نویسنده: غلامرضا جمشید نژاد اوّل
1. متکلّمان
متکلّمان کسانی هستند که با دلیل های عقلی به دفاع از عقیده های دینی می پردازند. طلیعه های معرفت کلامی در جدل خطابی آشکار گردید که در پیرامون اختلاف نظرهای سیاسی در عصرهای خلیفگان راشد / خلفای راشدین (11-40ق/632-660م) و امویان (40 -132ق/ 660-750 م) شکل گرفت و سپس که اسلام با دین های دیگر برخورد کرد و گروه های مذهبی و بدعت ها در درون آن پیدا شدند به شکل گونه ای از اجتهادهای شخصی دگرگون گردید. مسلمانان، هنوز از طریق فیلسوفان و مترجمان سریانی به آگاهی از منطق ارسطو نرسیده بودند که علم کلام به گونه ی کاوش فلسفی در دین، در میان ایشان آشکار شد.از مهم ترین دانشوران علم کلام، معتزله/ کناره گیران، بودند که چون مؤسّس ایشان به نام واصل فرزند عطا (80- 130ق/699-748م) از حوزه ی درسی استاد خود، حسن بصری (21- 110ق / 642-728م) در مسجد بصره کناره گرفته بود و آموزش دادن چیزهایی به غیر از اندیشه های او را آغاز کرده بود، چنین نامیده می شدند. پایه ی بنیادین آموزه های معتزله بر این استوار بود که خرد مقیاس حقیقت است و شک تا رسیدن به یقین، بایسته می باشد. بنابراین، ایشان ایمان کورکورانه به عقیده های موروثی را نمی پذیرفتند، بلکه به بررسی عقلانی و نقد همه ی آنها پیش از پذیرششان باور داشتند و می گفتند که سپردن داوری در شرح و تبیین مسأله های دینی به عقل، لازم می باشد و بایسته است که همه ی آنها با محک خرد آزموده گردند و در صورت وجود تعارض میان عقل و نقل، به ناگزیر، باید با تأویل نقل به گونه ای از تأویل معقولانه، جانب عقل نگه داشته شود.
برخی از خلیفگان عبّاسی، همچون المأمون (حک: 193-218 ق/ 809 - 833م) و المعتصم (218 - 227ق / 833-842م) و الواثق (حک: 227-232ق/ 842- 847م) به مذهب معتزله گرویدند و بر گردن های مردم سوار شده، پاره ای از ایشان را به سختی شکنجه می دادند، تا به زور، آنان را به پذیرش اندیشه های معتزله وادار سازند و از این راه کینه جویی نسبت به معتزله در دل های مردمان به سختی نشست و هنوز نیمه ی سده ی سوم هجری/نهم میلادی نرسیده بود که متوکّل (232- 247 ق/ 847-861م) به شدّت دست به تبعید و کشتار ایشان یازید. همین خلیفگان یاد شده که در هر صورت، هدفی جز حکومت کردن بر مردم به هر قیمتی که باشد دنبال نمی کردند، عموماً به بهانه هایی واهی، سخت ترین شکنجه ها را بر مدافعان راستین آموزه های قرآن و اسلام و بر پیشوایان معصوم از خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) که در هر حال، خردگرایانه، از حق و حقوق همگان و سعادت ابنای بشر دفاع می کردند، نیز وارد می ساختند و همواره به تبعید و شکنجه و کشتار آنان و شیعیان ایشان می پرداختند.
پس از آن بود که ابوالحسن اشعری (259-323ق/ 873-935م) به صحنه ی تاریخ دفاع عقلانی از عقیده های اسلامی بیامد و با معتزله به مخالفت پرداخت و راه و روشی دیگر درپیش گرفت و بعد از او بزرگ اندیشه وران برجسته ای به پذیرش مذهب یا مکتب او رو آوردند و پرچمش را برافراشتند. اشعریان در هر مسأله ای، میانه روی پیشه می کردند و به تقریب، در راه و روشی که در پیش گرفته بودند، میانه رو بودند که نه همچون ظاهرگرایان تقلیدگر محافظه کار، استدلال عقلی را تحریم می کردند و نه همچون معتزله، مدّعی بودند که عقل می تواند به همه ی حقیقت های دینی دست یابد؛ بلکه: «میان شرعِ نقل شده و حقیقتِ به عقل راه یافته» را گردآوردند و با همین میانه روی بر مخالفان خود چیره شدند و نمایندگی اهل سنّت را عهده دار گردیدند، چنان که علم کلام را هم به مذهب خود منحصر ساختند و آن را یکی از علوم اسلامی می دانستند.
با این وصف، معتزله در حقیقت، در دو جبهه پیروزی یافتند، زیرا از سویی بزرگان دین را به اعتماد بر عقل واداشتند، حتّی در امور وحیانی و خود اشعری هم به جز یک معتزلی قدیمی نبود که افراط گری های هم اندیشان خود را کنار گذارده و مرزهای میانه روی را در پیش گرفته و از این رو بود که مکتب وی «مکتب سنّت فلسفه گرا» نام گرفته بود؛ و از سوی دیگر، ایشان راه های ورود فلسفه و علوم عقلی را به سرزمین ها و کشورهای اسلامی گشودند و زمینه را برای پیدایش فیلسوفان آزاد اندیش و مستقل آماده ساختند.
2. یعقوب بن اسحاق کِندی (185-258ق/ 810-872م)
در کنار دانشوران علم کلام که داوری عقل را در جدال دینی استوار گردانیدند، بزرگان دیگری بر پا خاستند که نظر عقلی سره را استقلال بخشیدند. ایشان در همه ی ناحیه ها و جنبه های هستی و زندگانی کاوش می کردند، نه تنها در امور دین، و هدفشان دستیابی به حقیقت مجرّد بود، نه دفاع از دین و ایشان تنها به عقل تکیه می کردند، نه به عقل و نقل با هم. اینان فیلسوفان مسلمان بودند که از کتاب های ترجمه شده تأثیر پذیرفتند و فلسفه در نظر ایشان عبارت بود از پرداختن به علوم عقلی یونانیان، همچون: منطق، علوم ریاضی، علوم طبیعی، علوم الهی، علوم سیاسی و علوم اخلاقی.ابویوسف یعقوب بن اسحاق کِنْدی، نخستین کسی بود که راه را برای فیلسوفان مسلمان هموار ساخت و چون اصلش از قبیله ی مشهور عربی بنی کِنْده بود و نژاد عربی داشت، به عنوان «فیلسوف عرب» ملقّب گردید. او در بصره زاده شد و در همانجا، کودکی و نوجوانی و جوانیش را گذرانید و در همانجا که در آن زمان از فرهنگ - شهرهای جهان اسلام و جایگزین بندرشهر مهمّ ایرانی، اُبُلّه ی عصر دولت ساسانی بود، پزشکی و علوم ریاضی و فلک و فلسفه آموخت و سپس به معتزله پیوست و در نتیجه، در نزد مأمون تقرّب یافت و او از وی برای ترجمه ی کتاب ها دعوت کرد؛ امّا آنچه به حقیقت نزدیک تر می نماید، این است که تکلیف پرداختن به تصحیح ترجمه ها و ویراستاری آنها را بر عهده ی او نهاد، زیرا دلیلی که نشان دهد، وی یونانی یا سریانی می دانسته است، در دست نیست، بلکه در عوض، گزارشی موجود است مبنی بر این که معتصم او را به فرهنگ آموزی فرزندش، احمد گماشت و او برای خلیفه زاده کتاب اثولوجیا را که عبدالمسیح بن ناعمه ی حمصی ترجمه کرده بود، تصحیح کرد و این گزارش، حقیقت یاد شده را اثبات می کند. متوکّل کِندی را در پی سخن چینی دشمنان و حسادت ورزان که او را همچون دیگر معتزلیان به کفر و الحاد متّهم کرده بودند، مطرود ساخت و پس از ضبط و مصادره ی کتابخانه ی معتبرش که در تاریخ از آن به عنوان الخزانة الکندیه/ گنجینه ی کندی یاد شده است، او را به شهر سامرّا در ساحل راست دجله و فرات در شمال بغداد تبعید کرد. یعنی به همان شهری که دو تن از امامان معصوم شیعیان (علیهم السلام): حضرت امام علی نقی (علیه السلام) و حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) را تبعید کرده بودند.
می گویند که کِندی دویست و پنجاه و شش رساله، در زمینه های علوم ریاضی و شیمی و فیزیک و فلک و پزشکی و موسیقی و فلسفه تألیف کرده است که از آن همه جز اندکی باقی نمانده است. البتّه، فارابی چهره ی او را پوشاند. زیرا هم از کندی در ارائه ی طرح های نو دلیرتر بود و هم در شاخه های گوناگون فلسفه دارای آگاهی گسترده تر؛ زیرا کندی در آن روزگار که قوم و قبیلگان عرب و مسلمانان در دوره ی انتقال از ترجمه به تألیف بودند، تنها به دروازه های شهر فلسفه دستی رسانید و آنها را بَساوایید، چون چنین دوره ای، طبق معمول از دشوارترین دوره ها در تاریخ علم می باشد، پس از این رو بود که کِندی ناگزیر شد، چون زبان اندیشه ی علمی و فلسفی را نابسامان و آشفته می دید، کتاب خود به نام رسالة فی حدود الأشیاء و رسومها/ «رساله ای در حدها و رسم های پدیده ها» تصنیف کرد که در آن برای اصطلاح های فلسفی تعریفی های کوتاه و روشنی به دست داد که از رساله ی افلاطون در همین زمینه با عنوان التحادید/تعریف ها، که بدون شک به زبان عربی ترجمه شده بود، بسیار بهتر از آب درآمد. دانشوران علم کلام با اینکه به فلسفه یک گرایش دینی مشخّص داده بودند، کِندی با آن وصف، توانست خود را از قید و بندهای هم اندیشان معتزلیش آزاد سازد. او بدین ترتیب، فلسفه ی یونانی را خودمانی و بومی و گوارا گردانید و تا آنجا که می شد، بدان تجسّم بخشید و سپس آن را به شکلی متفاوت با آنچه مترجمان و متکلّمان اراده داده بودند، به مسلمانان تقدیم کرد.
***
مردم از فرورفتن در نگرش عقلی، به خاطر پاره ای چیزها که برخی از متعصّبان شایع ساخته بودند، پیوسته می هراسیدند، زیرا ایشان در کلّه ی مردم فرو کرده بودند که فلسفه با دین منافات دارد، لیکن کِندی خود را متعهد ساخت، تا بطلان این ادّعا را آشکار سازد، پس فریاد برآورد که:
خواندن و فراگرفتن فلسفه هیچ باکی ندارد، زیرا که آن: «دانش حقیقت های پدیده هاست» و به وسیله ی آن است که به هستی خدای متعال پی می بریم و فضیلت ها را در می یابیم و هر گاه میان فلسفه و دین اختلافی رخ دهد، بدون شک، آن یک اختلاف سطحی ظاهری است، نه حقیقتی و با اندکی اندیشه ورزی و تأویل به ایجاد سازگاری میان آنها می رسیم. فیلسوف با به کاربردن اندیشه به همان چیزهایی می رسد که پیامبران از راه وحی بدانها می رسند، اگرچه در گفتار فیلسوف، ایجاز و اعجاز گفتار پیامبران نبود باشد.
***
کِندی، همان طور که بدو لقب داده اند، «فیلسوف عرب» است؛ نه تنها بدان لحاظ که وی برخلاف دیگر فیلسوفان مسلمان همدوره اش عربی تبار می باشد، بکله بدان لحاظ نیز که وی نخستین نهنده ی سنگ بنای کاخ فلسفه ی اسلامی است و هر گاه آوازه اش به سان آوازه ی پسینیانش درنیفتاده باشد، بدان جهت است که ایشان بر پایه هایی تکیه کرده اند که او آنها را پی افکنده بوده است، در حالی که خود او بر هیچ کس تکیه نکرده است، مگر بر خود و بر نیروی اندیشه و نوآوری خویش.
منبع مقاله :
جمشید نژاد اوّل، غلامرضا؛ (1388)، آرمان شهر فارابی (مروری بر زندگی و آثار ابونصر محمد فارابی)، تهران: همشهری، چاپ دوم