زمینه پیدایش
در بعضی از کتب هندوان مسطور است که شبی دزدی استاد، به هر طرفی میتاخت و به هر جانب گذر میکرد. در اثنای راه، گذر او بر کارگاه دیبابافی افتاد که جامه لطیف و زیبا میبافت و انواع تکلّف در آن به کار میبرد و اصناف نقشهای بدیع و صورتهای دلفریب در آن پدید آورده و نزدیک آمده بود که آن جامه را تمام کند و از کارگاه فرو گیرد. دزد با خود گفت: «موجود را از دست نباید داد و بافتهها را رها نباید کرد. صواب آن است که ساعتی اینجا مقام کنم، چندان که مرد دیباباف این جامه از کار فروگیرد و بخسبد، من فرصت به غنیمت دارم و جامه را از وی ببرم. پس به حیلتی که توانست در اندرون کارگاه او آمد و در گوشهای مختفی بنشست. مرد استاد دید دیباباف هر تاری که درپیوستی گفتی: «ای زبان به تو استعاذت میکنم و از تو استعانت میطلبم که دست از من برداری و سر مرا در تن نگاه داری.» همه شب با زبان در این مناجات بود و دزد منتظر آنکه مگر جامه ببرد. مرد همه شب در این حالت و مقالت به سر برد چندان که دیبا را تمام کرد و از کارگاه فرو گرفت و آن را نیکو درپیچید و از آن پرداخته شد. طلایع صبح صادق از جانب مشرق رسیده بود و عالم ظلمانی نورانی گشت. دزد از خانه بیرون آمد و بر سر کوی منتظر بنشست. چندان که مرد از عبادت معهود خود بپرداخت جامه برداشت و عزم سرای رای کرد. دزد عقب او میرفت تا معلوم کند که تیغ زبان به او چه گوهر ظاهر خواهد کرد. چون به درگاه رای رفت و رای به بارگاه آمد و در صفّه بار بنشست و پرده برداشتند. استاد دیباباف پیش تخت رفت و جامه عرضه داشت. چندان که جامه را از تقارب آن نقوش بدیع تحسینها کردند. پس رای از او سؤال کرد که «این جامه سخت خوب پرداختهای، اکنون بگوی که این جامه را به چه کار آید.» آن مرد گفت: «بفرمای تا این جامه را در جامهخانه نهند تا روزی که تو را وفات رسد، این جامه بر صندوق تو اندازند.» رای از این سخن برنجید و بفرمود تا آن جامه را بسوزانند و آن مرد را به سیاستگاه برند و زبان او از پس قفا بکشند. مرد دزد آنجا ایستاده بود و آن احوال را مشاهده میکرد. چون حکم رای بشنید بخندید. رای را نظر بر خنده او افتاد. او را در پیش خود خواند و از سبب خنده او پرسید. مرد گفت: «اگر مرا به گناه ناکرده عقوبت نفرمایی و به مجرد قصد و عزم بر ارتکاب جنایت مؤاخذه نکنی، صورت حال آن مرد در خدمت رای تقریر کنم.» رای او را ایمن گردانید. مرد دزد حال استعاذت او از زبان زیانکار خویش در خدمت رای باز گفت. رای چون آن حکایت شنید گفت: «بیچاره تقصیر نکرده است، اما شفاعت او به نزدیک زبان مقبول نیفتاده است.» پس رقم عفو بر جریده جریمه او کشید و او را بفرمود تا قفل سکوت بر دهن نهد، چه، کسی بر زبان خود اعتماد ندارد او را هیچ پیرایه به از خاموشی نیست.(1)پیامها
1. انسان قبل از حرف زدن باید در گفتههای خود اندیشه کند.2. چه بسیار مصیبتها و مشکلات که زیر سر زبان است.
موارد کاربرد: 1. در یادآوری خطر جنباندن زبان به بیهودگی، نیشدار گویی، به زبان پا در کفش این و آن کردن، به کار میرود. 2. به افراد بدزبان و فحّاش گویند که اختیار زبان خود را ندارند و هر آن سخن زشت و بر باد دهندهای که بر زبان آید میگویند: با زبان به جای دوستی دشمنی ایجاد مینمایند و روابط بر هم میزنند و خود نیز در زندگی گرفتار آفتهای زبان هستند.(2)
ضرب المثل های هم مضمون
ـ آدمی از زبان خود به بلاست.ـ بسا سر، کز زبان زیر زمین رفت.
ـ بلای آدمی آمد زبانش.
ـ درِ فتنه بستن، دهان بستن است.
ـ در قفس از چیست بلبل؟ از زبان خویشتن.
ـ زبان، بسیار سر بر باد داده است.
ـ عالمی را یک سخن ویران کند.
ـ فتنهها در عالم از تیغ زبان پیدا شود.
ـ لب که بی جا باز شد، در دام افتد آدمی.(2)
اشعار هم مضمون
بس سر، که فتاده زبان است * با یک نقطه، زبان زیان است (ایرج میرزا)چه گردد زبان بر بدی کامکار * چه در آستین داشتن گرزه مار (اسدی)
یک ته سیگار، آتش میزند * عالمی را، گر کنی غفلت دمی ای زبان! تو بس زیانی مر مرا * چون تویی گویا، چه گویم مر تو را ای زبان! هم آتشی، هم خرمنی * چند از این آتش در این خرمن زنی (مولوی)(3)
ریشه های قرآنی حدیثی
رسول خدا(صلی الله علیه وآله): «بَلاءُ الاِنسانِ مِنَ اللِّسانِ؛ بلای آدمی از زبان او است».(4)امام علی(علیه السلام): «کَم مِن اِنسانٍ اَهلَکَهُ لِسانٌ؛ بسا انسانی که زبانی نابودش کرد».(5)
لغات
دیباباف: بافنده نوعی پارچه ابریشمی.تکلّف: زحمت، سختی.
صواب: درست.
جامه: لباس.
بخسبد: بخوابد.
اندرون: داخل.
مختفی: مخفیّ.
مقالت: گفتوگو.
طلایع: طلیعهها.
معهود: ذکر شده.
استعاذت: پناه بردن.
رای: عقل، اندیشه.
صفّه: ایوان، جای سایهدار.
تقارب: نزدیکی.
بدیع: تازه.
قفا: گردن.
جریده: صحیفه.
فتاده: افتاده.
کامکار: موفق.
گرزه: مار بزرگ، نوعی از مار که سر بزرگ دارد.
پینوشتها:
پی نوشتها:
1. حسن ذوالفقاری، داستانهای امثال، تهران، مازیار، چ 2، 1385، ص 558.
2. فرج الله شریفی، گزیده و شرح امثال و حکم، تهران، هیرمند، چ 2، ص 1381، ج 1، ص 395.
3. غلامرضا حیدری ابهری، حکمتنامه پارسیان، قم، نشر جمال، چ 1، 1385، ص 391.
4. همان.
5. علامه مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث، چ 3، 1403 هـ.ق، ج 71، ص 286.
6. تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، تحقیق: جلال الدین محدث، تهران، دانشگاه تهران، چ 3، 1360، ح 6929.
/م