نویسنده: پرویز ناتل خانلری
هرچیزی که هدف و غرضی در آن هست ناچار تابع حدود و قوانینی است و هرچه نظم و قانونی دارد ناچار دارای مقیاس و میزانی نیز هست که به آن سنجیده می شود و از روی این سنجش است که درست را از نادرست و کامل را از ناقص می توان بازشناخت.
سنجش و آزمایش لازمه ترقی و پیشرفت هر فنی است، تا خطا را از صواب نشناسیم از خطا پرهیز نمی کنیم و کار ما بی نقص نمی شود. زرگر ساخته خود را به محک می سپارد و نویسنده آثار خویش را در معرض انتقاد قرار می دهد.
هرچند که بعضی از شاعران از نیش قلم انتقاد رنجیده و آن را کار بیکارگان خوانده اند، اما اهمیّت انتقاد را نمی توان منکر شد. انتقاد، امروز یکی از فنون ادبی است و فن مهمی است. منتقد حقیقی به قدر یک شاعر و نویسنده بزرگ ممکن است به ترقی ادبیات خدمت کند. در قرن نوزدهم تأثیر «سنت بو» فرانسوی و بیلینسکی روسی در پیشرفت ادبیات فرانسه و روسیه از هیچ شاعر و نویسنده بزرگی کمتر نبود.
میدان کوشش منتقد نیز وسیعتر از قلمرو نویسنده است. اگر نویسنده فقط به خواننده خطاب می کند منتقد با هر دو سرو کار دارد، زیرا از یک طرف باید نویسنده را راهنمایی کند و نیک و بد کار او را به وی نشان دهد و از طرف دیگر بر عهده اوست که خواننده را برای ادراک زیبایی های هنر و التذاذ آن آماده سازد و دقایق رموز آثار ادبی را که مایه امتیاز شاهکارها از آثار پست و بازاری است به او بیاموزد. به این طریق بر اثر کوشش منتقد، ادبیات همه فنون هنر، از دو جنبه ایجاد و ادراک رو به کمال می رود.
به این سبب است که در همه کشورهای جهان انتقاد مقامی بلند یافته است. بزرگانی هستند که کارشان جز انتقاد نیست و از شاعران و نویسندگان بسیار می توان نام برد که در انتقاد نیز به قدر ابداع و ایجاد صاحب شهرتند. در آنجاها که خواننده بسیار است و طبعاً شماره نویسندگان نیز کم نیست و هر ماه در هر رشته صدها کتاب تازه منتشر می شود، یافتن و خواندن این همه کتاب و تشخیص قدر و بهای هر یک، فرصت و فراغت و تخصص در همه فنون لازم دارد و می دانیم که این شرایط برای همه افراد حاصل نمی شود. بنابراین فن انتقاد وظیفه مهم دیگری نیز به عهده دارد و آن معرفی آثار جدید و تعیین ارزش آنهاست تا خواننده، میان این آثار فراوان سرگردان نشود و در فرصت کمی که دارد، برحسب ذوق خود بتواند کتابی را برای خواندن برگزیند و در ادراک دقایق آن از منتقد که به علم و ذوق لیاقت رهبری یافته است، کمک بخواهد.
بنابراین همین که نویسنده ای در یکی از رشته های ادبی کتابی نوشت و منتشر کرد در معرض انتقاد قرار می گیرد. نه این است که همیشه انتقاد درست و به جا باشد و هرگز گمان غرض یا خطا در آن نرود، ومنتقد که انسان است چگونه می تواند در مظنه خطا و غرض قرار نگیرد؟ بارها دیده شده است که درباره یک کتاب، در مجله ها و روزنامه های ادبی، عقاید مختلف اظهار کرده اند. اما باید دانست که این اختلافات نادر است و فاصله میان آنها بسیار نیست. کمتر دیده شده است که منتقدی، به غرض، یاوه ای را شاهکار قلم بدهد یا شاهکاری را پست و ناچیز بشمارد، زیرا هر قدر به غرض خود دلبسته باشد نام و آبروی خویش را بیشتر می خواهد و می داند که میدان خالی نیست و دیگران هستند که در این باب حکم خواهند کرد و حقیقت آشکار خواهد شد. اما خطا، آنجا که موازین درست و دقیق هست احتمال خطا در سنجش کم است، مگر آنکه حکم درباره بدعتی ادبی باشد که به سبب تازگی آن را با میزانهای کهن نتوان سنجید.
اما اگر منتقدی بر کتابی ایراد کرد نویسنده کینه او را به دل نمی گیرد و کمر به خصومتش نمی بندد، بلکه اگر آن ایراد وارد است از او تشکر می کند که راهنمایی اش کرده و او را به نقص یا خطای خود متوجه ساخته است، و اگر وارد نیست زیانی ندیده تا جای تلافی و کینه ورزی باشد، منتها آن است که بر نادانی یا کج سلیقگی منتقد بخندد، چنانکه بسیاری از نویسندگان بزرگ خندیده اند.
این سعه صدر، در نویسنده و منتقد، نتیجه ایمانی است که هر دو به کمال هنر دارند. دانش دوستی و هنر پرستی خود مذهبی است که ایمان راسخ می خواهد، آنکه چنین ایمانی دارد در پی آن نیست که معبود خود، یعنی دانش و هنر را برای اغراض پست دیگر مانند کسب مال و جاه و شهرت به کار ببرد. هنرمندانی که خود و کسانشان در سختی و گرسنگی زیسته و همه عمر را وقف هنر خویش کرده اند بسیار بوده اند و هنوز شاید سلسله این هنرپرستان منقطع نشده باشد.
اما وضع انتقاد در کشور ما چگونه است؟ رسمی قدیم بود که همیشه مؤلف از خواننده التماس دعا داشت و هر کتابی به چنین عبارتی پایان می یافت: «امید آنکه در زلات آن به دیده اغماض در نگرند و مؤلف را به دعای خیر یاد فرمایند».
تا وسایل چاپ و انتشار در میان نبود نکته جویی و انتقاد چندان سودی هم نداشت، زیرا به جای آنکه فایده آن عام باشد صورت مباحثه و مجادله با مؤلف پیدا می کرد. وسایل انتشار که پیدا شد ناچار در این رسم تغییری حاصل گشت. عده بیشتری کتب نویسندگان را خواندند و حق رد و قبول، به جای آنکه به عده معدودی منحصر باشد، تعمیم یافت.
بعضی از نویسندگان کم کم عبارتی متناسب با وضع جدید یافتند و به جای تقاضای عفو و اغماض، درباره آثار خویش بحث و انتقاد درخواست کردند. اگرچه رسم تازه عمومیت نیافته است، اما به هر حال در هیچیک از این دو عبارت صداقتی نیست. عبارت قدیم، در پرده شکسته نفسی که از آداب شرقی است، حاکی از آن بود که خطایی در میان نیست تا مستحق عفو باشد و عبارت جدید به کنایه مفید این معناست که هرگز کسی بر من ایرادی نمی تواند گرفت و اگر می تواند این گوی و میدان. اما اگر کسی گستاخی کرد و نکته ای گرفت او را به غرض و دشمنی متهم ساختن و به دشنام از میدان به درکردن بهترین چاره کار است.
علت این امر آن است که ما به دانش و هنر ایمانی نداریم. خودپرستی نزد ما بر هنرپرستی غلبه دارد. با آنکه همیشه از معنویات دم می زنیم و دیگران را به تحقیر و ریشخند شیفته مادیات می خوانیم از معنا پیش ما خبری نیست، نفع ما نفع محسوس و آنی است، لذت ما لذت جسمانی و عامیانه است. دیگر از آن عارفی که مست شوق بر سر دار می رفت و آن شاعری که در راه ایمان کار و هنر خویش، نه به طمع گنج سلطان، عمری به سختی به سر می آورد میان ما نشانی نمی توان یافت. دانش و هنر نزد ما قدری ندارد. بازیچه هم نیست. کاش بازیچه بود! آلت تقلّب و تزویر و ریاست، مایه کاسبی است، کسب جاه و مال، ترقی اداری و اجتماعی، وسیله خوب خوردن و خوب پوشیدن و خودفروشی.
پس، چون دانش و هنر هدف نیست و وسیله ای برای رسیدن اغراض دیگر است، اشتغال بدان، به جای آنکه مایه لذت باشد، موجب رنج می گردد. کم مؤلفی را در این زمان می توان یافت که در مقدمه کتاب از رنج بی پایان و مشقت بسیار خود در راه تألیف و شکایت از حسد حاسدان و گله از قدرناشناسی ابنای زمین سخن به میان نیاورده باشد. گویی در همه جهان، مؤلفان بی کوشش و رنج، به یک نشست و برخاست، کتابی تألیف می کنند و همان مؤلف بیچاره ماست که برای تألیف کتاب خود رنج برده و کوشش کرده است.
اما این ندبه ها تنها از ناتوانی نیست، بلکه غرضی دیگر در آن پنهان است. نویسنده به این وسیله می خواهد ارزش و اعتبار نوشته خود را ثابت کند به گمان آنکه قدر و بهای هر اثری را فقط از روی رنجی که در آن به کار رفته اندازه می توان گرفت.
وضع انتقاد نیز چنین است که نویسنده نسخه ای از کتاب خود را به هر یک از دوستان و آشنایان که با قلم سرو کار دارند می دهد و از ایشان خواهش می کند که درباره آن چیزی بنویسند. این «چیزی» که مورد تقاضاست، البته مدح و تحسین است و آن دوست وظیفه دارد که نویسنده را با همه بزرگان قدیم و معاصر مقایسه کند و او را هم شأن ایشان یا بالاتر بشمارد و به او تبریک بگوید که چنین شاهکاری پدید آورده و خدمتی بزرگ به علم و ادب مهین عزیز خود کرده است. و اگر خدای ناکرده آن دوست از جهتی شاهکارش را نپسندید یا نکته ای بر آن گرفت نویسنده بزرگوار یقین می کند که این دشمنی بی سبب از سرچشمه ای آب می خورده، یا رفیقش از حسد تاب تحمل نیاورده و یا تحریک و توطئه ای در میان بوده است.
دیگران که زرنگترند راهی آسانتر می گزینند تا از این دردسرها ایمن باشند. به این طریق که خود چند تقریظ بالا بلند درباره کتاب خویش می نویسند و یا به امضای جعلی منتشر می کنند یا از دوستان می خواهند که، بی زحمت، فقط آنها را امضا کنند.
اما کسانی که خود را اهل فن می شمارند نیز ارادتی به فن خویش نشان نمی دهند. ایمان به امری معنوی و دفاع از آن در نظر ایشان کاری لغو و بیهوده است، از معنایی که نفع و ضرری عاید کسی نمی شود، پس چرا به سبب آن برای خود دشمن بتراشند، دشمنی که ممکن است ضرری برساند. این سیره مرضیه قدیم است.
طلخک روزی که سلطان محمود گرسنه بود و بادنجان خواست شرحی از خواص بادنجان گفت و روز دیگر که شاه میلی به بادنجان نداشت در ذکر ضررهای آن فصلی پرداخت. شاه گفت: مگر نه دیروز آن همه از فواید بادنجان می گفتی؟ گفت من نوکر توام نه نوکر بادنجان، باید برای خوشامد تو چیزی بگویم نه برای خوشامد بادنجان.
این قصه طنزآمیز که گویا از عبید زاکانی است نماینده طرز فکر ماست. همه امور معنوی نزد ما بادنجان است و خدا را شکر که هیچیک نوکر بادنجان نیستیم.
ادیبان ما می اندیشند که مگر نه نویسنده گدای آفرین است؟ آفرین هم که مایه ای ندارد و ضرری به کیسه ایشان نمی زند، پس چرا او را برنجانند و این رنجش سبب شود که درمحفلی به ایشان بدی بگوید یا به آثار ایشان ایرادی بکند و این ایراد از شأن ایشان بکاهد و مقامشان را متزلزل سازد.
چرا از تزلزل مقام و کسر شأن خود می ترسند؟ زیرا می دانند که این شأن و مقام را خود نیز به همین طریق به دست آورده اند و این کاخ که بنیان درستی ندارد زود ممکن است فرو بریزد.
نتیجه ای که از این وضع حاصل شده این است که در کشور ما دانش و هنر محکی ندارد و هرگز پای سنجشی به میان نمی آید. دانشمندتر و هنرمندتر کسی نیست که قریحه ذاتی، او را برای پیروی راه دانش و هنر برگزیده و به پای همت و کوشش این راه دور و دشوار را طی کرده است، بلکه باید سیاست و تدبیری را که برای کسب این شهرت لازم است آموخته باشد.
کسی که مستعد و لایق این مقام است از این نکته غافل نمی ماند که در اینجا درجات اداری و اجتماعی با مقامات علمی و هنری ارتباط دارد. اگر مردی متنفذ است و می تواند دوستان را به کارهای بزرگ بگمارد، البته نویسنده بزرگی است و چشم روزگار مانندش را به خواب هم ندیده است. اگر وزیر یا معاون است همان چند بیت سست و بی مزه کافی است که او را در ردیف شاعران بزرگ قرار دهد و اگر با وزیران و رجال دوستی دارد می تواند از ادیبان نامی شمرده شود.
به این سبب، هر که در این کشور بخواهد برای پیشرفت دانش و هنر به انتقاد بپردازد و آثار این و آن را به محک سنجش بزند دشمن بسیار خواهد یافت. گوش هیچ کس به شنیدن انتقاد عادت ندارد، هیچ نویسنده ای، از پیر و جوان، گمان نمی کند که ممکن است در آثار او عیب یا نقصی باشد و اگر هست کسی در اظهار آن قصد آزار و دشمنی نداشته باشد. هر قدر در عظمت قدر کتابی مبالغه کنید و فصولی در مدح و تحسین آن بپردازید همین که یک نکته کوچک بر آن گرفتید نویسنده بزرگوار می رنجد و در خیابان روی از شما برمی تابد و شما را حسود و بدجنس می شمارد. این تجربه را درباره اشخاص مختلف تکرار می کنید تا یک گروه دشمن بتراشید و روزگارتان سیاه شود.
دوستی از ادیبان روزی صمیمانه به من نصیحت کرد که دشمن بسیار دارم و باید از عاقبت کار اندیشه کنم. گفتم چاره چیست؟ گفت: حقیقت طلبی را کنار بگذار. اگر شعری سست و بی معنا شنیدی در فکر آن نباش که شعر چگونه است، بلکه شاعر را در نظر بیاور که صاحب مقام و نفوذ است و دوستی و دشمنی او بی سود و زیان نیست.
با این حال نویسندگان سخن از این تجربه ها عبرت نگرفته اند. ما از آغاز تأسیس این مجله کوشیده ایم که نیک و بد هر چیز را چنانکه می پنداریم نشان دهیم و عقاید خود را صریح و بی پروا اظهار کنیم. شاید در موارد بسیار خطا کرده باشیم و هرگز دعوی نمی کنیم که از خطا مصونیم، اما ایمان به دانش و هنر و کوشش در خدمت به حقیقت عذرخواه ماست. ما برای خوشامد این و آن چیزی نمی گوییم؛ زیرا از کسی توقعی نداریم، حقیقت از ما خشنود باشد! بگذارید پیروان طلخک ما را خام و بی تدبیر بخوانند. آری، ما نوکر بادنجانیم.(1)
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386
سنجش و آزمایش لازمه ترقی و پیشرفت هر فنی است، تا خطا را از صواب نشناسیم از خطا پرهیز نمی کنیم و کار ما بی نقص نمی شود. زرگر ساخته خود را به محک می سپارد و نویسنده آثار خویش را در معرض انتقاد قرار می دهد.
هرچند که بعضی از شاعران از نیش قلم انتقاد رنجیده و آن را کار بیکارگان خوانده اند، اما اهمیّت انتقاد را نمی توان منکر شد. انتقاد، امروز یکی از فنون ادبی است و فن مهمی است. منتقد حقیقی به قدر یک شاعر و نویسنده بزرگ ممکن است به ترقی ادبیات خدمت کند. در قرن نوزدهم تأثیر «سنت بو» فرانسوی و بیلینسکی روسی در پیشرفت ادبیات فرانسه و روسیه از هیچ شاعر و نویسنده بزرگی کمتر نبود.
میدان کوشش منتقد نیز وسیعتر از قلمرو نویسنده است. اگر نویسنده فقط به خواننده خطاب می کند منتقد با هر دو سرو کار دارد، زیرا از یک طرف باید نویسنده را راهنمایی کند و نیک و بد کار او را به وی نشان دهد و از طرف دیگر بر عهده اوست که خواننده را برای ادراک زیبایی های هنر و التذاذ آن آماده سازد و دقایق رموز آثار ادبی را که مایه امتیاز شاهکارها از آثار پست و بازاری است به او بیاموزد. به این طریق بر اثر کوشش منتقد، ادبیات همه فنون هنر، از دو جنبه ایجاد و ادراک رو به کمال می رود.
به این سبب است که در همه کشورهای جهان انتقاد مقامی بلند یافته است. بزرگانی هستند که کارشان جز انتقاد نیست و از شاعران و نویسندگان بسیار می توان نام برد که در انتقاد نیز به قدر ابداع و ایجاد صاحب شهرتند. در آنجاها که خواننده بسیار است و طبعاً شماره نویسندگان نیز کم نیست و هر ماه در هر رشته صدها کتاب تازه منتشر می شود، یافتن و خواندن این همه کتاب و تشخیص قدر و بهای هر یک، فرصت و فراغت و تخصص در همه فنون لازم دارد و می دانیم که این شرایط برای همه افراد حاصل نمی شود. بنابراین فن انتقاد وظیفه مهم دیگری نیز به عهده دارد و آن معرفی آثار جدید و تعیین ارزش آنهاست تا خواننده، میان این آثار فراوان سرگردان نشود و در فرصت کمی که دارد، برحسب ذوق خود بتواند کتابی را برای خواندن برگزیند و در ادراک دقایق آن از منتقد که به علم و ذوق لیاقت رهبری یافته است، کمک بخواهد.
بنابراین همین که نویسنده ای در یکی از رشته های ادبی کتابی نوشت و منتشر کرد در معرض انتقاد قرار می گیرد. نه این است که همیشه انتقاد درست و به جا باشد و هرگز گمان غرض یا خطا در آن نرود، ومنتقد که انسان است چگونه می تواند در مظنه خطا و غرض قرار نگیرد؟ بارها دیده شده است که درباره یک کتاب، در مجله ها و روزنامه های ادبی، عقاید مختلف اظهار کرده اند. اما باید دانست که این اختلافات نادر است و فاصله میان آنها بسیار نیست. کمتر دیده شده است که منتقدی، به غرض، یاوه ای را شاهکار قلم بدهد یا شاهکاری را پست و ناچیز بشمارد، زیرا هر قدر به غرض خود دلبسته باشد نام و آبروی خویش را بیشتر می خواهد و می داند که میدان خالی نیست و دیگران هستند که در این باب حکم خواهند کرد و حقیقت آشکار خواهد شد. اما خطا، آنجا که موازین درست و دقیق هست احتمال خطا در سنجش کم است، مگر آنکه حکم درباره بدعتی ادبی باشد که به سبب تازگی آن را با میزانهای کهن نتوان سنجید.
اما اگر منتقدی بر کتابی ایراد کرد نویسنده کینه او را به دل نمی گیرد و کمر به خصومتش نمی بندد، بلکه اگر آن ایراد وارد است از او تشکر می کند که راهنمایی اش کرده و او را به نقص یا خطای خود متوجه ساخته است، و اگر وارد نیست زیانی ندیده تا جای تلافی و کینه ورزی باشد، منتها آن است که بر نادانی یا کج سلیقگی منتقد بخندد، چنانکه بسیاری از نویسندگان بزرگ خندیده اند.
این سعه صدر، در نویسنده و منتقد، نتیجه ایمانی است که هر دو به کمال هنر دارند. دانش دوستی و هنر پرستی خود مذهبی است که ایمان راسخ می خواهد، آنکه چنین ایمانی دارد در پی آن نیست که معبود خود، یعنی دانش و هنر را برای اغراض پست دیگر مانند کسب مال و جاه و شهرت به کار ببرد. هنرمندانی که خود و کسانشان در سختی و گرسنگی زیسته و همه عمر را وقف هنر خویش کرده اند بسیار بوده اند و هنوز شاید سلسله این هنرپرستان منقطع نشده باشد.
اما وضع انتقاد در کشور ما چگونه است؟ رسمی قدیم بود که همیشه مؤلف از خواننده التماس دعا داشت و هر کتابی به چنین عبارتی پایان می یافت: «امید آنکه در زلات آن به دیده اغماض در نگرند و مؤلف را به دعای خیر یاد فرمایند».
تا وسایل چاپ و انتشار در میان نبود نکته جویی و انتقاد چندان سودی هم نداشت، زیرا به جای آنکه فایده آن عام باشد صورت مباحثه و مجادله با مؤلف پیدا می کرد. وسایل انتشار که پیدا شد ناچار در این رسم تغییری حاصل گشت. عده بیشتری کتب نویسندگان را خواندند و حق رد و قبول، به جای آنکه به عده معدودی منحصر باشد، تعمیم یافت.
بعضی از نویسندگان کم کم عبارتی متناسب با وضع جدید یافتند و به جای تقاضای عفو و اغماض، درباره آثار خویش بحث و انتقاد درخواست کردند. اگرچه رسم تازه عمومیت نیافته است، اما به هر حال در هیچیک از این دو عبارت صداقتی نیست. عبارت قدیم، در پرده شکسته نفسی که از آداب شرقی است، حاکی از آن بود که خطایی در میان نیست تا مستحق عفو باشد و عبارت جدید به کنایه مفید این معناست که هرگز کسی بر من ایرادی نمی تواند گرفت و اگر می تواند این گوی و میدان. اما اگر کسی گستاخی کرد و نکته ای گرفت او را به غرض و دشمنی متهم ساختن و به دشنام از میدان به درکردن بهترین چاره کار است.
علت این امر آن است که ما به دانش و هنر ایمانی نداریم. خودپرستی نزد ما بر هنرپرستی غلبه دارد. با آنکه همیشه از معنویات دم می زنیم و دیگران را به تحقیر و ریشخند شیفته مادیات می خوانیم از معنا پیش ما خبری نیست، نفع ما نفع محسوس و آنی است، لذت ما لذت جسمانی و عامیانه است. دیگر از آن عارفی که مست شوق بر سر دار می رفت و آن شاعری که در راه ایمان کار و هنر خویش، نه به طمع گنج سلطان، عمری به سختی به سر می آورد میان ما نشانی نمی توان یافت. دانش و هنر نزد ما قدری ندارد. بازیچه هم نیست. کاش بازیچه بود! آلت تقلّب و تزویر و ریاست، مایه کاسبی است، کسب جاه و مال، ترقی اداری و اجتماعی، وسیله خوب خوردن و خوب پوشیدن و خودفروشی.
پس، چون دانش و هنر هدف نیست و وسیله ای برای رسیدن اغراض دیگر است، اشتغال بدان، به جای آنکه مایه لذت باشد، موجب رنج می گردد. کم مؤلفی را در این زمان می توان یافت که در مقدمه کتاب از رنج بی پایان و مشقت بسیار خود در راه تألیف و شکایت از حسد حاسدان و گله از قدرناشناسی ابنای زمین سخن به میان نیاورده باشد. گویی در همه جهان، مؤلفان بی کوشش و رنج، به یک نشست و برخاست، کتابی تألیف می کنند و همان مؤلف بیچاره ماست که برای تألیف کتاب خود رنج برده و کوشش کرده است.
اما این ندبه ها تنها از ناتوانی نیست، بلکه غرضی دیگر در آن پنهان است. نویسنده به این وسیله می خواهد ارزش و اعتبار نوشته خود را ثابت کند به گمان آنکه قدر و بهای هر اثری را فقط از روی رنجی که در آن به کار رفته اندازه می توان گرفت.
وضع انتقاد نیز چنین است که نویسنده نسخه ای از کتاب خود را به هر یک از دوستان و آشنایان که با قلم سرو کار دارند می دهد و از ایشان خواهش می کند که درباره آن چیزی بنویسند. این «چیزی» که مورد تقاضاست، البته مدح و تحسین است و آن دوست وظیفه دارد که نویسنده را با همه بزرگان قدیم و معاصر مقایسه کند و او را هم شأن ایشان یا بالاتر بشمارد و به او تبریک بگوید که چنین شاهکاری پدید آورده و خدمتی بزرگ به علم و ادب مهین عزیز خود کرده است. و اگر خدای ناکرده آن دوست از جهتی شاهکارش را نپسندید یا نکته ای بر آن گرفت نویسنده بزرگوار یقین می کند که این دشمنی بی سبب از سرچشمه ای آب می خورده، یا رفیقش از حسد تاب تحمل نیاورده و یا تحریک و توطئه ای در میان بوده است.
دیگران که زرنگترند راهی آسانتر می گزینند تا از این دردسرها ایمن باشند. به این طریق که خود چند تقریظ بالا بلند درباره کتاب خویش می نویسند و یا به امضای جعلی منتشر می کنند یا از دوستان می خواهند که، بی زحمت، فقط آنها را امضا کنند.
اما کسانی که خود را اهل فن می شمارند نیز ارادتی به فن خویش نشان نمی دهند. ایمان به امری معنوی و دفاع از آن در نظر ایشان کاری لغو و بیهوده است، از معنایی که نفع و ضرری عاید کسی نمی شود، پس چرا به سبب آن برای خود دشمن بتراشند، دشمنی که ممکن است ضرری برساند. این سیره مرضیه قدیم است.
طلخک روزی که سلطان محمود گرسنه بود و بادنجان خواست شرحی از خواص بادنجان گفت و روز دیگر که شاه میلی به بادنجان نداشت در ذکر ضررهای آن فصلی پرداخت. شاه گفت: مگر نه دیروز آن همه از فواید بادنجان می گفتی؟ گفت من نوکر توام نه نوکر بادنجان، باید برای خوشامد تو چیزی بگویم نه برای خوشامد بادنجان.
این قصه طنزآمیز که گویا از عبید زاکانی است نماینده طرز فکر ماست. همه امور معنوی نزد ما بادنجان است و خدا را شکر که هیچیک نوکر بادنجان نیستیم.
ادیبان ما می اندیشند که مگر نه نویسنده گدای آفرین است؟ آفرین هم که مایه ای ندارد و ضرری به کیسه ایشان نمی زند، پس چرا او را برنجانند و این رنجش سبب شود که درمحفلی به ایشان بدی بگوید یا به آثار ایشان ایرادی بکند و این ایراد از شأن ایشان بکاهد و مقامشان را متزلزل سازد.
چرا از تزلزل مقام و کسر شأن خود می ترسند؟ زیرا می دانند که این شأن و مقام را خود نیز به همین طریق به دست آورده اند و این کاخ که بنیان درستی ندارد زود ممکن است فرو بریزد.
نتیجه ای که از این وضع حاصل شده این است که در کشور ما دانش و هنر محکی ندارد و هرگز پای سنجشی به میان نمی آید. دانشمندتر و هنرمندتر کسی نیست که قریحه ذاتی، او را برای پیروی راه دانش و هنر برگزیده و به پای همت و کوشش این راه دور و دشوار را طی کرده است، بلکه باید سیاست و تدبیری را که برای کسب این شهرت لازم است آموخته باشد.
کسی که مستعد و لایق این مقام است از این نکته غافل نمی ماند که در اینجا درجات اداری و اجتماعی با مقامات علمی و هنری ارتباط دارد. اگر مردی متنفذ است و می تواند دوستان را به کارهای بزرگ بگمارد، البته نویسنده بزرگی است و چشم روزگار مانندش را به خواب هم ندیده است. اگر وزیر یا معاون است همان چند بیت سست و بی مزه کافی است که او را در ردیف شاعران بزرگ قرار دهد و اگر با وزیران و رجال دوستی دارد می تواند از ادیبان نامی شمرده شود.
به این سبب، هر که در این کشور بخواهد برای پیشرفت دانش و هنر به انتقاد بپردازد و آثار این و آن را به محک سنجش بزند دشمن بسیار خواهد یافت. گوش هیچ کس به شنیدن انتقاد عادت ندارد، هیچ نویسنده ای، از پیر و جوان، گمان نمی کند که ممکن است در آثار او عیب یا نقصی باشد و اگر هست کسی در اظهار آن قصد آزار و دشمنی نداشته باشد. هر قدر در عظمت قدر کتابی مبالغه کنید و فصولی در مدح و تحسین آن بپردازید همین که یک نکته کوچک بر آن گرفتید نویسنده بزرگوار می رنجد و در خیابان روی از شما برمی تابد و شما را حسود و بدجنس می شمارد. این تجربه را درباره اشخاص مختلف تکرار می کنید تا یک گروه دشمن بتراشید و روزگارتان سیاه شود.
دوستی از ادیبان روزی صمیمانه به من نصیحت کرد که دشمن بسیار دارم و باید از عاقبت کار اندیشه کنم. گفتم چاره چیست؟ گفت: حقیقت طلبی را کنار بگذار. اگر شعری سست و بی معنا شنیدی در فکر آن نباش که شعر چگونه است، بلکه شاعر را در نظر بیاور که صاحب مقام و نفوذ است و دوستی و دشمنی او بی سود و زیان نیست.
با این حال نویسندگان سخن از این تجربه ها عبرت نگرفته اند. ما از آغاز تأسیس این مجله کوشیده ایم که نیک و بد هر چیز را چنانکه می پنداریم نشان دهیم و عقاید خود را صریح و بی پروا اظهار کنیم. شاید در موارد بسیار خطا کرده باشیم و هرگز دعوی نمی کنیم که از خطا مصونیم، اما ایمان به دانش و هنر و کوشش در خدمت به حقیقت عذرخواه ماست. ما برای خوشامد این و آن چیزی نمی گوییم؛ زیرا از کسی توقعی نداریم، حقیقت از ما خشنود باشد! بگذارید پیروان طلخک ما را خام و بی تدبیر بخوانند. آری، ما نوکر بادنجانیم.(1)
پی نوشت :
1. پرویز ناتل خانلری، هفتاد سخن (چاپ دوم، تهران، انتشارات توس، 1377).
منبع مقاله :به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386