طبقات مختلف در ايران کهن

اربابان تجاري ثروتمند، که تاکنون از آنان صحبت بود، با وجود ثروتشان، قشر تعيين کننده اي را در فارس و يا به طور کلي در ايران تشکيل نمي دادند.
شنبه، 7 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
طبقات مختلف در ايران کهن
 طبقات مختلف در ايران کهن

 

نويسنده: برتولد اشپولر
مترجم: مريم اميراحمدي



 

اربابان تجاري ثروتمند، که تاکنون از آنان صحبت بود، با وجود ثروتشان، قشر تعيين کننده اي را در فارس و يا به طور کلي در ايران تشکيل نمي دادند.(1) مي توان گفت که در دوره ي اسلامي ساخت اجتماعي اواخر ساسانيان(2)(که)خود بر مباني بسيار قديمي تري متکي بود)،(3) هنوز به طور گسترده اي اسلامی باقي مانده بود، و نجباي متنفذ(4) ايرانی مدعي بودند که-حداقل در خود ايران که از نظر اجتماعي طبقه بندي شده بود(5)- نفوذ خود را براي مدت زيادي حفظ خواهند کرد، (6) زيرا که خيلي زود به اسلام گرويده و بدين وسيله براي خود حفاظي در برابر عداوت ناشي از سياست مذهبي به وجود آورده بودند.(7) در اينجا موضوع درباره دهکانان است(در نزد فردوسي، (8) و نيز نزد تاريخ نويسان عرب «دهقان» نوشته شده است)، (9) که در اواخر عصر ساساني براي خود راهي باز کردند و خليفه عمر در بين النهرين با آنان به خوبي رفتار کرد و با بخشش زمين و پول براي آنان امتيازاتي قايل شد(10) و در مسؤوليتهاي اداري بدانها به عنوان مشاوران کشاورزي ارجحيت داد.(11)
در دو ولايت از سرزمين ايران، دهکانان به مدت زياد، نفوذ فراوان داشتند. يکي از اين دو ولايت، فارس بود که دهکانان به وسيله تجارت خود در اين منطقه غني، نفوذ و قدرت بسيار يافته بودند. در فارس رديفي از خاندانها برخي با منشأ عربي(که آنها نيز به تدريج کاملاً ايراني شده بودند) با املاک وسيع خود، با قلعه ها، دهات و کشاورزان بسيار، حتي در قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي نيز قدرت واقعي را در دست داشتند، از جمله اين خاندانها، آل(12) مرزپان بن زاديه(که ثروتمندترين آنان محسوب مي شد) آل عماره(و نيز آل گلنداء)، آل حنظلة بن تميم، آل حبيب(مُدرِک) و آل ابي صفيه، بودند. در ميان آنان مهمترين مقامهاي اداري تقسيم مي شد؛ (13) از رياست پائين ترين واحد اداري تا حکمراني ولايات در دست آنان بود و آنان اغلب امير(14) نواحي مجاور«کردان»(زموم الروم) نيز بودند و اخذ ماليات املاک براي دولت و طبیعتاً برای خود را برعهده داشتند.(15) ولي آنان- خاندانهاي ايراني و خاندانهاي ديگر به نسبتي که ايراني شده بودند- را بايد حافظ سنتهاي قديمي ايران نيز به شمار آورد. آنان بدون دغدغه ي خاطر در فارس، از آئين زرتشتي که هنوز باقي مانده بود(16)(حتي اگر خود مسلمان بودند) حمايت و سنتهاي ملّي، داستانهاي قهرماني و هنر گسترده و قديمي سبک ساسانيان را حفظ مي کردند.-(17) و رقم تا قرن سوّم هجري قمري/ دهم ميلادي اعراب جنوبي که از ديم به آنجا مهاجرت کرده بودند، يعني آل اشعر تسلّط داشتند؛ (18) در خراسان در قرن سوّم هجري قمري/ دهم ميلادي سيمجوريان و (در نيشاپور) ميکائيليان نقش بزرگي ايفا مي کردند.(19)
در کوشش به منظور حفظ موجوديت ملّي و فرهنگ ايراني که به وسيله محافل دهکانان در فارس صورت مي گرفت محافلي در خراسان، طبرستان و به طور کلي در شرق ايران نيز مشترکاً همکاري داشتند. در اينجا علاوه بر دهکانان، مرزبانان(20) نيز به مقامهايي، که در آغاز (مثلاً در سال 6-105هـ/24-723م) هنوز از جانب حکام عرب خراسان واگذار مي شد، رسيدند.(21) اينجا در شرق از محافلي اشرافي سرانجام طبقه اي کاملاً منسجم و بسيار متحد به وجود آمد که فقط بين خود ازدواج مي کردند و روستائيان و ديگران را پست مي شمردند.(22) با اين همه در واقع اتکاءِ موجوديت ايران بيشتر بدانها بود. به زودي اخذ خراج نيز برعهده افراد طبقه مزبور گذارده شد.(23) آنان اين را با دقت و اطمينان بيشتري از اعراب انجام مي دادند، (24) با وجود اينکه حداقل در اولين قرن حضور آنان در ايران براي امور تشکيلاتي هنوز چشمگير نبود و تنها قابليّت کارهاي نظامي آنها تشخيص داده شده بود. به هر سبب بدين گونه وضعيت رهبري اقتصادي اربابان فئودال ايراني تضمين شد، و برخي کوششها، نظير کوششهاي از جانب عمر دوم که مي خواست ترکيبي از طبقات رهبري عرب و ايراني به وجود بياورد نيز به جايي نرسيد. اعراب در عصر امويان همچنان با تحقير به بزرگان ايران مي نگريستند و حتي آنان را در دوران تشنجات سياسي کاملاً آشکارا دشنام مي دادند.(25)
اين وضعيت بيشتر بدان کمک مي کرد، که نجباي ايران نگذارند که احساس تعلق به قوميت ايراني از بين برود، اینان حتي مي توانستند همراه با«موالي»(26)اين احساس را تا انقلاب عباسيان نيز حفظ کنند. موالي(که در ميان آنان غالباً مقاماتي چون فرمانده فاتح سپاه نيز ديده مي شد)(27) کوشش داشتند تا حق برابري ايرانيان را با اعراب، به سبب لياقت ايرانيان در تمام زمينه هاي امور اداري، اقتصادي و هنري تحقق بخشند. نجباي ايران از طريق ارتباط با موالي، در تماس با حرکت شعوبيه(28) که بعدها به کرات به رهبري آنها نيز نايل شدند، قرار گرفتند.(29) در قرن سوّم هجري قمري/ نهم ميلادي دهکانان در شمال شرقي (همچنين در نزد سغدي ها)(30) هنوز بسيار زياد بودند(31) و نفوذ را نيز به وسيله مشارکت متداوم در عمليات نظامي هر روز گسترش مي دادند.(32) (منطقه بندي شهرها بر اساس مليّتهاي متفاوت و اقشار اجتماعي مختلف- به همان گونه از پيش معمول بود، همواره باقي ماند).(33)
به تدريج ضرورت مبارزات ملّي و اجتماعي به منظور تحقق برابري با اعراب براي اقشار رهبري جامعه ايران کاملاً آشکار شد. بخشي از دسته هاي قبايل عرب(در ميان آنان «نجباي شمشير» ابناء الدوله)(34) به خراسان مهاجرت کردند، و به صورت قشر رهبري درآمدند. اينان هرگز به اين فکر نبودند که ايرانيان را با خود يکسان بدانند و يا آنان را با حقوقي برابر به رسميّت بشناسند، (35) اما خود به علت کثرت خصومتهاي مداوم قبيله اي چنان قدرت خود را به نابودي کشاندند و مقام خود را تضعيف کردند که نتوانستند موقعيت ملّي و اجتماعي خويش را، که در اثر جنبش عباسيان به تاراج مي رفت، حفظ کنند.(36)
موقعيت دهکانان در اينجا و همچنين در طبرستان به واسطه ي اين جريان و نيز به علت کوشش مازيار در جهت دگرگوني اجتماعي در سال 24-223هـ/39-838م، در اصل پابرجا ماند، امّا آنان در بخش مياني ايران و در غرب، به خصوص در آغاز، نقش قاطعي ايفاء نکردند. در اين نواحي و بيشتر در شهرها به زودي نوعي محفل«برگزيدگان»(صاحب مرتبه)(37) ايجاد شد که غالباً از قاضي، رئيس، خطيب، (38) سادات علوي(نقيب السادات)، سالار علوي و سالار مجاهدان(غازي) تشکيل شده بود(ري سال 422هـ/1031م، (39) و مطمئناً شبیه به آن در شهرهاي ديگر نيز وجود داشته است). بايد دانست که حتي اين قشر هم دژها و قصرهاي باشکوهي در اختيار خود داشتند.(40)
در کنار اين طبقات و قشرها، قشر وسيعي از صنعتگران و روزمزدان و نيز بردگان وجود داشت، که از لحاظ اجتماعي و اقتصادي همگي وابسته به طبقات ممتاز بودند. امّا توده ي عظيم ساکنان ایران را کشاورزان(علي القاعده آزاد و خوش نشين) تشکيل مي دادند(که اينجا و آنجا بر اساس املاک و محصولات زمينهاي کشت شده-مانند ديلم و گيلان-مجدداً به قشرهاي عليحده اي تقسيم مي شدند).(41)آنان طبقه اي بودند که بار اصلي ماليات را بر دوش داشتند، هر چند نقش آنان در زندگاني عمومي برابر صفر بود. به هر حال ناآراميهاي وقت، و نيز برخوردهاي جنگي مکرّر بدان منجر شد که گروه هايي از روستاييان، جنگجويان بي مشغله مرزي و مجاهدان(غازيان)(42) بيکار و عناصر طرد شده اجتماع به هم بپيوندند و دسته هاي بزرگ راهزني تشکيل دهند و از اين دسته ها مانند «خوزيه»(43) «عياران»(44) يا «دزدان»(45) و به عبارتي «صعالیک»(46)(به عربي: لشوش= دزد و راهزن)، (47) هدف و فکر معيني داشتند. از آنان همواره شکاياتي شنيده مي شد، (48) بدون اينکه واقعاً براي چاره جويي اقدامي بشود. سرانجام اين امر به حرکتهاي بزرگ مذهبي-اجتماعي قرن هشتم و نه ميلادي(دوم و سوّم هجري قمري) منجر شد، که در جنبش پاپک(23-20هـ/ 38-817م) به اوج خود رسيد، امّا اين حرکتها، هر بار که با شکست مواجه مي شد فقط فشار متقابل شديدتري را باعث مي گرديد. از آنجا که علت اساسي خشم و نفرت مردم از محيط حاکم برطرف نمي شد، اقدامات متقابل نيز گاه با دشواريهاي زياد همراه بود، مگر اينکه در اين اقدامات از سربازان بسيار فعال استفاده مي شد، چنانکه يعقوب صفّاري در نبرد با خوارج، از داشتن چنين سربازاني برخوردار بود؛ او به همه ولگرداني که به سپاه وي ملحق شدند، نويد مدارج عالي و غنايم بسيار داد(49)-و بيش از همه نيز توانست در اين مورد به عهد خود وفا کند.
تغييري تدريجي در ساختار اجتماعي ايران، به ويژه خراسان، زماني راه گشود که سامانيان به عنوان تنها سلسله موجود زمام امور را به دست گرفتند، در حالي که آن سرزمين تا آن زمان به تعدادي از حاکم نشينان، که در آنجا قدرت حاکم، هر روز تعويض مي شد، تقسيم شده بود؛ در رأس اين حاکم نشينان، اميران کوچک-اغلب با عنوان «شاه»- قرار داشتند. سامانيان اصولاً بدان علاقه مند نبودند که دهکانان را در موضع قوي خود حمايت کنند، زيرا که اگر چنين مي کردند، در واقع حکومت خود را تضعيف کرده بودند. اينان در طول مدّت طولاني حکومت خود، به طور موّقت موفق شدند که نفوذ طبقه دهکانان را به عقب برانند.(50)امّا در نيمه دوم قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي خاندانهاي دهکان مجدداً بر امور تسلّط بسيار يافتند، و با اين نفوذ، آراء آنان، جهان بيني آنان و زبان آنان به عنوان معيار، در سرتاسر خراسان، تثبيت شد.(51)
همچنين در سرزمينهاي همسايه ي خراسان، يعني در طبرستان و گيلان با دودمانهاي بسيار آن، (52) قضيه به اين امر منجر شد که حکام(اسپاهبذان) در اينجا نيز تا حدي دست دهکانان بسيار مرّفه(53) را مطمئناً به علت همان انگيزه هاي مذکور در مورد خراسان- کوتاه کنند(224هـ/839م).(54) در کنار تمايلات يکسان سازي اجتماعي، يکسان کردن لهجه ها و زبانهاي ايراني به نفع زبان نوشتاري ايراني نو پيش مي رفت.
عقب نگاه داشتن بيش از حد طبقه دهکانان(55) بعدها(ولي نه فوري)(56) اين نتيجه را در برداشت که در حکومت قراخانيان و در مورد ايران در حکومت سلجوقيان اين طبقه، همراه با ترکان به صورت عامل قومي جديدي در صحنه ظاهر شوند و به تدريج رهبري را از آن خود کنند. هر دو سلسله ساماني و سلجوقي نه فقط کوشش در طرد همه زبانها و لهجه هاي ايراني را به سود زبان«فارسي» به نهايت رساندند، بلکه حتي اغلب به عنوان جانشين فارسي، ترکي را نيز دخالت دادند. بدين ترتيب نوعي يکسان سازي شديد اجتماعي به وجود آمد که در نتيجه آن طبقات ممتاز به طور وسيعي از ميان سکنه اين سرزمين(ايران) تشکيل مي شد، در حالي که اعراب نيز(تا آنجايي که مهاجرت نکرده بودند) با آنان فوق العاده تلفيق شده بودند. امّا در عين حال نقش واقعي رهبري را اکنون در کنار تاجران، رؤساي هر يک از قبايل و دودمانهاي ترک، که بخشي در خدمت قدرتمندان ترک نژاد يعني، همان سلجوقيان، مشغول بودند، و برخي برعکس آنان در موقعيت کاملاً مستقلي بودند، برعهده داشتند.(57) البتّه وصف جزئيات اين تطوّر جزو وظايف کتاب حاضر نيست.

پي نوشت ها :
 

1. طبري، تاريخ1، ص 2534 از هفت خاندان نجباي ساساني گزارش مي دهد. در مقاله ي زير کوشش کرده ام به اختصار اهميّت دهکانان براي حفظ ايرانيّت را شرح دهم:
Berthold Spuler:"Die Selbsbehauptung des iranischen Volkstumsin frühen Islam", in der Welt als Geschichte X(1950),S.187-191.
اينکه آيا در تحقيق:
karl August Wittfogel:"Die Theorie der orientalischen Gesellschaft", in der Ztschr,f.Sozialforschung (Paris), Band VIII,Hefte 1/2.
آيا به خاور نزديک پرداخته است، نمي دانم.
2. رجوع کنيد به: Christensen 93f,311ff,Pigulevskaja,Viz,113,206-217
و به خصوص به طور مفصّل به: Wikander 193f,221 درباره (تصويري از سنت شرقي»؛ روحانيان، رزم اوران، کشاورزان صنعتگران با دگرگونيهاي هر قشر.
3. رجوع کنيد به:
Franz Altheim: Welgeschichte Asiens im griechischen Zeitalter,Band I,(Halle 1947), S.170.
بررسي محققان شوروي بيشتر درباره مناسبات اجتماعي آن زمان بحث مي کند.(به طور مثال نگاه کنيد به:
Aleksandr Jurevič Jakubovskij S.V.Merw al-shāhidjān in der EI,Erg.-Bd.159-162),/
امّا همچنان بايد اذعان داشت که فاقد مطالب مبتني بر گزارشهاي معتبر است.
4. رجوع کنيد به: Christenseطبقات مختلف در ايران کهن 13-15
5. مسعودي: مروج الذهب، ج2، ص 158-152، 241 در مقايسه با کتاب [منسوب به] جاحظ: کتاب التّاج في اخلاق الملوک، چاپ زکي پاشا(قاهره 1914)، ص 28-23(علاوه بر آن 5 طبقه اجتماعي [مرتبه: کتاب الاغاني/قاهره، چ10، ص 116] وجود داشته است که لباسهاي آنان مختلف بوده است)؛ بيروني: آثار الباقيه، ص 221.
6. Barthold,Turk,180.
7. Grünebaum 202.-(همچنين نگاه کنيد به ص 243 و بعد جلد اول کتاب حاضر)
8. بر اساس فهرست لغات ولف Wolff، دهکان در شاهنامه 73 بار ذکر شده است.
9. به ندرت ده-خدا ناميده شده است: ياقوت: الارشادالادب، ج1، ص 96؛ قزويني: آثار البلدان، ص 3/4.
10. ابن حوقل: المسالک و الممالک، ج1، ص 207.- رجوع کنيد به:
Christenseطبقات مختلف در ايران کهن 107,Anm.1,ونیز Barthold Krest.15f,Wiet 139-144,Levy,Soc I 100-102.
11. بلاذري: فتوح البلدان، ص 457؛ مسعودي: مروج الذهب، ج5، ص 337، ابن اثير: الکامل/چاپ تورنبرگ، ج4، ص 116، ج5، ص 167.- و نيز: .Lökk,169-171,Berchem 25f,Caet,V357f,388-392,433-438
12. آل= خاندان، Chan.-در اين باره همچنين رجوع کنيد به:
Omelian Pritsak: Āl Burhān,im Islam 30,(1952),s.81-96.
13. اصطخري: مسالک الممالک، ص 142-40؛ ابن حوقل: المسالک والممالک، چ2، ص 292 و بعد.- مقايسه کنيد با:.Schwarz VII876f.
14. اصطخري: مسالک الممالک، ص 141؛ ابن اثير: الکامل، ج9، ص 148(سال 424هـ/1033م).
15. درآمد يکي از افراد اين خاندان در آغاز قرن سوّم هجري قمري/ نهم ميلادي بالغ بر (ظاهراً سالانه) 30 ميليون درهم مي شد؛ در آغاز قرن چهارم هجري قمري/ دهم ميلادي فقط 10 ميليون درهم بود: اصطخري: مسالک الممالک، ص 141 و بعد.
16. رجوع کنيد به: Kremer,C.G.I 299,318
17. در اين باره رجوع کنيد به: Ernst Kühnel: Die Arabeske,(Wiesbaden 1949),S.10.
18. درباره تاريخ اين خاندان رجوع کنيد به: قمي، تاريخ قم، ص 305-240.
19. سمعاني: کتاب الانساب، ص 548 و 549(به ويژه تحصيل کردگان). اين خانواده احتمالاً از تبار يکي از حکام کوچک سغدي ديوستيچ بوده است، رجوع کنيد به:
Minorsky:"Les études historiques sur la perse depuis 1935",in: Acta Orientalia 21,1950/1,S.112,(بر اساس تاريخ بيهق).
20. طبري، تاريخ 2، ص 1218(سال 91هـ/710م در مروالروذ)؛ ه 1237(سال 93هـ/712م خوارزم)؛ مفاتيح العلوم، ص 114.- براي اطلاعات اساسي رجوع کنيد به:
Joh,Hendrik kramers in der EI,III370f.
21. طبري، تاريخ 2، ص 1426.
22. رجوع کنيد به:
Barthold,Med.79,Goldziher,Arab.109,Vlotn,Rech.19f,Nikitin,Nat.207f.
23. رجوع کنيد به: طبري، تاريخ 2، ص 1508(سال 110هـ/29-728م).
24. ابن اثير: الکامل/چاپ تورنبرگ، ج4، ص 116.- و نيز مقايسه کنيد با:
Kremer,C.G.II159-161,178f.
25. طبري، تاريخ2، ص 1509.
26. براي تطوّر معناي اين کلمه رجوع کنيد به: Goldziher,Arab.105ff,Vloten,Rech 13-18.
27. الفهرست، ص 40؛ بلاذري: فتوح البلدان، ص 373.-و نيز رجوع کنيد به: ابن خلدون: مقدمه، ج3، ص 300 و بعد.
28. رجوع کنيد به: kremer,streifz,14-16,20-22.
29. در ميان آنان افرادي از مردم ساده نيز وجود داشت. به طور مثال در ديلم: ابن اثير: الکامل، ج5، ص 6(سال 96 هـ/715م).
30. طبري، تاريخ 2، ص 1441، 1449(سال 103هـ/2-721م)؛ و نيز:
DJakonov nach VDI 1951/3,133.
31. طبري، تاريخ 2 ص 1146(سال 85هـ/704م در ترمذ)، ص 1501(سال 110هـ/29-728م) در خراسان)، ص 1569(سال 116هـ/734م)، ص 1632(سال 120هـ/738م).
32. طبري، تاريخ2، ص 1180(سال 86هـ/705م).
33. به طور مثال در اسپهان و حوالي آن، يعقوبي: کتاب البلدان، ص 275.
34. کتاب الاغاني/ قاهره، ج10، ص 116؛ جاحظ:
Tria opusculu auctore...al-Djahiz,hrsg.V.Gerlof van vloten,(Leiden 1903),S.15.
Ebermann 122f. اين مشخصه قبلاً در عربستان جنوبي متعلق به امپراتوري ساسانيان وجود داشت:
35. Goldziher,"Das arab. Stammeswesen und der Islam", in den Muh.stud.151,74-
قُوّاد در عصر عباسیان ابتدا به افسران در خراسان اطلاق می شد، اما تاریخ یعقوبی ج2، ص 457، آنان را به طور کلی به عنوان محافل قدرتمندی که در سال 146ه /4- 763 م نفوذ فوق العاده ای بر جانشینان عباسیان داشتند، می شناسند( اگر چه شکی نیست که اعمال نفوذ آنان به تحریک خلیفه انجام می گرفت و خلیفه خود خواهان آن بود).
36. همان کتاب، ص 80.
37. همچنين قمي: تاريخ قم، ص 17.
38. درباره شرح زندگاني خاندان چنين علمائي مثلاً سمعاني(مرو) و ميکالي(نيشاپور)سمعاني: کتاب الانساب، ص 307 پشت صفحه-309 روي صفحه و يا 548 و 549 پشت صفحه گزارش داده است.
39. قمي: تاريخ قم، ص 17، 208(امراي لشکر)؛ بيهقي: تاريخ، ص 21؛ سياست نامه، ص 126.- و نيز رجوع کنيد به توضيحات مفصل راجع به طبقات در: Grünebaum 211-220
40. ابن حوقل: المسالک و الممالک، چ2، 363 و بعد(اسپهان)، مستوفي: تاريخ گزيده، ص 849-842(قزوين در قرن 8-7 هجري قمري/14-13ميلادي).
41. حدودالعالم، ص 136 و بعد.- رجوع کنيد به:
Rabino,Maz,399,wilhelm Barthold: k voprosu of feodalizme v Irane in Novyj vostok Nr.28(Moskau 1930)S.109-115.
(درباره مسأله فئوداليسم در ايران) درباره اعتبار و اهميت خاندان بزرگ در ديلم بزرگ در ديلم رجوع کنيد به:-Lökk.168. in der EI,türk,III569 احمد آتش Ahmed Ates
42. به طور مثال در آذربايجان: حدودالعالم، ص 142.
43. ابن حوقل: المسالک و الممالک، چ2، ص 406(خراسان سال 8-367هـ/978م)؛ ابن اثير: الکامل، ج9(سال 424هـ/1033م).-رجوع کنيد در اين باره به کتاب لغت طبري، ذيل ماده «خوز»: ص CCVIII.
44. گرديزي: زين الاخبار، ص 43، 64، 105؛ ابن اثير: الکامل، ج8، ص 71: صولي: اخبارالراضي و المتقي، ص 89.-رجوع کنيد به krymśkyjI 48f.- با اين «عياران» مسلماً بنو ساسان نيز در ارتباط بودند، درباره آنان(و نيز منشأ زبان آنان) رجوع کنيد به:
Paul kahle: "Muhammad ibn Dānijāl und sein arabisches Schattenspiel"(in den Miscellanea Academica Berolinesia,(Berlin1950).S.151-167), به ويژه به S.156f.
(در اينجا اشاراتي درباره نوشته هاي دست اول ديگر در مورد سرزمينهاي خارج از ايران).
45. نرشخي: تاريخ بخارا، ص 79؛ همچنين:
- (سال 260هـ/874م حوالي بخارا در نبرد سامانيان)، Jakubovskij,Mach 69 قلعه اي از «دزدان» در کردستان، رجوع کنيد به ياقوت: معجم البلدان، ج5، ص 313.
46. در طبرستان، رجوع کنيد به طبري: تاريخ3، ص 137(سال 141هـ/59-758م)، ص 1528، 1530 و نيز اين باره کسروي: شهرياران گمنام، ج2، ص 24، پاورقي1؛ Aleksandr Aleksandrovič Vasiliev: Byzance et les Arabes,Bd.II: La dynastie Macédonienne...,2.Teil: Extraits des sources arabes,übers.V.Marius Canard,(Brüssel 1950),S.343,Anm,6,413,Anm,2(Corpus Bruxellense Historiae Byzantinae2,2)-
صعلوکی حتی به عنوان نام شخصی نیز آمده است: عتبی ترجمه تاریخ یمینی، ص 276، 326پایین صفحه. -« صعلوک» را ولادیمیر مینورسکی« شوالیه خوشبخت» ترجمه کرده است. رجوع کنید EI,290 به: سمت راست، پایین صفحه و نیز ذیل مرند که البته باید آن را تا حدودی « حسن تعبیر به حساب آورد.
47. کتاب الاغاني/ چاپ قاهره، ج6، ص 44 سطر6؛ کتاب الاغاني/چاپ بولاق، ج10، ص 115.
48. تنوخي: الفرج بعدالشدة، ج1، ص 160 راجع به کردان شتردزد؛ ج2، ص 38 و بعد، ص 92 و بعد(فارس، اهواز).- و نيز رجوع کنيد به: Jakubovskij,Mach 63f.
49. تاريخ سيستان، ص 205(سال 248هـ/862م) و برخي صفحات ديگر.
50. Mez151 IV 7ff,1181,Barthold Vorl.83f به نقل از: يتيمه الدهر ثعالبي).
51. رودکي از احسان و تأثرات اين قشر از زندگي، و نيز از روزگار حبس خويش در دربار، در شعر زيباي «بوي جوي موليان آيد همي...» آگاهي مي دهد. اين شعر بعدها مورد انتقاد شديد ادبي نيز قرار گرفته است، رجوع کنيد به: Brauwne II 15-17.
52. حدودالعالم، ص 137.
53. ابن اسفنديار: تاريخ طبرستان/ چاپ براون، ص 73.
54. طبري، تاريخ3، ص 1278 و بعد.-Rubimo:Maz,400
55. سال 310هـ/23-922 م در تبريز يک دهکان وجود داشت: ابن اثير: الکامل، ج8، ص 41؛ آغاز قرون سوم هجري قمري/ نهم ميلادي در سمرقند: (بر اساس جاحظ، اضداد)kremer,C.G.II 161
56. Barthold,Vorl.83f.-Pritsak(کتابشناسي شماره 461)S.86.
براي غزنويان رجوع کنيد به: Jokubovskij,Mach,90-92.
57. سياست نامه، ص 139. و نيز رجوع کنيد به: Köprülü,Feod: 332f,348f,Kremer,C.G.II162.

منبع مقاله :
اشپولر، برتولد؛ (1386)، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي(جلد دوم)، ترجمه ي مريم ميراحمدي، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پنجم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط