جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا
کوشا
شهید محمدحسین کریم پوراحمدی
بر همه جا نظارت داشت!
شهید حجت الاسلام محمدحسن شریف قنوتی
هیچ وقت او را در حال استراحت ندیدیم!
شهید حجت الاسلام محمدحسن شریفی قنوتی
از ما بیشتر بود، بیشتر از ما تحرک داشت. چهره، لباس و عمّامه ی سفید شیخ شریف به واسطه ی اینکه مدام درگیر بود، رنگش برگشته بود. لباس ظاهری ایشان را می دیدی تمام خاک آلود بود. شیخ شریف خستگی نمی شناخت. بالاترین مسئله ی شیخ همان ادای تکلیف بود.(3)
همیشه در حال دویدن بود!
شهید حجت الاسلام محمدحسن شریفی قنوتی
شیخ همیشه در حال دویدن بود. به آن مقر سرکشی می کرد می گفت: « بچه ها شما کم و کسری ندارید؟» می گفتند: نه. به طرف آن مقر می رفت. به طرف مولوی، لب شط می رفت و همیشه در حال دویدن و دور زدن بود. تعداد مقرها زیاد و شهر هم بزرگ بود. لذا شیخ شریف نمی توانست که بیست دقیقه یا نیم ساعت در یک جا بماند. بچه ها در کوچه ها می جنگیدند و مرتب جا به جا می شدند. ایشان هم مرتب در خیابان های شهر دور می زدند.(4)
مدام در حال جنب و جوش بود!
شهید حجت الاسلام محمدحسن شریفی قنوتی
وضعیت جسمانی خودش، یادش می رفت
شهید صدرالله فنی
صدرالله در فعالیت های شبانه روزی اش آن چنان با شور و اشتیاق عمل می کرد که وضعیت جسمانی خویش را از یاد می برد و تا به بهترین شیوه ی ممکن با مشکلات و موارد منظور برخورد نمی کرد، راضی نمی شد. او همواره با مردم و همکاران خویش، با محبت و صمیمیت گفت و گو می کرد و سراسر زندگی اش کار و فعالیت بود.(6)
با آن همه بار سریع تر از ما قدم برمی داشت!
شهید سیدباقر کمالیان
در عملیات شناسایی سه شب پیش، دو خودروی جیپ که رویشان تفنگ 106 داشتند را دیده بودیم که در دل منطقه ی دشمن، درست بیخ گوششان منهدم شده بود.
سیدباقر با دقت جیپ ها را وارسی کرد. یکی از خودروها به جز پنچری، اشکال دیگری نداشت.
آن شب قرار بود برای انتقال یکی از آنها دوباره به داخل خاک عراق برگردیم و چرخ هایی که با خودمان همراه داشتیم را جاسازی کرده و تفنگ های 106 را که همرزمانمان به آن نیاز داشتند، به وسیله ی خودروها به خط منتقل کنیم.
ساعتی که از حرکتمان گذشت، سنگینی تایر و شلیک مداوم منوّرها در دل آسمان راه را برای مان مشکل و حرکت را کند کرده بود.
سیدباقر برای آنکه ریتم حرکت را تندتر کند، اسلحه را حمایل کرد و هر دو چرخ را به دوش چپ و راستش انداخت. برایم عجیب بود، چگونه می توانست سنگینی تایرها، اسلحه و مهمات و کوله پشتی و ابزار را این چنین تحمل کند و از ما سریع تر هم قدم بردارد.
کم کم به مواضع دشمن نزدیک می شدیم و باید کار را شروع می کردیم.
از شدّت تشنگی و خستگی روی زمین ولو شدیم. اما سید باقر بدون استراحت کار را شروع و لاستیک های سالم را جایگزین تایرهای مستهلک کرد. کار بعدی اش سرویس تفنگ 106 بود. کارش تمام شد و به کنار ما آمد. رویش را بوسیدیم. او گفت: « عجله نکنید، اصل کار هنوز باقی مانده است. سختی از این به بعد خواهد بود. چون بعثی ها بعد از روشن شدن خودرو، گرایِ مان را گرفته و منطقه را زیر آتش می گیرند، اما با توکل بر خدا همه چیز درست می شود».
زیر لب ذکری گفت و دو سر سیم استارت را به هم وصل کرد. به سرعت به روی جیپ پریدیم. سید پدال را فشرد و جیپ به جلو خیز برداشت. چند لحظه بعد، آتش بازی دشمن شروع شد. سیدباقر با مهارت جیپ را هدایت می کرد و گلوله های آرپی جی، به اطراف خودرو می خورد و جیپ در ناهمواری ها بالا و پایین می شد.(7)
پی نوشت ها :
1. رسم عاشقی، صص 95-96.
2. نفر هفتاد و سوم، صص 41-42.
3. نفر هفتاد و سوم، صص 73-74.
4. نفر هفتاد و سوم، ص76.
5. نفر هفتاد و سوم، صص 93-94.
6. کوچ غریبانه، ص 47.
7. عشقه، صص 14-15.
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.