تألیف و ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون
منبع:راسخون
یوهانس کپلر، که غالبا او را بنیادگذار اختر شناسی نوین می دانند، وظایف بسیار دشوار زدودن میراث نجومی یونان را (که پیوسته سودمندی خود را از دست میداد) از علم قرن شانزدهم و نیز اصلاح دقت ریاضی نظام کوپرنیکی را با دستکشیدن از مدارهای دایرهای به نفع مدارهای بیضوی به انجام رسانید. مهمترین اکتشافات علمی کپلر، سه قانون سیاره ای او بودند. قوانین او نشان دهندهی نقطهی عطف قاطعی در تکامل علم مغرب زمین بودند. زیرا نخستین قانونهای طبیعی جدید را تشکیل میدادند. هر قانون از طریق عددی از رصدهای تیکو براهه استنتاج شد و سپس بیانی ریاضی یافت به گونهای که میتوانست مورد آزمون و تحقیق قرار گیرد. این قوانین آموزهی ارسطویی حرکت دایرهای را که به مدت نزدیک به دو هزار سال مانع رشد کیهان شناسی شد، از میدان بیرون راندند و واپسین آثار فلکهای تدویر بطلمیوسی را از میان برداشتند. کپلر همانند گالیله بر آن بود تا به جای نگرش عرفانی و رازوارانهی کیهان شناسی قرون وسطی، برداشت مکانیکگرایانهتری از طبیعت را بنشاند. کپلر از چندین نظر شالودهی ظهور پیروزمند مکانیک کلاسیک در نظریههای نیوتن پیرامون فضا و زمان مطلق و گرانش عمومی را بنیان نهاد.
یکی از مشغلههای فکری عجیبتر کپلر در سراسر زندگیاش، ارتباط احتمالی بین پنج سیارهی شناختهشدهی منظومهی شمسی و چند وجهیهای پنجگانهی افلاطونی – یعنی چهار وجهی یا هرم حاصل از مثلث، مکعب، هشت وجهی، دوازده وجهی، و بیست وجهی بود. از آن جا که هر شکل از تقارن کامل برخوردار است، میتواند در یک کره محاط یا بر آن محیط شود. کپلر بخش زیادی از عمر خویش را مصروف آن چیزی کرد که میاندیشید کشفی است که از اهمیت اولی برخوردار است – و حتی ملهم از الهام الهی است. بی تردید علاقهی کپلر به هندسه او را وا داشت تا دربارهی اهمیت این ارتباط نظر پردازی کند، هرچند نقشی در پیش رفت علم فیزیک نداشت.
کپلر علاوه بر استعدادهای ریاضی علاقهای به احکام نجوم و اختر گویی داشت که این امر در تباینی عجیب با شخصیت فوقالعادهی علمی او بود. رویا که پس از مرگ او توسط پسرش انتشار یافت، نوشتهای عجیب است که هم از واقعیت و هم تخیل بهره دارد و برای بیشتر خوانندگان ناشناخته است. اوون گینگریچ مینویسد رویای کپلر«رساله ای فوق العاده جالب توجه است . . . (زیرا) چارچوب تخیل آمیز سفری به ماه، آن را به صورت نوشته ای پیشاهنگ و بسیار الهام آمیز در داستان-های علمی-تخیلی درآورد . . . (و) توصیف احساسی آن از حرکت های آسمانی آن سان که از ماه دیده می شوند، موجب بحث و جدلی هوش مندانه به سود نظام کپرنیکی شد.»
"کار از کار گذشت، این کتاب در این نسل یا توسط نسل آینده خوانده خواهد شد. مهم نیست کدام یک آن را بخوانند. شاید تا مدتها در انتظار خوانندهای بماند، چون خدا هم برای تفسیری از کلامش شش هزار سال صبر کرد." یوهانس کپلر
در سال 1608، هنگامی که نزاعهایی بین برادران یعنی امپراطور رودلف و دوک بزرگ ماتیاس، جریان داشت، مردم مشغول مقایسهی سوابق تاریخ بوهم بودند. من که مجذوب کنجکاوی عمومی شده بودم، به سوی افسانههای بوهم کشیده شدم و اتفاقاً به داستان زنی نامدار به نام لیبوسا برخوردم که به جادوگری شهرت داشت. آنگاه، شبی که پس از تماشای ماه و ستارگان بر بسترم، دراز کشیده بودم به خواب آرامی فرو رفتم. در خواب چنین به نظرم رسید که دارم کتابی را که گویا از بازار خریده بودم میخوانم. در آن کتاب چنین حکایت شده بود:
نام من دوراکوتوس است. اهل ایسلند هستم که باستانیان آن را توله مینامیدند. چون مادرم، فیولکس هیلده، به تازگی درگذشته است، اکنون آزادم تا آن چه را که مدت ها قصد نوشتنش را داشتم بنویسم. هنگامی که او زنده بود به التماس از من میخواست خاموش بمانم. همیشه میگفت بسیارند مردمان شریری که هنر جادوگری را خوار میشمرند و از هرچه مغز ناتوانشان نتواند دریابد، تعبیری بد اندیشانه به دست میدهند. آنان قوانین زیان آوری را برای نژاد انسان وضع میکنند و بسیار کسانی که با این قوانین محکوم گشتهاند توسط مغاکهای هکلا بلعیده شدهاند. مادرم هرگز نام پدرم را به من نگفت. اما میگفت که ماهی گیر بود و در سن صد و پنجاه سالگی (هنگامی که من سه ساله بودم) پس از گذشت حدود هفتاد سال از ازدواجشان درگذشته است.
درنخستین سالهای کودکیم، غالباً مادرم مرا پیاده یا قلم دوش به دامنههای هکلا میبرد. این گردشها به ویژه حول و حوش عید یوحنای قدیس انجام میگرفت، هنگامی که خورشید با فرا گرفتن آسمان، در تمام بیست و چهار ساعت فرصتی به شب نمیداد. مادرم در آن جا گیاهان گوناگونی را جمع آوری میکرد و آنها را به خانه میآورد و با تشریفاتی ماهرانه میپخت و سپس در کیسههایی کوچک از تیماج قرار میداد و در بندرگاه مجاور به جاشوان میفروخت و بدین طریق امرار معاش میکرد.
یک بار من از سر بی توجهی کیسهای را که مادرم داشت معامله میکرد باز کردم و گیاهها و تکهپارههای لباس گلدوزی شدهای که او درون آن قرار داده بود بیرون افتادند. او که به واسطهی فاش شدن فریب کاریاش در معامله نسبت به من خشمگین شده بود، مرا به جای کیسهی کوچک به ناخدا بخشید و توانست پول مورد نظر را بهدست آورد. ناخدا روزی دیگر ناگهان با بادی مناسب حرکت کرد و گویا عازم برگن در نروژ شد. پس از چند روز بادی شمالی برخاست. چون باد مسیر بین نروژ و انگلستان را دچار اشکال کرده بود، ناخدا متوجه دانمارک شد و از تنگه عبور کرد زیرا از اسقف ایسلند نامهای برای تیکو براههی دانمارکی داشت که در جزیرهی ون زندگی میکرد. من دراثر حرکت و گرمای غیر عادی سخت دچار تهوع شدم زیرا در واقع نو جوانی چهارده ساله بودم. پس از آن که قایق به ساحل رسید ناخدا من و نامه را به ماهیگیری از جزیره سپرد و در حالیکه به من امید بازگشت خود را میداد، ره سپار شد.
براهه، با خوشحالی بسیار از نامهای که به او دادم، پرسشهای بسیاری از من کرد که به واسطهی عدم آشنایی با زبان او، چیزی جز چند واژه را نفهمیدم. بنا بر این او کار سخن گفتن با من را به شاگردانش سپرد که تعدادشان زیاد بود. سرانجام چنان شد که من به واسطهی این لطف براهه و چند هفته تمرین، به خوبی دانمارکی حرف میزدم. اشتیاق من به حرفزدن کمتر از میل آنان به پرسیدن نبود و من در برابر شگفت زدگیهای آنان، بسیاری چیزهای تازه دربارهی سرزمینم گفتم.
سرانجام ناخدایی که مرا آورده بود برگشت اما هنگامی که خواست مرا با خود ببرد او را جواب کردند و من بسیار خوشحال شدم.
کارهای نجومی بسیار برایم لذت بخش بودند. براهه و شاگردانش تمام شبها را با ابزارهای شگفت انگیزی میگذراندند که رو به سوی ماه و ستارگان بودند. این امر مرا به یاد مادرم میانداخت زیرا او نیز عادت داشت که همیشه با ما سخن بگوید.
بدین ترتیب من که بر حسب تصادف از محیط بی ثمری در سرزمینی نیمه وحشی آمده بودم، شناختی از عالیترین علم به دست آوردم که راهم را به سوی کسب چیزهای بزرگتر آماده ساخت.
پس از آن که چند سالی را در جزیره گذراندم میل شدید دیدار وطن در من بیدار شد. فکر کردم با دانشی که کسبکردهام، یافتن مقامی عالی در میان هم وطنان بی فرهنگم، کار مشکلی نخواهد بود. بنا بر این پس از کسب موافقت حامی خود برای بازگشت، او را ترک کردم و به کوپنهاگ رفتم. در آنجا چند مسافر که میخواستند با زبان و منطقه آشنا شوند، مرا در جمع خود پذیرفتند و با آنان به زادگاهم پنج سال پس از آنکه آن جا را ترک کرده بودم بازگشتم.
از این که هنوز مادرم را باز هم مشغول کارهایی چون گذشته دیدم بسیار خوشحال شدم. دیدن من که سالم بودم و پیش رفت کرده بودم، به ندامت و اندوه دیرین او از دور کردن بیملاحظهی پسرش پایان داد. پاییز نزدیک می شد و شبها داشتند طولانیتر میشدند تا ماه تولد مسیح فرا رسد که در آن خورشید پیش از آنکه دوباره خود را به سرعت پنهان کند تنها اندکی به هنگام ظهر خود را ظاهر میسازد. مادرم طی این مدت که از کارش دستکشیده بود و ایام تعطیل را میگذراند، پیوسته پیش من بود. هر جا که با توصیه نامههایم خلوت میکردم از کنارم دور نمیشد و مرا به پرسش میگرفت. گاهی در بارهی سرزمینهایی که دیده بودم و گاهی دربارهی آسمان. او از شناختی که من دربارهی آسمان به دست آورده بودم، خوشحال بود. سخنان مرا دربارهی آسمان با کشفیات خود دربارهی آن مقایسه میکرد. میگفت آمادهی مردن است زیرا دانش او یعنی تنها داراییاش [اینک] برای پسر او و وارثش باقی میماند.
من که بنا بر سرشتم مشتاق معرفت بودم، دربارهی جادوگری او و آموزگارانی که در سرزمینی بسیار دور از سرزمینهای دیگر داشته است، سؤال میکردم. یک روز هنگامی که مجال گفت و گو بود، او همه چیز را از آغاز به من گفت که تقریباً به قرار زیر بود:
گفت: پسرم نه تنها درمورد مناطقی که دیدهای بلکه در مورد سرزمین ما نیز از پیش فکر شده است. زیرا هرچند ما با سرما و تاریکی و دیگر مشکلات رو به روییم،که اینک در واپسین دم وقتی از تو در بارهی لذتهای مناطق دیگر میشنوم، از آنها آگاهم، با وجود این به ما قابلیت و استعدادی طبیعی اعطا شده است و در میان ما ارواح بس خردمندی است که چون قیل و قال مردم و روشنایی مفرط مناطق را رنجآور یافتهاند، خواهان بخش تاریک ما هستند و مانند دوست با ما رابطه برقرار میکنند. هیچ یک از این ارواح از ارزش توجه ویژهای برخوردار نیست. یکی از آنان که به خصوص با من دوستی دارد و از همه شریفتر و پاکتر است، از طریق بازی بیست و یک، احضار می شود. به کمک او من در این لحظه به هر ساحلی بیرون از این جا که انتخاب کنم انتقال مییابم یا در صورتی که فاصله برای من خیلی زیاد باشد با پرسیدن از او هرچیزی را که بخواهم با رفتن بدانجا بیاموزم یاد میگیرم. بیشتر آن چه که تو دیدهای یا از گفت و گوها آموختهای یا از کتابها دریافتهای او قبلاً به من گفته است، درست همان طور که تو به من گفتهای. دوست دارم حالا با من به منطقهای بیایی که او چندین بار با من دربارهی آن حرف زده است، زیرا آن چه به من گفته واقعاً عجیب است. مادرم آن منطقه را لوانیا مینامید.
من بیدرنگ موافقت کردم که آموزگارش را فرا بخواند. فصل بهار بود. ماه که داشت به صورت هلال درمیآمد، به محض فرو رفتن خورشید در پس افق درخشیدن آغاز کرد و درست پس از غروب خورشید، سیارهی زحل در صورت فلکی ثور نزدیک آن قرار گرفت. مادرم از من دور شد و به سوی چهار راهی در آن نزدیکی رفت و پس از آن که با صدای بلند، کلمات مشتاقانهای را بر زبان راند و حرکات و تشریفاتی را انجام داد، برگشت و درحالیکه دست راستش را دراز کرده و کف آن را به بالا گرفته بود در کنار من نشست. به سختی (چنان که قرار بود) سرهایمان را با جامههای بلند پوشانده بودیم که ناگاه صدایی فریبنده و نامشخص برخاست که به زبان ایسلندی چنین میگفت:
کل سفر در مدت حداکثر چهار ساعت در فضا انجام میشود. زیرا ما که همواره مشغولیم بر این عقیدهایم که پیش از آغاز گرفتگی لبهی شرقی ماه سفر نکنیم. اگر در حالی که هنوز در راهیم ماه در حالت بدر باشد، سفر ما بیهوده خواهد بود. در چنین حرکت شتاب زدهای می توانیم تعداد انگشت شماری انسان را – تنها کسانی را که از نظر ما بسیار محترمند- همراه ببریم.
اینگونه آدمها را به زور میرباییم. او را از زیر میگیریم و بالا میبریم. نخستین حرکت، برایش بسیار سخت است زیرا او پیچانده و چرخانده میشود چنانکه گویی با پرتاب شدن از دهانهی یک توپ، کوهها و دریاها را در مینوردد. بنا بر این باید او را قبلاً با داروهای مخدر و خواب آور بی هوش کرد و ترتیبی داد تا ضربه در همهی اعضایش پخش شود تا مبادا بالا تنهاش از پایین تنه یا سرش از شانهها کنده شود. سپس مشکل تازهای پیش میآید: سرمای هولناک و دشواری تنفس. با سرمای هولناک، به وسیلهی قدرت درونی خود، و با دشواری تنفس به کمک اسفنجهای مرطوب در برابر سوراخهای بینی مقابله میکنیم. هنگامی که نخستین بخش از سفر انجام شود، حرکت آسانتر میشود. سپس بدنها را به خلأ میسپریم و دستهایمان را عقب میکشیم. بدنها همانند عنکبوتها خود را گلوله میکنند و ما آنها را تقریبا تنها به کمک ارادهی خود حرکت میدهیم. سرانجام تودهی مادی بدون اجبار روانهی جایگاه مقرر میشود. اما این حرکت خود به خودی زیاد سودمند نیست، زیرا بسیار آهسته انجام میگیرد. بنا بر این همان طور که گفتم بدنها را با نیروی اراده پیش میرانیم و سپس از آنها پیش میافتیم مبادا بر اثر برخورد خیلی شدید با ماه، آسیبی به آنها برسد. هنگامی که انسانها بیدار میشوند، معمولا از خستگی غیر قابل بیان در همهی اندامهایشان شکایت دارند؛ اما سپس کاملاً بهبود مییابند به طوری که میتوانند راه بروند.
مشکلات زیاد دیگری پیش میآیند که بیش از آنند که بتوان برشمرد. مطلقاً آسیبی به ما نمیرسد، زیرا در کنار یکدیگر در سایهی زمین، هر چند که طولانی است، میمانیم تا وقتی که سایه به لوانیا میرسد و آنگاه چنانکه گویی از یک کشتی، پای بر خاک مینهیم.
در آن جا خود را با شتاب به غارها و مناطق سایه پوش میرسانیم تا خورشید که لحظاتی بعد بیرون میآید نتواند ما را در نور خویش غرق کند و از محل خود خواستهمان براند و مجبورمان سازد تا به دنبال سایهای که در حال دور شدن است برویم. به ما مهلتی داده شده است تا هم چنان که روح ما را حرکت میدهد، استعدادهای خود را به کار بندیم. ما با دیوهای این خطه مذاکره میکنیم و درحالیکه با آنها عقد اتحاد میبندیم، به محض آغاز ناپدید شدن خورشید، از جایی نیروها را متحد میکنیم و در سایه پخش میشویم. هر گاه سایهی ماه به طور کامل بر روی زمین بیافتد، چنانکه عموماً اتفاق میافتد، ما نیز با سپاهیان متحد خویش به زمین حمله میکنیم. این جز در زمانی که انسانها میبینند خورشید دچار کسوف میشود امکان پذیر نیست؛ به این دلیل است که انسانها از کسوفها آن همه میترسند.
این هم از سفر به لوانیا. اینک دربارهی خودِ این محل به شما بگویم. به شیوهی جغرافی دانان با چیزهایی آغاز میکنم که با آسمان مشخص میشوند.
هر چند همهی لوانیا همان منظرهای را از ثوابت دارد که ما داریم، با وجود این دارای چنان منظرهی متفاوتی از حرکتها و اندازههای سیارات است که مطمئناً باید از نظام اختر شناسی کاملاً متفاوتی برخوردار باشد.
درست همانگونه که جغرافی دانان ما دور زمین را نسبت به پدیدههای آسمانی به پنج منطقه تقسیم میکنند، لوانیا نیز از دو نیم کره تشکیل شده است: یکی ساب ولوا و دیگری پری ولوا. ساب ولوا همیشه از رؤیت ولوا، که برای آن، همان نقشی را دارد که ماه برای ما برخوردار است، در حالی که پریولوا برای همیشه از رؤیت ولوا، محروم است. دایرهای که نیم کرهها را همانند دوایر متقاطعی تقسیم میکند که انقلابهای زمستانی و تابستانی را مشخص میسازند، از قطبهای کیهانی میگذرد و مقسم نامیده میشود.
من نخست جنبههای مشترک بین دو نیم کره را مطرح میکنم. همهی لوانیا همان توالی روزها و شبهایی را دارد که ما داریم، اما در آن جا تغییر سالانهی شب و روز وجود ندارد. زیرا در سرتاسر لوانیا روزها تقریباً با شبها برابرند، جز آن که برای پری ولوا هر روز به اندازهی مقداری ثابت کوتاهتر از شب و برای سابولوا به همان اندازه بلندتر از شب است. تغییری که طی هشت سال پدید میآید در ادامه گفته خواهد شد. اینک خورشید در هر دو قطب در حالی که رفت و آمد شبانه روزیاش متوازن است به دور کوههای افق دوران دارد به گونهای که نیمی از آن پوشیده است و نیمی دیگر میدرخشد، زیرا لوانیا از نظر ساکنانش بی حرکت است و ستارگان به دور آن حرکت میکنند، درست همانگونه که زمین از نظر ما ساکن است. یک شب و یک روز جمعاً با یک ماه ما برابرند، زیرا در واقع هنگامی که خورشید در بامدادان در شرف بیرون آمدن باشد، نشانی از منطقه البروج قابل دیدن است که روز قبل قابل دیدن نبوده است. و درست همانگونه که از نظر ما 365 گردش خورشید و 366 گردش فلک ثوابت، یا به بیان دقیقتر در چهار سال 1461 گردش خورشید و 1465 گردش ثوابت وجود دارد، ازنظر ساکنان لوانیا در یک سال، خورشید12 بار و فلک ثوابت 13 بار گردش میکنند، یا به بیان دقیقتر در هشت سال خورشید 99بار و فلک ثوابت 107 بار دوران دارند. اما یک دورهی نوزده ساله برای ما آشناتر است، زیرا در نوزده سال خورشید 235 بار اما ثوابت254 بار طلوع میکنند.
خورشید هنگامی در بخش مرکزی منطقه ساب ولوا طلوع میکند که ما تربیع آخر ماه را میبینیم، اما طلوع آن در بخش مرکزی منطقهی پری ولوا هنگامی است که ما شاهد ربیع اول ماه هستیم. این چیزهایی را که من در رابطه با مناطق میانی میگویم باید در رابطه با کل نیم دایرههایی که از قطبها و مناطق میانی به صورت عمود بر مقسم میگذرند نیز فهمید. شما میتوانید اینها را نیم دایرههای ولوای میانی بنامید.
حال دایرهای در نیم راه بین قطبها وجود دارد که نقش استوای زمین ما را ایفا میکند. و بنا بر این میتوان آن را استوا نامید. این دایره هم مقسم و هم ولوای میانی را در نقاط متقابل نصف میکند؛ و خورشید هر روز تقریباً به طور مستقیم از سمت الرّأس نقاط موجود بر روی این دایره عبور میکند و در دو روز متقابل سال، هنگام ظهر، دقیقاً از روی آن میگذرد. در مناطق نزدیک به دو قطب، خورشید در نیم روز از سمت الرأس میل پیدا میکند.
در لوانیا تناوبی نیز در تابستان و زمستان وجود دارد، اما از نظر تغییر با تناوب تابستان و زمستان ما قابل مقایسه نیست. هم چنین آن طور که در زمین میبینیم، همیشه در زمانهای خاصی از سال در مکانهای ثابتی رخ نمیدهد. زیرا در فاصلهی ده سال، تابستان مردم لوانیا در یک مکان خاص از یک بخش سال نجومی به بخش مقابل حرکت میکند؛ و این بدین علت است که در دورهی نوزده سال نجومی یا 235 روز لوانیایی، در نزدیک قطبها تابستان و زمستان هر یک بیست بار، اما در استوا چهل بار رخ میدهند. مردم لوانیا سالانه شش «روز» تابستان دارند و بقیه زمستان است و این با ماههای تابستان و زمستان ما متناظر است. این تناوب در نزدیکی استوا چندان قابل توجه نیست، زیرا در آن جا هنگام ظهر، خورشید از 5 درجه در هر دو سوی سمت الرأس منحرف نمیشود. این انحراف در نزدیکی قطبها بیشتر احساس میشود. زیرا آن مناطق در تناوبهای نیم ساله یا واجد نور خورشیدند یا فاقد آن. درست همانند وضعیت آن عده از ساکنان زمین که در یکی از دو قطب زندگی میکنند . . .
پس این هم دربارهی جنبههایی که به طریقی بین دو نیم کره مشترکند.
به ویژه باید توجه داشت که سیارهی مریخ در مناطق میانی پری ولوا به هنگام نیم شب، و در دیگر مناطق پری ولوا، هر یک در پاره شب خویش، تقریباً دو بار بزرگتر از آن چه که در نظر ماست به نظر میرسد.
اما لذت بخشترین چیز در لوانیا، مطالعهی ولوا است که ساکنان آنجا به جای ماه ما از منظرهی آن لذت میبرند زیرا ماه از چشم ساکنان ساب ولوا و پری ولوا غایب است. و منطقهی ساب ولوایی به واسطهی حضور همیشگی چنان است که منطقهی دیگر به علت غیاب ولوا، پری ولوایی نامیده میشود، زیرا ساکنان آن از دیدن ولوا محرومند.
هنگامی که ماه ما به طورکامل بالا میآید و تا روی خانههای دور دست پیش روی میکند، از نظر ما ساکنان زمین مانند محیط یک خمرهی سرکه است. هنگامی که به نصف النهار میرسد پهنای چهرهی یک انسان را به نمایش میگذارد. اما هنگامی که ولوا در وسط آسمان است، (جایگاه آن از نظر کسانی که در مرکز این نیم کره زندگی میکنند) قطر آن از نظر ساکنان ساب ولوا، اندکی کمتر از چهار برابر قطر ماه از نظر ما است، به طوریکه اگر آن دو قرص مقایسه میشدند، ولوا پانزده بار بزرگتر از ماه میبود. اما از نظر کسانی که ولوا را همواره در افق معلق مییابند، ولوا منظرهی یک کوه دور دست آتشگرفته را دارد.
بنا بر این درست همان گونه که مناطق را بر طبق ارتفاعات بیشتر یا کمتر قطب متمایز میکنیم (با فرض اینکه خود قطب را با چشم نمیبینیم)، ارتفاع ولوای همواره مرئی نیز، که از مکانی به مکان دیگر تفاوت دارد، همان نقش را برای آنان دارد، زیرا همان طور که گفتم برای عدهای ولوا، بالای سر در سمت الرأس است و برای عدهای دیگر نزدیک افق است؛ برای بقیه ارتفاع آن از سمتالرأس تا افق تغییر میکند اما همواره در هر مکان خاص، ارتفاع ثابت است.
اما آنان نیز دارای قطبهای خاص خود هستند؛ این قطبها نه در آن ثوابتی که قطبهای ما در آسمان مشخص میکنند، بلکه در منطقهی ستارگان دیگر قرار دارند که قطبهای دایره البروج را نشان ما میدهند. این قطبهای ماه نشینان در فاصلهی نوزده سال قمری در دایرههای کوچکی حول قطبهای دایره البوج حرکت میکنند و این حرکت در صور فلکی اژدها، دلفین، ماهی پرنده و سحابی بزرگتر انجام میگیرد. از آن جا که این قطبهای ماه نشینان تقریباً به اندازهی یک ربع دایره از ولوا فاصله دارند، مناطق آنان را میتوان هم بر طبق قطبها و هم بر طبق ولوا مشخص کرد. روشن است که چگونه آنان از ما پیشی میگیرند، زیرا آنان طول جغرافیایی مکانها را به وسیلهی ولوای بدون حرکتشان و عرض جغرافیایی را نیز هم به وسیلهی ولوا و هم قطبها نشان میدهند، درحالیکه ما برای طولها چیزی جز عقربههای قطبنمایمان که بیاهمیت است و به سختی میتوان آن را تشخیص داد، نداریم.
بنا بر این از نظر آنان، ولوا چنان در آسمان میایستد که گویی توسط یک میخ ثابت شده است و از بالای آن، ستارگان دیگر و خورشید، از شرق به غرب حرکت میکنند. در هیچ شبی نیست که برخی از ثوابت در منطقه البروج خود را به پشت ولوا نرسانند و دو باره از طرف دیگر بیرون نیایند. اما همان ثوابت این عمل را هرشب انجام نمیدهند. همهی ستارگانی که در زاویهی 6 یا 7 درجهی دایره البروج قرار گرفتهاند، به نوبت چنین رفتاری دارند. یک دوره در نوزده سال کامل میشود که در پایان آن، نخستین ستارگان در مکانی که در آغاز اشغال کرده بودند، بازمیگردند.
ولوا هم چون ماه ما، رو به بدر و هلال میرود و علت این امر همان، یعنی حضور و دور شوندگی خورشید است. حتی اگر به عالم طبیعت نگاه کنید، زمان این تغییرات ظاهری یکسان است؛ اما آنان به یک طریق حساب میکنند و ما به طریقی دیگر. آنان مدت زمان وقوع همهی هلالها یا بدرهای ولوای خود را یک روز و یک شب در نظر میگیرند. ما این مدت زمان را یک ماه مینامیم. ولوا به علت اندازه و روشنی خود تقریباً هیچ گاه، حتی در هلال نو، از نظر ساکنان ساب ولوا غایب نمیشود. به ویژه در مناطق قطبی قابل رؤیت است، در حالیکه این زمان نمیتوان خورشید را در این مناطق دید. در مناطق قطبی، هنگام نیم روز ولوا دو نوک هلال خود را به سمت بالا برمیگرداند. به طور کلی از نظر کسانی که بر روی دایرهی میان ولوایی بین ولوا و قطبها زندگی میکنند، ولوای نو علامت نیم روز، تربیع اول علامت شب، بدر ولوا علامت نیم شب و تربیع آخر علامت طلوع خورشید است. برای کسانی که از نظر آنان هم ولوا و هم قطبها بر روی افق قرار دارند، و خود بر محل تلاقی استوار مقسّم زندگی میکنند، صبح یا شام با ولوای نو یا بدر میآید و ظهر و نیم شب با تربیع ها. از این مثالها میتوان دربارهی کسانی که در وسط زندگی میکنند نیز حکم کرد.
آنان حتی ساعتهای روز را مطابق این یا آن هلال ولوا متمایز میکنند به طوریکه هرچه خورشید و ولوا به هم نزدیکتر باشند، خورشید زودتر به نیم روز میرسد و شام یا غروب خورشید نیز به ولوا زودتر خواهد رسید. طی شب، که همواره چهارده برابر طول روزها و شبهای ما به درازا میکشد، آنان برای زمان سنجی، امکاناتی بیش از امکانات ما دارند. زیرا به جز آن توالی هلالهای ولوا که دربارهی آن گفتهایم، که بدر ولوا نشانهای از شب برای منطقهی ولوای میانی است، خود ولوا ساعتها را نیز مشخص میکند. زیرا گرچه بهنظر میرسد که بر خلاف ماه ما هرگز از جای خود حرکت نمیکند، با وجود این مانند یک چرخ در جای خودش دَوَران دارد و لکّههای متنوعی را یکی پس از دیگری به نمایش می گذارد که همواره از شرق به غرب حرکت میکنند. چنین دورانی که طی آن لکههای واحدی دو باره ظاهر می شوند، توسط ساکنان ساب ولوا به عنوان یک ساعت تلقی میگردد، هر چند مقداری بیش از یک شبانه روز ما است. و این تنها مقیاس ثابت زمانی است. زیرا همان طور که در بالا گفته شد، حرکت روزانهی خورشید و ستارگان به دور ساکنان ماه نامنظم است، چنان چه شاید بتوان این مطلب را به ویژه با این دوران ولوا، در صورتی که با فواصل زاویهای ثابت از ماه مقایسه شود، نشان داد.
به طور کلی به نظر میرسد ولوا، تا جاییکه به منطقهی بالایی و شمالی آن مربوط است، دو نیمه دارد:
یک نیمه تاریکتر است و با لکههای تقریباً پوستهای پوشیده شده است و نیمهی دیگر اندکی روشنتر است و یک کمر بند درخشنده دارد که از میان دو نیمه میگذرد و آنها را تقسیم میکند. شرح دادن شکل دشوار است. در بخش شرقی چیزی است که به قسمت جلوی سر قطعشدهی یک انسان شباهت دارد که در حال نزدیک شدن به دختری جوان با جامهای بلند، برای بوسیدن او است. آن دختر با دستانی کشیده به عقب در حال تطمیع گربهای است که دارد به طرف بالا میپرد. اما بخش بزرگتر و پهناورتر لکه بدون شکلی روشن به سوی غرب گسترش مییابد. در نیمهی دیگر ولوا، روشنی گستردهتر از لکه است. ممکن بود بگویید این به یک ناقوس آویزان از یک ریسمان که به طرف غرب کشیده شده است شباهت دارد. آن چه را که در بالا و پایین قرارگرفته نمیتوان به چیزی شبیه دانست.
نه تنها بدین طریق ولوا ساعتهای روز را برای آنان مشخص میکند، بلکه حتی دلیل روشن فصلهای سال را به ناظر دقیقی که قادر به تشخیص مواضع ثوابت نیست ارائه میدهد، زیرا حتی در زمانیکه خورشید در برج سرطان است، ولوا به وضوح قطب شمالی، دوران آن را نشان میدهد. در وسط منطقهی روشن بالای شکل دختر، لکهی تاریک کوچکی وجود دارد که از بالاترین و دورترین بخش ولوا به سمت شرق حرکت میکند و سپس به سمت پایین و غرب میرود و از آن انتها دو باره به عقب و به سمت بالا و شرق، کشیده میشود و بنا بر این همواره قابل رؤیت است. اما هنگامیکه خورشید در بخش جدی است، این لکه در هیچ جا قابل رؤیت نیست و در این دو فصل سال لکهها در خطی مستقیم به طرف غرب کشیده شدهاند، اما در زمانهای بین استقرار خورشید در شرق (یعنی در برج میزان)، لکهها به طور اُریب برروی خطی که تا اندازهای خمیده است به طرف پایین یا بالا میروند. از این امر در مییابیم که وقتی مرکز ولوا بدون حرکت میماند، قطبهای این چرخش یک بار در سال در یک دایرهی قطبی حول قطب خودشان حرکت میکنند.
کسانیکه کوشاترند، متوجه این نکته نیز میشوند که ولوا همواره یک اندازه نیست، زیرا در آن ساعاتی از روز که ثوابت حرکت سریعی دارند، قطر ولوا بسیار بزرگتر است. به طوریکه در آن زمان بیش از چهار برابر ماه قطر دارد.
حال دربارهی گرفتگیهای خورشید و ولوا چه بگویم که در لوانیا نیز در همان زمانهای وقوع گرفتگیهای خورشید و ماه بر روی کرهی زمین، اما به عللی مختلف رخ میدهند؟ زیرا به هنگام کسوف کامل خورشید برای ما، ولوا از نظر آنان دچار گرفتگی میشود و به هنگام گرفتگی ماه ما، خورشید برای آنان دچار کسوف میگردد. اما همه چیز دقیقاً بر هم منطبق نیست، زیرا هنگامیکه ما ماهگرفتگی نداریم، آنها اغلب شاهد خورشید گرفتگیهای جزئی هستند و بر عکس، هنگامیکه ما خورشید گرفتگی جزئی داریم، آنان اغلب فاقد ولوا گرفتگیاند. ولوا گرفتگی برای آنان به هنگامی رخ میدهد که ولوا در حالت بدر است، همانگونه که ماهگرفتگیها برای ما در هنگام بدر ماه رخ میدهند. اما خورشید گرفتگیها در زمان ولوای نو به وقوع میپیوندند، همان گونه که برای ما در زمان ماه نو رخ میدهند. از آن جا که آنان از چنین روزها و شبهای بلندی برخوردارند، شاهد تاریک شدنهای بسیار مکرر هر دو جرم آسمانیاند. در حالیکه در مورد ما بخش زیادی از گرفتگیها از نقاط متقاطر ما عبور میکنند، نقاط متقاطر آنان که در واقع پری ولوا را تشکیل میدهند، مطلقا چیزی از این گرفتگیها را نمیبینند؛ تنها ساکنان ساب ولوا همهی آنها را مشاهده میکنند.
آنان هرگز یک ولوا گرفتگی کامل را نمیبینند، بلکه شاهد یک لکهی کوچکند که در کنارهها مایل به رنگ قرمز و در وسط سیاه است و ولوا را درمینوردد. این لکه از شرق ولوا وارد و از غرب خارج میشود و درواقع همان مسیر لکههای اصلی ولوا را، اما با سرعت بیشتر، میپیماید و به مدت یک ششم ساعت آنان یا چهار ساعت ما طول میکشد.
ولوا علت خورشیدگرفتگی آنان است، همانگونه که ماه ما علت خورشیدگرفتگی ما است. از آنجا که قطر ولوا، چهار برابر قطر خورشید است، هنگامیکه خورشید در پس ولوای ساکن از شرق به غرب میرود، غالباً در پشت ولوا قرار میگیرد و جزئاً یا کلاً توسط ولوا پوشیده میشود. وانگهی با این که اختفاء خورشید مکرر رخ میدهد، اما بسیار قابل توجه است، زیرا به مدت چندین ساعت ما طول میکشد و نور خورشید و ولوا هم زمان ناپدید میشود. قطعاً برای ساکنان ساب ولوا که در غیر این صورت به واسطهی عظمت و اندازهی ولوای همیشه حاضر، شبهای آنان خیلی تاریکتر از روزهایشان نیست، باید ناپدید شدن نور هر دو جرم روشن خورشید و ولوا در هنگام یک خورشید گرفتگی چیز جالبی باشد.
خورشیدگرفتگیهای آنان این ویژگی را دارد که مکرر رخ میدهد. با آن که خورشید قاعدتاً بسیار کوچکتر از ولوا به نظر میرسد، با ظهور درخششی از سمت مقابل حرکت خورشید در پس ولوا، خورشید مدت زیادی در پس ولوا پوشیده نمیماند زیرا گویی خورشید بزرگ شده و کل ولوا را فرا گرفته است. بنا بر این تاریکی کامل همیشه وجود ندارد مگر در زمانهایی که مراکز دو جرم تقریباً در یک راستا باشند و وضع بخش شفاف میان آن دو (یعنی جو) باعث این تاریکی کامل شود. اما ولوا آنچنان ناگهانی تاریک نمیشود که هرگز نتوان آن را دید ولو آن که خورشید در پس آن مخفی شود، مگر درست در مرکز یک گرفتگی کامل. در آغاز یک گرفتگی کامل در نقاط خاصی از مقسم، ولوا هنوز روشن است، چنانکه گویی پس از آنکه آتشی خاموش شده است، زغال خاموششدهای باقی مانده است. هنگامی که این روشنی نیز به خاموشی گراید، گرفتگی کامل در میانهی راه خویش است (زیرا در یک گرفتگی جزئی روشنی باقی میماند)، و هنگامی که ولوا روشنی خود را باز مییابد، (در نقاط مخالف دایرهی مقسم)، منظرهای از خورشید نیز پدیدار میگردد به طوریکه در مرکز یک گرفتگی کامل، خورشید و ولوا در یک زمان تاریکند.
این هم دربارهی پدیدههایی که در دو نیمکرهی لوانیا، یعنی ساب ولوا و پری ولوا رخ میدهند. حتی بدون آنکه چیزی بگویم ازاین میتوان دریافت که از جنبههای دیگر نیم کرهی ساب ولوایی چقدر با نیم کرهی پری ولوایی تفاوت دارد.
زیرا با این که شب ساب ولوایی چهارده برابر شبانه روز ما است، اما وجود ولوا آن را روشن میسازد و از سرما حفظ میکند. قطعاً چنین روشنایی و چنین جرمی نمیتوانند در تولید گرما با شکست رو به رو شوند. از سوی دیگر با این که منطقهی ساب ولوایی حضور خورشید را به مدت پانزده ساعت شبانه روز ما تحمل میکنند، اما باز هم خورشید که کوچکتر است، به طور خطرناکی قوی نیست و خورشید و ولوا با یک دیگر همهی آب را بدان نیم کره میکشند و سطح آن را آب فرا میگیرد بهطوریکه مقدار خیلی کمی از آن بیرون از آب میماند، درحالیکه نیم کرهی پری ولوایی، بر عکس، خشک و سرد است زیرا همهی آب آن کشیده شده است. اما هنگامیکه شب منطقهی ساب ولوایی و روز منطقهی پری ولوایی را فرا میگیرد به علت تقسیم شدن خورشید و ولوا بین نیم کرهها، آب نیز بین آنها تقسیم میشود و نواحی ساب ولوا بدون آب میمانند، اما پری ولوا دارای آب خواهد بود تا گرما اندکی جبران گردد.
محیط همهی لوانیا از هزار و چهار صد مایل آلمانی، یعنی تنها یک چهارم محیط زمین ما تجاوز نمیکند. با وجود این دارای کوههای بسیار بلند و درههای بسیار عمیق و عریضی است و بنا بر این نسبت به زمین خیلی کمتر گرد است. گذشته از این کلّ آن به ویژه در مناطق پری ولوایی، با سوراخها و غارهای متوالیای که حفاظ اصلی ساکنان در برابر گرما و سرمایند، پوشیده شده است.
آنچه از خاک میروید یا بر خاک میزید، اندازههای غیر عادی دارد. رشد بسیار سریع است، عمر هرچیزی کوتاه است، هر چند اندازهی بسیار بزرگی پیدا میکند. پری ولواییان سکونتگاههای ثابتی ندارند و به طور ثابت در جایی ساکن نمیشوند. آنان به صورت گروهی در فاصلهی یک روز خودشان، بر سراسر کوه حرکت میکنند، عدهای با پا راه میروند که بدین وسیله از شترهای ما پیشی میگیرند، عدهای از بال سود میجویند و گروهی در قایقها آبهای سریع را دنبال میکنند یا اگر توقفی چندین روزه لازم باشد به درون غارها میخزند. هرچیز بنا بر طبیعتش عمل میکند. بیشتر موجودات میتوانند در آب بمانند. همهی موجوداتی که تنفس میکنند به طور طبیعی بسیار آهسته نفس میکشند، و بنا بر این درحالیکه مهارت به کمک طبیعت رفته است، آنها در ژرفای آب زندگی میکنند. آنها میگویند در آن تنگههای ژرف، آب سرد میماند، در حالی که امواج فوقانی توسط خورشید گرم میشوند و آن چه که در سطح است در وسط روز توسط خورشید به جوش میآید و برای دستههای سرگردان غذا میشود. زیرا در کل نیم کرهی ساب ولوایی، شبیه روستاها، شهرکها و باغهای ما است. نیمکرهی پری ولوایی همانند کشتزارها، جنگلها و بیابانهای ما است. آنانی که نیاز بیشتری به تنفس دارند، آب داغ را بهوسیلهی آبگذری باریک وارد غارها میکنند تا آب، با ماندن در عمیقترین بخشهای غارها به مدتی طولانی، بهتدریج سرد شود. آنان بیشتر روز را در آن جا میگذرانند و از آب برای آشامیدن استفاده میکنند و به هنگام نزدیکشدن شب به جستجوی غذا میروند. بخش اعظم جسم حیوانات و گیاهان را پوست آنها یا هر چیزی که جای پوست را بگیرد، تشکیل میدهد و اسفنجی و خلل و فرج دار است. اگر نور روز به چیزی بتابد، از قسمت تابش نور سخت و آفتاب سوخته میشود و با فرا رسیدن شب پوشش خارجی کنده میشود. چیزهایی که از خاک میرویند معمولاً در یک روز پدید میآیند و از میان میروند و رویش تازه روزانه صورت میگیرد، هر چند بر قلهی کوه مقدار کمی از این رستنها باقی میماند.
به طور کلی نژادی از مارها فراوانترند. این عجیب است که خود را در وسط روز گویی به خاطر لذت در معرض تابش خورشید قرار میدهند، اما برای آن که استراحتشان امن و بی درد سر باشد، تنها در دهانهی غارها دراز میکشند.
موجوداتی که به واسطهی گرمای روز توان نفس کشیدن را از دست دادهاند و رمقی ندارند، به شیوهی مخالف با رفتار مگسها با ما، در شب سر زنده میشوند. در هر کجا تودههایی به شکل میوههای کاج بر روی خاک پراکندهاند که در روز پوستهای برشتهای دارند. اما در شب، هنگامیکه نهانگاهها گشوده میشوند، موجودات زنده از آن تودهها بیرون میزنند.
کاهش زیاد گرما در نیم کرهی ساب ولوایی باعث وضع ابری و بارانی ثابت است که گاهی این وضع در نصف منطقه یا بیشتر غلبه دارد.
***
هنگامیکه من در رویای خویش به این جا رسیده بودم، بادی همراه با صدای باران، خواب مرا به هم زد و واپسین بخش کتابی که در فرانکفورت به دست آمده بود، همراه آن از میان رفت، و بنا بر این من، در حالی که دیو را که داشت سخن میگفت و مخاطبان او، دوراتوکوس و مادرش فیولکس هیلدرا، که سرهایشان را پوشیده بودند، بدرود گفته بودم هوش و حواس خود را باز یافتم و فهمیدم که در واقع سرم زیر یک بالش است و بدنم در لحاف و ملافه پیچیده شده است.
یکی از مشغلههای فکری عجیبتر کپلر در سراسر زندگیاش، ارتباط احتمالی بین پنج سیارهی شناختهشدهی منظومهی شمسی و چند وجهیهای پنجگانهی افلاطونی – یعنی چهار وجهی یا هرم حاصل از مثلث، مکعب، هشت وجهی، دوازده وجهی، و بیست وجهی بود. از آن جا که هر شکل از تقارن کامل برخوردار است، میتواند در یک کره محاط یا بر آن محیط شود. کپلر بخش زیادی از عمر خویش را مصروف آن چیزی کرد که میاندیشید کشفی است که از اهمیت اولی برخوردار است – و حتی ملهم از الهام الهی است. بی تردید علاقهی کپلر به هندسه او را وا داشت تا دربارهی اهمیت این ارتباط نظر پردازی کند، هرچند نقشی در پیش رفت علم فیزیک نداشت.
کپلر علاوه بر استعدادهای ریاضی علاقهای به احکام نجوم و اختر گویی داشت که این امر در تباینی عجیب با شخصیت فوقالعادهی علمی او بود. رویا که پس از مرگ او توسط پسرش انتشار یافت، نوشتهای عجیب است که هم از واقعیت و هم تخیل بهره دارد و برای بیشتر خوانندگان ناشناخته است. اوون گینگریچ مینویسد رویای کپلر«رساله ای فوق العاده جالب توجه است . . . (زیرا) چارچوب تخیل آمیز سفری به ماه، آن را به صورت نوشته ای پیشاهنگ و بسیار الهام آمیز در داستان-های علمی-تخیلی درآورد . . . (و) توصیف احساسی آن از حرکت های آسمانی آن سان که از ماه دیده می شوند، موجب بحث و جدلی هوش مندانه به سود نظام کپرنیکی شد.»
"کار از کار گذشت، این کتاب در این نسل یا توسط نسل آینده خوانده خواهد شد. مهم نیست کدام یک آن را بخوانند. شاید تا مدتها در انتظار خوانندهای بماند، چون خدا هم برای تفسیری از کلامش شش هزار سال صبر کرد." یوهانس کپلر
در سال 1608، هنگامی که نزاعهایی بین برادران یعنی امپراطور رودلف و دوک بزرگ ماتیاس، جریان داشت، مردم مشغول مقایسهی سوابق تاریخ بوهم بودند. من که مجذوب کنجکاوی عمومی شده بودم، به سوی افسانههای بوهم کشیده شدم و اتفاقاً به داستان زنی نامدار به نام لیبوسا برخوردم که به جادوگری شهرت داشت. آنگاه، شبی که پس از تماشای ماه و ستارگان بر بسترم، دراز کشیده بودم به خواب آرامی فرو رفتم. در خواب چنین به نظرم رسید که دارم کتابی را که گویا از بازار خریده بودم میخوانم. در آن کتاب چنین حکایت شده بود:
نام من دوراکوتوس است. اهل ایسلند هستم که باستانیان آن را توله مینامیدند. چون مادرم، فیولکس هیلده، به تازگی درگذشته است، اکنون آزادم تا آن چه را که مدت ها قصد نوشتنش را داشتم بنویسم. هنگامی که او زنده بود به التماس از من میخواست خاموش بمانم. همیشه میگفت بسیارند مردمان شریری که هنر جادوگری را خوار میشمرند و از هرچه مغز ناتوانشان نتواند دریابد، تعبیری بد اندیشانه به دست میدهند. آنان قوانین زیان آوری را برای نژاد انسان وضع میکنند و بسیار کسانی که با این قوانین محکوم گشتهاند توسط مغاکهای هکلا بلعیده شدهاند. مادرم هرگز نام پدرم را به من نگفت. اما میگفت که ماهی گیر بود و در سن صد و پنجاه سالگی (هنگامی که من سه ساله بودم) پس از گذشت حدود هفتاد سال از ازدواجشان درگذشته است.
درنخستین سالهای کودکیم، غالباً مادرم مرا پیاده یا قلم دوش به دامنههای هکلا میبرد. این گردشها به ویژه حول و حوش عید یوحنای قدیس انجام میگرفت، هنگامی که خورشید با فرا گرفتن آسمان، در تمام بیست و چهار ساعت فرصتی به شب نمیداد. مادرم در آن جا گیاهان گوناگونی را جمع آوری میکرد و آنها را به خانه میآورد و با تشریفاتی ماهرانه میپخت و سپس در کیسههایی کوچک از تیماج قرار میداد و در بندرگاه مجاور به جاشوان میفروخت و بدین طریق امرار معاش میکرد.
یک بار من از سر بی توجهی کیسهای را که مادرم داشت معامله میکرد باز کردم و گیاهها و تکهپارههای لباس گلدوزی شدهای که او درون آن قرار داده بود بیرون افتادند. او که به واسطهی فاش شدن فریب کاریاش در معامله نسبت به من خشمگین شده بود، مرا به جای کیسهی کوچک به ناخدا بخشید و توانست پول مورد نظر را بهدست آورد. ناخدا روزی دیگر ناگهان با بادی مناسب حرکت کرد و گویا عازم برگن در نروژ شد. پس از چند روز بادی شمالی برخاست. چون باد مسیر بین نروژ و انگلستان را دچار اشکال کرده بود، ناخدا متوجه دانمارک شد و از تنگه عبور کرد زیرا از اسقف ایسلند نامهای برای تیکو براههی دانمارکی داشت که در جزیرهی ون زندگی میکرد. من دراثر حرکت و گرمای غیر عادی سخت دچار تهوع شدم زیرا در واقع نو جوانی چهارده ساله بودم. پس از آن که قایق به ساحل رسید ناخدا من و نامه را به ماهیگیری از جزیره سپرد و در حالیکه به من امید بازگشت خود را میداد، ره سپار شد.
براهه، با خوشحالی بسیار از نامهای که به او دادم، پرسشهای بسیاری از من کرد که به واسطهی عدم آشنایی با زبان او، چیزی جز چند واژه را نفهمیدم. بنا بر این او کار سخن گفتن با من را به شاگردانش سپرد که تعدادشان زیاد بود. سرانجام چنان شد که من به واسطهی این لطف براهه و چند هفته تمرین، به خوبی دانمارکی حرف میزدم. اشتیاق من به حرفزدن کمتر از میل آنان به پرسیدن نبود و من در برابر شگفت زدگیهای آنان، بسیاری چیزهای تازه دربارهی سرزمینم گفتم.
سرانجام ناخدایی که مرا آورده بود برگشت اما هنگامی که خواست مرا با خود ببرد او را جواب کردند و من بسیار خوشحال شدم.
بدین ترتیب من که بر حسب تصادف از محیط بی ثمری در سرزمینی نیمه وحشی آمده بودم، شناختی از عالیترین علم به دست آوردم که راهم را به سوی کسب چیزهای بزرگتر آماده ساخت.
پس از آن که چند سالی را در جزیره گذراندم میل شدید دیدار وطن در من بیدار شد. فکر کردم با دانشی که کسبکردهام، یافتن مقامی عالی در میان هم وطنان بی فرهنگم، کار مشکلی نخواهد بود. بنا بر این پس از کسب موافقت حامی خود برای بازگشت، او را ترک کردم و به کوپنهاگ رفتم. در آنجا چند مسافر که میخواستند با زبان و منطقه آشنا شوند، مرا در جمع خود پذیرفتند و با آنان به زادگاهم پنج سال پس از آنکه آن جا را ترک کرده بودم بازگشتم.
از این که هنوز مادرم را باز هم مشغول کارهایی چون گذشته دیدم بسیار خوشحال شدم. دیدن من که سالم بودم و پیش رفت کرده بودم، به ندامت و اندوه دیرین او از دور کردن بیملاحظهی پسرش پایان داد. پاییز نزدیک می شد و شبها داشتند طولانیتر میشدند تا ماه تولد مسیح فرا رسد که در آن خورشید پیش از آنکه دوباره خود را به سرعت پنهان کند تنها اندکی به هنگام ظهر خود را ظاهر میسازد. مادرم طی این مدت که از کارش دستکشیده بود و ایام تعطیل را میگذراند، پیوسته پیش من بود. هر جا که با توصیه نامههایم خلوت میکردم از کنارم دور نمیشد و مرا به پرسش میگرفت. گاهی در بارهی سرزمینهایی که دیده بودم و گاهی دربارهی آسمان. او از شناختی که من دربارهی آسمان به دست آورده بودم، خوشحال بود. سخنان مرا دربارهی آسمان با کشفیات خود دربارهی آن مقایسه میکرد. میگفت آمادهی مردن است زیرا دانش او یعنی تنها داراییاش [اینک] برای پسر او و وارثش باقی میماند.
من که بنا بر سرشتم مشتاق معرفت بودم، دربارهی جادوگری او و آموزگارانی که در سرزمینی بسیار دور از سرزمینهای دیگر داشته است، سؤال میکردم. یک روز هنگامی که مجال گفت و گو بود، او همه چیز را از آغاز به من گفت که تقریباً به قرار زیر بود:
گفت: پسرم نه تنها درمورد مناطقی که دیدهای بلکه در مورد سرزمین ما نیز از پیش فکر شده است. زیرا هرچند ما با سرما و تاریکی و دیگر مشکلات رو به روییم،که اینک در واپسین دم وقتی از تو در بارهی لذتهای مناطق دیگر میشنوم، از آنها آگاهم، با وجود این به ما قابلیت و استعدادی طبیعی اعطا شده است و در میان ما ارواح بس خردمندی است که چون قیل و قال مردم و روشنایی مفرط مناطق را رنجآور یافتهاند، خواهان بخش تاریک ما هستند و مانند دوست با ما رابطه برقرار میکنند. هیچ یک از این ارواح از ارزش توجه ویژهای برخوردار نیست. یکی از آنان که به خصوص با من دوستی دارد و از همه شریفتر و پاکتر است، از طریق بازی بیست و یک، احضار می شود. به کمک او من در این لحظه به هر ساحلی بیرون از این جا که انتخاب کنم انتقال مییابم یا در صورتی که فاصله برای من خیلی زیاد باشد با پرسیدن از او هرچیزی را که بخواهم با رفتن بدانجا بیاموزم یاد میگیرم. بیشتر آن چه که تو دیدهای یا از گفت و گوها آموختهای یا از کتابها دریافتهای او قبلاً به من گفته است، درست همان طور که تو به من گفتهای. دوست دارم حالا با من به منطقهای بیایی که او چندین بار با من دربارهی آن حرف زده است، زیرا آن چه به من گفته واقعاً عجیب است. مادرم آن منطقه را لوانیا مینامید.
من بیدرنگ موافقت کردم که آموزگارش را فرا بخواند. فصل بهار بود. ماه که داشت به صورت هلال درمیآمد، به محض فرو رفتن خورشید در پس افق درخشیدن آغاز کرد و درست پس از غروب خورشید، سیارهی زحل در صورت فلکی ثور نزدیک آن قرار گرفت. مادرم از من دور شد و به سوی چهار راهی در آن نزدیکی رفت و پس از آن که با صدای بلند، کلمات مشتاقانهای را بر زبان راند و حرکات و تشریفاتی را انجام داد، برگشت و درحالیکه دست راستش را دراز کرده و کف آن را به بالا گرفته بود در کنار من نشست. به سختی (چنان که قرار بود) سرهایمان را با جامههای بلند پوشانده بودیم که ناگاه صدایی فریبنده و نامشخص برخاست که به زبان ایسلندی چنین میگفت:
دیولوانیا
سپس ادامه داد: جزیرهی لوانیا به فاصلهی هزار مایل آلمانی بالاتر از زمین و در هوا قرار دارد. جادهای که از اینجا بدان میرود، یا از آن به زمین میآید، به ندرت برای ما باز است. در واقع هنگامی که باز باشد عبور از آن برای ما آسان است. اما برای انسانها بسیار دشوار است و خطر از دست دادن زندگی را در بر دارد. هیچ فرد تنبل، چاق و خوشگذرانی در جمع ما پذیرفته نمیشود. ما تنها کسانی را برمیگزینیم که زندگی خود را بر اسب گذرانده باشند یا بارها به هند شرقی کشتی رانده و عادت دارند با نان سخت و بی نمک دریانوردان، سیر، ماهی خشک و از این قبیل غذاهای نامطبوع، زندگی کنند. به ویژه سال خوردگان تکیدهای مناسبند که از زمان کودکی مسافتهای زیادی را در شبها با جامههای ژنده پیمودهاند. آلمانیها مناسب نیستند اما بدنهای لاغر و سخت اسپانیاییها را میپذیریم.کل سفر در مدت حداکثر چهار ساعت در فضا انجام میشود. زیرا ما که همواره مشغولیم بر این عقیدهایم که پیش از آغاز گرفتگی لبهی شرقی ماه سفر نکنیم. اگر در حالی که هنوز در راهیم ماه در حالت بدر باشد، سفر ما بیهوده خواهد بود. در چنین حرکت شتاب زدهای می توانیم تعداد انگشت شماری انسان را – تنها کسانی را که از نظر ما بسیار محترمند- همراه ببریم.
اینگونه آدمها را به زور میرباییم. او را از زیر میگیریم و بالا میبریم. نخستین حرکت، برایش بسیار سخت است زیرا او پیچانده و چرخانده میشود چنانکه گویی با پرتاب شدن از دهانهی یک توپ، کوهها و دریاها را در مینوردد. بنا بر این باید او را قبلاً با داروهای مخدر و خواب آور بی هوش کرد و ترتیبی داد تا ضربه در همهی اعضایش پخش شود تا مبادا بالا تنهاش از پایین تنه یا سرش از شانهها کنده شود. سپس مشکل تازهای پیش میآید: سرمای هولناک و دشواری تنفس. با سرمای هولناک، به وسیلهی قدرت درونی خود، و با دشواری تنفس به کمک اسفنجهای مرطوب در برابر سوراخهای بینی مقابله میکنیم. هنگامی که نخستین بخش از سفر انجام شود، حرکت آسانتر میشود. سپس بدنها را به خلأ میسپریم و دستهایمان را عقب میکشیم. بدنها همانند عنکبوتها خود را گلوله میکنند و ما آنها را تقریبا تنها به کمک ارادهی خود حرکت میدهیم. سرانجام تودهی مادی بدون اجبار روانهی جایگاه مقرر میشود. اما این حرکت خود به خودی زیاد سودمند نیست، زیرا بسیار آهسته انجام میگیرد. بنا بر این همان طور که گفتم بدنها را با نیروی اراده پیش میرانیم و سپس از آنها پیش میافتیم مبادا بر اثر برخورد خیلی شدید با ماه، آسیبی به آنها برسد. هنگامی که انسانها بیدار میشوند، معمولا از خستگی غیر قابل بیان در همهی اندامهایشان شکایت دارند؛ اما سپس کاملاً بهبود مییابند به طوری که میتوانند راه بروند.
مشکلات زیاد دیگری پیش میآیند که بیش از آنند که بتوان برشمرد. مطلقاً آسیبی به ما نمیرسد، زیرا در کنار یکدیگر در سایهی زمین، هر چند که طولانی است، میمانیم تا وقتی که سایه به لوانیا میرسد و آنگاه چنانکه گویی از یک کشتی، پای بر خاک مینهیم.
در آن جا خود را با شتاب به غارها و مناطق سایه پوش میرسانیم تا خورشید که لحظاتی بعد بیرون میآید نتواند ما را در نور خویش غرق کند و از محل خود خواستهمان براند و مجبورمان سازد تا به دنبال سایهای که در حال دور شدن است برویم. به ما مهلتی داده شده است تا هم چنان که روح ما را حرکت میدهد، استعدادهای خود را به کار بندیم. ما با دیوهای این خطه مذاکره میکنیم و درحالیکه با آنها عقد اتحاد میبندیم، به محض آغاز ناپدید شدن خورشید، از جایی نیروها را متحد میکنیم و در سایه پخش میشویم. هر گاه سایهی ماه به طور کامل بر روی زمین بیافتد، چنانکه عموماً اتفاق میافتد، ما نیز با سپاهیان متحد خویش به زمین حمله میکنیم. این جز در زمانی که انسانها میبینند خورشید دچار کسوف میشود امکان پذیر نیست؛ به این دلیل است که انسانها از کسوفها آن همه میترسند.
این هم از سفر به لوانیا. اینک دربارهی خودِ این محل به شما بگویم. به شیوهی جغرافی دانان با چیزهایی آغاز میکنم که با آسمان مشخص میشوند.
هر چند همهی لوانیا همان منظرهای را از ثوابت دارد که ما داریم، با وجود این دارای چنان منظرهی متفاوتی از حرکتها و اندازههای سیارات است که مطمئناً باید از نظام اختر شناسی کاملاً متفاوتی برخوردار باشد.
درست همانگونه که جغرافی دانان ما دور زمین را نسبت به پدیدههای آسمانی به پنج منطقه تقسیم میکنند، لوانیا نیز از دو نیم کره تشکیل شده است: یکی ساب ولوا و دیگری پری ولوا. ساب ولوا همیشه از رؤیت ولوا، که برای آن، همان نقشی را دارد که ماه برای ما برخوردار است، در حالی که پریولوا برای همیشه از رؤیت ولوا، محروم است. دایرهای که نیم کرهها را همانند دوایر متقاطعی تقسیم میکند که انقلابهای زمستانی و تابستانی را مشخص میسازند، از قطبهای کیهانی میگذرد و مقسم نامیده میشود.
خورشید هنگامی در بخش مرکزی منطقه ساب ولوا طلوع میکند که ما تربیع آخر ماه را میبینیم، اما طلوع آن در بخش مرکزی منطقهی پری ولوا هنگامی است که ما شاهد ربیع اول ماه هستیم. این چیزهایی را که من در رابطه با مناطق میانی میگویم باید در رابطه با کل نیم دایرههایی که از قطبها و مناطق میانی به صورت عمود بر مقسم میگذرند نیز فهمید. شما میتوانید اینها را نیم دایرههای ولوای میانی بنامید.
حال دایرهای در نیم راه بین قطبها وجود دارد که نقش استوای زمین ما را ایفا میکند. و بنا بر این میتوان آن را استوا نامید. این دایره هم مقسم و هم ولوای میانی را در نقاط متقابل نصف میکند؛ و خورشید هر روز تقریباً به طور مستقیم از سمت الرّأس نقاط موجود بر روی این دایره عبور میکند و در دو روز متقابل سال، هنگام ظهر، دقیقاً از روی آن میگذرد. در مناطق نزدیک به دو قطب، خورشید در نیم روز از سمت الرأس میل پیدا میکند.
در لوانیا تناوبی نیز در تابستان و زمستان وجود دارد، اما از نظر تغییر با تناوب تابستان و زمستان ما قابل مقایسه نیست. هم چنین آن طور که در زمین میبینیم، همیشه در زمانهای خاصی از سال در مکانهای ثابتی رخ نمیدهد. زیرا در فاصلهی ده سال، تابستان مردم لوانیا در یک مکان خاص از یک بخش سال نجومی به بخش مقابل حرکت میکند؛ و این بدین علت است که در دورهی نوزده سال نجومی یا 235 روز لوانیایی، در نزدیک قطبها تابستان و زمستان هر یک بیست بار، اما در استوا چهل بار رخ میدهند. مردم لوانیا سالانه شش «روز» تابستان دارند و بقیه زمستان است و این با ماههای تابستان و زمستان ما متناظر است. این تناوب در نزدیکی استوا چندان قابل توجه نیست، زیرا در آن جا هنگام ظهر، خورشید از 5 درجه در هر دو سوی سمت الرأس منحرف نمیشود. این انحراف در نزدیکی قطبها بیشتر احساس میشود. زیرا آن مناطق در تناوبهای نیم ساله یا واجد نور خورشیدند یا فاقد آن. درست همانند وضعیت آن عده از ساکنان زمین که در یکی از دو قطب زندگی میکنند . . .
پس این هم دربارهی جنبههایی که به طریقی بین دو نیم کره مشترکند.
درباره نیم کرهی پری ولوایی
اما در رابطه با جنبههای منحصر به فرد هر نیم کره، تفاوتهای زیادی بین آنها وجود دارد. تنها این نیست که حضور و غیاب ولوا باعث چنین مناظر متفاوتی شود، بلکه حتی خود پدیدههای مشترک تأثیرات بسیار متفاوتی را در دو منطقه دارند و این تفاوت در تأثیرات تا بدان اندازه است که شاید درستتر این باشد که نیم کرهی پری ولوایی را نامعتدل و نیم کرهی ساب ولوایی را معتدل بنامیم. زیرا در پری ولوا شب پانزده یا شانزده برابر روزهای معمولی ما است و هم چون شبهای بدون ماه ما همیشه تاریک است. زیرا هیچ پرتویی از ولوا آن را روشن نمیکند. بنا بر این در سرما و یخ بندان هر چیزی سخت و خشک است و از آن گذشته بادهای بسیار تند و شدیدی وجود دارد. پس از شب روز فرا میرسد. در آن هنگام خورشید کاملاً بزرگ است و نسبت به ثوابت آهسته حرکت میکند و بادی وجود ندارد و طول این روز چهارده برابر روزهای ما یا اندکی کمتر است. بنا بر این گرمای بسیار زیادی وجود دارد. و از این رو در فاصلهی یک ماه ما، که یک روز لوانیایی است، در یک محل خاص گرمایی پانزده بار سوزانتر از گرمای آفریقای ما و سرمایی تحمل ناپذیرتر از سرمای کی ویره وجود دارد.به ویژه باید توجه داشت که سیارهی مریخ در مناطق میانی پری ولوا به هنگام نیم شب، و در دیگر مناطق پری ولوا، هر یک در پاره شب خویش، تقریباً دو بار بزرگتر از آن چه که در نظر ماست به نظر میرسد.
دربارهی نیم کرهی ساب ولوایی
با چشم پوشی از این نیم کره با کسانی آغاز میکنم که بر کنارهی آن، یعنی در دایرهی مقسم سکونت دارند. زیرا این خاص ایشان است که فواصل زاویهای زهره و عطارد از خورشید را بسیار بزرگتر از آنچه که ما میبینیم میبینند. در زمانهایی خاص حتی زهره، به ویژه از نظر کسانی که در نزدیکی قطب شمال زندگی میکنند، دو برابر اندازهای است که به نظر ما میرسد.اما لذت بخشترین چیز در لوانیا، مطالعهی ولوا است که ساکنان آنجا به جای ماه ما از منظرهی آن لذت میبرند زیرا ماه از چشم ساکنان ساب ولوا و پری ولوا غایب است. و منطقهی ساب ولوایی به واسطهی حضور همیشگی چنان است که منطقهی دیگر به علت غیاب ولوا، پری ولوایی نامیده میشود، زیرا ساکنان آن از دیدن ولوا محرومند.
هنگامی که ماه ما به طورکامل بالا میآید و تا روی خانههای دور دست پیش روی میکند، از نظر ما ساکنان زمین مانند محیط یک خمرهی سرکه است. هنگامی که به نصف النهار میرسد پهنای چهرهی یک انسان را به نمایش میگذارد. اما هنگامی که ولوا در وسط آسمان است، (جایگاه آن از نظر کسانی که در مرکز این نیم کره زندگی میکنند) قطر آن از نظر ساکنان ساب ولوا، اندکی کمتر از چهار برابر قطر ماه از نظر ما است، به طوریکه اگر آن دو قرص مقایسه میشدند، ولوا پانزده بار بزرگتر از ماه میبود. اما از نظر کسانی که ولوا را همواره در افق معلق مییابند، ولوا منظرهی یک کوه دور دست آتشگرفته را دارد.
بنا بر این درست همان گونه که مناطق را بر طبق ارتفاعات بیشتر یا کمتر قطب متمایز میکنیم (با فرض اینکه خود قطب را با چشم نمیبینیم)، ارتفاع ولوای همواره مرئی نیز، که از مکانی به مکان دیگر تفاوت دارد، همان نقش را برای آنان دارد، زیرا همان طور که گفتم برای عدهای ولوا، بالای سر در سمت الرأس است و برای عدهای دیگر نزدیک افق است؛ برای بقیه ارتفاع آن از سمتالرأس تا افق تغییر میکند اما همواره در هر مکان خاص، ارتفاع ثابت است.
اما آنان نیز دارای قطبهای خاص خود هستند؛ این قطبها نه در آن ثوابتی که قطبهای ما در آسمان مشخص میکنند، بلکه در منطقهی ستارگان دیگر قرار دارند که قطبهای دایره البروج را نشان ما میدهند. این قطبهای ماه نشینان در فاصلهی نوزده سال قمری در دایرههای کوچکی حول قطبهای دایره البوج حرکت میکنند و این حرکت در صور فلکی اژدها، دلفین، ماهی پرنده و سحابی بزرگتر انجام میگیرد. از آن جا که این قطبهای ماه نشینان تقریباً به اندازهی یک ربع دایره از ولوا فاصله دارند، مناطق آنان را میتوان هم بر طبق قطبها و هم بر طبق ولوا مشخص کرد. روشن است که چگونه آنان از ما پیشی میگیرند، زیرا آنان طول جغرافیایی مکانها را به وسیلهی ولوای بدون حرکتشان و عرض جغرافیایی را نیز هم به وسیلهی ولوا و هم قطبها نشان میدهند، درحالیکه ما برای طولها چیزی جز عقربههای قطبنمایمان که بیاهمیت است و به سختی میتوان آن را تشخیص داد، نداریم.
بنا بر این از نظر آنان، ولوا چنان در آسمان میایستد که گویی توسط یک میخ ثابت شده است و از بالای آن، ستارگان دیگر و خورشید، از شرق به غرب حرکت میکنند. در هیچ شبی نیست که برخی از ثوابت در منطقه البروج خود را به پشت ولوا نرسانند و دو باره از طرف دیگر بیرون نیایند. اما همان ثوابت این عمل را هرشب انجام نمیدهند. همهی ستارگانی که در زاویهی 6 یا 7 درجهی دایره البروج قرار گرفتهاند، به نوبت چنین رفتاری دارند. یک دوره در نوزده سال کامل میشود که در پایان آن، نخستین ستارگان در مکانی که در آغاز اشغال کرده بودند، بازمیگردند.
ولوا هم چون ماه ما، رو به بدر و هلال میرود و علت این امر همان، یعنی حضور و دور شوندگی خورشید است. حتی اگر به عالم طبیعت نگاه کنید، زمان این تغییرات ظاهری یکسان است؛ اما آنان به یک طریق حساب میکنند و ما به طریقی دیگر. آنان مدت زمان وقوع همهی هلالها یا بدرهای ولوای خود را یک روز و یک شب در نظر میگیرند. ما این مدت زمان را یک ماه مینامیم. ولوا به علت اندازه و روشنی خود تقریباً هیچ گاه، حتی در هلال نو، از نظر ساکنان ساب ولوا غایب نمیشود. به ویژه در مناطق قطبی قابل رؤیت است، در حالیکه این زمان نمیتوان خورشید را در این مناطق دید. در مناطق قطبی، هنگام نیم روز ولوا دو نوک هلال خود را به سمت بالا برمیگرداند. به طور کلی از نظر کسانی که بر روی دایرهی میان ولوایی بین ولوا و قطبها زندگی میکنند، ولوای نو علامت نیم روز، تربیع اول علامت شب، بدر ولوا علامت نیم شب و تربیع آخر علامت طلوع خورشید است. برای کسانی که از نظر آنان هم ولوا و هم قطبها بر روی افق قرار دارند، و خود بر محل تلاقی استوار مقسّم زندگی میکنند، صبح یا شام با ولوای نو یا بدر میآید و ظهر و نیم شب با تربیع ها. از این مثالها میتوان دربارهی کسانی که در وسط زندگی میکنند نیز حکم کرد.
آنان حتی ساعتهای روز را مطابق این یا آن هلال ولوا متمایز میکنند به طوریکه هرچه خورشید و ولوا به هم نزدیکتر باشند، خورشید زودتر به نیم روز میرسد و شام یا غروب خورشید نیز به ولوا زودتر خواهد رسید. طی شب، که همواره چهارده برابر طول روزها و شبهای ما به درازا میکشد، آنان برای زمان سنجی، امکاناتی بیش از امکانات ما دارند. زیرا به جز آن توالی هلالهای ولوا که دربارهی آن گفتهایم، که بدر ولوا نشانهای از شب برای منطقهی ولوای میانی است، خود ولوا ساعتها را نیز مشخص میکند. زیرا گرچه بهنظر میرسد که بر خلاف ماه ما هرگز از جای خود حرکت نمیکند، با وجود این مانند یک چرخ در جای خودش دَوَران دارد و لکّههای متنوعی را یکی پس از دیگری به نمایش می گذارد که همواره از شرق به غرب حرکت میکنند. چنین دورانی که طی آن لکههای واحدی دو باره ظاهر می شوند، توسط ساکنان ساب ولوا به عنوان یک ساعت تلقی میگردد، هر چند مقداری بیش از یک شبانه روز ما است. و این تنها مقیاس ثابت زمانی است. زیرا همان طور که در بالا گفته شد، حرکت روزانهی خورشید و ستارگان به دور ساکنان ماه نامنظم است، چنان چه شاید بتوان این مطلب را به ویژه با این دوران ولوا، در صورتی که با فواصل زاویهای ثابت از ماه مقایسه شود، نشان داد.
به طور کلی به نظر میرسد ولوا، تا جاییکه به منطقهی بالایی و شمالی آن مربوط است، دو نیمه دارد:
یک نیمه تاریکتر است و با لکههای تقریباً پوستهای پوشیده شده است و نیمهی دیگر اندکی روشنتر است و یک کمر بند درخشنده دارد که از میان دو نیمه میگذرد و آنها را تقسیم میکند. شرح دادن شکل دشوار است. در بخش شرقی چیزی است که به قسمت جلوی سر قطعشدهی یک انسان شباهت دارد که در حال نزدیک شدن به دختری جوان با جامهای بلند، برای بوسیدن او است. آن دختر با دستانی کشیده به عقب در حال تطمیع گربهای است که دارد به طرف بالا میپرد. اما بخش بزرگتر و پهناورتر لکه بدون شکلی روشن به سوی غرب گسترش مییابد. در نیمهی دیگر ولوا، روشنی گستردهتر از لکه است. ممکن بود بگویید این به یک ناقوس آویزان از یک ریسمان که به طرف غرب کشیده شده است شباهت دارد. آن چه را که در بالا و پایین قرارگرفته نمیتوان به چیزی شبیه دانست.
کسانیکه کوشاترند، متوجه این نکته نیز میشوند که ولوا همواره یک اندازه نیست، زیرا در آن ساعاتی از روز که ثوابت حرکت سریعی دارند، قطر ولوا بسیار بزرگتر است. به طوریکه در آن زمان بیش از چهار برابر ماه قطر دارد.
حال دربارهی گرفتگیهای خورشید و ولوا چه بگویم که در لوانیا نیز در همان زمانهای وقوع گرفتگیهای خورشید و ماه بر روی کرهی زمین، اما به عللی مختلف رخ میدهند؟ زیرا به هنگام کسوف کامل خورشید برای ما، ولوا از نظر آنان دچار گرفتگی میشود و به هنگام گرفتگی ماه ما، خورشید برای آنان دچار کسوف میگردد. اما همه چیز دقیقاً بر هم منطبق نیست، زیرا هنگامیکه ما ماهگرفتگی نداریم، آنها اغلب شاهد خورشید گرفتگیهای جزئی هستند و بر عکس، هنگامیکه ما خورشید گرفتگی جزئی داریم، آنان اغلب فاقد ولوا گرفتگیاند. ولوا گرفتگی برای آنان به هنگامی رخ میدهد که ولوا در حالت بدر است، همانگونه که ماهگرفتگیها برای ما در هنگام بدر ماه رخ میدهند. اما خورشید گرفتگیها در زمان ولوای نو به وقوع میپیوندند، همان گونه که برای ما در زمان ماه نو رخ میدهند. از آن جا که آنان از چنین روزها و شبهای بلندی برخوردارند، شاهد تاریک شدنهای بسیار مکرر هر دو جرم آسمانیاند. در حالیکه در مورد ما بخش زیادی از گرفتگیها از نقاط متقاطر ما عبور میکنند، نقاط متقاطر آنان که در واقع پری ولوا را تشکیل میدهند، مطلقا چیزی از این گرفتگیها را نمیبینند؛ تنها ساکنان ساب ولوا همهی آنها را مشاهده میکنند.
آنان هرگز یک ولوا گرفتگی کامل را نمیبینند، بلکه شاهد یک لکهی کوچکند که در کنارهها مایل به رنگ قرمز و در وسط سیاه است و ولوا را درمینوردد. این لکه از شرق ولوا وارد و از غرب خارج میشود و درواقع همان مسیر لکههای اصلی ولوا را، اما با سرعت بیشتر، میپیماید و به مدت یک ششم ساعت آنان یا چهار ساعت ما طول میکشد.
ولوا علت خورشیدگرفتگی آنان است، همانگونه که ماه ما علت خورشیدگرفتگی ما است. از آنجا که قطر ولوا، چهار برابر قطر خورشید است، هنگامیکه خورشید در پس ولوای ساکن از شرق به غرب میرود، غالباً در پشت ولوا قرار میگیرد و جزئاً یا کلاً توسط ولوا پوشیده میشود. وانگهی با این که اختفاء خورشید مکرر رخ میدهد، اما بسیار قابل توجه است، زیرا به مدت چندین ساعت ما طول میکشد و نور خورشید و ولوا هم زمان ناپدید میشود. قطعاً برای ساکنان ساب ولوا که در غیر این صورت به واسطهی عظمت و اندازهی ولوای همیشه حاضر، شبهای آنان خیلی تاریکتر از روزهایشان نیست، باید ناپدید شدن نور هر دو جرم روشن خورشید و ولوا در هنگام یک خورشید گرفتگی چیز جالبی باشد.
خورشیدگرفتگیهای آنان این ویژگی را دارد که مکرر رخ میدهد. با آن که خورشید قاعدتاً بسیار کوچکتر از ولوا به نظر میرسد، با ظهور درخششی از سمت مقابل حرکت خورشید در پس ولوا، خورشید مدت زیادی در پس ولوا پوشیده نمیماند زیرا گویی خورشید بزرگ شده و کل ولوا را فرا گرفته است. بنا بر این تاریکی کامل همیشه وجود ندارد مگر در زمانهایی که مراکز دو جرم تقریباً در یک راستا باشند و وضع بخش شفاف میان آن دو (یعنی جو) باعث این تاریکی کامل شود. اما ولوا آنچنان ناگهانی تاریک نمیشود که هرگز نتوان آن را دید ولو آن که خورشید در پس آن مخفی شود، مگر درست در مرکز یک گرفتگی کامل. در آغاز یک گرفتگی کامل در نقاط خاصی از مقسم، ولوا هنوز روشن است، چنانکه گویی پس از آنکه آتشی خاموش شده است، زغال خاموششدهای باقی مانده است. هنگامی که این روشنی نیز به خاموشی گراید، گرفتگی کامل در میانهی راه خویش است (زیرا در یک گرفتگی جزئی روشنی باقی میماند)، و هنگامی که ولوا روشنی خود را باز مییابد، (در نقاط مخالف دایرهی مقسم)، منظرهای از خورشید نیز پدیدار میگردد به طوریکه در مرکز یک گرفتگی کامل، خورشید و ولوا در یک زمان تاریکند.
این هم دربارهی پدیدههایی که در دو نیمکرهی لوانیا، یعنی ساب ولوا و پری ولوا رخ میدهند. حتی بدون آنکه چیزی بگویم ازاین میتوان دریافت که از جنبههای دیگر نیم کرهی ساب ولوایی چقدر با نیم کرهی پری ولوایی تفاوت دارد.
زیرا با این که شب ساب ولوایی چهارده برابر شبانه روز ما است، اما وجود ولوا آن را روشن میسازد و از سرما حفظ میکند. قطعاً چنین روشنایی و چنین جرمی نمیتوانند در تولید گرما با شکست رو به رو شوند. از سوی دیگر با این که منطقهی ساب ولوایی حضور خورشید را به مدت پانزده ساعت شبانه روز ما تحمل میکنند، اما باز هم خورشید که کوچکتر است، به طور خطرناکی قوی نیست و خورشید و ولوا با یک دیگر همهی آب را بدان نیم کره میکشند و سطح آن را آب فرا میگیرد بهطوریکه مقدار خیلی کمی از آن بیرون از آب میماند، درحالیکه نیم کرهی پری ولوایی، بر عکس، خشک و سرد است زیرا همهی آب آن کشیده شده است. اما هنگامیکه شب منطقهی ساب ولوایی و روز منطقهی پری ولوایی را فرا میگیرد به علت تقسیم شدن خورشید و ولوا بین نیم کرهها، آب نیز بین آنها تقسیم میشود و نواحی ساب ولوا بدون آب میمانند، اما پری ولوا دارای آب خواهد بود تا گرما اندکی جبران گردد.
محیط همهی لوانیا از هزار و چهار صد مایل آلمانی، یعنی تنها یک چهارم محیط زمین ما تجاوز نمیکند. با وجود این دارای کوههای بسیار بلند و درههای بسیار عمیق و عریضی است و بنا بر این نسبت به زمین خیلی کمتر گرد است. گذشته از این کلّ آن به ویژه در مناطق پری ولوایی، با سوراخها و غارهای متوالیای که حفاظ اصلی ساکنان در برابر گرما و سرمایند، پوشیده شده است.
آنچه از خاک میروید یا بر خاک میزید، اندازههای غیر عادی دارد. رشد بسیار سریع است، عمر هرچیزی کوتاه است، هر چند اندازهی بسیار بزرگی پیدا میکند. پری ولواییان سکونتگاههای ثابتی ندارند و به طور ثابت در جایی ساکن نمیشوند. آنان به صورت گروهی در فاصلهی یک روز خودشان، بر سراسر کوه حرکت میکنند، عدهای با پا راه میروند که بدین وسیله از شترهای ما پیشی میگیرند، عدهای از بال سود میجویند و گروهی در قایقها آبهای سریع را دنبال میکنند یا اگر توقفی چندین روزه لازم باشد به درون غارها میخزند. هرچیز بنا بر طبیعتش عمل میکند. بیشتر موجودات میتوانند در آب بمانند. همهی موجوداتی که تنفس میکنند به طور طبیعی بسیار آهسته نفس میکشند، و بنا بر این درحالیکه مهارت به کمک طبیعت رفته است، آنها در ژرفای آب زندگی میکنند. آنها میگویند در آن تنگههای ژرف، آب سرد میماند، در حالی که امواج فوقانی توسط خورشید گرم میشوند و آن چه که در سطح است در وسط روز توسط خورشید به جوش میآید و برای دستههای سرگردان غذا میشود. زیرا در کل نیم کرهی ساب ولوایی، شبیه روستاها، شهرکها و باغهای ما است. نیمکرهی پری ولوایی همانند کشتزارها، جنگلها و بیابانهای ما است. آنانی که نیاز بیشتری به تنفس دارند، آب داغ را بهوسیلهی آبگذری باریک وارد غارها میکنند تا آب، با ماندن در عمیقترین بخشهای غارها به مدتی طولانی، بهتدریج سرد شود. آنان بیشتر روز را در آن جا میگذرانند و از آب برای آشامیدن استفاده میکنند و به هنگام نزدیکشدن شب به جستجوی غذا میروند. بخش اعظم جسم حیوانات و گیاهان را پوست آنها یا هر چیزی که جای پوست را بگیرد، تشکیل میدهد و اسفنجی و خلل و فرج دار است. اگر نور روز به چیزی بتابد، از قسمت تابش نور سخت و آفتاب سوخته میشود و با فرا رسیدن شب پوشش خارجی کنده میشود. چیزهایی که از خاک میرویند معمولاً در یک روز پدید میآیند و از میان میروند و رویش تازه روزانه صورت میگیرد، هر چند بر قلهی کوه مقدار کمی از این رستنها باقی میماند.
به طور کلی نژادی از مارها فراوانترند. این عجیب است که خود را در وسط روز گویی به خاطر لذت در معرض تابش خورشید قرار میدهند، اما برای آن که استراحتشان امن و بی درد سر باشد، تنها در دهانهی غارها دراز میکشند.
موجوداتی که به واسطهی گرمای روز توان نفس کشیدن را از دست دادهاند و رمقی ندارند، به شیوهی مخالف با رفتار مگسها با ما، در شب سر زنده میشوند. در هر کجا تودههایی به شکل میوههای کاج بر روی خاک پراکندهاند که در روز پوستهای برشتهای دارند. اما در شب، هنگامیکه نهانگاهها گشوده میشوند، موجودات زنده از آن تودهها بیرون میزنند.
کاهش زیاد گرما در نیم کرهی ساب ولوایی باعث وضع ابری و بارانی ثابت است که گاهی این وضع در نصف منطقه یا بیشتر غلبه دارد.
***
هنگامیکه من در رویای خویش به این جا رسیده بودم، بادی همراه با صدای باران، خواب مرا به هم زد و واپسین بخش کتابی که در فرانکفورت به دست آمده بود، همراه آن از میان رفت، و بنا بر این من، در حالی که دیو را که داشت سخن میگفت و مخاطبان او، دوراتوکوس و مادرش فیولکس هیلدرا، که سرهایشان را پوشیده بودند، بدرود گفته بودم هوش و حواس خود را باز یافتم و فهمیدم که در واقع سرم زیر یک بالش است و بدنم در لحاف و ملافه پیچیده شده است.
/ج