جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا
کار، جوهر انسان است
شهید محمد جندقیان
کمسیون بی پدر شد
شهید غلامحسین حقانی
کتاب« اسلام پیشرو نهضت ها» را همان وقتها نوشت. نایب رئیس کمسیون تحقیق مجلس هم بود. از طرف امام با پنج نفر دیگر، به عنوان بالاترین مقام تصمیم گیرنده ی تبلیغات کشور منسوب شد. دبیر شورای هماهنگی تبلیغات بود که همین اواخر سرپرستی سازمان تبلیغات اسلامی را هم به او واگذار کردند. خلاصه، جایی نبود که فعالیت نکند.
از طرف حضرت امام، 14 گروه معین شده بودند که برای تبلیغ و رساندن پیام انقلاب، به 14 کشور مختلف سفر کنند و سرپرستی یکی از گروهها به عهده ی ایشان بود که باید به یمن می رفتند و سرپرستی یک گروه دیگر هم به عهده ی آیت الله خامنه ای بود. اتفاقاً موفق ترین گروه ها همین دو گروه بودند که برای تبلیغ، توفیق بیشتری پیدا کرده بودند.(2)
با پای گچ گرفته
شهید محمد بروجردی
زمانی که بر اثر تصادف پایش شکسته و توی گچ بود، عصایی زیربغل می گرفت و توی برف و سرمای زمستان به راه می افتاد و در کلیه مراسم شرکت می کرد، مراسم دعا، مراسم نمازجمعه و جماعت، مراسم صبحگاهی و... در حالی که هیچ کس از او انتظار نداشت با آن پای گچ گرفته توی این مراسم شرکت کند.(3)
کنتراتی کار می کرد
شهید محمد بروجردی
پیکر، اول مقاومت کرد، ولی چون دید به ضررش تمام می شود، بالاخره پذیرفت. از آن پس، محمد صبح می آمد کارگاه و ساعت دو بعد ازظهر تعطیل می کرد و می رفت درس می خواند. و با این حساب، هم درآمدش بیشتر شده بود و هم می توانست به درس و مشقش برسد.(4)
بفرما، این هم خانه
شهید محمد بروجردی
گفتم: « چطوری درست می شه، مگر راهی هم برای نجات از این گرفتاری وجود داره؟»
گفت: « با من! تو کارت نباشه.»محمد آن موقع سرباز بود و در مهرآباد خدمت می کرد. رفت توی « زورآباد» زمینی را گرفت و دوستانش را جمع کرد و شروع کرد به خانه سازی. حالا محمد یک پایش توی پادگان بود و یک پایش زورآباد. دوستانش هم از جان مایه می گذاشتند. سنگ می بردند، سیمان و آجر می بردند، پی می کندند و دنبال خرید مصالح می رفتند. خانه که آماده شد، گفت: « داداش! بفرما، این هم خونت. حالا دست زن و بچه ات را بگیر و برو آنجا بشین».
از دست مستأجری خلاص شده بودم. توی دلم برای محمد دعا می کردم. صاحب خانه شدن برای محمد هم خوب شده بود، چون به راحتی می توانست کارهای سیاسی اش را توی آن خانه انجام دهد(5).
کار برای چاپ کتاب جهاد اکبر
شهید محمد بروجردی
فروشنده ای بود که از او پارچه های روی پشتی و تشک می خریدیم و وقتی که آماده می شد، آنها را به خود او می فروختیم.
معمولاً کتابها را لای این پشتی ها و تشک ها جا سازی می کردیم و آن را به ست کسانی که در نظر داشتیم، می رساندیم. یک بار که می خواستیم سهمیه ی پشتی ها و تشک های پارچه فروشی را به او بدهیم، از روی اشتباه، تعدادی از تشک ها و پشتی هایی که به دست او دادیم، از آنهایی بود که کتاب« جهاد اکبر» حضرت امام(ره) لای آن قرار داشت! پشتی ها که رفت، تازه متوجه شدیم که چه دسته گلی به آب داده ایم! پارچه فروش از آن دسته آدمهایی بود که اگر مأمور دولت نبود ولی مخالف رژیم شاه هم به حساب نمی آمد، به خصوص که پیوسته بو می کشید تا مگر نقطه ضعفی از بروجردی گیر بیاورد و اذیتش کند.
بروجردی وقتی ماجرا را فهمید، خیلی نگران شد و به خاطر این، دستور داد محل کارمان را عوض کنیم تا گروه لو نرود(6).
پی نوشت ها :
1. طلایه دار خطر، ص 23.
2. عبای آبی موج، صص 60-61.
3. چون کوه با شکوه، ص 147.
4. چون کوه با شکوه، صص 20-21.
5. چون کوه با شکوه، صص 52-53.
6. چون کوه با شکوه، صص 82-83.
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.