نويسنده: مهدي حائري يزدي
آزادي فکر و عقيده
لااکراه في الدين قد تبين الرشد من الغي(1).(هيچ گونه جبر و اکراهي در دين نيست؛ صلاح و فساد؛ رستگاري و گمراهي آشکار است.)
«اکراه» عبارت از مجبور ساختن شخص صاحب اراده و درک و شعور بر انجام دادن عملي است که مورد رضايت او نيست.
«دين» مجموعه اي از عقايد و ايمان بشر است و تکاليف عملي آن نيز ناشي از همين عقايدي است که بشر در ضمير خود فراهم آورده است.
«رُشد و رَشَد و رشاد» اصابت و دريافت طريق حق و راستي است و به معني مخالف ضلالت و گمراهي است از پيغمبر اکرم(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که قبيله اي از قبايل عرب به بني غيان موسوم بودند و هنگامي که آنها به دين مبين اسلام مشرف گرديدند، مردي از آنها حضور پيامبر اکرم شرفياب شد و از قبيله خود بني غيان نام برد. حضرت فرمودند اکنون نام آنها بني رشدان است.
شأن نزول آيه
در مورد نزول اين آيه گفته شده مردي از انصار صبيح خدمتکار سياهپوست خود را به پذيرش دين اسلام مجبور کرد و چون اين عمل کاملاً برخلاف مبنا و روش دين اسلام بود، اين آيه فرود آمد و مسلمانان را از اين عمل برحذر داشت.و باز برخي ديگر از مفسرين اسلامي نقل کرده اند مردي از انصار، که حصين ناميده مي شد، داراي دو فرزند برومند بود که گاهي به بازرگانان خارجي در کار تجارت همکاري مي کردند. اتفاقاً چند تن از بازرگانان سواحل مديترانه براي تجارت روغن وارد مدينه شدند و طبق معمول با فرزندان حصين رابطه ي تجاري برقرار کردند و اين رابطه با صميميت خاصي ادامه يافت. سرانجام بازرگانان مسيحي دو فرزند حصين را به دين مسيح دعوت کردند و آنان نيز از اسلام کناره جويي کرده و به دين مسيح گرويدند و با همکيشان تازه ي خود به آن سوي دريا رهسپار شدند پدر آنان، که از اصحاب پيغمبر اسلام بود، ماجراي دو فرزند خويش را به رهبر عظيم الشأن خود خبر داد. پيامبر بدون هيچ گونه ابراز ناراحتي اين آيه را تلاوت کردند« لااکراه في الدين قد تبين الرشد من الغي». يعني هرگز نبايد کسي را به پذيرش دين مجبور ساخت. نقش و وظيفه ي دين فقط اين است که صلاح و فساد و رستگاري و گمراهي را خوب آشکار سازد و اسلام اين وظيفه را به نحو شاياني انجام داده است.
ولي بايد توجه کرد که آيا اين مطلب ماده اي قانوني است که شارع اسلام آن را بدين صورت در عداد ساير قوانين موضوعه خود وضع و تشريع کرده يا حقيقتي عقلاني و ثابت است که اسلام نيز در جمله اي خبري، نه انشايي، به آن اعتراف جسته و آن را مدرک قاطع و لايتغير آزادي بشر در فکر و عقيده اعلام کرده است.
فکر، حق طبيعي بشر است، نه حق قانوني
بدون ترديد مدلول ظاهري آيه از جمله اي خبري که به هيچ وجه مشتمل بر اراده ي قانونگذاري نيست تجاوز نمي کند و قرآن کريم، که با روش بديع خود پيوسته مردم را با بيان شيرين و بسيار ساده و روشن، با جهان مشهود و مزاياي ذاتي طبيعت آشنا مي سازد، در اين آيه نيز بدون استفاده از حق قانگذاري تنها در جمله اي خبري اين واقعيت تکوين را بيشتر اعلام کرده و انسان را به استفاده از اين حق طبيعي و خلقتي خود تشويق کرده است.اما اين که آزادي عقيده حق طبيعي است تنها از آن روست که بشر به مقتضاي ذات و طبيعتي که خدا براي او خلق کرده، با دستگاه مغز و قوه ي نامرئي خود فکر مي کند و در نهاد خود تصميم مي گيرد و عقيده و ايمان پيدا مي کند، و دين نيز مجموعه اي از عقايد و ايمان بيش نيست و احکام و تکاليف عملي هم که مربوط به فرد يا اجتماعي است تنها متفرع بر همين سلسله عقايد و تابع آن است.
و بسيار واضح است که در عقيده و هر آنچه مربوط به مشاعر و دستگاه نامرئي بشر است، همان طور که قرآن صريحاً اعلام فرموده، هيچ گونه اکراه و فشاري نمي توان تعلق کرد و با اين ترتيب خوب آشکار است که اين گونه آزادي اصولاً مربوط به خلقت ماهيت بشر است و به هيچ وجه بخشيدني يا نابخشيدني نيست تا بتوان آن را با تصميمي قانوني به بشر ارزاني داشت يا احياناً با تصميم ديگري از ناحيه مقام جبار و قهاري، سلب يا تحديد کرد. تنها اسلام اين واقعيت طبيعي و ذاتي بشر را به همان نحو که بوده و هست، بدون منت بخشايشگري، اعلام داشته و او را به استفاده از آن رهبري کرده است.
جالب تر از همه اين که قرآن مجيد آزادي عقيده و عدم اکراه را به دليل اطلاقي( به قول علماي اصول، با تمسک به اطلاق) که از آيه ي شريفه به دست مي آيد به دين اسلام اختصاص نداده، بلکه هر گونه فشار و اکراه را موضوعاً در مورد کليه اديان و بلکه، با در نظر گرفتن الغا خصوصيت مورد، در مورد کليه عقايد و افکار منتفي اعلام کرده است.
حال بايد خوب متوجه بود که چنين حرّيتي، که گفته شد ارتباط طبيعي و ذاتي با ماهيت بشر دارد، نه قابل وضع است نه قابل رفع، يعني هيچ مقام قانونگذاري نه حق جعل و تشريع قانوني به نام قانون آزادي عقايد و افکار را دارد و نه مي تواند آن را به نحوي از انحا سلب يا تحديد کند.
قسمت اول براي اين است که هيچ نظامي جز طبيعت مطلق خود بشر، صاحب اختيار اين گونه آزادي نيست و، بنابراين به هيچ وجه منطقي و معقول نيست که بتوان آن را با عمل قانونگذاري به غير واگذار کرد. و با عين همين استدلال قسمت دوم قضيه نيز کاملاً روشن و آشکار خواهد شد، زيرا چيزي که اعطا و بخشايش آن در قدرت کسي نيست سلب يا تحديد آن نيز تحت اختيار کسي نخواهد بود و، به گفته ي اهل فن، چيزي که از لوازم ماهيت است قابل جعل و انشا نيست. و آن چيز که قابل جعل و انشا نيست قابل سلب يا تحديد نيز نخواهد بود.
قرآن مجيد با توجه به تمامي اين نکات عقلاني فقط با يک تعبير جامع و مانع از دين و عقيده، هرگونه تحميل و اکراه را در اين زمينه موضوعاً منتفي و نامعقول اعلام کرده است.
چه خوب بود که جامعه ي ملل در اعلاميه ي حقوق بشر با توجه به اين نکات و اين واقعيت فلسفي از روش بديع قرآن مجيد پيروي مي کرد و اين ماده را در اعلاميه ي حقوق بشر به صورت يکي از قوانين موضوعه و مصوبه ي خود تنظيم نمي کرد. در متن اعلاميه ي حقوق بشر آمده است: «هر انساني حق دارد که از آزادي فکر و عقيده ي وجداني و دين برخوردار باشد»(ماده 18).
مطابق اين متن و صراحتي که در ماده ي دوم همين اعلاميه به نظر مي رسد، جامعه ي نامبرده خواسته است که حقوق و آزادي هايي را به جامعه بشريت تقديم و اهدا کند. البته اين عمل، سند زنده و قاطعي بر رشد فکري و بشر دوستي ملت هايي است که در آن مجمع گرد آمده و به خاطر جامعه ي بشريت دورانديشي کرده اند، و اين خود شايان بسي تقدير و احترام است، ولي در عين حال از نظر نکته سنجي و فن اصول اجتهادي، کاملاً اين ايراد وارد به نظر مي رسد که چيزي را که سلب و تحديد آن در اختيار جامعه ي ملل و هيچ مقام ديگري نيست چگونه مي توان به شکلي خردپسند به عنوان تحفه و عطيه اي به بشر اهدا کرد. آيا چيزي را که خود به خود و با موجوديت بشر حاصل است چگونه مي توان تحصيل کرد. آيا جامعه ملل پيش بيني نکرده است که ممکن است دانش پژوه نکته سنجي به اين ماده قانوني ايراد کند و بگويد که مفهوم قدرت چيزي است که بنا بر آن، بايد هستي و نيستي شيء مقدور به طور متساوي در اختيار شخص قادر باشد و شما خردمندان به خوبي اگاه بوديد که هيچ عقيده و فکري را نمي توان با سرنيزه و اکراه نابود يا تحديد کرد. پس چگونه و از چه راه منطقي، فکر کرده ايد قدرت و توانايي آن را داريد که آزادي فکر و عقيده را ضمن يک ماده قانوني به بشر اعطا کنيد؟ آيا اهداي چيزي که در دست اختيار نيست از کيسه خليفه بخشيدن نمي باشد؟
اما نقش قرآن در اعلام آزادي عقيده و فکر تنها شرح مفهوم دين و عقيده است، و در جهت مثبت نيز وظيفه ي دين را در اجتماع مشخص کرده و گفته است که دين فقط رستگاري و گمراهي را به خود بشر مي آموزد، و اين آزادي عقيده و وجدان اوست که هر طريق و مرامي را که بخواهد قبول خواهد کرد و آن را که وجدانش نپذيرفت هرگز نبايد بر او تحميل کرد.
در اين جا نکته ي ديگري است که بيشتر جنبه ي روان شناختي و اخلاقي دارد و آن اين که اگر بشر را مخاطب ساخته و بگوييم به شما آزادي عقيده بخشيديم در حالي که خود ما از افراد عادي بشر هستيم. اين سخن با قطع نظر از ايرادات منطقي شايد براي جامعه ي بشري وهن آور تلقي گردد. اما قرآن که سخن آفريننده ي بشر است با داشتن حق عتاب و خطاب، اين حق را فقط به صورت جمله ي خبري و افشاي حقيقتي موجود به جامعه ي بشري گوشزد کرده است.
جهاد و آزادي عقيده
در مورد اين مطلب ايرادي ممکن است جلب نظر کند: اسلام با اين احترام و ادب عالي نسبت به آزدي عقيده و حقوق بشر چگونه برنامه ي شديدي براي جهاد و کشورگشايي و، بالنتيجه تحميل فکر و عقيده بر ملت هاي ديگر تنظيم و مسلمان حقيقي را« اشدا علي الکفار، بينهم» توصيف کرده است.به طوري که در اين جوامع و اين سرزمين( آمريکا) احساس مي شود، اين ايراد به تز اسلام به صورت هاي مختلفي در محافل علمي و غيرعلمي از زمان هاي پيش مطرح شده و چون اطلاعات عميق و محققانه اي نه در حقوق اسلامي و نه در فلسفه ي اسلامي و نه در فلسفه ي تشريع اسلامي موجود نبوده، اين ايراد همچنان بي جواب مانده و شايد در بعضي اذهان عادي، وارد به نظر رسيده است تا حدي که مشهور کرده اند که اسلام با حکومت استبدادي توافق نظر و همزيستي دارد. ولي ما تصور مي کنيم که اين ايراد تنها با واقع بيني و يا اندک توجه تحليلي به مسائل بين المللي کاملاً غير وارد تلقي خواهد گرديد، زيرا نه تنها اسلام که تزي جهان مدار را طرح کرده بلکه هر کشور کوچک يا بزرگ که فقط مي خواهد از استقلال و موجوديت خود در برابر حوادث گيتي دفاع کند، ناگزير است که براي به دست آوردن ابتکار سياسي و اقتصادي کوشش کند و قدرت خود را روزافزون سازد و اين نبرد و مبارزه اي حياتي و طبيعي است که به هيچ وجه با تحميل عقيده و فکر توأم نيست. شاهد بر اين مدعا اين است که اسلام در فتوحات خود همه گونه تسهيلات و حتي تضمين آزادي فکر و عقيده براي کفاري که در ذمه ي آن بوده اند فراهم کرده است. «المسلمون يد علي من سواهم يسعي بذمتهم ادناهم». نبردهاي سرد و گرم کشورهاي نيرومند کنوني دنيا بر سر به دست آوردن نفوذ و ابتکار سياسي و اقتصادي شاهد زنده ي ديگر اين مدعاست. بنابراين بسط و توسعه ي قدرت سياسي و حتي ايجاد مناطق نفوذ براي فرضيه اي که از نظر اجتماعي و اقتصادي، ادعاي جهانمداري دارد نبايد به تحميل فکر و عقيده، آن هم به وسيله سرنيزه، تفسير کرد.
در پايان از فضلا و دانشمندان مراکز علوم اسلامي انتظار دارم که نکات مرقوم را با دقت کامل مطالعه فرمايند و موارد ضعف آن را، که قطعاً بسيار زياد است تصحيح کنند.
نگارنده، اين مطالب را با اين طرز تفکر فقط با فکر قاصر خود بدون مشاوره با دانشمندان و علماي تبحر اسلامي، که متأسفانه در اين دنياي متمدن و مدرن به هيچ وجه ديده نمي شوند، به عنوان طرح نگاشتم و اميدوارم نقايص آن را با افکار انتقادي جبران و تکميل کنند. والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
واشنگتن
10 جمادي الاولي 1381
28 نوامبر 1960
پينوشت:
1-بقره/256.
منبع مقاله:حائري يزدي، مهدي، (1384)، جستارهاي فلسفي (مجموعه مقالات)، تهران: مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ اول.
/م