اخلاق نقد

هیچ دستورالعملی وجود ندارد تا مؤثر بودن نقدی را تضمین کند. هر نقدی به طور طبیعی هیجانات منفی شخص مورد انتقاد را برانگیخته، او را به واکنش وا میدارد. غریزه حب ذات در انسان چنان نیرومند، و متنوع است که آدمی همواره
دوشنبه، 5 اسفند 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاق نقد
 اخلاق نقد

 

نویسنده: سیّد حسن اسلامی




 
هیچ دستورالعملی وجود ندارد تا مؤثر بودن نقدی را تضمین کند. هر نقدی به طور طبیعی هیجانات منفی شخص مورد انتقاد را برانگیخته، او را به واکنش وا میدارد. غریزه حب ذات در انسان چنان نیرومند، و متنوع است که آدمی همواره آماده واکنش می باشد؛ واکنشی که در شکلهای گوناگونی از جمله پاسخ به نقد روی می دهد. شاید تجربه ای از این دست داشته باشیم که صادقانه و با رعایت اصول گفتگو، عیب یکی از دوستان را به او گفته باشیم، اما با این همه، واکنش دوستمان چنان غیرمنتظره و ناخوشایند بوده که ما را از این کار پشیمان ساخته است.
اگر ما افراد را بر اساس ظرفیت نقدپذیریشان دسته بندی کنیم، می توانیم در دسته ای کسانی را قرار دهیم که هرگونه نقدی را تحمل می کنند. اینان خود را چنان پرورانده اند و بر عواطف خود مسلط شده اند که هیچ نقدی آنان را نمی لرزاند؛ تا بدانجا که حتی از هر نقدی نیز بهترین استفاده را می کنند.(1) در دسته ای دیگر نیز می توانیم کسانی را بگذاریم که هیچ نقدی-حتی درست ترین و بدیهی ترین آنها-را برنمی تابند و آماده اند تا با تهمت زدنهای گوناگون به ناقدان خود، از قبول نقد خودداری کنند. اما باید دانست این دو گروه درصد کمی از افراد را شامل می شوند؛ بدان معنا که هم نقدپذیران دلیر اندکند و هم نقدستیزان و نقدگریزان. در میان این دو گروه، کسانی هستند که اگر پاره ای از اصول اخلاقی را رعایت کنیم، آنها نیز به احتمال زیاد نقدپذیر خواهند شد؛ کسانی که در واقع بخش عمده ای از جامعه را تشکیل می دهند.
گفتنی است که همین مسأله درباره قوانین رانندگی نیز صادق است، غالب رانندگان را کسانی تشکیل می دهند که اگر ببینند دیگران مقررات را رعایت می کنند، خود نیز به آنها احترام خواهند گذاشت. بدین ترتیب، گرچه هرگز نمی توان کاملاً مطمئن بود که شخص مقرراتی دچار سانحه ای نخواهد شد، می توان با احتمال بسیار پیش بینی درستی کرد که رعایت قوانین از سوی هر کس امکان تصادف را به نقطه صفر نزدیک سازد، اگرچه هرگز صفر نخواهد شد. نقد نیز این چنین است؛ بدان سان که می توان با رعایت اصولی خاص احتمال بسیار داد که سخن ناقد مورد قبول شخص مورد نقد قرار گیرد.
در حقیقت،در این فصل در پی آنیم تا به تکلیف اخلاقی ناقد نگاهی بیفکنیم. طی فصول گذشته، از منظر شخص مورد نقد مسائل گوناگونی را مطرح ساختیم و در پایان نتیجه گرفتیم که هر نقدی با هر انگیزه و به هر نحوی می تواند برای شخص مورد انتقاد سودمند باشد؛ بدان گونه که به او کمک میکند تا به درک روشنتری از خویش برسد. اما در این فصل روی سخن ما با ناقد است. اگرچه هر نقدی می تواند به سود دیگران تمام شود، آیا در این میان ناقد نیز تکلیفی اخلاقی نخواهد داشت؟ آیا نتیجه بخشی هرگونه نقدی می تواند توجیه گر نیّت پلید و عمل غیراخلاقی ناقد باشد؟ بی گمان چنین نیست. ناقد نیز اخلاقاً مکلف است نخست بکوشد تا از چارچوب فضیلت اخلاقی خارج نشود، و از سوی دیگر نقد خود را به گونه ای مطرح سازد که مؤثر واقع گردد و دیگران نیز از آن بهره مند شوند.
در اینجا باید گفت مقصودمان از نقد مؤثر نوع خاصی از نقد نیست تا باز در دام تقسیم بندیهای دو گانه ای بیفتیم. از این رو، بی آنکه به چنین بخش بندیهایی تن دهیم، نقد را از دو منظر مؤثر بودن و نامؤثربودن بررسی می کنیم: هر نقدی گرچه ناخوشایند، زننده، بی ادبانه، دردناک و سهمگین باشد، اگر مورد قبول شخص مورد انتقاد قرار گیرد، مؤثر خواهد بود، واز این سو نیز نقدی گرچه دوستانه، مؤدبانه و محبت آمیز باشد، اگر طرف نقد را برَماند و به واکنش وادارد، نامؤثر است. در اینجا شخصی که مورد نقد قرار گرفته، مشخص می کند که چه نقدی مؤثر است؛ به این معنا که تلقی، نوع تربیت و نگاه او به نقد است که آن را مؤثر یا غیرمؤثر می سازد. کسی که به پیروی از امام صادق علیه السلام بهترین دوست را کسی بداند که عیبهایش را به او می گوید، هر نقدی را مؤثر خواهد یافت. همچنین کسی که به مانند نیچه ادعا کند: «هر آنچه مرا نکشد، قویترم می سازد»، (2) هر نقدی را مؤثر خواهد دانست و آن را راغبانه خواهد شنید.
نکته دیگر آنکه: هیچ معیاری عینی برای تقسیم نقد به سازنده، مؤثر، دوستانه و مانند آن وجود ندارد و تلاش در این راه نیز تاکنون به نتیجه ای مقبول نرسیده است. اما باید دانست آنچه نقد را مؤثر یا غیرمؤثر می کند، تفسیر و برداشت شخص مورد انتقاد است؛ برداشتی که برآیندی از تربیت، آموزش و نگاه کلی فرد به زندگی و هستی است. بر همین اساس، برای اینکه نقدی مؤثر باشد، باید نخست شخص مورد نقد به گونه ای تربیت یافته باشد که آن را به دیده قبول بنگرد.
اپیکتتوس، فیلسوف رواقی مسلک، نزدیک به دو هزار سال پیش این حقیقت را چنین بیان می کند:
آنچه آدمیان را مشوش می دارد، وقایع نیست، بلکه استنباط آنان از وقایع است؛ من جمله مردن هراس انگیز نیست، وگر نه سقراط آن را چنین می یافت؛ نه، آنچه مرگ را هراس انگیز می کند، تنها قضاوت آدمیان است درباره مردن. از این رو، اگر به مانعی برخوردیم؛ اگر آزرده شدیم یا پریشان خاطر گشتیم، باید که هرگز لب به سرزنش دیگران نگشاییم، بلکه خود را-یعنی استنباط خود را-مقصر بدانیم.(3)
هیچ انتقادی به خودی خود، نه سازنده است و نه ویرانگر. به دیگر سخن، هر انتقادی می تواند سازنده و یا ویرانگر باشد که البته این به درک و تفسیر و برداشت ما از انتقاد بستگی دارد. انتقاد همچون حوادث طبیعی و معایب زندگی است که می تواند عامل رشد آدمی یا تباهی او شود. اگر رنجها و سختیها را زمینه پالایش وجودی و باعث کمال خویش بدانیم، در آن صورت به هنگام مواجهه با مرارتها به گونه ای برخورد می کنیم که عملاً مایه رشد ما می گردد. اما اگر تلخی ها را عامل بدبختی بشماریم، پایان کار به گونه ای دیگر خواهد بود. برای نمونه، مجموعه حوادثی که برای حضرت یوسف روی داد، می توانست هر انسان بدبین و خودمحوری را به شکست وادارد، اما یوسف آنها را باعث رشد خود دانست و چنین نیز شد. به حقیقت، این خود شخص است که با توجه به سعه وجودی خویش نقد را سازنده و مؤثر یا جز آن می شمارد. به گفته متفکر و شاعر پاکستانی، اقبال لاهوری:
سنگ چون بر خود گمان شیشه کرد
شیشه گردید و شکستن پیشه کرد
ناتوان خود را اگر رهرو شمرد
نقد جان خویش با رهزن سپرد(4)
اگر خود را موجودی شکست پذیر بدانیم، همین گونه خواهیم بود، اما اگر خود را شکست ناپذیر بپنداریم، تا جایی پیش می رویم که برای رشد کشتزار وجودی خود، دشمنان خویش و نقد های آنان را باران رحمت خداوند خواهیم دانست:
با عزیزان سر گران بودن چرا؟
شکوه سنج دشمنان بودن چرا؟
راست می گویم عدو هم یار تُست
هستی او رونق بازار تُست
هر که دانای مقامات خودی است
فضل حق داند اگر دشمن قوی است
کشت انسان را عدو باشد سحاب
ممکناتش را برانگیزد ز خواب(5)
بر این اساس می توان گفت:«دشمن هرچه نیرومندتر باشد، بیشتر سبب می شود که امکانات انسان فعلیت پیدا کند و نیروهای نهفته آشکار گردد. پس دشمن بزرگ از تفضلات الهی است».(6)
بنابراین هر نوع تقسیمی از نقد، بیش از آنکه بیانگر ماهیت نقد باشد، گویای نگرش شخص مورد نقد و آینه وجودی اوست. از این رو، پیش از هر کوششی برای اصلاح نقد، باید خود را به گونه ای بپرورانیم که نقد را بخشی از رحمت الهی بدانیم. بر این اساس، شایسته ترین کار آن است که نظرگاه خود را درباره نقد اصلاح کنیم و در این راه از کوششهای نافرجام دست بشوییم.
جاگدیش پاریخ، نویسنده دو فرهنگه هندی، مثال جالبی در این زمینه دارد که مؤید این نظرگاه است:
هنگامی که سنگی به پنجره ای شیشه ای پرتاب می شود و شیشه می شکند، علت شکستگی چیست؟ پاسخ آشکار و بی اختیار به چنین پرسشی «پرتاب سنگ» خواهد بود. این پاسخ، تنها تا اندازه ای درست است. همچنین می توانید بگویید که علت اصلی، شکنندگی یا نقص شیشه بوده است؛ اگر شیشه محکم یا نشکن (حتی ضد گلوله) بود، نمی شکست. سنگهای زیادی به سوی ما به عنوان مدیر پرتاب می شود. شما ممکن است با کنترل دنیای بیرون، هر آنچه می توانید برای جلوگیری یا به حداقل رساندن این حالت انجام دهید. مع هذا مساعی شما به شدّت محدود خواهند شد. شما امکان و فرصت مناسب بیشتری برای تقویت «شیشه» خود (خویشتنتان) و کاهش آسیب پذیری آن در برابر شکستگی دارید... آنچه واقعاً مورد نیاز است، نیرومند ساختن خویشتن شماست.(7)
کسانی که به این باور رسیده باشند که باید علت همه چیز را در درون خود جستجو کنند، بسیار کمند. غالب مردم تابع کلیشه هایی خاصی هستند که بر اساس آن، سخنان حق را تنها با شرط و شروط می پذیرند و با اندک تلخی نیز می رنجند. بیشتر مردم بیش از آنکه دشمن را عامل رشد خود بدانند، همه بدبختیها، کوتاهی ها، درجا زدنها و تنبلی های خود را به دیگران منسوب می کنند. از همین رو گفته اند: «دشمن از دیدگاه روان شناسانه، اختراعی مفید و همسو با غریزه صیانت نفس است».(8)
رسیدن به چنان آرمان بلندی که مولانا یا اقبال از آن دم می زنند، زمان و آموزش بسیار می خواهد. حال آنکه غالب مردم نمی توانند این گونه با نقد برخورد کنند، باید این داروی تلخ را چنان با شهد درآمیزیم که خوردن آن تحمل پذیر گردد تا از تلخی آن بکاهیم و هم فرد را به خوردن آن ترغیب نماییم. مقصود از نقد مؤثر نیز آن است که شیوه ای را به کار بندیم تا از یک سو احتمال اثرگذاری نقد بیشتر گردد، و از دیگر سو کمتر در شخص مورد انتقاد واکنشی نسبت به ناقد ایجاد شود. به این معنا می توان به جای نقد مؤثر، از نقد هنرمندانه یا اخلاق نقد نیز سخن گفت.
بر این بنیاد، هنگامی که می گوییم نقد باید هنرمندانه باشد، مقصود آن نیست که به نوع خاصی از نقد اشاره می کنیم، بلکه به آن معناست که بیشتر به نحوه بیان آن اشاره می کنیم. این بدان مفهوم است که اگر ازاین شیوه ها استفاده کنیم، احتمال قبول نقد از سوی مخاطب بیشتر می شود. البته باید گفت ظاهراً کاری دشوار در پیش روی داریم؛ زیرا هر کس خلق و خویی دارد و در نتیجه به گونه ای خاص نقد را می پذیرد. بنابر این باید به تعداد افراد، اصولی را در اختیار داشته باشیم و بر مبنای آن نیز با هر کس به گونه ای رفتار کنیم. در واقع این کار چندان هم دشوار نیست؛ چه آنکه نیازهای اساسی همه آدمیان مشخص و محدود است. برای مثال، همه مردم نیازمند احترام از سوی دیگرانند. حتی گروه های کجرو که با ارزشها و هنجارهای جامعه می ستیزند نیز دارای این احساسند؛ چنانکه اگر به فرض هم برای احترام مردم عادی ارزشی قائل نباشند، باز نیازمند به آنند که اعضای گروه خود یا کجروهای دیگر به آنان احترام بگذارند. بنابراین توجه به اصولی چند و رعایت آنها موجب مقبولیت بیشتر نقد ما از سوی دیگران می شود.
پیش از آنکه بدین اصول بپردازیم، باید یادآور شویم که اگر در اینجا از پیراستن نیت سخن رفته است، توصیه ای کلی به ناقد، نه گونه ای ذهن خوانی بیمار گونه. بنابراین آگاه باشیم که شخص مورد نقد از این اصول برای گریز از نقد سود نجوید و به بهانه مسائل اخلاقی، دست خود را به عملی غیراخلاقی نیالاید.
مهمترین اصول اخلاقی مورد نیاز ناقد برای مؤثربودن نقد عبارت است از:
1. پرهیز از نقد؛ 2. خود را مقدم داشتن؛ 3. مهارانگیزه ها؛ 4. استفاده از زبان مناسب؛ 5. انتخاب زمان و مکان مناسب؛ 6. تفکیک رفتار از فرد؛ 7. پرهیز از کلی گویی؛ 8. تعیین معیارها؛ 9. هدف گذاری؛ 10. همدلی.

1. پرهیز از نقد

شاید عجیب به نظر آید در کتابی که به اخلاق نقد می پردازد، نخستین توصیه اخلاقی به ناقد پرهیز از نقد باشد. با این همه، به نظر می رسد چنین توصیه ای به جا باشد؛ توصیه ای که دو جنبه دارد: یکی جنبه روان شناختی و دیگری جنبه اخلاقی.
جنبه روان شناختی مسأله آن است که از سویی عادت کرده ایم به نقد این و آن بپردازیم و بخش قضاوتگر ما بسیار فعال باشد، و از سوی دیگر مردم نیز غالباً از نقد خوششان نمی آید و از آن گریزانند. این مسأله موجب می شود در موارد بسیاری، نقد ما نه بر اساس معیارهای ارزشی، بلکه عمدتاً بر مبنای خوشآمد و بدآمد ما باشد. این گونه نقدها که فاقد ارزش اخلاقی است، منبعث از عادت نقادی ما از دیگران می باشد، واز این سو واکنش دیگران نیز برآمده از عواطف و احساساتشان است؛ نقدی پی در پی و بی اساس که همچنان نیز ادامه خواهد یافت. در حقیقت، از همین روست که حضرت مسیح به یاران خود فرمود: «انتقاد نکنید تا از شما انتقاد نشود».(9)
تمایل شدید ما به نقد این و آن، گاه اساس سعادت و رضایت مندی ما را از هم می پاشاند. بر این اساس است که نقد دیگران یکی از عوامل ناآرامی فرد و آشفتگی درونی او قلمداد می شده است.(10) واقعیت این است که اگر به آن اندازه که به نقد این و آن می پردازیم، به نقد خودمان می پرداختیم، از نظر اخلاقی جایگاهی بس نیکو داشتیم. اگر ما در واقع دلسوز دیگران نیز باشیم، باز نخستین تکلیف ما اصلاح خودمان است، نه دیگران. کسی می تواند مدعی اصلاح دیگری گردد که از خود فارغ شده باشد، اما از آنجا که عیبهای انسان بی پایان است و عمر او محدود، شاید هرگز چنین فرصتی را به دست نیاورد:
هر کسی که عیب خود دیدی ز پیش
کی بُدی فارغ وی از اصلاح خویش؟
غافلند این خلق از خود ای پدر!
لاجرم گویند عیب همدگر (11)
در این باره پیشوایان ما نوید سعادت را به کسانی داده اند که چنان در پی رفع عیبهای خویشند که از عیبهای دیگران بی خبرند. رسول خدا در این خصوص می فرماید: «طوبی لمن شغله عیبه عن عیوب غیره؛ خوشا به حال آنکه عیبش فرصت پرداختن به عیبهای دیگران را از او بگیرد»(12). اگر هم کسی خود را بی عیب بداند-و چنین نیز باشد-به شکرانه آن بهتر است از نقد این و آن دست بکشد و به گفته امیرمؤمنان این نعمت را مانع نقد بشمارد و سخنان آن حضرت را راهنمای زندگی خود قرار دهد.(13)
البته باید دانست که این سخن با مسؤولیت اجتماعی هر کس و نقش هدایتگرانه او در قبال دیگران ناسازگار نیست. مسأله این است که ما اغلب از دیده کُنده درخت در چشم خودمان ناتوانیم، اما خرده کاهی را در چشم دیگران می بینیم. در حقیقت، این توصیه برای آن است که به بهانه توجّه به دیگران، از خود غافل نگردیم.
با این همه، ظاهراً نمی توان به انتقاد نپرداخت. توصیه به پرهیز از نقد نیز بیش از آنکه توصیه ای برای کنار گذاشتن هرگونه نقد باشد، کوششی است برای خودآگاهی بیشتر. هنگامی که بدانیم ناخواسته به نقد این و آن گرایش داریم و سپس این حالت را به ساحت آگاهی خود برسانیم، نسبت به نقد خویش دقت بسیاری خواهیم کرد؛ کاری که در نهایت به کاسته شدن کمیت نقد و بهبود کیفیت آن می انجامد. این توصیه، هم مسؤولیت اخلاقی ناقد را به او یادآور می شود، هم ارزش نقد او را بالا می برد و هم از سویی میزان اثرگذاری آن را افزایش می دهد.

2. خود را مقدم داشتن

در حقیقت این توصیه ادامه توصیه پیشین است. اگر من در پیشه مترجمی، ترجمه آزاد را بر ترجمه وفادار به متن ترجیح می دهم،نباید بر مترجمی که مانند من عمل می کند، خرده بگیرم. فراموش نشود که حق دارم اشکالات ترجمه ای را برشمارم، اما اخلاقاً صلاحیت آن را ندارم. غالب واکنشها در برابر نقد، بدین سبب است که ناقد بر عیبی انگشت نهاده که در خودش نیز هست. همان طور که پیشتر گفتیم، این پاسخ نه اخلاقاً درست است و نه منطقاً قانع کننده. اما در اینجا روی سخن با ناقد به عنوان یک انسان است. اگر ناقد در پی تغییر رفتار شخص مورد نقد است، باید اطمینان حاصل کند که آن عیب مورد نظر در خودش نیست، نه مانند پزشکی که خود سیگاری است، اما در مضرات سیگار داد سخن سر می دهد. از این روست که خداوند متعال بر این نکته بارها تأکید نموده و از دعوتگران حق خواسته است که خود حق گرا باشند و گفته و کردارشان نیز منطبق بر هم باشد.(14)
بنابراین دومین نکته در خصوص اثرگذاری نقد آن است که ناقد خود نخست عیبی را که می خواهد بازگوید، از خود دور ساخته باشد. امام علی علیه السلام در این باره می گوید:‌ «اکبر العیب أن تعیب ما فیک مثله؛ بزرگترین عیب آن است که چیزی را عیب بدانی که مانندش در تو وجود دارد»(15) د راین خصوص امام صادق علیه السلام نیز بسیار نیکو گفته است:«أنفع ألاشیاء للمرء سبقه الناس الی عیب نفسه؛ سودمند ترین چیز برای انسان آن است که به عیب خویش، بر مردم پیشی گیرد».(16)

3. مهار انگیزه ها

یکی از اتهاماتی که معمولاً متوجه هر ناقدی می گردد، سوء نیت اوست. گفتیم که برای شخص مورد نقد دست یابی به انگیزه های نهان ناقد ممکن نیست و اگر هم ممکن باشد، سودمند نخواهد بود. هر چند گاه ناقد نیز از ژرفای انگیزه های خود باخبر نیست، با کمی خودکاوی و صداقت، آنچه وی را به نقد دیگران برانگیخته، خواهد شناخت. به گفته قرآن کریم: «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ‌»؛ «بلکه آدمی خویشتن خویش را نیک می شناسد، هرچند به زبان عذرها آورد»(17).
بنابراین صالحترین فرد برای ارزیابی انگیزه های نقد، خود ناقد است. از این رو، هر کس باید به هنگام نقد دیگران بکوشد تا انگیزه های خود را بازشناخته، آنها را کنترل نماید. مثلاً فرض کنیم دوست من مقاله زیبایی می نویسد و آن را به چاپ می رساند. من نیز حق دارم آن را نقد کنم و کسی هم نمی تواند به ذهن خوانی من بپردازد و مرا به داشتن انگیزه های ناسالم متهم نماید. اما چه بسا خودم در نهان احاس کنم که انگیزه نادرستی-مانند حسادت-مرا به این کار واداشته است. اگر چنین باشد، دوست من باز هم می تواند از نقد من بهره مند شود، اما به یقین این من هستم که زیانکارم.
نباید بر این باور بود که اگر کسی از سر حسد به نقد این و آن پرداخت و بر آنها خرده گرفت، کسی متوجه انگیزه اش نمی گردد، بلکه باید بدانیم: «به محض اینکه از سر حسادت دست به عملی بزنیم، دیگر قادر به مخفی کردن غَلیان درونی مان نیستیم و ناظران به وضوح متوجه حقارت اخلاقی ما خواهند شد».(18)
البته گفتنی است به جز حسادت، مواردی چون جاه طلبی، فضل فروشی و مانند آن نیز از سوی ناظران-دیر یا زود-آشکار خواهد شد. امام علی علیه السلام این واقعیت را به درستی بیان می دارد: «ما أضمر أحد شیئاً إلا ظهر فی فلتات لسانه و صفحات وجهه؛ هیچ کس چیزی را در دل نهان نکرد، جز که در سخنان بی اندیشه اش آشکار گشت و در صفحه رخسارش پدیدار».(19)
در تاریخ کسان بسیاری بوده اند که با انگیزه هایی نادرست دست خود را به نقادی دیگران آلوده اند، اما با افراط ورزیهای خود، بدون بهره چندانی به سزای خود رسیده اند. برای مثال، در تاریخ ادبیات یونان از ناقدی به نام زوئیلوس نام می برند که ناجوانمردانه به نقد اشعار هومر، شاعر بزرگ باستانی یونان می پرداخت و در این راه هیچ پروایی نداشت. این بی محابایی در نقد و در نظر نگرفتن اصول و ضوابط مقبول در نقد ادبی، پیامد شومی برای او در پی داشت.
استاد زرین کوب در این باره می گوید:
انتقادهایی که زوئیلوس بر هومر وارد می کرد، چنان سخت و تند و زننده بود که موجب نفرت و انزجار عامه گشت؛ سخنانش را چون تازیانه و صاعقه ای که برسر هومر فرود آید، تلقی کردند و او را تازیانه هومر لقب دادند.(20)
سرانجام این انزجار عمومی باعث مرگ او شد. به روایتی بطلمیوس فیلادلف به همین جرم او را به قتل رساند، اما در روایتی دیگر، او خود را از بیم نفرت مردم به دریا افکند و کشته شد.
هر کس به میزانی که در چنگ انگیزه های ناسالم خویش است و بر اساس آنها عمل می کند، به همان میزان در درازمدت نفرت ناظران را برخواهد انگیخت و عاقبتْ خود را مهجور خواهد ساخت.
چکیده سخن آنکه، ناقد نیز با همه ضعفها و قوتهایش انسان است. از این رو نمی توان از او انتظار داشت یکسره انگیزه هایش را کنار بگذارد و یا آنها را انکار کند، اما: «با توجه به همه این ملاحظات، حداقل جوانمردی و انصاف باید از نظر دور داشته نشود، که اگر بشود، ما با یک دغل و یک ناقد قلب سر و کار خواهیم داشت».(21)

4. استفاده از زبان مناسب

یکی از نکته هایی که غالب افراد مورد نقد بر آن انگشت می نهند-و پیشتر بدان اندکی پرداختیم-این است که منتقد جانب ادب را رعایت نکرده باشد. همان طور که اگر قطعه جواهری کثیف شده باشد، انسان آن را برمی دارد و از آلودگی پاک می کند، باید بتواند با نقد نیز چنین کند. اما این سخن به این معنا نیست که ناقد اخلاقاً آزاد است و هرگونه بخواهد سخن بگوید؛ چه آنکه عرصه نقد، عرصه بدگویی نیست. اگر مقصود از نقد رفتار یا گفتار کسی اصلاح او باشد، هرگز گفتار زننده تأثیر مثبتی نخواهد داشت.
نقد به خودی خود گزنده و درد آور است. از این رو، اگر ناقد در پی اثرگذاری است، باید از این گزندگی بکاهد و یا دست کم بر زخمی که ناشی از نقد است، نمک دشنام نپاشد. در موارد بسیاری، شخص مورد نقد با این ادعا که ناقد جانب ادب را رعایت نکرده، به خطا می رود؛ حال آنکه ناقد هرگز چنین نکرده است. اما همین تأکید بیانگر نکته ای روانی است و آن اینکه شخص مورد انتقاد، واژه ها و کلمات به کار رفته در گفتار یا نوشتار را به بدترین گونه تفسیر می کند؛ به آن سان که از واژه های مبهم یا کنایی، زشت ترین معانی را در می یابد. کم هستند کسانی که از برداشت و تفسیر نیک برخوردارند؛ بدان مفهوم که ما اغلب با کسانی رو به رو هستیم که در این مقام عمدهً منفی ترین معنا را-هرچند بعید باشد-استنباط می کنند. برای مثال، ناقدی در مقام رد تفکّر همه یا هیچ، پس ازاستدلال، این بیت را نقل کرده بود:
هر که گوید جمله حق این ابلهی است
و آن که گوید جمله باطل او شقی است
شخص مورد نقد بعدها گفته بود که ناقد مرا احمق خطاب کرده است. این در حالی بود که ناقد هرچه می گفت چنین قصدی نداشته است، او همچنان بر برداشت خود پافشاری می کرد. به هر حال، غالباً حالت روحی کسی که مورد نقد قرار می گیرد، چنین است و از این رو ناقد اخلاقاً موظف است که به این جنبه توجّه داشته باشد.
اما زبان نقد یک جنبه دیگر نیز دارد که مهمتر است و آن آشکار ساختن نهان آدمی است. زبان هر کس یا سبکی که برمی گزیند، نشانه شخصیت اوست. در این باره شوپنهاور سبک را: «سیمای فکر انسان می خواند و آن را برای شناخت خُلق و خوی شخص مطمئن تر از صورت و چهره او می یابد».(22) از همین روی می توان از زبان هر کس برای روان شناسی او نیز بهره جست. امام علی علیه السلام نیز به خوبی همین مسأله را یادآور می شود: «آدمی نهفته در زیر زبان خویش است».(23) مولانا این حقیقت را چنین بیان می کند:
آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را در هم کشید
سرّ صحن خانه شد بر ما پدید
که اندر آن خانه گهر یا گندم است؟
گنج زر یا جمله مار و کژدم است؟(24)
اگر ما حقیقتاً زبان خود را نیز پاره ای از وجود و اعمال خود به شمار آوریم، در گفتار خود بسیار محتاطانه تر رفتار خواهیم کرد، به گفته صائب تبریزی:
زان خلق دلیرند به گفتار که از جهل
گفتار خود از جمله کردار ندانند.(25)
مقصود از زبان تنها زبان گفتار نیست، بلکه زبان نوشتار نیز با همان قوت و گاه با قوتی بیشتر، (26) شخصیت صاحب خود را منعکس می سازد. ما امروزه با خواندن اثری که دو هزار سال پیش نگاشته شده، درباره وضع روحی و خلقیات نگارنده اش داوری می کنیم. از این رو، هر آنچه درباره گفتار صادق است، درباره نوشتار نیز به همین گونه است.
حال جای این پرسش است که زبان مناسب چیست؟ پاسخ به این پرسش دشوار است و در این باره نمی توان قاعده ای به دست داد تا بر اساس آن دقیقاً زبان مناسب را-در همه حال-از زبان نامناسب بازشناخت. اما به عمل به توصیه هایی چند می توان امیدوار بود که زبان، زبانی مناسب است:

الف-پرهیز از به کار بردن دشنام:

دشنامها بسیار گوناگون است، با این همه، به راحتی می توان آنها را در نقد تشخیص داد. از این رو، کمتر کسی جرأت به کار بردن آنها را دارد، مگر آنکه رسماً چنین قصدی داشته باشد. یکی از موارد صریح دشنام گویی را می توان در کلامی از شمس تبریزی یافت. آنگاه که سیف زنگانی در نقد فخر رازی سخنانی گفته بود، شمس پاسخ او را چنین داد:
سیف زنگانی، او چه باشد که فخر رازی را بد گوید؟ که از کون تیزی دهد؛ همچون او صد هست شوند و نیست شوند! و من در آن گور او و دهان او حدث کنم! همشهری من؟ چه همشهری! خاک بر سرش!(27)

ب-پرهیز از کلمات تحقیرآمیز و تعبیرات کنایی:

به کاربردن تعبیرات گزنده نیز هر چند به ظاهر دشنام نباشند، همان نتایج را به بار می آورد. در نقد روی سخن با اندیشه یا رفتاری است که مورد نقد است، اما این کار مسلتزم به کاربردن تعبیرهای زننده نیست. آقای براهنی در پاسخ به نقد آقای آتشی که از او خواسته بود دیگر درباره او چیزی ننویسد، چنین پاسخ داد: «من به این حرفهای گذرا که حاکی از اوقات تلخی های نیم ساعته یا ناشی از بی نمازیهای ماهانه و یا گاهی حتّی سالانه هر شاعر و نویسنده ای است، بی اعتنا هستم».(28) ایشان می توانست به جای نسبت دادن دوره های عادت ماهانه زنانه به آقای آتشی، به او بگوید که نقد را حق خود می دانم و از آن حق استفاده می کنم. متأسفانه به کار بردن توصیفات این چنینی خود به سبکی خاص بدل شده و حتّی استفاده از کلیشه های خاص و تشبیهات کنایی نیز آفت زبان نقد گشته است. فرض کنیم معلمی در نقد پرحرفی های هر روزه دانش آموز خود چنین بگوید: «وقتی دچار یبوست مغز و اسهال زبان شده ای...»(29). در اینجا او به جای آنکه به راحتی پرحرفی او را نقد کند، از تعبیراتی بهره گرفته که مهمترین پیامد آن موضع دفاعی گرفتن فرد است. همین گونه است هنگامی که در نقد نویسنده ای با کارهای فراوان اما کم اهمیت، بگویند که او دچار اسهال قلم شده است.

ج-پرهیز از طنز:

عرصه نقد، عرصه لطیفه گویی یا فکاهه نویسی و دست انداختن کسی نیست. اگر من می خواهم رفتار کسی را نقد کنم، لازم نیست که از زبان طنز آلود و تمسخرآمیز استفاده کنم و با بازیهای زبانی حریف را مرعوب خویش سازم. شخص مورد نقد به طور طبیعی در وضع ناآرامی به سر می برد؛ به گونه ای که هرگونه بی توجهی به هنجارهای رایج گفتاری و نوشتاری او را به واکنش وا می دارد. از همین روست که قرآن کریم ما را از تمسخر دیگران برحذر داشته است.(30)
البته ممکن است کسانی در این مورد نظری دیگر داشته باشند و میان مسخره کردن و طنز تفاوت بنهند؛ بدان معنا که طنز را نمک یا چاشنی سخن خود بدانند و تمسخر را با قید احتیاط تجویز کنند. برای مثال، آقای خرمشاهی درباره لحن و ادب نقد می گوید: «گزنده نوشتن و دشنامهای ادبی وغیر ادبی دادن، به هیچ وجه روا نیست و هیچ ناقدی چنین حقی ندارد. حداکثر چاشنی ای که در کار نقد-با قید احتیاط-رواست، اندکی طنز است که البته با تمسخر فرق دارد؛ باید فرق باریک بین این دو را شناخت».(31) اما همین قید احتیاط ایشان نشانه دشواری کار است.
دشواری دیگر آنکه، هر اندازه ما در تعریف طنز و تفاوت آن با هجو یا تمسخر و مانندآن سخن برانیم، باز این مفاهیم، مفاهیمی هم داستانند؛ تا جایی که حتی آمده است: «طنز به معنای مسخره کردن و طعنه زدن و در اصطلاح ادبی،شعر یا نثری است که با دست مایه طعنه و تمسخر...»(32) به فرض هم که در کتابهای ادبی بتوان طنز را از مفاهیم دیگر تفکیک نمود، اما این کار در عمل ممکن نیست و غالباً آنچه ناقد طنز می داند، از سوی شخص مورد انتقاد تمسخر و تحقیر پنداشته می شود. بنابر این به کار بردن این شیوه با قید احتیاط نیز ممکن است مسأله ساز باشد و افراد را به موضع گیری شدیدی وا دارد. اگر باز هم در این مورد تردید داشته باشیم، کافی است خود را به جای مخاطب نقدمان قرار دهیم تا ببینیم اگر کسی ما را با همین لحن طنزآمیز مورد نقد قرار دهد چه واکنشی نشان خواهیم داد. این کار محک خوبی است تا به هنگام نقد، تفاوت میان طنز و تمسخر را به نیکی دریابیم.
البته اگر مخاطب نقد فرد خاصی نباشد، به کار بردن طنز چه بسا به دلیل تنش زا نبودنش، اشکالی نداشته باشد؛ مانند شیوه عبید زاکانی در نقد مسائل جامعه خود.

د-استفاده از زبان سر راست:

پاره ای از کلمات اغلب به گونه ای بی پرده و بی ابهام معنا را به ذهن خواننده یا شنونده منتقل می کنند، حال آنکه برخی کلمات متضمن معانی ضمنی دیگری نیز هستند.این معانی به دلیل تنوع و گستره ای که دارند، اینکه کدام یک از آنها به ذهن خواننده یا شنونده خطور کنند، قابل پیش بینی نیست. از این رو، در پاره ای کتابها از دو زبان نام برده شده است: «زبان سر راست»(33) و «زبان ضمنی»(34) البته هر یک از این دو، کارکرد خاص و مناسب خود را دارند. برای مثال، در نوشته ها یا سخنرانی های علمی و یا گزارشهای رسمی باید از زبان سرراست استفاده کرد؛ حال آنکه در طنز و ادبیات توصیفی جه بسا زبان ضمنی مناسبتر باشد.(35) به هر حال، توجّه به سطوح زبان و استفاده از زبان مناسب و سرراست در نقد، هم هنرمندی و ظرافت ناقد را نشان می دهد و هم گویای تعهد اخلاقی او نسبت به کار خویش است، البته در همه جا نمی توان این دو سبک را به روشنی از هم تمیز داد. این در هم آمیختگی، ما را گاه به دشواری انداخته، حتّی تصمیم گیری را نیز برای ما سخت می سازد. در اینجا نیز بزرگترین راهنمای ما ذوق سلیم و خود را مخاطب نقد قرار دادن است. از این رو، هر جا احتمال دادیم که زبان ما سر راست نباشد، باید مطمئن باشیم که زبان ما این گونه نیست و چه بسا مخاطب را نیز بیازارد.

ه-پرهیز از واژه های نخ نما شده:

پاره ای کلمات از فرط به کار رفتن در جاهای مختلف، به تدریجی معنای خود را از دست می دهند. از این رو، هنگامی که این گونه کلمات را می شنویم، تنها با حدس و احتمال و شناختی که از گوینده داریم، به معنای آن-آن هم با تردید-پی می بریم. برای مثال، اوصافی مانند «حیرت انگیز»، «فوق العاده»، «وحشتناک» و «بی نظیر»، چنان کاربرد گسترده، متفاوت و حتّی متضادی دارند که نمی توان قاطعانه گفت کدام معنا مورد نظر است. فرض کنید دوستی به شما می گوید اخیراً کتاب «حیرت انگیزی» خوانده که او را به طور «وحشتناکی» تکان داده است. با شنیدن این جمله، نمی توایند در یابید که این کلمات از شدّت خوبی و اثرگذاری حیرت انگیز بوده، یا از فرط مفاهیم زننده ای که در خود داشته است. نیز معلوم نیست که دوست شما به گونه ای مثبت تحت تأثیر کتاب قرار گرفته، یا اینکه به خاطر محتوای کتاب به شدت برآشفته است. البته گفتنی است این ابهامات، با توجه به شناختی که از دوست خود دارید و واژگانی که او اغلب به کار می برد و همچنین با توضیحات وی برطرف خواهد شد.
این کلمات بیش از آنکه بارمعنایی مشخصی داشته باشند. بار عاطفی فراوانی دارند. به چنین کلماتی در زبان انگلیسی کلمات بزن بکوب (whoopie words)(36) گفته می شود. شاید به کاربردن این گونه کلمات در جمعهای دوستانه بی اشکال باشد، اما در عرصه نقد-که زمینه بد فهمی و تفسیرهای ناخوشایند فراهم است-به هیچ روی کاری شایسته نیست. براین مبنا، می توان زبان مناسب را زبانی خنثی دانست که تنها در پی انتقال اطلاعات با کمترین امکان تحریف است.
نکته دیگر آنکه: هرگاه درباره مناسب یا نامناسب بودن زبان و لوح خود دچار تردید شدیم، کافی است فرض کنیم دیگری قرار است با همین لحن با ما سخن بگوید و ما را مخاطب خود سازد؛ اگر آن لحن را گزنده دیدیم، مطمئن باشیم که چنین است.
البته ممکن است کسی منکر وجود زبان خنثی شود و ادعا کند که هر زبانی زبان ریاضیات و فیزیک و نیز دارای گونه ای قضاوت و توصیفهای مبتنی بر پیش داوری است. این ادعا درست است و عملاً نمی توان از زبانی که قضاوت می کند، گریخت، اما می توان از درصد قضاوت آن کاست و یا دست کم به قضاوتهای عام نزدیک شد. با این همه، مقصود از زبان خنثی در اینجا زبانی است که کمترین موانع ارتباطی را ایجاد نماید و از انتقال درست مفاهیم ممانعت نکند. آموختن این زبان و به کار بردن آن چندان دشوار نیست؛ آن گونه که می توانیم با کمی تأمل در گفتار و نوشتار خود، آنها را از این حیث (انتقال درست مفاهیم) قوت بخشیم. در هر حال، چه هدفمان از نقد جلب نظر دیگران و چه جلب رضای خدا باشد، باید این سخن امام صادق علیه السلام را به کار بندیم: «إن شئت أن تکرم فلن و إن شئت أن تهان فاخشن؛ اگر می خواهی گرامی ات بدارند، نرمی پیشه کن و اگر می خواهی خوارت دارند، درشتی کن».(37)

5. انتخاب زمان و مکان مناسب

انتخاب زمان و مکان مناسب برای انتقاد، هنری است که کمتر کسی آن را نیک به کار می بندد. واقعیت این است که ما شمّ زمان شناسی لازم برای نقد نداریم و از این رو اغلب زمانی به نقد می پردازیم که کمترین بهره را برای ما یا شخص مورد انتقاد در پی دارد. برای مثال، خانم خانه داری که به پاره ای مسائل خانوادگی انتقاد دارد، هنگامی که همسرش از سر کار باز می گردد و خسته است و نیازمند استراحت، انبوهی از انتقادها را سیل آسا به سویش سرازیر می کند. نتیجه این کار هرچند با استفاده از زبان مناسب بوده باشد، چندان رضایت بخش نخواهد بود. گاه نیز از دوستمان انتقادی داریم و به جای آن که آن را مطرح نماییم، در بخشی از ذهن خود ذخیره اش می سازیم. مدتی بعد نیز باز متوجه خطای دیگر دوستمان می شویم، اما به جای بازگفتن، این را نیز به سرنوشت انتقاد اول دچار می سازیم، و به همین گونه نیز ادامه می یابد. ناگاه متوجه می شویم که ظرفیت تحمل این همه رفتار نامناسب دوستمان را نداریم؛ از این رو اختیار خود را از دست داده، همه انتقادها را یک جا به او تحویل می دهیم. این واقعیت را دانیل گُلمَن چنین بیان می کند: «بیشتر مواقع افراد فقط زمانی انتقاد می کنند که به حد انفجار رسیده اند؛ یعنی وقتی که عصبانی تر از آن شده اند که بتوانند جلوی خودشان را بگیرند، و در این زمان، انتقاد را به بدترین شکل ممکن ابراز می کنند؛ فهرست دور و درازی از شکایتهایی را که در دلشان ابنار کرده بودند، به یاد می آورند و با حالتی گزنده یا تهدیدآمیز انتقاد می کنند. این حملات، ضد حمله ای را [نیز] به دنبال دارند».(38) در این خصوص نمونه های بسیاری می توان برای زمان شناسی نقد بیان کرد، اما همین مقدار کافی است.
این زمان نشناسی برخاسته از درک غلط از انسان و حالات روحی اوست. انسان برخلاف ماشین که تنها یک بعد دارد، دارای ابعاد متعددی است. برای مثال، سازمان بهداشت جهانی در آخرین بیانیه خود، بر چهار بُعد جسمانی، روانی، اجتماعی و معنوی انسان تأکید کرده است؛ (39) موجودی که گاه در برابر سخت ترین طوفانهای روحی تاب می آورد و گاه، با اندک خشمی از پای درمی آید. بنابر این توجه به زمان و این معناست که این ظرافتها را مطمح نظر داشته باشیم تا هرچه خواستیم، نگوییم.
مطلب دیگر آنکه: هیچ قاعده خاصی نیست که به ما بگوید چه زمانی برای نقد مناسب است؛ زیرا هر کس حال و مقامی ویژه دارد، اما اغلب انسانها در شرایط خاصی نقدپذیرترند و در شرایطی دیگر نقد ناپذیر، و چه بسا نقدستیز نیز باشند. فرض کنیم دوستی که به شدت ناراحت است و از سویی مشغول سیگار کشیدن نیز هست، بخواهیم این رفتار او را نقد کنیم. در چنین حالی اگر از او انتقاد نماییم، چه بسا حتی از کارمان نیز پشیمان گردیم.
انتخاب مکان مناسب نیز برای اثر گذاری بهتر نقد مهم است؛ کاری که نیازمند نوعی هوشیاری و حسن انتخاب می باشد. در این باره مهمترین نکته آن است که نقدی را که می توان تنها با حضور شخص مورد انتقاد مطرح کرد، بایسته نیست که آنرا با جار و جنجال و در حضور جمع بیان کنیم. البته باید گفت چنین کاری دیگر نقد نیست، بلکه سرکوفت و توهین است. امام علی علیه السلام در این خصوص چنین فرموده: «النصح بین الملأ تقریع؛ اندرزگری در ملأ عام سرکوفت زدن است».(40)

6. تفکیک رفتار از فرد

هنگامی که از کسی انتقاد داریم، معنایش آن است که ما از رفتاری خاص ناخشنودیم و در پی اصلاح آن هستیم.بنابراین نمی توان به طور کلی از فردی به طور مطلق انتقاد داشت و او را یکسره نقد نمود. البته ممکن است گاه از سر خشم و نفرت بگوییم که از وجود فلانی متنفریم، اما این سخنی است از سر خشم که نسبتی با منطق و خرد ندارد. اگر هم در این مسأله تردید داریم، کافی است تا پلیدترین فردی را که می شناسیم، از نظر بگذرانیم و سپس سعی کنیم ببینیم چرا از او متنفریم و همچنین آیا می توان در او اندکی درستی یافت. اغلب نتیجه این درون گری شگفت آور است؛ بدان معنا که در می یابیم حتّی در میان چنین کسانی نیز می توان نقاط قوتی یافت و یا از آنها بهره جست. نقش دشمنان در نشان دادن نقاط ضعف نیز یکی از نمونه های این نقطه قوت بود که پیشتر به آن اشاره کردیم. این همان مسأله نسبی بودن شر است که در فلسفه بدان می پردازند، اما آنچه به این بحث ارتباط می یابد، آن است که متوجه باشیم نقد همه وجود فرد، هم ناممکن است و هم کاری بس نادرست. از این رو، هنگام نقد باید همواره فرد را از معایب او جدا سازیم. ممکن است از کسی انتقادی بسیار داشته باشیم، اما این بدان معناست که من تنها با عیوب این شخص روبه رو هستم نه با خود وی. زمانی گاندی گفته بود که من از جرم متنفرم، نه از مجرم. این سخن گویای تفکیک رفتار از فرد می باشد. گفتنی است که در روایات متعددی نیز این جداسازی صورت گرفته است. برای مثال، در حدیثی از رسول خدا نقل شده که گاه خداوند بنده ای را دوست دارد، اما از عمل او بیزار است.(41)
خداوند متعال در قرآن کریم این مطلب را به پیامبرش آموخت، حق تعالی به رسولش فرمان داد که در برابر نافرمانی دیگران از او، تنها از کارهایشان برائت جوید: «فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنِّی بَرِی‌ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ‌»؛ «اگر بر تو عصیان ورزیدند، بگو من از کارهای شما بیزارم».(42) غزالی درباره این آیه می گوید: «بگوی بیزارم از عمل شما؛ نگفت از شما بیزارم».(43)

7. پرهیز از کلی گویی

در مقام نقد آگاه باشیم که از کلی گویی به خصوص آنجا که با شخص مورد انتقاد ارتباط می یابد، بپرهیزیم؛ زیرا این کار، هم ممکن است دروغ باشد و هم شخص را به حالت تدافعی بکشاند؛ تا جایی که حتّی اصل نقد را نیز منکر شود. اگر با دوستی قراری گذاشته باشیم و او طی سه قرار اخیر به موقع نیامده باشد، اغلب ترجیح می دهیم که خشمگینانه بگوییم: «تو همیشه دیرمی آیی»؛ حال آنکه این سخنن نادرست است و به صرف سه مورد تأخیر نمی توان نتیجه گرفت که کسی همواره دیر سر قرار حاضر می شود. هنگامی که کلی گویی می کنیم، دچار خطایی بزرگ می شویم و آن نادیده گرفتن تلاشها و اقدامات درست شخص مورد انتقاد است. اگر همین دوست مفروض ما طی ده قرار اخیر تنها سه بار تأخیر داشته باشد، با آن جمله کلی، ارزش کار و وقت شناسی او را خدشه دار ساخته ایم. بنابراین درست تر آن است که به جای کلی گویی-که بخش عمده زبان گفتار و گاه نوشتار ما را تشکیل می دهد-از تعبیرات مشخص و دقیقتری استفاده کنیم.برای مثال، چند جمله کلی و اصلاح شده آن را می آوریم تا با کمی درنگ تفاوت آنها در اثرگذاری آشکار شود:
کلی: تو همیشه از من ایرادهای بنی اسرائیلی می گیری.
مشخص: این پنجمین بار است که از جملات کوتاه من ایراد می گیری و آنها را تلگرافی می دانی.
کلی: همیشه خدا اتاقت به هم ریخته است.
مشخص: این دومین روز است که کتابهایت را در قفسه نمی گذاری و میزت را مرتب نمی کنی.
کلی: همه منتقدان آدمهای بی انصافی هستند.
مشخص: آخرین مقاله ام را آقای علوی مورد نقد قرار داد و از نوشته ام هفت ایراد گرفت که فکر می کنم حداکثر یکی از آنها درست باشد و بقیه ایرادها نیز فقط دیدگاه شخصی او را نشان دهد.
کلی: هیچ وقت به دیگران نمی شود اعتماد کرد.
مشخص: دو ماه پیش یکی از دوستانم از من پولی قرض گرفت و قول داد که یک هفته دیگر آن را برگرداند، اما الان دو ماه است که از او خبری ندارم.
در حقیقت، ما چنان به استفاده از تبعیرات کلی؛ مانند همیشه، همه، همه جا، هرگز و ... خو کرده ایم که بدون آنها احساس می کنیم گفته های ما تأثیر لازم را ندارند. اما باید دانست که این کار در دراز مدت موجب فشار زیاد هیجانات و اختلال در اندامهای فکری و احساسی انسان می گردد.

8. تعیین معیارها

هر ناقدی بر اساس معیارهایی دست به نقد می زند. فرد منتقد ذوق و سلیقه خاصی دارد؛ ذوق و سلیقه ای که در داوری و قضاوت او اثر می گذارد. از این رو، ناقدی که اخلاقاً خود را در برابر گفته و نوشته اش مسئول می داند، باید هم برای خود و هم برای مخاطب نقدش دو نکته را روشن سازد: نخست اینکه معیارهای داوری و نقد او چیست؛ و دیگر آنکه در این میان سلیقه تا چه اندازه ای اثرگذار بوده است. ناگفته نماند که توجّه به این دو عنصر، در رفع بسیاری از سوء تفاهمها کمک می کند. فرض کنیم دو نفر یکی از خوانندگان نامور موسیقی اصیل را نقد کنند، اما از دو موضع متفاوت:یکی از آن دو، بنیاد موسیقی سنّتی را قبول دارد و بر اساس معیارهای همان موسیقی، خواننده را مورد نقد قرار داده، نشان می دهد که وی در کجا به این معیارها وفادار بوده و در کجا از آنها عدول کرده و یا در آنها دست به نوآوری زده است. اما دیگری ممکن است اساساً موسیقی سنّتی را قبول نداشته باشد و از موضع نفی و انکار، آن خواننده را نقد کند. بر همین پایه، این دو منتقد معیارهای متفاوتی دارند که باید آنها را پیشاپیش روشن کنند و بر اساس آنها پیش بروند. از سویی بی توجهی به این نکته، هم موجب سردرگمی مخاطب نقد می شود و هم در مواردی ناقد را به آشفتگی فکری می کشاند.
صداقت ایجاب می کند که ناقد در هر موردی که به نقد می پردازد، معیارهای داوری خود را معرفی نماید؛ کاری که زمینه یافتن چارچوب داوری را فراهم می سازد. برای مثال، اگر کسی واژه ای را به غلط معنا کند، ناقد می تواند بگوید که این معنا اشتباه است و سند درستی ادعای من نیز لغت نامه دهخدا است. حال اگر شخص مورد نقد این ادعا را نپذیرفت، درستی یا نارستی سخن ناقد را به سادگی می توان نشان داد. اما اگر ناقدی بر معنای رایج واژه ای خرده گرفت و معیارش را مشخص نکرد، اینجاست که احراز درستی نظر ناقد دشوار می شود. در واقع ناقد بار اثبات ادعای خود را بر دوش دیگران افکنده است؛ کاری که در نهایت به سردرگمی و چه بسا مغالطه می انجامد.
همچنین ناقد باید نشان دهد که چه اندازه متأثر از سلیقه اش بوده است. این کار موجب می شود که هر کس بتواند درباره ناقد داوری بهتری داشته باشد و بسیاری از جنجالها نیز فرو بخوابد. توجّه به این نکته دامنه نقدها را محدود خواهد نمود؛ زیرا بسیاری از نقدهای ما تابع ذوق و برداشت ماست، نه بر اساس معیارهای عینی و ملموس.

9. هدف گذاری

گاه ناقد از شخص مورد انتقاد خرده ای می گیرد، اما نقدش بی آنکه پذیرفته شود، پاسخی تند در پی دارد. از این رو، ناقد برای احقاق حق خود یا نشان دادن درستی ادعایش، مجدداً همان نقد را با شدّت بیشتری و یا با تکرار آن مطرح می سازد، اما باز پاسخی دندان شکن روبه رو می گردد. عاقبت این بازی چندان ادامه می یابد که دیگران با خستگی آن را رها می کنند. پایان چنین کاری، از یک سو به زیان ناقد است؛ زیرا وی بر خلاف انتظارش با پاسخی اغلب نادرست و تدافعی مواجه می گردد که باعث می شود او را به پاسخی مجدد اما تند و زننده وادارد. در نتیجه او از جاده انصاف خارج می شود و انگیزه های انسانی و اخلاقی خود را فراموش کرده، همان راه نادرستی را در پیش می گیرد که معتقد است شخص مورد انتقاد به ناحق در پیش گرفته است. از سوی دیگر این کار به زیان شخص مورد نقد نیز هست؛ چرا که او به جای آنکه درباره خود نقد بیندیشد و حق و باطل آن را بسنجد، در پی اثبات نادرستی نظر ناقد برمی آید و سپس او را با سوء نیت یا بی صلاحیتی و مانند آن متهم می سازد.
برای دوری از چنین دامی، باید ناقد پیشاپیش اهداف خود را از نقد تعیین کند. و مشخص سازد که تا کجا می خواهد پیش رود. وی باید احتمال دهد که شخص مورد نقد در مقابل پاسخ خواهد داد. از این رو لازم است ناقد برای خود روشن سازد که در صورت چنین پیشامدی باز هم می خواهد از نقدش دفاع کند، یا آنکه ترجیح می دهد وارد چنین بازی حق ستیزانه ای نشود.
اگر شخص مورد نقد سخن حق ما را نپذیرفت، ما مجبور نیستیم که برای قبولاندن این سخن حق، از گفتار یا رفتار باطلی استفاده کنیم. فردی را در نظر بگیرید که به دیگری دشنام می دهد. اگر برای جلوگیری از این کار، او را به باد ناسزا بگیریم، ماهیت عمل ما هر دو یکسان است. از این رو، تفاوت انگیزه ها موجب تفاوت عمل ما و نتایج آن نمی گردد.
مختصر آنکه، اگر ناقد در پی اصلاح شخص مورد نقد باشد و برای خود مسؤولیتی اخلاقی قائل است، باید از پیش اهداف خود را مشخص سازد و طی نقد از آنها فراتر نرود. همچنین اگر انگیزه ناقد نیز چندان درست نیست، باز عقل حکم می کند که فرد مورد نقد به این گونه بازیها تن ندهد؛ زیرا گرچه ممکن است کسان زیادی پس از اتمام کار، آنان را تشویق کنند، همان افراد دو طرف نقد را به چشم حقارت خواهند نگریست.

10. همدلی

ناقد لازم نیست که دیدگاه شخص مورد نقد را بپذیرد، اما باید او را درک کند و از منظر وی به مسائل بنگرد؛ کاری که مستلزم حسن ظن به دیگران و شرح صدر است. ناقد نباید مانند پروپیکوس-این شخصیت افسانه ای یونان-عمل کند: پروپیکوس میهمانان خود را بر تختی جای می داد و اگر کوتاه تر از تخت بودند، آنان را آن قدر می کشید تا به اندازه تخت شوند، واگر هم بلندتر بودند، مقداری از پایشان را می برید. متأسفانه پاره ای از کسان معیاری دارند که بر اساس آن همگان را می سنجند.
همان طور که معرفت مراتبی دارد، صاحبان معرفت نیز چنینند. آورده اند که امام صادق علیه السلام در برابر کسانی که از همه انتظاری یکسان داشتند، ایمان را ده درجه دانسته، آن را به پله های ده گانه یک نردبان تشبیه می کنند و سپس بر لزوم توجه به افراد و مراعات حال آنها نیز تأکید می نماید.(44) این سخنان ناظر بر مسأله ایمان است، اما نشان دهنده مراتب گوناگون افراد نیز هست. باز امام صادق علیه السلام این حقیقت را چنین بیان می دارد:«لَو عَلِمَ الناسُ کَیْفَ خَلقَ اللهُ تَبارکَ وَ تَعالیَ هَذَا الخَلْقَ لَمْ یَلُم احَدٌ اَحَداً؛ اگر مردم می دانستند که خداوند تبارک و تعالی این مردم را چگونه آفرید، هیچ کس دیگری را ملامت نمی کرد».(45)
توجه به این نکته، ناقد را به همدلی با شخص مورد نقد می کشاند و در او صفتی پدید می آورد که معصومان از آن به رفق یا نرمی و ملایمت نام برده اند. رفق به معنای دست کشیدن از اصول خود و تسلیم دیگری شدن و یا بی توجهی نسبت به معیارهای ارزشی نیست، بلکه به معنای آگاهی درست از به کار بردن آنهاست. ناقدی که ظرفیت درک علل رفتارهای مردم را داشته باشد، برای نقد رفتارشان همدلانه عمل می کند و خواسته های خود را هنرمندانه بیان می دارد. ناقد یک دوست است و از همین رو باید دوستانه رفتار کند: «باید همچو جراح قابل [بدن را] شکافت، اما رگ حسّاس را نبرید تا حیات دوستی باقی بماند».(46) به تعبیر دیگر لازمه «درستگویی» «درشتگویی»نیست.(47)
نکات ده گانه یاد شده در حقیقت به دو اصل باز می گردد: یکی پاکی ضمیر ناقد، و دیگری استفاده از شیوه های مناسب. به تعبیر دیگر، ناقد نخست باید به لحاظ اخلاقی صلاحیت نقد را به دست آورد، و دوم آنکه با روح انسانی و ظرایف آن آشنا گردد تا بتواند نقدش را مؤثر سازد. کسی که هنوز با خودش در تعارض است؛ کسی که ظرفیت افراد و حساسیتهای آنها را نمی شناسد، و کسی که نقد را مانند هر هنری نیازمند آموزش و مهارت یابی نمی داند، ناقد خوبی نیست. نقد در دست چنین کسانی یا به حربه ای برنده برای از پای افکندن خصم و عقده گشایی تبدیل می شود و یا به ابزاری بی خاصیت.
باری، بی توجهی به اصول اخلاقی نقد و وجود کلیشه های رایج در این مورد، موجب تحریف مفهوم نقد می گردد؛ تا جایی که این گونه نقدها در دو سر افراط و تفریط قرار می گیرد؛ بدان معنا که درجهت افراط وسیله ای کوبنده خواهد بود برای حذف رقیب، و در جهت تفریط ابزار مجامله و ذره پروری و مداحی یا امری تشریفاتی خواهد بود برای تجلیل از حبیب. آیت الله خامنه ای در پاسخ به جمعی از دانش آموختگان حوزه علمیه، بر این نکته چنین انگشت نهاد:«نباید از آزادی ترسید و از مناظره گریخت و نقد و انتقاد را به کالای قاچاق یا امری تشریفاتی تبدیل کرد».(48)
با همین تمهیداتی که ممکن است ناقد به عمل آورد، باز چه بسا افراد نقد را تلخ بیابند. این تلخی دیگر ارتباطی با ناقد ندارد؛ طعم حق تلخ، اما این تلخی سودمند است: «إنّ الحق ثقیل مری و إنّ الباطل خفیف وبیء؛ حق سنگین اما گوارا، و باطل سبک است، لیکن در کام چون سنگ خارا».(49)
بنابراین باید خود را به این تلخی عادت و آن را بر گوارایی باطل ترجیح داد:
حقیقت به ناچار تلخ است و از این تلخی، زهر کشنده بیزاری و دشمنی به بار می آید. اما خوش گویی و حقیقت پوشی از آن شومتر است؛ زیرا بر خطای دوست لبخند زدن، او را در سراشیبی پرتگاه دیدن و دست یاری دراز نکردن است.(50)(51)

پی نوشت ها :

1. داستان زیر از دوران فئودالیته ژاپن، یکی از این نمونه ها را نشان می دهد:
روزی شخصی یک آگهی دیاری در جلو قصر «هوری هیدماسا» نصب کرده و در آن همه کوتاهی های دولت را برای اطلاع همگان برشمرده بود. پایه وران قصر نشستی برپا داشتند تا این گستاخی را بررسی کنند، و سرانجام آگهی را به هیدماسا نشان دادند و به وی چنین گفتند: «ما باید بی درنگ این شخص گستاخ را دستگیر و اعدام کنیم».
هوری هیدماسا آنچه در آن آگهی دیواری نوشته شده بود، به دقت بررسی کرد. سپس در میان شگفتی حاضران... آگهی دیواری را با احترام بالای سر خود نگه داشت و گفت:‌«هیچ کس تاکنون چنین اندرزی به من نداده است. من این آگهی دیواری را... در میان گنجهای خانوادگی خود نگهداری خواهم کرد»... سپس هر یک از شکایتها را که نام برده شده بود، به دقت بررسی کرد و بر آن شد تا بر آن پایه، به اصلاح دولت بپردازد.
(ماتسوشیتا، کونوسوکه، مشت آهنین در دستکش مخملی و 101 ویژگی دیگر مدیریت و رهبری، ترجمه محمدعلی طوسی، (تهران، سخن، 1377)، ص 35).
2. classics of philosopy,Louis p.pojman,oxford university press,1998,p.1015
3. فلسفه اجتماعی [منتخبات آثار فلسفه] رساله اپیکتتوس، ترجمه هوشنگ آذری، ص 179-180.
4. کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، به کوشش احمد سروش، ص 37.
5. همان، ص 38.
6. اقبال لاهوری، محمد، نوای شاعر فردا یا اسرار خودی و رموز بی خودی، ص 52.
7. پاریخ، جاگدیش، روان شناسی مدیرموفق، ص 187.
8. کولاکوفسکی، لشک، درسهایی کوچک در باب مقولاتی بزرگ، دفتر سوم، ص 75.
9. انجیل متی، باب 7، بند 1.
10. The Art of Happiness,Rustam S.Davar,New Delhi,UBSPD Ltd,1994,p.201.
11. مثنوی، ج2، ص 46.
12. مستدرک الوسائل، ج2، ص 378.
13. در این باره رک: نهج البلاغه، خطبه 140.
14. برای مثال، رک: صف (61): 2-3.
15. نهج البلاغه، حکمت 253.
16. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج8، ص 243.
17. قیامت (75): 14-15.
18. درسهایی کوچک در باب ولاتی بزرگ، دفتر سوم، ص 45.
19. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، حکمت 26.
20. زرین کوب، عبدالحسین، نقد ادبی، ص 301.
21. اسلامی ندوشن، محمدعلی، جام جهان بین، ص 287.
22. زرین کوب، عبدالحسین، نقد ادبی، ص 678.
23. نهج البلاغه، حکمت 148.
24. مثنوی، ج2، ص 44.
25. برای بحث بیشتر درباره روایات مربوط به این مطلب رک به: اسفندیاری، محمد، همه ما برادریم، ص 104-117.
26. این قوت بیشتر بدان دلیل است که زبان نوشتار به صورت مکتوب درآمده و از این رو می توان بارها به آن رجوع کرد. به همین دلیل بیهقی به صاحبان قلم چنین توصیه می کند:«و احتیاط باید کردن نویسندگان را در هرچه نویسند که ازگفتار باز توان ایستاد و از نبشتن بازنتوان ایستاد و نوشتن باز نتوان گردانید».(تاریخ بیهقی، ص 912).
27. مقالات شمس، ص 152.
28. براهنی، رضا، طلا در مس: در شعر و شاعری، ج2، ص 1279-1280.
29. بولتون، رابرت، روان شناسی روابط انسانی، ص 212.
30. حجرات(49): 11.
31. خرمشاهی، بهاء الدین، آیین نقد کتاب، ص 12.
32. فرهنگنامه ادبی فارسی، ج2، ص 439.
33. denotative language.
34. connotative language
35. درباره تفاوتهای سبکی این دو نوع زبان رک:
The scott,Foresman Handbook for writers,Maxine Hairston,New york,Longman,1999,p.206.
36. Ibid,p.210.
37. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ج2، ص 1104.
38. گلمن، دانیل، هوش هیجانی: توانایی محبت کردن و محبت دیدن، ص 209.
39. شهیدی، شهریار، و مصطفی حمدیه، اصول و مبانی بهداشت روانی، ص 1.
40. شرح نهج البلاغه، ج20، ص 341.
41. بحارالانوار، ج29، ص 601.
42. شعراء(26): 216.
43. غزالی، ابوحامد امام محمد، کیمیای سعادت، ج1، ص 410.
44. حر عاملی، وسائل الشیعه، ج16، ص 162.
45. همان، ص 161.
46. عیش پیری و راز دوستی، ص 100-101.
47. همه ما برادریم، ص 43.
48. پگاه، شماره 88، 1381/11/26، ص 5.
49. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، حکمت 376، ص 429.
50. عیش پیری و راز دوستی، ص 101.
51. سیّد حسن اسلامی، اخلاق نقد (چاپ اوّل: قم، دفتر نشر معارف، 1383).

منبع مقاله :
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما