ظهور آريستوکراسي مالي (2)

خاندان اورلئان و انقلاب 1830

در اوايل سال 1830، در زماني که بخش عمده ي نيروي نظامي فرانسه، و کارآمدترين ايشان، درگير اشغال الجزاير بود، کشور فرانسه دستخوش تحولي بزرگ شد. جناح ليبرال پارلمان از اين فضا استفاده کرد و حملات خود را عليه دولت
يکشنبه، 1 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاندان اورلئان و انقلاب 1830
 خاندان اورلئان و انقلاب 1830

 

نويسنده: عبدالله شهبازي




 

ظهور آريستوکراسي مالي (2)

در اوايل سال 1830، در زماني که بخش عمده ي نيروي نظامي فرانسه، و کارآمدترين ايشان، درگير اشغال الجزاير بود، کشور فرانسه دستخوش تحولي بزرگ شد. جناح ليبرال پارلمان از اين فضا استفاده کرد و حملات خود را عليه دولت پرنس پوليناک تشديد نمود. دولت پوليناک با مخالفت اکثريت مطلق نمايندگان پارلمان مواجه شد و طرح هاي اصلاحي او براي تجديد سازمان دولت و ديوانسالاري اين کشور ناکام ماند. هدف از اين طرح ها افزايش قدرت شوراهاي ايالتي و شهري بود. اين در واقع به معناي افزايش نقش اشرافيت زميندار، به رغم بورژوازي بزرگ پاريس، بود که در شهرستان ها از اقتدار فراوان برخوردار بودند. پوليناک براي مواجهه با جناح ليبرال به افراطي ترين عناصر سلطنت طلب روي آورد و آنان را در سمت هاي وزارت گمارد. اين تحول که نارضايتي شديد محافل سياسي فرانسه را برانگيخت، با استقبال مطبوعات لندن مواجه شد. سرانجام، در ماه مه 1830، سارل دهم و پوليناک به انحلال پارلمان دست زدند و در ماه اوت انتخابات جديد را برگزار کردند. اين تمهيد نيز وضع را دگرگون نساخت زيرا نتيجه انتخابات به سود ليبرال ها بود. سرانجام، شارل و پوليناک بطور کاملاً پنهان و محرمانه طرح يک کودتا را ريختند که شامل توقيف مطبوعات و انحلال پارلمان جديد بود.
در نيمه شب 25 ژوئيه 1830 فقرمان کودتا براي چاپ به روزنامه مونيتور(1) داده شد و سحرگاه اين روز خبر توقيف مطبوعات و انحلال پارلمان پخش شد. انتشار اين فرمان با واکنش شديد سردبيران جرايد مواجه شد و بلافاصله 44 نفر از آنان طي اطلاعيه اي اعلام کردند که دولت از نظر قانوني حق تعطيلي مطبوعات را ندارد و به انتشار نشريات خود ادامه خواهند داد. فضاي انقلابي به سرعت شهر پاريس را فرا گرفت. دولت تنها يک نيروي وفادار نظامي 6000 نفره در اختيار داشت که فرمانده آن، ژنرال مارمون،(2) بطور پنهان به پارلمان گرايش داشت.(3) در 27 ژوئيه، پوليناک فرمان يورش به چاپخانه ها و دفاتر روزنامه را صادر کرد. شورش در پاريس آغاز شد و نمايندگان شهر در پارلمان رهبري شورشيان را به دست گرفتند. شهر به تصرف مردم درآمد و در خيابان ها سنگربندي شد. دو هزار نفر در نبردهاي خياباني به قتل رسيدند. خانه ژاک لافيته، بانکدار معروف پاريس، ستاد مرکزي شورشيان بود. در 31 ژوئيه شارل با دريافت پولي از جيمز روچيلد(4) گريخت و به انگلستان پناه برد.(5) اين قريب به دو ماه پس از اشغال بندر الجزيره است. ژاک لافيته، که اينک رهبر اصلي "انقلاب" به شمار مي رفت، و ساير رهبران جناج "ليبرال"، زمانه را براي تحقق سوداهاي ديرين خود مناسبت يافتند، چنين بود که مارکيز لافايت در هتل دو ويلله، مرکز تجمع سران انقلاب، لويي فيليپ،(6) دوک اورلئان 57 ساله، را به عنوان پادشاه جديد و "ناجي" ملت فرانسه معرفي کرد. لافايت 73 ساله، که اينک به عنوان بازمانده و نماد رهبران "انقلاب کبير فرانسه" در سراسر اروپا و ايالات متحده آمريکا از شهرت بسيار برخوردار بود، اعلام کرد که "سلطنت را بر ژاکوبنيسم" (هرج و مرج و ترور) ترجيح مي دهد.(7) پاداش لافيته سمت نخست وزيري و وزارت دارايي فرانسه بود.
اين ماجرايي است که انقلاب ژوئيه يا انقلاب 1830 ناميده مي شود و سرآغاز دوراني جديد از تاريخ فرانسه تلقي مي گردد. وجه مشخصه اين دوران 18 ساله، که تا انقلاب 1848 و سقوط لويي فيليپ ادامه يافت، يکه تازي لجام گسيخته بورژوازي بزرگ فرانسه است. شورش ژوئيه 1830 پاريس در اواخر دوران دولت ولينگتون رخ داد. (ولينگتون حدود سه ماه پس از صعود لويي فيليپ، در 16 نوامبر 1830 از مقام نخست وزيري انگلستان استعفا داد.)
صعود خاندان اورلئان به سلطنت فرانسه تصادفي نيست و در واقع تداوم پيوندي عميق است که از نيمه دوم سده هفدهم ميان اين خاندان و برخي کانون هاي مشکوک و دسيسه گر مالي و مستعمراتي برقرار بود.
اورلئان ها شاخه اي از خاندان سلطنتي بوربن هستند که منشاء آنها به فيليپ اول اورلئان (1640-1701)، پسر لويي سيزدهم و آن اتريشي، مي رسد. فيليپ تا بيست سالگي دوک آنژو(8) خوانده مي شد و به دليل رفتار لاابالي اش به "مسيو" مشهور بود. لويي چهاردهم، پادشاه مقتدر فرانسه و برادر بزرگ فيليپ، وي را در مسئوليتي نگمارد ولي او را تحمل مي کرد. در 1660 به دوک ارولئان ملقب شد و سال بعد با هنريتا آن،(9) خواهر چارلز دوم پادشاه انگليس، ازدواج کرد. به نوشته بريتانيکا، دوک اورلئان که هوموسکسوئل بود؛ به زودي رابطه زناشويي خود را با زنش قطع کرد و به روابط جنسي با مردان متعدد پرداخت. هنريتا نيز، که وضع همسر را چنين ديد، درگير رابطه نامشروع با لويي چهاردهم و سپس با آرمان گرامون(10) شد و سرانجام در سال 1670 در 26 سالگي مرد. مرگ او به يک رسوايي بزرگ بدل شد زيرا شايعات گسترده اي رواج يافت که وي را يکي از عاشقان شوهرش مسموم کرده است. حاصل اين ازدواج دو دختر است؛ يکي ملکه اسپانيا شد و ديگري ملکه سارديني. اورلئان در سال بعد با اليزابت شارلوت،(11) دختر حکمران پالاتينيت(باواريا)، ازدواج کرد. حاصل اين وصلت فيليپ دوم، دوک اورلئان، است.(12)
فيليپ دوم اورلئان (1674-1723) در دوران حيات پدر به دوک شارتره(13) ملقب بود. به نوشته ي بريتانيکا، "رفتار بي ادبانه، دائم الخمري و هرزگي هايش براي او شهرتي نامطبوع به ارمغان آورد."(14) آمريکانا فيليپ دوم اورلئان را دائم الخمري رسوا و معاشر با افراد ناباب و بدنام توصيف کرده است. لذا، عمويش، لويي چهاردهم، او را از تصدي مناصب عالي نظامي محروم کرد. او با فرانسوا ماري بوربن،(15) دختر نامشروع لويي چهاردهم، ازدواج کرد و بدينسان داماد پادشاه نيز شد و در سال 1701 با مرگ پدر به دوک اورلئان ملقب گرديد. لويي چهاردهم که فيليپ را فردي سخت بي کفايت مي شناخت، او را در سمت رئيس شوراي نيابت سلطنت گمارد با اين يقين که از جانب وي تهديدي متوجه سلطنت پسر خردسالش نخواهد بود.(16) با مرگ لويي چهاردهم (اول سپتامبر 1715)، سلطنت به نواده پنج ساله اش، لويي پانزدهم، انتقال يافت و دوک اورلئان به عنوان نايب السلطنه زمام امور کشور را به دست گرفت. اورلئان در دوران هفت ساله نيابت سلطنتش نزديکترين روابط را با دربار هانوور لندن و برخي کانون هاي مشکوک مالي داشت. او دست دوستانش را در سياست و اقتصاد فرانسه باز گذارد، آنان را در نهاد جديدي به نام پلي سينودي(17) (شوراي دولتي) مجتمع ساخت و اين نهاد را در مقابل دربار و وزيران قرار داد.
يکي از دوستان اورلئان فردي به نام جان لاو(18) بود که مي گويند اسکاتلندي است. پدر جان لاو يک جواهرفروش ساکن شهر ادنبورگ (مرکز اسکاتلند) بود. لاو در نوجواني به مدت ده سال به آمستردام، کانون زرسالاري يهودي آن عصر، رفت و به صرافي پرداخت. سپس به اسکاتلند بازگشت. در سال 1716، کمي پس از مرگ لويي چهاردهم، راهي پاريس شد و در جرگه دوستان اورلئان جاي گرفت. در همين سال لاو با مجوز اورلئان به تأسيس يک بانک مرکزي، مشابه بانک انگلستان، دست زد به نام بانک عمومي(19) و انتشار پول کاغذي را آغاز کرد. او در سال بعد (1717) کمپاني اوکسيدن (کمپاني غرب)(20) را تأسيس کرد که با نام کمپاني ميسي سي پي يا کمپاني لوييزيانا نيز شهرت دارد. هدف از تأسيس کمپاني اوکسيدن کاهش بدهي هاي سنگين دربار فرانسه از طريق گسترش مستملکات آن رد جلگه رود ميسي سي پي آمريکا بود. يک روي اين ماجرا توسعه طلبي مستعمراتي و تأسيس پلانت ها در آمريکاي شمالي، و به تبع آن افزايش شديد تجارت فرانسه برده، بود و روي ديگر بازي مالي با سهام اين کمپاني و جذب نقدينگي مردم فرانسه. کمپاني لاو انحصار تجارت تنباکو و تجارت بردگان آفريقا را به دست گرفت؛ در سال 1719 به کمپاني هند شرقي و غربي (21) تغيير نام داد و با خريد کمپاني هند شرقي فرانسه انحصار خود را بر تمامي تجارت مستعمراتي فرانسه، در شرق و غرب، مستقر ساخت. بدينسان، نه تنها ضرب سکه و انتشار پول کاغذي، بلکه گمرکات و تجارت خارجي فرانسه نيز به طور کامل در دست جان لاو قرار گرفت. در سال 1719 هجوم مردم به خريد سهام کمپاني آغاز شد و قيمت هر سهم از 500 ليور به 18000 ليور(22) رسيد. لاو به انتشار 625 هزار سهم دست زد. سهام کمپاني به موضوع بورس بازي گسترده بدل شد و کار صرافان را رونقي بي سابقه داد. همپاي آن لاو انتشار پول کاغذي را به شدت افزايش داد تا سهام بيشتري فروخته شود. اين اقدامات بي رويه در سال 1720 به سقوط شديد ارزش سهام کمپاني و پول کاغذي فرانسه انجاميد و کشور را در بحران مالي مدهشي فرو برد. وضع چنان به وخامت گراييد که در دسامبر اين سال جان لاو مجبور به فرار از کشور شد و بانک و کمپاني بدهکار و ورشکسته به مالکيت دولت فرانسه درآمد. اين ماجرايي است که در تاريخ اروپا به " شيادي ميسي سي پي"(23) شهرت دارد.(24)
دوستان مشکوک دوک اورلئان به جان لاو محدود نبودند. فرد ديگر، شواليه رمزي اسکاتلندي، از بنيانگذاران فراماسونري، است. فيليپ دوم اورلئان همان کسي است که در سال 1717 "الماس پيت" را با واسطه ي مارکوس موسس (مردخاي هامبورگر) يهودي به مبلغ يکصد هزار پوند استرلينگ خريداري کرد. اين الماس امروزه به نام فيليپ اورلئان "الماس نايب السلطنه"(25) خوانده مي شود.
دوک اورلئان در سياست خارجي به عنوان دوست و متحد اليگارشي انگلستان و هلند شناخته مي شد و به اين دليل سياستي خصمانه عليه فيليپ پنجم، نوه لويي چهاردهم و پادشاه اسپانيا (1700 -1746)، در پيش گرفت.(26) با انتقال قدرت به لويي پانزدهم در فوريه 1723، دوک اورلئان در سمت وزير اعظم منصوب شد و تا زمان مرگ (چهار ماه بعد) عملاً زمام امور را به دست ادامه داد.(27)
مي دانيم که واپسين سال هاي سلطنت (1643-1715) لويي چهاردهم و دوران سلطنت (1715-1774) لويي پانزدهم دوران نفوذ چشمگير يهوديان و مارانوها در دربار فرانسه است. و ساموئل برنارد، صراف نامدار يهودي، بانکدار شخصي لويي چهاردهم و لويي پانزدهم بود و تکاپوي خاندان گراديس در بندر بوردو و تجارت گسترده ايشان با انگلستان و کانادا و جزاير هند غربي در سال 1694 آغاز شد و اين که در سال 1744 آبراهام گراديس سررشته دار دربار لويي پانزدهم شد و در سال 1763 انحصار تجارت شکر فرانسه را به دست گرفت.
حضور فعال زرسالاران يهودي در اقتصاد و سياست فرانسه با تأسيس کمپاني هندشرقي فرانسه (1664) مقارن است. اين دوران اقتدار طبقه جديدي از صرافان و تجار ماوراء بحار و پيوند ايشان با محافلي از اشرافيت فرانسه است که راهي متمايز با اشرافيت سنتي را مي پيمودند. اقتدار اين کانون در سياست فرانسه بازتاب يافت و خاندان اورلئان به نماينده سياسي ايشان بدل شد. از اينروست که در تاريخ نگاري رسمي غرب از فيليپ دوم اورلئان، به رغم تمامي بدکاري ها و پيوندهاي آشکارش با دسيسه گران مالي و ماجراجويان تجاري و مستعمراتي، به نيکي ياد مي کنند. براي نمونه، در دائره المعارف آمريکانا چنين مي خوانيم: "او به عبث کوشيد در دوران نيابت سلطنتش نظام خودکامه حکومتي لويي چهاردهم را از طريق اعطاي نقش بيشتر به اشرافيت در اداره امور کشور دگرگون کند."(28) دائره المعارف بريتانيکا (1998) نيز چنين رويه اي دارد. براي نمونه، جان لاو را به عنوان يک "مصلح مالي" جلوه مي دهد و آشکارا مي کوشد او را از اتهام شيادي تبرئه کند. اين مأخذ هدف از اقدامات جان لاو را "اصلاحات مالي" به منظور تأديه بدهي هاي سنگيني مي خواند که جنگ هاي لويي چهاردهم به بار آورده بود. (29) برخي محققين، چون شنان(30) و هنشل، نادرستي اين شيوه نگرش را مورد توجه قرار داده و به نقد آن پرداخته اند. به نوشته نيکلاس هنشل، مورخين به شکلي غير عادي از "اصلاحات مالي و اداري" دوک اورلئان سخن مي گويند و انگيزه هاي شخصي او را مورد غفلت قرار مي دهند. اين "اشرافيتي" که اورلئان برکشيد و آن را در مقابل دربار فرانسه قرار داد، کساني نبودند جز "رفقاي هم پياله و عياش" او و "شعبده بازان مالي" چون جان لاو. به زعم شنان، مجمعي که دوک اورلئان در پيرامون خود تشکيل داد تنها يک "پوشش فريبکارانه" بود براي برکشيدن دوستان شخصي و جلب حمايت برخي خاندان هاي اشرافي به سود خود.(31)
از اورلئان نايب السلطنه پسري برجاي ماند به نام لويي (1703-1752) که او نيز پس از مرگ پدر دوک اورلئان لقب داشت. اين لويي اورلئان را فردي منزوي توصيف کرده اند و مي گويند به دليل مرگ همسرش گوشه گرفت و به مطالعات ديني مشغول شد. او پسري به نام لويي فيليپ (1725-1785) داشت که تنها نکته مهم زندگي اش حشرونشر با هنرپيشگان و نوازندگان است. اين دوک اورلئان پدر لويي فيليپ ژزف است که از چهره هاي مؤثر در سقوط و قتل لويي شانزدهم بود.
لويي فيليپ ژوزف(32) (1747-1793) در آغاز دوک مون پنسيه(33) لقب داشت، پنج ساله بود که پدر بزرگش مرد و دوک شارتره شد، و در 38 سالگي با مرگ پدر دوک اورلئان شد. اين دوک اورلئان دشمن کينه توز ملکه ماري آنتوانت، همسر لويي شانزدهم، بود و به اين دليل از دربار طرد شد. در جريان اختلافاتي که در سال 1787 ميان لويي شانزدهم و گروهي از اشراف فرانسه بر سر سياست هاي مالي رخ داد، اورلئان مدت کوتاهي به املاکش تبعيد شد. اين گروه از اشراف متمرد هسته نخستين نهادي بودند که در زمان انقلاب 1789 مجمع ملي (کنوانسيون)(34) را تشکيل داد و قدرت را به دست گرفت. در تاريخ نگاري رسمي غرب از اين گروه با نام زيباي "جناح ليبرال" ياد مي شود. اين جناح با سازماني نوپديد فراماسوني پيوند استوار داشت و اورلئان در 24 سالگي (1771) در سمت استاد اعظم فراماسونري فرانسه منصوب شد. مخالفت هاي او با دربار درست از اين سال آغاز شد و سرانجام به تبعيد محترمانه اش به انگلستان (اکتبر 1789) انجاميد.
اين سالهاي تيرگي روابط و خصومت شديد انگلستان و فرانسه، به ويژه در عرصه مستعمرات، است؛ خصومتي که پيشتر، در دوران جنگ وراثت اسپانيا (1701-1714) و جنگ هفت ساله اروپا (1756 -1763)، در اوج خود بود. در اوايل سلطنت لويي شانزدهم (1775) جنگ استقلال آمريکا آغاز شد و فرانسه و اسپانيا به حمايت مالي و تسليحاتي از استقلال طلبان آمريکايي برخاستند. کمي بعد، فرانسه (1778) و اسپانيا (1779) به طور رسمي جنگ عليه انگلستان را آغاز کردند و در سال 1780 هلند نيز تهاجم به مستعمرات انگليس را آغاز کرد. اين ماجرا در سال 1783 با پيمان صلح آمريکا و انگلستان و پيمان صلح انگلستان با فرانسه و اسپانيا به پايان رسيد.(35)
دوک اورلئان در سال 1790، در کوران انقلاب، به فرانسه بازگشت و به عضويت مجمع ملي درآمد. در اين زمان کاخ او در پاريس، موسوم به پالاس رويال،(36) به مرکز انقلابيون بدل شد و وي در چشم عوام شورشي، که در 14 ژوئيه 1789 به قلعه ي باستيل حمله برده بودند، به عنوان "قهرمان انقلاب" شناخته مي شد. در سال 1791 عضو کلوپ ژاکوبن ها(37) شد و بدينسان با افراطي ترين جناح انقلابيون هم پيمان شد. در 10 اوت 1792 با اشغال کاخ تويلري(38) نظام سلطنتي سقوط کرد و کنوانسيون جديد در 21-22 سپتامبر رسماً الغاء سلطنت و استقرار نظام جمهوري را اعلام کرد. اورلئان، که اينک نام فيليپ مساوات (فيليپ اگاليته)(39) را بر خود نهاده بود، يکي از اعضاي اين مجلس بود. او در اين مجلس از جناح تندرو موسوم به مونتانيارها،(40) که مورد حمايت توده عوام پاريس و کلوپ ژاکوبن ها بودند، عليه جناح معتدل تر ژيروندن(41) حمايت مي کرد. در جريان محاکمه لويي شانزدهم (دسامبر 1792- ژانويه 1793)، ژيروندن ها مونتانيارها را متهم کردند که مي خواهند فيليپ اگاليته را پادشاه فرانسه کنند. فيليپ به اعدام لويي شانزدهم رأي مثبت داد ولي حتي او نيز از موج فزاينده و مهارناشدني خشونت در امان نماند؛ به رغم نمايش هاي انقلابي و جمهوريخواهانه اش، به توطئه عليه النقلاب متهم شد؛ در آوريل 1793 دستگير شد و در 6 نوامبر با گيوتين به قتل رسيد.
لويي فيليپ، که از سال 1785 دوک شارتره لقب داشت، پسر بزرگ فيليپ اگاليته است. او به تأسي از پدر با انقلابيون همکاري داشت. در سال 1790 عضور کلوپ ژاکوبن شد و در زمان جنگ با اتريش با درجه نايب ژنرالي به جبهه رفت. در آوريل 1793 به اتريش گريخت و از آن پس به مدت 21 سال در خارج از فرانسه زيست. در نوامبر 1793 با تقل پدر به دوک اورلئان ملقب شد. مدتي در سويس بود و سپس بيش از دو سال در آمريکاي شمالي زيست. در اوايل سال 1800 به انگلستان رفت، با عموزادگان فراري خويش آشتي کرد و در زمره اطرافيان لويي هيجدهم جاي گرفت. در سال 1809 به سيسيل رفت و با دختر فرديناند چهارم، شاه ناپل، ازدواج کرد. با اعاده سلطنت بوربن ها (1814) به فرانسه بازگشت، ثروت هنگفت خاندان خود را به چنگ آورد و زندگي مجللي را در کاخ خانوادگي خود، پالاس رويال، آغاز کرد. در زمان فرار ناپلئون از جزيره الب به انگلستان گريخت. پس از سقوط مجدد ناپلئون بار ديگر به فرانسه بازگشت. در دوران سلطنت لويي هيجدهم و شارل دهم کاخ او در پاريس پاتوق منتقدان سلطنت بوربن بود. در اين دوران، لويي فيليپ، در تداوم سنت خانوادگي خويش، پيوندي استوار با بانکداران بزرگ فرانسه و کانون هاي مشکوک مالي داشت. و سرانجام، در 9 اوت 1830 رسماً سلطنت فرانسه را پذيرفت.
در رأس شورش ژوئيه 1830 پاريس به روزنامه نگاراني چون لويي تي ير و فرانسوا گيزو، بانکداراني چون ژاک لافيته و کاسيمر پريه، نظامياني چون کاونياک، جلاد بعدي الجزاير و انقلاب 1848 فرانسه، و سياستمداراني محيل و کارکشته چون تاليران و لافايت قرار داشتند. آنان لبه عصيان مردم را عليه شارل دهم متوجه ساختند و با اشغال مراکز حساس شهر خلع او را اعلام کردند. اين گروه خواستار سلطنت دوک اورلئان (لويي فيليپ) بودند. به نوشته تامسون، "مکر تي ير، ديپلماسي تاليران، و ثروت لافيته" لويي فيليپ را به سلطنت رسانيد.(42) در اين ميان نقش تاليران واجد اهميت جدي است؛ سياستمداري که در تاريخ معاصر اروپا نام او به عنوان برجسته ترين نماد مکر و دسيسه و دورويي در سياست به ثبت رسيده است.
پرنس تاليران(43) به يک خانواده اشرافي غير ثروتمند تعلق داشت. از هشت سالگي به تحصيل علوم ديني پرداخت و در سال 1788 به مقام اسقفي رسيد. با شروع انقلاب، به عضويت کنوانسيون ملي برگزيده شد و نقش اصلي را در مصادره دارايي هاي کليسا به دست گرفت. هر چند اين اقدام تکفير پاپ را برايش به ارمغان آورد، ولي وي از اين طريق به شهرت فراوان رسيد و به "اسقف انقلاب" معروف شد. در اواخر سال 1791 با هدف جلب بي طرفي انگلستان در قبال حوادث اروپاي قاره و جلوگيري از اتحاد اين دولت و پروس با اتريش به لندن اعزام شد. اين مأموريت در زمان نخست وزيري ويليام پيت در انگلستان است. در سال هاي بعد نيز با مأموريت هاي ديپلماتيک در انگلستان به سر برد تا سرانجام، به دليل اعتراض تبعيديان فرانسوي مقيم لندن، در سال اوايل سال 1794 از انگلستان اخراج شد. اين در حالي است که وي مغضوب دولت انقلابي فرانسه نيز بود. تاليران به ايالات متحده آمريکا رفت و به مدت دو سال در اين کشور اقامت گزيد در اين دوران او با کانون هاي دسيسه گر مالي پيوند نزديک داشت و از طريق صرافي و بورس بازي ثروتي هنگفت به چنگ آورد. در سپتامبر 1796 به پاريس بازگشت و به عضويت انستيتوي ملي(44) برگزيده شد. (اين نهادي است که کنوانسيون به جاي آکادمي فرانسه(45) تأسيس کرده بود.) نخستين رساله اي که وي به اين انجمن ارائه داد در زمينه وضع مستعمرات فرانسه است.
در رساله فوق، تاليران اين انديشه را مطرح کرد که فرانسه قادر به تصرف مجدد مستعمرات پيشين خود در قاره آمريکا نيست و بايد در جستجوي متصرفات جديد در قاره آفريقا باشد. اين انديشه اي است که کمي بعد به اشغال مصر انجاميد و سه دهه بعد در پايه اشغال الجزاير و تأسيس امپراتوري مستعمراتي فرانسه در شمال آفريقا قرار گرفت. اين رساله سبب جلب توجه ديرکتوار(46) به او شد و چند روز بعد در سمت وزير خارجه جاي گرفت.
دائره المعارف بريتانيکا ديرکتوار را احتمالاً فاسدترين حکومتي مي داند که در طول تاريخ فرانسه به قدرت رسيده است. سياست هاي آن در جهت افزايش قدرت و ثروت اعضايش بود و ممانعت از اعاده سلطنت بوربن ها يا هر نوع حکومتي که سلطه حکمرانان جديد را به مخاطره اندازد. دوران حکومت ديرکتوار دوران فساد گسترده مالي و انحطاط مدهش اخلاقي در فرانسه است.(47) اين فرصتي مناسب براي ثروت اندوزي حريصانه تاليران بود. در جريان انعقاد پيمان کامپو فورميو(48) (اکتبر 1797)، که حاصل پيروزي ژنرال بناپارت بر ارتش اتريش بود، بيش از يک ميليون فرانک رشوه گرفت. سپس به همراه بناپارت ديرکتوار را قانع کرد که به مصر حمله برند.(49) در همين دوران، تلاش وي براي دريافت رشوه از نمايندگان دولت نوپاي ايالات متحده آمريکا جنجالي بزرگ را برانگيخت که به ماجراي XYZ(50) معروف است. اين ماجرا چنين است:
در سال 1794، مقارن با اوج ترور ژاکوبن ها در فرانسه، دولت جرج واشنگتن در ايالات متحده (1789-1797) طي پيمان راه دوستي نزديک با انگلستان را در پيش گرفت و در نتيجه بار ديگر کشتي هاي تجار آمريکايي بدون هراس از ناوگان هاي انگليسي در عرصه تجارت ماوراء بحار فعال شدند. اين پيوند خشم فرانسوي ها را برانگيخت و در اواخر دوران زمامداري واشنگتن منجر به توقيف 316 کشتي آمريکايي توسط ناوگان فرانسه شد. جان آدامز رئيس جمهور بعدي آمريکا (1797-1801) براي رفع اين معضل هيئتي را به فرانسه گسيل داشت. تاليران براي اعاده روابط دوستانه دو دولت خواستار 250 هزار دلار رشوه براي شخص خود و اعطاي وامي کلان به دولت فرانسه شد. دائره المعارف آمريکانا مي نويسد "هر چند در ديپلماسي آن روز رشوه وسيله ناشناخته اي نبود" معهذا آمريکايي ها از پذيرش درخواست هاي تاليران سر باز زدند؛ مذاکرات به بن بست انجاميد و موجي از تبليغات ضد فرانسوي آمريکا را فرا گرفت. اين حادثه به وخامت بيشتر روابط انجاميد و دو کشور را در آستانه جنگ قرار داد.(51)
در پي اين ماجرا تاليران مجبور به استعفا شد. اينک او، در پايان دو سال رياست بر دستگاه وزارت خارجه، ثروتي انبوه داشت که در خارج از فرانسه ذخيره شده بود. روشن است که حافظان و اداره کنندگان اين ثروت کساني جز صرافان بهودي لندن و آمستردام نبودند که در ازاي سرمايه او بهره هاي هنگفت به وي مي پرداختند.
پنج ماه پس از استعفاي تاليران، ناپلئون از مصر بازگشت و کمي بعد از طريق کودتا (9-10 نوامبر 1799) قدرت را به دست گرفت. ناپلئون ابتدا يک هيئت سه نفره تشکيل داد که خود به عنوان کنسول اول در رأس آن بود. در 22 نوامبر تاليران در سمت وزير خارجه دولت جديد منصوب شد. او به افزايش گام به گام اقتدار ناپلئون ياري رسانيد و پس از اعلام ناپلئون به عنوان امپراتور فرانسه (18 مه 1804)، تاليران در سمت حاجب اعظم (وزير دربار) او منصوب شد. درآمد رسمي تاليران در اين سمت ساليانه 500 هزار فرانک گزارش شده است. تاليران که خطر سقوط ناپلئون را پيش بيني مي کرد در اوت 1807 از سمت هاي خود استعفاد داد معهذا هنوز نيز طرف مشاوره امپراتور بود. در سپتامبر 1808 به همراه ناپلئون در کنگره حکمرانان اروپا در ارفورت(52) (پروس) شرکت کرد. در اين اجلاس، محرمانه با آلکساندر اول، تزار روسيه، مذاکره نمود و وي را به مقابله با ناپلئون برانگيخت. تاليران از آن پس به طور کاملاً پنهان با دشمنان خارجي ناپلئون ارتباط داشت. وي در ازدواج شوم ناپلئون با ماري لوييز هابسبورگ نيز نقشي مؤثر ايفا نمود. در نتيجه چنين اقداماتي است که پس از اشغال پاريس (31 مارس 1814)، تزار آلکساندر اول در کاخ تاليران مأوا گرفت و اين تاليران بود که او را قانع کرد که تنها راه حفظ صلح در اروپا اعاده سلطنت خاندان بوربن است. وي در رأس دولت موقتي قرار گرفت که با پول و حمايت انگلستان مأموريت اعاده سلطنت بوربن ها را به دست داشت. منابع تاريخي از نقش مشترک تاليران، سرويس اطلاعاتي بريتانيا و روچيلدها در اعاده سلطنت بوربن ها ياد کرده اند.
لويي هيجدهم پس از بازگشت به فرانسه تاليران را در سمت وزير خارجه خود منصوب کرد. اين امر نارضايتي سلطنت طلبان افراطي را برانگيخت و در سپتامبر 1815 تاليران مجبور به استعفا شد. او تا سال 1829 به زندگي خصوصي پرتجمل خود و تدوين خاطراتش اشتغال داشت. از اين زمان وي با ليبرال ها براي ساقط کردن شارل دهم متحد شد. مورخين مي نويسند هسته ي اصلي مخالفان شارل دهم، نخستين بار در اواخر سال 1829 در کاخ باشکوه تاليران دئر پاريش جلسه خود را تشکيل داد و گروهي را پديد آورد که در جريان انقلاب ژوئيه به حزب ملي (لوناسيونال)(53) معروف شد. تارله درباره نقش تاليران 76 ساله و بيمار در صعود سلطنت لويي فيليپ مي نويسد:
شوراهاي توطئه گرانه... به رهبري صاحبخانه، اين رجل عالي مقام نظام قديم و اسقف پيشين تشکيل مي يافت که در تاجگذاري لويي شانزدهم، ناپلئون و حتي شارل دهم شرکت جسته بود و متوالياً به نظام قديم، به انقلاب، به امپراتوري، و بار ديگر به بوربن ها پس از بازگشت ايشان خدمت کرده بود و اکنون به نام انقلاب عليه بوربن ها و براي سلطنت اورلئان ها توطئه مي کرد.(54)
با صعود لويي فيليپ، تاليران در سال هاي 1830-1834 به عنوان سفير در لندن به سر برد و در مشارکت با آريستوکراسي مالي از طريق سفته بازي در بازار بورس لندن ثروتي هنگفت به جيب زد.(55) او در اين دوران نقشي مؤثر در استقرار سلطنت لئوپولد در بلژيک ايفا نمود. او در 84 سالگي در پاريس درگذشت. تاليران در سال 1815 از زنش، که همسر مطلقه يکي از کارگزاران کمپاني هند شرقي بريتانيا بود، جدا شد؛ از آن پس عزب زيست و فرزند مشروعي از خود بر جاي ننهاد.
چهره مؤثر ديگري که در صعود لويي فيليپ به سلطنت فرانسه نقش داشت، مارکيز لافايت(56) است.
لافايت از اشراف زادگان ثروتمند فرانسوي بود و از درباريان جوان لويي شانزدهم. در سال 1777، بيست و هفت ماه پس از شروع جنگ استقلال آمريکا، به اين سرزمين اعزام شد و با درجه سرلشکري در صفوف ارتش آمريکا حضور يافت. او از اين زمان با جرج واشنگتن، فرمانده کل ارتش استقلال طلبان آمريکايي، دوست شد و ميان اين دو رابطه صميمانه و پايداري پديد آمد. پيوند لافايت با جرج واشنگتن تا بدان حد بود که وي بعدها پسر خود را جرج واشنگتن لافايت ناميد. در سال 1780 فرمانده قشون ويرجينيا شد و در 19 اکتبر اين سال به کمک نيروهاي نظامي فرانسوي و آمريکايي لرد چارلز کورنواليس، فرمانده ارتش انگليس، را وادار به تسليم کرد. بدينسان، لافايت آوازه اي بلند يافت و به "قهرمان دو جهان"(56) شهره شد. در 1782 به فرانسه بازگشت و منصب سرتيپي ارتش فرانسه به وي اعطا گرديد. لافايت، به سان دوک اورلئان، از اعضاي جناح ليبرال دربار فرانسه بود؛ در جريان انقلاب به عضويت نخستين مجلس ملي فرانسه درآمد و به يکي از قدرتمندترين رهبران انقلاب بدل شد. طرح اوليه اعلاميه حقوق بشر را او به مجلس فرانسه ارائه داد که پس از اصلاحاتي در 27 اوت به تصويب رسيد. در 15 ژوئيه، يک روز پس از سقوط باستيل، در سمت فرمانده گارد ملي پاريس منصوب شد. لافايت خواستار انحلال نظام سلطنت نبود و لذا پس از آنکه سربازان او گروهي از مردم پاريس را به قتل رسانيدند، در اکتبر 1791 از سمت خود استعفا داد. کمي بعد به عنوان فرمانده ارتش فرانسه در متس(57) منصوب شد. گفته مي شود وي قصد داشت به پاريس حمله برد و انقلابيون افراطي را سرکوب کند. با شورش 10 اوت 1792 پاريس و سقوط نظام سلطنتي طرح لافايت عقيم ماند و وي به اسارت نيروهاي اتريش درآمد. در سال 1797 آزاد شد، دو سال بعد به فرانسه بازگشت و در دوران حکومت ناپلئون در املاک خود به کشاورزي مشغول بود. در دوران سلطنت لويي هيجدهم عضو مجلس نمايندگان شد، در سال هاي 1824-1825 به ايالات متحده سفر کرد و به سان يک قهرمان بلند آوازه مورد استقبال قرار گرفت. در جريان انقلاب 1830 فرمانده گارد ملي پاريس بود. شش ماه پس از صعود لويي فيليپ بازنشسته شد و چهار سال بعد در گذشت. لافايت فراماسون بود و دو سال پيش از مرگش، شوراي عالي طريقت اسکاني نيويورک وي را به درجه سي و سوم، عالي ترين رده ماسوني، ارتقاء داد.(58)
انقلاب ژوئيه 1830 فرانسه، با سان انقلاب 1789، پژواکي گسترده در سراسر اروپا، و از جمله در انگلستان، داشت. اين انقلاب با مرگ جرج چهارم (26 ژوئن 1830) همزمان شد. کمي بعد، با سقوط دولت توري (ولينگتون)، دولت ويگ به رياست ارل گري(59) به قدرت رسيد و تا سال 1834 زمام سياست انگلستان را به دست داشت. اين مقارن با يکي از سخت ترين بحران هاي اجتماعي تاريخ بريتانياست. در اين سال ها، گسترش عصيان توده هاي مردم، که در خرد کردن ماشين آلات کارخانه ها و سوزانيدن خرمن محصولات کشاورزي نمود مي يافت، اين دو کشور را در آستانه انقلاب قرار داد. به رغم اينکه تعدادي به اين جرم به دار آويخته شدند ولي ناآرامي ها پايان نيافت. به نوشته فرانک برايت، در لندن نيز "عوام فريبان قديمي" مانند هانت(60) و کوبت(61) بار ديگر ظاهر شدند که مردم را به استقرار "عدالت اجتماعي" فرا مي خواندند.(63) دولت ليبرال ارل گري تنها آلترناتيوي بود که مي توانست مانع از پيامدهاي مخرب سياست هاي ماجراجويانه و آزمندانه ولينگتون و کانون هاي دسيسه گر مالي و تجاري انگلستان شود و عصيان موجود را تا حدودي آرام کند. در کابينه ارل گري، پالمرستون 46 ساله وزير خارجه شد. پيوندهاي پالمرستون با اليگارشي يهودي و مستعمراتي بريتانيا را در آينده خواهيم شناخت.
دولت جديد به دليل هراس از اوجگيري امواج انقلاب در انگلستان اصلاحات اجتماعي را آغاز کرد. در اول مارس 1831 طرحي به پارلمان ارائه شد که به "منشور اصلاحات" (رفورم بيل)(64) شهرت دارد. طبق اين طرح، که در 7 ژوئن 1832 به توشيح ويليام چهارم رسيد، در قانون انتخابات مجلس عوام تجديد نظر شد و شمار رأي دهندگان به حدود 800 هزار نفر رسيد. اين رقم حدود 217 هزار نفر بيش از قبل بود. (65) (در اين زمان انگلستان و ولز حدود 16 ميليون نفر جمعيت داشت.) در 22 آوريل 1831، در ميان فريادهاي خشم مردم لندن (66) پارلمان منحل شد و انتخابات جديد برگزار گرديد. در سال 1831 نيز همچنان خطر شورش عمومي انگلستان را تهديد مي کرد. در 29 اکتبر 1831 شهر بريستول به مدت دو روز به تصرف مردم درآمد. قيام فوق را ارتش با خشونت سرکوب کرد.(67) اين جنبش در سال 1832 به سقوط دولت ارل گري انجاميد و پادشاه جديد (ويليام چهارم) بار ديگر ولينگتون را مأمور تشکيل کابينه کرد. معهذا، نارضايتي مردم چنان عميق بود که کمي بعد شاه مجبور شد بار ديگر ارل گري را به عنوان نخست وزير منصوب کند.(68) فرانک برايت پيامد اين اصلاحات را چنين مي داند:
طبقات اشرافي، که تا اين زمان انحصار قدرت را به دست داشتند، مجبور شدند نوعي برابري ميان خود و طبقه متوسط را بپذيرند که به دليل پيشرفت جامعه و رشد حيرت انگيز مادي در نيم قرن گذشته در مقامي چنان مهم جاي گرفته بود که نمي شد نسبت به دعاوي اش چشم پوشي کرد.(69)
اين اقدامات دولت ويگ، دولتي که در کوران وحشت از انقلاب به قدرت رسيد، سنگ پايه هاي تبديل جناح ويگ به حزب ليبرال بريتانيا را بنا نهاد. فرانک برايت مي نويسد:
در هر کشور ديگري ممکن بود اين وضع به انقلاب بينجامد، ولي سرشت عمل گراي انديشه انگليس ... دگرگوني را پذيرفت و تصميم گرفت از آن بهترين بهره برداري را کند، و بدينسان آرامش کشور را در گذر از اين بحران خطرناک حفظ کرد.(70)
کتاب دو جلدي منشور مشروطيت(71) جرمي بنتام(72) محصول اين فضاست. اين اثر در حوالي سال 1830 نگاشته شد و بر رهبران جناح توري به شدت تأثير نهاد.(73)
بنيان انديشه فلسفي بنتام، که از بزرگترين متفکرين سياسي انگلستان شناخته مي شود، بر هدونيسم(74) (لذت گرايي) استوار است. اين نگرش جديد به زندگي فردي و اجتماعي در عرصه انديشه سياسي است که جان لاک، توماس هابس، ديويد هيوم، جرمي بنتام و سرانجام جان استوارت ميل شارحين بزرگ آن به شمار مي روند و گاه پيشينه آن را به اپيکور (341-270 پيش از ميلاد) در يونان باستان مي رسانند. هدونيسم فلسفي لذت را هدف غايي زندگي انسان مي داند و تنها آن گونه از شيوه زيست و ايستارهاي اخلاقي را مطلوب مي شمرد که لذت آفرين باشد.(75) هدونيسم در عرصه انديشه سياسي بنيان فلسفي و اخلاقي بوتيليتاريانيسم (سودمند گرايي) را مي سازد.
فلسفه سياسي بنتام نيز، چون ادموند برک، رديه اي است انگليسي بر اصولي که انقلاب فرانسه به عرصه انديشه سياسي وارد کرد. براي نمونه، بنتام در رساله سفسطه هاي هرج و مرج طلبانه(76) (1843) به نقد جزء به جزء اصول اعلاميه حقوق بشر فرانسه و مفاهيم مندرج در آن- مانند "حقوق بشر"، "حق طبيعي"، "آزادي"، "برابري" و غيره- مي پردازد. او معتقد است که مفهوم "حق طبيعي" بکلي بي معناست و مواد اعلاميه حقوق بشر معجوني است از مفاهيم بي معنا و کذب.
به زعم بنتام، تلاش براي هرگونه قانونگذاري که هدف از آن ايجاد برابري در وضع اجتماعي باشد بيهوده است. او در مقابل نظريه امنيت اجتماعي را مطرح مي کند. منظور او از اين "امنيت" حفظ و تداوم وضع توزيع کنوني ثروت و مالکيت است. امنيت شاخصي است که جامعه متمدن را از جوامع وحشي و بي قانون متمايز مي کند و اين اصل بنيادين براي تأمين سعادت است. اهميت اين اصل در انديشه بنتام تا بدانجاست که بنظر وي تا زماني که نتوان به برده داران غرامت کامل پرداخت کرد نبايد به الغاء برده داري دست زد.
بدينسان، بنتام به شدت مخالف نظام هاي مساوات گرايانه است. به زعم او، اصولاً توزيع برابر ثروت غيرممکن است و حتي اگر چنين وضعي ايجاد شود دوامي نخواهد داشت و لاجرم از درون آن نابرابري برخواهد جوشيد.
نابرابري وضع طبيعي انساني است. انقياد حالت طبيعي انسان است. اين وضعي است که انسان در آن زاده مي شود. هماره چنين بوده و تا زماني که انسان انسان است چنين نيز خواهد بود... برابري مطلق مطلقاً غيرممکن است. آزادي مطلق دشمني مستقيم است با وجود هر نوع حکومت.
قوانين برابري طلبانه اي که به رغم حقوق و انتظارات موجود وضع مي شود براي امنيت کنوني مالکيت مخرب است... تمايل به ايجاد چنين قوانيني... ريشه در خيرخواهي ندارد، منشاء آن در بدخواهي است. چنين قوانيني را تنها مي توان غارتگري ناميد؛ غارتگري در ابعادي عظيم.(77)
نظريات بنتام به ويژه در دوران ويکتوريا بر انديشه سياسي نخبگان انگليس تأثير فراوان بر جاي نهاد تا بدانجا که ماري پيتر مک،(78) نويسنده زندگينامه او، بوتيليتاريانيسم بنتام را به عنوان "الهيات انگلستان عصر ويکتوريا" توصيف مي کند(79) و آلبرت ون ديسي(80) سال هاي 1825-1870 را "عصر بنتاميسم يا فرد گرايي" مي خواند.(81)
در چنين فضايي، در 30 اوت 1833 فرمان الغاء برده داري در مستعمرات انگليس به تصويب پارلمان رسيد. اين در شرايطي است که اقتصاد پلانت کاري در مستعمرات جزاير هند غربي با بحراني عميق مواجه بود و ديگر شاخه اي سودآور از اقتصاد بريتانيا شمرده نمي شد و به تجديد ساختار جدي نياز داشت. فرانک برايت مي نويسد: "بحران اقتصادي انگلستان بر اعتبار پلانت داران ضربه سنگيني وارد ساخت." براي "اعاده سعادت پيشين آنان تلاش هاي بزرگي لازم بود. موجودي بردگان آنان کاهش يافته و کار بر روي اراضي آنان، که حاصلخيزي خود را از دست داده بودند، دشوار بود.(82) تجديد ساختار اقتصاد پلانت کاري در پوشش عوامفريبانه الغاي برده داري از طريق اعطاي وام هاي کلان به پلانت داران جزاير هند غربي انجام گرفت. دولت ارل گري به پارلمان انگليس اعطاي مبلغ 15 ميليون پوند وام به پلانت داران را پيشنهاد کرد. پارلمان اين مبلغ را کافي ندانست و آن را به 20 ميليون پوند افزايش داد.(83)
توجه کنيم که اصلاحات ارل گري کاملاً صبغه انگليسي داشت و رويه دولت انگليس در قبال مستعمرات دور و نزديکش همچنان خشن بود. براي نمونه، کمي پس از تصويب "منشور اصلاحات"، همين دولت براي سرکوب جنبش استقلال طلبانه ايرلند قانوني را در پارلمان انگليس به تصويب رسانيد (15 فوريه 1833) که "منشور قهر"(84) ناميده مي شود. فرانک برايت مي نويسد افزايش سريع درآمدهاي خزانه ايرلند پس از تصويب قانون فوق نشان مي دهد که ثروتمندان اين سرزمين "از اقدامات مقتدرانه خشنود بودند."(85)
بعد از گري، سر رابرت پيل، از جناح توري، نخست وزير (1834 -1835) شد. در اين دولت دو چهره آشناي ما حضور فعال دارند: ولينگتون وزير امور خارجه است و هريس وزير جنگ. بدينسان تأمين پول براي تجديد ساختار اقتصاد پلانت کاري عملاً در دست نزديکترين دوستان و شرکاي ناتان روچيلد قرار گرفت و سرانجام اين ناتان روچيلد بود که در سال 1835 مبلغ مورد نياز براي اعطاي وام به پلانت داران جزاير هند غربي را پرداخت کرد. (ميلغ اين وام را پروفسور ديويس 15 ميليون پوند(86) و ويرجينيا کاولس20 ميليون پوند(87) ذکر کرده اند.)

پي نوشت ها :

1. Moniteur.
2. Auguste Marmont.
3. Franck Bright. ibid, p. 1415.
4. Virginia Cowles, The Rothschilds, A Family of Fortune. London: Weidenfeld and Nicolson, 1973, p. 81.
5. پوليناک پس از اتقلاب 1830 در برابر مجلس اعيان فرانسه محاکمه و به زندان ابد و خلع تمامي عناوين اشرافي محکوم شد. در سال 1836 لويي فيليپ او را بخشيد. به انگلستان رفت و در اواخر عمر به فرانسه بازگشت. در سال 1847 در فرانسه درگذشت.
6. Louis Philippe (1771-1850(.
7. Thomson, ibid, p. 166.
8. duc d' Anjou.
9. Henrietta Anne, Duchess of Orleans (1644-1670(.
10. Armand de Gramont. comte de Guiche.
11. Elizabeth Charlotte.
اليزابت شالوت فوق الذکر دختر کارل لويي، حاکم پالاتينيت، است. اين کارل لويي پسر فردريک پنجم پالاتينيت و اليزابت استوارت (دختر جيمز اول استوارت) است. حاصل اين وصلت، علاوه بر کارل لويي، سوفياي پالاتينيت بود که از طريق او سلطنت بريتانيا به پسرش، جرج اول (بنيانگذار سلطنت هانوور در بريتانيا)، انتقال يافت. بنابراين، دو خاندان اورلئان و هانوور از طريق سوفيا و اليزابت سارلوت پالاتينيت خويشاوند نزديک بودند. خاندان اورلئان از اين طريق با دو خاندان هوهن زولرن (پروس) و اورانژ (هلند) نيز خويشاوند بود.
12. "Orleans, Philippe I, Duc d"', "Henrietta Anne of England", Britannica CD 1998.
13. duc de Chartres.
14. "Orleans, Philippe II, Duc d"', Britannica CD 1998.
15. Francoise- Marie de Bourbon.
16. Americana, 1985, vol. 21, p. 82.
17. la polysynodie.
18. John Law (1671-1729).
19. Banque Générale.
20. Compagnie d'Occident [Mississippi Company, Louisiana Company].
21. Compagnie des Indes.
22. Liver واحد پول فرانسه تا سال 1795، تقريباً معادل با فرانک امروز است.
23. Mississippi Bubble.
24. ibid, vol. 17, p. 70l; "Law, John", "Mississippi Bubble"m Britannica CD 1998.
25. Regent Diamond.
26. فيليپ پنجم بنيانگذار سلطنت خاندان بوربن در اسپانيا است. او پسر لويي، پسر بزرگ لويي چهاردهم و وليعهد ناکام فرانسه (متوفي 1711)، است. در سال 1700 کارل دوم، آخرين پادشاه اسپانيا از خاندان هابسبورگ، درگذشت و چون فرزند نداشت، لويي چهاردهم نوه خود، فيليپ، را به عنوان پادشاه اسپانيا اعلام کرد. فيليپ در اين زمان دوک آنژو لقب داشت. اين ادعا از آن رو صورت گرفت که مادر بزرگ فيليپ دختر فيليپ چهارم پادشاه اسپانيا و همسر لويي چهاردهم بود. اقدام لويي چهاردهم براي تصاحب سلطنت اسپانيا منجر به جنگ هاي خونيني شد که به جنگ وراثت سلطنت اسپانيا (1701-1714) معروف است. در جبهه مخالف لويي چهاردهم، امپراتوري هابسبورگ، انگلستان، هلند، دانمارک، پرتغال و پروس جاي داشتند که از اتحاد فرانسه و اسپانيا و تبديل آن به بزرگترين قدرت اروپايي زمانه هراسان بودند. اين در دوراني است که اسپانيا مستعمرات پهناوري را در قاره آمريکا در تصرف داشت. نامزد آنان براي تصاحب تاج و تخت فرانسه، کارل، دومين پسر لئوپولد اول امپراتور روم مقدس، بود. او همان کسي است که در سال 1711 با نام کارل ششم امپراتور روم مقدس شد. کارل ششم پدر ماري ترز، ملکه اتريش، است. جنگ وراثت اسپانيا در سال 1714 به پايان رسيد. اين سال مقارن با آغاز سلطنت جرج اول، بنيانگذار خاندان سلطنتي هانوور، در انگلستان است. پس از مرگ لويي چهاردهم، فيليپ پنجم اسپانيا، به رغم عموزاده خردسالش لويي پانزدهم، داعيه تصاحب تاج و تخت فرانسه را داشت که با مقابله انگلستان و هلند مواجه شد. اين در دوران نيابت سلطنت دوک اورلئان است. در سال1719 توطئه اي در پاريس کشف شد که در رأس آن سفير اسپانيا قرار داشت. لذا، دوک اورلئان با حمايت انگلستان و هلند به اسپانيا حمله برد و فيليپ پنجم را مجبور کرد از دعاويش دست بردارد.
27. Americana, 1985, vol,. 21, p. 82.
28. ibid.
29. "Law, John", Orleans Philippe II, Duc d"', Britannica CD 1998.
30. J. H. Shennan, The Parlement of Paris, London: Eyre ans Spottiswoode, 1968.
31. Nicholas Henshall, The Myth of Absolutism: Change & Continuity in Early Modern European Monarchy, London: Longman, 1992, p. 69.
32. 'Louis Philippe Hoseph, Duc d' Orleans.
33. duc d' Montprnsier.
34. National Convertion.
35. Sir A. W. Ward and G. P. Gooch [eds], The Cambridge History of British Foreign Policy, 1783-1919, vol. I: 1783-1815, [Cambridge University Press, 1922] New York: Octagon Books, 1970, pp. 132-138.
36. Palais- Royal
37. Jacobin Club
ژاکوبن ها اعضاي سازماني بودند که در دسامبر 1789 با عنوان انجمن دوستداران قانون اساسي تأسيس شد و در آغاز هدف خود را حفاظت از دستاوردهاي انقلاب در قبال تهاجم اشراف اعلام کرد. در ژوئيه 1791 اداره انجمن به دست گروه هاي تندرو به رهبري ماکزيميليان روبسپير (1758-1794) افتاد. با اعلام نظام جمهوري در سپتامبر 1792 نام خود را به "انجمن ژاکوبن ها، دوستان آزادي و برابري" تغيير داد و در ميان توده عوام و مردم فقير پاريس محبوبيت فراوان يافت. اعضاي کلوپ ژاکوبن کارگردانان اصلي " دوران ترور" بودند که از پاييز 1793 آغاز شد. گفته مي شود در اين زمان پنج تا هشت هزار کلوپ ژاکوبن در سراسر فرانسه بود که حدود 500 هزار نفر عضو داشت. با سقوط و اعدام رويسپير (28 ژوئيه 1794)، کلوپ ژاکوبن پاريس، که اينک نماد ترور و ديکتاتوري شناخته مي شد، بسته شد و کمي بعد (11 نوامبر) براي هميشه تعطيل شد. عناصر مشکوک و يهوديان مخفي، چون جونيوس فري (رهبر فرقه فرانک)، در صفوف ژاکوبن ها حضور فعال داشتند و لذا اين تنها سازمان سياسي فرانسه در عصر انقلاب بود که به شدت از يهوديان حمايت مي کرد.
38. Tuileries Palace.
39. Philippe.
40. Montagnards
به دليل استقرار در رديف هاي آخر مجلس کنوانسيون به مونتانيارها (کوه نشينان) شهرت يافتند.
41. Griondins
ژيروندن ها بيشتر جواناني تحصيلکرده و آرمان گرا بودند و سخنگوي طبقه متوسط پاريس و شهرستان ها به شمار مي رفتند. رهبري آنها با روزنامه نگار جواني به نام ژاک پي ير بريسوت بود و به اين دليل به بريسوتن ها (Brissotins) نيز شهرت داشتند. با اقدامات افراطي مونتانيارها مخالف بودند. اوج اقتدارشان در بهار 1792 است. اين ژيروندن ها بودند که در 20 آوريل 1792 جنگ انقلابي عليه اتريش و "ارتجاع اروپا" را آغاز کردند. با جمله به کاخ تويلري موجي از افراطي گرايي آغاز شد و ابتکار عمل به دست ژاکوبن ها افتاد که از طريق شعارهاي تند خويش رهبري توده عوام را به دست گرفتند. در جريان محاکمه لويي شانزدهم بسياري از ژيروندن ها مخالف اعدام او بودند و به اين دليل با اتهام سلطنت طلبي مواجه شدند. در 31 مه 1793 شورش جديدي در پاريس آغاز شد و گروه هاي مسلح ژاکوبن محل کنوانسيون را محاصره کردند و در 2 ژوئن نمايندگان ژيروندن را دستگير نمودند. در 31 اکتبر 21 تن از نمايندگان ژيروندن، از جمله بريسوت، يا گيوتين اعدام شدند و بقيه به شهرستان ها گريختند. بدينسان، "دوران ترور" يا "ديکتاتوري ژاکوبن ها" آغاز شد که تا ژوئيه 1794 تداوم يافت.
42. Thomson, ibid, p. 166.
43. Prince de Talleyrand [Charles Maurice de Talleyrand- Perigord ](1754-1838).
44. Institut National
45. Académie Française.
46. Directory, Directoire
دولت انقلابي فرانسه که طبق قانون اساسي سال سوم انقلاب تأسيس شد. اين نهاد به مدت چهارم سال (نوامبر 1795- نوامبر 1799) قدرت را به دست داشت. ساختار آن واکنشي بود در برابر ديکتاتوري دوران روبسپير و عملاً به گونه اي بود که مانع از کارايي آن مي شد.
47. "Directory", Britannica CD 1998.
48. Treaty of Campo Formio
49./ "Talleyrand", ibid.
50. XYA Affair.
51. Americana, 1985, vol. 29, p. 628.
52. Erfurt.
53. Le National.
54. ي. و. تارله، تاليران، ترجمه محمدعلي مهميد، تهران: پيام، 1353، صص 410-411.
55. بنگريد به: همان مأخذ، صص 433-434، 439.
56.Marquis de Lafayette (1757-1834)
57. Hero of Two Worlds
58. Metz
59. "Lafayette", Britannica CD 1998; Albert G. Mackey, Encyclopedia of Freemasonry, New York: Macoy Publishing ans Masonic Supply Company, 1966, vol. 3, p. 1246; Henry Wilson Coil, Coil's Masonic Encyclopedia, New York: Macoy Publishing and Masonic Supply Company, 1961, p. 352.
60. Sir Charles Grey, 2nd Earl Grey (1764-1845).
خاندان گري از زمينداران قديمي منطقه هاويک در نورثامبرلند انگليس اند. رؤساي اين خاندان در سال 1746 بارونت شدند و در سال 1801 به بارون گري هاويک (Baron Grey Hawick) و در سال 1806 به ويسکونت هاويک و ارل گري ملقب گرديدند. سِر چارلز گري، که بعدها به ارل گري دوم ملقب شد، پسر ژنرال چارلز گري (1729-1807) يا ارل گري اول، پسر سِر هنري گري بارونت، است. ژنرال گري در جريان انقلاب آمريکا از فرماندهان اصلي ارتش انگليس بود و سپس نقش مهمي در فروپاشي امپراتوري مستعمراتي فرانسه در جزاير هند غربي ايفا نمود. اعضاي خاندان گري از سران جناح ويگ در سده نوزدهم و اوايل سده بيستم بودند. ارل گري سوم (هنري جرج گري، 1802-1894)، پسر ارل گري دوم، در دولت هاي متعدد حزب ويگ در رأس وزارت جنگ و وزارت مستعمرات جاي داشت. پسر او، ارل گري چهارم (آلبرت هنري جرج گري، 1851-1917)، از هواداران سرسخت مشي امپرياليستي در سياست خارجي انگلستان به شمار مي رفت؛ مدتي حکمران رودزيا بود و در سال هاي 1904 -1911 فرمانفرماي کل کانادا. سِر ادوارد گري (1862-1933) وزير خارجه انگليس (1905-1916) از اين خاندان است. دوران وزارت سِر ادوارد گري مقارن با انقلاب مشروطيت و حوادث پس از آن در ايران است. رئيس کنوني اين خاندان، آقاي ريچارد گري (متولد 1939)، ارل گري ششم، است.
61. Henry Hunt (1773-1835( هنري هانت يک کشاورز انگليسي بود که به دليل نقش برجسته اش در تحريک مردم به اصلاحات اجتماعي به شخصيت مؤثر سياسي بدل شد. او در پي قتل عام پاترلو به اتهام تحريک مردم دو سال زنداني شد. هانت به قدرت بيان مؤثرش شهرت داشت و از طريق خطابه کار خود را پيش مي برد.
62. William Cobbett (1763-1835(.
ويليام کوبن روزنامه نگار بود. او تندروترين چهره جنبش اصلاحي انگليس در زمان خود به شمار مي رفت. به دليل مقالات تندش عليه سياست هاي ضد مردمي دولت ولينگتون دو سال زنداني شد و مدتي به آمريکا گريخت. وي نيز چون هانت پس از اصلاحات انتخاباتي سال 1832 نماينده مجلس عوام شد.
63. Franck Bright, ibid, p. 1421.
64. Reform Bill.
65. Britannica 1977, vol. 3, p. 265.
66. Franck Bright. ibid, p. 1427.
67. ibid, p. 1428.
68. ibid, p. 1430.
69. ibid, p. 1432.
70. ibid, p. 1433.
71. Constitutional Code.
72. Geremy Bentham (1748 -1832(.
73. Franck Bright. ibid, p. 1432.
74. Hedonism.
75. Americana, 1985, vol. 14, pp. 47-48.
76. Anarchical Fallacies
77. Herbert Tingsten, Victoria and the Victorians, London: George Allen & Unwin 1971, pp. 153-161.
78. Mary Peter Mack
79. Americana, 1985, vol.3, p. 560.
80. Albert Venn Dicey.
81. Tingsten. ibid, p. 166.
82. Franck Bright, ibid, p. 1443.
83. ibid, p. 1445.
84. Coercion Bill.
85. ibid, p. 1439.
86. Richard Davis, The English Rothschilds, London: William Collins, 1983, p. 70.
87. Cowles, ibid, p. 118.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.