانستن است در مقابل روح فنیقی و مصری که حریص است به منفعت. این کنجکاوی خالص بود که منشأ معجزه ی یونانی شد و همین معرفت عاری از شائبه بود که هم اساس معجزه ی اسلامی شد و هم اساس رنسانس اروپا.
در بین مسلمین، سبب عمده ی حصول آنچه معجزه ی اسلامی خوانده می شود بی هیچ شک و ذوق معرفت جویی و حس کنجکاوی بود که تشویق و توصیه ی قرآن و پیغمبر آن را در مسلمین بر می انگیخت. کثرت تعداد علماء، اطباء، و مترجمان در عهد نهضت عباسی شاید این سؤال را به خاطر بیاورد که آیا این جماعت عرب بوده اند یا نه؟ جواب معروف ابن خلدون درین دوره نیز صادق بود که می گوید: حملة العلم اکثرهم العجم. چنانکه در سراسر دوره ی تمدن اسلامی در بین کتابهای راجع به طب، نجوم، و فلسفه نیز بعضی آثار مهم هست که عربی است اما به دست غیر مسلمانان انجام شده است - صابئین، یهود، و نصارا. با این همه، نه این آثار غیر اسلامی محسوبست نه علماء عربی نویس را که غیر عرب هستند می توان «عجم» خواند از آنکه در جاهایی که منشأ و مولد این علماء مشهور عصر عباسی بود - خوارزم، فرغانه، فاراب و سند - پیش از اسلام نشانی از فعالیت علمی وجود نداشت و وقتی این جوش و هیجان برای کسب علم، اسلامی است آیا حاصل آن را باید به حساب نژاد و اقلیم گذاشت؟ بهرحال، آنچه مسلمین را درین معرفت جویی کامیاب کرد حس کنجکاوی آنها بود و وجود تسامح فکری، البته محرک منصور خلیفه و نخستین اخلاف او در تشویق اطباء و منجمین، احساس حاجت به این دو طبقه از علماء بشمار می آمد. چنانکه داستانی مشهورست حاکی از آنکه منصور عباسی جرجیس بن بختیشوع را برای معالجه ی بیماری خویش از جندیشاپور خواست و هارون هم برای علاج سردردی که داشت پسر این جرجیس - نامش بختیشوع - را هم از جندیشاپور طلب کرد و حتی هر دو خلیفه در تشویق و تکریم این پزشکان سعی بسیار کرده اند. اما این حس احتیاج نزد یونانیها هم بود و آنها نیز در طب و حساب و نجوم بکلی از توجه به این امر غافل نبودند. نهایت آنکه، هم آنها و هم مسلمین به آنچه قدر مورد احتیاج بود درین امور قانع نشدند و حس کنجکاوی، آنها را به تحقیق و تعمق بیشتر می کشاند. درست است که احتیاج به حفظ صحت و سعی در علاج بیماریهای صعب رفته رفته مسلمین را به سوی علم طب هندی و یونانی کشانید چنانکه اعتقاد به تأثیر ستارگان و سعدو نحس اوقات و تا حدی احتیاج به شناختن اوقات توجه آنها را به نجوم و تقویم معطوف داشت، اما در ورای اینگونه حوائج جاری و زود گذر - که علم یونانی نیز در عمل بکلی از آن فارغ نبود - شوق به دانش نیز محرکی قوی بشمار می آمد. علاقه یی که مأمون عباسی به ترجمه کتب حکماء یونان نشان داد حاکی ازین شوق بی شائبه است. وی برای بدست آوردن کتب یونانی کسانی را به دربار امپراطور بیزانس، لئون ارمنی (20 - 813 میلادی) فرستاد. به دستور او اقدام شد برای مساحت ارض، و نقشه بزرگی از تمام دنیا برای او درست شد که مسعودی آن را دیده است و در التنبیه و الاشراف از آن صحبت می کند. شرح عجایبی که عمارة بن حمزه در سفر بیزانس دید چنانکه ابن الفقیه (4) نقل می کند کنجکاوی منصور خلیفه را به کیمیا برانگیخت. واثق خلیفه از قراریکه ابن خرداد به حکایت می کند (5) تحت تأثیر ذوق کنجکاوی، محمد بن موسی خوارزمی منجم را با عده یی به بیزانس فرستاد تا درباره ی محل غاری که می گویند اصحاب کهف در آنجا مدفون شده اند تحقیق کند. نوشته اند امپراطور مسیحی هم به این عده کمک کرد و محمد بن موسی غار را با اجسادی در آنجا مشاهده کرد و در بازگشت گزارش آن را به خلیفه داد. همین خلیفه سلام ترجمان را هم با عده یی فرستاد تا در باب سد یأجوج تحقیق کند. حتی یک قرن قبل از آن نیز، مسلمة بن عبدالملک سعی کرد راه به کهف الظلمات اسکندر پیدا کند، و گویند به سبب خاموش شدن مشعلی که داشت از این اقدام منصرف گشت (6) این اقدامات لااقل شوق و علاقه ی بی شائبه ی مسلمین را به دانستن و کشف کردن مجهولات می رساند، خاصه در اموری که فایده ی عملی بر آنها مترتب نیست. چنانکه بسیاری مسائل هم مثل فلسفه و منطق و کلام و تاریخ مورد توجه مسلمین شد بی آنکه هیچ سود عملی از آنها در نظر باشد. بیرونی در تحقیق ماللهند فقط به رهبری یک شوق بی شائبه آنهمه اطلاعات سرشار را درباره ی فرهنگ و تمدن سرزمین هند بدست آورد؛ مسعودی و تمام سیاحان و جغرافیانویسان اسلامی در تحقیقات و تجسسات خویش بیشتر تحت نفوذ حس کنجکاوی بودند. درست است که از بعضی ازین تحقیقات هم سودای عملی بدست می آمد و علم لاینفع نزد مسلمین - مثل تمام عالم - مکروه بود (7)، اما آنچه محرک اصلی شورو شوقی بود که مسلمین به تحقیقات نظری علماء یونان و هند نشان می دادند در واقع حس کنجکاوی بود. حتی حس کنجکاوی بود که امثال یعقوبی و مسعودی را به تاریخ یونان و روم علاقه مند کرد، و نه فقط در اوایل عهد عباسیان کتب طب و نجوم هندی را به عربی نقل کرد، بلکه یک چند بعد از سقوط عباسیان نیز توجه مسلمین را به فرهنگ چین و فرنگ معطوف داشت. اگر مساعی امثال رشید الدین فضل الله وزیر، منجر به اشاعه ی فرهنگ چینی نشد (8) لااقل شاهدی شد بر اثبات علاقه ی مسلمین به جستجوی علم - ولو در چین در آنسوی دیوار. بهرحال، این شوق بی شائبه به معرفت بود که مأمون عباسی را واداشت تا برای بدست آوردن کتب یونانی کس به دربار بیزانس بفرستد. حتی گویند وقتی بوسیله ی یک اسیر مسیحی خویش که از هندسه اطلاع داشت دریافت که در قسطنطنیه یک استاد هندسه هست به نام لئون به بعسرت زندگی می کند و جز عده یی معدود در آنجا کسی وی را نمی شناسد مأمون نهمه یی به لئون نوشت و او را به دربار خویش دعوت کرد و آن اسیر را - که شاگرد لئون نوشت و او را به دربار خویش دعوت کرد و آن اسیر را - که شاگرد لئون بود - وعده داد که اگر نامه را جهت استاد ارسال دارد آزادی بخشد. فیلسوف ریاضی نامه ی خلیفه را به یک تن از بزرگان بیزانس نشان داد و خبر به امپراطور رسید و لئون شهرت یافت. امپراطوری را در یک کلیسای مهم عنوان مدرسی داد و از قبول دعوت خلیفه منع کرد. وقتی مأمون دریافت که لئون به بغداد آمدنی نیست با وی بنای مکاتبه آغاز نهاد و مسائلی چند در ریاضی و نجوم نوشت و از وی جواب خواست. حکیم آن مسائل را جوابهای شافی داد و خلیفه چنان از آن جوابها به شوق آمد که برای جلب لئون این بار نامه به امپراطور نوشت و از وی درخواست حکیم را برای مدتی محدود به بغداد گسیل دارد و به امپراطور وعده ها داد اما امپراطور بدین کار رضا نداد و لئون را در تسالونیک، اسقف اعظم کرد (9) درست است که این روایت در مآخذ اسلامی مشهور نیست و از این لئون تسالونیکی هم آثاری که در ریاضی باقی است چندان اهمیت ندارد (10) اما داستان اگر هم مبالغه آمیز باشد باز نشان می دهد که شوق و علاقه ی مسلمین به آموختن علوم یونانی تا چه پایه بود. در زمانی که شارلمانی در قلمرو خویش بزحمت می توانست چند تن با سواد پیدا کند مسلمین در دربار مأمون با کتابهای افلاطون و ارسطو و اقلیدس و جالینوس سرو کار داشتند. دور زمین را اندازه می گرفتند و در مذاهب و عقاید فلاسفه و در باب طبقات ارضی و اجرام فلکی تحقیقات و مباحثات می کردند.
پینوشتها:
1. Werner, Philosophie Grècque, PP / 10 -12
2. IBID / 14 - 15
3. ارسطو در مقاله ی متافیزیک می گوید که معرفت بخودی خود و مستقل از منفعت آن، به انسان خرسندی و شادی می بخشد. اریستوکسن شاگرد او هم، در رساله ی ارثماطیقی نقل می کند فیثاغورس اولین کسی بود که این علم را به ماوراء حوائج مربوط به تجارت رسانید.
4. ابن الفقیه، طبع لیدن / 39 - 137
5. ابن خرداذبه، چاپ دخویه، / 157 - 156 مقایسه با:
Vassiliev, Byzance / 8 - 9
6. Grunebaume, L'Islam Medièval / 35
7. احیاء العلوم، 1 / 37
8. مجتبی مینوی، «ترجمه ی علوم چینی»، مجله ی دانشکده ی ادبیات 3 / 1
9. Theophanes Continuatus, ed. Bekker, 1838 / 185 - 92
10. Sarton, Introduction, I / 546
/م