رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی
فساد جنسی دربار
فساد جنسی یک بیماری عمومی است که دامن بیشتر پادشاهان مستبد را آلوده کرده است. داستانهای هزار و یک شب، حرمسراهای قاجار و عشقهای بیمارگونه پادشاهان ایران همه نشان از فساد دربار و حساسیت بیرون از دربار دارد. اما دربار محمد رضا پهلوی از دو جهت با سلف خود متفاوت بود. محمدذ رضا برای کاستن از قبح زن بارگی رعایت احکام شرعی را نمی کرد و فساد مختص به مردان دربار نبود. خواهرانف دختران و زن او نیز از این قاعده میتثنی نبودند.شاه:
شاه در فساد جنسی بی مبالاتی را به اوج رسانده بود. درباره او دائم محل رفت و آمد فواحش خارجی و معشوقه های داخلی بود. او از دوران جوانی تا اندکی پیش از مرگ دست از زن بارگی برنداشت. حتی لحظاتی که ملت ایران برای سرنگونی او در سرتاسر کشور بسیجح شده بودند و در خیابانها صدای رگبار و مرگ بر شاه در هم پیچیده بود او در بارگاه خویش بی اعتنا به واقعیتهای بیرونی به عشقبازی مشغول بود.شاید رفتار جنون آمیز جنسی محمدرضا ی تدثری از مادرش نبود، زیرا مادرش به او سفارش می کرد: « از قدیم و ندیم گفته اند به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو!»(1)
شاه و دلال محبت او، علم دذر رابطه با اخلاق جنسی به این اعتقاد رسیده بودند که مردان بزرگ احتیاج به یک سرگرمی دارند و مسئله جنسی بهترین سرگرمی است. به گزارش علم یک روز شاه و علم «درباره دوستان مؤنث، گپ» می زدند. شاه از پیر شدن معشوقه ها صحبت می کرد و افزود « با وجود همه اینها اگر این سرگرمی ها را هم نداشتیم به کلی داغان می شدیم.» علم نیز که در فساد جنسی دست کمی از شاه نداشت در تأیید شاه گفت: « همه مردانی که مسئولیتهای خطیر به عهده دارند نیاز به نوعی سرگرمی دارند و به عقیده من ماحبت جنس لطیف تنها چاره کارساز است.»(2)
مسئله مهمی که بر فساد جنسی شاه دامن می زد، فساد اخلاقی خواهرانش اشرف و شمس که از نقطه ضعف شاه آگاه بودند، «دختران زیبارا به او معرفی می کردند.» و «دختران جوان را به دام» می انداختند و برای محمدرضا به کاخ می آوردند.(3)
گرچه شخصیتهای پیرامونی محمد رضا شاه، پدر، مادر، خواهران، وزیر دربار و دوستان او نقش بسزایی در زمینه سازی فساد جنسی شاه داشته ااند؛ اما عامل اصلی، شخصیت خود شاه بود. برای روشن شدن عوامل و ابعاد موضوع مروری بر فساد جنسی محمد رضا شاه بی مناسبت نیست.
محمد رضا در اوایل جوانی که بار یتحصیل به مدرسه له روزه سوئیس رفته بود، عاشق یکی از مستخدمه های مدرسه شد و پس از برقاری ارتباط، دخترک را حامله کرد. محمد رضا با کمک فردوست با پرداخت پول از آن دخترک خواستند که سقط جنین کند و مدرسه را ترک نماید.(4)
رضا شاه پس از بازگشت محمد رضا از سوئیس به ملکه مادر سفارش کرد که برای جلوگیری از رابطه محمد رضا با زنان ناباب، یک خانمی برای او به دربار بیاورند. درباریان برادرزاده ساعد مراغه ای را که زن مطلقه ای به نام فیروزه بود با پرداخت ماهیانه سیصد تومان به دربار آوردند و تا ازدواج محمد رضا و فوزیه با او بود.(5)
شاه پس از ازدواج با فوزیه همچنان به روابط نامشروع خود ادامه می داد و همین امر موجب شد تا «ملکه فوزیه از ماجراهای عاشقانه او خشمگین» شود.(6) شاه با حضور فوزیه، عاشق دختری به نام «دیوسالار» شد، او که هنوز به تشریفات اسکورت مبتلا نشده بود، با یک دستگاه اتومبیل به منزل دخترک می رفت. با شیطنت ارنست پرون موضوع به اطلاع فوزیه رسید. پرون فوزیه را سر قرار برد و وقتی محمد رضا از خانه دیوسالار بیرون آمد، او را مشاهده کرد. فوزیه نیز به تلافی خیانت شاه با تقی امام دوست شد و اختلافات شاه و فوزیه از آن پس شدت گرفت و سرانجام منجر به طلاق گردید.(7)
پس از طلاق فوزیهف شاه مجدداً به «زندگی پرعیش و نوش شبها در کلوپ های دانس ... ادامه داد. شایعات زیادی درباره اسم خانمهایی بود که در این رفتو امدها با اعلیحضرت دیده می شدند.»(8)
شاه در این دوره از زندگی اش «حتی آپارتمانهایی در تهران دست و پا کرد تا بتواند با زنان جوان خلوت کند.»(9)
معروف ترین معشوقه شاه در این دوره، پروین غفاری بود. پروین عفاری، «16-17 ساله، مو بور، زیبا و بلند قد»، دختر میرزا حسین غفاری همدانی یکی از کارمندان مجلس شورای ملی بود. فردوست یک روز در باشگاه افسران با وی و مادرش آشنا شد و چون سلیقه شاه را می دانست او را به شاه معرفی کرد. سرانجام با دلالی فردوست، ترتیب ملاقات وی با شاه در سرخ حصار داده شد.(10)
پروین غفاری کم کم به دربار راه یافت و در حال و هوای ملکه شدن، از شاه حامله شد. اما شاه وی را مجبور کرد تا توسط پروفسور عدل دوست شاه سقط جنین کند. شاه پس از بهبودی پروین، خانه ای در خیابان کاخ نزدیک کاخ مرمر برای وی خریداری کرد تا به وی نزدیکتر باشد. سرانجام پس از مدتی پروین از چشم شاه افتاد و از دربار رانده شد. پروین غفاری پس از پیروزی انقلاب اسلامی خاطرات خود را در کتابی به نام « تا سیاهی...» منتشر کرد.(11) پروین غفاری در این کتاب نشان می دهد که شاه چقدر موجود جلفی بوده، تا آنجا که خود به تنهایی در خیابانها به دنبال شکار دختران می افتاده است.(12)
شاه جلافت را به حدی رسانده که چند بار از دیوار خانه پرین بالا رفته است.(13) او دوره بعد از طلاق فوزیه را چنین ترسیم می کند: « در تهران آن روزگار شایع بود که برای شبهای تنهایی او دخترانی زیبا را شکار کرده و به دربار می برند. حتی نام دختری ایتالیایی به نام "فرانچیسکا" در لیست معشوقه های شاه بود.»(14)
غفاری در این کتاب یکی «از خصوصیات بارز شاه را زن بارگی» او می داند که «دست از هرزگی بر نمی داشت و در تمام بزمهای شبانه با دریدگی به زنان و دختران چشم می دوخت و به بهانه های مختلف سعی می کرد با آنها تنها باشد و یا انان را به رقص دعوت کند.»(15)
شاه با تداوم حکومت پهلویها و لزوم داشتن ولیعهد ناچار شد در سال 1329 با ثریا ازدواج کند. اما این ازدواج پس از هفت سال ثمری برای دودمانت پهلوی نداشت و ثریا نیز از دربار رانده و مطلقه شد. پس از جدایی شاه از ثریا، زندگی عشقی شاه رونق گرفت و به قول ویلیام شوکراس، شاه «یک بار دیگر الواطی هایش را از سر گرفت. بعدها سیا در یکی از گزارشهایش درباره شاه متذکر شد که سلیقه او جنبه جهانی دارد و همه نژادها را دوست دارد.»(16) شاید گزارش سازمان سیا زیاده روی باشد. هیچ گزارشی از این که شاه به دختران چینی یا آفریقایی علاقه داشته باشد نرسیده است و به گفته ملکه مادر «محمد رضا در برابر دختران موطلایی تسلیم محض بود. یک بار که در جوانی با هواپیمای آلمانی مسافرت می کرد عاشق مهمانداران موطلایی هواپیمایی لوفت هانزا شده بود... همین مسئله مدتهای موجب بدبختی محمدرضا شده بود و پولهای زیادی را صرف میهمانداران لوفت هانز می کرد و یک قسمت از دربار مسئول دعوت و پذیرایی از میهمانداران بود.»(17) برادر و خواهر شاه هم که این موضوع را فهمیده بودند، در ترتیب ضیافت میهمانان هواپیمایی برای شاه فعالیت می کردند. «رفیقه های یک شبه و چند شبه فراوانی داشت که معرف آنها اشرف خواهرش و عبدالرضا برادرش بودند. اینها بیشتر از رده میهمانان خارجی هواپیماییها بودند.» شاه در این دروه علاوه بر مراوده با میهمانداران موطلایی اروپایی به عشق دختران آمریکایی نیز مبتلا شده بود. «در مسافرتهایش به آمریکا عن زنهای متعددی را می دید که دولو به او معرفی می کرد.»(18) شاه کم کم عاشق ستاره های سینمایی و ملکه های زیابیی می شد و با هزینه های سرسام آور به مراد می رسید.
ارتشبد فردوست که خود یکی از دلالات فساد محمد رضا بود، می گوید: در مسافرت شاه به نیویورک «من دو نفر را به محمد رضا معرفی کردم، یکی گریس کلی بود که در آن زمان آرتیست تئاتر بود و دو بار با او ملاقات [کرد] و محمد رضا به وی یک سری جواهز به ارزش حدود یک میلیون دلار داد. این زن بعداً همسر پرنس موناکو شد... نفر دوم یک دختر آمریکایی 19 ساله بود که ملکه زیبایی جهان بود... چند بار با محمد رضا ملاقات کرد و به او نیز یک سری جواهر داد که حدود یک میلیون دلار ارزش داشت.»(19)
معروف ترین معشوقه های شاه رد این دوره گیتی خطیر بود که در آستانه ازدواج با فرح «حدود یک میلیون تومان پول نقد و همین حدود جواهر به او داده شد و راهی رم شد.»(20)
باز شاه در سال 1338 برای به دنیا آوردن ولیعهد با فرح ازدواج کرد. با این که سن شاه در این دوره رو به کهولت می رفت، اما در فساد هر روز بدتر از گذشته می شد. در همین دوره بود که افراط محمد رضا در زن بارگی موجب تیرگی روابط شاه و فرح شد. شاه و دربار بدون توجه به موقعیت ملت و مملکت جلافت را به حدی رسانده بودند که با مؤسسات فساد جنسی اروپا رابطه برقرار کردند. یکی از این مؤسسات، مرسسه مادام کلود، « یکی از موفق ترین و معتبرترین شبکه های دختران تلفنی پاریس» بود. این مرسسه بود که دختری به نام «آنژ» را به شاه معرفی کرد. او با هواپیما به ایران آمد و مورد استقبال یکی از کارمندان وزارتت خارجه قرار گرفت و در هتل میلتون در یک سوئیت ساکن شد. سه روز آداب حضور نزد شاه را به وی آموختند. «وقتی شاه آنژ را دید، به قدری از او خوشش آمد که او را در تهران نگه داشتند». اما او از زندگی در تهران خوشش نیامد، بعد از شش ماه هنگامی که قصد بازگشت را نمود به او اخطار کردند که «تو نمی توانی از اینجا بروی، اعلیحضرت از تو خوشش می آید.» ولی سرانجام او موفق شد ایران را ترک گوید.(21)
مراوده شاه و درباره با این مؤسسه ادامه داشت، این مؤسسه «برای شاه و مقامات دربار صدها دختر به تهران می آورد» همه اینها عادی می نمود و بخشی از سبک زندگی پهلوی ها به شمار می رفت.» ولی ناگهان در ایران یک خبر عشقی از شاه منتشر شد و سپس کاخ شاه را نیز متشنج کرد. «در اوائل سالهای 1970 (1350) در دربار و بازار زمزمه هایی رواج یافت حاکی از اینکه شاه عاشق شده است. آن هم نه عاشق یک دختر اروپایی، بلکه یک دختر نوزده ساله ایرانی با موهایی که به رنگ طلا بود. می گفتند نامش گیلدا است.»(22)
داستان گیلدا پرحادثه ترین داستانهای هزار و یک شب دربار پهلوی بود. شاه بی مهابا او را به کاخ آورد و رسماً جزء دربار شد. فرح از گستاخی شاه سخت به تنگ آمد و دعوا و درگیری را آغاز کرد. گیلدا دختر سرلشکر آزاد یکی از افسران نیروی هوایی اصفهان بود، در سفری که شاه به اصفهان رفت سخت شیفته او شد و او را با خود به تهران آورد. مادر محمد رضا، داستان کیلدا را چنین تشریح می کند: در سال 1351 سرلشکر آزاد برای اینکه «خودش را به محمد رضا نزدیک کند»، از دخترش استفاده کرد، او را اهنگام سفر محمد رضا به اصفهان با خود آورد و در هواپیما کنار محمد رضا نشاند و محمد رضا را خام خودش کرد. محمد رضا چنان شیفته او شد که «نمی توانست در برابر خواهشهای او نه بگوید»، شاه نام او را به خاطر موهای طلائیش، طلا گذاشت . کم کم حس رقابت فرح برانگیخته شد و بحث طلاق پیش کشیده شد. ملکه مادر از این که فرح نسبت به این دختر حساسیت نشان می داد، تعجب می کند و می گویدک « فرح خودش را روشنفکر می دانست. محمد رضا در مجلس با زنهای این و آن و دخترهای این و آن می رقصید و آنها را در آغوش می گرفت و می بوسید و فرح می دانست که محمد رضا... علاوه بر او با زنان دیگر یهم رفت و آمد دارد، اما او نسبت به این دختر فوق العاده حساس شده بود.»
ملکه مادر علت حساسیت بیش از حد فرح را این می داند که «این دختر فوق العاده قشنگ بود». خصوصاً این که محمد رضا به زیبایی ذاتی این دختر اکتفا نکرده بود و او را نزد پروفسور تسه فرانسوی، دکتر خانوادگی دربار در امور زیبایی فرستاده بود و با چند عمل جراحی «خیلی دیدنی شده بود.»(23) سرانجام فرح بی تاب شد و وقتی « در سعدآباد چشمش به طلا افتاد. جلو رفت و کشید محکمی به گوش طلا زد».(24)
مادر فرح، فریده دیبا در بزرگواری و گذشت دخترش فرح می نیوسد:
بی تفاوتی فرح نسبت به کام جوییهای محمد رضا باعث شد که شاه جسارت را از حد بگذراند و دست دختر یکی از افسران نیروهای هوایی را بگیرد و به عنوان معضوقه خود به کاخ بیاورد... محمد رضا در داخل کاخ جایگاهی را به او اختصاص داده بود. فرح با آنکه می کوشید نسبت به این مسائل بی تفاوت باشد، اما یک بار کشیده ای محکم به گوش این دختر زد.(25)
بلند پروازیهای خانواده گیلدا حتی حساسیت شاه را هم برانگیخت. به گزاشر علم، یک روز صبح «شاه خیلی بدخلق بود.» شاه علت بدخلقی خود را مصاحبه خانواده گیلدا با یک روزنامه ترک دانست که گفته اندک « با این که شعایات ازدواج [دخترشان با شاه] بی اساس است، اما بدون شک دخترشان معشوقه شاه است.»(26)اختلافات شاه و شهبانو، شاه را به این نتیجه رساند که فرح را طلاق بدهد. ملکه مادر با او وارد بحث شد، ولی شاه اعلام کرد: « چه عیب دارد؟ او را طلاق می گویم. طلاق در میان مردم ایران یک امر مقبول است و خیلی مردها زنشان را طلاق می گویند»؛(27) اما ملکه مادر طلاق را به صلاح ندانست و با پادرمیانی وی شاه و ملکه «توافق کردند که به خاطر مصالح مملکت از هم طلاق نگیرند؛ ولی من بعد با هم کاری نداشته باشند و فقط دوست باشند و سپس، محمد رضا با این تصمیم ازادی خودش را به دست آورد و فرح هم کار خودش را می کرد.»028)
سرانجام گیلدا نیز دل شاه را زد و تصمیم گرفت او را به تیمسار خاتم فرمانده نیروهای هوایی واگذار نماید.(29) شاع عاشق پیشه ای بود که هر لحظه دل به دامن کسی می بست و بیت المال را بی هیچ دغدغه ای هزینه وصلش می کرد. شاه مدتی عاشق «سوفیا لورن» ستاره معروف سینمای ایتالیایی شده بود و دستور داده بود تا فرح گونه های خود را شکل او جراحی کند. شاه برای رسیدن به وصال سوفیا لورن او و همسرش را به ایران فراخواند، ولی تنها همسرشف کارلو پونتی به ایرا آمد و در ضیافت کاخ شاه شرکت کرد.(30)
علی شهبازی یکی از نیروهای گارد شاهنشاهی و سرتیم محافظ شاه، کسی که تا پایان عمر، در خارج از کشور، مغرب، پاناما، آمریکا و مصر او را ترک نکرد، در خاطرات خود، پرده از شبکه ای برمی دارند که برای فساد و زن بارگی شاه فعالیت می کردند. او معتقد است از وقتی که علم وزیر شد، در زورات درباره «تشکیلاتی ویژه برای سرگرمی شاه درست کرده بود که اعضای آن سازمان عبارت بودند از خود علم، افسانه رام، سیروس پرتویف امیر متقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ جهان بینی، عباس حاج فرجی، حسین حاج فرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته و سرهنگ اویسی، تعدادی خارجی هم با آنها همکاری داشتند. این تشکیلات یک بودجه سرسام اور داشت.» او در مورد وظیفه این تشکیلات می گوید: «کارشان ایو بود که خانم های شوهردار و دختران بخت برگشته و یا همسرات و دختران کسانی را که می خواستند مقامی بگیرند، برای شاه بیاورند.»
وی که همیشه همراه شاه بوده است در مورد محلهای فساد شاه می نویسد:
این بنرامه گاهی در کاخ شهوند انجام می شد که مسئول آن ابوالفتح آتابای بود... هر وقت حسین دانشور برای شاه خانم می آورد در منزل اردشیر زاهدی برنامه انجام می شد، موقعی که امی رمتقی از دانشگاه شیراز خانم می فرستاد در منزل علم ملاقات صورت می گرفت... تابستان که شاه به نوشهر می رفت برنامه دست امیر قاسمی بود که از دختران ساواک به کاخ رامسر می آورد... ابتدا کامبیر آتابای یک نفر را به کاخ شهوند می آورد و کار که تمام می شد. جهان بینی به عرض می رساند: قربان آقای سلیمانی با مهمان در منزل آقای ابوالفتح محوی منتظر است... دو ساعت بعد جهانی بینی جلوی در ورودی به عرض می رساند: قربان حسین دانشور با مهمان در حسارک منتظر تشریف فرمایی شما هستند...
آقای شهبازی می نویسد فساد شاه در این واواخر به حدی رسیده بود که نشاه حتی وقتی که به زیارت امام رضا(ع) می رفت قبلاً علم منشی اش که افسانه رام بود را با یکی دو خانم از تهران به آنجا می فرستاد.»
با اینهمه، شهبازی در دفاع از شاه می گویدک « خلاصه علم برای شاه برنامه ای درست کرده بود که شاه تا شانه هایش در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت.» او در مورد افراط علم می نویسد که «گاهی اتفاق می افتاد که علم شاه را در یک روز با سه تا چهار زن رو به رو می کرد.»(31)
محافظ شاه داستانی را از عیاشی شاه و علم در جزیره کیش نقل می کند، که نشانگر اوج بی مبالاتی آنهاست. او می نویسد:
بک یک فروند هواپیما در معیت شاه و علم به جزیره کیش رفتیم. علم در فوردگاه گفت حفاظت لازم نیست، شاه را برداشت و برد. افسر نیروی هوایی مسئول حفاظت در کیش به شدت از جان شاه می ترسید و خودخوری می کرد، چند لحظه بعد با عصبانیت آمد و گفت شاه با سه خانم لخت کنار ساحل قدم می زند. «هر چهار نفر لخت هستند و کارهایی انجام می دهند که واقعاً من ناراحت شدم.»
شهبازی در توجیه آن افسر گفت: « شاه هم آدم است، تفریح می خواهد!» افسر با ناراحتی جواب داد: « این تفریح نیست.»(32)علم در جای جای خاطرات خود به عیاشیهای شاه و خود اشاره می کند. او نشان می دهد که حتی از آوردن دختران ساده به کاخ نیز خودداری نمی کردند. علم دختری را برای شاه به کاخ آورد که خودش می گوید: «دخترک یا خل وضع است یا درست حسابی مایه دردسر است.» او در مورد سادگی این دختر به شاه می گوید: « آن قدر ساده است که علناً مرا به جای شاه گرفت، تعظیم غرایی کرد و بعد هم خودش را انداخت توی بغل من ... نمی دانستم با چه زبانی به او بگویم من شاه نیستم.»(33)
علم در جای دیگر از خاطراتش داستانی را نقل می کند که اوایل سال 55 دوست دختر سوئدی شاه در اثر خوردن چغاله بادام دل درد گرفته بود و اشتباهاً دکتر را برای دوست دختر فرانسوی علم برده اند.(349
شاه نه تنها در ایران بی مهابا و بی اعتنا به ارزشهای ملت ایران دست به فساد می زد، بلکه بی هیچ توجهی به شأن یم پادشاه در خارج از کشور نیز از هیچ تظاهری به فساد کوتاهی نمی کرد.
شاه در یکی از سفرهای خود به ونیز از فرماندار شهر تقاضی زن می کند. فمراندار پاسخ می دهد: « این کار مربوط به رئیس پلیس است.» وقتی این داستان به آندره ثوتی نخست وزیر ایتالیا رسید از بی شخصیتی شاه تعجب کرد و گفت: « این تقاضا را عاری از نشانه نجیب زادگی» می دانم.(35)
مسئله زن بارگی شاه در خارج از کشور همه طرفداران شاه روایت کرده اند. علی شهبازی محافظ شاه می نویسد علم برای عیاشی شاه در خارج از کشور نیز تشکیلاتی درست کرده بود و «عده ای مأموریت داشتند که در خارج از کشور هنگام مسافرت برای او قبلاً همه چیز را آماده کنند؛ البته اکثراً در مسافرتها اردشیر زاهدی و حسین دانشور و سرهنگ جهان بینی و مصطفی نامدار سفیر شاه در اطریش عهده دار آوردن خانمهای متعدد بودند. از همه فعال تر محمود خوانساری بود که دختران دانشجوی ایرانی را می آورد.»(36)
پرویز راجی سفیر شاهنشاه در انگلیس داستان خلوت کردن شاه و خانم «مورین» در تالار پذیرایی سفارت ایران در انگلیس را آورده است.(37) شاه دیوانه عیاشی بود، او نه مانند یک پادشاه با وقار، بلکه مانند یک لات هرزه به دوره گردی در خارج از کشور می پرداخت. فریدون هویدا سفیر شاه در سازمان ملل که در یکی از مسافرتهایش به همراه شاه در پاریس بوده، می نویسد:
«شاه یکی دو روز عصرها که وقت آزاد داشت به چند کاباره شبانه سر زد و مدتی را در مصاحبت دختران معرفی شده از سوی دوستان خود گذراند که به آنها هدایایی گرانقیمت نیز داد. چند ماه بعد در یک مجلس میهمانی به یکی از همان دخترهایی که مدتی را با شاه سرکرده بود برخوردم و او با افتخار فراوان انگشتر الماسی را که از شاه هدیه گرفته بود به من نشان داد.»(38)
عیاشیهای شاه در سن موریس سوئیس، پایتخت زمستانی شاه داستان دیگری است که خود نیاز به کتابی جداگانه دارد. خانم مینو صمیمی کارمند سفارت ایران در سوئیس در خاطرات خود پرده از فساد شاه بر می دارد و می نویسد: « شاه در مسافرتش به سوئیس از همان فرودگاه از فرح جدا می شد و به دنبال عیاشی خود می رفت. در یکی از این مسافرتها شاه «از فرودگاه مستقیماً عازم محل اقامت یکی از ستارگان معرو شد و تمام ساعات بعدازظهر را در جوار او گذراند.»
وی این ستاره سینما را «بریزیت باردو» می داند. وی معتقد است، فرح نیز از مقصد شاه آگاه بود. سفیر ایران در سوئیس چون تازه کار بوده است، اطاق دو نقره ای را برای شاه و ملکه تدارک دیده بود، اما شاه به وی متذکر می شود که شاه و ملکه در یک اتاق نمی خوابند. این موضوع برای خانم صمیمی معما شده بود تا سرانجام «عیاشی های شاه» و «زن بارگی» وی به او فهماند که «چرا شاه پیوساه اصرار داشت در اتاق خوابی جدا از همسرش به سر برد.»(39)
عیاشیهای شاه در یک محیط سربسته انجام نمی شد؛ به همین جهت در بین مردم ایران زبان به زبان می چرخید و نفرت در دلها ایجاد می کرد. روزنامه های اروپایی با همه حمایتی که از شاه به عمل می آوردند، عیاشیهای شاه را نادیده نمی گرفتند و «مطالب متعددی اغلب در مطبوعات اروپایی راجع به عیاشیهای شاه منتشر می شد که خود مریدی بود بر زبن بارگی شاه.»(40) یکی از نویسندگان فرانسوی به نام «ژرا دو ویلیه» در کتاب خود فصل بلندی را به شرح ماجراهای عشقی شاه اختصاص داده است. وی از معشوقه هایی به نام «دخی» و دختر زیبایی از خانواده ای اشرافی به نام «منیژه» و دختری 19 ساله وتحصیل کرده در انگلیس به نام صفیه، دختر 18 ساله ای به نام لیلی فلاح و هنر پیشه آلمانی به نام «الگار آندرسون» و «ماریا گابریلا» دختر پادشاه برکنار شده ایتالیا نام می برد.(41) شاه تا مرز ازدواج با گابریلا هم رسید، ولی به دلیل مسیحی بودن وی با مخالفت آیت الله بروجردی روبه رو شد.
شاه چنان بی دغدغه از مشکلات مردم و سقوط خود به عیاشی مشغول بود که حتی در آخرنی ماههای حکحومتش دست از فساد جنسی بر نمی داشت. در سال 1356، سپیده زن دولو قاجار که عضوی از شبکه فساد شاه بود، دختری زیباروی شانزده ساله فارنسوی به نام ماری لبی را شکار و به دربار نزد شاه می فرستد. او در نزدیکهای پیروزی انقلاب اسلامی ایران را ترک و به فرانسه باز می گردد. وی خاطرات خود را به شکل رمانتیک به نام «عشق من شاه ایران» منتشر کرده است.(42)
شاه در این اواخر چنان در هرزگی فرو رفته بود که حتی اگر چشمش به عکس زیبارویی می افتاد، عنان از دست می داد. کارت تبریکی را شاهزاده موناکو همراه با عکش دخترش برای شاه فرستاد، شاه تا چشمش به عکس افتاد گفت: «عجب دختر خوشگلی دارند، ای کاش می توانستم دعوتش کنیم بیاید تهران.»(43)
شاه حتی تا آخرین لحظات عمرش دست از هرزگی برنداشت. به گزارش احمد علی انصاری دوست وفادار و همراه شاه «تا زمانی که حالش به وخامت گرایید هنوز روحیه زن بازی را حفظ کرده بود.»(44)
فرح:
فرح نیز در یک خانواده بی بند و بار تربیت شده بود. پدرش یک استوار ارتش بود که به علت سرطان درگذشت و به زودی با مادرش راهی تهران شد. دایی فرح، محمد علی قطبی، سرپرستی هر دو را به عهده گرفت. در این خانواده هیچ یک از امور شرعی مراعات نمی شد. فرح در تهران در مدرسه «ژاندارک تحت نظر راهبه های فارنسوی» دبستان و دبیرستان را طی کرد. به گفته مادر فرح، فرح با پسر دائی اش رضا قطبی «در زیر یک سقف زندگی می کردند.»محمد علی قطبی تصمیم گرفت فرزشند رضا را برای تحصیل به فرانسه بفرستد. فرح که اینکه یک دختر 18 ساله شده بود «اصرار ورزید او را هم همراه با رضا به فرانسه» بفرستند و سرانجام دو جوان با یکدیگر برای تحصیل به فرانسه رفتند.(45)
فرح در فرانسه سه دوست جدید به نام «لیلی امیر ارجمند» و «کریم پاشا بهادری» و «فریدون جوادی» برای خود یافت. لیلی امیر ارجمند بعدها در کاخ پهلوی به جرگه دوستان دربار، و سپس همه کاره فرح در کانون پرورش کودکان درآمد. لیلی امیر ارجمند از مبتذل ترین زنانی بود که مظهر فساد دربار بود. ملکه مادر در توصیف خانم امیر ارجمند می گویدک « این خانم یک زن بی بند و باز و ازاد از هر نوع قید و بند بود... گاهی اوقات ده، پانزده، بیست زن را کارکنان دربار و ندیمه ها و خدمه و دوستانش را لخت، لخت مادرزاد می کرد و در استخر کاخ بدون هیچ پوششی شنا می کردند.»(46)
یک مرتبه آقای صاحب اختیار سرپرست خدمه های کاخ در مورد این عمل به لیلی اعتراض کرد و گفت: « این کار در جلو کارگران کاخ خوب نیست. لیلی گفت: « بگذار نگاه کنند برای سوی چشمشان خوب است.»(47)
لییل امیر ارجمند می گفت: « اگر آدمها در حضور هم معاشقه و مغازله و زناشویی کنند لذتش دو چندان می شود و خودش همیشه مجلس چند نفره راه می انداخت و گاهی که مرد کم می آوردند از همین خدمه دربار صدا می کردند و می بردند به داخل محفل خودشان.»(48) شوهر لیلی امیر ارجمند حسین علی امیر ارجمند از او بی غیرت تر بود، « هر وقت مردی زنش را می بوسید او مؤدبانه تشکر می کرد.»(49)
مادر فرح نیز از فساد این دوست شبانه روزی فرح تعجب می کند و می نویسد: «البته من از بی پروایی جنسی لیلی ناراضی بودم، به ویژه در مسافرتهای نوشهر و کیش عادت داشت بدون هیچ پوششی وارد دریا شود و برایش امیتی نداشت که دهها نفر نگهبان و گاردیها دارند او را تماشا می کنند.»(50)
خوشبختانه خانم امیر ارجمند در همان دوران تحصیل در فرانسه «تغییر دین داده و به کاتولیک گرویده بود.»(51) لیلی امیر ارجمند با این همه فساد شب و روز در کنار فرح بود. هرگاه در تهرا بودند، در کاخ بود و هرگاه مسافرت می رفتند ملتزن رکاب بود. امیر ارجمند چنان به فرح علاقه نشان می داد که «سعی می کرد در طرز لباس پوشیدن و آرایش شبیه فرح باشد.»(52) و فرح نیز سعی می کرد در بی بند و باری شبیه امیر ارجمند باشد. به گفته مخافظ شاه «این خانم از دوستان ملکه فرح دیبا بود، خیلی از کارهای آنها مثل هم بود. مثلاً در وقاحت و بی شرمی کاملآً شبیه هم بودند. از این که جلوی مردم لخت قدم بزنند لذت یم بردند. البته گاهی فرح در اثر فشار مادرش کمی رعایت می کرد.»(53)
البته یک لیلی دیگری نیز به نام «لیلی دفتری» دختر سرتیپ دفتری که در وقاحت دست کمی از امیر ارجمند نداشت، جزء حلقه دوستان فرح بود. این دو نفر نیز «وقتی که در نوشهر همراه فرح بودند با وضع قبیحی روی ماسه ها می خوابیدند و در مقابل سربازان گارد حاکات شنیعی می کردند. خود فرح هم دست کمی از آنها نداشت و حتی به یک عکاس اجازه داده بودند که...»(54)
یکی دیگراز دوستان پاریسی فرح «کریم پاشا بهادری» بود. آنها « از اوایل ورورد به پاریس با هم آشنا شده و بیشتر اوقات خود را با هم سپری می کردند. کریم از فرح خواستگاری کرد و و با این که رضا قطبی پسر دایی فرح مخالفت کرد، این خواستگاری مورد موافقت قرار گرفت و بدون اجازه خانواده «در یک جشن کوچک با حضور دوستان و تنی چند از دانشجویان ایرانی مقیم پاریس رسماً نامزدی خود را اعلام کردند.»
به محض خواستگاری شاه، فرح نسبت به این نامزدی بی وفایی کرد و او را در حماری گذاشت. ولی بی وفایی فرح طولی نکشید، هنگامی که ملکه ایران شد، این دست قدیمی را به کاخ آورد و محفل انس سابق را با سایر دوستان راه اندزای کرد. به گفته ملکه مادر «این دختر (فرح) آن قدر قبیح بود که کریم پاشا بهادری را آورده بود کنار دست محمد رضا به عنوان رئیس دفتر ملکه».
معروف ترین فسادجنسی فرح کشف رابطه او با فریدون جوادی بود. «فریدون جوادی از قدیمی ترین دوستان ایام تحصیل فرح در پاریس و در واقع اولین دوست او در فرانسه بود.»(55) به دنبال فرح، جوادی نیز به دربار راه یافت. جوادی دوست سفر و حضر فرح بود. در مسافرتی که فحر و دوستانش به خجیر در منطقه جاجرود رفته بودند، فرح با جوادی مشغول معاشقه بودند که یکی از سربازان گارد آنها را مشاهده می کند. سرباز چون جزأت اعتراض به فرح را نداشته(56) به فریدون جوادی اعتراض می کند. این سرباز از لرهای خرم آباد بود و چون متعصب بود، نزد فرمانده اش سرهنگ بیگلری می اید و می گوید: « ما خیال می کردیم که از یک زن عفیفه نگهبانی می کنیم و نمی دانستیم که این طور مسایلی هم در میان است» سرانجام سرباز را با تهدید و تحبیب و خریدن یک مغازه مرخص می کنند.(57)
رابطه فرح و جوادی در یک ردبار فاسد امر غیر منتظره ای جلوه نمی کرد و تنها در موقع بروز رقابتها و حسادتها تجلی می کرد. فرح نه تنها از فاش شدن این ماجرا واهمه ای نداشت، بلکه دستور داد تا اطاق یکی از مأموران گارد را در اختیار جوادی قرار دهند تا نزدیک او باشد.(58) ملکه مادر در این رابهط معتقد است فرح «عمداً و عالماً کاری می کرد که به محمد رضا لطمه بخورد.» ملکه مادر در عکس العمل به این ماجرای عشقی می نویسد: «خوب چه کا رمی توانستم بکنم؟ اگر می خواستم به محمد رضا بگویم درست نبود و پسرم ناراحت می شد. این بود که خودم فرح را خواستم و به او نهیب زدم که زنیکه گدازاده خجالت نمی کشی این قبیل کارها را در جلو چشم کارکنار دربار انجام می دهی؟»
البته ملکه پهلوی در مورد غیرت محمد رضا گزافه گویی می کند. چطور ممکن است شاهی که خود مظهر فساد است و خواهر و مادرش در پیش جشمش به هرزگی می پرداختند از رابطه همسرش ناراحت شود؟ شاید پاسخ فرح به ملکه پهلوی تأییدی بر استنباط ما باشد. «فرح گفت: درست گفته اند شاه می بخشد، شیخ علی خان نمی بخشد! خود محمد رضا مرا آزاد گذاشته، آن وقت به تو حساب پس بدهم؟ من آزاد هستم و اختیار پایین تنه ام را دارم!».(59)
اختیار پایین تنه ظاهرا از اعتقادات راسخ فرح بوده است. یک بار دیگر که فرح به خاطر خوابیدن با فریدون جوادی در یک اطاق در بیمارستان قاهره مورد اعتراض احمدعلی انصاری قرار می گیرد، همین پاسخ را می دهد که همه «اختیار پایین تنه خودشان را دارند.»(60)
فرح گاهی اوقات رعایت شأن جایگاه ملکه را نیم کرد و با هر بی سر و پایی طرح مراوده می ریخت. از جمله با مربی سوئیسی اسکی اش که یک نجار بود در حال معاشقه دیده شد.(61)
رفتار جلف فرح در کاخ یک مرتبه شاه را نیز به خشم آورد. او در پاسخ به فرح که از شاه می خواست استراحت بیشتری بکند با لحنی «پرخاش کنان گفت: تنها یک راه برای استراحت کردن من وجود دارد و آن هم این است که از دعوت کردن این بچه خوشگل ها که دور و برتان ول می گردند دست بردارید. وقتی این جور آدمها دور و برم را گرفته اند چطور انتظار دارید که استراحت کنم؟»(62)
درباریان شاه چنان در فساد غوطه ور بودند که گکاه دست به اعمال یجنون آمیز می زدند. با توجه به فرهنگ مذهبی مردم ایران در آغوش مردی رفتن و با هم رقصیدن چقدر می توانست به حیثیت یک خانواده لطمه بزند. حتی فریده دیبا از این که در یک میهمانی کاخ سغید مردان، زنان یکدیگر را در حضور هم می بوسند و خیلی صمیمیانه با زنان یکدیگر در حضور هممی رقصند»، سخت تعجب می کند، ولی هنوز با شگفتی به یاد می آورد که «کندی هم چند دور با فرح رقصید و محمد رضا هم در حالی که دستهایش را دئور کمر ژاکلین حلقه کرده بود با او رقصید.»(63) چند سال بعد در استانه انقلاب همین موضوع تکرار شد. فرح با کارتر در شب ژانویه (11 دی ماه 1356) در کاخ نیاوران رقصید و همین مسئله یکی از شعارهای مردم ایران در تظاهرات روزانه آنها گردید.
اشرف:
اشرف در فساد جنسی گوی سبقت را از تمام درباریان ربوده بود. اشرف بسیار بی پرده به بی مبالاتی خود اعتراف می کند و از مهدی بوشهری به این علت که « در پاریس این فرصت را به او داد که جوان و شاد و بی بند و بار باشد»، اظهار رضایت می کند.(64)معروف بود که اشرف از همان دوران قبل از ازدواج به «علیشا مهتر و مربی اسبهای سلطنتی» مراوده برقرار کرد. رضات شاه به موضوع پی برد و «علیشاه جوان را در زیر ضربات سهمگین شلاق سیاه کرد.»(65) بعد از آن اشرف به دستور پدرش با علی قوام ازدواج کرد، ولی این ازدواج دوام نیاورد و ا او جدا شد. اشرف در مصر با یک راننده تاکسی به نام احم شفیق آشنا شد و عاشق او شد و سپس با وی ازدواج کرد و از او صاحب یک دختر و یک پسر به نام شهریار و آزاده شد. اشرف هنوز در عقد رسمی شفیق بود که در پاریس عاشق مهدی بوشهرهی شد و با مهدی بوشهرهی از پاریش به ایران آمدند. اشراف این بازگشت را چنین یاد می کند:
تهران با پاریش بسیار تفاوت داشت ما مجبور بودیم خیلی محتاطانه رفتار کنیم و فقط در میهمانیهای بزرگ و اجتماعات خانوادگی که شوهرم حضور نداشت یکدیگر ار ملاقات کنیم .و با هم درد دل کنیم.(66)
اشرف بعد از مدتی از شفیق طلاق گرفت و با مهدی بوشهرهی ازدواج کرد. این ازدواج هم بیش از یک سال به طور نینجامید. از هم تارکه کردند و بوشهری برای ادامه زندگی به پاریس رفت. اشرف گرچه رسماً در عقد رسمی بوشهرهی باقی ماند، ولی چون عاشق پیشه بود هر لحظه دل به دامن کسی می بست. به گفته ارتشید فردوست «اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران 37 ساله سلطنت محمد رضا با اشراف رابطه داشتند تهیه شود علی رغم دشواری و غیر ممکن بودن کار، چون حتی خود او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد، مسلماً لیست طویلی خواهد شد.» وی معروفترین مردانی را که اشرف دل به آنها بست چنین نام می برد: تقی امامی، ملک فاروق، دکتر غلامحسین جهانشاهی، وزیر بازرگانی گابینه علم؛ ذوالفقار علی بوتو، نخست وزیر پاکستان، و پرویز راجی رئیس دفتر هویدا.(67)فساد جنسی اشرف از دید سازمانهای جاسوسی نیز قابل چشم پوشی نبود: « یکی از گزارشهای سیا در سال 1976 (1355) اعلام داشت که والا حضرت شهرتی افسانه ای در فساد مالی و به تور زدن مردان جوان دارد.»(68)
یکی از ین مردان جوان که قربانی آتش عشق اشرف شد، جوانی ارمنی به نام «لئون پالانچیان» بود. اشرف که سخت شیفته او شده بود، « بخشی از زمینهای مزروعی خود در رامسر را به پالانچیان بخشید.»(69) پالانچیان هر چه به نام و نوای بیشتری از الطاف اشرف می رسید، خیره سرتر می شد و از اشرف دوری می کرد تا جایی که اشرف متوسل به نصیری، رئیس ساواک شد و وی را دستگیر کردند. اشرف دستور ازرادی وی را صادر کرد، ولی باز هم پالانچیان به اشرف جواب منفی داد. اشرف عصبانی شد و انتقامی سخت از او ستاند. وی دستور داد در نوشهر هواپیمای کوچکی اختصاصی او را دستکاری کردند. پالانچیان پس از برخاستن به قعر دریا فرو رفت.(70)
غلامحسین بیگدلی یکی از افسران بازنشسته ارتشی که در دهه بیست محافظ اشرف بود، می گوید: اشرف «با این که زن احمد شفیق مصری بود... هر کس که گیرش می آمد مورد استفاده شهوانی قرار می داد، زن ناپاکی بود، انصافاً زن ناپاکی بود.» او می گوید وقتی از دانشکده افسردی فارغ التحصیل شدم محافظ اشرف شدم « در آنجا اخلاق و کثافت کرایهای او را دیدم، به او خییل بدبین شدم که این چه مملکتی است که ما کسانی را که نعوذبالله مثل خدا می دانستیم، پرستش می کردیم، چه فرمان شاه و چه فرمان یزدان (می گفتیم) شاه این است؟ خواهرش این است؟ بسیار زن فاسدی بود. یک نوع مرض جنسی داشت، با یک مرد، دو مرد کفایت نمی کرد...»(71)
علم:
بی شکعلم، بعد از شاه فاسدترین عنصر دربار بود. وی بعد از این که به عنوان وزیر دربار منصوب شد (1356-1342) د رتوسعه فساد دربار نقش مهمی ایفا کرد. خاطرات علم سرتاسر از فساد جنسی خود و شاه خبر می دهد. همه نزدیکان دربار بر دلالی علم شهادت داده اند تا جایی که بسیاری از آنها فساد شاه را به گردن علم گذاشته اند. ملکه مادردر خاطرات خود یم نویسد: «خدا لعنت کند اسدالله علم را که بساط شیطنت برای محمد رضا درست می کرد و باعث تحلیل رفتن قوه پسرم می شد». فریده دیبا مادر زن محمد رضا خیلی مؤدبانه می گوید: « علم از مشاوران جنس یمحمد رضا بود.»(72)علم نیز در خاطراتش به اطلاع فردیه دیبا اشاره می کند و داستانی را نقل می کند که فریده از ان مطلع می شود، ولی علم به وی اخطار می کند اگر می خواهد زندگی دخترش به خطر نیفتد، صدایش را در نیاورد.(73) فردوست دوست نزدیگ شاه هم تأیید می کند که «علم محرم محمد رضا بود و سالها به عنوان وزیر دربار کنترل کامل دربار محمد رضا را به دست داشت. او هر گاه محمد رضا می خواست برای او از خارج و یا داخل زن پیدا می کرد و با هزینههای گزاف ترتیب مجالس هم خوابگی محمد رضا را می داد.»(74) به همین جهت، کسانی همچون عیل شهبازی در خاطرات خود سعی دارند فساد شاه را عادی جلوه بدهند و همه گناهانش را به گردن علم و تشکیلات فسادی که برای شاه درست کرده بود بیندازند.(75)
علم حتی برای شاه خانه ای را در بیرون از کاخ تهیه کرده بود و شاه را برای فساد به آنجا می برد. یک روز مادر زن شاه به طور اتفاقی آنها را هنگام بیرون آمدن از آن خانه دید.(76) ظاهراً همین موضوع بود که علم به فریده اخطار کرد زندگی دخترش را به خطر نیندازد.
علم در جای جای خاطراتش سخن از ملاقات با معشوقه هایش می راند.(77) با این که با دهها فاسقه ارتباط داشت، چشمش همیشه به دنبال نوامیس مردم بود. تا چشمش به یک زن زیبا می افتاد عنان از دست می داد. شبی سفارت دانمارک او را به یک میهمانی دعوت کرد. او «زیبارویی را که ظاهراً دوست سفیر بود» مشاهده کرد، بی اعتنا به میزبان و میهمانان تا ساعت یک نیمه شب با او مشغول صحبت بود.بیچاره میهمانان به او احترام گذاشتند و آنقد رنشسته بودند تا صحبتش تمام شود و بعد با او خداحافظی کنند.(78) علم چنان به بیماری جنسی مبتلا شده بود که حتی در مناسبات بین المللی آن را دخالت می داد. رئیس جمهور فیلیپین از شاه درخواست نفت داشت، همسرش را به ملاقات شاه فرستاد، شاه موضوع را با علم در میان گذاشت، علم پاسخ داد: « خانم مارکوس بسیار زیباست و بنابراین تقاضایش در خور توجه است. شاه پاسخ داد بله، ولی دارد پیر می شود.»(79)
او همیشه همسرش را به چشم یک مزاحم می دید به این جهت سعی می کرد در مسافرتها بدون او سفر کند و به جای آن با یکی از معشوقه هایش به مسافرت برود.(80) در سفری که با خانواده اش به شمال رفت، آن سفر به نوعی محرومیت تلقی می کرد و به شاه گفت: از این که در کنار دریا «دختران زیبا احاطه ام کرده بودند، ولی اب حضور همسر و دخترانم کاری نمی توانستم بکنم» احساس محرومیت می کردم.(81) جالب این است که بدانیم علم در آن زمان پنجاه سالگی را پشت سر گذاشته بود.
نکته ای که بیش از هر چیز تأسف بار است این است که علم دربار شاهنشاهی ایران را به صورت فاحسه خانه ای بین المللی دراورده بود. هر گاه سراتن فاسد رژیمهای دیگر هوش عیاشی می کردند به دربار ایران می آمدند. سلطان قابوس برای عیاشی به ایران آمد. شاه برای ضیافت رسمی وی برنامه ریزی می کرد. علم به او تذکر داد: « او بدون همسرش به اینجا آمده فقط بدین منظور که کمی به خودش برسد.» بع از دور روز شاه از احوال سلطان قابوس پرسید. علم گزارش داد: « هر دو شب با تعداد چهار تا پنج خانم بیرون اقامتگاه ملاقات کرده بود. نمی توانم شهادت دهم بعداً چه اتفاقی افتاده بود، اما به هر صورت سلطان راضی به نظر می رسید.»(82)
سایر درباریان
سایر درباریان نی زدر فساد جنسی تابع فرهنگ غالب دربار بودند. ملکه مادر با این که سالهایی از عمرش گذشته بود، دست از رابطه با مردان برنمی داشت. او بعد از مرگ رضا شاه «تعدادی زیاد دوست پسر» داشت؛ اما معروفترین دوستان وی ذبیح الله ملک پور و رحیم علی خرم بودند.(83) ذبیح الله ملک پور با این که مسلمان نبود در کاخ شهرت داشت به این که ملکه مادر را صیغه کرده است. روزهای تابستان هر دو در استخر کاخ به شنا می پرداختند «و محمد رضا گاهش اوقات که آنها را می دید برایشان دست تکان می داد.» ملکه مادر به این مووضع اعتراف می کند و می نویسد: « مردم ایران گاهی که بیوه می شوند چند بار شوهر می کنند، ولی من را به همین علت که با ملک پور ازدواج کرده بودم لعن و نفرین می کردند.»(84)پیش از پیروزی انقلاباسلامی در بین مردم شایع شده بود که خرم به عنوان کارگر آسفالت کار به کاخ راه می یابد، ملکه مادر از او خوشش می آید بعد از استحمام و پوشیدن لباس نو همنشین ملکه مادر می گردد. بعد از آن خرم از یک کارگر ساده به یک سرمایه دار بزرگ ایران تبدیل شد. البته خود ملکه مادر به رابطه خود با خرم اشاره می کند و در مورد نصیری می نویسد: « گاهی هم من در مجالس خودم دعوتش می کردند که به اتفاق خرم (رجبعلی) می آمد.»(85) ناگفته نماند ملکه مادر به هم جنس بازی هم متهم شده است.(86)
شمش پهلوی گرچه از لحاظ جنسی به بیپروایی اشرف نبود؛ ولی وی نیز از فریدون جم طلاق گرفت و عاشق یک ویلون زن کاباره های تهران به نام مهرداد مین باشیان شد. شمس با وی ازدواج کرد و شوهرش با تغییر اسم به نام مهرداد پهلبد وزیر مادام العمر شد. شمس چون از مناعت طبع بیشتری برخوردار بود، «فقط به مردان تنومند و خوش اندام و زیباروی گاریش داشت» و تنها « با چهره های سرشناس و مشهور رفاقت» می کرد به همین جهت وقتی پروفسور بارنارد اولین پیوند زن قلب به ایران آمد «شمس پروفسور را به کاخ خود برده و چند روزی پیش خود نگه داشت.»(87) فاطمه پهلوی نیز به دلیل ارتباط با رضا قطبی موجب به هم خوردن زندگی رضا قطبی شد.(88)
شهناز دختر بزرگ شاه هم که ازدواجهای متعددی انجام داد در مسائل جنسی خیلی بی تکلیف بود. علی رغم این که شاه از خسرو جهانبانی بدش می آمد به شدت عاشق و شیفته او شده بود. شبی که تنها از خارج به ایران آمد، فرمانده گارد « چند دقیقه بعد تلفن کرد و خبر داد دوست پسر والاحضرت شهناز در داخل کاخ و نزد شاهدخت است». علم که حساسیت شاه را می دانست تصمیم گرفت خسرو را از کاخ بیرون کند. «شهناز پاسخ داد در این صورت او هم فوراً کاخ را ترک خواهد کرد».(89)
شهناز با معشوقه های خود بسیار زودرنج بود، یک بار به خاطر دعوا با دوست پسرش دست به خودکشی زد.(90) فرحنازدختر دیگر شاه که تازه به سن جوانی پا نهاده بود، همین خصلت را از پدر به ارث برده بود. مادر بزرگش تاج الملوک او را چنین توصیف می کند: « فرحناز در آن موقع هفده - هجده سال داشت و به خاطر موقعیت سنی که داشت، یک روز در میان عاشق این و آن می شد. یک روز عاشق یک خواننده تلویزیون می شد و فردا عاشق یک فوتبالیست.» فرحناز در عاشق شدن قایل به اشرافیت نبود. او یک بار عاشق یک خبرنگار شد و پای او را به کاخ گشود، ولی وقتی «محمد رضا فهمید، دستور داد او را دیگر به کاخ راه ندهند.»(91)
رضا، ولیعهد ایران نیز با این که تازه به سن بلوغ رسیده بود، ولی از همان ابتدا به فساد روی آورد. بعد از رونق کیش، یک هواپیمای کنکورد اجاره شده بود و «از فرانسه چند نفر خانم برای خوشگذرانی رضا پهلوی و همکلاسیهایش می آورد.»(92) نگارنده در اول انقلاب وقتی از کاخ ولیعهد در کیش دیدن کردم دهها آلبوم از عکسهای دختران فرانسوی و اروپایی را دیدم که مسئول کاخ توضیح می داد که مؤسسات مختلف این آلبومها را می فرستادند تا رضا دختران مورد نظرش را انتخاب و سفارش دهد. رضا پهلوی بعد از سقوط رژیم نیز به زن بارگی خود ادامه می دهد.(93)
اردشیر زاهدی داماد شاه نیز در فساد جنسی شهره آفاق بود. او بی شرمی را چنان به اوج رسانده بود که گاه در محل کار و در حضور جمع، دختری را روی زانو می نشاند و به مغازله مشغول می شد.(94) او چون یکی از دلالهای شاه بود از اطلاع دیگران هیچ وحشتی به خود راه نمی داد و می گفت: « من ختی خلافکاریها و خوشگذرانیهایم را همه به عرض اعلیحضرت می رسانم و باکی ندارم.»(94)
از دیگر عناصر فاسد دربار رژیم شاه یکی عبدالکریم ایادی بهایی پزشک مخصوص شاه بود و دیگری هوشنگ دولو قاجار. ایادی در مسایل جنشی هیچ چیز را مراعات نمی کرد. حتی از تجاوز به عنف ابایی نداشت. دولو در تجریش باغی داشت که مرکز فساد دربار بود. صدها دختر تلفنی با او در تماس بودند و هر کدام از درباریان که میل به فساد پیدا می کردند. دولو در آن باغ وسایل را فراهم می کرد.(95)
عناصر هر رژیمی ممکن است به فساد جنسی مبتلا شوند و بدین علت نمی شود رژیم را سرزنش کرد، اما هنگامی که فساد در رأس هرم قدرت راه یافت نه تنها هیچ انگیزه ای برای جلوگیری و مجازات فساد در رأس بدنه آن به وجود نمی آید، بلکه فساد تا اعماق نظام، حکومت و جامعه سرایت می کند. فراموش نمی کنم در اول انقلاب که از طرف دادستانی برای مطالعه پرونده به ستاد مشترک ارتش می رفتم در پرونده ژنرالهای ارتش گزارشهای زیادی از گرایشهای هم چنس بازی آناندرج شده بود. خاطره نویسهای رژیم پهلوی نیز از انحراف جنسی در سران ارتش خبر داده اند. فریده دیبا عباس قره باغی رئیس ستاد مشترک ارتش شاهنشاهی را متهم کرده که او « هم مانند هویدا تمایلات بیمارگونه جنسی داشت و گزارشهای بسیار از رکن دو ارتش و ضد اطلاعات در مورد ارتباط نامشروع و زننده او با نظامیان واصل می شد.»(96) ناگفته نماند یکی از اتهامات شخص شاه نیز هم جنس بازی بود.(97) دوست صمیمی شاه که حتی تا اتاق خواب همسرات شاه می آمد ارنست پرون بود. اکثر کسانی که از پرون یاد کرده اند.به هم جنس بازی او اشاره دارند.(98) حتی پس از انقلاب «کتابی به نام ارنست پرون شوهر شاه ایران» منتشر شد که «مدعی وجود رابطه همجنس بازانه پرشوری میان این دو در تمام عمرشان بوده است.»(99) اگر دلیل کافی برای رابطه جنسی بین شاه و پرون نباشد، در این شکی نیست که پرون در دربار نیز به هم جنس بازی شهرت داشته، با این حال در استحکام رفاقت او با شاه هیچ خللی به وجود نیامده، بلکه به گفته فردوست « پس از به قدرت رسیدن محمد رضا بود که پرون به طور صریح خود را به عنوا یک هم جنس باز تمام عیار که رل زن را بازی می کرد علنی ساخت. او هر روز صبح آنچه را که در شب برایش اتفاق افتاده بود برای محمد رضا تعریف می کرد.»(100)
نخست وزیر شاه، هویدا متهم به هم جنس بازی بود. به اعتقاد فریده دیبا «شاه در مورد هم جنس بازی هویدا حساسیتی نشان نمی داد. ما اطلاع داشتیم که علاوه ب رهویدا بسیاری از وزرای دولت و مقامات دولتی به ویژه مقامات بلند پایه لشکری به این فساد اخلاقی آلوده بودند.»(101) اینجا بود که اوج فساد در بین خانواده های وابسته به دربار در یک جامعهشیعی خود را نشان داد. در سال 1968 (اواخر 1356) دو پسر از درباریان معروف با یکدیگر ازواج کردند. « این ازدواج غیر عادی در هتل کنودور تهران صورت گرفت»(102) یکی پسر تیمسار صفاری از دوستان فریده دیبا و از ژنرالهای ارتش به نام بیژن صفاری بود و دیگری به نام سهراب محوی پسر ابوالفتح محوی پای قمار شاه بود.
یکی از زنان مرتبط با دربار پری اباصلتی نام داشت. این زن با استفاده از موقعیتش مبتکر «کلید پارتی» در ایران بود. وی مهمانیهای بزرگی در میهمانسراهای معروف تهران برقرار می کرد که «هواخواهان فراوانداشت. در آخر شب که همه به حد افراط مشروبات الکلی نوشیده بودند، هر یک از خانمها به یکی از اتاقهای مهمانسرا می رفتند. بعد مردان کلید این اتاق ها را روی هم ریخته و آنها را به هم می زدند. سپس با چشمانی که با چشم بند، خوب بسته شده بود هر یک کلیدی را انتخاب می کردند واز روی کلیدی که بنرده شده بودند به اتاقی که خانم شخص دیگری منتظر بود می رفتند.»(103)
شما خود قضاوت کنید وقتی مردم مذهبی از چنین مفاسدی آگاهی پیدا می کردند چه عکس العملی نسبت به رژیم از خود بروز می دادند؟!
پی نوشت ها :
1. پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، ص 364.
2. علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج2، ص 683.
3. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 267.
4. فردوست، حسین؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی: خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست، ج1، اطلاعات، 1370، تهران.
5. همان.
6. زونیس، ماروین؛ همان، ص 119.
7. فردوست، حسین؛ پیشین، صص 197-194.
8. لاینگ، مارگارت؛ پیشین، ص 133.
9. زونیس، ماروین؛ پیشین، ص 24.
10. فردوست، حسین؛ پیشین، ص 206.
11. این کتاب به نام «ناسیاهی ... در دام شاه» توسط مرکز ترجمه و نشر کتاب در سال 1376 منتشر شد. ضمناً مرکز اسناد انقلاب اسلامی نیز خاطرات وی را به صورتی تصویری ضبط کرده است.
12. غفاری، پروین؛ ناسیاهی؛ ص 20.
13. همان، ص 66.
14. همان، ص10.
15. همان، ص 62.
16. شوکراس، ویلیام؛ آخرین سفر شاه 0سرنوشت یک متحد آمریکا)، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، نشر البرز، 1371، تهران، ص 98.
17. پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، ص 364.
18. فردوست، حسین؛ پیشین، ص 209.
19. همان.
20. همان
21. شوکراس، ویلیام؛ پیشین، ص 444.
22. همان، ص 112.
23. پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، صص 368-362 .
24. همان، ص 367.
25. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 154.
26. علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 505.
27. پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، ص 363.
28. همان، ص 364.
29. انصاری، احمد علی؛ پیشین، ص 85؛ و علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 494.
30. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 98.
31. شهبازی، علی؛ پیشین، صص 85-80.
32. همان، ص 287.
33. علم، امیراسدالله؛ پیشین، صص 628-627.
34. همان، ص 768.
35. سوکراس، ویلیام؛ پیشین، ص 444.
36. شهبازی، علی؛ پیشین، ص 82.
37. راجی، پرویز؛ پیشین، ص 200.
38. هویدا، فریدون؛ سقوط شاه، ص 126.
39. صمیمی، مینو؛ پیشین، صص 79 و 104 و 109 و 110.
40. صمیمی، مینو؛ پیشین، 110.
41. طلوعی، محمود؛ پرد و پسر، نشر علم، 1372، تهران، ص 697.
42. این کتاب توسط آقای محمد علی عریضی ترجمه و در لندن به چاپ رسیده است.
43. علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج1، ص 419.
44. انصاری، احمد علی؛ پیشین، ص 168.
45. دیبا، فریده؛ ملکه پهلوی، پیشین، ص 458.
46. دیبا، فریده؛ پیشین، صص 29-20.
47. همان، ص 459.
48. همان، ص 465.
49. همان، ص 460.
50. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 171.
51. همان، ص31.
52. انصاری، احمد علی؛ پیشین، ص 47.
53. شهبازی، علی؛ پیشین، ص 254.
54. همان، ص220.
55. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 461.
56. شهبازی، علی؛ پیشین، ص 297.
57. انصاری، احمد علی؛ پیشین، ص 167.
58. شهبازی، علی؛ پیشین، ص 265.
59. پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، ص 465.
60. انصاری، احمد علی؛ پیشین، ص 167.
61. شهبازی، علی؛ پیشین، ص 206.
62. علم، امیراسدالله؛ پیشین، ص 629.
63. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 173.
64. پهلوی، اشرف؛ من و برادرم (خاطرات اشرف پهلوی)، با مقدمه محمود طلوعی، نشر علم، 1375، تهران، ص 273.
65. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 235.
66. پهلوی، اشرف؛ پیشین، ص 272.
67. فردوست، حسین؛ پیشین، ص 232.
68. شوکراس، ویلیام؛ پیشین، ص 249.
69. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 257.
70. فردوست، حسین؛ پیشین، صص 235-234.
71. از مصاحبه نامبرده با مرکز اسناد انقلاب اسلامی.
72. پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، ص153.
73. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 153.
74. فردوست، حسین؛ پیشین، ص 255.
75. شهبازی، علی؛ پیشین، ص 80.
76. علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج1، صص 415-411.
77. همان، به عنوان نمونه به صفحات 251، 229، 198، 173، 168، 48 مراجعه کنید.
78. همان، ص 176.
79. همان، 2، ص 545.
80. همان، ص 689.
81. همان، ج1، ص 120.
82. همان، ج2، ص 792-791.
83. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 91.
84. پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، ص356.
85. همان، ص 446.
86. غفاری، پروین؛ ناسیاهی، ص 54.
87. دیبا، فریده؛ پیشین، صص 280-279.
88. همان، ص 141.
89. علم، امیراسدالله؛ پیشین، ج1، صص 124-123.
90. همان، ص 143.
91. پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، ص 369.
92. شهبازی، علی؛ پیشین، ص 289.
93. انصاری، احمد علی؛ پیشین، صص 261-256.
94. صمیمی، مینو؛ پیشین، ص 57.
95. زاهدی، اردشیر؛ رازهای ناگفته، ص 138.
96. شهبازی، علی؛ پیشین، ص 6212-2166؛ و، علم، امیر اسدالله؛ ج1، صص 232-332؛ پهلوی، تاج الملوک؛ پیشین، صص 359-361-365؛ و، اناری، احمد علی؛ پیشین، ص 57؛ و، فردوست، حسین؛ پیشین، صص 203-209-264-265.
97. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 345.
98. اسفندیاری، ثریا؛ پیشین، ص 143.
99. کیا، علی؛ خاطرات؛ به کوششحبیب لاجوری، زیبا، 1381، تهران، ص 152.
100. زونیس، ماروین؛ پیشین، ص 242.
101. فردوست، حسین؛ پیشین، ص 198.
102. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 321.
103. انحراف جنسی، صفحه 50؛ همچنین رجوع کنید به: انصاریف احمد علی، پیشین، صفحه 81.
104. دیبا، فریده؛ پیشین، ص 139.
ابطحی، سید مصطفی؛ (1384)، سقوط، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ اول