جنگ سرد Cold war

اصطلاحی برای اشاره به دوره 1989-1945 که طی آن، نظام بین الملل را کشمکش دو قطبی میان اتحاد غرب تحت رهبری ایالات متحده و اردوگاه شرق تحت سلطه اتحاد شوروی تعریف می کرد (ـــ دوقطبی بودن). رقابت میان این دو
يکشنبه، 25 خرداد 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنگ سرد Cold war
 جنگ سرد Cold war

 

نویسنده: مارتین گریفیتس
مترجم: علیرضا طیب



 
اصطلاحی برای اشاره به دوره 1989-1945 که طی آن، نظام بین الملل را کشمکش دو قطبی میان اتحاد غرب تحت رهبری ایالات متحده و اردوگاه شرق تحت سلطه اتحاد شوروی تعریف می کرد (ـــ دوقطبی بودن). رقابت میان این دو ابرقدرت ابعادی ایدئولوژیک، اقتصادی، نظامی و هسته ای داشت. اما رقابت ابرقدرت ها هرگز به درگیری مستقیم میان آن ها نکشید و از همین رو نه یک جنگ به معنای واقعی کلمه بلکه جنگی سرد بود.
ریشه های این رقابت به سال های جنگ جهانی دوم یعنی زمانی باز می گشت که پس از شکست آلمان هیتلری، دو طرف برای به دست آوردن کنترل اروپا با هم درگیر شدند. به ویژه، استالین درصدد برقراری سلطه بر کشورهای شرق و مرکز آروپا خصوصاً لهستان و مناطق شرق آلمان برآمد. شوروی از موقعیت نیرومندی برخوردار بود زیرا پس از پایان خصومت ها در اروپا در بهار 1945، نیروهای شوروی همچنان بخش هایی از اروپای مرکزی و شرقی را در اشغال خود نگه داشتند. سیاست شوروی را این نگرش رقم می زد که دولت های پیروز در جنگ باید شرایط صلح پس از جنگ را تعیین کنند. استالین با همین روحیه «قرارداد درصدها» را در 1944 با وینستون چرچیل، نخست وزیر انگلستان، امضا کرده بود. این قرارداد، زمینه ساز تقسیم آشکار حوزه های نفوذ در سراسر اروپا شد. به موجب این قرارداد، در کشورهایی چون لهستان، بلغارستان و رومانی منافع امنیتی شوروی غلبه می یافت و در دولت هایی چون یونان منافع غرب دست بالا پیدا می کرد. در خور ذکر است که فرانکلین دلانو روزولت، رئیس جمهور ایالات متحده، در مذاکرات مربوط به این قرارداد شرکت نداشت. موضع امریکا بر این مدار بود که دولت های اروپای مرکزی باید آزادانه آینده سیاسی خودشان را رقم بزنند. بر این اساس، در کنفرانس فوریه 1945 یالتا آمریکاییان استالین را متقاعد ساختند که اعلامیه اروپای آزاد را بپذیرد که در آن به برگزاری انتخابات آزاد در شرق و مرکز اروپا تصریح شده بود. اما رهبران غرب می دانستند که این توافق دردسرساز از کار درخواهد آمد. قاره اروپا را پیشاپیش آرایش نیروهای نظامی تقسیم کرده بود و توهم چندانی در خصوص این که استالین اجازه برگزاری انتخابات مردم سالارانه طبق الگوی غرب را بدهد وجود نداشت.
پایان جنگ در منطقه اقیانوسیه در تابستان 1945 با فروافتادن بمب های اتمی امریکا بر شهرهای هیروشیما و ناگازاکی، دوره جدیدی از جنگ را مشخص ساخت. نمایش قدرت ویرانگر جنگ افزار هسته ای در ژاپن نه تنها پیام آور عصر تازه ای در زمینه توانایی های نظامی بود بلکه از رویارویی غرب و شرق نیز خبر می داد. استالین از این واقعیت دلخور بود که به سربازان شوروی اجازه داده نشده در اشغال ژاپن شرکت داشته باشند. از این گذشته او کاربرد تسلیحات اتمی امریکا را هشدار روشنی در خصوص برتری نظامی آمریکا در آینده می دانست که مخاطب مستقیمش مسکو بود. استالین بی درنگ دستور داد برنامه اتمی شوروی برای دستیابی به نوعی همترازی هسته ای با ایالات متحده به شدت تقویت شود. مسابقه تسلیحاتی هسته ای آغاز شده بود. تا زمانی که دانشمندان شوروی موفق به دستیابی به توانایی هسته ای برای آن کشور می شدند استالین برای مقابله با برتری هسته ای ایالات متحده به ویژه در اروپا بر نیروهای متعارف عظیم خود متکی بود (و ثابت شد اتحاد شوروی هیچ تمایلی به از دست دادن برتری خود در این زمینه ندارد). نیاز شوروی ها به مواد خام لازم برای برنامه هسته ای خودشان نیز دستیابی به منابع اورانیوم موجود در آلمان و چکسلواکی را ضروری می ساخت.
بنابراین روشن است که در تابستان 1945 دورانی از بدگمانی متقابل آغاز شد. اضطراب شوروی ها به واسطه مرگ روزولت در بهار همان سال عمیق تر شد. رهبری شوروی برای او احترام قائل بود و نشستن هری ترومن به جای او چندان کمکی به مناسبات آمریکا و شوروی در آن برهه دشوار نکرد. رئیس جمهور جدید بدگمانی خویش را به کمونیسم شوروی و دستورکار استالین برای اروپا پنهان نمی ساخت. هراس های غرب از گسترش کمونیسم در سراسر این قاره از تابستان 1945 پیوسته رو به افزایش بود و در مارس 1946 چرچیل در نطق مشهور خودش در فولتون اعلام کرد که اکنون«پرده ای آهنین» اروپا را به دو پاره تقسیم کرده است. این پرده از قلب آلمان می گذشت که هم برلین و هم کل آن کشور از یک سو در اشغال نیروهای شوروی و از سوی دیگر تحت اشغال متحدان غربی یعنی فرانسه، انگلستان و ایالات متحده قرار می داد. پس از آن، اعلام آموزه ترومن توسط رئیس جمهور ایالات متحده در مارس 1947 خبر از دوران تازه ای در سیاست خارجی امریکا داد. آموزه ترومن برای مقابله و متوقف ساختن سوداهای سرزمینی و ایدئولوژیک مشهود شوروی، راهبرد مهار را مطرح می ساخت. معیار این راهبرد جورج کنان از مقام های وزارت خارجه ایالات متحده بود. کنان اعتقاد داشت که اگر ایالات متحده اقدام قاطعی صورت ندهد اتحاد شوروی درصدد گسترش نفوذ خود برخواهد آمد. دیدگاه های کنان که با امضای مستعار آقای مجهول در نشریه فارین افرز منتشر شد تا چند دهه سیاست امریکا را رقم زد.
برای کامیابی آموزه ترومن برنامه کمک مارشال، که ایالات متحده بانی آن بود، اهمیتی محوری داشت. ابتکار یادشده بر این اعتقاد آمریکاییان پایه می گرفت که احیای اقتصاد اروپا نه تنها برای حمایت از مردم سالاری بلکه برای منافع بلندمدت خود ایلات متحده نیز اهمیت اساسی دارد. دولت ترومن بر این باور بود که امریکا برای سرمایه گذاری و تجارت در خارج باید از سلامت اقتصادی برخوردار باشد. این نیز ایجاب می کرد که شرکای تجاری آن کشور توان خود را بازیابند. و نوعی نظام تجارت آزاد بر اساس اندیشه های سرمایه داری لیبرال ایجاد شود. انترناسیونالیسم لیبرال در روایت آمریکایی خود، تجارت آزاد را با شکل های مردم سالارانه حکومت یکی می انگاشت. از همین رو، برای آن که چارچوب جدیدی برای همگرایی اقتصادی اروپای غربی با ایالات متحده تأمین شود باید حتی الامکان از مردم سالاری در غرب اروپا پاسداری می شد.
در این خصوص که آیا منابع اقتصادی یا سیاسی، خط مشی ایالات متحده را در اروپا رقم می زد یا نه تاریخدانان هم نظر نیستند. شاید بهترین برداشت این باشد که اشتیاق ایالات متحده هر دو نوع این منافع بود. اشتیاق ایالات متحده برای همگرایی اروپا مسلماً دربردارنده عنصر نفع جویی اقتصادی خصوصی یا حتی امپریالیسم اقتصادی هم بود ولی نباید فراموش کرد که حکومت های اروپای غربی هم مشتاق رهبری اقتصادی و سیاسی امریکا بودند. این وضع دقیقاً عکس کنترل فزاینده شوروی بر شرق اروپا بود که نه بر اتحاد آزادانه بلکه بر سرکوب سیاسی و نظامی به مثابه ابزار تضمین حرف شنوی این کشورها پایه می گرفت. به ویژه حکومت انگلستان در بنای این ترتیبات و متقاعد ساختن دولت ترومن درباره لوزم کمک یک جا به اروپا نقشی اساسی داشت. برای این ابتکارات دیپلماتیک در واشینگتن گوش های شنوایی وجود داشت. در اواخر 1946 و اوایل 1947 چنین به نظر می رسید که احزاب کمونیست در سراسر اروپای غربی دارند پایگاه سیاسی به دست می آورند. مقام های ایالات متحده زیر نفوذ انگلیسی ها به تدریج اعتقاد یافتند که دولت هایی مانند یونان، انگلستان و فرانسه در معرض خطر به زانو درآمدن در برابر کمونیسم قرار دارند. طرح اعطای کمک های هنگفت به اروپا در ژوئن 1947 اعلام شد. این طرح با توجه به نام وزیر امور خارجه ایالات متحده جورج مارشال به طرح مارشال معروف شد. کنفرانس پاریس که متعاقباً با حضور نمایندگان انگلستان، فرانسه و شوروی برای بحث درباره پیشنهادهای مارشال برگزار شد دردسرساز از کار درآمد. مولوتف وزیر امور خارجه شوروی گرچه در آغاز به هماهنگ سازی کمک ها و اقتصادها علاقه مند بود، اعلام کرد که هدف اصلی امریکا تضعیف کنترل شوروی بر شرق اروپاست. به طور مشخص مولوتف اعتقاد داشت که امریکاییان می کوشند چکسلواکی را اغوا کنند که به اردوگاه غرب بپیوندد. استالین پس از برخی دوپهلوگویی ها از پذیرش شرایط کمک مارشال سرباز زد و به دولت های شرق و مرکز اروپا دستور رد این طرح را داد. این موجب آرامش خاطر مقام های ایالات متحده شد زیرا هرگز به راستی قرار نبود طرح مارشال اتحاد شوروی را هم در برگیرد. طرح مارشال دست کم تا آن جا که به سیاست گذاران غربی مربوط می شد راه حل رضایت بخشی برای مشکل آلمان نیز ارائه می کرد. مقام های غربی از این هراس داشتند که وضع اقتصادی ناگوار آلمان سبب زمینه یافتن کمونیسم در مناطق تحت کنترل غربیان شود. طرح مارشال این امکان را فراهم ساخت که مناطق غربی آلمان از نظر اقتصادی با اقتصادهای اروپای غربی یکپارچه شود. بدین ترتیب آلمان طی یک نسل دو پاره ماند.
واکنش شوروی در برابر کمک های مارشال سبب تشدید مجدد رویارویی با ایالات متحده شد. بدین ترتیب، طرح مارشال عامل تشدید بیش از پیش جنگ سرد شد. واکنش شوروی و بازداشتن کشورهایی چون چکسلواکی از پیوستن به این طرح به معنی تقسیم قاره اروپا نه تنها از لحاظ نظامی بلکه همچنین از لحاظ اقتصادی بو. در 1949 رهبری شوروی با تشکیل شورای یاری متقابل (کومکون)چارچوب اقتصادی خودش را برای شرق پس ریخت. این شورا برای هماهنگ سازی اقتصادهای شرق اروپا تشکیل شد. واکنش سیاسی شوروی هم به صورت تشکیل کمینفورم (دفتر اطلاعات کمونیستی) در 1947 بود که به هدفش هماهنگ سازی فعالیت ها و دستور کار احزاب کمونیست خارج از اتحاد شوروی بود. در پایان دهه 1940 هر دو طرف جنگ سرد جدایی را بر همکاری ترجیح داده بودند.
تا این اندازه، سخت شدن جنگ سرد ناشی از میل هر دو طرف به حفظ ساختار سیاسی خاص خودشان بود. بنابراین جنگ سرد کشمکش ایدئولوژیک میان نظام های سیاسی واقتصادی متعارض بود. برای رهبری شوروی این کشمکش دشوار از کار درآمد. رهبران شوروی در مسکو هرگز نتوانستند نظام سیاسی خودشان را به شکل یکدست به سراسر شرق اروپا تحمیل کنند. برای نمونه، یوگسلاوی تحت رهبری تیتو از مسکو جدا شد و الگوی جداگانه ای را برای سیاست کمونیستی پی ریخت که این خود سبب شدیدترین کنترل شوروی بر بقیه احزاب کمونیست اروپای شرقی و به راه افتادن موجی از سرکوب و محاکمات نمایشی شد. با این حال، فرمانروای شوروی مکرراً با مقاومت و گاه نیز شورش روبه رو شد مانند قیام 1956 مجارستان و شورش 1968 چکسلواکی. برعکس، شکل گیری و فعالیت اردوگاه تحت رهبری آمریکا عمدتاً آزادانه و داوطلبانه بود. می توان گفت که علت دوام بیش تر و اتحاد تحت رهبری امریکا نسبت به همتای کمونیستی اش را باید در همین تفاوت دانست.
اجبارآمیز بودن کمونیسم در خود شرق مورد تردید قرار نگرفت ولی تا حدودی علت بیزاری غرب از کرملین را روشن می سازد. با این حال ارزیابی این که تا چه حد هراس های امریکا از کمونیسم بر تهدیدی واقعی از جانب توسعه طلبی شوروی پایه می گرفته یا این که ابزار چنین نگرانی هایی صرفاً بهانه ای برای نوعی سیاست خارجی تهاجمی با هدف برقراری چیرگی ایالات متحده بوده است دشوار است. پس از ضربه روانی ناشی از حمله به پول هاربر، ایالات متحده به راستی از قرارگرفتن در معرض حملات غافلگیرانه هراس داشت. وانگهی شاید منطقی بود که ایالات متحده اتحاد شوروی را تهدیدی برای امنیت ملی خود ببیند. به ویژه که آن کشور موفق به تولید موشکهای هسته ای شده بود که قادر بودند خاک آمریکا را هدف قرار دهند. اما شوروی این توانایی را تنها در دهه 1960 به دست آورد و این در حالی است که یک دهه پیش از آن هم در داخل امریکا هراس عمیقی از کمونیسم وجود داشت. این حقیقت در دهه 1950 آشکار شد یعنی زمانی که دولت ترومن خود قربانی ادعاهایی شد که عمدتاً از سوی جو مک کارتی، سناتور جمهوری خواه، در این خصوص مطرح شد که دولت آمریکا نتوانسته با فعالیت کمونیست های داخلی و «همپالکی های در رفت و آمد» شان مقابله شایسته ای کند. بگیر و ببندی که متعاقب این ادعاها در دهه 1950 به راه افتاد و طی آن برخی افراد به ناحق متهم به همدلی با کمونیست ها یا ارتباط با آن ها شدند سیاست بازی فرهنگی جنگ سرد را نشان می داد.
در 1948 که رهبری شوروی نه تنها بانی انجام کودتایی در چکسلواکی شد. بلکه در تلاش برای بیرون کردن غربی ها از منطقه تحت اشغال خودشان دستور کار محاصره نظامی برلین را صادر کرد جنگ سرد تقریباً به جنگی واقعی تبدیل شد. واکنش مصممانه غرب با ارسال غذا و تدارکات به کمک هواپیماهای نظامی، حفظ موقعیت غرب در این شهر را تضمین کرد ولی پایتخت آلمان همچنان کانون رویارویی شرق و غرب باقی ماند. بعدها در 1961 مقام های کمونیست آلمان شرقی با هدف متوقف ساختن سیل های مردمی که از مناطق شرقی به غرب می گریختند دستور برپا کردن دیوار برلین را صادر کردند
در 1949 با تشکیل سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) که حضور نظامی همیشگی ایالات متحده در اروپای غربی را اعلام می کرد جنگ سرد تا حدودی نهادینه شد. رهبری شوروی در 1955 با تشکیل اتحادیه نظامی خودش (سازمان پیمان ورشو) به این اقدام واکنش نشان داد. سرانجام اتحاد شوروی در 1949 بمب اتمی خودش را آزمایش و آغاز رقابت هسته ای خود را با ایالات متحده اعلام کرد و این احساس موفقیت کمونیست ها (در غرب کسی انتظار انفجار بمب هسته ای شوروی را نداشت) زمانی بیش تر تقویت شد که مائو به تسه تونگ، رهبر چین، موفق گردید پهنه اصلی سرزمین چین را تحت کنترل خودش درآورد. از دید بسیاری از غربیان این پیام آور تشدید باز هم بیش تر رقابت میان کمونیسم و سرمایه داری بود. گرچه بسیاری از آنان کمونیسم را پدیده ای یکپارچه می انگاشتند مائو و رهبری شوروی به جای آن که یار یکدیگر باشند، با بروز شکاف میان دو کشور، رقیب هم شدند.
طی دهه 1950 جنگ سرد از اروپا به آسیا گسترش یافت. در پایان جن جهانی دوم کره در مدار 38 درجه عرض جغرافیایی بین نیروهای اشغالگر ایالات متحده و اتحاد شوروی تقسیم شد. در 1948 کره جنوبی تشکیل شد و سربازان ایالات متحده از آن کشور خارج شدند. متعاقباً جنگ کره در 1953-1950 بین شمال و جنوب این کشور درگرفت. هم اتحاد شوروی و هم چین از کیم ایل سونگ، رهبر کره شمالی، حمایت می کردند و ایالات متحده به نمایندگی از سازمان نو تأسیس ملل متحد پشتیبان حکومت سئول بود (ـــ سازمان ملل متحد). فرماندهی ملل متحد زیر فرمان ژنرال امریکایی داگلاس مک آرتور تشکیل شد. در 1951 چینی ها سئول را فتح کردند ولی ایالات متحده با ضد حمله ای جانانه از خود واکنش نشان داد. این درگیری تنها با مرگ استالین در 1953 خاتمه یافت. کنفرانس 1953 ژنو که متعاقب آن تشکیل شد نتوانست به توافقی برای یکپارچه شدن کره دست یابد. این کشور همچنان به دو پاره تقسیم شده است. میراث جنگ کره در گسترده تر شدن جنگ سرد نقشی تعیین کننده داشت. دیگر هم ایالات متحده و هم اتحاد شوروی نگرشی جهانی به این ستیز داشتند و از طریق واسطه های شان در جهان در حال توسعه و خاورمیانه پیوسته جنگ به راه می انداختند.
معمولاً سال های پس از مرگ استالین و جنگ کره را دوره به ثبات رسیدن نسبی مناسبات امریکا و شوروی می دانند. نیکیتا خروشچف را که به رهبری شوروی رسید به طور کلی فردی می دانند که خواهان دوره ای از همزیستی مسالمت آمیز و تعدیل بدترین افراط کاری های نظام استالینی بود. اما پرتاب نخستین ماهواره جهان (اسپوتنیک) و نخستین موشک بالستیک قاره پیمان جهان توسط شوروی در 1957 به بدگمانی آمریکا درباره اشتیاق شوروی برای دستیابی به برتری هسته ای دامن زد. به رغم این موفقیت آشکار و تبلیغات خروشچف درباره قدرت کشورش، رهبری شوروی عملاً زیرفشار شدیدی قرار داشت. در واقع در این مرحله از جنگ سرد، اتحاد شوروی در نظر تولید جنگ افزارهای هسته ای بسیار عقب تر از امریکا بود. از این گذشته، رهبری شوروی با یک رشته چالش به ویژه از جانب برنامه هسته ای چین و جاه طلبی های مائو هم روبه رو بود.
مائو بیزاری خود ر از خروشچف پنهان نمی کرد و از تبلیغ مدل چینی توسعه به منزله مدلی مناسب تر از مدل شوروی به وجد می آمد. گذشته از استقلال طلبی چینی ها خروشچف با راهبرد «پس راندن» هم که از امریکاییان در پیش گرفته بودند روبه رو بود. راهبرد یادشده سیاست هماهنگ تلاش برای برانداختن حکومت های کمونیستی در اروپای شرقی از طریق سازمان هایی چون سیا (سازمان مرکزی اطلاعات) بود اما امیدهایی که مخالفان کمونیسم در مورد احتمال مداخله عملی ایالات متحده برای برانداختن رژیم های اقتدارگر داشتند به کلی بی جا بود. قیام 1956 مجارستان با بی رحمی تمام سرکوب شد و ناراضیان ناچار به فعالیت زیرزمینی رو آوردند. گفتن ندارد که پس از این سرکوب، حکومت کمونیستی همچنان با مشکلات عمیقی دست به گریبان بود. کشیدن دیوار برلین در 1961 را باید اقدامی از سوی اتحاد شوروی با هدف مقابله با بحران رو به تعمیق در شرق دانست. به ویژه اقدام جمهوری فدرال آلمان در ناتو و تشکیل موفقیت آمیز جامعه اقتصادی اروپا رهبران شوروی را دچار دردسر کرد. دیوار برلین نماد این بود که برخلاف تبلیغات شوروی، مدل توسعه اقتصادی و سیاسی آن کشور مدلی محبوب، سالم یا مؤثر نیست.
چون اکنون شدت ضعف اقتصاد شوروی و رهبری آن را می دانیم آن چه شاید باز جای گفتن دارد این است که بسیاری افراد تبلیغات شوروی درباره قدرت هسته ای و اقتصادی خودش را باور داشتند. در واقع در اواخر دهه 1950، این اندیشه در غرب حاکم شد که «شکاف موشکی» به نفع شوروی افزایش یافته است. آیزنهاور، رئیس جمهور کهنسال ایالات متحده به این متهم شد که به رهبری شوروی اجازه سوء استفاده از ایالات متحده را داده است و جان اف.کندی دموکرات دست کم تا حدودی به این دلیل به ریاست جمهوری برگزیده شد که شور جوانی اش نوید این را می داد که امریکا در برابر تهدید شوروی واکنش مؤثرتری از خود نشان خواهد داد. دولت جدید کندی خیلی زود با یکی از جدی ترین رویارویی های جنگ سرد یعنی بحران موشکی کوبا محک خورد.
فیدل کاسترو، رهبر انقلابی کوبا، خود را با مسکو کمونیسم هم جبهه ساخته بود. در 1961 دولت کندی برای سرنگون ساختن رژیم کاسترو دست به تلاش زد. تهاجم «خلیج خوک ها» که ایالات متحده الهام بخش آن بود با شکست نیروهای مخالف کاسترو که دست به کودتایی ناموفق زده بودند به یک فاجعه منجر شد. در پاییز 1962 رهبری شوروی تا حدودی برای حمایت از کوبا در برابر یک تهاجم آمریکایی دیگر و البته در تلاش برای شکستن برتری راهبردی امریکا کوشید جنگ افزارهایی هسته ای را در کوبا مستقر سازد. این بحران منطقه کارائیب تنها زمانی پایان یافت که کندی، رئیس جمهور ایالات متحده، با اجرای محاصره/قرنطینه دریایی در مورد کوبا رهبری شوروی را وادار به عقب نشینی و برچیدن آن جنگ افزارها کرد. این حادثه را عموماً رویدادی می دانند که طی آن جهان با یک جنگ هسته ای واقعی کم ترین فاصله را داشت. کندی مصمم بود که نباید جنگ افزارهای هسته ای را در نقطه ای چنین نزدیک به خاک ایالات متحده استقرار یابد. عقب نشینی شوروی از کوبا لطمه ای جدی به موقعیت خروشچف در کرملین زد و ظرف دو سال او (البته بدون خونریزی) از جایگاه رهبری به زیر کشیده شد. خود کندی همچنان اعتقاد راسخ داشت که باید با چالش شوروی برخورد نظامی و سیاسی کرد و گسترش نیروهای نظامی امریکا (به خصوص نیروهای ویژه) را برای مقابله با تهدید کمونیسم در جهان زیر نظر داشت.
قابل توجه ترین نمود تلاش امریکا برای مقابله با تهدید کمونیسم جنگ ویتنام در دهه 1960 بود. ایالات متحده دنباله مبارزه فرانسه در هند و چین را گرفت. در پی امضای توافقات 1954 ژنو که ویتنام را در امتداد مدار 17 درجه تقسیم می کرد کمونیست ها قدرت خودشان را تحت رهبری هوشی مینه در شمال تحکیم بخشیدند و برای یکپارچه ساختن دوباره ویتنام متوجه جنوب شدند. در سایگون امریکاییان رهبر تحت حمایت فرانسه را برکنار کردند. جانشین او بی درنگ دست به مبارزه ای ضد کمونیستی در جنوب زد و آن دسته از کمونیست ها که در جنوب ویتنام باقی مانده بودند دست به دامن شمال شدند. تا از آن ها حمایت کند. این نیروها به ویت کنگ معروف بودند. آنان با حمایت چین و اتحاد شوروی جنگی را علیه سایگون به راه انداختند.
کندی بر افزایش عظیم تعهدات مالی ایالات متحده به ویتنام نظارت داشت. او در 1963 ترور شد و جانشینش لیندون جانسون میراث پیچیده و دشواری را در ویتنام تحویل گرفت. جانسون از 1964 به بعد کوشید با آمیزه ای از تاکتیک های ضد شورش و بمباران ویت کنگ ها را شکست دهد. نخستین سربازان نیروی زمینی ایالات متحده رسماً در 1965 وارد ویتنام شدند. ظرف چند ماه تعداد سربازان امریکایی به 125،000 نفر رسید. پس از سال ها درگیری خونین در مناقشه برانگیز، در نهایت نیروهای ایالات متحده در اوایل دهه 1970 تن به شکست دادند و سرانجام در 1975 آن کشور را ترک گفتند. و این درگیری که عمدتاً در مناطق جنگلی جریان داشت شهرت نظامی ایالات متحده به شدت لطمه خورد. به رغم برتری فناوری چشمگیر ایالات متحده، نیروهای چریکی ویتنام شمالی راهبرد ضد شورش امریکا را به شکست کشاندند. جان باختن 58،000 تن از سربازان امریکایی و مخالفت بخش هایی از مردم آمریکا به اصطلاح منجر به بروز «عارضه ویتنام» شد که سبب گردید دولت های آمریکا یکی پس از دیگری نسبت به استقرار نفرات نظامی در مناطق جنگی بی میل باشند.
در واقع، شکست ایالات متحده در ویتنام دستاوردهای شوروی در عرصه فناوری هسته ای نشان از آن داشت که نیمه دوم دهه 1970 دوران سربرآوردن مشرب تازه ای در روابط بین الملل است. این دوره را تنش زدایی به معنای کاستن از تنش ها می نامیم. پیمان محدودسازی جنگ افزارهای راهبردی (سالت) در 1972 ظاهراً در گرماگرم همین مشرب جدید همکاری به امضا رسید. در کنار توافقات سالت، دو طرف پیمان موشک های ضد بالستیک را هم به امضا رساندند که برای توسعه سیستم تسلیحاتی دفاعی هسته ای توقفی موقتی مقرر می داشت. این گامی مهم بود زیرا هر دو طرف، ایجاد چنین سیستم هایی را برای رژیم حاکم بازدارندگی هسته ای یا توازن وحشت بسیار زیان بار می دانستند. آموزه نابودی قطعی متقابل دست کم از لحاظ نظری بدین معنی بود که هر دو طرف آن اندازه سیستم های هسته ای آفندی در اختیار دارند که با تهدید کردن به تلافی کوبنده هر حمله ای بر مراکز جمعیتی شان، طرف دیگر را از دست زدن به چنین حمله ای بازدارند.
انگیزه ایالات متحده برای تنش زدایی با رقبای مسکونشین خودش تا حدودی به شکست نظامی آن کشور در ویتنام باز می گشت. در اوایل دهه 1970 این امید می رفت که مسکو و پکن بتوانند بر ویتنام شمالی اعمال نفوذ کنند تا راه حلی را بپذیرند که مایه سرشکستگی نظامی امریکا نباشد. شوروی نیز اساساً از آن رو تنش زدایی را در پیش گرفت که به همکاری اقتصادی با ایالات متحده و کاهش هزینه های تسلیحاتی کمرشکن خودش نیاز داشت. چرخ اقتصاد شوروی هنوز به خوبی نمی گردید و رهبری شوروی تحت حاکمیت برژنف از لزوم انجام اصلاحات داخلی آگاه بود. از این گذشته رهبری برژنف می دانست که ایالات متحده در دوران ریاست جمهوری ریچارد نیکسون سعی در برقراری رابطه با پکن دارد. از جهاتی می توان گفته که در این برهه جنگ سرد سه جانبه شده بود.
اما تنش زدایی نتوانست رقابت ابرقدرت ها را برای همیشه کنار زند. بدگمانی امریکا به توسعه طلبی شوروی وقتی تأیید شد که رهبری شوروی در 1979 دستور تهاجم به افغانستان را برای حمایت از کنترل کمونیست ها بر این کشور هم مرز جنوبی شوروی صادر کرد. جنگی که در پی آن درگرفت به ویتنام یا «زخم باز» رهبری شوروی مبدل شد. نیروهای شوروی که نتوانستند مجاهدین را شکست دهند در نهایت در 1988 خاک افغانستان را ترک گفتند. جنگ در افغانستان برای رهبران کرملین خسارت بار از کار درآمد. نه تنها با تحریم بازی های المپیک مسکو در دهه 1980 شوروی در سطح گسترده با محکومیت بین المللی روبه رو شد بلکه مجازات های اقتصادی ناشی از جنگ، وضعیت ضعف اتحاد شوروی را پیچیده تر ساخت. موضع گیری سرسختانه رونالد ریگان، رئیس جمهور جمهوری خواه امریکا، رهبران مسکو را بیش از پیش منزوی ساخت. از این ها گذشته کرملین ناچار از رویارویی با موج خیزنده مخالفت با حکومت های کمونیستی در اروپای شرقی و مرکزی بود. برای نمونه، در لهستان اتحادیه کارگری همبستگی در 1981 به رقیبی جدی برای قدرت سیاسی مبدل شد.
دوره از 1980 تا 1985 به دلیل افزایش تنش ها میان شرق و غرب و تشدید چشمگیر مسابقه تسلیحاتی که در پی اعلام برنامه ساخت سیستم پیچیده و پرهزینه دفاع ضد موشک های بالستیک موسوم به ابتکار دفاع راهبردی از سوی امریکا به راه افتاد به جنگ سرد دوم معروف است. در 1985 وضعیت اقتصادی در داخل شوروی چنان وخیم بود که رهبر جدید آن کشور، میخاییل گورباچف، در مناسباتش با ایالات متحده به اجرا گذارد. دستور کار داخلی گورباچف شامل ایجاد تغییرات فراگیر سیاسی و اقتصادی می شد. پرسترویکا (بازسازی)، گلاسنوست (فضای باز) و «تفکر جدید سیاسی» در زمینه روابط بین الملل و رویارویی در اروپا به اصطلاحات اساسی دستورکار گورباچف مبدل شد.
گورباچف از روابط گرمی که میان خودش و رهبران غربی، از جمله ریگان، وجود داشت بهره می برد. نه تنها این دو رهبر دست کم به لحاظ نظری پذیرفتند که تمامی جنگ افزارهای هسته ای را نابود کنند بلکه در 1987 هم موافقت نامه نیروهای میان برد هسته ای را به امضا رساندند که یک طبقه کامل (و هر چند اندک شمار) از جنگ افزارهای هسته ای را ریشه کن می ساخت. پیشرفت دیگری هم در دسامبر 1988 حاصل شد که این بود که رهبری شوروی در سخنرانی خود در سازمان ملل متحد کاهش فراگیر و نامتقارن نیروهای متعارف کشورش را اعلام کرد و بدین ترتیب از تهدید نظامی تاریخی که متوجه اروپای غربی بود کاست. قرار شد ارتش سرخ به نیم میلیون نفر کاهش یابد. به رغم محبوبیتی که گورباچف در غرب داشت موقعیتش در داخل اتحاد شوروی همواره لرزان بود. نه تنها رهبری شوروی ناچار از روبه رو شدن با مشکلات ناشی از فاجعه هسته ای چرنوبیل در 1987 بود بلکه باید با هراس های ناشی از زمین لرزه 1988 ارمنستان هم دست و پنجه نرم می کرد. تلاش های گورباچف برای اصلاح روابط روسیه با جمهوری های غیرروس مناقشه برانگیز شد و جمهوری های شوروی یکی یکی شروع به مبارزه و در نهایت اعلام استقلال از کنترل متمرکز شوروی کردند. تفکر جدید سیاسی متضمن متمرکز تضعیف کنترل شوروی بر اروپای شرقی بود. نوعی «آموزه سیناترا» اعلام شد که به موجب آن، اعضای بلوک شرق به شیوه خود عمل می کردند. این اعلام عدم مداخله شوروی منجر به یک رشته بحران های رهبری در کشورهای بلوک شرق در 1989 شد که نقطه اوج آن، فروریختن دیوار برلین توسط انبوه آلمانی های به وجد آمده بود. این اقدام نمادین را نشانه پایان جنگ سرد می دانند. خود اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ظرف دو سال بدون ایجاد بی ثباتی گسترده ای تجزیه شد. فروپاشی اتحاد شوروی را دولت جدید بوش به معنی پیروی آمریکا گرفت و از آن استقبال کرد. همان گونه که بوش در 1989 اعلام کرد سیاست مهار نتیجه بخشیده و «آزادی» در کشمکش تاریخی پس از جنگ جهانی دوم به پیروزی رسیده بود. بوش اعلام کرد که ایالات متحده از این پس خواهد کوشید روسیه را که در حال تبدیل شدن به یک مردم سالاری است در جامعه ملت ها ادغام کند. این کار آسانی نبود. گورباچف در 1990 جایزه صلح نوبل را از آن خود کرد ولی در داخل کشورش مخالفت ها با او بالا گرفت. در 1991 کوتایی که بر ضد او صورت گرفت به شکست انجامید ولی پیام آور پایان دوران بر سر کار بودن گورباچف شد.
رهبری جدید روسیه تحت هدایت بوریس یلتسین کوشش داشت به شکلی نسبتاً مبهم به سوی مردم سالاری پیش رود ولی دولت های اروپای مرکزی و شرقی اعلام کردند که بیش تر با سیاست اروپای غربی و به ویژه اتحادیه اروپا همخوانی دارند تا با سیاست روسیه جدید. مرگ تجربه شوروی تنها معدودی را به ماتم نشاند و ایالات متحده را به منزله ابرقدرت یگانه در صحنه باقی گذاشت.
حتی در حال حاضر هم جنگ سرد همچنان مناقشه برانگیز است. ریشه های جنگ سرد و مسئولت دوپاره شدن اروپا هنوز موضوع بحث تاریخ دانان است. بیش تر مناقشه ها حول نقش جوزف استالین دور می زند. مطابق دیدگاه سنت گرایان، جنگ سرد پیش از روی کار آمدن دیکتاتور شوروی شکل گرفته بود. تمنای استالینی برای کنترل دولت های اروپای مرکزی و شرقی چاره ای جز این باقی نگذاشت که ایالات متحده از مردم سالاری در برابر جباریت کمونیسم دفاع کند. سپس تاریخ دانان تجدیدنظر طلبی مانند ویلیام اپلمن ویلیامز (williams 1959) مدعی شدند که مسئویت این برخورد را باید متوجه ایالات متحده دانست. به گفته ویلیامز ایالات متحده مصمم بود بازارهای اقتصادی جدیدی در اروپا پیدا کند و این عملاً ترومن بود که قاره اروپا را به دو پاره تقسیم کرد. تجدیدنظر طلبان به طور کلی از سیاست خارجی ایالات متحده خرده می گیرند و محرک پیش برنده آن را میل به برقراری چیرگی اقتصادی و نظامی می دانند. مکتب تجدیدنظر طلبی نو که عمدتاً در دهه 1970 مطرح شد و با نام جان لوئس گلدیس (Gaddis 1997)، تاریخ دان مشهور، شناخته می شود کوشش داشت بینابین این دو تفسیر را بگیرد و می گفت جنگ سرد را در عین حال که برخاسته از سیاست های استالینی بود باید دوره تاریخی یکتایی دانست که در آن هر دو طرف ولی به ویژه ایالات متحده تلاش داشتند با نظام بین المللی دوقطبی جدید، جنگ افزارهای هسته ای و تجزیه امپراتورهای اروپایی کلنجار بروند. جنگ سرد نتیجه ای بود که هیچ یک از دو طرف خواستارش نبودند ولی اتحاد شوروی محرک پاگرفتن آن بود. در این روایت از تاریخ، ایالات متحده یک ابرقدرت بی میل است.
به دلیل سرشتی که اتحاد جماهیر شوروی داشت تمامی این روایت ها بدون دسترسی به بایگانی های شوروی یا کشورهای اروپای شرقی و مرکزی پرداخته شدند. از همین رو، آن ها داستان هایی بودند که تقریباً به طور دربست بر منابع غربی پایه می گرفتند. تازه تر از این ها تا پایان گرفتن دوران کمونیستی و گشوده شدن نسبی بایگانی های روسیه، تاریخ دانان و پژوهندگان روابط بین الملل بار دیگر کوشیده اند دوره پس از 1945 را بشناسند. جای شگفتی نیست که محققان درباره چگونگی و چرایی آغاز جنگ سرد و استمرار آن دچار اختلاف نظرند. ما هنوز به برخی اسناد/روایت های کمونیست ها دسترسی نداریم. ولی می توانیم شروع به درک تجربیات مردمانی در شرق و مرکز اروپا کنیم که به مدت یک نسل زیر سایه کمونیسم بودند. شاید شگفت آورترین جنبه پایان یافتن جنگ سرد این باشد که برخی برای آن ماتم گرفته اند. با پایان جنگ سرد «صلح طولانی» یا همان دوران به اصطلاح زرین صلح و شکوفایی هم که هیچ جنگ بزرگی در آن در نگرفت سپری شد. شاید چنین باشد ولی احتمالاً اکنون زمان آن فرا رسیده است که به حوزه فراموش شده بررسی های جنگ سرد به ویژه تجربیات مردم جهان سوم که در رویارویی دو ابرقدرت گرفتار آمده بودند نگاهی بیندازیم. شاید بجا باشد که یادآوری کنیم که اگر ساختار جنگ سردی یک جهان دوپاره برای برخی «صلح طولانی» را به ارمغان آورد دیگران را برای آن بهای سنگینی را از نظر امنیت و آزادی شان پرداخت کردند.
ــ دو قطبی بودن؛ سازمان پیمان آتلانتیک شمالی؛ کمونیسم؛ مسابقه تسلیحاتی

خواندنی های پیشنهادی

-1997 Gaddis,J.L.We Now
Know:Rethinking Cold War
History,Oxford:Clarendon.
-1985 Kennedy-Pipe,C.Russia and the
World London:Edward Arnold.
-1992 Leffler,M.A.Preponderance of
Power:National Security ,the Turman
Administration And The Cold
War,Stanford,CA:Stanford University
Press.
-2000 Westad,O.A.Reviewing The Cold War
Approaches,Interpretations,Theory,London:Frank Cass.
-1959 Williams,W.A.The Tragedy of
American Diplomacy,New
York:Norton.Young,J.W.And Kent,J.
(2004) International Relations Since
1945: A Global History,Oxford:Oxford
University Press.
کارولین کِندی پایپ
منبع مقاله :
گریفیتس، مارتین؛ (1388)، دانشنامه روابط بین الملل و سیاست جهان، ترجمه ی علیرضا طیب، تهران: نشر نی، چاپ دوم1390



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما