نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مترجم: سيد محمد صادق خرازي
مسئله ي حقوق بشر تنها بايد در پرتو درک مسئوليت انسان مورد بررسي قرار گيرد. براي فهم حقوق انسان در بستر اسلام، طرح اين پرسش ضروري است که منظور مسلمانان از مفهوم «حقوق» چيست و ازآن چه مي فهمند. در زبان عربي کلمه ي حق، پيش از هر چيز، يکي از اسامي خداست که «الحق» است، به معناي واقعيت و حقيقت. اصطلاح حق همچنين معناي «وظيفه» و «حق»، تعهد و استحقاق قانون و عدالت را در خود دارد. همچنين به اين معناست که علت هر چيز، چيست، چه چيزي به اشياء واقعيت مي بخشد، و چه چيز باعث مي شود چيزي درست باشد. کلمه ي مشتق از آن يعني «احقاق» به معناي به حق خود رسيدن در دادگاه است؛ در حالي که مشتق ديگري از اين کلمه يعني تحقيق نه تنها به معناي پي بردن به حقيقت چيزي است، بلکه بالاترين سطح تجسم حقيقت نيز هست. واژه ي حق که يکي از غني ترين واژگان در زبان عربي است، دربرگيرنده ي پروردگار، قرآن (که الحق هم ناميده مي شود)، قانون، وظايف ما در برابر خدا و شريعت خدا و همچنين حقوق و ادعاهاي عادلانه مان نيز هست. هر چيزي بر اساس اين واقعيت که وجود دارد، داراي حق است که هم به معناي وظيفه در برابر پروردگار و هم به معناي حقوق است. هرچيزي بر اساس سرشتي که از آن به وجود آمده است، حق خود را دارد. حقوق تنها به انسان تعلق ندارند بلکه به تمامي موجودات متعلق اند. امروزه ما در نتيجه ي اهميت و توجه خاص به حقوق انسان، در مقايسه با ديگر موجودات، به سرعت به نابودي محيط زيست طبيعي پرداخته ايم و در نتيجه اکنون مردم از حقوق جانوران و گياهان صحبت مي کنند. و اين مطلب اخير در توافق کامل با ديدگاه اسلامي است که حقوق را تنها منحصر به انسان نمي داند بلکه از آن تمامي موجودات محسوب مي کند. حقوق در عميق ترين معنا، اين مفهوم را مي رساند که هر موجودي از جمله خود ما، به عنوان انسان، به حقش برسد.
براي توجه به مسائل خاص تري در مورد حقوق انسان، به آن شکل که امروزه در غرب مطرح است، بايد گفت که بنا بر اسلام، انسان ها حقوقي دارند که مستقيماً با وظايفي که به عنوان بندگان خدا و خليفه ي او در روي زمين پذيرفته اند، بستگي دارد. طيف اين حقوق از مسائل مذهبي و فردي تا حقوق قانوني، اجتماعي و سياسي گسترده است. نخستين حقوق انسان ها مربوط به روح لايزال آنان مي شود. مردان و زنان اين حق را دارند که در جستجوي مايه ي رستگاري روحشان باشند که اسلام، همانند ديگر مذاهب آن را اولين وظيفه ي ما در قبال خود و در قبال خداوند مي داند که بايد روحمان را به او تقديم نماييم. اين حق به معناي آزاديِ آگاهي در مسائل مذهبي است. خداوند نمي خواهد مخلوقاتش را مجبور کند تا به او باور داشته باشند، بلکه مي خواهد آنان بر اساس اختيار و آگاهي به او ايمان بياورند. پيروي از قوانين جامعه بحثي جدا، و به زور ايمان آوردن بحثي کاملاً جدا از آن است. ماجراي عظيم هر روح انساني براي لبيک گفتن يا سرباز زدن از دعوت پروردگار، از موجوديت انسان جدا نيست و اسلام درحالي که بر وظايف ما نسبت به خداوند تأکيد مي ورزد، به حقوق ما و وظيفه ي مان نسبت به اين ماجراي بزرگ هم تأکيد مي کند. به علاوه حق پرداختن يا سرباز زدن ازاعمال ديني تا جايي که هنجارها و قوانين جامعه را در هم نريزد، در بطن درک اسلام از حقوق انساني قرار دارد. حقوق نامسلمانان براي انجام اعمال مذهبي شان نيز در قوانين اسلامي تضمين شده است، مگر آن که ديني دروغين يا فرقه اي باشد که اسلام با آن ضديت داشته باشد. همان طور که در مورد مسيحيت و ديگر مذاهب قديمي هم صادق است. نيازي به بيان اين مطلب نيست که درک آنچه که ديني اصيل را مي سازد و آنچه که فرقه اي را مي سازد، در جهان سنتي اسلام و در اروپا و آمريکاي مدرن يکسان نيست. اما اصل حق انجام اعمال مذهبي، چه خود دين اسلام باشد و چه هر دين آسماني ديگري، در درک اسلام از حقوق انسان ريشه دارد. از اين گذشته در اين مسئله ي مهم بين مرد و زن که در پيشگاه خداوند برابرند، هيچ تفاوتي وجود ندارد.
مرتبه ي بعد حقوق فردي است که به زندگي، اموال، انتخاب هاي فردي و نظير آن مربوط مي شود. بنا بر اصول اسلام، که مثل اصول مسيحيت هميشه هم اجرا نشده است، هر انساني حق حيات و مالکيت اموالش را دارد تا زماني که مرتکب خطايي شود در نتيجه ي آن، جامعه بخشي از آن حقوق يا تمام آن را از او سلب کند. انسان همچنين حق دارد روش شخصي زندگي اش را در مسائلي مثل انتخاب وسيله ي امرار معاش، ازدواج، چگونگي پرورش خانوده، محل زندگي و غيره را خود انتخاب نمايد. البته در هر جامعه اي محدوديت ها و تنگناهاي خارجي - مثل شرايط اقتصادي - وجود دارد که همواره اجازه نمي دهند حقوق انسان بر اساس خواسته هايش به ثمر رسد؛ اما اين امور نافي اصول نيستند. مثلاً جامعه ي اسلامي، بر خلاف بسياري از جوامع مدرن و به هر فردي اجازه مي دهد که بر اساس قانون به يادگيري و انجام فعاليت در هر رشته اي که دوست دارد و در عمل توان اجرايش را دارد، بپردازد.
به همين ترتيب بر اساس قوانين اسلامي، هر يک از زن و مرد حق انتخاب همسرش را دارد. اکنون در عمل مي بينيم که اغلب فشارهاي خانوادگي و اقتصادي و ديگر ملاحظات، اين حقوق را به ويژه براي بسياري از زنان محدود کرده است؛ اما فشار اجتماعي که توسط بسياري از خانواده ها اعمال مي شود، به حقوقي که توسط اسلام براي زن و مرد نهاده شده است تا همسرشان را آزادانه انتخاب کنند، ارتباطي ندارد. در اين مورد هم، شرايط جهان اسلام با جوامع مختلف غربي، مگر تا همين زمانه ي اخير و در برخي موارد حتي تا به امروز، چندان تفاوتي ندارد.
وقتي صحبت ازحقوق فردي به ميان مي آيد، بايد به ياد داشته باشيم که اصل پيام اسلام تنها اعطاي حقوق به انسان براي انجام کارهاي متفاوت نيست، بلکه به ويژه براي تشويق انسان است تا در تمام جهاتِ ممکن خوب زندگي کردن را دنبال کند. اگر در اسلام برخي حقوق شخصي مثل بي بند و باري جنسي از انسان سلب شده است، به دليل ملاحظاتي است که در مذهب کسب خير و هدف از حيات انسان و دليل حقوق انساني محسوب مي شود. از ديدگاه مذهبي، حقوق نه تنها بايد از الزام ها (بايدها) يي حاصل شود، بلکه در خود اين حقوق بايد شرط هايي توسط جملاتي مثل «نبايدها» وجود داشته باشد تا رعايت حقوق ديگران و محافظت حق روح لايزال انساني در برابر گرايش آن به شرکه در نهاد هر يک از ماست، تضمين شود.
آن بخش از حقوق قانوني که در برگيرنده ي حق برابري در مقابل قانون، و حق محاکمه و دفاع از خود است، در اسلام تعريف شده هستند و در اصل مورد حمايت خود قوانين اسلامي قرار دارند. اين حقوق شامل حق برخورداري از رفتاري يکسان در برابر قانون، حق برخورداري از محاکمه اي منصفانه و دفاع از خود مي شود. در جوامع اسلامي سنتي که قوانين شريعت به شکلي گسترده اعمال مي شد، اين مسائل بر اساس فرآيندهاي جامع توسط حقوق دانان اسلامي صورت مي گرفت. از قرن نوزدهم به بعد در بسياري از کشورهاي اسلامي، بسياري از قوانين از جمله مراحل و روند دادگاه ها براساس نمونه هاي اروپايي بنياد نهاده شده و در عين حال نظام قضايي استقلال خود را تا حد زيادي از دست داده است. لازم به ذکر نيست که در موارد بسياري، دولت هاي استبدادي حقوق قانوني بسياري را زير پا گذاشته اند و درنتيجه امروز مسلمانان جوامع اسلامي مختلف، فشارهاي زيادي وارد مي کنند تا همه بتوانند بر اساس حکومت قانون زندگي کنند و حقوق قانوني تمام اعضاي جامعه رعايت شود. وقتي حقوق قانوني در اسلام را مطرح مي کنيم، منظورمان تنها آنچه که در جهان اسلامي امروز ديده مي شود، نيست، بلکه تعاليم خود اسلام مد نظر است.
در جهان اسلامي امروز، آنچه که از حقوق قانوني مسئله سازتر است، حقوق سياسي است، که در مفهوم غربي موجود، پديده اي جديد محسوب مي شود که درساير نقاط جهان به شکلي که در کشورهايي با فرهنگ اروپايي مرسوم است، نه درک مي شوند و نه به اجرا درمي آيند. کل اين مجموعه فرآيند تاريخي - شورش دموکراسي در برابر نظام ديکتاتوري، آزادي فردي در برابر استبداد، انتقال از انگلستان جرج سوم به آمريکاي جفرسون و واشينگتن، رايش سوم و آلمان امروز، زندان هاي اتحاد جماهير شوروي و روسيه ي يلتسين - همه مربوط به تاريخ غرب است و در جهان اسلام که مبارزه هاي خاص خود را در دوره هاي استعمار و بعد از استعمار داشته است، معادلي براي آن نمي توان يافت. امکان پرداختن به تمامي اين مسائل در اين جا وجود ندارد؛ اما هميشه بايد تفاوت هاي موجود در تجربه هاي تاريخي اسلام و غرب مدرن را در نظر گرفت. با اين حال آنچه که بايد بر آن تأکيد کنيم، حقوق سياسي مطلوب در اسلام اصيل است که پس زمينه اي براي هر آنچه امروز در کشورهاي متعدد اسلامي در اين حوزه مي گذرد، محسوب مي شود.
مسلمانان به طور سنتي بايد در مورد مسائل حکومتي مشورت مي کردند و هر انساني اين حق را داشت که در سايه ي عدالت زندگي کند و عليه بي عدالتي و سرکوب مبارزه نمايد. با ظهور سکولاريسم (جدايي دين از سياست / عرف گرايي)، بسياري از غربيان حکومت خدا از طريق مذهب را نوعي استبداد تلقي کردند و استبداد حاکمانشان را با استبداد مذهب يکي دانستند که نمونه ي آن به وضوح در انقلاب فرانسه ديده مي شود. برعکس در جهان اسلام، استبداد حاکمان دنيوي را هرگز با آنچه فيلسوفان گنوسي غرب، استبداد مذهبي ناميدند، يکي ندانستند؛ و در اين زمينه شباهت هايي بين ديدگاه هاي اسلام و بنيانگذاران آمريکا ديده مي شود. همچنين شرايطي را که امروزه در جهان اسلام ديده مي شود، نبايد با آنچه به شکل تاريخي در غرب اتفاق افتاد، اشتباه کنيم؛ به رغم اين که در کشورهاي مختلف اسلامي، حضور اقليتي کوچک اما صريحاً عرفي شده ديده مي شود که برايشان حقوق سياسي به معناي رهايي از حکومت استبدادي و همچنين سکولاريسم در مفهوم غربي آن است.
در بيش تر جهان اسلام، رژيم هاي ديکتاتوري بر مسلمانان حکومت مي کنند که اگر موضعي موافق غرب داشته باشند و منافع غرب را حفظ نمايند، اغلب مورد حمايت غرب قرار دارند. مسلمانان اسلام را وسيله اي براي دفاع از خود در برابر اين استبداد جهاني مي بينند که در قرن هاي گذشته هم به آن مشغول بوده اند. يکي از جاذبه هاي به اصطلاح بنيادگرايي، اين ديدگاه عميقاً ريشه دار اسلامي نسبت به نقش مذهب در حفاظت مردم در برابر استبداد است. در هر صورت، در هيچ شرايطي نبايد فقدان حقوق سياسي در بسياري از کشورهاي اسلامي امروز را به سادگي درک اسلامي اين مسئله دانست. در قلمرو سياست، جهان اسلام امروز دچار آشفتگي هاي بسياري است که در نتيجه ي پيامدهاي دوران استعمار، نابودي بسياري از نهادهاي سنتي و برقراري دولت هايي که از فرهنگ و مذهب خود مردم استقرار نگرفته اند، ناشي شده است. چنين دولت هايي از قدرت هايي از ديگر تمدن ها حمايت مي شوند و بر جا مي مانند؛ چنان که هنوز هم بر بسياري از جهان اسلام سلطه دارند و به وجود آمدن ساختارها و هنجارهاي اصيل از درون جامعه ي اسلام را غير ممکن مي سازند. اگر در جهان اسلام امروز، انتخاباتي واقعاً آزاد صورت گيرد، تقريباً در تمامي کشورهاي اسلامي رژيم هايي به قدرت مي رسند که کم تر غرب مدار باشند. لازم نيست که اين رژيم ها الزاماً ضد غرب باشند. اما چنين دولت هايي علايق جامعه ي اسلامي را مافوق هر چيز ديگري قرار خواهند داد. بسياري از افرادي که کشورهاي اسلامي را به دليل نداشتن حقوق سياسي مورد انتقاد قرار مي دهند، در واقع اشک تمساح مي ريزند؛ زيرا در درون خود از چنين مسئله اي خشنودند و همچنين در بسياري از مکان ها در جهان اسلام، به اعضاي جامعه به دليل تعاليم سنتي اسلامي اجازه ي بهره مندي از حقوق سياسي داده نمي شود.
در بحث در مورد کل مسئله ي حقوق انسان، تشخيص اين مطلب که چگونه ارزش هاي فرهنگي هر جامعه اي تا حد زيادي تعيين کننده ي درک اين اصطلاح است، بسيار ضروري است. در حال حاضر بسياري در غرب حقوق بشر را جهاني مي دانند. با اين همه درک خودِ غرب از اين اصطلاح در طول زمان تغيير کرده است. به علاوه، در طول سال ها قدرت هاي غربي اغلب اين مطلب را براي بهره برداري سياسي دستاويز قرار داده اند و گاه اين عمل با چنان رياکاري بهت آوري صورت گرفته است که نه تنها غير غربيان از جمله مسلمانان را به تعجب وا داشته است، بلکه کساني که در غرب صميمانه به اين درک از حقوق انسان معتقدند را هم شگفت زده کرده است. و همچنين مسئله ي حقوق بشر در نبرد ميان نيروهاي هوادار جهاني شدن و نيروهايي که براي حفظ فرهنگ ها، اقتصادها و شيوه هاي زندگي منطقه اي (بومي) تلاش مي کنند، نقش اساسي دارد. گفتگوي صادقانه در مورد حقوق بشر در مقياسي جهاني، بدون در نظر گرفتن اين مسائل و همچنين در نظر گرفتن برداشت هاي مختلف از آن در فرهنگ ها و تمدن هاي گوناگون، از جمله تمدن اسلامي که حقوق انسان را بر اساس برداشت خود از مفهوم انسان تعبير مي کنند، غير ممکن است.
بياييد براي يک لحظه اولويت هاي حقوق انسان را بر اساس برداشت هاي غير ديني (عرفي) يا اسلامي از مفهوم انسان، با يکديگر مقايسه کنيم. از ديدگاه سکولار، انسان موجودي کاملاً زميني است و حقوق فردي او به عنوان موجودي تماماً زميني، بيش از هر چيز ديگر اهميت دارد. اگر امروزه در برخي از شهرهاي آمريکا، کسي به خدا يا مسيح توهين کند، از نقطه نظر قانوني هيچ اتفاقي نمي افتد؛ اما اگر به فردي توهين شود، ممکن است بازداشت يا تعقيب شود. از اين ديدگاه، به روشني، حقوق فرد نه تنها مافوق حقوق پروردگار قرار مي گيرد، بلکه از ايمان، به عنوان واقعيتي اجتماعي يا عمومي، هم برتر مي شود. اما اولويت ها در جهان اسلام بر عکس است. حقوق پروردگار مافوق حقوق انسان است و براي کسي که به مذهب ديگران توهين کند، هيچ حقي درنظر گرفته نمي شود - حتي اگر جلوگيري از چنين عملي حقوق فردي را کاهش دهد. همين مسئله در مورد اخلاق - از جمله اخلاق جنسي که بحث هاي زيادي را در چند دهه ي گذشته حتي در آمريکا و اروپا به خود اختصاص داده است و مسئله ي «آزادي بيان» به عنوان حقي فردي در برابر حق جمع - نيز صادق است.
اين تفاوت در اولويت ها، چند سال قبل در ماجراي شرم آور سلمان رشدي خود را نشان داد که نويسنده اي با پيشينه اي هندي - اسلامي و ساکن انگلستان به نيت تحقير و مخدوش نمودن بخش خاصي از تاريخ مقدس اسلام، اثري کفر آميز نوشت. انتشار يافتن اين اثر به آشوب هايي منجر شد که در جريان آن چندين نفر جان خود را از دست دادند و سرانجام محکوميت او به مرگ توسط آيت الله خميني، به واکنش هاي جدي از سوي نويسندگان غربي و به خصوص نويسندگان سکولار انجاميد. يک گروه استدلال مي کردند که حق فردي براي آزادي بيان از همه چيز مهم تر است و گروه ديگر از حق جامعه نسبت به حفظ تاريخ مقدس آن طرفداري مي کردند. کم تر کسي به اين فکر کرد که اين مسئله تنها نوعي تضاد بين اسلام و غرب است؛ کسي بايد يادآوري مي کرد که قوانين مربوط به توهين به مقدسات هنوز در کتاب هاي انگليسي وجود دارد؛ هر چند که ناسزاگويي به اسلام مشمول آن نمي شود. در هر حال در مورد مسئله ي رشدي براي هر يک از دو طرف، درک عمق رنجش و نارضايي ديگري کاري دشوار بود؛ چون هر کدام با جهان بيني متفاوت و مجموعه ي اولويت هاي متفاوت عمل مي کردند.
اگر امروزه مناظره اي بر سر درک حقوق انساني و سلسله مراتب فرض شده در آن صورت گيرد، يکي از غربيان حاضر در جايگاه ممکن اين مطلب را مطرح کند که زنان مسلمان از حقوق کمي برخوردارند. و يک مادر مسلمان ممکن است پاسخ دهد که فرزندان غربي حقوق کمي دارند؛ و اساسي ترين حقشان که حقِ داشتن يک مادر تمام وقت است، به دليل نظام اقتصادي نوين که در آن مادران مي توانند تنها چند ساعت زمان مفيد را بعد از يک روز کامل کاري و در خستگي با فرزندانشان بگذرانند، از آن ها گرفته شده است. مسلمانان ممکن است بگويند که بعد از نياز به مادر، اساسي ترين حق فرزندان، داشتن هر دو نفر والد است، که اين حق نيز تقريباً از نيمي از کودکان در بسياري از بخش هاي جامعه ي غربي به واسطه ي عوامل اجتماعي - اقتصادي پيچيده و اخلاق معمول که خواسته ي فرد را مقدم بر وظيفه شناسي نسبت به فرزندان و همسر قرار مي دهد، سلب شده است. غربي ها ممکن است بگويند که اکثر مسلمانان در هيچ موردي حق رأي ندارند و مسلمان موافقت خود را ابراز مي دارد؛ اما چيزي که به اندازه ي حق رأي اهميت دارد، حق امرار معاش به روشي عادلانه و منطقي است نه به شيوه ي مبارزه اي شبانه روزي به دليل شرايط اقتصادي دشوار؛ که بسياري از اين تلاش ها به دليل آنچه نظام اقتصادي و سياسي بين المللي نام دارد - صورت مي گيرد. يکي ديگر از مسلمانان مناظره کننده ممکن است بگويد که شخص او هميشه در دهکده اش براي انتخاب کدخداي ده بر اساس تجربه و شخصيتش رأي مي داده است؛ در حالي که در بسياري از کشورها به خصوص آمريکا، گزينه هاي موجود در انتخابات به شدت از فشار عوامل اقتصادي متأثر است که هيچ ربطي به دموکراسي اصيل ندارد.
اين مناظره مي تواند به درازا بکشد؛ اما سرانجام مسلمانان طرف صحبت از همتايان غربي خود تشکر مي کنند و مي گويند از توجه آن ها سپاسگزارند؛ اما اگر واقعاً مي خواهند با يکديگر دوست و همنوع باشند، نبايد نظرشان را تحميل کنند بلکه بايد از گروه مسلمانان بپرسند که «آن ها» چه چيزي را از جمله حقوقي به حساب مي آورند که بيش از بقيه در زندگي شان کم دارند و در آن صورت دوستان غربي مي توانند در درک آن کمک کنند. اگر حقوق انسان به عشق به انسانيت مربوط مي شود، پس بايد با افتادگي و تواضع همراه باشد نه با غرور بي جا. يک مسلمان مي تواند از يک غربي بپرسد که آيا علاقه دارد به جاي فروتني و تواضع، تحقير را تجربه کند؟ چه اتفاقي مي افتاد، اگر گروهي از فعالان حقوق بشر در قاهره، که به تمامي وسايل ارتباط جمعي بين المللي دسترسي دارند، کنفرانسي مطبوعاتي تشکيل مي دادند و در آن از چند آمريکايي در مورد حقوق زنان کتک خورده و افراط شهروندان در مصرف الکل و يا فاجعه ي بارداري نوجوانان در آمريکا، نظر خواهي مي کردند؟ آيا اين تهديد اخلاقي مي تواند نشانگر نگراني واقعي نسبت به وضعيت حقوق بشر در آمريکا باشد يا تنها تلاشي است که براي تحقير کساني صورت مي گير که مانند اين کنشگران اجتماعي نيستند و به نظام ارزشي پايبندند که کنشگران (فعالان) آن را قبول ندارند - حتي اگر نظام ارزشي خودِ آن ها در تغيير و تحول دائم باشد؟
هر رفتاري که در آن احترام متقابل به درک نظريات دسته ي مقابل ديده نشود، مسئله ي حقوق بشر رانوعي ظاهرسازي جلوه خواهد داد. و هنگامي که مسئله ي حقوق بشر به عنوان وسيله اي براي سياست گذاري قدرت هاي غربي مورد استفاده قرار گيرد، به خنثي نمودن کوشش هاي کساني گرايش خواهد يافت که در غرب، صادقانه و خيرخواهانه، در تلاش کمک به همه ي افراد در جهان هستند تا بتوانند شأن زندگي انسان را حفظ نمايند؛ و اين باوري است که نه تنها مسلمانان، مسيحيان و پيروان ديگر مذاهب، بلکه بسياري از سکولارها هم در آن سهيم اند.
منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم