زمینه پیدایش
نوکر زارعی در پشت خرمنگاه مشغول کار زشت و گناه بود. در این هنگام زارع از راه رسید. نوکر برخاست و فوراً تنبان خود را به پا کرد ولی چون دستپاچه شده بود، هر دو پای خویش را در یک پاچه کرد و چون تنبان او خیلی گشاد بود، متوجه نشد که دو تا پا را در یک پاچه کرده است. به همان حال دستپاچگی برای اینکه خود را مشغول به کاری بکند که اربابش نگوید چرا بیکار است، بیاراده و بیاختیار به این طرف و آن طرف خرمن میدوید. وقتی زارع رسید و او را بدان حال دید، از وی پرسید: «به دنبال چه میگردی؟» گفت: «پی تاچه میگردم؟» گفت: «تاچه برای گندم است، ولی تو که هنوز نه کاه و گندم را از هم جدا کرده و نه خرمن را پاک کردهای، تاچه برای چه میخواهی؟» نوکر که خود را گم کرده بود و نمیدانست چه بگوید ساکت ماند. زارع دیگری که در نزدیکی خرمن آنها خرمن داشت و از کار نوکر باخبر بود، گفت: آدم دستپاچه دو پا را میکند در یک پاچه * خرمن پاک نکرده میگردد پی تاچه(1)پیامها
1. انسان در حال عجله و شتابزدگی، خودش را گم میکند.2. شتابزدگی برخلاف انتظار شخص موجب خراب شدن و دیر به انجام رسیدن کارها میشود.
3. آدم شتابزده هم وقت را تلف میکند هم کار را درست انجام نمیدهد.
این مثل در موارد زیر به کار میرود: 1. در مذمت و نکوهش شتابزدگی. 2. در شماتت و یا نصیحت به انسانهای عجول. 3. در بیان ضررهای شتابزدگی.
ضرب المثل های هم مضمون
ـ بَر فِتَد مرکبی که تند رود.ـ تب تند، زود عرق میآورد.
ـ تعجیل و شتاب را ضرر بسیار است.
ـ تند میروی جانا ترسمت فرو مانی.
ـ چهار نعل نتاز تا سکندری نخوری.
ـ دو روز بیشتر از یک روز راه میرود.
ـ سگی که در زاییدن شتاب کند، توله کور میزاید.
ـ کارها به صبر برآید و مستعجل به سر درآید.
ـ لعنت به کار دستپاچه.
ـ لغزش به پیش دارد، اشک از دویده رفتن.(2)
اشعار هم مضمون
بَرِ فِتَد مرکبی که تند رود * زود در سر رود، هر آنکه دود (مکتبی)دل و مغز را دور دار از شتاب * خِردَ با شتاب اندر آید به خواب (فردوسی)
یوسف به صبر خویش پیمبر شد * رسوا شتاب کرد زلیخا را (ناصر خسرو)(3)
ریشه های قرآنی حدیثی
رسول خدا(صلی الله علیه وآله): «مَنْ عَجِلَ اَخْطَأَ اَوْ کادَ؛ هر که عجله کند دچار اشتباه شود یا در آستانه اشتباه قرار گیرد».(4)امام علی(علیه السلام): «مَنْ عَجِلَ زَلَّ؛ هر که شتاب کند گرفتار لغزش شود».(5)
لغات
دستپاچه: شتابزده.زارع: کشاورز.
تنبان: شلوار.
پاچه: پی: دنبال.
تاچه: وسیلهای که به وسیله آن گندم و جو را برمیدارند.
فِتد: افتد.
چهار نعل: باسرعت.
سکندری: حالت انسان یا اسب که کنترل خود را از دست بدهد و با سر به جلو آید.
مستعجل: زودگذر.
مرکب: وسیله سوار شدن.
پی نوشت ها :
1. حسن ذوالفقاری، داستانهای امثال، تهران، مازیار، چ 2، 1385، ص 44.
2. غلامرضا حیدری ابهری، حکمتنامه پارسیان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 473.
3. همان.
4. متقی هندی، کنز العمّال، ترجمه: صفوة السقا، بیروت، مؤسسه الرسالة، چ 1، 1389 هـ.ق، ح 5678.
5. تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، تحقیق: جلال الدین محدث، تهران، دانشگاه تهران، چ 3، 1360، ج 5، ص 138.
مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما