ترجمه: مجدالدين کيواني
سهروردي در روستائي نزديک زنجان، شهري در شمال ايران، نام کامل وي شهاب الدين يحيي بن حبش بن اميرک ابوالفتوح سهروردي است، که لقب شيخ اشراق و مقتول را نيز گرفته است (1).
تاريخ تولدش محقق نيست اما زندگي نامه نويس بسيار سرشناس او، شهرزوري (2)، مي گويد وي در 1166/545 يا 1171/550 زاده شده، حال آنکه سيد حسين نصر (3)، محققِ سهروردي شناس، تاريخ 1170/549 را ذکر کرده است.
سهروردي در عنوان جواني به مراغه رفت و آنجا در محضر مجدالدين جيلي تحصيل حکمت کرد و آنگاه به اصفهان سفر کرد و فلسفه را نزد ظهيرالدين قاري آموخت و به مطالعه ي بصائرِ عمر بن سهلان الساوي مبادرت کرد (4). براي ديدار با مشايخ صوفي به سرزمينهاي اسلامي سفر مي کرد و در ضمن خود را به زهد و رياضت مشغول مي داشت و اوقات زيادي را در اعتکاف مي گذارند. مي گويد مصاحبي را جستجو مي کردم که بصيرت معنوي اش همطراز من باشد اما موفق به يافتن چنين کسي نشدم(5).
طي گذار از آسياي صغير و سوريه، سهروردي در يکي از سفرهايش از دمشق به حلب، با ملک ظاهر، پسر صلاح الدين ايوبي مشهور، ديدار کرد. يعقوب بن عبدالله حَمَوي (6) تاريخ اين سفر به سوريه را 1200/579 ذکر کرده است. شهرزوري، معاصر و زندگي نامه نويسِ سهروردي مي نويسد:
ملک شيخ را دوست مي داشت و او ملک را. علماي سوريه گردِ شيخ در آمدند و سخنانش را شنيدند. او در ضمن مباحثي انديشه هاي حکما و درستي آن انديشه ها را روشن و نظرِ مخالفان حکما را تضعيف کرد.(7)
معلوم نيست که آيا سهروردي شماري از طلبه ي علم را تربيت کرد يا نه، اما مي دانيم که وي حلقه اي از دوستان و مصاحبان نزديک داشته که بنا به خواهش آنان کتاب حکمة الاشراق را تأليف کرد. در اواخر اين کتاب (8)، سهروردي از ياران خود به عنوان "اِخوان" ياد مي کند و از آنان مي خواهد که کتاب را از دسترس دشمنانِ حکمت دور بدارند. اين نيز اشاره دارد به وجود گروهي از دوستان يا پيرواني که او را شخصاً مي شناخته اند.
شايد دوستان سهروردي بنا به دلايل سياسي نوشتنِ شرح حال او را دشوار مي ديدند(9). شهرزوري تنها کسي است که از سهروردي به شيوه اي ياد مي کند که مي رساند شخصاً با او ملاقات کرده است، گرچه اين بسيار غير محتمل است زيرا نه سهروردي نه هيچ زندگي نامه نويس ديگري اشاره اي به اين مطلب ندارد. شايد شهرزوري از طريق کسي که سهروردي را شخصاً مي شناخته با استاد آشنا شده است. هوش سرشار سهروردي، دانش گسترده و ژرف او و بالاخره روحيه ي پذيرشِ او نسبت به ديگر سُنن حکمت و نيز گرايش وي به اسرار و عوالم باطني باعث خصومت شد و فقهاي دربار ملک ظاهر را به دشمني بر ضد وي برانگيخت. يوسف بن تَغري بِردي در کتاب النجُوم الظاهره في ملوک مصر و القاهره(10) از ملاقات خود با سهروردي ياد مي کند و او را "مردي با دانشي وسيع و مغزي کوچک" توصيف مي کند(11).
در مقايسه با ديگر فيلسوفان اسلامي، مخصوصاً ابن سينا، سهروردي خود را همطراز آنان قرار مي دهد و مي گويد: "در علوم يونان، اگر برتر نباشم، [ با آنان] برابرم، ما از لحاظ ذوق برترم(12)"
چون او مبلّغِ نوعي حکمت بود که با آراء فقهاي متدين سازگار نبود، سرانجام آنان از ملک ظاهر خواستند تا سهروردي را به اتهام داشتنِ اعتقاد به انديشه هاي ضد ديني به هلاکت برساند. وقتي ملک ظاهر امتناع کرد، فقها عريضه اي امضاء کردند و پيش صلاح الدين فرستادند، و او به پسرش دستور داد سهروردي را به قتل برساند. ملک ظاهر از سرِ بي ميلي فرمان پدر را به اجرا در آورد و سهروردي به سال 1208/587 کشته شد. بنا به اظهارِ تغري بردي(13) مرگ سهروردي روز جمعه ي ماه ذولحجه (ژوئيه) رخ داد. به گفته ي شهرزوري، روايات مختلفي در باب نحوه ي قتل سهروردي وجود دارد. او مي نويسد:
.... او را به زندان افکندند و خوردن و نوشيدن را از او دريغ داشتند تا مُرد. گروهي گويند او آنان قدر روزه داشت تا به اصل خود پيوست. بعضي بر اين عقيده اند که او را خفه کردند، و باز جمعي ديگر معتقدند او را با ضرب شمشير کشتند. کساني هم هستند که مي گويند وي را از ديوار قلعه فرو انداختند و سپس بسوختند(14).
مرگ سهروردي همان اندازه اسرار آميز بود که زندگيش. به غير از شماري کتاب، چيز چنداني بر جاي نگذاشت که سرگذاشت زندگي او را روشن کند. از مردم کناره مي گرفت و تنها طالب مصاحبت با اهل علم بود. مي گويند شيوه ي لباس پوشيدنش هر روز تغيير مي کرد. روزي به سبک درباريان جامه مي پوشيد و روز بعد لباس فقيرانه اي به تن مي کرد.
براي درک فلسفه ي سهروردي، اوضاع اجتماعي- سياسيِ زمان او را بايد فهميد. نمي خواهيم بگوييم که فلسفه ي او تابع واقعيات تاريخي است، بلکه اگر شرائطي که سهروردي در آن زندگي مي کرد بهتر شناخته شود، شايد پاره اي مسائلِ دخيل در قتل او و نيز بعضي روندهاي فلسفي در افکارش روشن تر گردد. همان طور که سيد حسين نصر مي گويد: "تا وضعيت منطقه از لحاظ تاريخي، ديني، فلسفي و اجتماعي کاملاً تحقيق نشود، نمي توان علل مرگ سهروردي را به درستي دريافت"(15).
سهروردي در دوران پر آشوبي مي زيست که شمال سوريه دستخوش تغييري عمده بود، يعني مرکز قدرتمند شيعه نشيني بود که به منطقه ي تحت سلطه ي سنيان تبديل مي شد. سهروردي زماني به حلب رفت که اين دگرگوني در حال وقوع بود و به نظر مسلمانان صلاح الدين در مقام مرد نيرومندي که مي توانست با صليبيان مقابله کند، واپسين اميد بود. در چنين وضعيتي فقهاي ظاهري تر به هيچ وجه حال و حوصله ي آن را نداشتند که اجازه دهند فيلسوفي جوان، احتمالاً با پاره اي گرايشهاي شيعي، پسر صلاح الدين، ملک ظاهر را که سهروردي در دربارش مي زيست "فاسد کند."
با توجه به عوامل ياد شده، سهروردي را مي توان شخصيتي شمرد که فرهنگي غني شامل عناصري از آيين زرتشتي به ارث برده بود، فيلسوفي متبحر در فلسفه ي مشائي، و عارفي که سعي مي کرد نشان دهد که جوهره ي همه ي سنتهاي حکمت الهي يک حقيقت عام است. شايد رغبت او به نشان دادنِ چنين وحدتي ارتباطي داشت با دشمنيِ آشکار مذاهب مختلف نسبت به يکديگر، مخصوصاً مسيحيت و اسلام. هنگامي که مسيحيان و مسلمانان درگير جنگي خونين بودند، پيام وحدت سهروردي شايد خطرناک و حتي عقيده اي بدعت گذارانه تلقي مي شد.
براي مرگ سهروردي چند دليل محتمل وجود دارد که مي توان به شرح زير بيان داشت:
1. سهروردي مدافعِ نوعي ملي گرائيِ ايراني (16) بود که عموماً به عنوان واکنشي در قبال سلطه ي اعراب بر ايران شمرده مي شود. اين نظر، که مؤيد آن را غالباً وجودِ عناصري از انديشه هاي زرتشتي در اصول اعتقادي وي مي دانند، به عقيده ي من نادرست است زيرا اين برخلافِ روح فلسفه ي اوست و سهروردي حتماً مي فهميده که دربار ملک ظاهر، مرکز جهان عرب، بهترين محل براي تبليغ ملي گرائي ايراني نيست.
2. حسين ضيائي، در مقاله ي خود "سرچشمه و خصلت قدرت سياسي در فلسفه ي اشراق سهروردي "(17)، بحث مي کند که سهروردي مدافع رويه اي سياسي بود که "فيلسوف سلطان" را فرمانروايِ بحق مي داند. اين فکر حتماً براي خليفه ي بغداد و صلاح الدين هر دو اهانت آميز بوده است. همچنان که او مي گويد:
در حالي که طبقات فلاسفه - حکيمانِ الهي در نظر سهروردي شامل انواع زيادي است، عام ترين همه ي آنها عبارت از طبقه اي است موسوم به اخوان التجريد شامل فيلسوف کامل که از او به خليفة الله تعبير مي کند، و او کسي است که مي تواند فرمانروا ( يا رئيسِ) عصر باشد.(18)
چنين فکري که در آغاز حکمة الاشراق از آن دفاع شده بايد براي عناصر مذهبي مآب ترِ در بار ملک ظاهر تا اندازه اي نگران کننده بوده باشد.
3. گروهي از جمله شهرزوري، گفته اند که بعضي از ياران سهروردي او را "ابوالفتوح رسول الله"(19) خوانده اند. اگر اين درست باشد، محتملاً مي تواند سبب اعدام سهروردي بوده باشد. توجيه اين مطلب مي تواند اين باشد که چون سهروردي معتقد بود تلفيق کننده ي دو شاخه ي حکمت است، پس بايد نقشي براي خود قائل بوده باشد که فوق و وراي نقش يک فيلسوف و عارف است. قوّت چنين استدلالي در اين سخن سهروردي بيشتر مي شود که حکمت في نفسه به توسط ادريسِ(20) نبي شروع و سپس به دو شعبه تقسيم شد. سهروردي آنگاه تلويحاً استدلال مي کند که وي لااقل همپايه ي ادريس بوده است.
اوضاع فکري
سهروردي در زماني زندگي مي کرد که اشاعره نفوذ و قدرت کلام معتزلي را به حد معتنابهي کاهش داده بودند. نتيجه ي عقلانيت معتزله کلامِ اشعري بود، که راه را براي تفسيري صوري و عام تر از اسلام آماده ساخت. در حالي که بحث و جدل در ميان طرفداران علوم عقلي ادامه داشت، مکاتب فلسفي و کلامي نيز آماجِ چالشهاي مکاتب تجربي ترِ صوفيان واقع شد: صوفياني که روشهاي معرفت شناختيِ آنان درست همان بنياني را مورد شک و اعتراض قرار مي داد که مکاتب عقلگرايانه نظريه هاي خود را در باب علم بر آن نهاده بودند. صوفيان بزرگي چون با يزيد و حلاج، که بر سهروردي تأثير داشتند، سبب سازِ ورزيدگيِ تفکرِ عرفاني وي گرديدند. تکيه ي آنان بر تصفيفه ي نفس و زهد و پارسائي بديل يا جايگزيني بود براي الگوهاي معرفت شناختي که سمت گيري فلسفيِ بيشتري داشتند.در اين بُرهه ي تاريخي، غزالي، در مقام معتبرترين استاد علم کلام و علامه در علوم ديني، به فلاسفه که براي حصول يقين تنها به استدلال متکي بودند زبان انتقاد گشود. جهد غزالي در اثبات نکته ي مذکور، که نمونه ي آنها در تهافُت الفلاسفه (21) ديده مي شود، راه را براي صوفيه چنان کوبيد که بتوانند با مکاتبِ فکري فلسفه گراتر به چالش برخيزند. بر اثر حمله ي غزالي به فلسفه، کم کم تصوف به عنوان مکتبي به شمار مي آمد که شايستگي آن مي بايستي تصديق مي شد، و ديگر به غليانهاي احساسات، که در ترانه ها، اشعار و عملِ به زهد و رياضت تجسم مي يابد، محدود نمي شد. با توجه به دو گانگي مشهود ميان فلسفه ي مشائي و تصوف، سؤال در باب افق فکري آن زمان مي تواند اين بوده باشد که آيا برقراري آشتي ميان اين دو مکتبِ متضاد امکان پذير است؟ سهروردي نشان داد که چنين ترکيب يا سنتزي نه تنها ممکن بلکه لازم است و [ ديگر اينکه] آشنائي کامل با فلسفه ي مشائي شرط اوليه ي فهم فلسفه ي اشراق است. اين تلاش در جهتِ زدن پُلي بين سنت عقلگرائي در فلسفه اسلامي و ديدگاهِ علم از طريق عرفان براي چندين قرن بر فعاليتهاي فلسفي در ايران حاکم بود.
در مرکز اين جر و بحثها ابن سينا با آن نظام فلسفيِ فراگير خود قرار داشت. فلسفه ي ابن سينا تا قبل از سهروردي به طُرق مختلف شرح و تفسير شده بود و اين باعث به وجود آمدن شماري مکتب فکري گرديد که اساساً ابن سينائي بودند، اما هر کدام بر يکي از جنبه هاي افکار وي تأکيد مي کردند.
اولاً، بخشهائي از فلسفه ي ابن سينا بود که ماهيتاً ارسطوئيِ صرف بود و مي توان آنها را از مقوله ي فلسفه ي مشائي دانست. سنت مشائي رونق گرفت و همين تفسير ابن سينا [ بر فلسفه ي ارسطو] بود که با تصوف تضاد داشت. ثانياً کساني از قبيل هواداران علم کلام بودند که چون منطق و مابعدالطبيعه ي ابن سينا را ابزار مفيدي براي تجزيه و تحليل مي ديدند، آن را اختيار کردند. چنين روندي در آثار فخر رازي به اوج خود رسيد؛ وي منطق و مابعدالطبيعه ي ابن سينائي را در حل مسائل مختلفِ کلام به کار گرفت. و بالاخره، جنبه ي عرفانيِ ابن سينا بود که کمتر از مصنفات عقلگرايانه ي او جلب توجه کرد. در مصنفاتي از او مانند حَيّ بن يَقظان و فصلِ آخر اشارات، جنبه ي نو افلاطونيِ فلسفه ي ابن سينا بسيار آشکار است. سهروردي از چنين نوشته هايي به خوبي خبر داشت. مثلاً، در يکي از آثارش به نام الغربة الغربيه، با استفاده از همان استعاره هاي ابن سينا داستان او را دنبال مي گيرد.
بنابراين، سهروردي زماني بر صحنه ي فعاليتهاي فکري ظاهر شد که تفسيرها يا برداشتهاي گوناگون از ابن سينا منجر شده بود به ظهور مکاتب مختلفي که غالباً خصمِ يکديگر بودند.
بر تفاوتهاي موجود بين تفسيرهاي گوناگون از فلسفه ي ابن سينا بايد سيل انديشه ها و فلسفه هاي بيگانه را افزود. اين گونه گوني فکري ثمره ي ترجمه ي متون يوناني و تأثير متقابلِ خُبرگان سنتهائي از قبيل مکاتب نو افلاطوني، فيثاغورسي و هرمسي و فلسفه ي يوناني در حلقه هاي فکري مسلمانان بود. سهروردي که خود احياگرِ « جاويدان خرد»(22) بود فلسفه ي عقلگرايانه ي مشائيون، حکمت عملي متصوفه، و ذوق اشراقيون را ترکيب کرد.
انديشه هاي سهروردي در سنت فلسفه ي اسلامي نفوذ کرد و وسيله اي به دست فلاسفه ي شيعي داد تا به کمک آن جنبه هاي باطني تر اسلام را، در مقايسه با برداشتهاي ظاهري تر و مبتني بر نص متون، به طرز موجه تري از لحاظ عقلي تعليل کنند. سهروردي، در مقام متفکري که مي بايستي عقلگرائي و تصوف را در چار چوب يک نظام واحد فلسفي آشتي بدهد، شکاف عميق ميان دو برداشت يا دو رويکرد را نسبت به پيام اسلام پر کرد. نوع حکمتي که سهروردي رشد و قوام بخشيد، و به "حکمة الاشراق" شهرت دارد، عقلانيت را در بر مي گيرد، اما، با مبتني کردن آن بر پايه ي رؤيت مستقيم حقيقت، از عقلانيت هم فراتر مي رود.
سهروردي در بُعد وجودي و عرفاني تحليلي فراگير و عام از کيش زرتشتي، مکاتب فيثاغورسي و هرمسي انجام داد. شايد توفيق عمده ي او اين است که وي پيشاهنگ در چيزي است که هانري کربن آن را "علم تأويل" (23) مي خواند؛ نوعي تحليل بين الاديان که بايد توسط کساني صورت پذيرد که از درون يک سنت [ يا مکتب] سخن مي گويند و عينِ وجود آنان مظهر فيض حقيقتي است که سنت به آنان ارزاني داشته است.
پي نوشت :
1- براي اطلاعات بيشتر در باره ي شرح زندگي سهروردي ، نک. ابن ابي اُصيبعَه، عيون الاَنباء في طبقات الاطّباء، به کوشش مولر ( نشر کونينگزبرگ، 1884)؛ ابن خلّکان، وفيات الاعيان، به کوشش احسان عباس ، ( بيروت: 1965)؛ و شمس الدين شهرزوري، نزهه الارواح و روضة الافراح في تاريخ الحکماء و الفلاسفه، به کوشش خورشيد احمد، ج 12 ( حيدر آباد: 1976).
2- از اين پس من به اين کتاب با عنوان نزهة الارواح اشاره خواهيم کرد. شهرزوري، نزهة الارواح و روضة الافراح في تاريخ الحکماء و الفلاسفه، به کوشش س. خورشيد احمد، ( حيدر آباد، 1976)، 119- 143.
3- سهروردي، مجموعه مصنفات، ج 3، با مقدمه اي از سيد حسين نصر ( تهران، مؤسسه ي مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1993)، 12.
4- سيد حسين نصر، سه حکيم مسلمان ( کمبريج، دانشگاه هاروارد، 1964)، 60.
عنوان اصلي اين کتاب به انگليسي ، Three Muslim Sages است که در 1345 ش. توسط احمد آرام به فارسي ترجمه شد. البته هر جا سخن از اين کتاب رفته، متن انگليسي آن مورد نظر است.
5- شهرزوري، نزهة الارواح، 122.
6- ياقوت حموي، معجم الادباء، ج 19 ، ش 20، قاهره 626.
7- شهرزوري، نزهة الارواح، 125.
8- سهروردي، مجموعه مصنفات فلسفي و عرفاني، ج 2، با مقدمه اي از هانري کربن ( استانبول، مطبعه ي معارف، 1945)، 259.
9- ممکن است انديشه هاي او وسعه ي صدرش در قبال ديگر سنتها دليل سياسي داشته، يا شايد هم بدان سبب بوده که او مدعي پيامبري بوده است . نک. شهرزوري، نزهة الارواح، 126.
10. ابن تغري بردي، ابوالمحاسن يوسف، النجوم الظاهره في ملوک مصر و القاهره، ج 6 ( قاهره انتشارات مؤسسه ي مصريّه، 1963)، 114.
11. همانجا، 115.
12. همانجا، 30.
13. همانجا، 114.
14. شهرزوري، نزهة الارواح، 126.
15. سيد حسين نصر، "سهروردي: شيخ اشراق، عارف و شهيد"، ترجمه ي و. چيتيک، نشريه ي مؤسسه ي فرهنگي منطقه اي 2، ش 4 (1969)، 212
عنوان انگليسي اصل مقاله چنين است:
" Suhrawardi: The Master of Ilhumination, Gnostic and Martyr."
16. شعوبيه جنبشي در سده ي سوم هجري بود. در اين دوره جنبشي بر ضد سلطه ي عرب به همت روشنفکران ايراني آغاز گرديد. براي اطلاعات بيشتر، نک. خاتمه ي اين کتاب.
17- حسين ضيائي، "منشأ و سرشت مرجعيت سياسي در فلسفه ي اشراقِ سهروردي" در:
political Aspects of Islamic Philosophy.
( کمبريج: انتشارات دانشگاه هاروارد، 1992) 304- 344.
18. همانجا، 10.
19. شهرزوري، نزهة الارواح، 126.
20- Hermes.
21. غزالي بيست دليل براي مغلطه در آراء فيلسوف مي آورد. غزالي، تهافت الفلاسفه، ترجمه ي س. ا. کمالي ( لاهور: کنگره ي فلسفي پاکستان، 1963)، 11.
22. Sophia Perennis.
23. Spiritual Hermeneutics.
امين رضوي، مهدي؛ (1377)، سهروردي و مکتب اشراق، دکتر مجدالدين کيواني، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم