جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا
تا کار به نتیجه نمی رسید آرام نمی گرفت
شهید علی اصغر کلاته سیفری
نه تنها در طول تحصیل تجدید نیاورد بلکه هرگز نمره زیر پانزده نداشت. وقتی نوبت به درس خواندن بقیه ی اعضای خانواده رسید پدرم می گفت: علی اصغر وقتی درس می خواند واقعاً با جان و دل بود. از وقتی که شماها درس می خوانید معنی تجدیدی را فهمیده ام.
در همه ی کارهایش همین طور بود. وقتی به جوانهای ده می گفت که دو روز در هفته می آیم، حتماً همان روزها برای آموزش نظامی حاضر می شد. هر اتفاقی که می افتاد باز کلاس را تعطیل نمی کرد.
یک بار در حین آمدن به ده موتورش پنجر شده بود. او موتور را گذاشته بود و پیاده خودش را به کلاس رسانده بود.
علی اصغر یا کاری را شروع نمی کرد یا اگر پا در میدان می گذاشت تا به نتیجه نمی رسید آرام نمی گرفت(1).
تأمین غذای گرم در عمق عملیات!
شهید حسن دشتی
از من نقطه نظراتی خواست. من گفتم: اگر یک وسیله ی بزرگتری برای حمل و نقل مثل« لندی کرافت» تهیه کنی خیلی بهتر است. حالا چهل و هشت ساعت بیشتر به عملیات نمانده بود. آقای دشتی یادداشت کرد و از ما خداحافظی کرد. شروع عملیات خیلی موفقیت آمیز بود.
ساعت یازده صبح دیدم یکی دارد از دور توی آب، برایم دست تکان می دهد. کلاه آهنی داشت. نشناختمش. لندی کرافت را می دیدم ولی کسی که دست تکان می داد را نمی شناختم. با اشاره می پرسید: کجا پهلو بگیرم؟ لندی کرافت ایستاد و ناشناس پیاده شد و کلاه را برداشت. حاج حسن بود. سلام و احوالپرسی کرد. خسته نباشید گفت و با همان لبخند همیشگی گفت: « غذا آورده ام.»
یک کار ابتکاری کرده بود. غذا داخل ظرفهای چدنی درب دار ریخته، سر ظرفها را هم سیم بسته بودند. جوری که بشود آنها را پرت کرد. اولین باری بود که ما در عمق عملیات غذای گرم می خوردیم. دیدم لندی کرافت بعدی هم پُر از مهمات رسید.
حاج حسن به من گفت:
« بچه ی محله ی آبشاهی، هرچه می خواستی برایت گرفتم. حالا فقط بجنگ»(2).
این هم بسته ی پر از گرمکن!
شهید حسن دشتی
- « بیا بچه محله ی آبشاهی، دیگر چی؟»
دیدم پشت ماشینش یک بسته ی بزرگ است. باز کردم پر از گرمکن های غوّاصی بود. اینها از لحاظ روانی خیلی مهم بود. من بسته را بغل کردم و بین بچه های گردان غوّاص پخش کردم. آن روز دیدم که بچه ها برای همین گرمکن های کوچک چقدر خوشحال شده اند.
من استفاده نکردم که گرمی این دستگاههای کوچک را بدانم. ولی همین قدر فهمیدم که دلگرمی عجیبی به بچه ها داده بود. همه دعا می کردند.(3)
پشتکار دلگرم کننده در جبهه و پشت جبهه
شهید مصطفی کلهری
در پشت جبهه هم، آنگاه که « شهید مصطفی» برای مرخصی به قم می آمدند همواره ایشان را پر تلاش و پر جنب و جوش می دیدم، ایشان همواره بچه ها را جمع می کرد و سعی در حفظ تشکل بچه ها داشت. اکثر اوقات تا دیروقت حتی تا صبح، ایشان را در مراکز ستادهای مقاومت و نواحی می دیدم که با بچه ها نشست و برخاست می کند و دردهایشان را از نزدیک حس می نماید تا به رفع آنها بپردازد. او با این روحیه، بسیار موفق پیش می رفت؛ می توان گفت سراسر زندگی« مصطفی» برای ما درس بود و اعمال او روشن کننده ی راهی که در پیش رو داریم.(4)
منحصر به زمان و مکان خاصّی نبود
شهید مصطفی کلهری
16 روز سنگر می ساخت و عرق می ریخت
شهید محمد باقرعلمی
نامش« محمد باقرعلمی» بود؛ طلبه ی مدرسه ی « پنجمین آفتاب» در قم. پنجمین فرزند خانواده که در پنجم بهمن ماه 1365 در عملیات کربلای 5 جاودانه شد.(6)
پی نوشت ها :
1. وقت قنوت، ص 149.
2. پرواز تا جبرئیل، صص 135-136.
3. پرواز تا جبرئیل، ص 139.
4. امیر خط شکن، صص 65-66.
5. امیر خط شکن، صص 97-98.
6. بر خوشه خاطرات، ص 23.
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.