داستان هايي از توكل

توكل و اطمينان و واگذاشتن امور به خداوند از صفات برجسته ي بندگان خداست. آنچه از تشويش ها، دو دلي ها، ترديدها، و نگراني ها جلوگيري مي كند و به آدمي قوت قلب، اراده و گرمي مي بخشد، توكل و اطمينان به او است.
دوشنبه، 9 تير 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
داستان هايي از توكل
داستان هايي از توكل

 

نويسنده: رضا مختاري




 

توكل و اطمينان و واگذاشتن امور به خداوند از صفات برجسته ي بندگان خداست. آنچه از تشويش ها، دو دلي ها، ترديدها، و نگراني ها جلوگيري مي كند و به آدمي قوت قلب، اراده و گرمي مي بخشد، توكل و اطمينان به او است.
در قرآن كريم، توكل از خصلت هاي والاي مؤمنان شمرده شده و در موارد زيادي به آن امر شده است و در بعضي از آيات « متوكلين» از محبوبين خداوند متعال قلمداد شده اند.
در همه ي امور بايد تكيه ي انسان بر خداي تعالي باشد و تأثير اسباب و علل را از او بداند.
به حضرت داوود وحي آمد: « اي داوود اگر من تو را پست كردم، چه كسي تو را بلند مي كند؟ و اگر تو را بلند كردم، چه كسي تو را پست مي كند؟ اگر تو را عزيز شمردم، چه كسي تو را ذليل مي كند؟ و اگر تو را ذليل كردم، چه كسي تو را عزيز مي كند؟ اگر من تو را ياري كردم، چه كسي تو را مخذول مي كند؟ و اگر تو را مخذول كردم، چه كسي تو را ياري مي كند؟» داوود گفت: « امر و حكم همه با توست و به اراده ي تو.(1)
همه به خصوص طلاب بايد در كسب اين صفت بكوشند؛ زيرا توكل يگانه مايه ي دلگرمي و تنها مشوق بر تحصيل و تحمل محروميتهاي بسيار است.
شهيد ثاني رحمه الله مي نويسد:
آنچه بر معلم و شاگرد- پس از تصفيه باطن از رذائل اخلاقي و به كار گرفتن علم- لازم است اينكه سراپاي وجودش را از درون و برون متوجه خدا كند و در تمام شؤون زندگاني به او متكي باشد و فيض را از پيشگاه الهي بخواهد و بر علل و اسباب طبيعي تكيه نكند. اگر عالم در شؤون مختلف زندگاني تنها به علل و اسباب متكي باشد و امور خود را به همانها واگذار كند، همين علل و اسباب به صورت بار گران بر دوش او سنگيني مي كند و موجب انحطاط وي مي شود. (2)
در اين زمينه به ذكر دو حديث تبرك مي جوييم:
1. امام صادق عليه السلام:
أَوحَي اللهُ (عزَّ وَ جَلتَ) إلي داوودَ عليه السلام: « ما اعتَصَمَ بِي عّبدٌ مِن عِباغدي دُونَ أحدٍ مِن خَلقِي، عَرَفتُ ذلِكَ مِن نِيَّتِهِ، ثُمَّ تَكيدُهُ السَمواتُ وَ الأرضُ وَ مَن فيهِنَّ اِلاَّ جَعَلتُ لَهُ المَخرَجَ مِن بَينِهِنَّ. وَ ما اعتَصَمَ عَبدٌ مِن عِبادِي بِأحَدٍ مِن خَلقي، عَرَفتُ ذلِكَ مِن نِيَّتِهِ إلا قَطَعتُ أسبابَ السمواتِ و الأرضِ مِن يَدَيهِ، و أسختُ الارضَ مِن تَحتِهِ وَ لَم أُبالِ بِأَيِّ وادٍ هَلَكَ»؛(3)
خداوند (عزوجل) به داوود عليه السلام وحي فرستاد: هيچ يك از بندگانم بدون توجه به احدي از مخلوقم، به من پناهنده نشود كه من بدانم نيت او همين است؛ سپس آسمانها و زمين و هر که در آنهاست با او نيرنگ بازند، مگر آنكه راه چاره از بين آنها را برايش بگشايم. و هيچ يك از بندگانم به يكي از مخلوقم پناه نبرد، كه بدانم قصدش همان است، جز آنكه اسباب آسمانها و زمين را از دستش برم و زمين زير پايش را فرو برم و به هر وادي هلاكتي افتد باك ندارم».
2.حسين بن علوان گويد: در مجلس درس استادم سرگرم فرا گرفتن علم بودم. در يكي از سفرها هزينه ي مالي من تمام شد و چيزي نداشتم. يكي از دوستان به من گفت: تو كه گرفتار چنين اوضاعي هستي به چه كسي اميد داري؟ گفتم: فلاني. گفت: سوگند به خداوند نياز تو برآورده نمي شود. گفتم: خداي تو را بيامرزد، به چه دليل با چنين قاطعيتي اظهار نظر و مرا نواميد مي كني؟ گفت: امام صادق عليه السلام به من فرمود كه خداوند متعال فرموده است:
سوگند به شكوه و عزت و مقام والايم، اميد هر آرزومندي كه در آرزوهاي خود به غير من روي آورد و به آن دل ببندد به يأس مبدل مي سازم و بر قامت چنين كسي لباس خواري و مذلت را مي پوشانم. او را از درگاه خود مي رانم و پيوند او را با خودم مي گسلم. او در مشكلات به كه اميد دارد؟ در حالي كه ناهمواريها و مشكلات زندگاني زير قبضه ي قدرت من است. آيا او اميد به غير من بسته و درگاه غير مرا مي كوبد؟ با اينكه ميداند كليد مشكل گشاي تمام درهاي بسته در دست من است و درگه من براي كساني كه مرا مي خوانند گشوده است.
آيا كسي هست كه در مصائب چشم اميد به من دوخته باشد و من اميدهاي او را برآورده نكرده باشم؟ چه كسي در كارهاي بزرگ به من اميدوار بوده است كه نوميدش ساخته باشم؟ ..
آيا نمي دانند كه به هنگام نزول حوادث نامطلوب و مصائب اندوه بار جز من كسي قادر به از ميان بردن آن ها نيست، مگر آن گاه كه به اراده ي من كسي بتواند ياور انساني ديگر باشد؟
پس چه شده كه آن بنده از من دل بريده و مرا ناديده انگاشته است؟ ... آيا من بخيلم كه مرا رها كرده؟ آيا جود و كرم از آنِ من نيست؟ آيا گذشت و رحمت در دست من نيست؟ آيا من مركز اميدها نيستم؟ چه كسي مي تواند آرزوها را قطع كند. آيا آنان كه به غير من چشم اميد دوخته اند نمي ترسند؟ اگر همه ي اهل آسمان ها و زمين به من اميد داشته باشند و من به هر يك از آنها همان مقدار عطا كنم كه برابر با پاداش همگان باشد، ذره اي از ملكم كاسته نمي شود. آن ملك كه من سرپرست آن هستم، چگونه كاسته مي شود؟ بدا به حال كسي كه از رحمت من نوميد است و از فرمانم سرمي پيچد و مراقبم نيست.(4)
واضح است كه مفهوم توكل بر خداوند اين نيست كه آدمي كارها را به اميد خدا رها كند و خود حتي دنبال اسباب هم نرود؛ بلكه
گر توكل مي كني در كار كن *** كِشت كن پس تكيه بر جبار كن
در توكل از سبب غافل مشو *** رمز « الكاسب حبيب الله» شنو
گفت پيغمبر به آواز بلند: *** با توكل زانوي اُشتر ببند (مولوي)

اطمينان و توكل امام خميني

يكي از بارزترين صفات روحي امام اطمينان خاطر بود. در فراز و نشيب ها و سختي هاي زندگي حتي لحظه اي دچار اضطراب و تزلزل نگرديد و خود را در هيچ حادثه اي نباخت. وي هميشه جازم و مصمم بود چه در حوادث قبل از انقلاب و چه بعد از آن.
افق اطمينان امام در زماني روشن بود كه هيچ شبحي از پيروزي به چشم نمي خورد. زماني كه حتي اهل سياست و فهم و شعور انقلابي با تكيه بر حركتهاي نيمه راه و بي ثمر و شكست خورده در طول چند مبارزه گذشته از قبيل مشروطيت و نفت حركت مجدد و فعاليت انقلابي روا نمي شمردند، حوادث همچون صفحه ي خورشيد در جلوي ديدگان امام آشكار بود و اطمينان از سراسر زندگي و سخنانش مي باريد.
در ماجراي حمله ي عراق به ايران كه خبر رسيد فرودگاه هاي ايران بمباران شد و صدها تانك و نفربر به همراه ده ها هزار نظامي به ايران حمله كردند، اضطراب همه جا را گرفت. اما امام مي دانست كه اول بايد دل هاي پريشان را آرام و مطمئن سازد و آن گاه به آنان تفهيم كند اينجا جاي عجله نيست، موقع اراده و تسلط بر اعصاب است و ناگهان بر دريايي از شعله ها و احساسات و تزلزل ها آب اطمينان و صبر مي پاشد و به آرامي مي گويد: « دزدي آمد، سنگي انداخت و رفت».
چه خوب است به اظهارات نويسنده اي مسيحي كه 22 بهمن به ايران آمده بود اشاره كنم. وي پس از مراجعت مي گويد:
خيلي چيزهاي انقلاب ايران مرا جذب كرد، ولي مهم تر از هر چيز خاطره ي من از رهبر انقلاب ايران بود. من با اينكه خيلي از شخصيت ها و سياستمداران جهاني را ديده ام؛ ولي تا به حال كسي را مانند وي اين گونه صميمي و مطمئن و آرام نديده ام. در حسينيه ي جماران او را ديدم. در عين حال كه مردي انقلابي و خستگي ناپذير است، دنيايي از آرامش و اطمينان او را همراهي مي كند.(5)
نيز در شهادت ياراني چون مطهري و بهشتي كه امام به حق ضايعه ي آنها را براي فرهنگ اسلام بيشتر از هر كس ديگر درك، و نيازمندي حوزه هاي علميه و دانشگاه ها را به وجود آنان شديداً احساس مي كرد؛ ولي باز هم در شهادت آنان آرام بود.

حاج شيخ محمدتقي بافقي

عالم مجاهد حاج شيخ محمدتقي بافقي رحمه الله، پس از آزادي از زندان رضاخان پهلوي به شهر ري تبعيد شد. روزي در منزل نشسته بود كه رئيس شهرباني شهر ري وارد شد و پس از سلام و اجازه ي جلوس نزديك در اتاق نشست و عرض كرد: آقا من از طرف مقامات مافوق خود مأموريت دارم كه آنچه مورد احتياج شماست فراهم كنم و خواسته هاي شما را انجام دهم. بافقي، عنصر توحيد و توكل، ناراحت شد و گفت: تو چه كاره اي كه ادعاي برآوردن جميع حوائج و نيازهاي مرا مي كني؟
- من رئيس شهرباني هستم.
- الآن من احتياج دارم كه در اين هواي صاف و آفتابي، ابري در صفحه ي آسمان ظاهر شود و براي طراوت زمين باران ببارد، تو مي تواني چنين خواسته اي را انجام دهي؟
- نه نمي توانم.
- مافوق تو مي تواند؟
- نه.
- مافوق مافوق چطور؟ شاه مملكت چطور؟
- نه اين ها هيچ كدام نمي توانند.
- پس تو كه به عجز خود و همه ي سران مملكتي اقرار مي كني و به گدايي آنها اعتراف داري، چگونه مي خواهي نيازهاي مرا برآوري؟ من از افرادي عاجز و ناتوان چون تو و سران مملكت چه بخواهم؟ برخيز و ديگر از اين گونه حرفهاي شرك آور مزن.
رئيس شهرباني خجل شد. برخاست و رفت و دانست كه با اين مجسمه ي توكل و توحيد نمي تواند طرف شود.(6)

توكل و اخلاص آية الله بروجردي

استاد شهيد مطهري رحمه الله گويد:
در سالهاي اولي كه مرحوم آية الله بروجردي در پي كسالتي شديد از بروجرد به تهران و از تهران به قم آمدند و بر اثر درخواست حوزه ي علميه در قم اقامت نمودند، پس از چند ماه اقامت در قم تابستان رسيد و حوزه تعطيل شد. آية الله تصميم گرفتند به زيارت مشهد بروند؛ زيرا در حال شدت بيماري نذر كرده بودند پس از شفا به زيارت حضرت رضا عليه السلام مشرف شوند.
در جلسه اي خصوصي اين تصميم را ابراز كردند و به اصحابشان گفتند: « كدام يك از شما با من خواهيد آمد؟» كساني كه حاضر بودند گفتند: تأملي مي كنيم و بعد جواب مي دهيم. بنا مي شود در غياب ايشان جلسه اي تشكيل دهند و در اين باره مشورت كنند. سرانجام، به اين نتيجه مي رسند كه صلاح نيست ايشان فعلاً از قم به مشهد بروند و بيش تر به اين جهت نظر داشتند كه آية الله تازه به قم آمده اند و هنوز مردم ايران مخصوصاً مردم تهران و مشهد كه در مسير و مقصد مسافرت ايشان هستند، اين مرد بزرگ را درست نمي شناسند، بنابراين، از آيه الله تجليل شايسته ي او نخواهد شد. از اين رو تصميم مي گيرند ايشان را از اين سفر منصرف كنند؛ ولي مي دانستند كه اين جهت را نمي شود با آن مرد الهي در ميان گذاشت. از اين رو بنا مي شود كه عذرهاي ديگري ذكر كنند، از قبيل اين كه: چون تازه عمل جراحي صورت گرفته است، ممكن است اين مسافرت طولاني با اتومبيل صدمه داشته باشد.
در جلسه اي ديگر كه مجدداً آن مرحوم مطلب را عنوان كردند، اصحاب كوشيدند هر طور شده او را منصرف كنند. سرانجام يكي از حضار آنچه اطرافيان در دل داشتند اظهار مي كند و ايشان مي فهمند كه منظور اصلي مخالفت آنها با اين سفر چيست. آن مجسمه ي توكل و اخلاص همين كه اين موضوع را شنيدند، ناگهان تغيير قيافه دادند و با لحني روحاني فرمودند: « من هفتاد سال از خداوند عمر گرفته ام و خداي متعال در اين مدت تفضلاتي به من فرموده است كه هيچ كدام از آنها تدبير خود من نبوده است. من در همه ي اين مدت كوشش داشته ام ببينم چه وظيفه اي دارم كه به آن عمل كنم، حالا پس از هفتاد سال شايسته نيست خودم به فكر خودم باشم و براي شئون شخصي خود بينديشم. خير، مي روم».(7)

پي نوشت ها :

1. تفسير ادبي و عرفاني قرآن مجيد، ج1، ص 168.
2. منية المريد، ص 138.
3. اصول كافي، ج3، ص 103-104.
4. اصول كافي، ج3، ص 107-109، ح7.
5. ويژگيهايي از زندگي امام خميني، ص 120-127.
6. مجاهد شهيد حاج شيخ محمد تقي بافقي، ص 125.
7. امدادهاي غيبي در زندگي بشر، ص 89-91، با تلخيص.

منبع مقاله :
مختاري، رضا، (1386)، گزيده سيماي فرزانگان، قم: بوستان کتاب، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط